پیامبر در عهدین

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۶ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۳:۲۴ توسط شیرین سادات حسینی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: حضرت ابراهیم، عهد عتیق، حضرت موسی علیه السلام، پیامبر اكر...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

منبع: فصلنامه معرفت، شماره 25

نویسنده: محمد محسن پور

خداى سبحان در آیه 157 سوره اعراف چنین فرموده است: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذی یجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنكر...».

از این آیه شریفه استفاده مى شود كه اهل كتاب در عصر نزول قرآن، بشارت به حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله را در كتاب هاى خود مى یافته اند. همچنین براساس آیه سوره صف، حضرت عیسی علیه السلام خود را مبشر پیامبرى به نام «احمد» مى داند: و اذ قال عیسى بن مریم: «یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یاتی من بعدى اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین». (سوره صف، آیه 6)

این آیات و نظایر آن ما را از مراجعه به تورات و انجیل موجود بى نیاز مى سازد. گذشته از آن، كسى كه اندك آشنایى با عهدین موجود داشته باشد به یقین مى داند كه این كتب اندك شباهتى با تورات و انجیل مورد نظر قرآن ندارند، حتى تركیب و صورت محرفى از آن ها نیز نمى توانند باشند.

عهدین موجود «سیره مانندى » بیش نیستند كه در طول قرن هاى متمادى، نویسندگان بسیارى آن ها را به رشته تحریر درآورده اند. بنابراین، جستجو از بشارت هاى قرآنى در این كتاب ها اساسا خطاست. با وجود این، شواهد و قراینى در آن ها وجود دارد كه به خوبى، بر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله قابل تطبیق است. این شواهد و قراین هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید قابل پیگیرى است.

پیامبر موعود در عهد عتیق

در عهد عتیق بشارت هاى بسیارى وجود دارد. در میان آن ها، مواردى هست كه در طول تاریخ تنها بر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله قابل تطبیق است. از این نمونه است آن چه در خطاب به حضرت موسی علیه السلام در سفر تثنیه از عهد عتیق آمده است: نبى اى را از براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آن چه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر كسى كه سخنان مرا، كه او به اسم من مى گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم كرد.[۱]

مسیحیان به بیانى كه در كتاب اعمال رسولان آمده است،[۲] مصداق این بشارت را حضرت عیسی مسیح علیه السلام مى دانند. اما آیا حضرت عیسى علیه السلام مى تواند مصداق این بشارت باشد؟ در این عبارت چند خصوصیت مهم براى «پیامبر موعود» وجود دارد كه قابل تامل و بررسى است:

  • الف) پیامبرى نظیر موسى علیه السلام

براساس شواهد، آن پیامبر، خاتم الانبیاء است نه عیسی میسح که در ذیل، برخی از این شواهد و دلایل را می آوریم:

  • 1- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله هم پدر داشتند و هم مادر، همچنین تشكیل خانواده دادند و داراى فرزندانى نیز گردیدند. اما حضرت عیسى علیه السلام فقط مادر داشتند و خلقت ایشان همانند خلقت حضرت آدم علیه السلام بود، تا پایان عمر هم تشكیل خانواده ندادند و مجرد باقى ماندند. پس او «نظیر موسى » نبود.
  • 2- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نزد مردم خود پذیرفته شدند. شكى نیست كه یهود مزاحمت هاى فراوانى براى حضرت موسى علیه السلام ایجاد كردند و در دوران سرگردانى در بیابان پیوسته بهانه جویى مى كردند. اما در عین حال، حضرت موسى علیه السلام را به عنوان پیامبرى الهى قبول داشتند.

به نحو مشابهى، قریش عرصه را بر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در مكه تنگ گرفتند و آن حضرت پیوسته مورد اذیت و آزار آن ها بودند تا پس از سیزده سال از محل تولد خود به مدینه هجرت كردند، اما پیش از رحلت، تمام ملت عرب او را به عنوان پیامبر قبول داشتند.

ولى براساس اناجیل موجود، یهود حضرت عیسى علیه السلام را نپذیرفتند.[۳] و در نهایت، او را دستگیر نمودند و تسلیم فرماندار رومى كردند. حتى امروز پس از دو هزار سال، ملت یهود حضرت عیسى علیه السلام را رد مى كنند و قبول ندارند. بنابراین، حضرت عیسى علیه السلام «نظیر موسى » نبود.

گمان مبرید آمده ام تا تورات یا صحف انبیاء را باطل سازم، نیامده ام تا باطل نمایم، بلكه تا تمام كنم; زیرا هر آینه به شما بگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.

  • 3- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله پیامبر بودند و در عین حال، حكومت و رهبرى جامعه را نیز برعهده داشتند، وحى الهى را دریافت مى كردند و براساس آن، به ارشاد و راهنمایى مردم مى پرداختند. علاوه بر آن، حاكم بر مردم نیز بودند. او دستور داد مردمى را كه حرمت روز سبت را شكسته بودند و در آن روز، هیزم جمع كرده بودند سنگسار كنند.[۴]

كم نبود گناهانى كه مرتكبان آن ها به مجازات مرگ محكوم مى شدند و حضرت موسى علیه السلام دستور اجراى حكم الهى صادر مى كردند. به نحو مشابهى، حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز از چنین قدرتى برخوردار بودند. اما حضرت عیسی هرگز فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نكردند.

  • 4- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله، هر كدام شریعت جدیدى آوردند. حضرت موسى علیه السلام علاوه بر «ده فرمان»، شریعت جامعى براى هدایت قوم بنى اسرائیل آوردند.

پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نیز در بین مردمى كه غرق در جهل و وحشیگرى بودند مبعوث شدند و آن ها را از حضیض ذلت به اوج عزت رسانیدند. ایشان مصدق و مهیمن تعلیمات انبیاى سلف علیهم السلام بودند، ولى در عین حال، شریعت جدیدى آوردند.

اما حضرت عیسى علیه السلام شریعت جدیدى نیاوردند و براساس نقل اناجیل فرمودند: گمان مبرید آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده ام تا باطل نمایم، بلكه تا تمام كنم; زیرا هر آینه به شما بگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.[۵]

  • ب) از میان برادران ایشان

كتاب مقدس از حضرت ابراهیم علیه السلام به عنوان دوست و خلیل خدا یاد مى كند. حضرت ابراهیم علیه السلام دو همسر به نام هاى ساره و هاجر داشت. هاجر اولین پسر حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل علیه السلام، را به دنیا آورد. در این زمان، حضرت ابراهیم علیه السلام هشتاد و شش ساله بودند.[۶] هنگام عهد خدا با حضرت ابراهیم علیه السلام، حضرت اسماعیل علیه السلام یگانه فرزند ایشان بود.[۷]

همسر دیگر حضرت ابراهیم، ساره، نیز در ایام پیرى حامله شد و پسرى زایید و حضرت ابراهیم علیه السلام نام او را اسحاق نهادند. در آن هنگام، حضرت ابراهیم علیه السلام صد ساله بودند.[۸]

عهد عتیق فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق را در مقابل یكدیگر با هم برادر خوانده است.[۹] فرزندان اسحاق یهودى و فرزندان اسماعیل عرب زبان بودند. حضرت محمد صلى الله علیه و آله از نژاد اسماعیل، فرزند اول ابراهیم خلیل الله علیه السلام، بود كه خداوند او را از میان برادران اسرائیل - یعنى از نژاد اسماعیل - برگزید و این دقیقا همان چیزى است كه در خطاب به حضرت موسی علیه السلام آمده است.[۱۰]

ج) خداوند كلام خود را در دهان او گذاشت.

در كتاب اشعیاى نبى علیه السلام چنین آمده است: و آن طومار را به كسى كه خواندن نداند، داده، گویند؛ این را بخوان و او مى گوید؛ خواندن نمى دانم.»[۱۱]

پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله چهل ساله بودند كه در غار حرا، در شب بیست و هفتم ماه رجب، جبرئیل امین ایشان را با زبان مادریشان مورد خطاب قرارداد و فرمود: بخوان، او فرمود: من خواندن نمى دانم. به او گفته شد: به نام خداوند كریم خود بخوان.[۱۲]

این چنین فرشته وحى، كلمات الهى را بر دهان مبارك پیامبر صلى الله علیه و آله گذاشت و ایشان نیز به همان صورتى كه به ایشان وحى و القا شده بود، تكرار كردند و به مردم ابلاغ نمودند.

در قرآن کریم، سوره هاى متعددى وجود دارد كه با كلمه «قل » آغاز شده اند. همچنین آیات فراوانى وجود دارد كه در ابتداى آن ها كلمه «قل » وارد شده است. تمام این ها نشانگر آن است كه فرشته وحى كلام الهى را بر دهان حضرت رسول صلى الله علیه و آله گذاشته است. آن حضرت مكتب ندیده بودند و در تمام عمر شریف خود هرگز قلم به دست نگرفتند. معلم او فقط قادر توانا بود: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى». (سوره نجم، 3-5)


نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت × به غمزه مساله آموز صد مدرس شد

او آن است كه بعد از من مى آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز كنم... او از من تواناتر است.

  • د) او از خدا و به نام خدا سخن خواهد گفت.

در سراسر قرآن کریم، كه معجزه جاوید پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله است، یك اظهارنظر و تفسیر و حتى یك كلمه و اشاره از خود پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله یا از یاران مؤمن و صدیق او دیده نمى شود. قرآن كریم، به تمامى، وحى و كلام خدا و از زبان خداست.

113 سوره از 114 سوره قرآن كریم با «به نام خداوند بخشنده مهربان» شروع شده است. تنها در ابتداى «سوره توبه » است كه «بسم الله الرحمن الرحیم » وجود ندارد. دلیل آن هم خطاب خاص این سوره مباركه به مشركان است.

مسلمانان به تبع پیامبر خود، هر امرى را با نام خدا شروع مى كنند و هر كارى را كه با نام اقدس خدا شروع نشود ابتر مى دانند. اما مسیحیان امور خود را با نام خدا شروع نمى كنند، بلكه با نام «پدر، پسر، روح القدس » شروع مى كنند، در حالى كه خدا اسمى است كه جنسیت بردار نیست. بنابراین، پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله كه از خدا و به نام خدا سخن مى گفت، مصداق اتم این بشارت است.

پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در عهد جدید

در قرون اولیه میلادى، مردم در انتظار پیامبرى نظیر موسى علیه السلام بودند. براى كسانى كه با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیرقابل انكار است. براساس عهد جدید و اسناد بدست آمده در سواحل بحرالمیت، مردم در عصر حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهماالسلام در انتظار چند نفر بودند. این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است: اشاره[۱۳] به «آن نبى ».

  • الف) «آن نبى » پس از موعظه روز عید

در روز عید بزرگى كه حضرت عیسى علیه السلام مردم را موعظه مى كردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد كه او چه كسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند كه حضرت موسى علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعود علیه السلام دانستند: آن گاه بسیارى از آن گروه چون این كلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است. و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مى آید؟... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.[۱۴]

از این عبارت به خوبى هویداست كه مردم در انتظار یك مسیح و یك پیامبر موعود بودند. به عبارت دیگر، آن ها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد; زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!

چون سیر شدند حضرت دستور دادند كه پاره هاى باقى مانده را جمع كنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع كردند و از پاره هاى پنج نان جو، كه از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر كردند. چون مردمان این معجزه را، كه از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: "این البته همان نبى است كه باید در جهان بیاید" و اما عیسى چون دانست كه مى خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.

  • ب) «آن نبى » پس از معجزه اطعام

در طبریه، آن سوى دریاى جلیل، گروه بسیارى به پیشواز حضرت عیسى علیه السلام آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى كوچك تمام آن جمعیت را، كه در حدود پنج هزار نفر بودند، اطعام كردند. چون سیر شدند حضرت دستور دادند كه پاره هاى باقى مانده را جمع كنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع كردند و از پاره هاى پنج نان جو، كه از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر كردند. چون مردمان این معجزه را، كه از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: "این البته همان نبى است كه باید در جهان بیاید" و اما عیسى چون دانست كه مى خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.[۱۵]

  • ج) «آن بنى » در تفحص یهود و شهادت حضرت یحیى علیه السلام

وقتى حضرت یحیی علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در انجیل یوحنا، در این باره چنین آمده است: این است شهادت یحیى در وقتى كه یهودیان از اورشلیم، كاهنان و لاویان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كیستى. معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسیح نیستم.

آن گاه از او سؤال كردند: پس چه؟ آیا تو الیاس هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى » هستى؟ جواب داد كه نیستم. آن گاه بدو گفتند: پس كیستى تا به آن كسانى كه ما را فرستاده اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى گویى...؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال كرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى » نیستى پس براى چه تعمید مى دهى...؟

یحیى در جواب ایشان گفت: ...او آن است كه بعد از من مى آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز كنم.[۱۶] او از من تواناتر است.[۱۷]

چنان كه مكرر بیان شده است، انبیاى بنى اسرائیل پیوسته از ظهور «مسیح » و «پیامبرى نظیر موسى » خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود كه مردم گمان كنند حضرت یحیى علیه السلام همان «مسیح موعود» و یا «پیامبر موعود» باشد. بدین سبب، حاكمان اورشلیم بر خود لازم و واجب مى دانستند كه از این موضوع تحقیق كنند. آن ها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند; اگر كسى ادعاى نبوت مى كرد به خوبى، تحقیق مى كردند. تحقیق در مورد دعاوى كسانى كه ادعاى نبوت مى كردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود.

این شورا از 71نفر عضو مشاور تشكیل مى شد.[۱۸] از این رو، شوراى مزبور، كه انجیل یوحنا آن را «یهود» مى نامد، هیئتى اعزام كرد تا درباره دعاوى یحیى علیه السلام تحقیق كنند.

هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى علیه السلام پرسیدند: آیا تو «مسیح موعود» هستى؟ / آیا تو الیاس نبى هستى؟ / آیا تو «آن نبى » - پیامبر موعود - هستى؟

كه اهل كتاب در عصر نزول قرآن، بشارت به حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله را در كتاب هاى خود مى یافته اند. همچنین بر اساس آیه سوره صف، حضرت عیسى علیه السلام خود را مبشر پیامبرى به نام «احمد» مى داند. حضرت یحیى علیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار كرد كه مسیح نیست.

سؤال دوم درباره حضرت الیاس علیه السلام بود. یهودیان طبق كتاب دوم پادشاهان[۱۹] معتقد بودند كه حضرت الیاس علیه السلام پیامبرى است كه بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج كرده و شخصا به زمین رجعت خواهد كرد. چون حضرت یحیى علیه السلام مسیح بودن خود را منكر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید كه وى باید حضرت الیاس نبى علیه السلام باشد كه رجعت كرده است. بنابراین، از حضرت یحیى علیه السلام سؤال كردند كه آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى علیه السلام پاسخ دادند كه من الیاس نیستم.[۲۰]

سپس فرستادگان با خود گفتند كه اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى اى است كه حضرت موسى و انبیاى دیگر علیه السلام به ظهور او بشارت داده اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح كردند. حضرت یحیى علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند و فرمودند پیامبر موعود «از او نیرومندتر است »[۲۱] و او حتى خود را لایق نمى یابد كه بند نعلین او را باز كند.[۲۲]

این مطلب معلوم است كه كلیسا همواره حضرت یحیى علیه السلام را منادى ظهور حضرت عیسى علیه السلام، وابسته و تابع وى معرفى كرده اند. در این باره چند نكته قابل توجه است:

  • 1- حضرت یحیى و حضرت عیسى علیهماالسلام معاصر و با تفاوت شش ماه،[۲۳] هم سن یكدیگر بودند.

حضرت یحیى علیه السلام در این پرسش و پاسخ مى فرماید: آن كه بعد از من مى آید نیرومندتر از من خواهد بود. قید «بعد» نشان مى دهد كه آن پیغمبر در زمان نامعینى در آینده خواهد آمد. این كلمه در زبان انبیا علیهم السلام در عهد عتیق معمولا به معناى یك یا چند دوران است.

  • 2- حضرت یحیى علیه السلام به دنبال بررسى هاى هیئت اعزامى، آشكارا اعلام كرد كه پیامبر دیگرى در راه خواهد بود. شان و جلال او در پیشگاه قادر متعال آن چنان است كه او - یحیى - حتى شایسته بازكردن بند كفش هایش نیست.

بدیهى است كه آن پیامبر، با چنان مشخصاتى، حضرت عیسى علیه السلام نبود زیرا اگر حضرت عیسى علیه السلام «آن نبى » بود، حضرت یحیى علیه السلام مانند یك شاگرد و مرید و حوارى باید دنباله رو او مى شد و البته حضرت یحیى علیه السلام هرگز در مورد حضرت عیسى علیه السلام چنین نكرد.

او بدون آن كه كوچك ترین توجهى به حضور پسرخاله اش، حضرت عیسى علیه السلام، در یهودیه و جلیلیه داشته باشد، موعظه مى كرد و همچنان مردم را تعمید مى داد و شاگرد و حوارى جدید مى پذیرفت.(25) او با هردویس درافتاد،[۲۴] فریسیان و صدوقیان را سخت مورد حمله قرار مى داد[۲۵] و پیشگویى مى كرد كه پس از او پیامبرى خواهد آمد كه «بس نیرومندتر» از اوست.[۲۶]

البته در تمام این مدت، حضرت عیسى علیه السلام هم، كه از قبل به آن جا آمده بود، در آن حوالى، سرگرم فعالیت هایى بود.[۲۷]

  • 3- هنگامى كه حضرت یحیى علیه السلام را نزد خود مجسم كنیم كه در بیابان هاى یهودیه و در سواحل رود اردن براى توده هاى مؤمن یهودى، كه چند هزار سال سابقه خداپرستى داشته اند، با فریاد موعظه مى كرد و با وجود آن، راه به جایى نمى برد.

و آن گاه كه حضرت محمد صلى الله علیه و آله را در نظر آوریم كه آرام و باوقار، آیات آسمانى قرآن کریم را به گوش اعراب بت پرست و جاهل دیرباور مى رساند و وقتى كه تاثیر و نفوذ این مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزیابى كنیم و به نتایج نهایى آن ها بنگریم، مى توانیم تفاوت عظیم میان آنان را حس كنیم و به اهمیت و معناى این كلمات كه «او از من نیرومندتر است » پى ببریم.

  • 4- مردم به شدت در انتظار ظهور «پیامبر موعود» بوده اند و این مطلب در جاى جاى عهد جدید آمده است. در بعضى جاها «پیامبر موعود»، حضرت عیسى علیه السلام دانسته شده، اما از آن جا كه بر خود آن حضرت پوشیده نبوده كه شخص دیگرى در راه است به درخواست مردم توجه نكرده اند. حتى ممكن است حضرت عیسى علیه السلام در تعیین او مطالبى گفته باشند، ولى انجیل نویسان آن را نقل نكرده باشند.

اما اجمالا نقل شده است كه «و چون مردمان این معجزه را، كه از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: این البته همان نبى است كه باید در جهان بیاید و اما عیسى چون دانست كه مى خواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.»[۲۸]

اگر حضرت عیسى علیه السلام همان پیامبر موعود بود نباید به درخواست مردم پشت پا مى زد. تعداد جمعیت بسیار زیاد بوده است; دست كم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عیسى علیه السلام شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آن ها را اطعام كرد.[۲۹]

بنابراین، بهترین فرصت براى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عیسى علیه السلام به اصرار آن ها پاسخ منفى مى دهد و به تنهایى به كوه مى رود تا خدا را عبادت كند.[۳۰]

پس چون مردم در تطبیق پیامبر موعود با حضرت عیسى علیه السلام دچار اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آن ها تفهیم كرد كه او آن «پیامبر موعود» نیست و باید در انتظار دیگرى باشند. در نتیجه، فرمود كه تسلى دهنده دیگرى در راه است و او شما را به جمیع راستى هدایت خواهد كرد.

  • 5- اشاره به تسلى دهنده یا فارقلیط: تسلى دهنده یا فارقلیط معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم انجیل یوحنا آمده است: من از پدر سؤال مى كنم و او تسلى دهنده دیگرى به شما اعطا خواهد كرد...[۳۱]

ولكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم، آید... او بر من شهادت خواهد داد.[۳۲] و من به شما راست مى گویم كه رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم.[۳۳]

در توضیح كلمه «تسلى دهنده » باید بگوییم: این كلمه در این عبارت ها ترجمه واژه «فارقلیط » است. كلمه فارقلیط از طریق زبان سریانى به زبان عربى راه یافته و اصل آن «پاركلیتوس » به زبان یونانى است. در زبان یونانى، این كلمه به معناى تسلى دهنده مى باشد، اما كلمه ستایش شده یعنى «محمد» و مشتقات آن نظیر «احمد» ترجمه پركلیتوس است.

بعید نیست كه این دو كلمه در اصل، یكى بوده و با افزودن «الف »، تعریف شده باشد. در این نوشته ما همان معنایى را لحاظ مى كنیم كه خود مسیحیان در نظر گرفته اند. مسیحیان معتقدند كه مقصود از تسلى دهنده «روح القدس » است كه پنجاه روز پس از عروج حضرت عیسى علیه السلام نزد حواریون آمد و آنان را تقویت روحى كرد، به شرحى كه در آغاز كتاب اعمال رسولان آمده است.[۳۴] ولى مسلمانان اعتقاد دارند كه شواهد و قراین كافى وجود دارد كه تسلى دهنده مورد نظر نمى تواند روح القدس مورد نظر مسیحیان باشد.

پانویس

  1. تثنیه، 18:18 و 19.
  2. اعمال رسولان، 3:22.
  3. او در جهان بود... جهان او را نشناخت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند. (یوحنا، 1:10 و 11)
  4. اعداد، 15:32، 36.
  5. متى، 5:17.
  6. پیدایش، باب 16.
  7. پیدایش، 17:15–1.
  8. پیدایش، 21:2–5.
  9. پیدایش، 16:12 و 25:18.
  10. تثنیه، 18:18 قابل توجه است كه در ترجمه هاى جدید، كه به نام ترجمه تفسیرى از سوى كلیساها انتشار یافته است، در این عبارات، لفظ «از میان برادران » ایشان را حذف كرده اند. ر.ك به: كتاب مقدس، ترجمه تفسیرى، انجمن بین المللى كتاب مقدس، 1995 م، تثنیه، 18:18.
  11. اشعیا، 29:12.
  12. آیات 1-5 سوره علق.
  13. آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند × نكته ها هست بسى محرم اسرار كجاست. (حافظ)
  14. یوحنا، 7:40–43.
  15. یوحنا، 6:10–14.
  16. یوحنا، 1:19–27.
  17. مرقس، 1:7.
  18. در اسرائیل سه دادگاه وجود داشت كه مهمترین آن دادگاه سنهدرین كبیر بود. اعضاى آن هم وظیفه قضاوت را به عهده داشتند و هم وظیفه هئیت منصفه را، این دادگاه مسئولیت هاى سنگینى داشت. پیغمبر دروغین و كاهن اعظم را تنها در این دادگاه مى توانستند محاكم كنند. ر.ك به: گنجینه اى از تلمود ص 302.
  19. كتاب دوم پادشاهان، 2:11.
  20. براساس اناجیل موجود، نظریه عیسى علیه السلام در این جا مخالف نظریه یحیى است. حضرت یحیى علیه السلام مى فرماید كه او الیاس نبى نیست، اما حضرت عیسی علیه السلام، حضرت یحیی علیه السلام را همان الیاس نبى علیه السلام مى دانست. ما هر دو بزرگوار را پیامبر خدا و راستگو مى شماریم، لكن اناجیل موجود را هم مخدوش مى دانیم اما كلیسا كه هم وثاقت اناجیل را پذیرفته و آن را الهام و تحت اشراف روح القدس مى داند باید این تناقص را حل كند، لابد مى گویند یكى نمى دانسته است! (ر. ك به: متى 17:11–13)
  21. مرقس، 1:7 و لوقا، 3:16.
  22. یوحنا، 1:27.
  23. لوقا، 1:26.
  24. مرقس، 6:21-29 / لوقا، 3:19–20.
  25. متى، 3:7 / لوقا، 3:7.
  26. متى، 3:11 / مرقس، 1:7.
  27. متى، 4:12، 13، 23 و ابواب دیگر.
  28. یوحنا، 6:14 و 15.
  29. یوحنا باب 6.
  30. یوحنا، 6:15.
  31. یوحنا، 14:17 و 18.
  32. یوحنا، 15:26 و 27.
  33. متى، 3:5 و لوقا، 3:18.
  34. اعمال رسولان، باب هاى 1 و 2.

(13). شیخ محمود شبسترى، گلشن راز.


(35). یوحنا، 16:7 و 8.