بصیر (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ سپتامبر ۲۰۱۹، ساعت ۰۵:۴۹ توسط Aghajani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


بصير: بينا، آگاه به حقايق از راه شهود، از اسما و صفات الهى

بصير، صفت مشبهه بر وزن فعيل، از ريشه (ب‌ـ‌ص‌ـ‌ر) و به معناى بيناى هميشگى[۱] است.

لغت‌شناسان معانى متفاوت ديگرى نيز براى آن ذكر كرده‌اند؛ مانند: مبصر و بينا،[۲] عالِم و آگاه[۳] و‌ضرير و نابينا.[۴]

واژه بصير به عنوان يكى از اسماى حسناى الهى، 42 بار در قرآن كريم به كار رفته است. در‌ اين‌ ميان 10 بار به همراه صفت «سميع» (سوره نساء/4، 58‌، 134؛ سوره اسراء/17، 1؛ سوره حج/22، 61‌، 75؛ سوره لقمان/31 ، 28؛ سوره غافر/40 20، 56‌؛ سوره شورى/42، 11؛ سوره مجادله/58‌، 1) و 5 بار با صفت خبير (سوره اسراء/17، 17، 30، 96؛ سوره فاطر/35، 31؛ سوره شورى/42، 27) و 27 بار به تنهایی به كار رفته‌ است.

هر چند در برخى آيات به فراگير بودن متعلق بصير تصريح گرديده: «اِنَّهُ بِكُلِّ شَىء بَصير» (سوره ملك/67‌، 19) يا متعلق آن به صورت مطلق بيان شده و شامل همه چيز مى‌گردد: «كانَ رَبُّكَ بَصيرا» (سوره فرقان/25، 20)؛ امّا در اغلب موارد انسان ها و كارهاى آنان به عنوان متعلق اين صفت الهى واقع شده است: «واللّهُ بَصيرٌ بِالعِباد» (سوره آل‌ عمران/3، 15)، «واللّهُ بَصيرٌ بِما يَعمَلون». (سوره بقره/2، 96)

در آياتى‌ چند مواردى از كارهاى نيك و بد انسانها مطرح و در پايان، بصير بودن خداوند يادآورى شده است؛ همچون: اداى امانت و داورى به حق (سوره نساء/4، 58)، اعمال خيرى كه انسانها پيش مى‌فرستند (سوره بقره/2، 110)، انفاق (سوره بقره/2، 265)، پيكار مؤمنان با كافران (سوره انفال/8‌، 39) و جهاد و هجرت (سوره انفال/8‌، 72) در بخش اعمال نيك و مجادله كافران با آيات خداوند (سوره غافر/40، 56)، آرزوهاى دور و دراز يهوديان (سوره بقره/2، 96) و طلاق دادن زنان (سوره بقره/2، 237) در بخش كارهاى ناشايست و مرجوح و نيز ايمان به عنوان كار نيك و كفر به عنوان فعل ناپسند كه هر دو در آيه «هُوَ الَّذى خَلَقَكُم...» (سوره تغابن/64‌، 2) يكجا متعلق بصير قرار‌ گرفته است.

به طور كلى از كاربرد بصير در آيات مورد بحث مى‌توان نوعى تشويق و ترغيب بندگان به نيكي ها و نهى و تحذير انسان ها از بدي ها و زشتي ها را استفاده‌ كرد، چنان كه لحن تهديدآميز بعضى از آيات در اين زمينه به روشنى قابل فهم است: «اعمَلوا ما شِئتُم اِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصير» (سوره فصلت/41، 40)، از اين‌ رو برخى فايده شناخت صفت بصير در خداوند را اهتمام بيشتر آدمى به مراقبت و حسابرسى اعمال خويش دانسته‌اند.[۵]

بصير به معناى بينا[۶] از اسما و صفات ایجابی[۷]، ذاتى و ازلى خداست.[۸] بينايى در موجودات مادى گرچه به واسطه و كمك ابزار و آلت خاص مادى (چشم) صورت مى‌پذيرد؛ اما خداوند به سبب مبرا بودن از احتياج به اسباب و مواد، بدون ابزار و آلات مى‌بيند. مؤيد اين مطلب، رواياتى از معصوم عليه السلام در تبيين سميع و بصير با اين مضمون است كه خداوند مى‌بيند؛ نه با ابزار چشم و مانند ديدن مخلوقات و مى‌شنود؛ نه به وسيله گوش و مانند شنيدن آنان.[۹]

برخى به اين نكته توجه كرده‌اند كه بصر و سمع (مبدأ وصف بصير و سميع) در كنار ساير قواى حسى (لامسه، ذائقه، شامه) كه در مرتبه بدن هستند، قرار نگرفته و هم سنخ آنها به شمار نمى‌آيد تا اثبات آن مستلزم نقص در ذات خداوند باشد. آنچه در شمار قواى حسّى ياد شده قرار دارد و مادى بوده، از مراتب بدن به شمار مى‌آيد، چشم (عين) و گوش (اذن) است. در حالى كه بصير و سميع به معناى بينا و شنواست؛ نه به معناى دارنده چشم و گوش. البته اطلاق تنها دو وصف سميع و بصير از اين‌ رو نيز مى‌تواند باشد كه آنچه در حفظ نظام از اهميت بيشترى برخوردار است سميع و بصير بودن است؛ نه آگاهى بر ملموسات، چشيدني ها و بوييدني ها.[۱۰]

بكارگيرى مفهوم علم و آگاهى در تبيين «بصير»، دانشمندان اعم از فيلسوفان، متكلمان و مفسران را بر آن داشته تا رابطه ميان اين صفت را‌ با‌ صفت علم الهى روشن ساخته، درباره استقلال اين دو يا ارجاع هر يك به ديگرى آرایی متفاوت ابراز كنند:

1. به اعتقاد برخى از محققان، اثبات بصير بودن كه از كمالات مطلق وجود است، براى خدا كه مبدأ اصل وجود و سرچشمه كمال هستى است لازم است. از نظر ايشان بصير وصفى زايد بر علم و مغاير با حقيقت علم بوده، همان آگاهى خدا به حقايق از راه شهود است،[۱۱] از اين‌ رو ارجاع بصير به عليم از اهمال حيثيات ناشى شده و صحيح نيست. به گفته ايشان بر فرض پذيرفته شدن اصل ارجاع اوصاف به يكديگر، عكس آن يعنى ارجاع عليم به بصير كه شيخ اشراق به آن معتقد است به حق نزديك‌تر است تا ارجاع بصير به عليم،[۱۲] زيرا بر‌ اساس عقيده وى علم خدا به اشيا حضورى است و در علم حضورى وجود خارجى معلوم در پيشگاه عالم حضور داشته، براى وى مشهود است. برخى نيز آيه «اِنَّنى مَعَكُما اَسمَعُ و اَرى» (سوره طه/20، 46) را دليل بر مغايرت بصير و عليم با يكديگر دانسته‌اند، زيرا به گفته وى بخش اول آيه: «اِنَّنى مَعَكُما» به عليم بودن خداوند اشاره دارد و اگر بخش دوم: «اَسمَعُ و اَرى» نيز به همان وصف ناظر باشد تكرار لازم مى‌آيد كه خلاف اصل است.[۱۳]

برخى از محققان، استناد به آيه فوق براى اثبات مغايرت بصير با عليم را ناتمام دانسته‌اند زيرا اولا بخش نخست آيه: «اِنَّنى مَعَكُما» به حضور و شهادت اشاره دارد؛ نه علم و ثانياً براهين عقلى يقينى بر عينيت صفات ذاتيه با يكديگر و نيز با ذات الهى دلالت دارند و ثالثاً نمى‌توان در مسائلى كه مربوط به معارف الهى است و اثبات آنها راهى جز پيروى از اصول علمى ندارد، به اصول ادبى همچون عدم تكرار تمسك جست.[۱۴]

2. اشاعره و برخى از متكلمان اماميه و نيز جمهور فيلسوفان كه علم خدا به جزئيات را به صورت جزئى نمى‌پذيرند، چون مبصرات از جزئيات به شمار مى‌آيند سمع و بصر را به مطلق علم ارجاع داده و سمع را به علم به مسموعات و بصر را به علم به مبصَرات تأويل كرده‌اند.[۱۵] برخى مفسران نيز همين معنا را پذيرفته و ذيل آيه «واللّهُ بَصيرٌ بِما يَعمَلون» (سوره بقره/2، 96) به آن تصريح‌ كرده‌اند.[۱۶] ناگفته نماند اين نظر با فراگير بودن و اطلاق متعلق بصير در آياتى مانند 19 سوره ملك/67 و 20 سوره فرقان/25 منافات دارد.

3. گروهى ديگر بصير بودن خدا را نوعى ادراك حسى دانسته‌اند. عده‌اى از اين گروه بر اساس اعتقاد به تجسم و مباشرت با اجسام در حق تعالى، به باور باطل خود بصير بودن خدا را جسمانى پنداشته‌اند؛ اما برخى برآن‌اند كه احساس در خدا بر اثر منزه بودن از قصور و مبرا بودن از احتياج به ابزار، بدون آلت حاصل مى‌شود. به گفته برخى رأى اخير متفرع بر احساس است و احساس به خودى خود نوعى قصور هم در مُدرِك و هم مُدرَك است و تنها در صورتى مى‌تواند وجه صحيحى داشته باشد كه از دانشمندى راسخ در حكمت صادر شود.[۱۷] چنان كه برخى از اهل معرفت، بصير و سميع را در آيه «لَيسَ كَمِثلِهِ شَىءٌ و هُوَ السَّميعُ البَصير» (سوره شورى/42، 11) هم از اوصاف تشبيهى و هم از اوصاف تنزيهى دانسته‌اند. تشبيهى بودن آن دو به اين دليل است كه بر خداوند و بر غير وى اطلاق مى‌شوند و تنزيهى بودن آن دو از اين جهت است كه سمع و بصر در حقيقت اختصاص به خدا دارد، چنان كه اين اختصاص از تقديم ضمير «هو» بر خبر معرّف به «ال» در آيه ياد شده استفاده مى‌شود.[۱۸]

پانویس

  1. التحقيق، ج‌1، ص‌282، «بصر».
  2. لسان العرب، ج‌1، ص‌418، «بصر».
  3. مجمع البحرين، ج‌1، ص‌204؛ شمس‌العلوم، ج‌1، ص‌541‌ـ‌542‌، «بصر».
  4. مفردات، ص‌127؛ شمس العلوم، ج‌1، ص‌542‌، «بصر».
  5. المقصد الاسنى، ج‌81‌ـ‌82‌.
  6. كلمه عليا، ص‌42.
  7. شرح فصوص الحكم، ص‌43‌ـ‌44.
  8. الكافى، ج‌1، ص‌159.
  9. بحارالانوار، ج‌4، ص‌176، 292.
  10. كلمه عليا، ص‌42.
  11. اسفار، ج‌6‌، ص‌422؛ شرح‌فصوص الحكم، ص‌45؛ چهل‌حديث، ص‌612‌ـ‌613‌.
  12. اسفار، ج‌6‌، ص‌423.
  13. التفسير الكبير، ج‌22، ص‌61‌.
  14. الميزان، ج‌14، ص‌156.
  15. اسفار، ج‌6‌، ص‌422؛ چهل حديث، ص‌612‌.
  16. التبيان، ج1، ص360؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌323؛ الميزان، ج‌1، ص‌229.
  17. اسفار، ج‌6‌، ص‌422.
  18. شرح فصوص الحكم، ص‌512‌ـ‌517‌.


منابع

  • دائرة المعارف قرآن كريم، جلد پنجم، ذیل مدخل بصیر از محمدهادى ذبيح زاده روشن و بخش فلسفه و كلام.
اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.