خراج

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۲ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۲:۱۳ توسط Aghajani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

خراج به معنی باج و آنچه را كه پادشاه و حاكم از رعايا گيرند.

خراج در قرآن

«أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجًا فَخَرَاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ».[۱] خراج در اينجا به معنى اجر و ثواب است كه آن درآمد عبد از بندگى است.

فرق خراج و باج

گفته اند: خراج آن چيزى است كه در حاصل مزروعات گيرند و باج آن چيزى كه جهت حق صيانت و حفاظت از سوداگران گيرند.[۲] مالياتى كه بر اراضى وضع شود.[۳]

موارد خراج

خراج بر زمين هاى خراجى (اراضى خراجيه) وضع ميشود و آنها زمين هائى مي باشد كه صاحبان كافر آنها با مسلمانان بر اين صلح كرده باشند كه زمين به ملك آنها باقى باشد و هر ساله مبلغى به حاكم اسلامى بپردازند و يا بر اين مبنى كه زمين از آن مسلمانان باشد و صاحبان قبلى، هر ساله مبلغى در ازاء بقائشان در آن زمين به مسلمانان بپردازند.

و يا زمينى كه مسلمانان به زور و قدرت از كفار گرفته و به زور بر آن سرزمين تسلط يافته باشند. نوع سوم زمين خراجى زمينى است كه اهل آن (صاحبان پيشين كافر) از آن زمين جلاء وطن كرده و از آنجا هجرت نموده باشند.

خراج، گاه به مقاسمه باشد و آن جزء معينى است از محصول مانند ربع يا ثلث كه امام قرار ميدهد بر متصرفين در آن زمين و گاه خراج موظف باشد و آن مقدار معينى از نقد و طعام است.

در خبر است كه پيغمبر صلی الله علیه و آله در مورد خراج خيبر چنين مقرر فرمود كه زمين آنجا در برابر سهمى از درآمد آن در اختيار اهالى آنجا باشد.

از اميرالمؤمنين علیه السلام روايت شده كه فرمود: «اهل ذمه (كفار كتابى) اگر زمين در اختيار داشته باشند علاوه بر جزيه كه به شمار نفراتشان است و به مردان آزاد بالغ اختصاص دارد خراج نيز بايد بپردازند و خراج مربوط به زمين است خواه مالك آن مرد باشد يا زن، بالغ يا نابالغ حتى اگر اسلام اختيار كنند جزيه از آنها ساقط ميشود ولى خراج همچنان بحال خود باقى است».[۴]

مصعب بن يزيد انصارى گويد: اميرالمؤمنين على علیه السلام مرا به دريافت خراج چهار روستا: مدائن بهقيا ذات و نهر شير و نهر جوير و نهر ملك بگماشت و دستور فرمود كه از هر جريب (شصت ذراع در شصت ذراع) زمين كشت انبوه يك درهم و نيم و هر جريب كشت متوسط يك درهم و هر جريب نازك (كم محصول) دو ثلث درهم و بر هر جريب باغ انگور يا باغ درخت خرما يا مخلوط از انگور و خرما ده درهم بستانم و بابت نخلهاى تك تكى كه از روستا جدا مي باشند چيزى نگيرم تا راهگذاران از آنها استفاده كنند و فرمود: از خوانين و دهبانانى كه بر اسبهاى نر سوار ميشوند و انگشتر طلا بدست مي كنند هر يك چهل و هشت درهم و طبقه متوسط و كسبه بازار هر يك بيست و چهار درهم و طبقه ضعيف هر يك دوازده درهم بستانم و جمع درآمد يكسال دوازده ميليون درهم شد كه به حضرت تسليم نمودم.[۵]

در عهدنامه اميرالمؤمنين علیه السلام به مالك اشتر در اين باره چنين آمده: اى مالك! بايد توجه تو به آبادانى زمين ـ(ـ ى كه خراج بر آن وضع شده) بيش از توجهت به ستاندن خراج باشد زيرا خراج آنگهى بدست آيد كه زمين (كشت) آباد باشد و كسى كه خراج را بدون آبادانى زمين بخواهد كشور را به ويرانى و بندگان را به تباهى كشيده و آن حكومت جز مدتى كوتاه پايدار نماند، پس اگر خراج دهندگان از سنگينى (ماليات) يا آفت محصول يا قطع شدن بهره آب يا از نيامدن باران و شبنم يا از خرابى زمين بر اثر پوشيده شدن آن بزير آب يا از بى آبى شكايت كردند به ايشان تخفيف بده بدان مقدار كه اميدوار گردى كارشان سامان يافته است.

و بايد سبك ساختن سنگينى بار ايشان بر تو گران نيايد زيرا تخفيفى كه به آنها ميدهى اندوخته اى است كه به آبادانى كشور و آرايش حكومتت به تو بازمي گردانند به علاوه اين كه خوشبينى و ستايش آنها را بخود جلب نموده اى و ديگر اين كه تو خود خرسندى كه عدل و داد را در ميان آنان گسترده ولذا در برابر رفاه و آسايشى كه به آنها داده اى آسوده خاطرى كه اگر حادثه ناگوارى براى كشورت رخ دهد آنان نيروى ذخيره تو باشند و با طيب خاطر و خوشدلى تو را در آن امر مهم بكار آيند كه آنان به عدل تو خو كرده و به مهربانيت به تو مهر مي ورزند، زيرا به كشور آباد آنچه بار كنى توان كشش آن را دارد و (اين را بدانكه) زمين آنگاه ويران گردد كه كاركنان در آن زمين تهى دست شوند و آنان در آن هنگام تهيدست گردند كه حكمرانان (بجاى اين كه به آبادانى زمين بپردازند) به گرد آوردن ماليات بپردازند و به دوام حكومتشان بدگمان بودند و از روزگار پند نگيرند.

از امام صادق علیه السلام راجع بخراج و جزيه اهل ذمه سؤال شد كه آن بهاى مشروب و گوشت خوك و مردار مي باشد آيا بر امام حلالست كه بگيرد؟ و براى مسلمانان استفاده از آنها جايز است؟ فرمود: «آن بر امام و مسلمانان حلالست و بر خود ذميان حرام، گناهش بگردن آنها است».[۶]

پانویس

  1. سوره مؤمنون: 72.
  2. ناظم الاطباء.
  3. منجد.
  4. مستدرك، جهاد، باب 56.
  5. وسائل: 11/115.
  6. وسائل: 11/118.

منابع

  • سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.