سریه ذات السلاسل

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

پس از جنگ موته، در سال هشتم هجری به سوى ذات السلاسل اعزام شد. گفته شده این منطقه در نواحى تبوك و در حدود شامات بوده است. حمله مزبور براى دفع حمله قبيله قضاعه و بلىّ بوده است.گفته شده که سوره عادیات در وصف دلاوری های امیرالمؤمنین در این سریه نازل شده است.

علت نام گذاری سریه ذات السلاسل

سلاسل نام چاهی است. چنان که در مناقب ابن شهر آشوب نیز این معنا بیان شده است. برخی گفته اند از این جهت این سریه را ذات السلاسل خوانده اند که برخی از سپاهیان دشمن هم چون زنجیر به برخی دیگر بسته شده بودند.

در تفسير مجمع البيان نيز نزول سوره را درباره «غزوه ذات السلاسل» از امام- صادق- عليه السلام- روايت كرده است و مى ‌گويد كه: در حديثى طولانى امام صادق گفت: اين غزوه را بدان جهت «ذات السلاسل» گفته ‌اند كه: على از دشمنان اسير گرفت و كشت و اسيرانشان را چنان شانه بست كه گوئى: به زنجيرها (سلاسل) بسته شده‌اند، و چون اين سوره نازل شد، رسول خدا در نماز صبح آن را تلاوت كرد و اصحاب پرسيدند كه اين سوره را نمى ‌شناسيم، پس گفت: خدا على را بر دشمنان ظفر داد و جبرئيل بشارت آن را براى من آورد، و چون چند روزى گذشت، على- عليه السلام- با غنيمتها و اسيران وارد مدينه شد.[۱]

شیخ مفید گوید: این سریه را ذات السلاسل نامیده اند زیرا افراد بسیاری از دشمن به اسارت گرفته شد و تعدادی از آن ها نیز به قتل رسیدند و اسرای آنان را با ریسمان هایی به یکدیگر بستند به طوری که گویی آنان در زنجیر بسته بودند.

سریه ذات السلاسل به نقل از منابع شیعه

تاریخ سریه ذات السلاسل

شیخ مفید در ارشاد برای این سریه دو تاریخ ذکر کرده است:

  1. پس از غزوه بنی قریظه و دیگری پیش از غزوه بنی مصطلق. با توجه به آن که غزوه بنی مصطلق پیش از غزوه بنی قریظه روی داد. اما وی ترتیب وقوع این دو غزوه را وارونه کرده و آن را در این مقام ذکر کرده و حال آن که این واقعه تنها در برخی از نسخ یافت می شود.[۲]
  1. پس از غزوه زبیدی که پس از بازگشت پیامبر از تبوک بوده و غزوه تبوک در سال نهم هجری واقع شده است.[۳]

به هر ترتیب نمی توان احتمال داد که این غزوه در میان غزوه بنی قریظه و غزوه بنی مصطلق که هر دو در سال پنجم هجری به وقوع پیوسته، روی داده است. زیرا در این غزوه از عمرو بن عاص یاد شده و حال آن که این مرد در صفر سال هشتم هجری و یا بنابر قولی در جریان صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و یا بنابر قول دیگر در جنگ خیبر که در سال هفتم هجری روی داده به اسلام گرویده است.

عزم اعراب بادیه برای نابودی اسلام

در تفسیر قمی آمده است که عده از اهالی بادی یابس دور هم جمع شدند هم قسم شدند تا یا رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) را بکشند یا امیرالمؤمنین را[۴] .در سایر نقل ها نیز از قبایل قضاعه و عاملة و لخم و جذام یاد شده.‌[۵]در بحار نیز از قبیله بنی سلیم یاد شده است.[۶].ولی آنچه مسلم است این است که عده ای از اعراب برای ضربه زدن به اسلام با هم پیمان بسته تا یک حمله غافلگیرانه انجام دهند.

آگاهی رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) از حمله اعراب

مرد عربى نزد پيغمبر آمد و پيش روى آن حضرت زانو زده نشست و عرض كرد: آمده ام تا تو را نصيحتى كنم. حضرت پرسيد: نصيحتت چيست؟ عرض كرد: گروهى از عرب در وادى رمل اجتماع كرده و مى خواهند به شما در مدينه شبيخون بزنند و سپس خصوصيات آن ها را براى پيغمبر بيان داشت.[۷]

در برخی روایات و منابع، گفته شده که خبر دادن به رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) توسط جبرئیل انجام شده است.[۸]

فرستادن نیرو برای دفع دشمنان

رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد مردم را به مسجد دعوت كنند آن گاه به منبر رفت و آن چه را که از آن آگاه شده بود به اطلاع مردم رسانيد و فرمود: كيست كه براى دفع آن ها برود، جماعتى از«اهل صفه »[۹] برخاستند و گفتند: ما به جنگ ايشان مى رويم فرماندهى براى ما تعيين فرما تا در تحت فرماندهى او حركت كنيم، پيغمبر خدا از روى قرعه هشتاد نفر از ايشان را انتخاب كرد و سپس ابوبكر را به فرماندهى آن ها انتخاب نمود و فرمود: به نزد بنى سليم برو![۱۰]

ناکامی ابوبکر و عمر بن خطاب از دفع مهاجمان

ابوبكر حركت كرد و به نزديك اعراب مزبور كه در وسط دره اى جاى داشتند و اطراف آن را سنگ و درخت احاطه كرده بود رسيد و چون به قصد حمله به آن ها از دره سرازير شد اعراب مزبور از اطراف آن دره حمله كردند و چند تن از مسلمانان را به قتل رسانده و ابوبكر را فرارى دادند. [۱۱]

چون به مدينه بازگشتند پيغمبر خدا اين بار عمر را بدان سو فرستاد و اعراب مزبور اين مرتبه در پشت درخت ها و سنگ ها كمين كرده و چون عمر با لشكريان از دره سرازير شدند ناگهان از كمين گاهها بيرون آمده و او را نيز فرارى دادند.[۱۲]

اعزام عمرو بن عاص و ناکامی او

رسول خدا صلی الله علیه و آله از اين ماجرا ناراحت شد و عمرو بن عاص گفت: اى رسول خدا مرا به اين جنگ بفرست زيرا جنگ خدعه و نيرنگ است شايد من بتوانم با خدعه و نيرنگ آن ها را سركوب كنم، پيغمبر صلی الله علیه و آله او را با جمعى فرستاد ولى او نيز در برابر حمله اعراب مزبور نتوانست مقاومت كند و با از دست دادن چند تن از سربازان اسلام فرار كرد. [۱۳]

فرستادن امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)

پيغمبر كه چنان ديد چند روز صبر كرد و سپس على علیه السلام را طلبيد و پرچم جنگ را براى او بست و در حق او دعا كرده او را به سوى دشمن فرستاد و ابوبكر و عمر و عمرو بن عاص را نيز همراه او كرد.[۱۴]

تدابیر جنگی امام علی (علیه السلام)

على علیه السلام لشكر را برداشته و راه عراق را پيش گرفت و از راه سختى آن ها را عبور داد و براى آن كه دشمن را غافلگير كند شب ها راه مى پيمود و روزها پنهان مى شد تا وقتى كه خود را به دهانه آن دره كه دشمن در آن منزل كرده بود رسانيد و چون بدان جا رسيد به همراهان خود دستور داد دهان اسبان را ببندند و آن ها را در جايى متوقف كرد و خود در سويى قرار گرفت.

کارشکنی عمرو بن عاص

عمرو بن عاص كه چنان ديد دانست كه با اين تدبير شكست دشمن حتمى است - در صدد كارشكنى برآمده - به ابى بكر گفت: من به اين بيابان ها از على آشناترم، در اين جا درندگانى چون گرگ و كفتار وجود داد كه خطرشان براى سربازان ما بدتر از دشمن است اكنون تو به نزد على برو و از او اجازه بگير تا به بالاى دره برويم.[۱۵]

ابوبكر پيش على علیه السلام آمد و سخن عمرو بن عاص را به وى گفت ولى على علیه السلام هيچ پاسخى نداد، ابوبكر بازگشت و به آن ها گفت: على به من پاسخى نداد. عمرو بن عاص اين بار عمر را فرستاد و به او گفت: تو قدرت بيشترى در سخن دارى، ولى عمر نيز وقتى سخن عمرو بن عاص را براى على علیه السلام اظهار كرد با سكوت آن حضرت مواجه شد.

عمرو بن عاص كه چنان ديد به سربازان اظهار كرد ما نمى توانيم خود را به هلاكت اندازيم بياييد تا به بالاى دره برويم ولى با مخالفت شديد سربازان مواجه شده و همگى گفتند: ما دست از اطاعت و فرمانبردارى فرمانده خود بر نمى داريم.[۱۶]

پیروزی سپاه اسلام به فرماندهی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب

بدين ترتيب در همان جايى كه على علیه السلام دستور داده بود ماندند و چون نزديكي هاى سپيده صبح شد على علیه السلام دستور حمله داد و لشكريان از هر سو به دشمن حمله كردند و اعراب بنى سليم تا خواستند به خود آمده و آماده جنگ شوند شكست خورده و مسلمانان بر آن ها پيروز شدند.

نزول سوره عادیات به رسول خدا(صل الله علیه آله و سلم)

شيخ مفيد مى نويسد: بسيارى از سيره نويسان ذكر كرده اند كه سوره عادیات «والعاديات ضبحا» درباره همين غزوه بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نزول يافت.[۱۷]


و چون به مدينه بازگشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان ديگر به استقبال على علیه السلام آمدند و چون چشم على علیه السلام به پيغمبر افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد، پيغمبر بدو فرمود: سوار شو كه خدا و رسول او از تو خوشنودند.

على علیه السلام از خوشحالى گريان شد، پيغمبر صلی الله علیه و آله بدو فرمود: اى على اگر نمى ترسيدم كه گروه هايى از امت من درباره تو همان سخنى را بگويند كه نصارى درباره مسيح عيسى بن مريم گفتند، امروز درباره تو سخنى مى گفتم كه بر هيچ دسته اى از مردم عبور نكنى جز آن كه خاك زير پايت را (به منظور تبرك) بردارند.

غزوه ذات السلاسل به نقل از اهل سنت

تصمیم قبایل عرب برای حمله به مدینه

به رسول خدا (ص) خبر رسيد كه گروهى از قبيله‌هاى بلى و قضاعه جمع شده‌اند و آهنگ حمله به اطراف مدينه را دارند.[۱۸]

فرستادن عمرو بن عاص برای دفع حملات دشمنان

پيامبر (ص) عمرو عاص را فرا خواندند و براى او پرچم سپيدى بستند، و نيز پرچمى سياه همراه او كردند و او را با سيصد نفر از برگزيدگان مهاجر و انصار گسيل فرمودند.

پيامبر (ص) به عمرو عاص دستور فرمود كه ضمن راه از قبايل عرب كه در مسير او هستند مانند قبيله‌هاى بلىّ، عذره و بلقين كمك بگيرد. اين بدان جهت بود كه مادر بزرگ عمرو عاص از قبيله بلىّ است و ميان او و ايشان خويشاوندى بود و پيامبر به منصور جلب دلهاى ايشان عمرو عاص را بر اين لشكر فرماندهى داده بود. عمرو عاص حركت كرد. روزها را كمين مى ‌كرد و شبها راه مى‌ پيمود و سى اسب همراه او بود. [۱۹]

درخواست عمرو بن عاص از رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم)

عمرو عاص، رافع بن مكيث جهنى را به حضور پيامبر (ص) اعزام كرد و خبر داد كه عده دشمن زياد است و درخواست نيروى كمكى كرد. پيامبر (ص) ابو عبيدة بن جرّاح را همراه برخى ديگر از سران مهاجر و انصار كه ابو بكر و عمر هم همراه آنها بودند اعزام فرمودند و پرچم را به ابو عبيده دادند و دستور فرمودند كه به عمرو عاص ملحق شود، و ابو عبيده همراه دويست نفر به راه افتاد. پيامبر (ص) تأكيد فرمودند كه او و عمرو عاص با هم باشند و اختلافى با يك ديگر نكنند.[۲۰]

اختلاف عمرو بن عاص و ابوعبیدة جراح بر سر فرماندهی

ابو عبيده و همراهانش حركت كردند و چون به عمرو عاص رسيدند، ابو عبيده خواست كه با مردم نماز بگزارد و بر عمرو مقدم باشد. عمرو گفت: تو به عنوان مدد و كمك به من آمده ‌اى و من فرمانده و امير لشكرم و حق ندارى كه امام جماعت باشى كه به هر حال رسول خدا (ص) تو را براى كمك فرستاده ‌اند. مهاجران گفتند: هرگز چنين نيست، تو امير ياران خودت هستى و ابو عبيده فرمانده ياران خودش

عمرو عاص گفت: همه شما به عنوان نيروى امدادى هستيد. ابو عبيده به عمرو عاص گفت: اين را بدان كه آخرين دستور رسول خدا (ص) اين بود كه اختلاف نكنيم و هماهنگ باشيم و مطمئن باش كه به خدا سوگند اگر تو از من اطاعت نكنى من از تو اطاعت خواهم كرد. و از عمرو عاص اطاعت كرد و عمرو عهده ‌دار امامت نماز گرديد و همگى با او هماهنگ شدند و شمار مسلمانان به پانصد نفر رسيد.[۲۱]

پیروزی عمرو بن عاص

عمرو عاص شب و روز حركت مى‌كرد و تمام سرزمينهاى قبيله بلىّ را پيمود و همه را تسليم كرد. او به هر نقطه كه مى‌رسيد مى‌شنيد گروهى از دشمن آنجا بوده و همينكه از آمدن عمرو عاص مطلع شده‌اند گريخته ‌اند. عمرو عاص تا آخرين نقطه سرزمينهاى قبايل بلىّ، عذره و بلقين پيش رفت.[۲۲]

علامه جعفر مرتضی عاملی در صحت این داستان شک کرده و دلایل بسیاری را برای رد آن آورده اند.[۲۳]

پانویس

  1. مجمع البيان، ج 10، ص 528، چاپ اسلاميه، 1379
  2. ترجمه الإرشاد ،ص:102
  3. ترجمه الإرشاد ،ص:147
  4. تفسیر قمی جلد 2 ص 4.4
  5. سبل الهدى و الرشاد ج 6 ص 168 عن البلاذري.
  6. البحار ج 21 ص 77 و 83 و ج 36 ص 178 و تفسير فرات ص 592 و كشف اليقين ص 151 و تأويل الآيات ج 2 ص 840 و 1
  7. ترجمه الإرشاد ،ص:147
  8. بحار ج 21 ص 68 و تفسير القمي ج 2 ص 434 و تفسير الثقلين ج 5 ص 652 و تفسير الصافي ج 5 ص 362 و تأويل الآيات ج 2 ص 844
  9. اصحاب صفه افرادى بودند كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده بودند و چون خانه و مسكنى نداشتند رسول خدا صلی الله علیه و آله آن ها را در مسجد جاى داده بود و از درآمد عمومى بيت المال جيره اى براى آن ها مقرر داشته و روزانه به آن ها مى دادند و بر طبق برخى از روايات شماره آن ها به چهارصد نفر مى رسيد.
  10. ترجمه الإرشاد ،ص:148
  11. ترجمه الإرشاد ،ص:148
  12. ترجمه الإرشاد ،ص:148
  13. ترجمه الإرشاد ،ص:148
  14. ترجمه الإرشاد ،ص:149
  15. و در نقل ديگرى است كه چون على علیه السلام بدان جا رسيد هنگام سحر بود و صبر كرد تا صبح شد و نماز را با لشكريان خواند و سپس لشكر خود را چند صف كرد و آن گاه به شمشير خود تكيه زد و رو به دشمن ايستاده گفت: اى مردم من فرستاده پيغمبر خدا به سوى شما هستم تا به شما بگويم: شهادت به يگانگى خدا و رسالت محمد صلی الله علیه و آله دهيد و گرنه با شمشير به سختى با شما جنگ خواهم كرد. بنى سليم بدو گفتند: از راهى كه آمده اى بازگرد همان گونه كه رفيقانت بازگشتند! على علیه السلام فرمود: من باز نمى گردم! نه به خدا، تا مسلمان نشويد يا شما را با اين شمشير نزنم باز نخواهم گشت! من على بن ابي طالب بن عبدالمطلب هستم! اعراب مزبور كه آن حضرت را شناختند خود را باختند و پريشان حال گشتند اما با اين حال تصميم به جنگ با او گرفتند و حمله از طرفين شروع شد و پس از آن كه شش يا هفت تن از آن ها كشته شد منهزم گشتند و مسلمانان پيروز شدند و غنايمى از ايشان به دست آورده به مدينه بازگشتند. در تفسير مجمع البيان به نقل از امام صادق علیه السلام آمده است: اين غزوه را بدان جهت «ذات السلاسل» گفته اند كه على علیه السلام از دشمنان اسير گرفت و اسيران را چنان شانه بست كه گويى: به زنجيرها «سلاسل» بسته شده اند و چون سوره مذكور نازل گشت, رسول خدا صلی الله علیه و آله در نماز صبح آن را تلاوت كرد و اصحاب پرسيدند كه اين سوره را نمى شناسيم, پس گفت: خدا على را بر دشمنان ظفر داد و جبرئيل بشارت آن را براى من آورد و چون چند روزى گذشت, على علیه السلام با غنيمت ها و اسيران وارد مدينه شد.
  16. ترجمه الإرشاد ،ص:149-150، البحار ج 21 ص 74 و تفسير القمي ج 2 ص 439 و تفسير نور الثقلين ج 5 ص 657.
  17. أمالي ابن الشيخ ص 259 و 260 و البحار ج 21 ص 75 و 76 عنه، و البرهان ج 4 ص 498 و 499 و نور الثقلين ج 5 ص 652 و أمالي الطوسي ص 407 و التفسير الصافي ج 5 ص 361.
  18. ترجمه مغازی،متن ،ص:587
  19. ترجمه مغازی،متن ،ص:587
  20. ترجمه مغازی،متن ،ص:587
  21. ترجمه مغازی،متن ،ص:588
  22. ترجمه مغازی،متن ،ص:588
  23. الصحيح من السيرة النبي الأعظم، مرتضى العاملي ،ج‌20

منابع

  • مغازى تاريخ جنگهاى پيامبر(ص)، محمد بن عمر واقدى (م 207)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، چ دوم، 1369ش.
  • الصحيح من سيرة النبي الأعظم،جعفر مرتضى العاملى‌،دار الحديث‌،قم،1426
  • ارشاد / ترجمه، شيخ مفيد / مترجم محمدباقر ساعدى خراسانى، انتشارات اسلامية، تهران،1380 ش
  • بحارالانوار، ج 21، ص 66