قاسم بن الحسن علیه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۸ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۳۶ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

قاسم بن حسن علیه السلام اسوه نوجوانان

اشاره

حماسه خونین نورستگان وارسته‌ای چون قاسم بن حسن انسان‌ها را از لاک غفلت بیرون می‌‌‌آورد و به آنان راه و رسم از خودگذشتگی و فداکاری می‌‌‌آموزد و با ارج نهادن و زنده نگاه داشتن یاد مقدس چنین در خون خفتگان و پرتوافشانی نوجوانانی چون قاسم دل‌ها طراوت یافته و قلب‌ها جرعه‌های روانبخشی را دریافت می‌‌‌کنند.

قاسم با این که در دشت کربلا همچون نگینی در محاصره مخالفان و دشمنان دیانت قرار گرفت اما با اراده‌ای آهنین و مصمم همچون صلابت کوه زیر اشعه سوزان آفتاب کربلا با لب‌های تشنه و بدن زخم خورده ایستاد و شهادت را با آغوش باز پذیرفت تا زیر بار ذلت و ستم نرود و کشته شدن با عزت را از حلاوت شیرین‌ترین غذا یعنی عسل برتر دانست. این روح باصلابت به نوجوانان درس فداکاری، معنویت و آزادی می‌‌‌دهد و آشنایی با زندگی و مبارزاتش می‌‌‌تواند الگویی برای نوجوانان تشنه ارزش‌ها باشد.

معرفی قهرمانی که برای ارتقای خوبی‌ها رنج توان‌فرسایی را متحمل شد برای انسان‌های تشنه فضیلت چشمه آرامش را جاری خواهد ساخت. از سوی دیگر در روح و روان جوانان احساسات زودگذری وجود دارد که باید آن‌ها را به نیکوترین وجه هدایت کرد و حس غرور و نشاطی که به طور فطری و غریزی در وجودشان نهفته است به سوی اسوه‌های اصیل و قهرمانان میدان فضیلت معطوف داشت تا جاذبه تقوا و دیانت را به خوبی درک کنند و با روی آوردن به قله‌های کمال و کرامت از دره‌های سقوط و مرداب‌های متعفن رهایی یابند و از ظلم، جهل و هر گونه ناروایی تنفر جویند.

شمیم شکوفایی

رمله یا نفیله کنیز خوش خویی بود که در بیت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام روزگار می‌‌‌گذرانید او بوی عطر معنویت را از این مکان استشمام می‌‌‌کرد و خدا را شاکر بود که این لیاقت را بدست آورده که در چنین بوستان باصفایی به خدمتگزاری مشغول شود و در خانه ریحانه جهان، سید جوانان بهشت و دومین فروغ امامت چون پروانه می‌‌‌چرخید.

خلق و خوی آن امام همام، چون اشعه‌ای فروزان بر وی گرما و روشنایی می‌‌‌بخشید. نفیله جزو آن کنیزانی بود که نمی‌‌‌خواست از خانه امام برود و چنین سعادتی را از دست بدهد، حتی اگر آزادش هم می‌‌‌کردند چنین تمایلی نداشت. او به این واقعیت رسیده بود که با وجود میزانی چون امام که پیش روی او است می‌‌‌تواند جنبه‌های تقوا را از راه تزکیه درون بدست آورد و با استمداد از نصایح و اندرزهای سودمند آقایش حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام شالوده یک زندگی حقیقی را استوار نماید.

نفیله رفته رفته مسیر پارسایی را طی می‌‌‌کرد و سازندگی خود را از طریق عبادت پی گرفت و سرانجام این افتخار را بدست آورد که به عنوان ام‌ولد (مادر فرزند) برای حضرت امام حسن علیه السلام پسرانی آورد که همه اهل رزم و حماسه آفرینی بودند و در قیام شکوه‌مند کربلا از خود رشادت‌های قابل تحسین بروز دادند. نفیله در سال 46 هـ.ق و به نقلی در سال 47 هـ.ق باردار گردید و در یکی از شب‌های این سال که مدینه در آرامش شبانه سر بر بستر نهاده بود.

درد زایمان بر تمام وجودش مستولی گردید تا آن که فجر صادق آغاز گشت و شب به سحرگاه دلپذیر روز دیگر پیوست. اینک نوزادی دیده به جهان گشود که سیمایش چون ماه شب چهاردهم می‌‌‌درخشید. اشک شوق بر صورتش دوید و مادرانه به آن کودک خوش سیما نگریست. کودک را در قنداق سفیدی پیچیدند و در دامن حضرت امام حسن علیه السلام نهادند. آن حضرت وی را در آغوش کشید و در گوش راست او اذان و در گوش دیگرش اقامه گفت و در واقع با این سنت وی را تقدیس نمود.

در روز هفتم سر کودک را تراشیده و به وزن مویش نقره صدقه دادند. امام به یاد فرزند جدش که قاسم نام داشت این کودک را قاسم نام نهاد و از آن تاریخ نفیله را ام قاسم صدا می‌‌‌زدند. این نام هم هویت کودک را روشن می‌‌‌کرد و هم یادآور نخستین طفل رسول اکرم صلی الله علیه و آله بود. قاسم از لحاظ سیما به پدر شباهت زیادی داشت و نیز کشیدگی قامت و حسن خلق امام را داشت. این کودک از همان ماه‌های نخستین ولادت با صدای فرح‌بخش پدر و نوازش‌های آن حضرت آشنا گردید و به تدریج رشد نمود و با اطرافیان انس و ارتباط برقرار کرد.

در فراق پدر

جعده دختر اشعث بن قیس - همسر امام حسن علیه السلام - با تحریکات معاویه و بر حسب خصومتی که با آن حضرت داشت. ماده سمی ‌‌‌را در ظرف شیر امام دوم شیعیان ریخت و آن حضرت چون روزه‌اش را با این نوشیدنی گشود، حالش منقلب گشت و کوزه را بر کناری نهاد و درد شدیدی در خود احساس کرد و به جعده فرمود: خدا تو را هلاک کند که مرا کشتی. سوگند به حق که پس از من بهره‌ای از اولاد و آسایش نصیبت نخواهد شد.

چون اهل خانه از این وضع باخبر شدند آشفته گردیدند. در این میان قاسم بیش از همه ناراحت بود و از این بابت لحظه‌ای قرار و آرام نداشت. تمام وجودش التماس به اطرافیان بود که پدرش را از آن وضع برهانند. اما گویا آن سم خطرناک اثر خود را بخشیده بود و پس از خوردن زهر، امام متجاوز از یک ماه بر بستر بیماری لحظات پرمشقتی را گذرانید و در آن شرایط ناگوار چون به امام عرض کردند: چرا به معالجه مبادرت نمی‌‌‌ورزی، فرمودند: مرگ درمانی ندارد و سپس به موعظه آنان اقدام فرمود.

قاسم چون متوجه گردید که این بیماری به شهادت والدش منجر خواهد گشت، در موجی از حزن و اندوه فرورفت و گویی دنیا در نظرش تیره و تار گشت، آخر او تازه با پدر بزرگوارش انس برقرار کرده بود و جای بوسه‌های آن حضرت را بر گونه‌های خویش حس می‌‌‌کرد. گوهر گرانبهایی را از دست می‌‌‌داد. چرا ناراحت نباشد طفلی که از خوگرفتن به پدرش مدتی کوتاه می‌‌‌گذرد، حق دارد از این وضع اسف‌انگیز اندوهگین باشد.

به تدریج نفس امام به شماره افتاد و گویا لحظات مفارقت فرارسید. حضرت امام حسین علیه السلام خود را بر روی بستر برادر انداخت و گویا آن دو ستاره درخشان آسمان امامت آهسته با یکدیگر مطالبی می‌‌‌فرمودند. قاسم در لابلای گریه و زاری مراقب بود که از گفتگوی پدر و عمو سر در بیاورد اگر چه متوجه مضمونی از آن عبارات نشد، ولی با حال و هوای کودکی چنین استنباط کرد که لحظات جدایی از پدر فرارسیده و بزودی غبار یتیمی ‌‌‌بر چهره‌اش خواهد نشست.

حضرت امام حسن علیه السلام در فرازی از وصیت خویش به برادر فرمود: تو را سفارش می‌‌‌کنم ای حسین علیه السلام به بازماندگان از خاندان و فرزندان که از خطاکارشان درگذری و از نیکوکارانشان بپذیری و برای آن‌ها جانشین و پدری مهربان باشی...

برخی مورخان به این موضوع اشاره کردند که حضرت امام حسن علیه السلام، قاسم نورسته‌اش را وصیتی نمود و تعویذی بر بازویش بست و فرمود: هرگاه رنج و المی‌ ‌‌بر تو وارد شد آن را بازگشوده و قرائت نما و بر محتوایش عمل کن و از آن چه دستور داده شده پیروی نما. با رحلت امام که در آخر صفر سال 49 هـ.ق روی داد، فریاد دردناک مصیبت از خاندان بنی هاشم برخاست و ضجه و ناله‌های جگرسوز فرزندانش به آسمان رفت. قاسم خود را بر روی بدن امام انداخت و زنان و دختران بنی هاشم هر چه کوشیدند نتوانستند او را از پدرش جدا کنند او دست کوچک خود را بر گونه‌های پدر می‌‌‌کشید و در حالی که چهره‌اش با اشک مرطوب بود، می‌‌‌گفت: مرا به که می‌‌‌سپاری و قصد داری به کجا بروی؟

امام حسین علیه السلام وی را از بدن برادر جدا کرد و فرمود: قاسم جان، گریه نکن. من به جای پدرت هستم و چون فرزندانم عزیز می‌‌‌باشی، اما همچنان غریو ناله کودک یتیم در فضا پراکنده می‌‌‌شد. بر طفلی سه ساله بسیار گران است که پدر را ببیند و قادر نباشد با او سخن بگوید و امام دیگر نمی‌‌‌توانست او را در آغوش بگیرد و غرق در بوسه‌اش سازد، با دیدن بازی‌های کودکانه‌اش تبسم نماید و او را به جاهای مختلف مدینه ببرد و با اصحاب و یارانش آشنا نماید. با رحلت امام پرونده همه این عواطف و ارتباط‌های سرشار از محبت و مودت که با رایحه معنویت و نسیم فرحزای روحانیت آمیخته بود، بسته گردید.

پرورش در بیت امامت

نفیله در این وضع حساس نمی‌‌‌توانست به گونه‌ای موضع بگیرد که قاسم احساس بی‌پدری نکند و چنین نشانی روانش را مخدوش نکند، از این جهت کوشید تا قاسم با کودکان هم سن خود بیش از گذشته مانوس شود و تلاش کرد تا این فرزندش نیکوروش و خوش‌خو به بار آید، زیرا وی فرزند امامی‌‌‌ است که به شهادت رسیده و باید فضایل و ملکات او بر تقوای پدر و اصالت و شرف خانوادگی استوار باشد.

او به خوبی می‌‌‌دانست که محبت حقیقی به همسر شهیدش را می‌‌‌توان در قالب ایجاد فضایل امام، در وجود نسل او بروز داد. قاسم باید به موقعیتی ارتقا یابد که بتواند از خود و خاندان خویش دفاع کند و در این راه لازم است جرات او تقویت شود و چون نفیله به تنهایی از عهده وظایف محوله در رابطه با تربیت این کودک برنمی‌‌‌آمد، از عموی قاسم حضرت امام حسین علیه السلام استمداد طلبید. چون قاسم نیاز به وجودی داشت که بر اثر وابستگی به او در خود احساس عزت و امنیت می‌‌‌کرد. احساس تعلق به عمویش به خوبی می‌‌‌توانست این نیاز را برطرف کند، به علاوه حضرت امام حسن علیه السلام در وصیت به برادرش تاکید نموده بود که سرپرستی و پرورش کودکانش را بپذیرد بدین گونه، در پی شهادت دومین امام، چهره حماسه آفرین سومین پیشوا به مایوسان امید و به محرومان حرمت و به مظلومان نوید عدالت داد و این خورشید آسمان ولایت، وصی امام مجتبی علیه السلام گردید تا در کنار وظیفه سنگین امامت جامعه مسلمین و دفاع از جبهه حق و افشای باطل، ولی فرزندان برادر باشد.

حسین علیه السلام این مظهر عطوفت و چشمه جوشان صفا و مهربانی قاسم را چون فرزندش گرامی ‌‌‌داشت و نیکوترین احترام‌ها را به او ارزانی نمود و از طرق گوناگون اسباب شادمانی وی را تامین ساخت. به گونه‌ای که فقدان پدر بزرگوار او را بی‌تاب و نگران نسازد. قاسم نیز عمویش را عاشقانه دوست می‌‌‌داشت و در تکریم آن فروغ امامت از هیچ گونه کوششی دریغ نمی‌‌‌کرد. با وجود رسالت بزرگ و حساس بودن زمان، حضرت امام حسین علیه السلام نسبت به فرزندان برادرش عنایت ویژه‌ای از خودش بروز می‌‌‌داد و نهال‌های این بوستان را به شکوفایی واداشت.

برنامه‌های تربیتی و دقت‌های پرورشی آن حضرت سبب گردید تا قاسم از همان دوران صباوت ارزش‌ها را تقدیس نموده و تمام وجودش را بارقه‌ای معنوی فراگیرد. بدین منوال قاسم که نشانه‌هایی از خصال نیکوی پدر بزرگوارش را دربرداشت برخی صفات برجسته اخلاقی را از محضر حیات بخش عمویش فراگرفت و در خود بروز داد. این فرزند دلیر اسلام که مبارزه با سیاهی و تباهی را از پدر فراگرفت، درس حماسه، فداکاری و ستم ستیزی را نزد عمویش آموخت و بر اساس تربیت‌های خانوادگی و شایستگی‌های ذاتی با وجود صغر سن توانست حق را از باطل تمیز دهد و چنین نگرشی وجودش را مشحون نفرت از پلیدی و شیفتگی نسبت به حقیقت ساخته بود.

آن یادگار دومین خورشید تابناک تاریخ تشیع ناظر فضیلت کشی و جهالت پروری و اشاعه منکرات توسط امویان بود. بدین سان قاسم بن حسن علیه السلام دوران کودکی را تا رسیدن به سنین نوجوانی تحت مراقبت و تربیت سرشار از معنویت عمویش سپری کرد و کسی پرورش او را عهده‌دار بود که از نظر زهد، تقوا و عبودیت، یگانه روزگار محسوب می‌‌‌گشت و اسوه پایداری در برابر ستم و حمایت از حقانیت آیین نبوی بشمار می‌‌‌رفت، شخصیت بی‌بدیلی که در وجودش هدف الهی و راز قدسی و پرتو علوی نهفته و شبستان سیاه بشری را به گونه‌ای روشن کرده که این پرتوافکنی تا همیشه تاریخ استمرار دارد. قاسم جرعه‌هایی از فضایل این امام همام را به کام جان خویش ریخت و به عنوان نوجوانی پاک طینت و باصفا به مقتضای تربیت در بیت امامت و اشتیاق به معرفت، مدینه فاضله‌ای را در کربلا پدید آورد.

عرصه ایثار

شب عاشورا است، اصحاب چون پروانه بر گرد وجود امام حسین علیه السلام حلقه زده‌اند. حضرت این آخرین شب را از لشکر عبیدالله بن زیاد فرصت گرفته است تا بر محمل نیاز بنشیند و با محبوب راز گوید. همچنین بیعت را از اصحاب برمی‌‌‌دارد و راه را برای انتخاب بازمی‌‌‌گذارد. زیرا شهادت عرصه عشقی عالی است و گام نهادن در آن اندیشه می‌‌‌طلبد و در این وادی عقل راکب وجود است تا زمانی که او را به کرانه عشق برساند. آن گاه باید پای از آن بیرون کشید و دل به دریای محبت سپرد و بلا را در عرصه عظیم‌ترین ابتلائات به جان خرید تا رخصت پرواز توان یافت.

امام اصحاب را نزدیک خیمه‌ای جمع کرد و آن خطابه بسیار معروف شب عاشورا را برای آن‌ها بیان فرمود. با کمال اطمینان روحی و قدرت قلب با یاران خویش سخن گفت و به آنان تذکر داد که فردا روز فداکاری و شهادت است و اصرار می‌‌‌ورزید که در رفتن یا ماندن مختارید و تاکید فرمود که چون شب درآید شما که یاران من هستید هر یک دست برادری و فرزندی از آن من بگیرید و بروید. از این تاریکی شب بهره گیرید؛ زیرا مقصود این جماعت کینه‌توز من می‌‌‌باشم و چون مرا یابند به شما تعرضی نرسانند.

همه خاموش بودند. چشم‌ها از ورای حصار پلک‌ها آرام و شرمسارانه سرک می‌‌‌کشیدند و یک آسمان بهت، بر دل‌ها سنگینی می‌‌‌کرد. مورخین گزارشی از رفتن اصحاب ننوشته‌اند و جز اظهار فداکاری و پایداری از یاران امام چیزی نقل ننموده‌اند. و چون یاران و اصحاب بر آمادگی برای حماسه‌سازی و شهادت تاکید نمودند. امام سر برداشت و با آهنگی که گرمی‌‌‌ و نرمی‌‌‌ در آن آمیخته بود، به ترسیم حادثه بزرگ عاشورا پرداخت و فرمود هر کس می‌‌‌ماند بداند فردا چیزی جز شهادت نیست.

قاسم بن حسن در این جمع نورانی حضور داشت از گفت و شنودهای بین عمو و اصحابش بر خود می‌‌‌بالید و شور و التهاب سراسر وجودش را فراگرفت. با خود نجوا کرد. آیا من هم مشمول این وصال خواهم شد؟ امکان دارد چون نابالغ هستم مقصود امام نباشم. از جای برخاست و از میان صفوف خدادوستان و حق باوران گذشت زبانش به سختی او را یاری می‌‌‌داد. رو به ابا عبدالله علیه السلام کرده عرض کرد عموجانم آیا من هم در زمره کشته‌شدگان خواهم بود؟ همه چشم‌ها به طواف این قامت کوچک، اما شکوه‌مند ایستاد.

در سخن این نوجوان و یادگار ارزشمند دومین امام، نشانی از هراس و تشویش دیده نمی‌‌‌شد طنین شگفت و آهنگی عجیب بر سخنش حاکم بود. حضرت امام حسین علیه السلام اندکی سکوت نمود، اما مگر می‌‌‌شد بیش از این پرسش بزرگ و قاطع قاسم را بدون پاسخ گذاشت. از این جهت با سؤالی فرزند برادر را نخست امتحان فرمود و از وی پرسید مرگ در نظرت چگونه است. چشم‌ها لب‌های این نوجوان را کاوید، جان دادن در پیکار فردا شوخی نبود، اما قاسم لحظات اضطراب و سکوت انتظار را شکست و عرض کرد: من مرگ را شیرین‌تر و گواراتر از شهد دلنشین و زندگی‌بخش می‌‌‌بینم و زیباتر از گردنبندی که دختران را آذین می‌‌‌بندد و اگر به من بگویید جزو شهیدان فردا هستم مژده‌ای داده‌اید که از شنیدن آن سراسر وجودم شور و نشاط می‌‌‌گردد.

امام، درنگی کرد و دیدگان خود را به رخسار روشن قاسم دوخت و چندین بار برادر را در آن چهره شکفته و شاداب مرور کرد و از درون شعله‌ورتر شد و فرمود: عموجان، فردا همه به شهادت خواهند رسید. دشمن را نشانی از عاطفه و ترحم نمی‌‌‌باشد. آن شب آخرین شب زندگی قاسم بود. نه روز از ماه محرم می‌‌‌گذشت. ماه دهمین شب رنگ پریده و نگران به تماشای دشت نینوا مشغول بود. دورتر از خیام امام در محوطه پهناوری ستمگران اموی چون گرگ‌های وحشی خفته بودند تا بامداد روز عاشورا به ستیز با فرزند پیامبر و یارانش برخیزند و پنجه به خون جوانان بنی هاشم بیالایند.

قاسم به خوبی این قوم را می‌‌‌شناخت و از سست پیمانی و خیانت آنان نسبت به پدر و عمویش اطلاع داشت. با خود زمزمه کرد: ای شقاوت پیشگان فردا در صحنه نبرد چون مور و ملخ شماها را بر روی هم می‌‌‌ریزم. چون شیر غران بر شما یورش می‌‌‌آورم و تار و مارتان می‌‌‌کنم. بعد در گوشه‌ای نشست و به این سوی صحرا نگریست، یک دنیا صفا دید. یارانی را ملاحظه کرد که حق را شناخته و رضای پروردگار را به صدق دل گردن نهاده بودند. آمده بودند تا در راه حق جان دهند و از امام خویش برای احیای ارزش‌ها و زنده کردن سنت رسول الله دفاع کنند.

رخصت رزم

منابع متعددی چون ارشاد شیخ مفید، ابصارالعین مرحوم سماوی، سرائر ابن ادریس حلی و کتاب تاریخ طبری، نخستین شهید هاشمی ‌‌‌را علی‌اکبر علیه السلام ذکر کرده‌اند. آن حضرت پس از آن که از پدر خویش اذن رزم گرفت به عرصه نبرد شتافت و همآورد طلبید و شمشیر در سپاه شب نهاد و جفاپیشگان را به خاک هلاکت افکند. صدای قاسم بود که در صحرا پیچید و پسرعمو را تشویق می‌‌‌کرد. هر سیه‌روزی که با تیغ حضرت علی‌اکبر بر زمین می‌‌‌افتاد طنین تکبیر قاسم و دیگر جوانان هاشمی ‌‌‌فضای کربلا را پر می‌‌‌کرد.

سرانجام با ضربت یکی از اشقیا آن شبیه نبوت و فرزند امامت به شهادت رسید. کشته شدن علی‌اکبر، قاسم را بی‌طاقت نمود و دیگر موسم آن فرارسیده بود که رخصت جهاد گیرد و در رکاب عمویش جان ناقابل خویش را فدای حقیقت کند. این زمان مقارن با وقتی بود که تمامی ‌‌‌یاران امام و تنی چند از عزیزان و خاندانش شربت شهادت نوشیده بودند.

از سوی دیگر، امام به فرزند برادر علاقه دارد و در اذن دادن به قاسم قدری درنگ می‌‌‌نماید و طبق روایات به وی فرمود: ای یادگار برادر، با حضور تو تسلی می‌‌‌جویم شاید امام از آن حیث که این نوجوان هنوز سن بلوغ را به طور کامل درک نکرده بود. از رخصت دادن برای به میدان رفتن وی اکراه داشت. قاسم که برای رفتن به میدان نبرد در پوست خود نمی‌‌‌گنجید از این وضع ناراحت شد و در گوشه‌ای نشست و با حالاتی از حزن و اندوه بنای گریستن نهاد.

به ناگاه از جای برخاست و برق نشاط از چشمانش هویدا شد، زیرا به یادش آمد که پدرش او را توصیه‌ای نموده و دعایی بر بازوی راستش بسته است و وی را تذکر داده که به هنگام تالم خاطر می‌‌‌تواند با عمل بر محتویاتش از تاثری که برایش رخ داده خود را برهاند. نوشته را باز کرد و بوسید و شتابان به سوی عموی خویش رسید و آن چه پدرش بر آن تاکید فرموده بود به عرض آن حضرت رسانید. چون امام توصیه برادر را مطالعه کرد به شدت منقلب شد و گریست، و فرمود: آیا با پای خود به سوی مرگ خواهی رفت؟ قاسم عرض کرد: چگونه چنین نباشد. روحم فدایتان و جانم نثار وجودتان.

تحریفی آشکار

در برخی منابع غیرمستند که متاسفانه عده‌ای بر آن‌ها اعتماد کرده و به پاره‌ای متون تاریخی و مقاتل کربلا راه یافته و مرثیه سرایان و تعزیه نویسان آن‌ها را ماخذ و منبع خویش قرار داده‌اند، آمده است: وقتی حضرت امام حسین علیه السلام از وصیت امام حسن علیه السلام نسبت به قاسم اطلاع یافت و آن را مشاهده فرمود خطاب به قاسم فرمود: من درباره تو نیز از پدرت وصیتی دارم و می‌‌‌خواهم به آن جامه عمل بپوشانم و بدین گونه مقدمات عروسی حضرت قاسم با فاطمه دختر امام حسین علیه السلام در آن صحرای غم و پس از آن همه مصیبت فراهم آمد. شگفت آن که طبق نقل این منابع مخدوش بر ماجرای ناکامی‌‌‌ و دامادنشدن حضرت علی‌اکبر علیه السلام خیلی تاکید شده است.

ماجرا آن قدر شگفت انگیز جلوه می‌‌‌نماید که قاسم می‌‌‌گوید در حالی که پیکر شهیدان بنی هاشم پاره پاره گشته و بر زمین قرار گرفته است، راه انداختن بساط عیش و عروسی روانمی‌‌‌باشد. جمع متضاد در این داستان مشاهده می‌‌‌گردد، زیرا خواهری که در سوگ شهادت برادر خود می‌‌‌خروشد و ناله سر می‌‌‌دهد در برابر پیکر غرق به خون حضرت علی‌اکبر علیه السلام آماده عروسی می‌‌‌گردد.

نقل می‌‌‌کنند علامه حاج شیخ جعفر شوشتری که از علمای طراز اول عصر خویش بشمار می‌‌‌آمد از وضع شبیه‌خوانی به خاطر راه یافتن این گونه داستان‌های موهوم به آن ناراضی بود و از دست اندرکاران خواست موارد وهن انگیز و خرافی را از تعزیه‌ها حذف کنند و اگر این کارها میسر نمی‌‌‌باشد، حداقل از اجرای تعزیه عروسی قاسم که خیلی مستهجن است، جلوگیری کنید.

علامه مجلسی می‌‌‌نویسد: قصه دامادی حضرت قاسم را در کتب معتبر ندیده‌ام، محدث نوری صاحب آثاری چون مستدرک الوسائل در اثر معروفی که پیرامون آداب اهل منبر به نگارش درآورده در این باره اظهار داشته است: از اخبار موهونه و کتب غیرمعتمده که بزرگان علمای گذشته به آن‌ها اعتنا نکردند و مراجعه ننمودند...

قصه زعفر جنی و عروسی قاسم است که هر دو در روضه کاشفی موجود است و قصه عروسی قبل از روضه، از عصر شیخ مفید تا تالیف کتاب فوق در هیچ کتابی دیده نشده است، چگونه می‌‌‌شود قضیه‌ای به این عظمت و قصه‌ای چنین آشکار محقق و مضبوط باشد و به نظر تمام این جماعت نرسیده باشد.

مرحوم محدث قمی‌ ‌‌هم خاطر نشان نموده است. قصه دامادی قاسم در کربلا و تزویج فاطمه بنت الحسین برای او صحت ندارد. به علاوه حضرت امام حسین علیه السلام را دو دختر بوده یکی حضرت سکینه و دیگری فاطمه نام داشته است. اولی را سیدالشهدا علیه السلام به عقد ازدواج عبدالله درآورد که شوهرش در کربلا به شهادت رسید. و دومی ‌‌‌همسر حسن مثنی است که در کربلا حاضر بود.

شهید آیت الله قاضی طباطبائی داستان عروسی قاسم را فاقد اعتبار می‌‌‌داند و می‌‌‌افزاید علامه مامقانی در کتاب تنقیح المقال می‌‌‌گوید: آن چه در کتاب منتخب طریحی از قصه تزویج قاسم نقل شده من و سایر اهل تتبع در کتاب‌های سیره، تاریخ و مقاتل با اعتبار بر آن اطلاع نیافتیم، بسیار دور از اعتبار است که چنین قضیه‌ای روز عاشورا با آن اوضاع و احوال و شدت بلایا اتفاق افتد. به نظر می‌‌‌رسد که قصه عروسی قاسم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود اشتباه شده و داستان عروسی حسن مثنی بدین صورت در افواه اشتهار یافته است.

مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی ‌‌‌خامنه‌ای فرمودند: «نباید بوی ذلت و خاکساری نسبت به ائمه علیه السلام و شجاعان کربلا در اشعار استشمام شود، بعضی از روضه هایی که خلاف واقعه است و مشکوک است، انسان باید حتی المقدور از خواندن آن‌ها خودداری کند، برای مثال روضه دامادی حضرت قاسم علیه السلام چیزی است که قطعا یا به احتمال زیاد رد آن ثابت شده است... دختر امام حسین علیه السلام به نام فاطمه مشخص است که چه کسی است. چند سال عمر کرده. چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود. سادات ابن حسن هم مشخص هستند و چیز مبهمی‌‌‌ در تاریخ وجود ندارد، حال بیاییم و پسر سیزده ساله امام حسن علیه السلام را در کربلا داماد کنیم. این چیزی است که غیرقابل قبول است...».

شهید آیت الله مرتضی مطهری در این باره می‌‌‌گوید: «...در همان گرماگرم روز عاشورا که می‌‌‌دانید مجال نمازخواندن هم نبود، امام نماز خوف خواند و با عجله هم خواند، حتی دو نفر از اصحاب آمدند و خودشان را سپر قرار دادند که امام بتواند این دو رکعت نماز خوف را بخواند... ولی گفته‌اند در همان وقت امام فرمود: حجله عروسی راه بیندازید، من می‌‌‌خواهم عروسی قاسم با یکی از دخترهایم را در این جا لااقل شبیه آن هم که شده ببینم! یکی از چیزهایی که از تعزیه خوان‌های ما هرگز جدا نمی‌‌‌شد عروسی قاسم نوکدخدا؛ یعنی نوداماد بود. در صورتی که این در هیچ کتابی از کتاب‌های تاریخی معتبر وجود ندارد».

حکایت حماسه

قاسم بار دیگر اذن میدان خواست عمو را خطاب قرار داد و عرض کرد: پس از علی‌اکبر علیه السلام تاب ماندنم نیست به جان بابا بگذارید بروم و بعد گریه به او مجال نداد سخنش کامل شود. چون نظر امام بر قاسم افتاد که گریستن آغاز کرده است از چشمان آن حضرت نیز اشک جاری شد و هر دو آن قدر گریستند تا حالت غش به آنان دست داد. امام آغوش گشود بوی قاسم در کوچه رگهای عمو پیچید و با انتشار عطر قاسم عمویش به هوش آمد.

بار دیگر قاسم رخصت نبرد با اشقیا را خواست و چون امام به وی اجازه نمی‌‌‌داد قاسم خود را بر روی دست و پای حضرت انداخت و آن قدر بر دستان مبارک و پاهای عمویش بوسه زد تا امام را راضی کرد. از آن جا که قاسم به لحاظ اندام حالت کودکی را داشت، زره‌ای که متناسب با وی باشد در میان لباس‌های رزم نیافتند و جامه معمولی بر تن نمود، عمامه‌ای بر سر گذاشت و با بخشی از آن جلو صورت را پوشانید.

قاسم در حالی که اشک بر دو گونه‌اش جاری بود، از خیمه بیرون آمد و جان برکف، سوار بر اسب گردید و رفت تا سینه خود را آماج پیکان دشمن نماید. حمید بن مسلم که راوی لشکر عمر سعد بود می‌‌‌گوید: یک مرتبه بچه‌ای را دیدیم که سوار اسب شده و به سر خود به جای کلاه خود، عمامه بسته است و به پایش چکمه‌ای نیست، کفش معمولی است و بند یکی از کفش‌ها باز بود و فراموش نمی‌‌‌کنم که پای چپش بود، این نوجوان به قدری زیبا بود که چون پاره‌ای از ماه به سوی ما می‌‌‌آید. قاسم در حال آمدن اشک می‌‌‌ریخت قاسم در آن هنگامی ‌‌‌که به تاختن در میدان مشغول بود، رجزی را خواند که متن آن را شاعری به نظم درآورده است:

منم قاسم آن سرو باغ حسن مهین سبط پیغمبر موتمن حسین است این پادشاه وحید که شد دستگیر گروه عنید مثال اسیری بود مرتهن میان همه گروهی پر فتن بر این فرقه گمره پرجفا مباراد باران رحمت خدا.

سپس قاسم بر آن لشکر مخالف بتاخت و با شمشیر برنده خویش با وجود خردسالی چنان کشتار کرد که بر حسب برخی روایات و نقل مقاتل مستند 70 نفر را کشته است و گروهی از ستمگران را بدین منوال از مرکب حیات پیاده نمود و با صدای بلند گفت: به درستی که من قاسم هستم از نسل امام علی علیه السلام به خدا سوگند که ما به پیامبر سزاوارتریم از شمر بن ذی الجوشن و یا از آن زاده زنا.

از شدت تشنگی و خستگی ضعف بر او غالب گردید و ناگزیر گشت به سوی خیمه‌گاه برود تا شاید جرعه آبی بیابد. که این کار میسر نگردید و البته برخی نقل کرده‌اند که امام قاسم را از انگشتر خویش که در دهانش گذاشت سیراب نمود. ارباب مقاتل نقل کرده‌اند که حمید بن مسلم گفته است: عمر بن سعد بن نفیل ازدی اظهار داشت: سوگند به خداوند بر قاسم حمله می‌‌‌کنم و خونش را بر زمین می‌‌‌ریزم و بعد از این گفته این مرد شقی اسب برانگیخت و با شمشیری فرق مبارک قاسم را شکافت.

به دلیل این ضربت آن نوجوان بی‌طاقت گردید و از زین اسب بر زمین قرار گرفت و عمو را به کمک طلبید. امام حسین علیه السلام بدین سوی شتافت و شمشیر خویش را به سوی قاتل قاسم فرود آورد. آن ملعون دست خود را سپر کرد که تیغ دستش را از مرفق جدا ساخت. لشکریان ستم از هر طرف به سوی امام یورش آوردند تا شاید آن سفاک را از دست امام برهانند.

حضرت مهاجمان را در هم فروریخت. گروه زیادی از آن‌ها در حال فرار عمر بن سعد (قاتل قاسم) را زیر سم اسبان له نمودند. البته گروهی از مورخین نوشته‌اند قاسم زیر سم ستوران پاره‌پاره گشت و بدین گونه حضرت قاسم به شهادت رسید و امام حسین علیه السلام بدن غرقه در خون او را به سوی خیمه‌گاه انتقال داد. آری دلاوری نوجوان و سلحشوری کوچک در سرزمین قهرمان‌پرور کربلا حماسه‌ای بزرگ و در خور ستایش آفرید و در دفاع از آرمان مقدس اسلام خون خویش را نثار کرد. باشد که مشتاقان معنویت از زندگی این نوجوان هاشمی ‌‌‌درس گرفته و او را اسوه خویش قرار دهند.


منبع

غلامرضا گلی‌زواره, پاسدار اسلام، اردیبهشت 1378، شماره 209