فرقه های شیعه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف تشیع است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


پس از رحلت پيامبر اسلامى صلی الله علیه و آله مسلمانها در مسائل بسيارى با هم اختلاف پيدا كردند كه موجب تفرقه و از هم پاشيدگى وحدت آنان گرديد.

و در اثر آن اختلافات هر فرقه اى طرف مقابل را گمراه به شمار آورده و از دائره اسلام خارج دانستند و از يكديگر برائت جستند. مهمترين مطلبى كه موجب اختلاف بيش از حد گرديد مسأله امامت و خلافت بود، دامنه اين اختلافات آنقدر بالا گرفت كه به قولى به هفتاد و دو فرقه منشعب گرديدند. البته اين تعداد مربوط به فرقه هاى اصلى است، تنها چيزى كه آنها را در يك محور با هم جمع ميكند كلمه فراگير اسلام است.

در ابتدا فقط سه فرقه اصلى بودند كه روز درگذشت پيامبر صلی الله علیه و آله به وجود آمدند، طرفداران سعد بن عباده خزرجى، طرفداران ابوبكر، طرفداران على علیه السلام و پس از چندى اين تعداد به ده فرقه مهم تقسيم شدند كه عبارتند از: شيعه، خوارج، مرجئه، معتزله، جهميه، ضراريه، حسينيه، بكريه، عامه (اهل سنت)، اصحاب حديث، كلابيه. (فرق الشيعة، نوبختى، 2-3 والفرق الاسلامية، 2-5)

شيعه نام عمومى تمامى فرقه هائى است كه قائل به امامت و خلافت بلافصل حضرت امام على علیه السلام پس از پيامبر صلی الله علیه و آله بوده و اعتقاد دارند كه امامت از اولاد وى خارج نميشود. تمام فرقه هاى شيعى معتقد به وجوب تعيين و تنصيص امام از جانب خدا و پيامبر صلی الله علیه و آله بوده و انبياء و امامان را از گناهان مبرى و معصوم مي دانند و به تولى و تبرى اعتقاد دارند. (الملل والنحل، 1/146)

دشمنان شيعه نامى ديگر نيز بر آنها اطلاق مي كنند و آن نام رافضى و روافض يا رافضه است. علت اين نامگذارى را چنين بيان كرده اند كه شيعيان چون امامت ابوبكر و عمر را رد كردند آنها را رافضى خواندند. (مقالات الاسلاميين، 16)

يا اين كه چون ياران زيد بن على بن حسين علیه السلام هنگام خروج زيد بر شام بن عبدالملك برخى از آنان ابوبكر و عمر را طعن و لعن مي كردند و زيد آنها را از اين كار منع كرد و آنها از زيد جدا شدند بقيه ياران زيد نام رافضه را بر آنان نهادند و از آن پس شيعيان به اين نام معروف شدند. (اعتقادات فرق المسلمين، 52)

در بيشتر كتب فرق و كلام، اصول و پايه هاى اصلى فرق شيعى را بر سه فرقه منحصر كرده اند كه عبارتند از:

الف) گروهى از صحابه كه زمان حيات رسول الله صلی الله علیه و آله به على علیه السلام گرايش داشتند و از جانب پيامبر صلی الله علیه و آله نام شيعه على علیه السلام بر آنها اطلاق شده و اينان: سلمان فارسى، ابوذر غفارى، مقداد بن اسود كندى، عمار بن ياسر و جز اينها بودند كه نخستين بار به نام شيعه على علیه السلام خوانده شدند، آنان پس از مرگ پيامبر صلی الله علیه و آله هم به على وفادار ماندند و او را امام واجب الاطاعة از جانب خدا و پيامبر مي دانستند كه مخالفت با او مخالفت با خدا و پيامبر به شمار مي رفت و معتقد بودند كه على علیه السلام اين مقام را در شايستگى و فضائل خود بدست آورده بود و پيامبر هم درباره امامت وى تصريح كرده است.

اما برخى نوشته اند كه لقب شيعه نخستين بار در 37 ق يعنى پس از به خلافت رسيدن حضرت على علیه السلام پيدا شد و آنها را شيعه اولى نام نهادند.

ب) گروه دوم شيعه تفضيليه هستند كه اعتقاد به برترى على علیه السلام داشتند و او را بر همه صحابه فضيلت داده ولى خلافت ابوبكر و عمر را نيز جائز و روا مي دانستند زيرا خود على علیه السلام نيز خلافت آنان را پذيرفته بود، اين گروه در سال 40 ق پديد آمدند.

ج) شيعه تفضيليه سبيه كه ضمن برتر شمردن حضرت على علیه السلام بر تمامى صحابه او را وصى بلافصل پيامبر مي دانستند و معتقد بودند كه كسانى كه على را از مقام خود بركنار كردند كافرند و امت اسلامى پس از پيامبر صلی الله علیه و آله چون اطاعت غير على را گردن نهادند از دين خارج شدند و به همين دليل نيز اينان خلفاء ثلاثه را سب و لعن مي كردند و معتقد بودند كه پس از على علیه السلام امامت به اولاد او حسن و حسين علیهماالسلام مي رسد، سپس هر كسى از اولاد على و حسن و حسين علیهم السلام كه با شمشير خروج كند و عليه دستگاه خلافت قيام نمايند و مردم را به سوى خود دعوت كند، همو امام و جانشين پيامبر است. (المقالات والفرق، اشعرى، 15-18، تحفة اثنى عشرية، 11، 18)

تمامى فرق شيعى از اين سه فرقه منشعب شده اند كه همه آنان را مي توان ذيل نامهاى: اماميه اثنى عشريه، غلاة، كيسانيه، زيديه، اسماعيليه جمع كرد. (الملل والنحل، 1/147)

الف) اماميه اثنى عشريه، معتقدين به امامت ائمه دوازده گانه از حضرت على علیه السلام تا امام مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف كه اكثريت شيعه را تشكيل مي دهند و هرجا اماميه به صورت مطلق عنوان گردد و يا لفط شيعه به صورت مطلق بيان شود منظور اثنى عشريه هستند.

آنها را شيعه جعفرى يا جعفريه، اهل ايمان، اصحاب الانتطار، قائميه نيز ناميده اند.

اماميه به نص جلى و صريح پيامبر صلی الله علیه و آله درباره امامت على علیه السلام و 11 فرزندش اعتقاد دارند و امامت به عقيده آنها امامت و ولايت عامه مسلمانان است در امور دين و دنيا كه به نيابت از پيامبر صلی الله علیه و آله به آنها واگذار شده است زيرا آنها معتقدند كه بر پيامبر صلی الله علیه و آله عقلا واجب است كه براى خود جانشينى انتخاب كند.

شيعه اماميه از همان آغاز در مقابل سبعيه (هفت اماميان) اثنى عشريه خوانده شده اند.

نام دوازده عبارت است از:

  1. امام على علیه السلام
  2. امام حسن علیه السلام
  3. امام حسين علیه السلام
  4. امام على بن حسين علیه السلام
  5. امام محمدباقر علیه السلام
  6. امام جعفرصادق علیه السلام
  7. امام موسى كاظم علیه السلام
  8. امام على رضا علیه السلام
  9. امام محمدجواد علیه السلام
  10. امام على نقى علیه السلام
  11. امام حسن عسگرى علیه السلام
  12. امام محمد بن حسن قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف كه دو غيبت دارد صغرى و كبرى و آغاز غيبت كبرى سال 329 ق است.

اينان امامان خود را مانند پيامبر ملهم از جانب خدا مي دانند و امامت را رياست عامه مي دانند و مقام وى را مافوق بشر عادى و قائم آل محمد عجل الله تعالی فرجه الشریف پس از بروز علائمى كه از جانب پيامبر و ائمه پيش از او بيان شده ظهور خواهد كرد.

ظهور وى در مكه بين ركن و مقام خواهد بود و مردم با وى بيعت خواهند كرد. از علائم ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف نزول حضرت عيسى علیه السلام از آسمان است و آن حضرت دجال را كه پيش از امام مهدى خروج مي كند خواهد كشت و پشت سر امام نماز خواهد خواند. همچنان اصحاب كهف از خواب چند هزار ساله برمي خيزند و از ياران امام زمان خواهند شد و او دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از آن كه پر از ستم و بيداد شده باشد.

شيعه اثنى عشريه داراى فقهى مترقى است و مجموعه احاديث آنان در چهار كتاب كه به نام كتب اربعه است جمع آورى شده است. مبانى فقه شيعه بر چهار اصل استوار است.

قرآن، سنت، عقل و اجماع از مسائل خاص شيعه كه آنها را از اهل سنت و بسيارى از فرق اسلامى ديگر متمايز مي سازد. عبارتند از: امامت و ولايت حضرت على علیه السلام و اولادش، عصمت در انبياء و ائمه، تقيه، بداء، رجعت، متعه.

اصول عقايد شيعه پنج اصل است، توحيد، نبوت، معاد، عدل و امامت (فرق الشيعة، 108-112، المقالات والفرق، 112-115، الملل والنحل، 1/172-173، اصل الشيعه و اصولها، 190-192، عقيدة الشيعة الامامية، 111-123، دائرة المعارف الاسلامية، 1/ماده اثنى عشرية)

البته پس از امام حسن عسکرى علیه السلام اماميه به 15 فرقه تقسيم شدند كه همه آنان جز فرقه اثنى عشريه از ميان رفته اند چنين است بقيه فرقى كه از پيش ياد كرديم كه جز زيديه و اسماعيليه ديگر فرق فقط نامى از آنها باقى است.

آن 15 فرقه اى كه پس از امام حسن عسكرى پيدا شدند در كتب فرق نام مخصوصى ندارند كه بتوان عنوانى جدا بر ايشان قائل شد. (فرق الشيعة، 108-112، الملل والنحل، 1/170-173)

فرقه هاى ديگرى نيز نامشان در كتب ملل و نحل جزء اماميه آورده شده كه عبارتند از سكاكيه از فرق كلامى شيعه و پيروان ابوجعفر محمد بن خليل سكاك. (مقالات الاسلاميين، 219)

طاطريه، پيروان ابوالحسن على بن محمد طاطرى كوفى از فقهاء و شيوخ واقفه و معاصر با امام موسى كاظم علیه السلام كه در دفاع از مذهب واقفه و رد عقائد شيعيان قطعيه كتب متعددى نوشت او را در حديث و فقه موثق دانسته اند. (الفهرست طوسى، 216-217، رجال، نجاشى، 179)

شيعه اثنى عشرى نيز در طول تاريخ خويش به فرق و شعب گوناگونى تقسيم شده است كه به علت كم اهميت بودن آن فرقه ها و اختلافاتشان چندان مورد توجه قرار نگرفته است تا اين كه در اين قرون اخير دو نوع نحوه نگرش پديد مي آمد كه البته نمي توان آن را به معنى اخص كلمه فرقه ناميد:

1) اخباريه كه همان اصحاب حديث هستند و در شيعه آنها را اخبارى مي نامند. اين گروه اجتهاد را باطل مي دانند و فقط از اخبار تبعيت ميكنند، نخستين كسى كه گويا باعث اين جدائى گرديد، ملا محمد امين بن محمد شريف استرآبادى است كه در 1033 ق در گذشته است وى گويا مؤسس اين فرقه در ميان شيعيان متأخر است و او نخستين كسى است كه راه و باب ملامت بر روى مجتهدان شيعه گشوده است، وى در كتاب فوائد المدنيه سخت به مجتهدان شيعه تاخته و آنها را مورد سرزنش قرار داده و متهم به تخريب و تضييع دين حق ساخته است.

او معتقد است كه اجتهاد فعلى علماى شيعه بر اساس اجتهاد علماى قديم شيعه نيست.

قرآن داراى آيات محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ است و استخراج احكام از آن به سادگى ميسر نيست از اين رو وى معتقد است كه بايد به اخبار مراجعه نمود، او مي گفت كه اجتهاد چون بر پايه ظن و شبهه و گمان استوار است باطل است ولى اخبار چون از طريق ائمه آمده اند دليل قطعى هستند و نمي توان به ظنيات در مقابل قطعيات گردند نهاد.

2) اصوليه در مقابل اخباريون گروه بسيارى از فقهاء اسلام قرار دارند كه آنان را اصولى مي نامند. اينان معتقدند كه در استنباط احكام شرعى اسلام به استناد ادله تفضيلى از قرآن، سنت، عقل و اجماع مي توان عمل كرد، آنها از علم اصول فقه نيز استفاده مي كنند و از قواعد آن كه اصل برائت و استصحاب و عمل به ظن و تميز بين اخبار است، بهره ميبرند، اينان اجتهاد را واجب كفائى مي دانند و در صورت انحصار واجد صلاحيت، واجب عينى مي شمارند.

مدت دو قرن بين علماى اصولى و اخبارى اختلاف عميق وجود داشت و اخباري ها بر اصولي ها غالب شده بودند تا اين كه آقا محمدباقر وحيد بهبهانى (م 1208 ق) بساط آنها را برچيد و از زمان او مجتهدان بر اخباري ها غلبه يافتند و امروزه اخباري ها بسيار در اقليت هستند (مقاصد الاصول، 67، 71، دبستان المذاهب، 1/247، 253، فرهنگ فرق اسلامى، 40-42)

شيخيه، پيروان شيخ احمد احسائى مؤسس طريقه شيخيه كه در 1241 ق در گذشته است، اساس مذهب وى مبتنى بر ممزوج ساختن تعبيرات فلسفى قديم به ويژه آثار سهروردى با اخبار آل محمد صلی الله علیه و آله است.

شيخيه اصول دين را منحصر در چهار اصل مي دانند، توحيد، نبوت، امامت و ركن رابع كه واسطه بين شيعيان و امام غائب است.

درباره معاد و عدل گويند: اعتقاد به اين دو اصل لغو است چه آن كه اعتقاد به خدا و رسول ضرورتاً اعتقاد به قرآن و از جمله عدل و معاد است، شيخيه منكر معاد جسمانى هستند، آنان آدمى را داراى دو جسم مي دانند يكى مركب از عناصر زمانى كه به منزله اعراض جسم حقيقى است و ديگرى سرشتى است كه آدمى از آن آفريده شده و زمانى نيست و از عالم هور قليا است و در گور او باقى خواهد ماند و در رستاخيز قيامت آدميان با همين جسم مثالى برانگيخته خواهد شد و ثواب و عقاب نيز مربوط به همين جسم است.

پس از شيخ احمد احسائى سيد كاظم رشتى و پس از او حاج محمدكريم خان قاجار كرمانى جانشين او شد كه مؤسس شيخيه كرمانيه است، شيخيه نيز به فرقه هائى تقسيم شده است كه عبارتند از:

  • الف) كريمخانيه كه پيروان حاج محمد كريمخان قاجار است
  • ب) باقريه، پيروان محمدباقر خندق آبادى كه معروف به حاج ميرزا محمد همدانى گرديد و او همان است كه جنگ بين شيخى و بالاسرى را در همدان راه انداخت.
  • ج) ثقة الاسلاميه، پيروان حاج ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى در گذشته (1301 ق)
  • د) حجة الاسلامى كه پيروان ميرزا محمد مامقانى معروف به حجة الاسلام
  • هـ) احقاقيه، پيروان آخوند ملا باقر اسكوئى (دائرة المعارف الاسلامية، 14/12-14، فرهنگ فرق اسلامى، 266-270)

مهمترين فرقه اى كه از شيخيه بوجود آمد فرقه بابيه و بهائيه است كه مؤسس آن سيد على محمد باب شيرازى معروف به باب (م 1266 ق) از شاگردان سيد كاظم رشتى بود كه به شدت تحت تاثير اين مذهب قرار داشتند و پس از اين كه وى ادعاى بابيت كرد در مدت پنج ماه در سال 1260 ق 18 تن از علماى شيخيه به سيد على محمد باب گرويدند كه با خود او به حساب حروف ابجد معروف به حروف حى شدند. (دائرة المعارف الاسلامية، 3/226-231، فرهنگ فرق اسلامى، 87-94)

بعضى از نويسندگان كتب فرق و ملل و شرح اعتقادات آنها لقب اماميه را در مورد تعدادى از فرقه هائى بكار برده اند كه به جانشينى بلافصل حضرت على علیه السلام و امامت بعضى از ائمه معتقد بودند و نيز جهان را هيچ زمان خالى از امام و حجت نمي دانند و يكى از ويژگي هاى آنان مسأله انتطار است كه هميشه منتطر خروج يكى از علويان هستند كه در آخرالزمان خروج مي كنند و جهان را پر از عدل و داد مي كند پس از آن كه پر از ستم شده باشد.

ما ذيلاً فرقه هاى مزبور را ذكر كرده و به بيان مختصرى از عقايد آنان مي پردازيم:

1) الكامليه، پيروان ابوكامل شاعر كه تمامى صحابه را به دليل ترك بيعت با على علیه السلام و على را به دليل ترك با آنها كافر مي شمرد و معتقد بود كه على مي بايد با آنها بجنگد همانطور كه با اصحاب صفين و جمل جنگيد، بشار بن برد شاعر معروف از اين فرقه است، بشار اعتقاد به رجعت پيش از قيامت و مصيب بودن شيطان در برتر شمردن آتش بر خاك را در عقائد اين گروه وارد ساخت، اين فرقه در اصل جزء غلاة به شمار مي روند كه اعتقاد به تناسخ هم دارند و معتقدند كه امامت نورى است كه از امامى به امامى ديگر حلول مي كند، بغدادى اينها را كافر مي داند طبيعى است كه شيعه نيز اينها را از خود نمي داند ولى در كتب ملل و نحل اين دسته را در اماميه ذكر كرده اند. (التبصير في الدين، 35، الفرق بين الفرق، 35-36، الفرق الاسلامية، 35)

2) حسنيه، پيروان حسن مثنى اين گروه پس از امامت امام على علیه السلام و امام حسن علیه السلام حسن مثنى را بنابر وصيت امام حسن مجتبى علیه السلام امام مي دانستند و او را ضامن آل محمد صلی الله علیه و آله مي شناختند، بعد از او پسر وى عبدالله بن حسن را به عنوان امام قبول داشتند كه وى با امام صادق علیه السلام مناقشاتى هم داشته است و پس از او محمد ملقب به نفس زكيه را به امامت برگزيدند. (تحفة اثنى عشرية، 15)

اين گروه را نفسيه نيز مي نامند و اعتقاد به غيبت نفس زكيه دارند.

3) باقريه، گروهى كه امامت را از حضرت على علیه السلام تا امام باقر علیه السلام مي دانند و به استناد روايت جابر بن عبدالله انصارى وى را امام زمان و مهدى منتظر مي شناسند و معتقدند كه وى نمرده است و برخى گفته اند مرده است ولى دوباره رجعت خواهد داشت و ظهور خواهد نمود، گاهى آنها را واقفه هم گفته اند چون در امامت وى توقف كردند و به امام ديگرى قائل نشدند. (التبصير في الدين، 36-37، الفرق بين الفرق، 38، الملل والنحل، 1/165-166)

4) حاصريه كه معتقدند پس از امام باقر علیه السلام امامت به فرزند او زكريا رسيد و او در كوه حاصر مخفى است تا وقتى كه اذن خروج بايد (تحفة اثنى عشرية، 15)

5) ناووسيه، پيروان عبدالله بن ناووس و يا عجلان بن ناووس بصرى كه به همين دليل ناووسيه خوانده شده اند و يا به علت انتسابشان به قريه اى به نام ناووسا، اينان معتقدند كه امام صادق علیه السلام زنده است و غائب و او مهدى و قائم منتظر است، برخى از آنها گويند كه امام، غائب كلى و مطلق نيست بلكه از طريق اولياى خود با مردم ارتباط دارد. (مقالات الاسلاميين، 25، الملل والنحل، 1/166-167، تحفة اثنى عشرية، 15)

6) عماريه، پيروان شخصى به نام عمار كه پس از امام صادق علیه السلام عبدالله فرزند او را امام مي دانند زيرا وى بزرگترين فرزند امام بود. (مقالات الاسلاميين، 27-28) برخى هم نوشته اند كه عماريه مرگ امام صادق علیه السلام را باور كردند و به امامت فرزند ديگر او محمد ايمان پيدا كردند كه اينان سر منشاء پيدايش مذهب اسماعيليه هستند. (تحفة اثنى عشرية، 15)

7) افطحيه يا فطحيه، جمعى كه به امامت عبدالله بن جعفر صادق علیه السلام اعتقاد داشتند كه ملقب به افطح بود و او برادر اسماعيل و امام موسى كاظم علیهم السلام است.

زيرا معتقدند كه اين عبدالله بود كه پدرش را غسل داد كفن كرد و بر وى نماز گذارد و چون غسل و كفن و دفن و نماز امام بر غير امام جايز نيست پس عبدالله امام بوده است، اينها معتقدند كه گرچه عبدالله درگذشت اما رجعت خواهد كرد ولى برخى از آنان پس از عبدالله چون وى فرزندى نداشت به امامت موسى بن جعفر علیه السلام گرايش پيدا كردند، بعضى نوشته اند كه اينان پيروان عبدالله بن عماءاند و يا گفته اند پيروان عبدالله بن فطيح كوفى هستند. (فرق الشيعه، 77-78، مقالات الاسلاميين، 28)

8) اسحاقيه كه به امامت اسحاق فرزند ديگر امام صادق علیه السلام اعتقاد پيدا كردند زيرا وى در علم و تقوى و ورع شبيه پدرش بود و سفيان بن عيينه و جمعى ديگر از ثقات محدثين اهل سنت از او روايت كرده اند. (تحفة اثنى عشرية، 17) برخى هم آنها را پيروان اسحاق بن غالب و عبدالله بن سنان، محمد بن مسلم، ابوحمزة ثمالى، حمران بن اعين و ابان بن تغلب دانسته اند. (تبصرة العوام، 174)

9) هشاميه، پيروان هشام بن حكم كه آنها را حكميه هم مي گويند و يا پيروان هشام بن سالم جواليقى كه آنها را جوالقيه و سالميه هم گفته اند، بنابر آنچه در كتب ملل و نحل آمده است اين فرقه معتقدند كه از حضرت على علیه السلام تا امام صادق علیه السلام امام بر حق هستند درباره خداوند قائل به تجسيم و تشبيه صريح هستند و معتقدند كه معبودشان به صورت جسمى است داراى طول و عرض و عمق كه اين ابعاد ثلاثه باهم مساويند و صورتى مستقل از صور متعارف اجسام دارد، از قول هشام نقل شده كه خداوند را نورى درخشان دانسته است.

و از قول هشام بن سالم نقل شده كه مي گفت معبود من به صورت انسان است. (التبصير في الدين، 39-40، الفرق بين الفرق، 40-43، الفرق الاسلاميه، 44، تحفة اثنى عشرية، 15)

چنان كه در فرقه غلاة خواهد آمد اين نسبت هاى ناروا از جانب دشمنان اهل بيت و امام صادق علیهم السلام و شيعيان به اصحاب خاص امام صادق علیه السلام وارد شده است مناظرات هشام بن حكم بازنادقه و منحرفان از توحيد بسيار معروف است. (احتجاج طبرسى)

10) زراريه، پيروان زرارة بن اعين كوفى از اصحاب خاص امام صادق علیه السلام، برخى زراريه را از عماريه دانسته اند. (مقالات الاسلاميين، 28) و بعضى آنها را جزء اماميه قطعيه محسوب كرده اند كه نخست به امامت عبدالله بن جعفر معتقد بودند ولى بعد به امامت موسى بن جعفر علیه السلام بازگشتند و مستبصر شدند (التبصير في الدين، 40) و برخى هم زراريه را جزء فرق غلاة دانسته اند. (الفرق الاسلامية، 45)

و از قول وى نقل كرده اند كه مي گفت: صفات خداوند حادث هستند.

زيرا خداوند در ازل نه علم داشت و نه قدرت و نه سمع داشت و نه بصر و نه حى بود. (تحفة اثنى عشرية، 15) اين سخنان و اتهامات را نيز به زراره بسته اند و از ساخته هاى نواصب (تبصرة العوام، 173-174) و دشمنان اهل بيت است كه با زير سؤال بردن اصحاب امام صادق علیه السلام قصد ضربه زدن به امامان شيعه را داشته اند.

11) نعمانيه، پيروان محمد بن نعمان احول صيرفى معروف به مؤمن الطاق كه او نيز از اصحاب امام صادق علیه السلام و امام موسى كاظم علیه السلام بود، نوشته اند كه وى به برخى از عقايد هشام بن حكم و هشام بن سالم اعتقاد داشت از جمله مي گفت افعال بندگان اجسامند و اين كه خداوند در وقت اراده و تقدير مي تواند اشياء را بشناسد و يا بداند و به او نسبت داده اند كه معتقد بود كه خداوند تعالى داراى جسم و اعضاء و جوارح است و به همين جهت برخى از دشمنان اهلبيت وى را شيطان الطاق ناميده اند و پيروانش را شيطانيه گفته اند (التبصير في الدين، 40-41، الفرق بين الفرق، 44، الفرق الاسلاميه، 46) كه البته اين نسبت ها دروغ است و شيعه نعمان را جزء اصحاب امام صادق علیه السلام مي شناسد.

12) واقفه يا واقفيه در اصطلاح رجالى شيعه در مقابل قطعيه است و نام عمومى فرقه هايى است كه در امامت برخى از امامان توقف كردند و پس از او به امامى ديگر قائل نشدند و اصطلاحاً شامل كسانى است كه در مقابل رأى اكثريت و قبول آن توقف مي كنند.

اين گروه به چند شاخته تقسيم مي شود كه عبارتند از:

الف) گروهى كه در مرگ امام باقر علیه السلام توقف كردند و گفتند: او امام مهدى منتطر است. (باقريه)

ب) رجعيه، قائلين به امامت و مرگ موسى بن جعفر علیه السلام ولى معتقد به رجعت وى

ج) موسويه كه در مرگ و حيات امام كاظم علیه السلام ترديد و شك داشتند و گفتند: ما نمي دانيم كه آيا امام كاظم علیه السلام زنده است و يا اين كه درگذشته؟ چون اخبارى كه به ما رسيده به هر دو مورد دلالت دارد زيرا اخبارى دال بر آن است كه او قائم آل محمد است، در مقابل اخبارى راجع به مرگ پدر و اجدادش و او به ما رسيده است و ما متحيريم از اين رو در اين مورد توقف مي كنيم و اگر دلائلى بدست آوريم كه بتواند امامت على بن موسى علیه السلام را ثابت كند به آن معتقد خواهيم شد.

برخى از آنها هم بعدا از اين عقيده برگشتند و به امامت امام رضا علیه السلام اعتقاد پيدا كردند، اين ها را سبعيه (هفت امامى) هم خوانده اند. (فرق الشيعة، 82-83، مقالات الاسلاميين، 28-29، الملل والنحل، 1/168-169، تحفة اثنى عشريه، 17-18)

د) ممطوره، قائلين به حيات امام كاطم علیه السلام كه گويند امام زنده است و او مهدى و قائم است زيرا در حديث از امام على علیه السلام آمده است كه فرمود: و سابعهم قائمهم سمى صاحب التوراة (هفتمين آنها خروج كننده و هم نام صاحب تورات است)، اينها گويند: امام ظهور خواهد كرد و زمين را از شرق و غرب مالك خواهد شد و آنها را پر از عدل و داد مي كند پس از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد، آنان معتقدند كه امام از زندان خارج شد ولى دشمنان وى براى فريب مردم اعلام كردند امام در گذشته است.

برخى هم معتقدند كه على بن موسى الرضا علیه السلام امام نيستند ولى از خلفاى امام موسى علیه السلام به شمار مي روند تا اين كه آن حضرت ظهور كند، علت نامگذارى آنها به ممطوره گفته اند كه بين آنان و قطعيه مناظره اى درگرفت و رئيس قطعيه يونس بن عبدالرحمن به آنها گفت شما بي قدرتر از سگان باران خورده ايد نزد من (انتم اهون عندنا من الكلاب الممطورة) و از آن پس به اين لقب معرفى شدند .(فرق الشيعة، 80-82، المقالات والفرق، 92-93، مقالات الاسلاميين، 29)

هـ) بشيريه، پيروان محمد بن بشير كوفى از موالى بنى اسد و فرزند او سميع بن محمد جانشين وى.



وى را نيرنگبازى دانسته اند كه پس از توقف در باره ء حضرت موسى بن جعفرعلیه السلام گفت من جانشين موسى هستم او نمرده است بلكه زنده است و غائب و او قائم آل محمد است و انگشتر خود را به او داده است و علوم خود را به وى آموخته است .

هشام بن سالم با او مناظره كرد، ايشان اباحى هستند و منكر احكام شرع (فرق الشيعه 83، امالى، مفيد، 2/105)، 13) قطعيه، پيروان مفضل بن عمر كه آنها را مفضليه هم گويند، اينان اعتقاد دارند كه امام كاظم علیه السلام مرگش قطعى است و هيچ شك و ترديدى در آن راه ندارد، و پس از او امام رضاعلیه السلام را به امامت قبول دارند و پس از او به امامت محمد بن على، على بن محمد، حسن عسكرى، محمد بن حسن قائم آل محمد (عج ) نيز قائل هستند (فرق الشيعة، 79 - 80، مقالات الاسلاميين، 17 - 18، تبصرة العوام، 173، 14 احمديه، گروهى كه اعتقاد به امامت احمد بن موسى كاظم علیه السلام پيدا كردند، اين گروه پس از امام رضاعلیه السلام قائل به امامت احمد بن موسى شدند و گفتند كه وى را خود موسى بن جعفرعلیه السلام به امامت پس از امام رضاعلیه السلام برگزيده است، اعتقادات آنان مشابه با عقايد قطحيه است، برخى هم نوشته اند كه چون امام رضا علیه السلام به شهادت رسيد فرزندى وى امام جوادعلیه السلام خردسال بود و به سن بلوغ نرسيده بود و اين گروه گفتند كه وى چون بالغ نيست نميتواند امام باشد و به امامت احمد بن موسى رجوع كردند (فرق الشيعة، 85 - 88، المقالات والفرق، 93)، 15) مؤلفه، اين فرقه پس از شهادت امام رضاعلیه السلام پيرو واقفه شدند (واقفه )، 16) محدثه، گروهى از اهل حديث بودند كه عقيده به رجاء داشته اند و به اصطلاح از مرجئه بوده اند آنان به امامت امام موسى و على بن موسى الرضا علیه السلاماعتقاد پيدا كردند و پس از اينكه امام رضاعلیه السلام رحلت كرد آنان به اصل خود رجوع كردند (فرق الشيعة، 86، المقالات والفرق، 94)، 17) يونسيه، پيروان يونس بن عبدالرحمان قمى، وى از اصحاب امام رضاعلیه السلام بود، اين گروه را در عقيده به امامت شبيه قطعيه دانسته اند و گفته اند اينان در تشبيه افراط ميكردند و باز جمعى آنهارا از غلاة به شمار آورده اند اما اين نسبتها درست نيست به ويژه كه اتهام تجسيم و تشبيه به آنها داده اند، زيرا يونس از امام رضاعلیه السلام اصول دين را فرا گرفته بود و از بزرگترين شاگردان وى بوده است (التبصير فيالدين، 40،الفرق بينالفرق، 43، الفرق الاسلامية، 36، تبصرة العوام، 173)، 18) جعفريه، پيروان جعفر بن على بن محمد جوادعلیه السلام وى برادر امام حسنعسكرى علیه السلام بود، او را جعفر كذاب لقب داده اند، زيرا وى پس از برادرش امام حسن عسكرى علیه السلام ادعاى امامت كرد و منكر اين شد كه امام حسن علیه السلام فرزندى داشته باشد.

وى در 271 ق درگذشت، او مردى دنيا طلب بود و در پى به دست آوردن مقام امامت ( فرق الشيعة، 95، الغيبه ء طوسى، 143، الملل و النحل، 1/151 - 152)، 19) عسكريه، معتقدين به امامت امام حسن عسكرى علیه السلام كه احتمالا در مقابل جعفريه آنها را بدين نام خوانده اند، آنان پس از امام حسن عسكرى به امام مهدى قائم آل محمد (عج ) اعتقاد داشتند (اعتقادات فرق المسلمين، 55 ).

ب ) غلاة : غلاة جمع غالى است و به كسانى اطلاق ميشود كه در باره ء پيامبر صلی الله علیه و آله و امامان خويش راه غلو و افراط را پيموده و آنان را از حدود و مقام حقيقى خويش خارج ساخته و به مرحله ء خدائى رسانيده اند و چه بسا امامان را به خدا و يا خداوندرا به آنان تشبيه كرده اند و در دو طرف افراط و تفريط قرار گرفته اند، گاهى قائل به حلول جوهر نورانى الهى در ائمه و پيشوايانشان شده اند، شهرستانى معتقد است كه عقائد غاليه از مذاهب حلوليه، تناسخيه، يهود و نصارى نشأ ت گرفته است و غالب آنان در عقيده مشترك هستند و در حقيقت يك فرقه بيش نيستند اما به نامهاى مختلف .

آنان خود بسته به موقعيت و مكان زندگى نامى بر خويش نهاده و يا آنها را به اين نامها خوانده اند.

مثلا اين گروه را در اصفهان خرميه و كوذكيه، در رى مزدكيه، سنباديه، در آذربايجان ذاقوليه، در بعضى نقاط، محمره سرخجامگان و در ماوراء النهر مبيضه يا سپيد جامگان ناميده اند.

اينان در آغاز تنها به غلو درباره ء پيامبر صلی الله علیه و آله و امامان خود ميپرداختند ولى از قرن دوم هجرى به بعد بعضى از فرقه هاى غاليه مطالب غلو آميز خود رابا سياست آميخته و با دولت امويان و عباسيان به مخالفت برخاستند (الملل والنحل، 1/173 - 174، دائرة المعارف الاسلاميه، 14 /63).

آنان معتقد به تحريف قرآن بوده و اصولا قرآنى را كه در دوره ء عثمان جمع آورى شده بود باور نداشتند، زيرا ميگفتند كه آياتى در باره ء حضرت على علیه السلام در قرآن بوده كه برداشته اند و حتى سوره اى به نام سورة الولاية با 7 آيه در باره ء على علیه السلام بوده است كه درقرآن موجود نيست .

اصول عقيده ء غلاة مبتنى بر ظهور، اتحاد،حلول و تناسخ است، از عقائدمشترك همه ء فرقه هاى غلاة چهار چيز است : تشبيه، تناسخ، بداء و رجعت .

غلاة در باره ء حضرت على و امام حسين علیه السلام بيش از ديگر ائمه راه غلو را پيموده اند، برخى از آنان معتقدند كه على در سرشت خدائى جاودان است و بعضى معتقدند كه او در ميان ابرها است و رعد، غرش شمشير و برق انعكاس درخشش شمشير آن حضرت است .

و سرخى شفق را از خون امام حسين علیه السلامدر كربلا ميدانند.

اصولا عامه ء غلاة از دو دسته بيرون نيستند: يا آنها مردمانى ساده دل و عامى بوده اند كه تحت تاثير فضائل اخلاقى و دينى و جذابيتهاى فردى ائمه علیه السلام قرارگرفته اند و در وراى شخصيت ائمه، خدا و مسائل ديگر را فراموش كرده اند.

يا اينكه افراد شياد بوده اند كه براى رسيدن به مقامات دنيوى و نفوذ در مردم و به دست آوردن مريد و پيرو، نسبتهاى غلو آميز را به ائمه ميدادند و خود را نيز شريك آنان ميدانستند مانند ابوالخطاب اسدى، شيخ صدوق در اعتقادات خود نوشته است كه : اعتقاد ما در باره ء غاليان و تفويضيان آن است كه آنان كافر هستند وحتى بدتر از يهود و نصارى و مجوس و قدريه و حرويه و همه ء اهل بدعتها و مليتها هستند و گمراه ترند (اعتقادات صدوق، 119).

علامه حلى در شرح ياقوت غلاة را رد كرده و گويد: جسمانى دانستن خداوند و هم چنين تشبيه معجزات اميرالمؤمنين علیه السلام به معجزات موسى و عيسى علیه السلام باطل است (انوارالملوك، 20 ).

در قرآن آياتى در نهى ازغلو آمده است (نساء، 171، مائده، 77)، چنانكه از جانب ائمه نيز غلو در باره ء دين و احكام و امامان نهى شده است .

در اين مورد از امام صادق علیه السلام و ديگر ائمه و از خود حضرت على علیه السلام روايات بسيارى در باره ء غلاة آمده است كه نخست آنها را نهى كرده اند و چون از گزافه گوئى خويش دست نكشيده اند آنها را طرد كرده اند و ازايراف خود رانده اند (آراء ائمة الشيعة الامامية فيالغلاة، 55 به بعد).

علماى اهل سنت نيز جميع فرقه هاى غلاة را خارج از اسلام دانسته اند (الفرق بين الفرق، 18) با اينحال بسيارى از آراء و عقايد سخيفى كه به غلاة نسبت داده اند از جانب دشمنان به آنان نسبت داده شده و جدا ثابت نشده است چه در باره ء اصنافى كه عنوان كرده اند و چه در مورد عقائد و آراء آنها.

مثلا افسانه ء عبدالله بن سبا و سبائيه كه بعضى از مورخان از پيش خود ساخته اند و طبرى كه راوى آن روايات است فقط به نقل آنها پرداخته بدون اينكه به جرح و تعديل و حقيقت آنها پرداخته باشد و ديگران نيز با همين روش از طبرى گرفته اند (عبدالله بن سباء، عسكرى ).

مهمترين فرقه هاى غلاة : 1) سبائيه : پيروان عبدالله بن سباء يا عبدالله بن سوداء كه گفته اند نخست يهودى بوده است سپس مسلمان شده و به على علیه السلام پيوست ولى در باره ء آن حضرت غلو كرد و در باره ء ابوبكر و عمر و عثمان به طعن و لعن پرداخت او نخستين كسى است كه مذهب غاليه را به وجود آورد.

و چون شنيدكه حضرت على علیه السلام را شهيد كرده اند منكر شد و گفت على نه كشته شده و نه مرده است و اصولا مرگ ندارد و او دوباره رجعت خواهد كرد و زمين را پر از عدل و داد نمايد پس از اينكه پر از ظلم و جور شده باشد.

او اعتقاد به تناسخ و دور از اين دنيا داشت و قيامت و بعث و حساب، بهشت و جهنم را باور نداشت .

او على را خدا ميدانست و پيروانش نيز ائمه را خدايان و ملائكه و انبياء و پيامبران ميدانستند.

برخى نوشته اند كه تمامى فرق غاليه از سبائيه نشأ ت گرفته اند، اما چنانكه گفتيم اصولا اصل داستان عبدالله بن سبا خود افسانه اى بيش نيست و آنچه در مورد او گفته اند ساخته ء ذهن دشمنان فرقه هاى غاليه است (الفرق الشيعة، 22، المقالات والفرق، 44 - 45، مقالات الاسلاميين، 15، الفرق بينالفرق، 18، 143)، 2) بيانيه : پيروان بيان بن سمعان تميمى كه معتقدند خداوند به صورت انسان ظاهر ميشود و او نيز هلاك ميگردد و جز وجه او باقى نميماند، بسيارى از بيانيه او را پيامبر ميدانستند و يا اينكه ميگفتند ابوهاشم عبدالله بن محمد حنيفه او را به امامت منصوب كرده است، بيان به دست خالد بن عبدالله قسرى كشته شد (مقالات الاسلاميين، 5 - 6)، 3) مغيريه : پيروان مغيرة بن سعيد عجلى، آنها معتقد بودند كه معبود آنان مردى است از نور كه بر سر تاج دارد و داراى اعضاء و جوارح است .

4) منصوريه : پيروان ابو منصور هستند و معتقد بود كه به آسمان عروج كرده و معبود با دست خويش سر وى را مسح كرده و او را مأ مور تبليغ در زمين كرده است .

او معتقد بود كه آل محمد همان آسمان است و شيعه نيز زمين، آنان ضمن انكار قيامت تمام محرمات را حلال ميدانستند، 5) جناحيه : پيروان عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر ذوالجناحين، وى ميگفت علم نيزچون گياهان و درختان در دل ميرويد و ارواح داراى تناسخ هستند، و روح خداوند در آدم و سپس در پيامبران حلول كرده و در آخر نيز در جسم وى حلول كرده است، 6) خطابيه : پيروان ابوالخطاب بن ابى زينب اسدى .

او امامان را پيامبران جديدميدانست و ميگفت : هر زمان دو پيامبر يكى ناطق و يكى صامت در ميان مردم هستند، محمدصلی الله علیه و آله پيامبر ناطق و على علیه السلام صامت بود و پس از محمد(ص )، على علیه السلام پيامبر ناطق و امام ديگر صامت بود و به همين ترتيب او امام جعفر صادق علیه السلام را خدا ميدانست .

خطابيه پس از مرگ ابوالخطاب به پنج فرقه تقسيم شدند ( خطابيه )، 7) مخمسه :كه سلمان فارسى، مقداد، عمار، ابوذر و عمر بن اميه ضمرى را از جانب خداوند مأ مور اداره ء جهان ميدانستند، 8) غرابيه : اعتقاد داشتند كه خداوند جبرئيل را به سوى على علیه السلام فرستاد و او در اثر شباهت بسيار زياد على و محمد صلی الله علیه و آله كه به شباهت يك غراب (كلاغ ) به غراب ديگر ميمانست اشتباه كرده و رسالت را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد، 9) ذميه : اينان محمد پيامبر اسلام را سرزنش ميكردند زيرا اعتقاد داشتند كه على، محمدصلی الله علیه و آله را به سوى مردم فرستاد تا انسانها را به سوى على علیه السلام دعوت كند اما محمد صلی الله علیه و آله مردم را به سوى خود فرا خواند، 10) مفوضه يا تفويضيه : اعتقاد دارند كه خداوند امور و تدبير عالم را به محمدصلی الله علیه و آله سپرد، و او خالق جهان و مدبر اول است و محمدصلی الله علیه و آله نيز پس از خود امور جهان و تدبير عالم را به على علیه السلام واگذار كرد و او مدير ثانى است، 11) شريعيه : پيروان فردى به نام شريعى .

اينان اعتقاد دارند كه خداوند در پنج نفر ظهور و تجلى كرده است و آن : محمد، على، فاطمه، حسن و حسين علیه السلام و همگى آنها از آلهه هستند و براى آنان اضدادى وجود دارد كه عبارتند از: ابوبكر،عمر، عثمان، معاويه و عمر بن العاص، شريعى معتقدبود كه خداوند در او حلول كرده است، 12) نميريه،: پيروان نمير كه از پيروان شريعى بوده است، او خليفه ءشريعى بود و پس از او مردم را به سوى خود دعوت كرد.

13) حربيه : پيروان عبدالله بن عمرو بن حرب كندى، اينان اعتقاد داشتند كه روح ابو هاشم بن حنفيه در وجود عبدالله بن حرب حلول كرده است وابوهاشم او را به عنوان امام منصوب نموده است .

14) غلبائيه : پيروان غلباء بن اردع اسدى يا اوسى كه على علیه السلام را خدا و از حضرت محمدصلی الله علیه و آله برتر ميداشت .

15) نصيريه : منسوب به نصير يا ابن نصير كه آنها را نصاريه و علويه نيز ميگويند: اين فرقه را برخى از فروع سبائيه به شمار آورده اند.

آنان على را جاودان و پايدار در طبيعت الهى ميدانند.

نصيريه از قرن پنجم از شيعه ء اماميه منشعب شدند و بعدها در شمال غربى سوريه سكونت گرفتند، تعاليم نصيريه عبارت است از آميزه اى از عناصر عقائد شيعى و مسيحى و اعتقادات مردم پيش از اسلام .

آنان خدا را ذاتى يگانه ميدانند كه از سه اصل لا يتجزى تركيب يافته به نامهاى : معنى، اسم باب، اين تثليث در وجود انبياء تجسم و تجلى يافته و آخرين تجسم آن با ظهور اسلام مصادف شد، كه وجود على علیه السلام، محمدصلی الله علیه و آله و سلمان فارسى ظهور و بروز كرد و اين تجسم آخر با حروف كلمه (عمس ) نشان ميدهند كه حرف اول نام آن سه بزرگوار است .( نصيريه ) 16) دروزيه : پيروان فردى كه ملقب به درزى (خياط) بوده و گويا نام وى محمد بن اسماعيل و به قولى ايرانى الاصل وملقب به نشتكين بوده است و در آغاز از باطنيان اسماعيلى به شمار ميرفته است .

اودر 408 ق به مصر رفته و با حمزة بن على زوزنى كه وى نيز گويا ايرانى الاصل بوده طرح دوستى ريخته است، زوزنى در دستگاه الحاكم بامرالله ششمين خليفه ء فاطمى بسيار مقرب بوده است و درزى به كمك او به دربار الحاكم راه يافت، سپس با هميارى فردى به نام على بن احمد صبا كه مؤذن بوده مذهبى به نام مذهب توحيد ايجاد كرد.

درزى ظاهرا نخستين فردى است كه قائل به الوهيت الحاكم بامرالله شد و ميگفت كه : عقل كلى در آدم ابوالبشر حلول كرده و به صورت او تجسد پيدا نموده و از وى به ساير انبياء انتقال يافته تا به حضرت محمدصلی الله علیه و آله و امامان و خلفاى فاطمى رسيده است .

او كتابى در اين باب نوشت و بر مردم فراخواند، وى ازدواج با محارم و ميخوارگى را روا ميدانست و قائل به تناسخ بود، در اثر ابراز اين عقائد مجبور به مهاجرت از مصر شد و به شام رفت و به دست غلامان ترك كشته شد.

17) على الهيان : برخى اين گروه را با نصيريه و يا ديگر گروههاى غلاة يكى دانسته اند كه درست نيست، زيرا فقط در اعتقاد به الوهيت حضرت على علیه السلام با ديگر فرق غلاة و نصيريه مشتركند ولى ديگر عقائيد آنان سخت با هم اختلاف دارد.

اينان مهمترين گروههاى غلاة هستند كه ديگر فرقه ها و شاخه هاى غلاة از آنان منشعب شده اند.

برخى گروههاى غلاة را تا 100 فرقه نيز شمرده اند.

بايد دانست كه فرقه هاى غلاة و بسيارى از شاخه هاى آن از ديگر فرق شيعى هم منشعب شده اند مثلا از فرقه هاى زيديه، اسماعيليه، كيسانيه و حتى از شيعه ء اثنى عشريه .

اين نكته نيز قابل ذكر است كه انتساب بعضى فرقه هاى ساخته ء ذهن دشمنان مانند: هشاميه، پيروان هشام بن حكم،زراريه، پيروان زرارة بن اعين، شيطانيه، پيروان مؤمن الطاق و مفضليه پيروان مفضل نصيرى صاحب توحيد المفضل به غلاة نه تنها درست نيست بلكه از روى دشمنى و عداوت انجام گرفته و اين افراد از شاگردان امام صادق علیه السلام و پيروان ائمه علیه السلام بوده اند و خود گروه و فرقه و پيروى نداشته اند، سياست بنى عباس و دشمنان شيعه و امامان اقتضا داشته است كه اينان را با انتساب به غلاة بدنام سازند (فرق الشيعة، نوبختى، 28 - 46، المقالات والفرق، اشعرى، 42 - 64، مقالات الاسلاميين، 5 - 16، الفرق بين الفرق، 143 - 154، التبصير فيالدين، 124 - 128، الملل والنحل، 1/173 - 190، اعتقادات فرق المسلمين، فخر رازى، 57 - 61، الفرق الاسلامية، كرمانى، 33 - 49، تبصرة العوام، 167 - 180، مذاهب الاسلامين، 2/509 - 645، دائرة المعارف الاسلامية، 9/193 به بعد).

ج ) كيسانيه، در مورد علت نامگذارى اين فرقه به كيسانيه اختلاف نطر است، برخى نوشته اند كه اينان پيروان كيسان مولى امير المؤمنين علیه السلام هستند.

و كيسان شاگردمحمد بن حنفيه بود اما از امام حسن و امام حسين علیه السلام و از محمد علوم مختلف از جمله علم تأ ويل و باطن و علم آفاق و انفس آموخت و سپس به امامت محمد قائل شد و براى محمد مراتب و درجاتى قائل شد كه خارج از حد وى بود (الملل والنحل، 1/147).

بعضى نوشته اند كه كيسانيه پيروان مختار بن ابى ثقفى هستند، زيرا مختار ملقب به كيسان بود از اين رو كيسانيه خوانده شده اند.

شمارى هم نوشته اند كه فرمانده پليس (شرطه ) مختار، كيسان نام داشته و مكنى به ابو عمران بوده است و او دراعمال خود بسيار افراط ميكرد و محمد را وصى حضرت على علیه السلام ميدانست و مختار را نائب او معرفى ميكرد و كسانى كه على علیه السلام را از مقام خود بركنار كردند از اهل صفين و جمل همگى كافر شدند.

او معتقد بود كه جبرئيل بر مختار وحى ميآورد ( فرقالشيعة، 23 - 24).

عقائد مشترك كيسانيه : تمام فرق كيسانيه داراى عقائدى مشترك هستند كه عبارت از: اعتقاد به امامت محمد بن حنفيه فرزند على بن ابيطالب علیه السلام با عقيده به مسأ له بداء، اعتقاد به تناسخ و حلول، اعتقاد به رجعت و اعتقاد به نوعى غلو در حق ائمه و پيشوايان خويش .

غير از اينها هر يك از اين فرق داراى اعتقادى خاص نيز هستند كه ذيل هر فرقه به آن اشاره خواهد شد.

كيسائيه پس از درگذشت محمد بن حنفيه به دو شعبه تقيم شدند: دسته اى مرگ محمد را انكاركردند و گفتند كه وى نمرده و نميميرد و زنده است اما غائب شده و در كوه رضوى پنهان است تا روزى كه به او امر شود و طهور كند، اين دسته وى را همان امام منتطر ميدانند، از اين رو هيچكس را پس از وى امام نميدانند.

گروه ديگر از كيسانيه مرگ محمد را باور كرده و پسر وى ابوهاشم عبدالله بن محمد را به امامت برگزيدند و اعتقاد به حلول روح محمد در ابو هاشم پيدا نمودند.

مهمترين فرق كيسانيه عبارتند از: 1) فرقه اى كه اعتقاد دارند على علیه السلام به امامت محمد فرزند خود تصريح كرده و او را به جانشينى خود انتخاب نموده است اينان معتقدند كه در جنگ جمل على علیه السلام پرچم جنگ را به محمد سپرد (مقالات الاسلاميين، 18) در حاليكه برادرانش حسن و حسين علیه السلام نيز در آن جنگ بودند (المقالات والفرق، اشعرى، 21)، از اين جهت او را جانشين بلافصل على ميدانند.

2) فرقه ء دوم معتقدند كه محمد پس از برادرانش حسن و حسين علیه السلام به امامت رسيد، زيرا حسين علیه السلام در موقع خروج از مدينه محمد را به عنوان وصى و جانشين خود انتخاب كرد (مقالات الاسلاميين، 19، التبصير فيالدين، 31 ).

3) فرقه ء سوم معتقدند كه محمد همان امام مهدى علیه السلام است وهيچ كس از اهلبيت على علیه السلام نبايد با او مخالفت كند و حتى حسن و حسين علیه السلام نيز با اجازه ء او بود كه صلح و يا جنگ كردند وگرنه هلاك ميشدند و او زنده است و در كوه رضوى پنهان است و سبب غيبت او از خلق را خدا ميداند (مقالات الاسلاميين، 19، المقالات والفرق، 26) اينان به نام كربيه پيروان ابو كرب ضرير ميباشند.

4) برخى معتقدند كه چون محمد بن حنيفه تسليم عبدالملك بن مروان شد و با او بيعت كرد و همچنين با ابن زبير نيز بيعت كرد، از اين رو در كوه رضوى زندانى است و شكنجه ميبيند (مقالات الاسلاميين، 20).

5) مختاريه : پيروان مختار بن ابى عبيده ثقفى،برخى نوشته اند كه مختار نخست از خوارج بود، سپس زبيرى و از طرفداران ابن زبيرگرديد و پس از آن شيعه شد و سپس كيسانى گرديد و قائل به امامت محمد بن حنفيه شد و مردم را به سوى او دعوت كرد، و خود را از ياران محمد و از داعيان او شمرد و كلماتى مسجع بر زبان ميراند و علومى باطل را اظهار ميكرد و چون محمد بن حنفيه از قضيه ء وى مطلع شد از او بيزارى جست اما مردم به دو دليل به او گرويدند: يكى آنكه وى منسب به محمد بن حنفيه بود و ديگرى آنكه به خونخواهى امام حسين علیه السلام قاتلين وى را مجازات كرد (الملل والنحل، 1/147 - 148).

برخى نوشته اند كه محمد بن حنفيه، مختار را حكومت عراقين داد تا از قاتلان امام حسين علیه السلام انتقام بگيرد و او بود كه مختار را كيسان ناميد از اين رو كيسانيه را مختاريه هم مينامند (فرق الشيعه، 26 ).

6) هاشميه، پيروان ابو هاشم عبدالله بن محمد حنفيه، اينان مرگ محمد بن حنفيه را باور كرده و پس از وى به امامت فرزند او ابو هاشم اعتقاد پيدا كردند و گفته اند كه محمد همه ء اسرار را به ابوهاشم منتقل ساخته است (الملل والنحل، 1/150 - 151) اين گروه پس از مرگ ابو هاشم به 4 يا 5 دسته ء ديگر تقسيم شدند.

برخى نوشته اند كه عده اى از فرق غلاة مانند سپيد جامگان خراسان كه پيروان مقنع بودند و فرق خرمدينيه، خرميه از كيسانيه پيدا شدند (فرق الشيعة، 35، الملل والنحل، 1/154).

7) شمارى از كيسانيه پس از مرگ محمد بن حنفيه به امامت على بن الحسين زينالعابدين امام سجادعلیه السلام اعتقاد پيدا نموده و مستبصر شدند (مقالات الاسلاميين، 23، التبصير فيالدين، 31) كه از آن جمله ميتوان سيد اسمعيل حميرى را نام برد كه نخست كيسانى مذهب بود، اما بعدا مستبصر شده و به امام سجادعلیه السلام پيوست .

د) زيديه : پس از رحلت امام زين العابدين علیه السلام بار ديگر شيعيان اختلاف پيدا كردند و به دو فرقه ء ديگر تقسيم شدند، دسته اى از شيعيان امامت امام باقرعلیه السلام را پذيرفتند و دسته اى ديگر از آنان اعتقاد به امامت زيد بن علی بن حسین برادرش پيدا كردند، اينان اعتقاد دارند كه امامت منحصر در اولاد فاطمه (س ) است .

و در غير آنان جايز نيست، ولى ميگويند آن كس از اولاد فاطمه (س ) كه شجاع و سخى باشد و خروج كند و ادعاى امامت داشته باشد و مردم را به سوى خود دعوت كند امام است و اطاعت او واجب، خواه از اولاد امام حسن علیه السلام باشد و خواه از اولاد امام حسين علیه السلام.

فرقه هاى اصلى زيديه را برخى سه فرقه دانسته اند و بعضى آنها را 6 فرقه و شمارى هم فرقه هاى اصلى زيديه را 8 فرقه دانسته اند (مقالات الاسلاميين، 132، مروج الذهب، 3/208، الملل والنحل، 1/155، 157، اعتقادات فرق المسلمين، 53-52، الفرق الاسلامية، 57).

اين فرقه ها كه بيشترينشان را مسعودى نام برده است عبارتند از: جاروديه، مرئيه، ابرقيه، يعقوبيه، عقبيه، ابتريه (تبريه )، جريريه، يمانيه كه از آنها فرقه هاى ديگرى منشعب شده اند و مهمترين اين فرقه ها عبارتند از: 1) جاروديه، پيروان ابوالجارود زياد بن منذر عبدى، وى معتقد بود كه پيامبر صلی الله علیه و آله در باره ء على علیه السلام به وصف، نص و تصريح كرده است ولى نام نبرده است و امت در شناخت على علیه السلام به عنوان امامى كه پيامبر توصيف كرده بود كوتاهى كردند، آنها در شناخت موصوف كوتاهى كردند گرچه اوصاف را شناختند و از اين جهت گمراه شدند و با ابوبكر و عمر بيعت كردند و لذا كافر شدند، اين عقيده ء ابوالجارود مخالف با نطريه ء زيد بود و زيد را به امامت قبول نداشت، آنان على علیه السلام را برتر از همه ء مردم پس از پيامبر ميدانستند، جاروديه را جزء فرقه ء اقوياء زيديه نام برده اند، فرقه هاى ديگر زيديه مانند سليمانيه و تبريه اين فرقه را تكفير كرده اند، بغدادى نيز جاروديه وشاخه هاى منشعب از آن را تكفير كرده است (مقالات الاسلاميين، الفرق بينالفرق، 23 - 24، الملل والنحل، 1/157، التبصير فيالدين، 29)، 2) سليمانيه، يا جريريه، پيروان سليمان بن جرير رقى از متكلمان زيديه، كه گمان دارند امامت شورائى است و اجماع دو نفر از برگزيدگان مسلمين و از اهل حل و عقد بر امامت مفضول در حاليكه فاضل و افضل وجود دارند درست است، و به همين دليل اعتقاد دارند كه بيعت با ابوبكر و عمر خطا بود اما آنها مستحق فسق نيستند، زيرا باختيار و اجتهاد امت انجام گرفت، ولى در باره ء عثمان اعتقاد دارند كه وى به دليل كارهايش و هم چنين عائشه و طلحه و زبير كافرند، سليمان به رافضه هم طعن ميزد كه به تقيه و بداء قائلند (مقالات الاسلاميين، 68، الملل والنحل، 1/159 - 160، تبصرة العوام، 186)، 3)بتريه يا ابتريه كه گاهى آنها را صالحيه نيز مينامند، پيروان حسن بن صالح بن حسن و كثير النوى معروف به ابتر، كه آنها را به جهت انتساب به حسن بن صالح، صالحيه و به دليل پيروى از كثير ابتر، بتريه يا ابتريه گويند، اينها در مذهب و قول به امامت با سليمانيه متفقند اما در باره ء عثمان از اظهار نطر خوددارى كردند كه آيا وى مؤمن است يا كافر، اما على را افضل مردم پس از پيامبر صلی الله علیه و آله ميدانستند.

اينان در اصول به رأ ى معتزله و در فروع به مذهب ابوحنيفه و در برخى مسائل پيرو شافعى و شيعه ء امامى هستند، و رجعت اموات را به دنيا انكار كرده اند (مقالات الاسلاميين، 69، الملل والنحل، 1/161 - 162).

بغدادى نوشته است كه اينان نزد عامه و اهل سنت بهترين اصناف زيديه هستند، و آنها را از ضعفاء فرق زيديه دانسته اند (الفرق بينالفرق، 73 ).

4) نعيميه، پيروان نعيم بن يمان كه گمان دارند على مستحق امامت بود ولى خلافت ابوبكر و عمر هم بر خطا نبود و امت در اين مورد خطا نكردند اما در اينكه ترك افضل نمودند خطاكارند، اينان از عثمان تبرى جسته و او را كافر ميدانند (مقالات الاسلاميين، 69، تحفة اثنى عشريه،114).

5) صباحيه از ياران صباح المزنى كه از ابوبكر و عمر تبرى جستند و به رجعت نيز عقيده داشتند (المقالات والفرق، 71).

6) يعقوبيه، پيروان يعقوب بن عدى كوفى كه منكر رجعت هستند و از كسانى كه اعتقاد به رجعت دارند بيزارى جسته اند و ابوبكر و عمر را به امامت قبول دارند (مقالات الاسلاميين، 69، تاريخ مذاهب الاسلام، 309).

7) عجليه، پيروان هارون بن سعيد عجلى هستند و آنها را نيز از ضعفاء زيديه به شمار آورده اند.

8) مغيريه، پيروان مغيرة بن سعيد كه پس از محمد بن عبدالله بن حسن قائل به امامى ديگر نيستند، ولى مغيره را امام ميدانستند و گفتند امامت از آل على علیه السلام پس از ابوجعفر محمد بن على علیه السلام خارج شد و به مغيره رسيد و ديگر امامى نيست تا محمد بن عبدالله بن حسن كه زنده است خروج كند و او مهدى است، بعدها مغيريه به نبوت مغيره اعتقاد پيدا كردند، مغيره مدعى زنده كردن مردگان بود و به تناسخ نيز اعتقاد داشت (المقالات والفرق، 73،76، 77 و قس : فرقالشيعه، 41، 59 - 60).

9 ) مخترعه، كه قائل به امامت على علیه السلام بودند با نص خفى و ابوبكر و عمر را خطاكار ميدانستند ولى تفسيق نميكردند.

اينكه آنان را مخترعه ناميده اند از آنجهت است كه اعتقاد داشتند كه خداوند اعراض را در اجسام اختراع ميكند (المنية والامل، 92).

10) مطرفيه، پيروان مطرف بن شهاب كه در برخى از مسائل اصولى با زيديه فرق دارند و زيديه آنها را تكفير كرده اند ولى فرقه اى از زيديه شمرده ميشوند (المنية والامل، 91).

11) دكينيه، پيروان فضل بن دكين، كه اعتقاداتشان شبيه به مذهب جاروديه است و اختلافى كه با جاروديه دارند اين است كه اينان تنها طلحه و زبير و عايشه را تكفير ميكنند، اما بقيه ء صحابه را به نيكى ياد كرده اند (تحفة اثنى عشرية، 14).

12) خشبيه، پيروان خلف بن عبدالصمد، كه چون با چوب و عصا عليه حاكم وقت شوريدند آنها را خشبيه گفته اند، اينها امامت را در اولاد فاطمه شورائى ميدانند (تحفة اثنى عشرية، 14 - 15)، 13) حسينيه، پيروان حسين بن على بن حسن بن حسن بن حسن معروف به صاحب الفخ كه در جائى به نام فخ در شش ميلى مكه خروج كرد و به دست عيسى بن موسى كشته شد و معتقدند كه هركس از آل محمدصلی الله علیه و آله دعوت به الله كند همو امام مفترض الطاعة است اما ائمه را نيز به اين ترتيب ميدانند، على علیه السلام امام حسين، زيد بن على، يحيى بن زيد، عيسى بن زيد، محمد بن عبدالله، و پس از او هركسى كه به طاعت الله مردم را فرا خواند (فرق الشيعة، 58.

مقالات الاسلاميين، 74، مقاتل الطالبين، 150-161)، 14) ادريسيه، پيروان ادريس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب علیه السلام مؤسس دولت ادارسه در مغرب و شمال آفريقا كه در 175 ق / 791 م ظهور كردند و دولت ادريسيان را بوجود آوردند.

پيروان حسن بن زيد بن حسن بن على علیه السلام كه در 250 ق /864 م در طبرستان خروج كرد.

16) قاسميه، از ياران قاسم بن ابراهيم طباطبا رسى (متوفى 264 ق ) كه فرزندان وى از جمله، الهادى الى الحق يحيى بن حسين موفق شدند دولت زيديه را در يمن تأ سيس كنند.

غير از اينان فرقه هاى ديگرى نيز مانند: ذكيريه از ياران ذكير به صفوان و ابرقيه از ياران عباد بن ابرق كوفى و مرثيه را ميتوان نام برد (مروج الذهب، 3/208، بيان الاديان، 157، مشارق انواراليقين، 210).

هـ) اسماعيليه، بزرگترين فرزند امام صادق علیه السلام اسماعيل نام داشته است، امام صادق علیه السلام به او بسيار علاقه داشت و به او احترام ميگذاشت گرچه از بعضى روايات كه درباره ء وى آمده استفاده ء ذم وى ميشود ولى علماى شيعه او را بزرگ شمرده اند و شيخ طوسى و را جزء رجال امام صادق و اصحاب وى شمرده است و با توجه به علاقه اى كه امام صادق علیه السلام به او داشته او مردى جليل القدر بوده است و از امام صادق علیه السلام در باره ء امامت او سئوال شد و حضرت نفى كرد (رجال شيخ، 146، معجم رجال الحديث،3/124 - 126).

پس از رحلت امام صادق علیه السلام عده اى به امامت اسماعيل باقى ماندند و گفتند پس از او امامى نيست، و برخى هم گفتند اسماعيل هنگام مرگ پسرش محمد را به عنوان امام معرفى كرده است و يا اينكه امام صادق علیه السلام محمد سبط خود را به عنوان امام معرفى كرده است و اين گروه ها به نام اسماعيليه معروف شدند.

آنها را در بلاد مختلف به نامهاى : باطنيه، تعليميه، ملاحده، سبعيه، حشيشيه، اساسيه و قرامطه نيز معرفى كرده اند كه در جاى خود ذكر خواهند شد.

برخى هم اسماعيليه را همان خطابيه دانسته اند زيرا معتقدند كه ابوالخطاب محمد بن ابى زينب اسدى دخالتتامى در تأ سيس مذهب اسماعيليه داشته است و لذا اسماعيليه خالص را همان خطابيه معرفى كرده اند (فرق الشيعة، 64، 67، 76.

المقالات والفرق، 80 - 83).

دسته اى هم طرفداران ميمون فداح و پسرش عبدالله كه از مردم خوزستان بودند و جزء اصحاب امام صادق علیه السلامبودند ولى بعد در اثر آميزش با ابوالخطاب به مذهب غلو گرائيد و طرفدار اسماعيل و پسرش محمد بن اسماعيل شد و او را مؤسس مذهب اسماعيليه و باطنيه معرفى كرده اند (اعتقادات فرق المسلمين، 78 ).

پس از وفات امام صادق علیه السلام گروهى كه به امامت اسماعيل اعتقاد داشتند به دو فرقه ء اصلى تقسيم شدند: الف ) اسماعليه خاص، كه اعتقاد داشتند به اينكه اسماعيل در زمان پدرش امام بود و غائب شد و او امام هفتم شيعه است و پس از وى امامى نيست و اصطلاحا واقفه نيز ناميده ميشوند زيرا در امامت اسماعيل توقف كردند و گفتند او امام غائب و مهدى است و خروج خواهد كرد.

ب ) اسماعيليه عام كه مرگ اسماعيل را باوركردند و گفتند كه پيش از مرگ فرزند خود محمد را به جانشين خود تعيين كرد و امام هفتم آن طائفه محمد بن اسماعيل است (فرق الشيعه، همانجا، المقالات والفرق،83 - 85).

آمار زيادى از كتب، فرق اسماعيليه را جزء فرق اسلامى و يكى از مذاهب شيعى دانسته اند بهرحال سير تحول و تغييراتى كه در مذهب اسماعيليه پيش آمده را ميتوان به سه دوره ء اصلى تقسيم كرد: 1) دوره ء ائمه ء مستور، كه از زمان محمد بن اسماعيل آغاز ميگردد و از اين جهت اطلاع دقيقى از زندگى محمد و امامان مسور دردست نيست .

و در باره ء محمد نوشته اند كه اسماعيليه اختلاف پيدا كردند برخى گفتند كه : او غائب شده و نمرده است و معتقدند كه رجعت خواهد كرد ولى دسته اى هم گفتند كه : محمد مرده است و امامت پس از وى به ديگر ائمه ء مستور ميرسد و اسامى ائمه ء مستور را به اين شرح نوشته اند: محمد بن اسماعيل، احمد، حسين، على،محمد، قائم كه اينان را ائمه ء مستقر نيز خوانده اند (الملل والنحل، 1/168، فرهنگ فرق اسلامى، 49 - 50).

در اين دوره امامان مستور بوسيله ء دعاة و حجتهاى خويش با مردم ارتباط داشتند و آنان دعاة خود را به حوزه هاى مختلف حكومت اسلامى گسيل ميداشتند و آنان مردم را به سوى ائمه ء مستور دعوت ميكردند اين دوره از حدود سال 143 ق آغاز شد و تا مدت يك قرن و نيم به طول انجاميد.

امامان مستور به دو دسته تقسيم شده اند، امام مستودع كه حق واگذارى امامت به فرزندان و ديگران را ندارد و امام مستقر كه از تمام امتيازات برخوردار است (جهانگشاى جوينى، 3/149).

2) دوره ء دوم، كه از طهور عبيدالله مهدى در مغرب و تشكيل حكومت عبيديه ء، در 297 ق در آنجا آغاز ميشود و نيم قرن بعد يعنى در 356 ق فاطميان، مصر و شام را بر متصرفات خود افزودند و جوهر سردار ايشان مصر را از كف امير صغير اخشيدى بيرون آورد و پس از آن شام جنوبى فتح شد و در 381 ق حلب را مسخر كردند، پايتخت آنان نخست المهديه نزديك تونس بود و سپس به قاهره انتقال يافت فاطميان اسماعيلى تا 567 ق حكومت مقتدرى در مصر داشتند و پس از آن منقرض شدند (الكامل، 8/24 به بعد).

اسماعيليه و فاطميان در اين دوره به بلاد دور و نزديك به محل خلافت آنان مانند عراق در ايران نيز رفتند حسن صباح در زمان خلافت مستنصر فاطمى از او اجازه گرفت كه به ايران رفته و دعوت آنان را آشكار سازد مستنصر به او اجازه داد و او در 487 ق بر قلعه ء الموت دست يافت و سالها در آن قسمت به حكومت پرداخت و در 518 ق درگذشت پس از وى يكى از شاگردانش به نام كيا بزرگ به جاى او نشست و خاندان كيا به عنوان باطنيه ء ايران تا برافتادند و در 654 ق زمان حمله هلاكو به قلاع الموت حكومت ميكردند كه با حمله مغولان به آنجا اين سلسله جهانگشاى جوينى، 3/311 - 334).

3) دوره ء سوم، كه از برافتادن فاطميان در مصر و صباحيان در ايران آغاز ميگردد و تا عصر كنونى ميرسد كه در اين دوره ء اخير اسماعيليه بيش از پيش به شاخه ها و فرق مختلفى تقسيم ميگردد، و در اين دوره اسماعيليه تا كنون نتوانسته اند دولت مستقلى را تشكيل دهند.

عقائد مشترك اسماعيليه: آنان معتقدند كه ذات پروردگار از دائره ء وهم و فكر و عقل برتر است و ما در باره ء وجود و عدم، زنده و مرده، قادر و عاجز، عالم و جاهل، متكلم يا ساكت، بينا و نابينا، شنوا يا كر بودن خداوند نميتوانيم اظهار نظر كنيم چنانكه در باره ء صفات و تعيين حد آنها در باره ء خداوند نفيا و اثباتا نظرى نميتوانيم اظهار كنيم، صدور عقل كل از كلمه ء امر به طريق ابداع است و صدور موجودات روحانى و جسمانى كه توسط عقل و نفس از امر خداوند به طريق ابداع و انبعاث است، مظهر عقل كل در اين عالم وجود ناقص است .

ناطقان همان پيامبران اولوالعزم هستند و شمار آنان هفت است و هر ناطقى را يك وصى است و وصى را امام نامند، ناطق نخستين حضرت آدم بود كه وصى او شيث بود، ناطق دوم نوح و وصى او سام و ناطق سوم ابراهيم و وصى او اسماعيل، ناطق چهارم موسى و وصى او يوشع، ناطق پنجم عيسى و وصى او شمعون، ناطق ششم محمد و وصى او على و ناطق هفتم اسماعيل بن جعفر صادق بود كه قائم است .

ناطق، واضع شريعت جديد و ناسخ شريعت قديم است، اساس يا وصى، عالم به علم تأ ويل شريعت است و وظيفه ء او بيان اسرار و باطن شريعت ميباشد.

آنان معتقد به بهشت و دوزخ جسمانى نيستند، ولى براى مبتديان اين كلمات را به معنى معمول آن تفسير ميكردند.

همه ء فرق اسماعيلى به امامت اسماعيل اعتقاد دارند و معتقدند كه هر امامى بنص امام قبل از خود اين مقام را ميپذيرد و امامان نصا بعد نص انتخاب ميشوند، پيامبر صلی الله علیه و آله على علیه السلام را و او حسن علیه السلام و او حسين علیه السلام و او على بن حسين علیه السلام و او محمد بن على علیه السلام و او جعفر بن محمدعلیه السلام و او اسماعيل را به نص صريح به امامت برگزيدند، زمين در هيچ زمانى خالى از حجت و حى قائم نيست خواه در ظاهر باشد يا در باطن و مستور، و آنكسى كه امام زمانش را نشناسد و يا بيعت امامى در گردنش نباشد در جاهليت مرده است، آنان ابوبكر و عمر و عثمان و بيشتر صحابه را كافر ميدانند (مقالات الاسلاميين، 26، الفرق بين الفرق،152، الملل والنحل، 1/ 192 - 193، دائرة المعارف الاسلامية، 2).

شيوه ء دعوت و درجات آن : در مذهب اسماعيليه براى دعوت شيوه اى خاص رعايت ميشود و مراتب و درجاتى در دعوت داعيان وجود دارد كه بطور خلاصه عبارتند از: 1) زرق، يعنى جستجو و تفرس در حال مدعوين است كه آيا قابليت دعوت دارند يا نه .

2) تأ نيس، كه عبارت است از دعوت بر اساس ميل و انس مدعو كه اگر فيالمثل وى ميل به زهد دارد دعوت بر اساس زهد مدعو پايه گذارى ميشود.

3) تشكيك و تعليق، كه پس از انس مدعو با داعى وظيفه ء داعى ايجاد شك در اركان فكرى مذهب مدعو است .

4) ربط، پس از مرحله ء تشكيك كه مدعو در حيرت فرو ميرود براى يافتن پاسخ به داعى مراجعه ميكند و داعى بايد كه او را بپذيرد و به او قسم دهد كه هرآنچه ميشنود مستور و مخفى نگاهدارد و به او بگويد كه جواب تمام سؤالات تو نزد امام است ولى تا به درجه ء لازم نرسيده اى نميتوانى به نزد امام حاضر شوى .

5 ) تدليس، آن است كه نفس مدعو به هريك از داعيان متمايل شد بايد به نزد او هدايت شود.

6) تأ سيس، ايجاد مقدمات لازم جهت پذيرش ظاهرى مدعو است تا او را به باطن رهبرى كند.

7) خلع، كه اسقاط تمامى اعمال و افعال مذهبى از او است .

8) سلخ، خروج از اعتقادات دينى و اركان دين است .

كه در اين مرحله همه ء لذتها بر او مباح ميشود و شريعت براى او تأ ويل ميگردد (الفرق الاسلاميه، 53 - 56).

مهمترين فرقه هاى اسماعيليه عبارتند از: 1) باطنيه، كه گويند همه چيز ظاهر و باطنى دارد ظاهر به منزله ء پوست و باطن به منزله ء مغز است، در باره ء پيدايش اين مذهب و فرقه نوشته اند كه عبدالله بن ميمون قداح و محمد بن حسين دندان و جماعتى ديگر كه چهار بچه نام داشتند همراه با ميمون بن ديصاح قداح در زندان عراق بودند، آنان باهم فكرى مذهب باطنيه را ساختند و چون آزاد شدند هريك از آنان را با براى تبليغ فرقه ء خويش به سوئى رهسپار شدند و براى اينكه مذهبشان رونق پذيرد، عقائد خود عقائد طرفداران اسماعيل بن جعفر و محمد بن اسماعيل درآميختند و به تبليغ آن پرداختند، اين گروه را از طريق بدعت گذار در دين اسلام معرفى كرده اند كه منتسب به اسلام هستند (التبصير فيالدين، 140 - 141).

2) قرامطه، پيروان مردى به نام حمدان بن اشعث قرمط، در باره ء اين فرقه و علت پيدايششان نوشته اند كه هنگاميكه عبدالله بن ميمون قداح از بصره به سلميه گريخت در آنجا با مردى به نام حمدان قرمط آشنا شد كه فردى فرارى بود و حمدان را دعوت به عقيده ء باطنيه ء اسماعيليه كرد و او دعوت را پذيرفت و به سبب هوش و استعدادى كه داشت داعيانى به اطراف كوفه فرستاد، اين فرقه در اواخر قرن سوم هجرى از طرف رئيس اين فقه شخصى كه صاحب الظهور نام داشت و پنهان بود، دولتى در بحرين كه مركز آن الاحساء بود تأ سيس كردند، قرامطه نه تنها در بينالنهرين و خوزستان بلكه در انقلابات بحرين و سوريه و يمن نيز دست داشتند و خطر بزرگى براى خلافت عباسى در بغداد و حتى خلافت فاطميان كه عم عقيده ء آنان در مصر بودند به شمار ميرفتند رهبران آنان بيشتر ايرانى الاصل بودند حمله ء آنان به حاجيان معروف است و در سال 312 ق ابوطاهر جنابى كه جانشين و پسر ابو سعيد جنابى (گناوه اى ) بود به بصره تاخت و غنيمتهاى فراوان بدست آورد.

اصولا حكومت قرمطيان نوعى جمهورى اشتراكى بود (اعتقادات فرق المسلمين، 79، دائرة المعارف الاسلام، 4/687 - 692).

اين فرقه را جنابيه نيز گفته اند (تحفة اثنى عشرية، 15) ( قرامطه )، 3) مباركيه، پيروان مبارك غلام آزاد شده ء اسماعيل بن جعفر، شيخ طوسى او را غلام آزاد شده ء اسماعيل بن عبدالله بن عباس دانسته كه از اصحاب امام صادق علیه السلام بود و مردى كوفى الاصل بوده است .

عقيده ء آنان با باطنيه يكسان است و اختلاف زيادى با آنان ندارند (رجال شيخ طوسى، 310، مقالات الاسلاميين، 26 - 27)، 4) ميمونيه، پيروان ميمون قداح و يا پيروان عبدالله بن ميمون قداح اهوازى كه گويند عمل به ظواهر كتاب و سنت حرام است و معاد را انكار ميكنند (تحفة اثنى عشرية، 15 ) 5) شمطيه، پيروان يحيى بن ابى اشمط، كه اعتقاد دارند پس از امام صادق علیه السلام امامت به هر پنج پسر امام يعنى : اسماعيل، محمد، موسى، عبدالله افطح و اسحاق رسيده است (تحفة اثنى عشرية، 15 )، 6) خلفيه، ياران خلف نامى هستند كه از ميمونيه بود و با حمزه ء خارجى جنگيد، آنان شرط حضور در جنگ را وجود امام و با امام دانند.

او پيشواى خوارج كرمان و مكران بود و نام وى مسعود بن قيس بوده است خلف با ميمونيه درقدر، استطاعت، مشيت خدا اختلاف داشت (الفرق بين الفرق 67، الملل والنحل،1/117)، 7) خلطيه، اينان معتقدند كه آنچه در قرآن و احاديث آمده است از احكامى چون نماز، روزه، زكات، حج و مانند اينها حمل ميشوند بر معانى لغوى و معنائى ديگر ندارند، آنان قيامت و برخى از پيامبران را انكار ميكنند و بر آنها لعنت را واجب ميدانند (تحفة اثنى عشرية، 16)، 8) برقعيه، ياران محمد بن على برقعى كه اعتقاداتشان مشابه با عقائد خلطيه است، اين چند فرقه جز مباركيه بقيه در شمار شاخه هاى قرامطه هستند (تحفة اثنى عشرية، 16)، 9) تعليميه، كه در حقيقت نام ديگر اسماعيليه است، آنان را در خراسان به اين نام خوانده اند، تعليميه معتقدند كه عقليات را نميتوان حجت قرار داد و ناچار بايد حقايق را از راه تعليم از امام معصوم آموخت و در هر عصرى بايد امامى معصوم و غير جايز الخطاء باشد كه لغزش نداشته باشد و علومى كه به او ميرسد به ديگران بياموزد (خاندان نوبختى، 252)، 10) سبعيه، كه از اصول اسماعيليه به شمار ميروند، ايشان را از آن جهت سبعيه گفته اند كه در باب شمار ائمه به هفت دور قائل هستند و امام هفتم را آخر ادوار هفتگانه ميدانند، آنها گويند: انبيائى كه ناطقين به شرايع هستند هفت نفرند: آدم، نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، محمد و مهدى و مابين دو رسول هفت كس هستند و اسماعيل بن جعفر از جمله ء اين هفت كس است كه بين محمدصلی الله علیه و آله و مهدى اقامه ء شريعت ميكند.

اين فرقه را اسماعيليه ء خالص نيز ميدانند (فرق الشيعة، 67 - 69، تحفة اثنى عشرية، 16)، 11) مهدويه، كه اين فرقه از اصول اسماعيليه به شمار ميرود و از اين فرقه است كه ملوك و سلاطين و خلفا و ائمه ءاسماعيليه برخاسته اند اينان نخست در مغرب و آفريقا و سپس در مصر و شام و حلب و يمن به حكومت و خلافت رسيدند اينان امامان بعد از اسماعيل را محمد، احمد، محمد، تقى، عبدالله رضى، ابوالقاسم عبدالله، محمد مهدى، احمد قائم بامرالله، اسماعيل بن احمد المنصور بقوة الله، مصر بن اسماعيل المعزلدين الله كه در مصر به امامت و خلافت رسيد سلسله ء فاطميان مصر را بوجود آورد، و سلسله ء آنان تا به عاضدلدين الله از فرزندان مستعلى و اولاد نزار ادامه يافت ميدانند (المقالات و الفرق، 77، تحفة اثنى عشرية، 17).

اين گروه را نخست عبيداللهيه ميناميدند (الفصل ابن خرم، 4/143)، 12 ) مستعلويه، شاخه اى از مهدويه، پيروان ابوالقاسم احمد مستعلى فرزند المستنصر نخست برادرش نزار سپس پسر خود احمد مستعلى را به امامت برگزيد پس از وى مهدويه به دو دسته تقسيم شدند دسته ء اول به امامت مستعلى اعتقاد پيداكردند و به مستعلويه معروف شدند، كه گاهى آنها را مستعليه نيز مينامند، عقائد اين گروه را دعوت قديم مينامند (تحفة اثنى عشرية، 17، مذاهب الاسلاميين، 2/352 - 356) مستعلويه پس از شكست فاطميان به تدريج از مصر به دو كشور يمن و هند مهاجرت كردند و در هند در ايالت گجرات اقامت كردند (همان منبع )، 13) نزاريه، شاخه ء ديگرى از مهدويه كه پس از شكست نزار به دست مستعلى و كشته شدنش به امامت وى باقى ماندند و از مصر و شام به يمن و ايران فرار كردند و در الموت به پيشوائى حسن صباح دولت اسماعيليه ء نزارى را تشكيل دادند، برخى از نزاريه معتقد بودند كه نزار كشته نشده بلكه پنهانى به ايران آمد و همو بود كه دولت نزاريه را در جبال طالقان تأ سيس كرد (تحفة اثنى عشرية، 17، مذاهب الاسلاميين، 2/353 - 369) اين فرقه را مسقطيه و سقطيه نيز مينامند.

14) صباحيه يا حمريه، پيروان حسن بن على بن محمد صباح حميرى كه وى را مؤسس دعوت جديد خوانند در مقابل دعوت قديم كه مربوط به شاخه ء مستعلويه بود.

اين فرقه را از شاخه ء نزاريه نيز ميدانند (اسماعيليه ء الموت، حسن صباح )، 15) ناصريه، پيروان حميدالدين ناصر خسرو قباديانى از دعات بزرگ اسماعيليه در خراسان و طبرستان كه صاحب كتابهاى : وجه دين، دليل المتحيرين و سفرنامه است (اعتقادات فرق المسلمين، 78، تبصرة العوام، 184 )، 16) ابو سعيديه يا جنابيه، پيروان ابو سعيد حسين گناوه اى و پيروان ابو طاهر فرزند ابو سعيد كه پيروان اين دو گروهى از اعراب بدوى و نبطيان و ايرانيان بودند، ابو سعيد دولتى در احساء بحرين تشكيل داد و سرانجام در 301 ق كشته شد، اعتقادات آنان همان اعتقادات قرامطه است و اين گروه شاخه اى از قرامطه به شمار ميروند (تلبيس ابليس، 105، اعلام الاسماعيليه، 53 )، 17) غياثيه، پيروان شخصى به نام غياث كه شاعر و اديب بوده و كتابى در اصول اسماعيليه تأ ليف كرده است و آن را بيان ناميده و در آن معانى وضوء، نماز، روزه و احكام ديگرى را بر روش باطنيه تفسير كرده و گويد مقصود شارع معانى باطنى آنهاست و آنچه عوام الناس فهيمده اند خطاى محض است (تحفة اثنى عشرية، 9)، 18) خنفريه، پيروان على بن فضل خنفرى داعى اسماعيلى در يمن، اينان گويند خنفرى همه ء محرمات را حلال كرده است و مساجد را خراب كرد و دعوى نبوت نمود (حورالعين، 199 - 200)، 19) دروزيه، كه در فرقه ء غلاة گذشت (غلاة و دائرة المعارف الاسلاميه، 9/214 - 219)، 20) بهره شاخه اى از اسماعيليه مستعلويه هستند، كه پس از مستعلى بتدريج به يمن و هند رفتند و به پيروى از مستعلى باقى ماندند و به بهره معروف شدند، كلمه ء بهره در زبان گجراتى به معنى بازرگان است .

بعضى هم معتقدند كه بهره يا بوهرا به اسماعيليانى گفته ميشود كه از سرزمينهاى عربى و مصر و يمن به هندوستان كوچيدند و در 460 ق در آنجا سكونت كردند، نخستين پيشواى آنان شخصى به نام عبدالله يمنى بوده است، پس از او محمد على نامى در 532 ق به هند آمد و رهبرى آنان را به عهده گرفت كه مقبره ء وى در كامياى هند زيارتگاه مردم بهره است .

تا 694 ق 1297 م آنان در حمايت مهاراجگان هندوى گجرات قرار داشتند، اما پس از آنكه مهاراجگان زير سلطه ء پادشاهان دهلى در آمدند، بهره ها مورد آزار مسلمانان سنى مذهب گجرات قرار گرفتند.

در سال 946 ق پيشواى اين فرقه يوسف بن سليمان از يمن به هند مهاجرت كرد و در (سد هپور) اقامت كرد، پيشواى ديگر آنان داوود بن عجب شاه است و در 996 ق / 1588 م بهره ءگجرات داوود بن قطب را به پيشوايى برگزيدند ولى بهره ء يمن با او بيعت نكردند و با شخصى به نام سليمان به امامت بيعت نمودند كه خود را جانشين داوود بن عجب شاه ميدانست اين فرقه را سليمانيه ناميدند.

اما داووديه به چند شاخه تقسيم شدند:الف بهره ء علييه، ب : بهره ء ناكوشيه، كه فرقه ء اخير تحت تاثير عقائد هندوان خوردن گوشت را گناه ميشمردند، ج : جعفريه، كه در عهد مظفر شاهى از سال 1407 م تا 1411 م بر گجرات حكومت ميكرد اين شاخه به مذهب سنت و جماعت گرائيدند.

اين فرقه منسوب به جعفر شيرازى هستند كه در قرن 15 ميلادى ميزيسته است، بهره به دو گروه بزرگ شيعه كه تاجرند و سنى كه كشاورز هستند تقسيم ميشوند، برخى از آنان در بندر گجرات و در برمه به تجارت مشغولند و گروه ثروتمندى را تشكيل ميدهند و سنى مذهبند (مجالس المؤمنين، 2 /149، دائرة المعارف اسلام، 4/351 - 353، فرهنگ فرق اسلامى، 108 - 110) ( بهره )، 21) آقا (آغا) خانيه، شاخه اى از نزاريه و از پيروان آقاخان محلاتى هستند كه اكنون در ايران و هند و برخى جاهاى ديگر وجود دارند ( آقا خانيه ).

اظهار نظر در باره ء عقائد و انديشه هاى كلامى و مذهبى اسماعيليه به چند دليل ممكن نيست، زيرا اولا: كتابهاى آنانكه عقائدشان در آنها تشريح شده هيچوقت در دسترس غير از خود آنان نبوده است حتى در اختيار طبقات پائين اسماعيليه، نيز قرار نداشته است و كتابهايشان نيز مانند عقائدشان مستور و پنهان بوده است .

ثانيا بيشتر اطلاعاتى كه راجع به آنها در كتب فرق آمده است نوع برداشتهايى است كه نويسندگان كتب فرق كه معمولا از دشمنان متعصب و سرسخت آنان بوده اند عرضه كرده اند و طبيعى است كه اين نظرات براى جرح و تعديل آراء و عقائد آنان نميتواند ملاك چندان درستى باشد، ثالثا پيوستن گروهها و افراد معلوم الحال و غير مسلمانان به آنان در زمانهاى مختلف، و پيدايش نوعى افكار و عقائد غلوآميز در ميان آنان راه را براى نقد مذهب آنان بر روى كسانى گشود كه در پى گرفتن نقطه ء ضعف آنان بودند و به همين دليل هم آنها را متهم به زندقه، مجوسيت و خروج از اسلام كرده اند، با اينكه نميتوان بيشتر اين داوريها را در باره ء آنان پذيرفت، بسيارى از انتقادها و اتهامها را هم نبايد ناديده گرفت ( اسماعيليه ).

منابع : به جز آنچه در متن آمده است، هفتاد و دو ملت، منهاجالسنه، ابن تيميه، رسائل، ابن تيميه، فضائح الباطنيه، ابو حامد غزالى، تاريخ الدعوة الاسماعيليه، مصطفى غالب، القرامطه بينالمد والجزر، مصطفى غالب، فدائيان اسماعيلى، برناردلويس، تاريخ الفرقة الزيدية، الشامى، آقاخان محلاتى، ساعى، تاريخ زيديه درقرن دوم و سوم هجرى، شامى، تاريخ الشيعه، مظفر، تاريخ الشيعة، حسين على محفوظ،الشيعة فيالميزان، مغنيه، الامامة فيالاسلام، عارف تامه، الشيعه والتشيع، مغنيه،شيعه در اسلام، علامه ء طباطبائى .

منبع

دائرة المعارف تشیع، مدخل "فرق شیعه" از على رفيعى