رعایت ادبیات دانشنامه ای متوسط
شناسه ناقص است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

سریه بئر معونه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۱۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

تقویم هجری قمری

روز واقعه:۲۰ صفر
سال ۳ هجری قمری

سریه بِئر مَعُونَه درگیری فرستادگان پیامبر اکرم با مشرکان در منطقه چاه معونه واقع در منطقه نجد است. این فرستادگان به درخواست «ابوبراء عامر بن مالک» جهت شناساندن اسلام نزد قبایل بنی‌سلیم و بنی‌عامر فرستاده شده بودند. در این حادثه سی و هشت نفر از مسلمانان توسط مشرکین کشته شدند.

تاریخ این سریه

واقعه بئر معونه در روز بیستم ماه صفر سال سوم هجرى، مطابق با سى و ششمین ماه هجرت رسول خدا صلی الله علیه و آله به مدینه منوره به وقوع پیوست.[۱] علامه مجلسى این واقعه را ماه صفر سال چهارم قمرى، چهارده ماه پس از غزوه احد دانسته و یادآور شده است که آیه معروف «وَلاتَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوُا فى سَبیلِ اللّهِ اَمواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقوُنَ»[۲] در شأن شهیدان این واقعه نازل شده است.[۳]

ماجرای بئر معونه

ماجرا از این جا شروع شد که «ابوبراء عامر بن مالک» - یکی از بزرگان قبیله بنی عامر - به مدینه آمد و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله شرفیاب شده و هدایایی تقدیم آن حضرت کرد.

پیامبر اسلام فرمود: من هدیه مشرکی را نمی پذیرم و اگر می خواهی هدیه تو را بپذیرم به دین اسلام درآی! ابوبراء اسلام را نپذیرفت اما اظهار دشمنی و مخالفتی هم با اسلام نکرد و در پاسخ آن حضرت عرض کرد: اگر گروهی از اصحاب و یاران خود را به سرزمین «نجد» و میان افراد ما بفرستی تا مردم آن جا را به اسلام دعوت کنند، امید آن هست که ایشان دعوت تو را بپذیرند و به دین اسلام درآیند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله که هنوز از غم و اندوه اصحاب رجیع بیرون نیامده بود، به ابو براء فرمود: من از مردم نجد بر یاران خود بیمناکم! ابوبراء عرض کرد: من ایشان را در پناه خود قرار می دهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله چهل نفر از برگزیدگان اصحاب خود را به سرکردگی منذر بن عمرو به همراه ابو براء به سوی آنان گسیل داشت و در میان آن ها افراد بزرگی از مسلمانان چون: حارث بن صمه، حرام بن ملحان، عروة بن اسماء، نافع بن بدیل، عامر بن فهیره و دیگران وجود داشتند.

اینان به همراهی ابوبراء تا جایی به نام «بئر معونة» در نزدیکی قبیله بنی سلیم پیش رفتند و در آن جا فرود آمده گفتند: کیست که پیام پیغمبر اسلام و نامه آن حضرت را به مردم این ناحیه ابلاغ کرده و برساند؟

حرام بن ملحان گفت: من این ماموریت را انجام می دهم، و به دنبال آن، نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را برداشته به نزد عامر بن طفیل - رئیس قبیله بنی سلیم - آمد و پیغام آن حضرت را ابلاغ کرد، اما عامر نامه پیغمبر را نگشود و اعتنایی نکرد. حرام بن ملحان که چنان دید از نزد او برخاسته به نزد مردم آن سرزمین آمد و فریاد زد: ای مردم! من فرستاده پیغمبر خدا هستم که به نزد شما آمده ام تا شما را به خدای یکتا و پیامبر او دعوت کنم تا به او ایمان آورید!

در همین حال مردی از میان خیمه بیرون آمد و با نیزه ای که در دست داشت به پهلوی حرام بن ملحان زد که از سوی دیگر بیرون آمد، حرام فریاد زد: «الله اکبر، فزت و رب الکعبة»؛ خدا بزرگتر (از توصیف) است و به پروردگار کعبه سوگند که رستگار شدم.

و به دنبال آن عامر بن طفیل به میان قبیله بنی عامر آمده و از آن ها برای کشتن فرستادگان رسول خدا صلی الله علیه و آله کمک خواست ولی آنان به احترام ابو براء و پناهی که به مسلمانان داده بود حاضر به همکاری و کمک او نشده گفتند: ما حاضر نیستیم پیمان ابو براء را زیر پا بگذاریم و حرمت او را بشکنیم.

عامر بن طفیل که چنان دید از قبایل دیگر بنی سلیم مانند «عصیه» و «رعل» و «ذکوان» استمداد کرد و آن ها را با خود هم دست ساخته و به جنگ مسلمانان آمدند و آن ها را محاصره نمودند.

مسلمانان که چنان دیدند آماده جنگ شده و همگی به شهادت رسیدند، جز یکی از آن ها به نام کعب بن زید که زخم زیادی برداشته در میان کشتگان افتاد اما زنده بود و دشمنان به خیال این که کشته شده است او را به حال خودش گذارده و رفتند و او توانست خود را به مدینه برساند و بهبود یابد و تا جنگ خندق نیز زنده بود و در آن جنگ به شهادت رسید.

دو تن از این چهل نفر نیز به نام عمرو بن امیة و منذر بن محمد انصاری از رفقای خود عقب مانده و دنبال آن ها می آمدند، همین که نزدیک بئر معونة و مسکن قبیله بنی سلیم رسیدند از دور مشاهده کردند که در آسمان در آن حوالی پرندگانی گردش می کنند، دیدن پرندگان آن دو را به این فکر انداخت که ممکن است اتفاق تازه ای افتاده باشد و چون نزدیک رفتند متوجه کشتار بی رحمانه بنی سلیم و شهادت رفقای خود گشتند.

منذر بن محمد رو به عمرو بن امیه کرد و بدو گفت: اکنون چه باید کرد؟ عمرو گفت: عقیده من این است که هر چه زودتر خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسانیم و ماجرا را به وی اطلاع دهیم.

منذر گفت: اما من که دلم راضی نمی شود از مکانی که شخصی مانند منذر بن عمرو به قتل رسیده و شهید شده سالم بگذرم و به راه او نروم و مردم خبر کشته شدن او را از من بشنوند! این را گفت و شمشیر را در دست گرفت و به مردم بنی سلیم حمله ور شد و به دست آن ها کشته شد، عمرو بن امیه نیز به اسارت آن ها در آمد و چون او را به نزد عامر بن طفیل بردند و دانست که وی از قبیله مضر می باشد دستور داد او را آزاد کنند تا ضمنا نذری را هم که مادرش کرده بود تا بنده ای را آزاد کند ادا کرده باشد.

عمرو بن امیه به سوی مدینه حرکت کرد و تا جایی به نام «قرقرة الکدر» پیش رفت و در آن جا به دو نفر از طایفه بنی عامر برخورد، و چون طایفه مزبور نیز نسبت به بنی سلیم می رساندند، عمرو به فکر افتاد به ترتیبی آن دو را غافل گیر ساخته و به قتل برساند و بدان مقدار انتقام خود را از بنی سلیم که با آن بی رحمی رفقای مسلمان او را کشته بودند بگیرد، ولی نمی دانست که این دو نفر از بنی عامر هستند، و بنی عامر نیز با پیغمبر اسلام هم پیمان بودند.

عمرو بن امیه نقشه خود را عملی کرد و صبر کرد تا وقتی آن دو نفر به خواب رفتند برخاسته و هر دو را به قتل رسانید و سپس به مدینه آمده ماجرا را به اطلاع رسول خدا صلی الله علیه و آله رسانید، پیغمبر از شنیدن ماجرای کشتگان مسلمانان بسیار افسرده و غمگین شد اما فرمود: آن دو نفر را نیز بیهوده به قتل رساندی و من باید طبق پیمانی که با بنی عامر دارم خون بهای آن دو نفر را بپردازم، سپس درباره اصل این فاجعه فرمود: این کار را ابوبراء کرد و من از آن بیمناک و خائف بودم.

ابوبراء نیز از این که عامر بن طفیل عهد و امان او را شکسته بود به سختی غمگین شد و به گفته برخی از غصه هلاک گردید، و فرزند ابو براء که نامش ربیعه بود در صدد تلافی عمل عامر بر آمد و چون فرصتی به دست آورد با نیزه به سوی عامر بن طفیل که بر اسبی سوار بود حمله برد و زخمی بر او زده از اسب بر زمینش افکند و گریخت.

اما عامر از آن زخم جان سالم بدر برد و بعدها در اثر نفرین رسول خدا صلی الله علیه و آله غده ای چون غده شتران در گلو یا در زانو در آورد. و در خانه زنی از زنان «بنی سلول» جان بداد و سخن او که در وقت مرگ از روی تأسف و غربت خود می گفت: «غدة کغدة البعیر و موت فی بیت سلولیه»؛ در میان عرب ضرب المثل گردید.[۴]

پانویس

  1. نک: المغازى (واقدی)، ج ۱، ص ۳۴۶ و تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ص ۴۲۲.
  2. سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  3. بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج ۲۰، ص ۱۴۷.
  4. در مجمع الامثال پس از نقل داستان گوید: از خانه زن سلولی بیرون آمد و همچنان که بر پشت اسب خود سوار شد بر روی اسب جان بداد.

منابع

  • هاشم رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله.
  • سید تقى واردى، روز شمار تاریخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر.