معراج

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ دسامبر ۲۰۱۶، ساعت ۰۷:۵۸ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

معراج؛ سیر و سفری شبانه ای است که خداوند به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله داد و او را از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمان‌ها برد تا نشانه‌هاى عظمت و قدرت حق را مشاهده كند.

معراج پیامبر اکرم (ص) در قرآن

حضرت محمد (صلی الله علیه و آله)
رحمة للعالمین.jpg
رویدادهای مهم زندگی
حمله اصحاب فیل به مکهسفر پیامبر اکرم به شامازدواج با حضرت خدیجه کبری (س) • گذاشتن سنگ حجرالاسود در جای خویش • مبعثمعراجولادت حضرت فاطمه سلام الله علیهارفتن به شعب ابی طالبعام الحزنسفر به طائفهجرت به مدینهازدواج حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س)غزوه بدرغزوه احدغزوه احزابصلح حدیبیهغزوه خیبرسریه ذات السلاسل فتح مکهغزوه حنینغزوه تبوکغدیر خم
بستگان
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) •عبدالله بن عبدالمطلب(س) • عبدالمطلبابوطالب(ع) • حمزه بن عبدالمطلب(ع) • عباس بن عبدالمطلبابولهبجعفر طیارآمنه(س) • فاطمه بنت اسد(س) • خدیجه کبری(س) • حضرت زهرا(س) • امام حسن(ع) • امام حسین(ع) • حضرت زینب(س)
اصحاب
سلمان فارسیعمار بن یاسرابوذرمقدادابوسلمه مخزومیزيد بن حارثهعثمان بن مظعونمصعب بن عمیرابوبکرطلحهزبیرعثمان بن عفانعمر بن خطابسعد بن ابی وقاصعبدالله بن مسعوداسعد بن زرارهسعد بن معاذسعد بن عبادهعثمان بن حنیفسهل بن حنیفابو ایوب انصاری حذیفة بن یمانخالد بن سعيدخزیمة بن ثابتعبدالله بن رواحهاویس قرنیعبدالله بن مسعود بلال حبشی
مکان های مرتبط
مکهمدینهغار حراکعبهشعب ابوطالبغدیر خمفدکبقیعغار ثورمسجد قبامسجد النبیمسجد الحرام

معراج پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به تصريح قرآن كريم در سايه عبوديت آن حضرت رخ داده است. آغاز ماجرای معراج در سورة اسرا چنين آمده است:

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ».[۱]

پاك و منزه است خدايى كه در (مبارك) شبى بنده خود (محمّد) را از مسجد حرام (مكّه معظّمه) به مسجد اقصايى كه پيرامونش را مبارك و پر نعمت ساختيم سير داد تا آيات و اسرار غيب خود را به او بنماييم كه او (خدا) به حقيقت شنوا و بيناست.[۲]

بخشی از جریان معراج نیز در سوره نجم آمده است :


عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى

ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى

وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى

ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى

فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى

فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى

مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى

أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى

وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى

عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَى

عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَى

إِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ مَا يَغْشَى

مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَى

لَقَدْ رَأَى مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَى [۳]


او را (جبرئيل) همان (فرشته) بسيار توانا (به وحى خدا) علم آموخته است. (5)

همان ملك مقتدرى كه به خلقت كامل (و صورت ملكوتى بر رسول) جلوه كرد. (6)

و آن رسول در افق اعلا (ى كمال و مشرق انسانيت) بود. (7)

آن گاه نزديك آمد و بر او (به وحى حق) نازل گرديد. (8)

(بدان نزديكى كه) با او به قدر دو كمان يا نزديكتر از آن شد. (9)

پس (خدا) به بنده خود وحى فرمود آنچه كه هيچ كس درك آن نتواند كرد. (10)

آنچه (در غيب عالم) ديد دلش هم به حقيقت يافت و كذب و خيال نپنداشت. (11)

آيا (شما كافران) با رسول بر آنچه (در شب معراج) به چشم مشاهده كرد ستيزه مى‌كنيد؟ (12)

و يك بار ديگر هم او را (يعنى جبرئيل را) رسول مشاهده كرد. (13)

در نزد (مقام) سدرة المنتهى (كه آن درختى است در سمت راست عرش كه منتهاى سير عقلى فرشتگان و ارواح مؤمنان تا آنجاست و بر مقام بالاتر آگاه نيستند). (14)

بهشتى كه مسكن متقيان است در همان جايگاه سدره است. (15)

چون سدره را مى‌پوشاند (از نور عظمت حق) آنچه كه احدى از آن آگه نيست. (16)

چشم (محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم از حقايق آن عالم) آنچه را بايد بنگرد بى‌هيچ كم و بيش مشاهده كرد. (17)

آنجا از بزرگتر آيات حيرت ‌انگيز پروردگارش را به حقيقت ديد. (18)[۴]

حدیث معراج

قمى در تفسير خود از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روايت كرده كه فرمود: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل براق را براى رسول خدا صلی الله علیه و آله آوردند، يكى مهار آن را گرفت و ديگرى ركابش را و سومى جامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را در هنگام سوار شدن مرتب كرد، در اين موقع براق بناى چموشى گذاشت كه جبرئيل او را لطمه اى زد و گفت: آرام باش اى براق، قبل از اين پيغمبر، هيچ پيغمبرى سوار تو نشده، و بعد از اين هم كسى همانند او، سوارت نخواهد شد.

آنگاه اضافه فرمود كه براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى كه خيلى زياد هم نبود بالا برد، در حالى كه جبرئيل هم همراهش بود، و آيات خدايى را از آسمان و زمين به وى نشان مى داد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش فرموده: كه در حين رفتن ناگهان يك منادى از سمت راست ندايم داد كه هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهى به او نكردم.

منادى ديگر از طرف چپ ندايم داد كه هان اى محمد! به او نيز پاسخ نگفته و توجهى ننمودم، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زيورهاى دنيوى به استقبالم آمد و گفت اى محمد به من نگاه كن تا با تو سخن گويم به او نيز توجهى نكردم و همچنان پيش مى رفتم كه ناگهان آوازى شنيدم و از شنيدنش ناراحت شدم، از آن نيز گذشتم، اين جا بود كه جبرائيل مرا پايين آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان من مشغول نماز شدم سپس گفت هيچ مى دانى كجا است كه نماز مى خوانى؟

گفتم: نه، گفت: طور سينا است، همان جا است كه خداوند با موسى تكلم كرد، تكلمى مخصوص، آن گاه سوار شدم، خدا مى داند كه چقدر رفتيم كه به من گفت پياده شو و نماز بگزار. من پايين آمده نماز گزاردم، گفت: هيچ مى دانى كجا نماز خواندى؟ گفتم نه، گفت اين بيت اللحم بود، و بيت اللحم ناحيه ايست از زمين بيت المقدس كه عيسى بن مريم در آن جا متولد شد.

آنگاه سوار شده به راه افتاديم تا به بيت المقدس رسيديم، پس براق را به حلقه اى كه قبلا انبياء مركب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى كه جبرئيل همراه و در كنارم بود، در آن جا به ابراهيم خليل و موسى و عيسى در ميان عده اى از انبياء كه خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودم كه همگى به خاطر من اجتماع كرده بودند و مهياى نماز بودند و من شكى نداشتم در اين كه به زودى جبرئيل جلو مى ايستد و بر همه ما امامت مى كند ولى وقتى صف نماز مرتب شد جبرئيل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نيست.

آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى كه سه ظرف همراه داشت يكى شير و ديگرى آب و سومى شراب و شنيدم كه مى گفت اگر آب را بگيرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگر شراب را بگيرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شير را بگيرد خود هدايت شده و امتش نيز هدايت مى شوند.

آنگاه فرمود: من شير را گرفتم و از آن آشاميدم، جبرئيل گفت: هدايت شدى و امتت نيز هدايت شدند. آن گاه از من پرسيد: در مسيرت چه ديدى؟

گفتم: صداى هاتفى را شنيدم كه از طرف راستم مرا صدا زد.

پرسيد: آيا تو هم جوابش را دادى؟

گفتم: نه و هيچ توجهى به آن نكردم.

گفت: او مبلغ يهود بود اگر پاسخش گفته بودى امتت بعد از خودت به يهودى گرى مى گرائيدند، سپس پرسيد: ديگر چه ديدى؟

گفتم: هاتفى از طرف چپم صدايم زد، پرسيد: آيا تو هم جوابش گفتى؟

گفتم: نه و توجهى هم نكردم، گفت: او داعى مسيحيت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسيحى مى شدند.

آنگاه پرسيد: چه كسى در روبرويت ظاهر شد؟

گفتم: زنى ديدم با بازوانى برهنه كه همه زيورهاى دنيوى بر او بود به من گفت: اى محمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گويم، جبرئيل پرسيد: آيا تو هم با او سخن گفتى؟

گفتم: نه سخن گفتم و نه به او توجهى كردم، گفت: او دنيا بود اگر با او هم كلام مى شدى امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند.

آنگاه آوازى هول انگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت.

جبرئيل گفت: اى محمد مى شنوى؟ گفتم: آرى، گفت اين سنگى است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم به داخل آن پرتاب كرده ام الآن در قعر جهنم جاى گرفت و اين صدا از آن بود، اصحاب مى گويند: به همين جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله تا زنده بود خنده نكرد.

آن گاه فرمود: جبرئيل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آن فرشته اى را ديدم كه او را اسماعيل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه كه خداى عزوجل درباره اش فرموده: «إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» مگر كسى كه خبر را بربايد پس تير شهاب او را دنبال مى كند.[۵]

و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند فرشته مذكور پرسيد اى جبرئيل، اين كيست همراه تو؟ گفت: اين محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله است، پرسيد: مبعوث هم شده؟

گفت: آرى، فرشته در را باز كرد من به او سلام كردم او نيز به من سلام كرد من جهت او استغفار كردم او هم جهت من استغفار كرد و گفت: مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح و هم چنين ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقاتم مى آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آن جا هيچ فرشته اى نديدم مگر آن كه خوش و خندانش يافتم تا اين كه فرشته اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم، فرشته اى بود كريه المنظر و غضبناك او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود، هر چه آن ها گفتند او نيز بگفت و هر دعا كه ايشان در حقم نمودند او نيز كرد، اما در عين حال هيچ خنده نكرد، آن چنان كه ديگر ملائكه مى كردند.

پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت؟ گفت: جا دارد كه ترسيده شود خود ما هم همگى از او مى ترسيم او خازن و مالك جهنم است، و تاكنون خنده نكرده، و از روزى كه خدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنه كاران - مى افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى گيرد، و اگر بنا بود به روى احدى تبسم كند، چه آن ها كه قبل از تو بودند و چه بعدي ها قطعا به روى تو تبسم مى كرد، پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتم داد.

پس من به جبرئيل گفتم: آيا ممكن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟ جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند درباره اش فرمود: «مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ»[۶])

گفت: آرى، و به آن فرشته گفت: اى مالك، آتش را به محمد نشان بده، او پرده جهنم را بالا زد، و درى از آن را باز نمود لهيب و شعله اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد و هم چنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت، به جبرئيل گفتم دستور بده پرده اش را بيندازد، او نيز مالك را گفت تا به حال اولش برگردانيد.

آن گاه به سير خود ادامه دادم، مردى گندمگون و فربه را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين پدرت آدم است، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: اين ذريه تو است، آدم گفت (آرى) روحى طيب و بويى طيب از جسدى طيب.

رسول خدا صلی الله علیه و آله به اين جا كه رسيد سوره مطففين را از آيه هفدهم كه مى فرمايد: «كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ» تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آن گاه فرمود: من به پدرم آدم سلام كردم، او هم بر من سلام كرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پيغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح، آن گاه به فرشته اى از فرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود كه همه دنيا در ميان دو زانويش قرار داشت، در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آن را مطالعه مى كند، و در آن چيزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگريست و نه به راست و قيافه اى (چون قيافه مردم) اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم: اين كيست اى جبرئيل؟

گفت: اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرا نزديكش ببر قدرى با او صحبت كنم وقتى مرا نزديكش برد سلامش كردم و جبرئيل وى را گفت كه اين محمد نبى رحمت است كه خدايش به سوى بندگان گسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت: اى محمد مژده باد تو را كه تمامى خيرات را مى بينم كه در امت تو جمع شده.

گفتم حمد خداى منان را كه منت ها بر بندگان خود دارد، اين خود از فضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شامل حال منست، جبرئيل گفت: اين از همه ملائكه شديدالعمل تر است پرسيدم آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مى ميرد او جانش را مى گيرد؟ گفت: آرى از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا به حال مرگ مى افتد تو او را مى بينى و در آن واحد بر بالين همه آن ها حاضر مى شوى؟ گفت: آرى.

ملك الموت اضافه كرد كه در تمامى دنيا در برابر آن چه خدا مسخر من كرده و مرا بر آن سلطنت داده بيش از يك پول سياه نمى ماند كه در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداند و هيچ خانه اى نيست مگر آن كه در هر روز پنج نوبت وارسى مى كنم و وقتى مى بينم مردمى براى مرده خود گريه مى كنند مى گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما برمى گردم و آن قدر مى آيم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود اى جبرئيل فوق مرگ واقعه اى نيست! جبرئيل گفت: بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است.

آن گاه فرمود به راه خود ادامه داديم تا به مردمى رسيديم كه پيش رويشان طعام هايى از گوشت پاك و طعام هايى ديگر از گوشت ناپاك بود. ناپاك را مى خوردند و پاك را فرو مى گذاشتند پرسيدم اى جبرئيل اين ها كيانند؟ گفت: اين ها حرام خوران از امت تو هستند كه حلال را كنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند.

فرمود: آن گاه فرشته اى از فرشتگان را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود بدين صورت كه نصفى از جسد او را از آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود كه نه آتش يخ را آب مى كرد و نه يخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت: "منزه است خدايى كه حرارت اين آتش را گرفته نمى گذارد اين يخ را آب كند، و برودت يخ را گرفته نمى گذارد اين آتش را خاموش سازد، بارالها اى خدايى كه ميان آتش و آب را سازگارى دادى ميان دل هاى بندگان با ايمانت الفت قرار ده"، پرسيدم: اى جبرئيل اين كيست؟

گفت: فرشته ايست كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين ها موكل نموده و او خيرخواه ترين ملائكه است نسبت به بندگان مؤمن از سكنه زمين، و از روزى كه خلق شده همواره اين دعا را كه شنيدى به جان آنان مى كند.

و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكى مى گفت پروردگارا به هر كسى كه انفاق مى كند خلف و جايگزينى عطا كن و به هر كسى كه از انفاق دريغ مى ورزد تلف و كمبودى ده.

آنگاه به سير خود ادامه داده به اقوامى برخوردم كه لب هايى داشتند مانند لب هاى شتر، گوشت پهلوي شان را قيچى مى كردند و به دهان شان مى انداختند، از جبرئيل پرسيدم: اين ها كيانند؟ گفت: سخن چينان و مسخره كنندگانند.

باز به سير خود ادامه داده به مردمى برخوردم كه فرق سرشان را با سنگ هاى بزرگ مى كوبيدند. پرسيدم: اين ها كيانند؟ گفت: آنان كه نماز عشاء نخوانده مى خوابند.

باز به سير خود ادامه دادم به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى انداختند و از پائين شان بيرون مى آمد. پرسيدم: اين ها كيانند. گفت: اين ها كسانى هستند كه اموال يتيمان را به ظلم مى خورند كه در حقيقت آتش مى خورند و بزودى به سعير جهنم مى رسند.

آنگاه پيش رفته به اقوامى برخوردم كه از بزرگى شكم احدى از ايشان قادر به برخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم: اين ها چه كسانى هستند؟ گفت: اين ها كسانى هستند كه ربا مى خورند، برنمى خيزند مگر برخاستن كسى كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجه احاطه شان كرده.

در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتش عرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قيامت كى به پا مى شود.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پس از آن جا گذشته به عده اى از زنان برخوردم كه به پستان هاى خود آويزان بودند، از جبرئيل پرسيدم: اين ها چه كسانى هستند؟ گفت: اين ها زنانى هستند كه اموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مى دادند آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: غضب خداوند شدت يافت درباره زنى كه فرزندى را كه از يك فاميل نبوده داخل آن فاميل كرده و او در آن فاميل به عورات ايشان واقف گشته اموال آنان را حيف و ميل كرده است.

آن گاه فرمود: (از آنجا گذشته) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم كه خدا به هر نحو كه خواسته خلقشان كرده و صورت هايشان را هر طور خواسته قرار داده هيچ يك از اعضاى بدنشان نبود مگر آن كه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبيح مى كردند، و فرياد آنان به ذكر و گريه از ترس خدا بلند بود، من از جبرئيل پرسيدم اين ها چه كسانى هستند؟

گفت: خداوند اين ها را همين طور كه مى بينى خلق كرده و از روزى كه خلق شده اند هيچ يك از آنان به رفيق بغل دستى خود نگاه نكرده و حتى يك كلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابر خدا به بالاى سر خود و پائين پايشان نظر نينداخته اند من به ايشان سلام كرده ايشان بدون اين كه به من نگاه كنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنين توجهى را به ايشان نمى داد، جبرئيل مرا معرفى نمود، و گفت: اين محمد پيغمبر رحمت است كه خدايش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده، آرى اين خاتم النبيين و سيدالمرسلين است، آيا با او هم حرف نمى زنيد؟ ملائكه وقتى اين حرف را شنيدند روى به من آورده سلام كردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خير مژده دادند.

سپس به آسمان دوم صعود كرديم، در آن جا ناگهان به دو مرد برخورديم كه شكل هم بودند، از جبرئيل پرسيدم، اين دو تن كيانند؟ جبرئيل گفت: اينان دو پسر خاله هاى تو يحيى و عيسى بن مريم علیه السلام، من بر آن دو سلام كردم، ايشان نيز بر من سلام كردند، و برايم طلب مغفرت نموده من هم براى ايشان طلب مغفرت كردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح، در اين ميان نگاهم به ملائكه اى افتاد كه در حال خشوع بودند، خداوند چهره هايشان را آن طور كه خواسته قرار داده بود احدى از ايشان نبود مگر اين كه خداى را با صوت هاى مختلف حمد و تسبيح مى كردند.

آنگاه به آسمان سوم صعود كرديم در آن جا به مردى برخوردم كه صورتش آن قدر زيبا بود كه از هر خلق ديگرى زيباتر بود، آن چنان كه ماه شب چهارده از ستارگان زيباتر است، از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟

گفت: اين برادرت يوسف است، من بر او سلام كردم و جهتش استغفار نمودم او هم به من سلام كرده برايم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پيغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح.

در اين بين ملائكه اى را ديدم كه در حال خشوع بودند به همان نحوى كه درباره ملائكه آسمان دوم توصيف كردم جبرئيل همان حرف هايى را كه در آسمان دوم در معرفى من زد اين جا نيز همان را تكرار نمود ايشان هم همان عكس العمل را نشان دادند.

آن گاه به سوى آسمان چهارم صعود نموديم در آن جا مردى را ديدم از جبرئيل پرسيدم اين مرد كيست؟ گفت: اين ادريس است كه خداوند به مقام بلندى رفعتش داده، من به او سلام كرده برايش طلب مغفرت نمودم، او نيز جواب سلامم داد، و برايم طلب مغفرت نمود و از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمان هاى قبل ديده بوديم همه مرا و امتم را بشارت به خير دادند، به علاوه آن ها در آن جا فرشته اى ديدم كه بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آن ها هفتاد هزار ملك زير فرمان داشتند در اين جا به خاطر مبارك رسول خدا صلی الله علیه و آله خطور كرد كه نكند اين همان باشد، پس جبرئيل با صيحه و فرياد به او گفت بايست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قيامت هم چنان خواهد ايستاد.

آن گاه به آسمان پنجم صعود كرديم در آن جا مردى سالخورده و بزرگ چشم ديدم كه به عمرم، پيرمردى به آن عظمت نديده بودم، نزد او جمع كثيرى از امتش بودند من از كثرت ايشان خوشم آمد، از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟

گفت: اين پيغمبرى است كه امتش دوستش مى داشتند، اين هارون پسر عمران است، من سلامش كردم، جوابم را داد برايش طلب مغفرت كردم او نيز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمان هاى قبلى ديده بودم.

آن گاه به آسمان ششم صعود نموديم، در آن جا مردى بلند بالا و گندمگون ديدم كه گويى از شنوه (قبيله معروف عرب) بود، و اگر هم دو تا پيراهن روى هم مى پوشيد باز موى بدنش از آن ها بيرون مى آمد، و شنيدم كه مى گفت: بنى اسرائيل گمان كردند كه من محترم ترين فرزندان آدم نزد پروردگار هستم و حال آن كه اين مرد گرامى تر از من است.

از جبرئيل پرسيدم اين كيست؟ گفت: اين برادر تو موسى بن عمران است، پس او را سلام كردم او نيز به من سلام كرد، سپس براى هم ديگر استغفار نموديم، و باز در آن جا از ملائكه در حال خشوع همان ها را ديدم كه در آسمان هاى قبلى ديده بودم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله سپس فرمود: آن گاه به آسمان هفتم صعود نموديم و در آن جا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آن كه مى گفتند اى محمد حجامت كن و به امتت بگو حجامت كنند، در ضمن در آن جا مردى ديدم كه سر و ريشش جو گندمى، و بر كرسى نشسته بود. از جبرئيل پرسيدم: اين كيست كه تا آسمان هفتم بالا آمده و كنار بيت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟

گفت: اى محمد اين پدر تو ابراهيم است در اين جا محل تو و منزل پرهيزكاران از امت تو است، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله اين آيه را تلاوت فرمود: "إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ".[۷]

پس به وى سلام كردم، بعد از جواب سلامم گفت: مرحبا به پيغمبر صالح و فرزند صالح و مبعوث در روزگار صالح، در آن جا نيز از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در ديگر آسمان ها ديده بودم، ايشان نيز مرا و امتم را به خير بشارت دادند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه كرد كه در آسمان هفتم درياها از نور ديدم كه آن چنان تلألؤ داشتند كه چشم ها را خيره مى ساخت و درياها از ظلمت و درياها از رنج ديدم كه نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت يا منظره هول انگيزى مى ديدم از جبرئيل پرسش مى كردم، مى گفت بشارت باد تو را اى محمد شكر اين كرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر اين رفتارى كه با تو كرد سپاسگزارى كن، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئيل سكونت و آرامش مى داد وقتى اين گونه تعجب ها و وحشت ها و پرسش هايم بسيار شد جبرئيل گفت: اى محمد! آن چه مى بينى به نظرت عظيم و تعجب آور مى آيد، اين ها كه مى بينى يك خلق از مخلوقات پروردگار تو است، پس فكر كن خالقى كه اين ها را آفريده چقدر بزرگ است با اين كه آن چه تو نديده اى خيلى بزرگتر است از آن چه ديده اى آرى ميان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همه خلايق نزديكتر به خدا من و اسرافيلم و بين ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى از نور حجابى از ظلمت حجابى از ابر و حجابى از آب.

رسول خدا صلی الله علیه و آله افزود از عجائب مخلوقات خدا (كه هر كدام بر آن چه كه خواسته اوست مسخر ساخته) خروسى را ديدم كه دو بالش در بطون زمين هاى هفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و اين خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالى است كه او را آن چنان كه خواسته خلق كرده، دو بالش در بطون زمين هاى هفتم و رو به بالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آن جا به آسمان هفتم و از آن جا هم چنان بالا گرفته بود تا اين كه شاخش به عرش خدا نزديك شده بود.

و شنيدم كه مى گفت: منزه است پروردگار من هر چه هم كه بزرگ باشى نخواهى دانست كه پروردگارت كجا است، چون شان او عظيم است و اين خروس دو بال در شانه داشت كه وقتى باز مى كرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شد بال ها را باز مى كرد و به هم مى زد و به تسبيح خدا بانگ برمى داشت و مى گفت: "منزه است خداى ملك قدوس، منزه است خداى كبير متعال، معبودى نيست جز خداى حى قيوم" و وقتى اين جملات را مى گفت، خروس هاى زمين همگى شروع به تسبيح نموده بال ها را به هم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساكت مى شد همه آن ها ساكت مى گشتند. خروس مذكور پرهايى ريز و سبز رنگ و پرى سفيد داشت كه سفيديش سفيدتر از هر چيز سفيدى بود كه تا آن زمان ديده بودم و زغب (پرهاى ريز) سبزى هم زير پرهاى سفيد داشت آن هم سبزتر از هر چيز سبزى بود كه ديده بودم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله چنين ادامه داد كه: سپس به اتفاق جبرئيل به راه افتاده وارد بيت المعمور شدم، در آن جا دو ركعت نماز خواندم و عده اى از اصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده اى لباس هاى نو به تن داشتند و عده اى ديگر لباس هايى كهنه، آن ها كه لباس هاى نو دربر داشتند با من به بيت المعمور روانه شدند و آن نفرات ديگر بجاى ماندند.

از آن جا بيرون رفتم دو نهر را در اختيار خود ديدم يكى از آن ها به نام "كوثر" ديگرى به نام "رحمت" از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آن گاه هر دو برايم رام شدند تا آن كه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم و اهل بيتم را مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود، دخترى را ديدم كه در نهرهاى بهشت غوطه ور بود، پرسيدم دختر! تو از كيستى؟ گفت: از آن زيد بن حارثه مى باشم صبح اين مژده را به زيد دادم.

نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را ديدم كه مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى ديدم كه آن قدر بزرگ بود كه اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى كند، مى بايست هفتصد سال پرواز كند و در بهشت هيچ خانه اى نبود مگر اين كه شاخه اى از آن درخت بدان جا سر كشيده بود. از جبرئيل پرسيدم اين درخت چيست؟ گفت: اين درخت "طوبى" است كه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده، و فرموده: «طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ»؛ طوبى و سرانجام نيك مر ايشان راست.[۸]

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و از جبرئيل از آن درياهاى هول انگيز و عجائب حيرت انگيز آن سؤال نمودم، گفت: اين ها سير اوقات و حجاب هايى است كه خداوند به وسيله آن ها خود را در پرده انداخته و اگر اين حجاب ها نبود نور عرش تمامى آن چه كه در آن بود را پاره مى كرد و از پرده بيرون مى ريخت.

آنگاه به درخت سدرة المنتهى رسيدم كه يك برگ آن امتى را در سايه خود جاى مى داد و فاصله من با آن درخت همان قدر بود كه خداى تعالى درباره اش فرمود: «قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى».[۹]

در اين جا بود كه خداوند ندايم داد و فرمود: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ».

در پاسخ، از قول خودم و امتم عرض كردم: «وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لانُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ».

خداى تعالى فرمود: «لايُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ».

عرض كردم: «رَبَّنا لاتُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا».

خداى تعالى فرمود: تو را مؤاخذه نمى كنم.

عرض كردم: «رَبَّنا وَ لاتَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا».

خداوند تعالى خطاب فرمود: "نه، تحميلت نمى كنم".

من عرض كردم: «رَبَّنا وَ لاتُحَمِّلْنا ما لاطاقَةَ لَنا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ».[۱۰]

خداى تعالى فرمود: اين را كه خواستى به تو و به امت تو دادم.

امام صادق علیه السلام در اين جا فرمود: "هيچ ميهمانى به درگاه خدا گرامى تر از رسول خدا صلی الله علیه و آله (در آن وقتى كه اين تقاضاها را براى امتش مى كرد) نبوده است".

رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض كرد: پروردگارا تو به انبيايت فضائلى كرامت فرمودى، به من نيز عطيه اى كرامت كن، فرمود: به تو نيز در ميان آن چه كه داده ام دو كلمه عطيه داده ام كه در زير عرشم نوشته شده، و آن كلمه: "لاحول و لاقوة الا باللَّه" و كلمه: "لامنجى منك الا اليك" مى باشد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: در اين جا بود كه ملائكه كلامى را به من آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم، و آن اين است: "اللهم ان ظلمى اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبى اصبح مستجيرا بمغفرتك و ذلى اصبح مستجيرا بعزتك، و فقرى اصبح مستجيرا بغناك و وجهى الفانى اصبح مستجيرا بوجهك الباقى الذى لايفنى - خدايا اگر ظلم مى كنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى كنم پناهنده به مغفرتت هستم، خدايا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده به غناى تو است و وجه فانيم مستجير به وجه باقى تو" و من اين را در موقع عصر مى خوانم.

آنگاه صداى اذانى شنيدم و ناگاه ديدم فرشته ايست كه اذان مى گويد، فرشته ايست كه تا قبل از آن شب كسى او را در آسمان نديده بود، وقتى دو نبوت گفت: "اللَّه اكبر" خداى تعالى فرمود: درست مى گويد بنده من، من از هر چيز بزرگترم، او گفت: "اشهد ان لا اله الا اللَّه". خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گويد، منم اللَّه، كه معبودى نيست مگر من و معبودى نيست به غير من.

او گفت: "اشهد ان محمدا رسول اللَّه اشهد ان محمدا رسول اللَّه".

پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گويد محمد بنده و فرستاده من است، من او را مبعوث كرده ام، او گفت: "حى على الصلاة حى على الصلاة".

خداى تعالى فرمود: راست مى گويد بنده من و به سوى واجب من دعوت مى كند هر كس از روى رغبت و به اميد اجر دنبال واجب من برود همين رفتنش كفاره گناهان گذشته او خواهد بود.

او گفت: "حى على الفلاح حى على الفلاح".

خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح و نجاح و فلاح است آن گاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم آن طور كه در بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم (اين روايت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنه جا داشت حى على خير العمل هم در آن ذكر شده باشد).

سپس فرمود: بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارم مرا ندا داد: من بر همه انبياى قبل از تو پنجاه نماز واجب كرده بودم همان پنجاه نماز را بر تو و امتت نيز واجب كردم اين نمازها را در امتت بپاى دار، رسول خدا صلی الله علیه و آله مى گويد: من برخاسته به طرف پايين به راه افتادم، در مراجعت به ابراهيم برخوردم، چيزى از من نپرسيد، به موسى برخوردم، پرسيد چه كردى؟

گفتم: پروردگارم. فرمود: بر هر پيغمبرى پنجاه نماز واجب كردم، و همان را بر تو و بر امتت نيز واجب كردم، موسى گفت: اى محمد امت تو آخرين امتند، و نيز ناتوان ترين امت هايند، پروردگار تو نيز هيچ خواسته اى برايش زياد نيست و امت تو طاقت اين همه نماز را ندارد برگرد و درخواست كن كه قدرى به امت تو تخفيف دهد.

من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسيده در آن جا به سجده افتادم، و عرض كردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب كردى نه من طاقت آن را دارم و نه امتم پروردگارا قدرى تخفيفم بده، خداى تعالى ده نماز تخفيفم داد، بار ديگر نزد موسى برگشتم و قصه را گفتم. گفت: تو و امتت طاقت اين مقدار را هم نداريد،

برگرد به سوى پروردگار، برگشتم ده نماز ديگر از من برداشت، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم. گفت: باز هم برگرد و در هر بار كه برمى گشتم تخفيفى مى گرفتم. تا آن كه پنجاه نماز را به ده نماز رساندم، و نزد موسى بازگشتم.

گفت: طاقت اين را هم نداريد، به درگاه خدا شدم پنج نماز ديگر تخفيف گرفته نزد موسى آمدم، و داستان را گفتم، گفت: اين هم زياد است طاقتش را نداريد، گفتم: من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم، و زحمت پنج نماز برايم آسانتر از درخواست تخفيف است، اين جا بود كه گوينده اى ندا در داد: حال كه بر پنج نماز صبر كردى در برابر همين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر يك نماز به ده نماز و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكى بكند اگر آن كار را انجام داد ده برابر ثواب برايش مى نويسم و اگر (به مانعى برخورد و نكرد به خاطر همان تصميمش) يك ثواب برايش مى نويسم، و هر كه از امتت تصميم بگيرد كار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط يك گناه برايش مى نويسم، و اگر منصرف شد و انجام نداد، هيچ گناهى برايش نمى نويسم.

امام صادق علیه السلام در اين جا فرمود: خداوند از طرف اين امت به موسى علیه السلام جزاى خير بدهد "او باعث شد كه تكليف اين امت آسان شود" اين است تفسير آيه: "سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ".[۱۱]

روايات ديگرى در شرح اسراء و معراج

و در امالى صدوق از پدرش از على از پدرش از ابن ابى عمير از ابان بن عثمان از ابى عبداللَّه جعفر بن محمد علیه السلام روايت آمده كه فرمود: وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج و به بيت المقدس بردند جبرئيل او را سوار براق كرد و به اتفاق به بيت المقدس آمدند جبرئيل محراب هاى انبياء را به آن جناب نشان داد، و رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن محراب ها نماز گزارده و از آن جا عبورش داده در مراجعت به كاروان قريش برخوردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله آبى را كه آنان در ظرف داشتند ديد و ديد كه شترى گم كرده اند و در پى آن مى گردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن آب بياشاميد، و مابقى آن را به زمين ريخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قريش فرمود كه خداى تعالى ديشب مرا به بيت المقدس برد و آثار انبياء و منزل هاى ايشان را نشانم داد، و من در مراجعت در فلان محل به كاروانى از قريش برخوردم كه شترى گم كرده بودند و از آب ايشان بياشاميدم، و مابقى آن را ريختم.

ابوجهل گفت: اى قريش الآن فرصت خوبى دست داده، بپرسيد مسجد اقصى چند ستون داشت؟ و چند قنديل در آن آويزان بود؟ پرسيدند: اى محمد! در اين جمع كسانى هستند كه بيت المقدس را ديده باشند، اينك تو بيت المقدس را براى ما توصيف كن ببينيم راست مى گويى يا خير، بگو ببينيم چند عدد ستون داشت؟ و قنديل ها و محراب هايش چند تا بود؟

جبرئيل در دم نازل شده صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آن جناب هر چه را ايشان مى پرسيدند پاسخ مى گفت، بعد از آن كه از جزئيات بيت المقدس فارغ شدند گفتند: بايد صبر كنى تا كاروان برسد، از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم، حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش هنگام طلوع آفتاب وارد مى شوند، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش كاروانست.

فرداى آن روز قريش به استقبال كاروان آمده شكاف دره را نگاه مى كردند مى گفتند الآن آفتاب مى زند در همين بين در يك آن هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن بود از داستان شب گذشته و آن چه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده بود پرسيدند.

گفتند: آرى همين طور بود شترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ريخته بوديم صبح كه برخاستيم ديديم آب به زمين ريخته شده است. ولى مشاهده اين معجزات چيزى جز بر طغيان قريش نيفزود.[۱۲]

مؤلف: در معناى اين روايت، روايت ديگرى نيز از شيعه[۱۳] و سنى[۱۴] وارد شده است.

و در همان كتاب به سند خود از عبداللَّه بن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله وقتى به آسمان عروج نمود جبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را نهر نور مى گويند و آيه: "وَجَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ" اشاره به آنست، وقتى به آن نهر رسيدند جبرئيل به او گفت: اى محمد! به بركت خدا عبور كن، زيرا خداوند چشمت را برايت نورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده، آرى اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبور نكرده نه فرشته اى مقرب و نه پيغمبرى مرسل، تنها و تنها من روزى يك بار در آن آب تنى مى كنم، و وقتى بيرون مى شوم بالهايم را بهم مى زنم هيچ قطره اى نيست كه از بالم بچكد مگر آن كه خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى كند كه بيست هزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند كه زبان ديگرى آن را نمى داند و نمى فهمد.

رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجاب ها و حجاب ها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى پانصد سال راه بود آن گاه به وى گفت: اى محمد! جلو برو رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسيد: چرا با من نمى آيى؟ گفت: من نمى توانم از اين جا پا فراتر بگذارم، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن قدر كه خدا مى خواست جلو رفت تا آن كه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت را از اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با او مى پيوندم و هر كه با تو قطع كند با او قطع مى كنم برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به تو كردم خبر بده، هيچ پيغمبرى برنگزيدم مگر آن كه براى او وزيرى قرار دادم و تو پيغمبر من، و على بن ابى طالب وزير تو است.[۱۵]

و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته: (رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت: "آمنا برب العالمين" ابن عباس اضافه كرده كه (جبرئيل) گفت: اين ها ساحران فرعونند و همچنين (رسول اللَّه) شنيد كه گوينده اى مى گفت: "لبيك اللهم لبيك". جبرئيل گفت: اين ها حاجيانند، و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت: لبيك "اللَّه اكبر". جبرئيل گفت: اين ها مجاهدين راه خدايند و نيز صداى تسبيح شنيد. جبرئيل بيان داشت كه اينان انبيايند پس وقتى به سدرة المنتهى و از آن جا به حجاب ها رسيد جبرئيل گفت: يا رسول اللَّه تو خود جلو برو كه من بيش از اين نمى توانم نزديك شوم چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت.[۱۶]

و در احتجاج از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كرد فرمود: "بر بال جبرئيل سوار شدم، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم از سدرة المنتهى كه نزد آن جنت الماوى است نيز گذشتم تا آن كه به ساق عرش پيوستم، و از ساق عرش ندا شد كه به درستى كه منم آرى منم اللَّه و معبود يكتا، معبودى نيست غير من، منم "سلام"، "مؤمن"، "مهيمن"، "عزيز"، "جبار"، "متكبر"، "رؤوف"، "رحيم" و من او را با چشم دل ديدم نه با چشم سر...".[۱۷]

و در كافى به سند خود از ابى الربيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر علیه السلام به حج مشرف شدم كه آن سال هشام بن عبدالملك نيز به اتفاق نافع مولاى عمر بن خطاب مشرف بود.

نافع نظرى به ابى جعفر علیه السلام انداخت در حالى كه در ركن بيت بود و مردم اطرافش جمع بودند، نافع به هشام گفت يا اميرالمؤمنين! اين كيست كه اين قدر مردم اطرافش را گرفته اند؟

گفت: اين پيغمبر اهل كوفه محمد بن على است، نافع گفت: شاهد باش كه مى روم و از مسائلى پرسش مى كنم كه در جواب عاجز بماند، سؤالاتى به ميان مى آورم كه جز پيغمبر و يا وصى پيغمبر و يا فرزند پيغمبر نمى تواند جواب بگويد، گفت برو و سعى كن سؤالاتى را مطرح كنى تا شرمنده اش سازى.

نافع نزديك آمد تا خود را به دوش مردم تكيه داده رو به ابى جعفر كرد و گفت: اى محمد بن على من تورات و انجيل و زبور و قرآن را خوانده ام و حلال و حرام آن ها را ياد گرفته ام اينك آمده ام تا از تو سؤالاتى كنم كه جواب آن ها را جز پيغمبران و يا اوصياى آنان نمى دانند، راوى مى گويد: امام ابى جعفر علیه السلام سرش را بلند كرد و فرمود بپرس هر چه را كه مى خواهى.

نافع گفت: به من بگو ببينم بين حضرت عيسى علیه السلام و خاتم الأنبياء چند سال فاصله بود؟ فرمود: نظريه خودم را بگويم يا رأى تو را؟

عرض كرد: هر دو را، فرمود: بنا به قول من پانصد سال فاصله شد و اما بنا بر قول تو ششصد سال بوده، گفت: بگو ببينم معناى كلام خدا كه مى فرمايد: «وَسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلِنا أَجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ».[۱۸]

چيست؟ و با اين كه بين رسول خدا صلی الله علیه و آله و پيغمبر قبل او عيسى پانصد سال فاصله است اين سؤال را از كدام پيغمبر بكند؟ حضرت در جوابش اين آيه را تلاوت فرمود: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا».

و از جمله آياتى كه خداوند در بيت المقدس به او نشان داد اين بود كه خداوند انبياء و مرسلين اولين و آخرين را محشور نموده به جبرئيل دستور داد تا اذان و اقامه را دو تا دو تا بگويد، و او در اذانش گفت حى على خير العمل آن گاه به انبياء نماز گزارد.

و چون از نماز فارغ شد رو به ايشان كرده پرسيد شما به چه چيز شهادت مى دهيد. (عقايد دينى شما چيست؟) و چه چيزى را مى پرستيديد؟ گفتند: ما شهادت مى دهيم به اين كه معبودى نيست جز خداى تعالى و او را شريكى نيست و نيز شهادت مى دهيم بر اين كه تو رسول خدايى بر اين معنا از ما عهد و ميثاق ها گرفته اند، نافع گفت: درست فرمودى اى ابا جعفر.[۱۹]

و در علل به سند خود از ثابت بن دينار روايت كرده كه گفت: من از حضرت زين العابدين على بن الحسين علیه السلام درباره خداى عزوجل پرسيدم: كه آيا خداوند به مكان وصف مى شود؟ حضرت فرمود: "تعالى اللَّه عن ذلك - خدا بزرگتر از اين است".

عرض كردم: اگر خداوند به مكان وصف نمى شود پس چرا وقتى مى خواست پيغمبرش را به خود نزديك كند او را به آسمان برد، مگر خدا در آسمان است؟ فرمود: نه اين كار براى آن بود كه مى خواست ملكوت و واقعيت آسمان ها و آن چه در آن ها (از عجائب صنع و بدايع خلقت) است را به او نشان دهد.

پرسيدم: پس اين كه خداى تعالى مى فرمايد: "ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى ". چه معنا دارد؟ و رسول خدا صلی الله علیه و آله به كجا نزديك شد؟ (كه بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نماند؟)

فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به حجاب هاى نورى نزديك شد و در آن جا ملكوت آسمان ها را مشاهده كرد، آن گاه تدلى (نزديكى) نموده و از طرف پائين ملكوت زمين را نگريست تا آن جا كه پنداشت نزديكي هاى زمين است و بيش از دو تيرانداز و يا كمتر فاصله نبود خلاصه جمله "قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى " ناظر به فاصله آن جناب با زمين است.[۲۰]

و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل جعفى روايت كرده كه گفت: من در مسجدالحرام نشسته بودم و حضرت ابى جعفر علیه السلام نيز در گوشه اى نشسته بود، سر بلند كرده نگاهى به آسمان و نگاهى به كعبه كرد و فرمود:

«سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى» سه بار اين آيه را تكرار كرد، آن گاه متوجه من شد و فرمود: اهل عراق درباره اين آيه چه مى گويند؟

عرض كردم: مى گويند خداوند رسول خود را از مسجدالحرام به بيت المقدس برد، فرمود اين طور نيست كه آنان مى گويند ليكن از اين جا به اين جا سيرش دادند و با دست اشاره به آسمان كرد و فرمود ما بين آن دو حرم است.

آنگاه فرمود: به سدرة المنتهى رسيد جبرئيل از همراهيش باز ايستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسيد: آيا در چنين جايى مرا تنها مى گذارى؟ گفت: تو پيش برو كه به خدا سوگند به جايى رسيده اى كه هيچ خلقى از خلائق بدان جا نرسيده و نخواهد رسيد اين جا بود كه پروردگار خود را ديد و تنها سبحه ميان او و خداوند فاصله بود، پرسيدم فدايت شوم سبحه چيست؟ حضرت با صورت خود اشاره به زمين و با دست خود اشاره به آسمان كرد و سه نوبت گفت: "جلال ربى جلال ربى" آن گاه خطاب شد كه اى محمد، گفت: لبيك يا رب، خطاب رسيد سكنه آسمان در چه چيز مشاجره مى كنند؟ پيامبر گفت: خداوندا تو منزهى من علمى ندارم جز آن چه كه تو به من آموختى.

رسول خدا سپس فرمود: پس خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت و من برودت آن را در ميان دو كتفم احساس كردم، آن گاه هيچ چيز از گذشته و آينده از من نپرسيد مگر آن كه پاسخ آن را دانستم، در پايان پرسيد اى محمد! سكان آسمان ها در چه چيز مخاصمه و نزاع دارند؟ گفتم: در درجات و كفارات و حسنات.

فرمود: اى محمد نبوتت به پايان رسيد، و خوردنت تمام شد، چه كسى را براى جانشينى خود در نظر گرفته اى؟ عرض كردم: پروردگارا من همه خلقت را آزمايش كرده ام كسى را مطيع تر از على براى خود نيافتم، فرمود: اى محمد! هم چنين مطيع تر از همه خلق نسبت به دستورات منست.

عرض كردم: پروردگارا همه خلقت را آزمودم كسى را نسبت به خودم علاقمندتر از على نيافتم، فرمود: و هم چنين نسبت به من، پس اى محمد! او را بشارت بده به اين كه آيات هدايت و پيشواى اولياى من و نور براى فرمانبران من و كلمه باقيه ايست كه من متقين را ملزم به پذيرفتن آن كرده ام، هر كه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته، علاوه بر اين، من او را به خصائصى اختصاص داده ام كه احدى را به آن اختصاص نداده ام.

عرض كردم پروردگارا آخر او برادر من و صاحب و وزير و وارث من است، فرمود: اين امرى است كه قضايش مقدر شده كه او بايد مبتلا شود و مردم هم به وسيله او امتحان شوند علاوه بر اين من او را ارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام وارث داده ام، چهار چيز را كه گره آن ها به دست اوست و او هرگز فاش نمى كند.[۲۱]

مؤلف: اين كه امام علیه السلام فرمود: "از اين جا به اين جا سيرش دادند". مقصود اين است كه آن جناب را از كعبه به بيت المعمور سير دادند (و ما بين كعبه و بيت المعمور حرم است) نه اين كه مقصود اين باشد كه از كعبه تا بيت المقدس نرفته بلكه به مسجد اقصى رفته است، چون اخبار بسيارى وارد شده كه مقصود از مسجد اقصى همان بيت المقدس است، نه اين كه خواسته باشد مسجد اقصى را به بيت المعمور تفسير كرده باشد بلكه مقصود حضرت اين است كه منتهاى معراج بيت المقدس نبوده بلكه از آن جا هم گذشته به بيت المعمور كه در آسمان ها است برده شده.

و اين كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: "اين جا بود كه پروردگار خود را ديدم" معنايش ديدن به چشم قلب است نه به چشم سر، همچنان كه در پاره اى از روايات قبلى خود آن حضرت تصريح به آن كرده بود، رواياتى هم كه رؤيت را به رؤيت قلبى تفسير مى كند مؤيد اين معنا است.

و اين كه فرمود: "تنها سبحه ميان پيامبر و خدا فاصله بود". معنايش اين است كه در نزديكى به خدا به جايى رسيد كه ميان خدا و پيامبر جز جلال او فاصله اى نماند. و اين كه فرمود: "خداى تعالى دست در ميان دو پستانم گذاشت..." كنايه است از رحمت الهى، و حاصل معنايش اين است كه علمى از ناحيه او به قلبم وارد شد كه هر شك و ريبى را از ميان برد.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه و مسلم و ابن مردويه از طريق ثابت از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: براق را برايم آوردند، حيوانى بود سفيد و دراز، و بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر كه هر گامش به اندازه چشم اندازش بود من آن را سوار شده به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم، در آن جا براق را به همان حلقه اى كه انبياء مركب خود را مى بستند ببستم و داخل مسجد شده دو ركعت نماز بجا آوردم.

آنگاه بيرون آمدم جبرئيل ظرفى شراب و ظرفى شير برايم آورد، من شير را انتخاب كردم جبرئيل گفت، فطرت را اختيار كردى، آن گاه ما را به طرف آسمان دنيا برد در آن جا اجازه ورود خواست، پرسيدند تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: همراهت كيست؟

گفت: محمد صلی الله علیه و آله است، پرسيدند مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، در اين موقع درب را باز كردند، ناگهان آدم را ديدم كه به من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.

آنگاه ما به آسمان دوم عروج داده شديم در آن جا نيز جبرئيل اذن ورود خواست، پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان دو پسر خاله ام عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ديدم مرا مرحبا گفتند و برايم دعاى خير كردند.

سپس به آسمان سوم برده شديم در آن جا نيز جبرئيل اجازه ورود خواست، پرسيدند: تو كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: همراهت كيست؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، ما را راه دادند، ناگهان يوسف را ديدم كه بهره اى از زيبايى داشت مرحبا گفت و برايم دعاى خير نمود.

آنگاه ما به آسمان چهارم برده شديم، جبرئيل اجازه ورود خواست، پرسيدند: كيستى؟ گفت جبرئيلم، پرسيدند: چه كسى با تو است؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، آن گاه ما را راه دادند وارد شديم و من به ادريس برخوردم بر من مرحبا گفت و برايم دعاى خير كرد.

آنگاه به آسمان پنجم رفتيم، و جبرئيل اجازه ورود خواست، گفتند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم گفتند: آن كيست با تو؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شديم، و من به هارون برخوردم و مرا ترحيب گفت و برايم دعاى خير كرد.

سپس به آسمان ششم عروجمان دادند در آن جا نيز جبرئيل اجازه خواست، گفتند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم، پرسيدند: به همراه تو كيست؟ گفت: محمد است، پرسيدند: مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده، اجازه دادند وارد شديم و من موسى را ديدم و مرا ترحيب گفت و دعاى خير برايم كرد.

پس آنگاه به آسمان هفتم عروج داده شديم و جبرئيل اجازه خواست، پرسيدند: كيستى؟ گفت: جبرئيلم، گفتند آن كيست؟ گفت: محمد، پرسيدند، مگر مبعوث شده؟ گفت: آرى مبعوث شده اجازه ورودمان دادند و من به ابراهيم برخوردم كه تكيه به بيت المعمور داده بود و هر روز هفتاد هزار فرشته به ديدارش مى آمدند و ديگر آن عده نزد او نمى آمدند، بلكه هر روز يك عده اى ديگر او را ديدار مى كردند.

از آنجا عبور داده شدم و به سدرة المنتهى رسيدم، برگ درخت سدر را در آن جا ديدم كه مانند گوش فيل بود و ميوه اش هم چون كوزه هاى بزرگ و چون امر الهى آن درخت را فرا گرفت وضعش تغيير كرد، در نتيجه احدى از خلق خدا قادر نيست كه زيبايى آن را توصيف كند، آن جا بود كه خداوند به من وحى كرد آن چه را كه كرد، و پنجاه نماز بر من واجب كرد تا در هر شبانه روز به جاى آورم، پس فرود آمدم تا به موسى رسيدم، او پرسيد: خدا چه چيز بر امت تو واجب كرد؟ گفتم: پنجاه نماز. گفت: برگرد نزد پروردگارت، چرا كه امت تو طاقت اين مقدار را ندارند، آرى بنى اسرائيل را آزموده و اين تجربه را به دست آوردم.

من به درگاه پروردگارم برگشته به عرض رساندم كه به امت من تخفيف ده خداى تعالى پنج نماز را تخفيف داد و من نزد موسى برگشتم و گفتم كه پنج نماز تخفيف داده شد، گفت: امتت طاقت اين را هم ندارند برگرد و از پروردگارت درخواست تخفيف كن، مى فرمايد من هم چنان برمى گشتم و تخفيف مى گرفتم تا آن كه خداى تعالى فرمود: اى محمد! حال رسيد به پنج نماز، براى هر شبانه روز، و هر نماز اجر ده نماز را دارد و در نتيجه امتت از پنجاه نماز برخوردار مى شوند، و هر كس كه تصميم بگيرد حسنه اى را انجام دهد اگر نتوانست انجام دهد يك حسنه به حسابش مى نويسند و اگر انجام داد ده حسنه به حسابش نوشته مى شود و از طرفى اگر كسى تصميم گرفت گناهى را مرتكب شود اما به آن گناه دست نيازيد چيزى به حسابش نوشته نمى شود و اگر مرتكب شد يك سيئه برايش حساب مى شود، اين جا بود كه به سوى موسى برگشته و جريان را برايش گفتم، باز موسى گفت كه نزد پروردگارت برگرد و باز تخفيف بگير، گفتم: نه آن قدر رفتم و برگشتم كه ديگر خجالت مى كشم.[۲۲]

علامه طباطبایی گوید: اين روايت از انس به طرق مختلفى نقل شده، از آن جمله طريق بخارى و مسلم و ابن جرير و ابن مردويه است كه از طريق شريك بن عبداللَّه بن ابى نمر از انس روايت كرده و روايتش چنين است كه گفت: شبى كه رسول خدا را از مسجد كعبه به معراج بردند سه نفر قبل از اين كه به آن جناب وحى بيايد نزد او آمدند در حالى كه آن جناب در مسجدالحرام خوابيده بود يكى از آن سه نفر از بقيه پرسيد كداميك از ايشان است؟

وسطى گفت: بهتر از همه او است، ديگرى گفت: بگيريد بهتر از همه را، و اين جريان در آن شب زياد ادامه نيافت و از نظر آن جناب ناپديد شدند تا آن كه در شبى ديگر آمدند در حالى كه ديدگان آن جناب بسته بود ولى دلش بيدار بود و مى ديد (البته اين اختصاص به آن شب و به آن حضرت ندارد اصولا انبياء چنين هستند كه ديدگان شان بسته مى شود وليكن دل هايشان بيدار است و مى بيند) هيچ سخن نگفتند و او را برداشته نزد چاه زمزم گذاشتند و از ميان آنان جبرئيل جلو آمد و بين گلو تا آخر سينه آن جناب را شكافته و قسمت سينه و اندرون او را با آب زمزم شستشو داد تا اين كه اندرونش پاكيزه گشت، آن گاه طشتى طلايى پر از ايمان و حكمت آورده و سينه و رگ هاى گردنش را از آن پر كرد آن گاه، روى هم گذاشته (بهبودش بخشيد) و سپس به آسمان دنيايش عروج داد. (راوى حديث را طبق حديث قبلى ادامه مى دهد)[۲۳]

مساله شكافتن سينه و شستشو و پاكيزه كردن آن و پر كردنش از ايمان و حكمت، بيان يك حالت مثالى است كه آن جناب مشاهده كرده نه اين كه طشتى مادى و از طلا در كار باشد و هم چنان كه بعضى ها پنداشته اند مملو از امرى مادى به نام ايمان و حكمت شود بلكه همين پر كردن دل آن جناب از ايمان و حكمت، خود قرينه اى است بر اين كه طشت هم امرى معنوى و مثالى بوده.

اخبار معراج از اين گونه مشاهدات مثالى و تمثيل هاى روحى پر است و اين معنا در عده اى از اخبار معراجيه كه از طرق عامه نقل شده ديده مى شود، و پر واضح است كه هيچ اشكالى هم ندارد.

ظاهر اين روايت اين است كه معراج پيغمبر صلی الله علیه و آله قبل از بعثت بوده كه هنوز وحى به او نازل نشده بود ديگر اين كه از آن برمى آيد كه اين پيشامد در خواب بوده نه در بيدارى. اما اين كه قبل از بعثت بوده باشد احتمالى است كه معظم روايات وارده در معراج كه شايد از حد شمارش هم بيرون باشد آن را رد مى كند و علماى اين بحث نيز همه اتفاق نظر دارند بر اين كه معراج بعد از بعثت بوده.

علاوه بر اين، خود حديث هم با اين احتمال سازگار نيست، و آن را دفع مى كند زيرا در آن آمده است كه در معراج پنجاه نماز و پس از چند نوبت گرفتن تخفيف، به راهنمايى موسى، پنج نماز واجب شده است، و واجب شدن نماز قبل از نبوت چه معنايى دارد؟ پس ناگزير بايد صدر حديث را كه داشت "قبل از آن كه به آن جناب وحى مى آمد نزد او آمدند" بر اين حمل كنيم كه ملائكه شبى قبل از شب بعثت آمدند و آن سخنان را با خود گفتند، آن گاه شب بعد كه آن حضرت مبعوث به نبوت شده بود آمدند و به معراجش بردند.

و در روايات ما اماميه[۲۴] آمده است كه آن عده كه در شب معراج با آن جناب در مسجد خوابيده بودند عبارت بودند از حمزة بن عبدالمطلب و جعفر و على دو فرزند ابى طالب.

اما اين كه اين واقعه در شب معراج در عالم خواب اتفاق افتاده ممكن است. - البته بعيد است - بگوئيم كه مساله شكافتن سينه و شستشوى اندرون آن حضرت در خواب بوده ولى پس از آن بيدارش كرده و به معراجش برده اند. ولى انصاف اين است كه ظهور اين روايت در اين كه تمامى جريانات معراج، در خواب واقع شده بيشتر است، و روايات بعدى هم دلالت بر آن دارد.

از آن جمله روايتى است كه در الدر المنثور آمده و آن اين است كه ابن اسحاق و ابن جرير از معاوية بن ابى سفيان روايت كرده اند كه هر وقت درباره مساله معراج رسول خدا صلی الله علیه و آله از معاويه پرسش مى شد در جواب مى گفت: "رؤياى صادقه از پيش خدا بود".[۲۵]

علامه طباطبایی می گوید: ولى ظاهر آيه كريمه كه مى فرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ» تا جمله: «لِنُرِيَهُ مِنْ آياتِنا» اين احتمال و اين گفته معاويه را رد مى كند و همچنين آيات اول سوره نجم. - مثلا در آن آيات اين جمله است كه: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى لَقَدْ رَأى مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْرى» چشم منحرف نشد و خطا نكرد او بزرگترين آيات پروردگار خود را ديد.[۲۶]

علاوه بر اين كه آيه در مقام منت نهادن است، در عين حال ثناى بر خداى سبحان نيز هست كه چنين پيشامد بى سابقه را پيش آورده و چنين قدرت نمايى عجيبى را انجام داده، و پرواضح است كه مساله "قدرت نمايى" با "خواب ديدن" به هيچ وجه سازگار نيست، خلاصه خواب ديدن پيغمبر بى سابقه و قدرت نمايى نيست چون خواب را همه كس چه صالح و چه طالح مى بيند و چه بسا فاسق و فاجر خواب هايى مى بينند كه بسيار عجيب تر است از خواب هايى كه يك مؤمن متقى مى بيند.

و اصلا خواب در نظر عامه مردم بيش از يك نوع تخيل چيز ديگرى نيست كه عامه آن را دليل بر قدرت يا سلطنت بدانند منتهى اثرى كه دارد اين است كه با ديدن آن تفالى بزنند و اميدوار خيرى شوند و يا با ديدن آن تطيرى بزنند و احتمال پيشامد ناگوارى را بدهند.

و نيز در همان كتاب است كه ابى اسحاق و ابن جرير از عايشه روايت كرده اند كه گفت: من بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله را از بسترم غايب نديدم و در آن شب خداوند روح او را به معراج برد.[۲۷]

علامه طباطبایی می گوید: همان اشكالى كه به روايت قبلى وارد بود بر اين روايت نيز وارد است. علاوه بر اين در سقوط اين روايت از درجه اعتبار، همين بس كه تمام راويان حديث و تاريخ نويسان اتفاق كلمه دارند بر اين كه معراج قبل از هجرت به مدينه واقع شده، و ازدواج رسول خدا صلی الله علیه و آله با عايشه بعد از هجرت و در مدينه اتفاق افتاده آن هم بعد از گذشتن مدتى از هجرت و حتى دو نفر هم از راويان در اين مطلب اختلاف نكرده اند.

خود آيه نيز صريح است در اين كه معراج آن جناب از مكه و مسجدالحرام بوده.

و نيز در همان كتاب است كه ترمذى (وى روايت را حسن دانسته) و طبرانى و ابن مردويه از ابن مسعود روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: من ابراهيم را در شب معراج ديدم به من گفت: اى محمد از من بر امتت سلام برسان و به ايشان بگو كه زمين بهشت، زمين پاكيزه و قابل كشت و زرع و آب آن گواراست، و همه آن دشت هموار است و نهال هايى كه مى توانيد بفرستيد كلمه سبحان اللَّه و الحمدللَّه و لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر و كلمه لاحول و لاقوة الا باللَّه است.[۲۸]

و نيز در همان كتابست كه طبرانى از عايشه روايت كرده كه گفت: رسول خدا فرمود: وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم و به درختى از درختان بهشت رسيدم كه زيباتر و سفيد برگتر و خوش ميوه تر از آن نديده بودم يك دانه از ميوه هاى آن را چيده و خوردم و همين ميوه نطفه اى شد در صلب من، وقتى به زمين آمدم و با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد و اينك هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم فاطمه را مى بويم.[۲۹]

و در تفسير قمى از پدرش از ابن محبوب از ابن رئاب از ابى عبيده از امام صادق علیه السلام روايت آورده كه فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله بسيار فاطمه را مى بوسيد، اين كار براى عايشه خوشايند نبود، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اى عايشه! وقتى مرا به آسمان بردند داخل بهشت شدم جبرئيل مرا به نزديك درخت طوبى برد و از ميوه هايش به من داد و من خوردم، خداوند همان ميوه را به صورت نطفه اى در پشتم درآورد - وقتى به زمين هبوط نمودم با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، و اينك هيچ وقت او را نمى بوسم مگر آن كه بوى درخت طوبى را از او استشمام مى كنم.[۳۰]

و در الدر المنثور است كه طبرانى در كتاب اوسط از ابن عمر روايت كرده كه وقتى رسول خدا صلی الله علیه و آله را به معراج بردند خداوند به او وحى كرد كه بايد اذان بگويد چون نازل شد (به جبرئيل رسيد) جبرئيل اذان را به او ياد داد.[۳۱]

و نيز در همان كتاب آمده است كه ابن مردويه از على علیه السلام روايت كرده كه اذان را در شب معراج تعليم رسول خدا كردند، و واجب شد كه نماز را بعد از آن بخوانند.[۳۲]

و در كتاب علل به سند خود از اسحاق ابن عمار روايت كرده كه گفت: من از حضرت ابى الحسن موسى ابن جعفر پرسيدم چطور شد كه هر يك ركعت نماز داراى يك ركوع و دو سجده شد؟ و با اين كه سجده دو تا است چرا دو ركعت حساب نمى شود؟ فرمود: حال كه اين مطلب را سؤال كردى حواست را جمع كن تا جوابش را خوب بفهمى، اولين نمازى كه رسول خدا صلی الله علیه و آله بجا آورد نمازى بود كه در آسمان در برابر پروردگار متعال و در جلوى عرش خداى عزوجل خواند.

و شرحش چنين است كه وقتى آن جناب را به معراج بردند و آن جناب را به معراج بردند و آن جناب به پاى عرش الهى رسيد به او خطاب شد اى محمد! به چشمه صاد نزديك شو و محل هاى سجده خود را بشوى و پاكيزه كن و براى پروردگارت نماز بخوان، رسول خدا صلی الله علیه و آله بدان جا كه خدايش دستور داده بود نزديك شده و وضو گرفت، وضويى طولانى و سير، آن گاه در برابر پروردگار جبار تبارك و تعالى به ايستاد.

خداى تعالى دستور داد تا نماز را افتتاح كند، او نيز (با گفتن اللَّه اكبر) نماز را شروع كرد.

دستور رسيد اى محمد! بخوان: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ...» تا آخر سوره، او چنين كرد دستورش داد تا به اصطلاح حسب و نسب خداى را بخواند و بگويد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ»، در اين جا خداى تعالى از تلقين بقيه سوره باز ايستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ».

آنگاه خداى تعالى دستورش داد: بگويد «لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ»، باز خداى تعالى از تلقين بقيه بازايستاد و رسول خدا صلی الله علیه و آله خودش پس از اتمام سوره گفت كذلك اللَّه ربى، كذلك اللَّه ربى.

بعد از آن كه رسول خدا اين را بگفت خداى تعالى دستورش داد كه براى پروردگارش ركوع كند رسول خدا ركوع كرد و دستور داده شد در حال ركوع بگويد "سبحان ربى العظيم و بحمده" رسول خدا سه بار اين ذكر را گفت، دستور آمد سر از ركوع بردارد، رسول خدا سر برداشته در برابر پروردگار متعال ايستاد دستور آمد كه اى محمد! سجده كن براى پروردگارت رسول خدا با صورت به سجده افتاد، دستور آمد بگو "سبحان ربى الاعلى و بحمده" او اين ذكر را هم سه بار تكرار كرد.

دستور رسيد بنشيند، رسول خدا صلی الله علیه و آله نشست جلالت پروردگار جل جلاله را متذكر گشته بى اختيار و بدون اين كه دستور داشته باشد به سجده افتاد و مجددا سه بار تسبيح گفت، خداى تعالى دستور داد برخيزد آن جناب تمام قامت برخاست و در برخاستن آن جلالتى كه از پروردگار خود بايد مشاهده كند نديد.

خداى تعالى دستور داد اى محمد! بخوان همان طور كه در ركعت اول خواندى، آن جناب انجام داده بعد از آن كه يكباره سجده كرد نشست باز متذكر جلال پروردگار تبارك و تعالى گشته بى اختيار به سجده افتاد بدون اين كه دستور داشته باشد بعد از تسبيح دستور رسيد كه سر بردار، خداوند تو را ثابت قدم كند و گواهى ده كه معبودى نيست به غير از خدا، و اين كه محمد فرستاده خداست و قيامت آمدنى است و شكى در آن نيست و اين كه خداوند همه مردگان را زنده مى كند و بگو "اللهم صل على محمد و آل محمد كما صليت و باركت و ترحمت على ابراهيم و آل ابراهيم انك حميد مجيد اللهم تقبل شفاعته فى امته و ارفع درجته" رسول خدا همه اين ها را گفت.

خداى تعالى فرمود اى محمد، رسول خدا روى خود به سوى پروردگارش نموده (و از ادب) سر بزير افكند و گفت "السلام عليك" پس خداى جبار جل جلاله جوابش داد و گفت: "و عليك السلام يا محمد" به نعمت من نيرو بر طاعتم يافتى و به عصمتم. تو را پيغمبر و حبيب خود كردم.

امام ابوالحسن علیه السلام سپس فرمود نمازى كه خداى تعالى دستور داد دو ركعت بود و دو سجده داشت و او همان طور كه برايت گفتم در هر ركعت دو سجده به جا آورد و مشاهده عظمت پروردگارش او را بى اختيار به تكرار سجده واداشت خداى تعالى هم همان دو سجده را واجب كرد.

پرسيدم: فدايت شوم آن صاد كه رسول خدا مامور شد از آن غسل كند چه بود؟ فرمود: چشمه ايست كه از يكى از اركان عرش مى جوشد و آن را آب حيات مى گويند و همان است كه خداى تعالى در قرآن از آن ياد كرده و فرموده "ص وَالْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ" و خلاصه دستور اين بود كه از آن چشمه وضو بگيرد و قرائت كند و نماز بخواند.[۳۳]

علامه طباطبایی می گوید: در اين معنا روايت ديگرى نيز هست.

در كافى به سند خود از على بن حمزه روايت كرده كه گفت در حضور حضرت صادق علیه السلام بودم كه ابوبصير از آن جناب پرسيد: فدايت شوم رسول خدا صلی الله علیه و آله را چند نوبت به معراج بردند؟ فرمود: دو نوبت جبرئيل او را در موقعى برد و به او گفت: اين جا باش كه در جايى قرار گرفته اى كه تاكنون نه فرشته اى بدان راه يافته و نه پيغمبرى، اينجاست كه پروردگارت صلات مى گذارد.

پرسيد: چگونه صلات مى گذارد؟ گفت: مى‌ گويد "سبوح قدوس" منم پروردگار ملائكه و روح، رحمتم از غضبم پيشى گرفته است رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: "عفوك عفوك".

فرمود: در آن حال نزديكيش به پروردگار همان قدر بوده است كه قرآن درباره اش فرموده: "قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى".

ابوبصير به آن جناب عرض كرد: "قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى " يعنى چه؟

فرمود: ما بين دستگيره كمان تا سر كمان.

سپس فرمود: ميان آن دو حجابى است داراى تلألؤ و به نظرم مى رسد، فرمود حجابى است از زبرجد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله از دريچه اى به قدر سوراخ سوزن عظمتى را كه جز خدا نمى داند مشاهده نمود...[۳۴]

علامه طباطبایی می گوید: آيات سوره نجم هم مؤيد اين روايت است كه مى گويد معراج دو بار اتفاق افتاد: "صلواتى" هم كه در اين روايت بود ظاهرا بايد درست باشد چون معناى صلوات در لغت به معنى ميل و انعطاف است. و ميل و انعطاف از خداى سبحان (به طورى كه گفته شد) "رحمت" و از عبد "دعا" است.

گفتارى هم كه جبرئيل از خداى تعالى در صلواتش نقل كرد كه مى فرمايد: "رحمت من از غضبم پيشى گرفته" خود مؤيد اين معنا است. و نيز به همين جهت بود كه جبرئيل آن جناب را در آن موقف نگاه داشت موقفى كه خود او گفت هيچ فرشته و پيغمبرى بدان جا راه نيافته است، و لازمه اين وصفى كه براى آن موقف كرده اين است كه موقف مذكور واسطه اى ميان خلق و خالق و آخرين حدى از كمال بوده كه ممكن است يك انسان بدان جا برسد، پس حد نامبرده همان حدى است كه رحمت الهى در آن ظهور كرده، و از آن جا به مادون و پائين تر افاضه مى شود، و به همين جهت در آن جا باز داشته شد كه رحمت خداى را (به خود و به مادون خود) ببيند.

و در مجمع البيان خلاصه آن چه را كه از روايات استفاده مى شود چنين آورده است كه: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئيل در موقعى كه من در مكه بودم نزد من آمد و گفت اى محمد! برخيز و من برخاسته با او به طرف درب به راه افتادم و ديدم كه ميكائيل و اسرافيل نيز با او آمده اند.

جبرئيل براق را - كه حيوانى بزرگتر از الاغ و كوچكتر از قاطر بود و صورتى چون گونه انسان و دمى چون دم گاو و يالى چون يال اسب و پاهايى چون پاهاى شتر داشت - حاضر كرد بر پشت آن جلى بهشتى بود و دو بال از قسمت ران هايش بر آمده بود، گامش به اندازه اى بود كه چشمش كار مى كرد جبرئيل خطاب به من گفت سوار شو. من سوار شدم و به راه افتادم تا به بيت المقدس رسيدم.

آنگاه داستان را نقل كرده تا رسيده به اين جا كه وقتى به بيت المقدس رسيدم فرشتگانى از آسمان فرود آمده از ناحيه رب العزة به من بشارت دادند و احترام كردند و من در آنجا به نماز ايستادم.

و در بعضى از روايات اين باب آمده است كه ابراهيم هم در ميان خيل انبياء مرا بشارت داد، آن گاه از وصف موسى و عيسى گفت و فرمود: سپس جبرئيل دست مرا گرفته بالاى صخره برد و در آن جا نشانيد كه ناگهان نردبان و معراجى ديدم كه هرگز به زيبايى و جمال آن نديده بودم.

پس به آسمان بالا صعود داده شدم و عجائب و ملكوتش را ديدم، ملائكه آن جا به من سلام كردند آن گاه جبرئيل مرا به آسمان دوم برد در آن جا عيسى بن مريم و يحيى بن زكريا را ملاقات كردم سپس، به آسمان سوم عروجم داد در آن جا يوسف را ديدم، مرا به آسمان چهارم بالا برد در آن جا ادريس را ديدم به آسمان پنجم برد در آن جا هارون را ديدم به آسمان ششم بالا برد در آن جا خلق كثيرى ديدم كه موج مى زدند سپس به آسمان هفتم عروج داد در آن جا خلقى و فرشتگانى ديدم و در حديث ابوهريره آمده است كه در آسمان ششم موسى را و در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم.

آنگاه فرمود: از آسمان هفتم هم گذشته به اعلى عليين رفتيم و اعلى عليين را وصف نموده و در آخر فرمود: پروردگارم با من سخن گفت و من با پروردگارم سخن گفتم بهشت و دوزخ را ديدم و عرش سدرة المنتهى را نظاره كردم و سپس به مكه بازگشتم.

همين كه صبح شد داستان را براى مردم شرح دادم ابوجهل و مشركين مرا تكذيب كردند مطعم بن عدى گفت: تو چنين مى پندارى كه در يك شب دو ماه راه را پيموده اى من شهادت مى دهم بر اين كه تو از دروغ گويانى.

راويان حديث اضافه كرده اند كه قريش گفتند: بگو ببينم در اين سفر چه چيزها ديدى رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شترى گم كرده دنبالش مى گشتند و در كاروان شان ظرف بزرگى از آب بود، از آب نوشيدم و روى ظرف را پوشاندم، شما مى توانيد از ايشان بپرسيد كه آيا آب را در قدح ديدند يا نه.

قريش گفتند: اين يك نشانه، سپس فرمود: به كاروان فلان قبيله برخوردم و ديدم كه شتر فلانى فرار كرده و دستش شكسته بود شما از ايشان بپرسيد، گفتند: اين دو نشانه، آن گاه پرسيدند: از كاروان ما چه خبر دارى؟ فرمود: كاروان شما را در تنعيم ديدم، آن گاه از جزئيات بارها و وضع كاروان براى آنان مطالبى گفت و فرمود: پيشاپيش كاروان شترى خاكسترى رنگ در حركت بود كه دو فزاره بر دوش داشت در موقع طلوع خورشيد پيدايشان مى شود. گفتند: اين هم نشانه اى ديگر.[۳۵]

در تفسير عياشى از هشام بن حكم از امام صادق علیه السلام روايت كرده كه فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن شب كه به معراج رفت هم نماز عشاء را در مكه خواند و هم نماز صبح را.[۳۶]

علامه طباطبایی می گوید:و در پاره اى از اخبار آمده كه آن جناب نماز مغرب را در مسجدالحرام خواند و بعد از آن برنامه معراجش شروع شد و ميان اين دو روايت منافاتى نيست، هم چنان كه ميان نماز خواندنش قبل از معراج و واجب شدن نماز در شب معراج منافاتى نيست، چرا كه نماز قبل از معراج واجب شده بود، وليكن جزئيات آن كه چند ركعت است تا آن روز معلوم نشده بود.

باقى مى ماند اين اشكال كه در روايات بسيارى آمده كه آن جناب از روز اول بعثتش نماز مى خواند، هم چنان كه در سوره علق كه اولين سوره است فرموده: «أَرَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى» هيچ يادت هست آن كسى را كه نهى مى كرد بنده اى را كه نماز مى خواند.[۳۷]

رواياتى هم آمده كه آن جناب قبل از اعلام دعوتش تا مدتى با على علیه السلام و خديجه نماز مى خواند.

و در كافى از عامرى از حضرت ابى جعفر علیه السلام روايت كرده كه فرمود: بعد از آن كه رسول خدا صلی الله علیه و آله معراج رفت در مراجعت ده ركعت نماز بجا آورد هر دو ركعت به يك سلام، و چون حسن و حسين علیه السلام متولد شدند رسول خدا صلی الله علیه و آله به شكرانه خدا هفت ركعت ديگر زياد كرد و خداوند هم عمل او را امضاء فرمود، و اگر در نماز صبح چيزى اضافه نكرد براى اين بود كه در هنگام فجر ملائكه شب مى رفتند و ملائكه روز مى آمدند.

و چون خداوند دستورش داد تا در مسافرت نمازهايش بشكند رسول خدا صلی الله علیه و آله همه را دو ركعتى كرد مگر مغرب را كه از آن چيزى كم نكرد در نتيجه شش ركعت را بر امتش تخفيف داد. و احكام سهو هم تنها مربوط به ركعت هايى است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله اضافه كرد و اگر كسى در اصل واجب يعنى در دو ركعت اول شك كند بايد نماز را از سر بگيرد.[۳۸]

مرحوم صدوق در كتاب فقيه به سند خود از سعيد بن مسيب روايت كرده كه: "وى از على بن الحسين علیه السلام پرسيده است، چه وقت نماز بدين طريق كه امروز واجب است بر مسلمانان واجب شد؟

فرمود: در مدينه و بعد از ظهور اسلام و قوت گرفتن آن، كه خداوند جهاد را بر مسلمانان واجب نمود، آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله هفت ركعت به آن اضافه كرد، دو ركعت در نماز ظهر و دو ركعت در عصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء و نماز صبح را به حال خود به همان دو ركعتى كه در مكه واجب شده بود باقى گذارد...".[۳۹]

و در الدر المنثور است كه احمد و نسايى و بزار و طبرانى و ابن مردويه و بيهقى (در كتاب دلائل) به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: وقتى مرا به معراج بردند بويى پاكيزه از پيش رويم گذشت به جبرئيل گفتم اين بوى خوش از كجا است؟ گفت: بوى مشاطه و آرايشگر خانواده فرعون بود، چرا كه او روزى مشغول شانه زدن به گيسوان دختر فرعون بود كه شانه از دستش افتاد و گفت: بسم اللَّه.

دختر فرعون گفت: مقصودت نام پدر من است؟ گفت: خير، مقصودم پروردگار خودم و پروردگار تو و پدرت مى باشد، پرسيد مگر تو غير از پدر من پروردگار ديگرى دارى؟ گفت: آرى. پرسيد به پدرم بگويم؟ گفت: بگو!

دختر فرعون نزد پدرش رفته و جريان را براى او نقل كرد. فرعون آرايشگر و دخترش را احضار كرد و پرسيد: آيا غير از من پروردگار ديگرى دارى؟ گفت: آرى پروردگار من و تو خدايى است كه در آسمان ها است، فرعون دستور داد مجسمه گاوى كه از مس بود گداخته كردند و آن زن بيچاره و بچه هايش را در آن افكندند همين كه خواستند زن را در آن مس گداخته بيندازند.

گفت: من درخواستى از تو دارم. پرسيد: چيست؟ گفت: حاجتم اين است كه وقتى مرا و فرزندانم را سوزاندى استخوان هاى ما را جمع آورى نموده و دفن كنى...! فرعون قبول كرد و گفت: اين كار را مى كنم زيرا تو به گردن ما حق دارى. آن گاه آنان را به نوبت در آن مس گداخته انداختند تا در آخر خواستند كه طفل شيرخوارش را بسوزانند، مادرش فريادى كشيد، طفل گفت: اى مادر پيش بيا و عقب نرو كه تو بر حقى، سرانجام او و فرزندانش در آن مجسمه مسى سوختند.

ابن عباس اضافه كرده است كه چهار نفر در كودكى به زبان آمده اند، يكى همين كودك است، دومى آن شاهدى بود كه به بي گناهى يوسف شهادت داد و سومى طفل شيرخوار در داستان جريح و چهارمى عيسى بن مريم علیه السلام مى باشد.[۴۰]

علامه طباطبایی می گوید:اين روايت به طرز ديگرى از ابن عباس از ابى بن كعب از رسول خدا صلی الله علیه و آله روايت شده است.[۴۱]

و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود شبى به كه مرا به معراج بردند از جمعيتى عبور دادند كه لب هايشان را با قيچى هاى آتشى مى بريدند و دوباره جايش سبز مى شد، از جبرئيل پرسيدم اين ها كيانند؟ گفت: اين ها خطيب هايى از امت تواند كه به مردم چيزى مى گويند كه خود عمل نمى كنند.[۴۲]

علامه طباطبایی می گوید: و اين نوع تمثلات برزخى كه نتايج اعمال و عذاب هاى آماده شده براى هر يك را مجسم مى سازد. در اخبار معراجيه بسيار است كه پاره اى از آن ها در روايات گذشته از نظر خوانندگان گذشت.

اين را هم بايد دانست كه آنچه كه ما از اخبار معراج نقل كرديم فقط مختصرى از آن بود وگرنه اخبار در اين زمينه بسيار زياد است كه به حد تواتر مى رسد و جمع كثيرى از صحابه مانند مالك و شداد بن اويس و على بن ابى طالب علیه السلام و ابوسعيد خدرى و ابوهريره و عبداللَّه بن مسعود و عمر بن خطاب و عبداللَّه بن عمر و عبداللَّه بن عباس و ابى ابن كعب و سمرة بن جندب و بريده و صهيب بن سنان و حذيفة بن يمان و سهل بن سعد و ابوايوب انصارى و جابر بن عبداللَّه و ابوالحمراء و ابوالدرداء و عروة و ام هانى و ام سلمه و عايشه و اسماء دختر ابى بكر همگى آن را از رسول خدا صلی الله علیه و آله روايت كرده اند، و جمع بسيارى از راويان شيعه از امامان اهل بيت علیهم السلام نقل نموده اند.

از دانشمندان اسلامى هم همه آن هايى كه كلامشان مورد اعتنا است اتفاق دارند بر اين كه معراج در مكه معظمه و قبل از هجرت به مدينه اتفاق افتاده است، هم چنان كه خود آيه مورد بحث هم آن را افاده مى كند و مى فرمايد: «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى...» - منزه است آن خدايى كه بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد...

و بسيارى از روايات هم كه داستان گفتگوى آن جناب را با قريش نقل مى كند بر اين معنى دلالت دارد، زيرا از مجموع آن ها هم برمى آيد كه رسول خدا جريان شب گذشته خود را براى قريش نقل نموده و آنان انكار نموده اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله به عنوان نشانه، عدد ستون هاى مسجد اقصى را برايشان گفت، و جزئياتى كه در راه و از كاروان هاى بين راه مشاهده كرده بود نقل كرد.

اقوال مختلف درباره زمان و مكان معراج و اين كه جسمانى بوده يا روحانى

و اما در اين كه معراج در چه سالى اتفاق افتاده اختلاف است، بعضى گفته اند: سال دوم بعثت بوده و اين قول را به ابن عباس نسبت داده اند، بعضى ديگر از آن جمله صاحب خرائج از على علیه السلام نقل كرده كه وى فرمود: در سال سوم بعثت اتفاق افتاده، بعضى آن را در سال پنجم و يا ششم دانسته اند، بعضى ده سال و سه ماه بعد از بعثت و بعضى دوازده سال بعد از بعثت و بعضى يك سال و پنج ماه قبل از هجرت و بعضى يك سال و سه ماه قبل از هجرت و بعضى شش ماه قبل از آن دانسته اند.[۴۳]

هر چه بوده بحث در آن و تتبع در سال و ماه و روز آن آنقدرها اهميت ندارد، علاوه بر اين مستند و دليلى هم كه بتوان بر آن اعتماد كرد در دست نيست، لذا از اين بحث صرف نظر مى نمائيم.

چيزى كه بايد خاطرنشان ساخت اين است كه روايات وارده از امامان اهل بيت، معراج را در دو نوبت مى دانند. و از آيات سوره نجم هم همين معنا استفاده مى شود، زيرا در آنجا دارد: «وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى»؛ به تحقيق آن را دفعه ديگرى بديد. تا آخر كه انشاءاللَّه به تفسير آن سوره بزودى خواهيد رسيد.

و بنابراين جزئياتى كه درباره معراج در روايات وارد شده و با هم سازگارى ندارند ممكن است يك دسته آن ها مربوط به معراج اول و يك دسته ديگر راجع به معراج دوم بوده و پاره اى ديگر مشاهداتى باشد كه آن حضرت در هر دو معراج مشاهده كرده است.

آنگاه در محل وقوع اين حادثه نيز اختلاف ديگرى كرده اند، بعضى[۴۴] گفته اند از شعب ابى طالب به معراج رفتند، بعضى[۴۵] ديگر محل آن را خانه ام هانى دانسته كه پاره اى از روايات هم بر آن دلالت دارد، آن گاه آيه شريفه مورد بحث را كه ابتداى آن را مسجدالحرام دانسته چنين تاويل مى كنند كه مقصود از آن تمامى حرم است كه آن را مجازا مسجدالحرام ناميده.

بعضى[۴۶] ديگر گفته اند از مسجدالحرام بوده چون آيه بر آن دلالت دارد و دليل ديگرى كه بتواند آيه را تاويل كند در دست نيست.

ممكن هم هست از آن نظر كه گفتيم دوباره اتفاق افتاده بگوئيم: يكى از دو معراج از مسجدالحرام بوده و يكى ديگر از خانه ام هانى و اما اين كه از شعب ابى طالب بوده باشد در رواياتى كه متضمن آنست چنين آمده كه ابوطالب علیه السلام در تمام طول شب دنبال آن حضرت مى گشت و به او دست نمى يافت تا آن چه با بنى هاشم در مسجدالحرام جمع شده شمشيرها را برهنه نموده قريش را تهديد كردند كه اگر محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله پيدا نشود چنين و چنان مى كنيم، در همين حال بودند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از آسمان نازل شده نزد ايشان آمد، و مشاهدات خود را براى قريش تعريف كرد: و پر واضح است كه اين همه جزئيات و خصوصيات تصور نمى رود در ايامى اتفاق افتاده باشد كه ابى طالب علیه السلام در شعب محاصره و دست به گريبان آن شدائد و بلايا بوده.

و به هر حال معراجى كه آيه شريفه مورد بحث آن را اثبات مى كند معراجى كه به بيت المقدس بود ابتدايش مسجدالحرام بوده و آيه شريفه در اين معنى كمال ظهور را دارد، و جهت ندارد كه ما آن را تاويل كنيم.

باز اختلاف ديگرى كرده اند در كيفيت معراج، بعضى[۴۷] گفته اند: هم روحانى و هم جسمانى بوده رسول خدا صلی الله علیه و آله با بدن خاكى خود از مسجدالحرام به بيت المقدس و از آن جا نيز با جسد و روحش به آسمان ها عروج نموده است، و اين قول بيشتر مفسرين است.

بعضى[۴۸] ديگر گفته اند: با روح و جسدش تا بيت المقدس و از آن جا با روح شريفش به آسمان ها عروج نموده است و اين قول گروهى از مفسرين است. و بعضى گفته اند: با روحش بوده و اين خود از رؤياهاى صادقى است كه خداوند به پيغمبرش نشان داده، و اين قول نادرى از مفسرين است.

در مناقب گفته: مردم در معراج اختلاف كرده اند، و خوارج آن را انكار و فرقه جهميه معترض شده اند به اين كه روحانى و به صورت رؤيا بوده است، ولى فرقه اماميه و زيديه و معتزله گفته اند تا بيت المقدس روحانى و جسمانى بوده، چون آيه شريفه دارد: "تا مسجد اقصى".

عده اى ديگر گفته اند: از اول تا به آخر حتى آسمان ها را هم با جسد و روح خود معراج كرده است، و اين معنى از ابن عباس و ابن مسعود، و جابر، و حذيفه و انس و عايشه و ام هانى روايت شده است.

و ما در صورتى كه ادله مذكور دلالت كند آن را انكار نمى كنيم، و چگونه انكار كنيم با اين كه سابقه آن در دست هست، و آن معراج موسى بن عمران علیه السلام است كه خداى تعالى او را با جسد و روحش تا طور سينا برد، و در قرآن در خصوص آن فرموده: "وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ - تو در جانب طور نبودى"، و نيز ابراهيم را تا آسمان دنيا برده در قرآن فرموده: "وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ... - اين چنين به ابراهيم نشان داديم..."، و عيسى را تا آسمان چهارم برده در قرآن فرموده: «وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا»؛ او را تا جايى بلند عروج داديم. و درباره رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: «فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ»؛ پس تا اندازه قاب دو قوس رسيد و معلوم است كه اين به خاطر علو همت آن حضرت بود، اين بود گفتار صاحب مناقب.[۴۹]

ولى آن چه سزاوار است در اين خصوص گفته شود اين است كه اصل "اسراء" و "معراج" از مسائلى است كه هيچ راهى به انكار آن نيست چون قرآن درباره آن به تفصيل بيان كرده، و اخبار متواتر، از رسول خدا صلی الله علیه و آله و امامان اهل بيت بر طبق آن رسيده است.

و اما درباره چگونگى جزئيات آن، ظاهر آيه و روايات محفوف به قرائنى است كه آيه را داراى ظهور نسبت به آن جزئيات مى كنند. ظهورى كه به هيچ وجه قابل دفع نيست، و با در نظر داشتن آن قرائن از آيه و روايات چنين استفاده مى شود كه آن جناب با روح و جسدش از مسجدالحرام تا مسجد اقصى رفته، و اما عروجش به آسمان ها، از ظاهر آيات سوره نجم كه به زودى انشاء اللَّه به تفسيرش خواهيم رسيد و صريح روايات بسيار زيادى كه برمى آيد كه اين عروج واقع شده و به هيچ وجه نمى توان آن را انكار نمود، چيزى كه هست ممكن است بگوئيم كه اين عروج با روح مقدسش بوده است.

وليكن نه آن طور كه قائلين به معراج روحانى معتقدند كه به صورت رؤياى صادقه بوده است، چه اگر صرف رؤيا مى بود ديگر جا نداشت آيات قرآنى اين قدر درباره آن اهميت داده و سخن بگويد، و در مقام اثبات كرامت درباره آن جناب برآيد.

و همچنين ديگر جا نداشت قريش وقتى كه آن جناب قصه را برايشان نقل كرد آن طور به شدت انكار نمايند و نيز مشاهداتى كه آن جناب در بين راه ديده و نقل فرموده با رؤيا بودن معراج نمى سازد، و معناى معقولى برايش تصور نمى شود.

بلكه مقصود از روحانى بودن آن اين است كه روح مقدس آن جناب به ماوراى اين عالم مادى يعنى آن جايى كه ملائكه مكرمين منزل دارند و اعمال بندگان بدان جا منتهى و اقدار از آن جا صادر مى شود عروج نموده و آن آيات كبراى پروردگارش را مشاهده و حقايق اشياء و نتايج اعمال برايش مجسم شده، ارواح انبياى عظام را ملاقات و با آنان گفتگو كرده است، ملائكه كرام را ديده و با آنان صحبت نموده است و آياتى الهى ديده كه جز با عبارات: "عرش"، "حجب"، "سرادقات" تعبير از آنها ممكن نبوده است.

اين است معناى معراج روحانى ولى آقايان چون قائل به اصالت وجود مادى بوده و در عالم به غير از خدا هيچ موجود مجردى را قائل نيستند و از سوى ديگر كه كتاب و سنت در وصف امور غير محسوسه اوصافى را برمى شمارد كه محسوس و مادى است مانند ملائكه كرام و عرش و كرسى و لوح و قلم و حجب و سرادقات ناگزير شده اين امور را حمل كنند بر اجسام ماديه اى كه محسوس آدمى واقع نمى شوند و احكام ماده را ندارند، و نيز تمثيلاتى كه در روايات در خصوص مقامات صالحين و معارج قرب آنان و بواطن صور معاصى از نتايج اعمال و امثال آن وارد شده بر نوعى از تشبيه و استعاره حمل نموده، در نتيجه خود را به ورطه سفسطه بيندازند حس را خطاكار دانسته قائل به روابطى جزافى و نامنظم در ميان اعمال و نتايج آن شوند و محذورهاى ديگرى از اين قبيل را ملتزم گردند.

و نيز به همين جهت بوده كه وقتى يك عده از انسان ها معراج جسمانى رسول خدا را انكار كرده اند ناگزير شده اند كه بگويند معراج آن حضرت در خواب بوده چون رؤيا به نظر ايشان يك خاصيت مادى است براى روح مادى، و آن گاه ناچار شده اند آيات و رواياتى را كه با اين گفتارشان سازگارى نداشته تاويل كنند گو اين كه از آيات و روايات يكى هم با گفتار ايشان جور نمى آيد.

در مجمع البيان مى گويد: موضعى كه آن جناب بدان جا سير داده شد مورد اختلاف است كه كجا بوده، نظر ما اين است كه بيت المقدس بوده چون قرآن كريم اين مطلب را به آن صراحت بيان نموده كه هيچ مسلمانى نمى تواند آن را انكار نمايد.

و اين كه بعضى ها گفته اند: اين جريان در خواب واقع شده كلامى است ظاهر البطلان، زيرا اگر خواب مى بود ديگر معجزه و برهان نبود. و حال آن كه در روايات دارد كه پيغمبر ما به آسمان عروج كرد و اين مضمون را بسيارى از صحابه از قبيل ابن عباس و ابن مسعود و جابر بن عبداللَّه و حذيفه و عايشه و ام هانى و ديگران روايت كرده اند چيزى كه هست در نقل جزئيات آن كم و زياد دارند. و اگر همه آن جزئيات را به دقت مورد نظر قرار دهيم خواهيم ديد كه از يكى از چهار وجه خالى نيستند.

  1. يا خصوصياتى هستند كه هم اخبار متضمن آن ها، متواتر است و به هيچ وجه نمى توان انكارش نمود و هم اين كه علم ما مى تواند به صحت آن ها حكم كند.
  2. و يا جزئيات و خصوصياتى هستند كه هر چند اخبار در دلالت بر آن ها به حد تواتر نمى رسد وليكن از آن جايى كه امورى غير معقول و مخالف با اصول نيستند، و خلاصه عقل حكم به امكان آن ها مى كند، كه ما نيز آن ها را انكار ننموده، و تجويزش مى كنيم، و مى گوئيم ممكن است چنين وقايعى اتفاق افتاده باشد و با فرض تواتر حكم قطعى مى كنيم كه اين گونه امور در بيدارى اتفاق افتاده.
  3. و يا امورى است كه ظاهرش با اصول مسلمه ما مخالفت دارند وليكن وضع رواياتى كه بر آن ها دلالت مى كند طورى است كه مى توان ظاهرش را تاويل نمود و محمل معقولى برايش درست كرد، در اين صورت از ظاهر آن روايات صرفنظر نموده بر آن معانى معقول حمل مى كنيم، حملى كه هم با حق بسازد و هم با دليل و روايت.
  4. و يا امورى است كه نه ظاهرش معقول و صحيح است و نه ممكن است بر محمل صحيحى حملشان نمود، و حمل نمودن آن ها به اصطلاح بدون سريش صورت نمى گيرد، اين گونه جزئيات و خصوصيات راجع به معراج را قبول ننموده ادله آن ها را رد مى كنيم.

از جمله مطالبى كه درباره معراج جزء دسته اول است، يعنى مورد يقين است اصل معراج است و اين كه اجمالا آن جناب را به معراج برده اند.

و از جمله مطالبى كه جزء دسته دوم است اين است كه آن جناب آسمان ها را گشته و انبياء و عرش و سدرة المنتهى و بهشت و دوزخ را ديده است.

و مطالب جزء دسته سوم از قبيل ديدن اهل بهشت و تنعم آنان و اهل دوزخ و كيفيت عذاب ايشان است كه مى توان بر اين معنا حمل كرد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله اسماء و صفات ايشان را ديده و به اصطلاح ليست بهشتيان و دوزخيان را قرائت فرموده است.

و مطالبى كه جزء دسته چهارم است و چاره اى جز طرح و طرد روايات آن نيست، مطالبى است كه از ظاهر ادله آن تشبيه برمى آيد مثل سخن گفتن علنى با خدا و ديدن خدا و با او بر تخت نشستن و امثال آن كه ظاهرش جسمانيت و شباهت خدا به خلق را مى رساند، و خدا از آن ها منزه است، و از همين دسته است آن روايتى كه دارد شكم رسول خدا صلی الله علیه و آله را شكافته و دل او را شستند. چون دل آن جناب از هر بدى و عيبى طاهر و مطهر بوده و چنان دلى كه مركز آن همه معارف و عقائد حقه است چگونه احتياج به شستشو دارد.[۵۰]

و بسيار خوب گفته است، جز اين كه بيشتر مثال هايى كه آورده مورد اشكال است، مثلا گردش در آسمان ها و ديدن انبياء و امثال آن و همچنين شكافتن سينه رسول خدا صلی الله علیه و آله و شستشوى آن را از دسته چهارم شمرده و حال آن كه از نظر عقل هيچ اشكالى ندارد. زيرا مى توان گفت همه آن ها از باب تمثلات برزخى و يا روحى بوده است، و روايات معراج پر است از اين نوع تمثلات، مانند مجسم شدن دنيا در هيات زنى كه همه رقم زيور دنيايى به خود بسته و تمثل دعوت يهوديت و نصرانيت و ديدن انواع نعمت ها و عذاب ها براى بهشتيان و دوزخيان و امثال اين ها.

از جمله مؤيداتى كه گفتار ما را تاييد مى كند اختلاف لحن اخبار اين باب است در بيان يك مطلب، مثلا در بعضى از آن ها درباره صعود رسول خدا به آسمان مى گويد كه به وسيله براق صورت گرفته و در بعضى ديگر بال جبرئيل مده و در بعضى نردبانى كه يكسرش روى صخره بيت المقدس و سر ديگرش به بام فلك و آسمان ها رفته است، و از اين قبيل اختلاف تعبير در بيان يك حقيقت بسيار است كه اگر كسى بخواهد دقت كند در خلال روايات اين باب بسيار خواهد ديد.

بنابراين از همين جا مى توان حدس زد كه منظور از اين بيانات مجسم ساختن امرى غير جسمى و غير مادى است به صورت امرى مادى به نحو تمثيل و يا تمثيل و وقوع اين گونه تمثيلات در ظواهر كتاب و سنت امرى است واضح كه به هيچ وجه نمى شود انكارش كرد.

پانویس

  1. سوره اسراء، آیه1.
  2. ترجمه الهی قمشه ای
  3. سوره نجم، آیات 5 تا 18
  4. ترجمه الهی قمشه ای
  5. سوره صافات، آيه 10.
  6. سوره تكوير، آيه 21.
  7. سوره آل عمران، آيه 68.
  8. سوره رعد، آيه 29.
  9. سوره نجم، آيه 9.
  10. سوره بقره، آيه 285 و 286.
  11. تفسير قمى، ج 2، ص 3 الى ص 12.
  12. امالى شيخ صدوق، ص 363، مجلس 69، ح 1.
  13. منهج الصادقين، ج 5، ص 252.
  14. الدر المنثور، ج 4، ص 155.
  15. امالى صدوق، ص 290، ح 10، طبع بيروت.
  16. مناقب، ج 1، ص 179.
  17. احتجاج، ج 1، ص 48، طبع بيروت.
  18. از پيغمبرانى كه قبل از تو فرستاده ايم بپرس آيا ما به غير رحمان معبودهاى ديگرى قرار داديم كه مردم را بپرستند؟ سوره زخرف، آيه 45.
  19. روضه كافى، ص 103، ح 93.
  20. علل شرايع، ج 1، ص 131، باب 112، ح 1.
  21. تفسير قمى، ج 2، ص 243.
  22. الدر المنثور، ج 4، ص 136.
  23. الدر المنثور، ج 4، ص 137.
  24. تفسير قمى، ج 2، ص 13.
  25. الدر المنثور، ج 4، ص 157.
  26. سوره نجم، آيه 17 و 18.
  27. الدر المنثور، ج 4، ص 157.
  28. و 29) الدر المنثور، ج 4، ص 153.
  29. الدر المنثور، ج 4، ص 153.
  30. تفسير قمى، ج 1، ص 365.
  31. و 32) الدر المنثور، ج 4، ص 154.
  32. الدر المنثور، ج 4، ص 154.
  33. علل شرايع، ص 335، باب 32، ح 10.
  34. اصول كافى، ج 1، ص 442، ح 13.
  35. مجمع البيان، ج 6، ص 395.
  36. تفسير عياشى، ج 2، ص 279، ح 11.
  37. سوره علق، آيه 9 و 10.
  38. فروع كافى، ج 3، ص 487، ح 2.
  39. من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 291، ح 2.
  40. الدر المنثور، ج 4، ص 150.
  41. الدرالمنثور، ج 4، ص 150.
  42. الدر المنثور، ج 4، ص 150.
  43. روح المعانى، ج 15، ص 6 و مناقب، ج 1، ص 177.
  44. روح المعانى، ج 15، پاورقى ص 6.
  45. مجمع البيان، ج 6، ص 396 و روح المعانى، ج 15، ص 6.
  46. تفسير فخر رازى، ج 20، ص 146.
  47. منهج الصادقين، ج 5، ص 240، روح المعانى، ج 15، ص 7، مجمع البيان، ج 6، پاورقى ص 396.
  48. روح المعانى، ج 15، ص 7 به نقل از مازرى.
  49. مناقب، ج 1، ص 177.
  50. مجمع البيان، ج 6، ص 395.

منابع

  • علامه محمدحسین طباطبائی/ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، ترجمه المیزان؛ دفتر انتشارات اسلامى جامعه ‌مدرسين حوزه علميه قم، قم، 1374؛ ج13، ص5.