سنجش مقاله انجام نشده است

بلاغت

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ فوریهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۶:۱۲ توسط Aghajani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

مطابقت‌ کلام‌ با مقتضای‌ حال‌ مخاطب‌ رابلاغت گویند و به کلامی که این خصوصیت را داشته باشد کلام بلیغ می گویند. علاوه‌ بر کلام‌، بلاغت‌ را صفت‌ متکلم‌ نیز دانسته‌ و به واجد این صفت بلیغ گفته می شود.

بلاغت در لغت و اصطلاح

«بلاغت» در لغت، مصدر «ب -ل - غ» به معناى رسيدن است و بلاغت در سخن نيز به معناى رسيدن به هدف مورد نظر در گفتار است.[۱] گاه نيز بلاغت به ابلاغ به معناى رساندن تفسير شده و بلاغت در سخن به رساندن معنا در بهترين ساختار زبانى به نحوى آشكار تعريف مى‌‌شود.[۲]

بلاغت در مفهوم اصطلاحىِ آن، گاه عنوان يك دانش از شاخه‌‌هاى علوم ادبى زبان عربى است و گاه بسان اصطلاح بليغ در وصف‌‌ گونه خاصى از سخن يا گوينده آن به كار مى‌‌رود.[۳]

علوم بلاغی

دانش بلاغت از دانش هاى كاربردى به شمار مى‌‌رود كه هدف از آن مزيت بخشيدن به سخن يا مصونيت آن از اشتباهات غير دستورى است كه گاه به شيوه بيان معانى و گاه به شيوه هماهنگى سخن با موقعيت بيان آن و گاه به شيوه گزينش كلمات مربوط مى‌‌شود. اين سه شاخه به ترتيب در دانش هاىبيان، معانى و بديع بحث مى‌‌شوند.[۴]

سخن بليغ آن است كه افزون بر ويژگى «فصاحت»، ساختارهاى گوناگون زبان در موقعيت هاى مناسب آن به كار رفته باشد؛ براى مثال در مكان مناسب از تأكيد، تكرار، گزيده‌‌گويى و زياده‌‌گويى و ... استفاده شده باشد.[۵]

بنابراين ويژگى، بلاغت به واژگان مفرد نسبت داده نمى‌‌شود و تنها تركيبها و عبارات را شامل مى‌‌شود، در حالى كه ويژگى فصاحت به كلمه نسبت داده مى‌‌شود.[۶]

كلمه فصيح آن است كه حروف آن تناسبى آوايى داشته و استعمال آن در معناى مورد نظر نامأنوس نباشد و ساختار صرفى آن مطابق با قواعد ساخت كلمات در زبان عربى باشد و سخن فصيح آن است كه افزون بر برخوردارى يكايك واژگان از ويژگى فصاحت، مجموع سخن نيز ساختار نحوى درست و استوارى داشته باشد و كنار هم نشستن واژگان، ناسازگارى آوايى پديد نياورد و دلالت سخن بر معناى مورد نظر دشوار و پيچيده‌‌نباشد.[۷]

تاریخچه فن بلاغت

اصل و منشاء بلاغت به ادب عرب برمی‌گردد و به شدت تحت تاثیر آن است. در قرون دوم و سوم، علما و ادبای عرب در زمینهٔ اعجاز قرآن و بلاغت آن به تحقیق و بررسی پرداختند از همین جا بود که دیباچه علم بلاعت گشوده شد. از آن پس ادیبانی که بیشتر ایرانی بودند به تألیف کتاب‌های متعدد در این زمینه پرداختند. این علم بعدها از طریف ترجمه کتاب «هنر شاعریِ» ارسطو، فیلسوف یونانی، با عقاید و آرای دیگر فیلسوفان یونانی نیز آمیخته شد.

کار تالیف کتاب‌های مربوط به بلاغت در زبان فارسی از اواخر قرن پنجم شروع شد. از جمله این کتاب‌ها، «المعجم فی معاییر اشعار العجم» تألیف شمس قیس رازی؛ «ترجمان البلاغه» تألیف محمد بن عمر رادویانی؛ «حدائق السحر فی دقایق الشعر» تالیف رشید الدین وطواط و ... می باشد.

علم بلاغت در ادبیات غرب، از یونان باستان شروع شد. ارسطو بلاغت را هنر كشف و كاربرد وسایلی می‌دانست كه برای ترغیب و تهییج شنونده مفید واقع شود. علاوه بر ارسطو، چند تن دیگر از جمله سیسرون و كوئین تیلین، خطیب قرن اول میلادی، كتاب‌هایی در زمینه بلاغت در خطابه نوشته‌اند. در نیمۀ قرن دوم قرن بیستم، بار دیگر اصول بلاغت ارسطویی رواج یافت و این اصول، هم در مورد نگارش مورد توجه واقع شد و هم برای شناخت عناصر رمان‌ها و شعرها. [۸]

بلاغت قرآن

قرآن کریم خود را «كتاب مُبين» كه زبانش عربى است، معرفى مى‌‌كند: «والكِتبِ المُبين × اِنّا جَعَلنهُ قُرءنـًا عَرَبيـًّا لَعَلَّكُم تَعقِلون».(سوره زخرف/ 43،2ـ3) منظور از اين تعبير، اشاره به ويژگى فصاحت در قرآن دانسته شده است.[۹]

تعبير «بِلِسان عَرَبىّ مُبين»در آیه195 سوره شعراء/26 نيز به فصاحت و اعجاز بيانى قرآن تفسير شده است.[۱۰] تأكيد قرآن بر تعبير «عربى مبين» از نظر برخى مفسران، نشان از برترى زبان عربى از جهت گويايى و رسايى دارد و وجه انتخاب آن به عنوان زبان قرآن از همين روست[۱۱]، گرچه خداوند در بيانى عام زبان هر پيامبر و كتابش را زبان قوم وى معرفى كرده (سوره ابراهيم/14،4) كه بنا به اعتقاد برخى مى‌‌تواند دليلى بر نبود ويژگى خاصى در زبان عربى براى انتخاب آن به عنوان زبان قرآن‌‌باشد.[۱۲]

ويژگى «مبين» در دسته‌‌اى ديگر از آيات در سیاق نفى برخى اتهامات كافران آمده است؛ براى نمونه در پاسخ به اتهام اخذ قرآن از برخى آشنايان به كتابها و اديان گذشته، زبان اين افراد را «اعجمى» معرفى كرده و با وصف كردن قرآن به «عربى مبين» آن را دليلى بر نادرستى اين ادعا شمرده است: «و‌‌لَقَد نَعلَمُ اَنَّهُم يَقولونَ اِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذى يُلحِدونَ اِلَيهِ اَعجَمىٌّ وهذا لِسانٌ عَرَبىٌّ مُبين».(سوره نحل/16،103) اعجمى به نارسا[۱۳] و عربى مبين به زبان شيوا و رسا تفسير شده است.[۱۴]

تأكيد بر ويژگى «مبين» در نفى اتهام شاعرى از پيامبر نيز تكرار شده است: «و ما عَلَّمنهُ الشِّعرَ و ما يَنبَغى لَهُ اِن هُوَ اِلاّ ذِكرٌ و قُرءانٌ مُبين».(سوره يس/36،69)[۱۵]

در آيه 28 سوره زمر/ 39 نيز قرآن متنى عربى بدون كژى و ناراستى وصف شده: «قُرءانـًا عَرَبيـًّا غَيرَ ذى عِوَج» كه از نظر برخى به فصاحت قرآن اشاره دارد.[۱۶]

ويژگى فصاحت و بلاغت در قرآن، عنصرى اساسى در اين متن شمرده مى‌‌شود و از اين رو ترجمه قرآن يا بازخوانى معانى آن با بيانى ديگر، از نظر مفسران و فقيهان، «قرآن» ناميده نمى‌‌شود.[۱۷]

گوياترين آيه در ارتباط با «بلاغت قرآن»، آيه 23‌‌ سوره زمر‌‌/‌‌39 است كه قرآن را سخنى نيكو و همسان در راستى و درستى معانى و تناسب و استوارى نظم و تأليف معرفى مى‌‌كند: «اَللّهُ نَزَّلَ اَحسَنَ الحَديثِ كِتبـًا مُتَشبِهـًا مَثانِى...»[۱۸]؛ افزون بر اين تعبيرهاى عام، در برخى آيات نيز به جلوه‌‌هاى هنرى بخشهايى از قرآن چون داستانهاى آن توجه شده است: «نحن نَقُصُّ عَلَيكَ اَحسَنَ القَصَصِ بِما اَوحَينا اِلَيكَ هذَا القُرءان».(سوره يوسف /12،3)[۱۹]

برخى مفسران نيز تعبير «احسن القصص» را نه تنها درباره داستانها، بلكه شامل همه قرآن دانسته و وجه نامگذارى قرآن به آن را برخوردارى آن از نهايت فصاحت و زيبايى و سازگارى الفاظ و معانى آن دانسته‌‌اند.[۲۰]

پانویس

  1. مقاييس اللغه، ج 1، ص 301 - 302، «بلغ».
  2. الفروق اللغويه، ص 30.
  3. براى نمونه نك: القاموس المحيط، ج 1، ص 2، «بلغ»؛ مختصرالمعانى، ص 14، 23.
  4. مختصر المعانى، ص 25؛ كشف الظنون، ج 1، ص 13.
  5. مختصر المعانى، ص 20 - 23؛ التعريفات، ج 1، ص 66؛ التعاريف، ص 143.
  6. الكليات، ص 236.
  7. مختصر المعانى، ص 14 ـ 20.
  8. پژوهشکده باقرالعلوم، بلاغت، دانشنامه پژوهه، بازیابی: 7 مهر 1392
  9. المسائل الصانيه، ص 121؛ تيسير الكريم، ص 744.
  10. الكشاف، ج 2، ص 635؛ جوامع الجامع، ج 2، ص 394؛ فتح القدير، ج 3، ص 195.
  11. تفسير ابى السعود، ج 4، ص 178؛ الميزان، ج 4، ص 160.
  12. نك: الاحكام، ابن حزم، ج 1، ص 32.
  13. البحر المحيط، ج 5، ص 519؛ الاصفى، ج 1، ص 663.
  14. الكشاف، ج 2، ص 429؛ الصافى، ج 3، ص 156.
  15. تفسير قمى، ج 2، ص 217.
  16. المسائل الصاغانيه، ص 120 ـ 121.
  17. نك: الناصريات، ص 222؛ المعتبر، ج 2، ص 169؛ تفسير و مفسران، ج 1، ص 137.
  18. الكشاف، ج 4، ص 123.
  19. نك: جوامع الجامع، ج 2، ص 202.
  20. مجمع البيان، ج 5، ص 356.

منابع