مولى (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ مهٔ ۲۰۱۵، ساعت ۰۲:۵۹ توسط Goodosuser (بحث | مشارکت‌ها) (مولى(اسم الله) را به مولى (اسم الله) منتقل کرد: تبعیت از قاعده ق=فاصه بین کمانک و حرف قبلی که در عناوین صفحه بود)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

اسم صد و بيست و پنجم: المولى

لفظ «مولى» در قرآن 18 بار آمده و در 12 بار وصف خدا قرار گرفته است:

1. (وَ إِنْ تَوَلَّوا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَولاكُمْ نِعْمَ المَولى وَ نِعْمَ النَّصِير).(انفال/40)

«اگر روى برگردانيد بدانيد خدا مولاى شما است، چه نيك مولايى و چه نيك كمك كننده اى».

2. (...وَاعْتَصِمُوا بِاللّهِ هُوَ مَولاكُمْ فَنِعْمَ المَولى وَ نِعْمَ النَّصير).(حج/78)

«به خدا پناه بريد او مولاى شما است، چه نيك مولا و چه نيك يارى دهنده اى».

3. (ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ مَولى الَّذِينَ آمَنُوا وَانَّ الكافِرينَ لا مَولى لَهُمْ).(محمد/11)

«بدين جهت است كه خدا مولاى مؤمنان است وكافران را مولايى نيست». 1 . توحيد، ص 233; مقاييس اللغة:5/36.

4. (بَلِ اللّهُ مَولاكُمْ وَ هُوَ خَيْرُ النّاصِرينَ).(آل عمران/150)

«بلكه خدا مولاى شما است و از بهترين يارى دهندگان است».

مهم در اين جا تفسير معنى لغوى «مولى» است، ابن فارس مى گويد:«مولى» از «ولى» گرفته شده و آن به معنى قرب و نزديكى است، مى گويند: تباعَد بَعْدَ وَلى، دورى جست پس از نزديكى آنگاه اضافه مى كند مولى بر آزاد كننده بنده، دوست، هم سوگند، پسر عمو، يار و ياور و همسايه گفته مى شود و جهت اشتراك اينها همان «ولى» به معنى قرب است، و گاهى «مولى» به معنى «اولى»مى آيد، مى گويند:«فلان أولى بكذا»: او به اين كار شايسته تر است.

ولى تتبع در لغت عرب مى رساند كه مولى يك معنا بيش ندارد و آن عبارت از «أولى» و شايسته تر است، و اگر لفظ مولى در موارد ياد شده به كار مى رود اختلاف در متعلق «مولى» است نه معنى آن، مثلاً در كتابهاى لغت براى مولى 27 معنا ذكر كرده اند از قبيل: خدا، عمو، پسر عمو، آزاد كننده، آزاد شده، برده، مالك، پيرو، همسايه، هم پيمان و....

دقت در اين موارد مى رساند كه در همه اينها لفظ مولى به يك معنا بيش نيست و آن اولويت است.

و اگر خدا را مولى مى خوانند براى اين است كه او از هركس به ستايش و اطاعت اولى و شايسته تر است.

اگر به عمو، مولى مى گويند چون او به حمايت برادر زاده اش از ديگران شايسته تر است، زيرا عمو به منزله پدر است.

اگر به پسر عمو «مولى» مى گويند چون او به كمك كردن پسر عموى خود از ديگران شايسته تر است، زيرا هر دو، دو شاخه از يك درخت اند.

اگر به آزاد كننده، مولى مى گويند چون او به كمك كردن به آزاد شده خود

از ديگران شايسته تر است.

اگر به آزاد شده مولى مى گويند چون او به تشكر از آزاد كننده شايسته تر است.

اگر به عبد مولى مى گويند چون او به اطاعت مولاى خود از ديگران شايسته تر است.

اگر به مالك مولى مى گويند چون به حفظ او از ديگران شايسته تر است.

اگر به همسايه مولى مى گويند چون به حقوق همسايه از ديگران شايسته تر است.

و اگر به هم پيمان مولى مى گويند چون به دفاع از او از ديگران شايسته تر است.(1)

بنابر اين مولى، و اولى، وولى، يك معنا بيش ندارند، و آن اولويت و شايستگى است ازا ين جهت يكى از اسماى خدا «مولى» است، و علت ولايت او اين است كه بندگان را از عدم به وجود آورده است و به خاطر خلقت نسبت به آنها اولويت دارد.

و همچنين رسول او نسبت به مؤمنان اولويت دارد، نه اينكه در اولويت با خدا شريك است، بلكه جانشين خدا در اين مورد است، و همين گونه است جانشينان پيامبر چنان كه مى فرمايد:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُوَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوة وَيُؤتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ).(مائده/55)

«اين است و جز اين نيست كه ولى شما خدا و رسول او و كسانى كه ايمان آورده اند، آنان كه نماز مى گزارند و در حالى كه راكعند زكات مى دهند». 1 . علامه امينى، الغدير، ج1، ص 369.

حاصل سخن اين كه: اولويتِ چيزى بر چيزى، در گرو ملاكى است كه پديد آرنده اين اولويت است، گاهى اين ملاك به وسيله خَلْق و آفرينش حاصل مى شود، و گاهى ملاك آن خويشاوندى، همسايگى، سابقه خدمت، احسان، و وحدت در عقيده و انديشه، و به خاطر همين جهت است كه قرآن مؤمن را ولى مؤمن دانسته و كافر را ولى او نمى داند، چنان كه مى فرمايد:

(وَ اَلْمُؤْمِنُونَ وَالمُؤْمِنات بَعْضُهُمْ أَولياءُ بَعْض). (توبه/71)

«مردان و زنان با ايمان برخى ولى ديگرى است»

و در جانب سلب ولايت بين مؤمن و كافر مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا اليَهُودَ وَ النَّصارى أَولياء...).(مائده/51)

«اى افراد با ايمان، يهود و نصارى را ولى خود برنگزينيد».

از مجموع آيات استفاده مى شود كه ولايت فردى بر ديگرى ملاك مى خواهد، اين ملاك يا تكوينى است يا تشريعى، در باره خدا، و نيز پدر و مادر نسبت به اولاد جنبه تكوينى دارد، در حالى كه در ديگر موارد جنبه تشريعى و قانونى دارد هرچند تشريع نيز به نوعى تابع تكوينى است. مثلاً همسايگى و قرب جوار كه مايه اولويت است.

به هنگام بحث از اسم «قوى» مفاد (ذو القُوّة) نيز روشن مى شود. [۱]

پانویس

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.