عمر بن عبدالعزیز: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
سطر ۱: سطر ۱:
{{نیازمند ویرایش فنی}}
+
عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم یکی از خلفای اموی است که نسبت به سایر حاکمان این سلسله از وجهه نسبتاً بهتری برخوردار است.
عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم یکی از خلفای اموی است که نسبت به سایر حاکمان این سلسله از وجهه نسبتا بهتری برخوردار است.
 
  
== معرفی اجمالی ==
+
==معرفی اجمالی==
  
تولد او به سال61<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج 6، ص 19.</ref> یا 62<ref>. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، چاپ پنجم، ج 9، ص 3807.</ref> هجری بوده است. مادر عمر، ام‌عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب بوده است.<ref>. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، چاپ ششم، ج 2، ص 261.</ref> عمر بن عبدالعزیز از سال 99 تا 101هجری خلافت کرد.
+
تولد او به سال61<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج6، ص19.</ref> یا 62<ref>طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، چاپ پنجم، ج9، ص3807.</ref> هجری بوده است.
 
  
== عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت ==
+
مادر عمر، ام‌عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب بوده است.<ref>یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، چاپ ششم، ج2، ص261.</ref> عمر بن عبدالعزیز از سال 99 تا 101 هجری خلافت کرد.
  
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. منابع به زندگی او در مدینه اشاره دارند. در سال 85 هجری [[عبدالملک بن مروان]] او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او در آورد<ref>. ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه و النهایه، بیروت، دار الفکر، 1407، ج 9، ص 193.</ref> و او را استاندار منطقه «خناصره»،<ref>. خناصره «5» [خ ص ر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج ‌2، ص 314.</ref> نمود.<ref>. طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص 142.</ref> پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند. سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج6، ص 19 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3807.</ref> در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد.<ref>. طبری، پیشین، ج 9، ص 3814.</ref> عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به در خواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد.<ref>. همان، ج 9، ص 3868.</ref> حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق به مدینه و مکه پناه می‌برند(و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز به سر می‌برند.) و این امر مایه وهن است.» به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد.<ref>. طبری، پیشین، ج 9، ص 3867 و ابن خلدون، عبد الرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1363ش، ج 2، ص 102.</ref> یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجدالنبی]] بود.<ref>. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، ترجمه محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج 2، ص 608.</ref> در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که [[مسجدالنبی]] را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران پیامبر(ص) در مسجد قرار گیرند. و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود.<ref>. طبری، ج 9، ص 3816 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 102.</ref>
+
==عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت==
  
پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند.<ref>. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 247 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3881 و ابن خلدون، پیشین، ص 114.</ref> در دوره سلیمان بن عبدالملک(96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 28 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3943.</ref> همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.
+
از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. منابع به زندگی او در [[مدینه]] اشاره دارند. در سال 85 هجری [[عبدالملک بن مروان]] او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد<ref>ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، 1407، ج9، ص193.</ref> و او را استاندار منطقه «خناصره»،<ref>خناصره «5» [خ ص ر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج2، ص314.</ref> نمود.<ref>طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص142.</ref> پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.
  
==  آغاز خلافت ==
+
سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص19 و طبری، پیشین، ج9، ص3807.</ref> در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد.<ref>طبری، پیشین، ج9، ص3814.</ref> عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به درخواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد.<ref>همان، ج9، ص3868.</ref> حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق به [[مدینه]] و [[مکه]] پناه می‌برند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز بسر می‌برند.) و این امر مایه وهن است». به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد.<ref>طبری، پیشین، ج9، ص3867 و ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1363ش، ج2، ص102.</ref> یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه [[مسجدالنبی]] بود.<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج2، ص608.</ref>
  
سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 25 و طبری، ج 9، ص 3948 و ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 123.</ref> هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت. به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است.<ref>. طبری می نویسد:او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع « انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج 9، ص 3951.</ref> احتمالا با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر(ص)، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند،<ref>. دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص 368 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3708.</ref> به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.
+
در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که [[مسجدالنبی]] را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد قرار گیرند و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود.<ref>طبری، ج9، ص3816 و ابن خلدون، پیشین، ج2، ص102.</ref>
 
== اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز ==
 
  
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد:ای مردم بعد از[[ قرآن]] هیچ کتابی و بعد از محمد(ص) هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم، بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 30 و 60.</ref> از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضی ما پرسید. آن گاه گفت:پنج خصلت است که اگر یکی از آن‌ها را قاضی رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضی باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمی‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمی‌داند بپرسد.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج ‌6، ص 62.</ref>  
+
پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص247 و طبری، پیشین، ج9، ص3881 و ابن خلدون، پیشین، ص114.</ref> در دوره سلیمان بن عبدالملک (96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص28 و طبری، پیشین، ج9، ص3943.</ref> همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.
 
== برخورد شایسته با علویان ==
 
  
عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت علی(ع) را لعن کند.<ref>. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ج 13، ص 242.</ref> پیش از این حضرت علی(ع) بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بو د.<ref>. امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج 3، ص 180.</ref> عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به علی(ع) این گونه نقل می‌کند:من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزی درباره من (و لعن علی) شنیده بود. روزی من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او [[نماز]] خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد. چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت:تو کی و از کجا دانستی که خداوند بر اهل بدر و بر یارانی که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آن‌ها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن می‌کنی؟). خداوند از آن‌ها راضی بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم:چیزی نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آن‌ها). گفت:آن‌چه از تو درباره علی(ع) شنیده شده چه بوده است؟ گفتم:از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی(ع) را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام علی را به زشتی برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌گویی در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام علی(ع) می‌رسیدی، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت:آیا تو متوجه آن پریشانی و اختلال شدی؟ گفتم:آری. گفت:ای فرزند، آنانی که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) علی(ع) می‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد علی(ع) می‌گرویدند.<ref>. ابن اثیر، پیشین، ج ‌13، ص 242.</ref>
+
==آغاز خلافت==
  
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز[[ خمس]] که به [[بنی‌هاشم]] تعلق داشت را به آن‌ها داد و فدک را که معاویه تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان [[حضرت فاطمه]](س) باز گرداند.<ref>. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 269.</ref>
+
سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص25 و طبری، ج9، ص3948 و ابن خلدون، پیشین، ج2، ص123.</ref> هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت.
  
== دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان [[پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم]] ==
+
به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است.<ref>طبری می نویسد: او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج9، ص3951.</ref> احتمالاً با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند،<ref>دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص368 و طبری، پیشین، ج9، ص3708.</ref> به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.
 
وقتی که عمر بن عبدالعزیز فدک را به [[امام باقر علیه السلام]] باز گرداند، اعلام کرد که:«ای مردم! من فدک را به اولاد رسول الله و امیرالمؤمنین برگرداندم.»
 
عده ای از بزرگان اهل شام (سوریه) و قبیله قریش نزد عمر بن عبدالعزیز رفتند و اعتراض کردند که:« تو با این کار موجب طعن بر [[عمر بن خطاب]] و[[ ابوبکر]] شدی و کار آنها را زشت شمردی.»
 
  
عمربن عبدالعزیز در جواب آنها گفت:« همه ی ما می‌دانیم که [[حضرت فاطمه]] ادعا کرد که فدک مال او و در دست اوست، و او هرگز به رسول خدا دورغ نمی بست. او هر چه ادعا کند، دلیل و بیّنه ای لازم ندارد، چرا که بانوی زنان اهل بهشت است. من نیز امروز میراث او را به فرزندانش رد کردم تا بدین وسیله به رسول خدا تقرّب جسته باشم و فاطمه و حسن و حسین در روز قیامت، مرا شفاعت کنند. اگر من به جای ابوبکر بودم ادعای فاطمه را می پذیرفتم و فدک را به او باز می‌گرداندم.»
+
==اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز==
  
عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه، ابوبکر بن محمد، نوشت که فدک را به اولاد فاطمه علیها سلام رد کند. ابوبکر بن محمد در جواب عمر بن عبدالعزیز نامه ای اعتراض آمیز نوشت. عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه نوشت:« اگر من به تو امر کنم، گوسفندی ذبح کن، می پرسی چاق باشد یا لاغر، شاخدار باشد یا بی شاخ؟ یا اگر گفتم گاوی ذبح کن، مانند بنی اسرائیل می پرسی چه رنگی باشد؟ به محض اینکه نامه من به دست تو رسید، فدک را در بین فرزندان امیرالمؤمنین [[علی بن ابیطالب]] که از نسل فاطمه علیهاسلام هستند، تقسیم کن.»
+
عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از [[قرآن]] هیچ کتابی و بعد از محمد صلی الله علیه و آله هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص30 و 60.</ref>
  
و در جایی دیگر به مخالفین پس‌دادن فدک گفت:« اولاً من می خواستم رضایت فاطمه را جلب کنم، چرا که رسول خدا فرموده:« رضایت فاطمه رضایت من است.» ثانیاً وقتی فدک به مروان رسید، مروان آن را به پدر من عبدالعزیز بخشید. بعد از پدرم، من و برادرانم در فدک شریک بودیم. من از آنها خواستم سهم‌شان را به من بفروشند. بعضی از آنها فروختند و بعضی بخشیدند. و بدین ترتیب تمام فدک ملک من شد. اکنون خواستم آن را برگردانم و به فرزاندان فاطمه به بخشم. چه اشکالی دارد.
+
از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضی ما پرسید. آنگاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکی از آن‌ها را قاضی رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضی باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمی‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمی‌داند، بپرسد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص62.</ref>
  
== برخورد شایسته با [[خوارج]] ==
+
==برخورد شایسته با علویان==
  
عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آن‌ها گفتگو کرد و آن‌ها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند.<ref>. دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه و السیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380، ص 326 و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، چاپ پنجم، ج 2، ص 193.</ref> او به شؤذب خارجی نامه نوشت و او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت:آیا حاضری با هم مناظره کنیم. اگر حق به جانب ما بود تو هم با مردم هم نوا شو و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود خواهیم نگریست.<ref>. ابن خلدون، پیشین، ج 2، ص 255.</ref> شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخن‌دانان خوارج را برای مناظره و گفت و گو نزد وی فرستاد.<ref>. مسعودی، پیشین، ج 2، ص 193.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت [[امام علی]] علیه السلام را لعن کند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ج13، ص242.</ref> پیش از این حضرت علی علیه السلام بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بود.<ref>امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج3، ص180.</ref>
 
== برخورد عادلانه با همه مردم ==
 
  
عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آن‌ها را « مظالم» می نامید، جلوگیری کرد.<ref>. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 31.</ref> و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.<ref>. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 268 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3768.</ref> او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که در گذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 32.</ref> این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت پرداخت و خود را از همه آن‌ها کنار کشید. و به نقلی همه آن‌ها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد وقف راه خیر کرد.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 32و 35 و سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، مکتبة المثنی، بغداد، 1383، ص 232.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به [[امام علی]] علیه السلام این گونه نقل می‌کند: من در [[مدینه]] مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزی درباره من (و لعن علی) شنیده بود. روزی من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او [[نماز]] خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد.
  
عمر در نامه‌ای که به عامل خود در کوفه نوشت، دستور داد با مردم به عدالت و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است:از بنده خدا عمر، امیر مؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد، مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آن‌ها پدید آورده‌اند. قوام دین [[عدالت]] است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین،... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام. بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر، از زن و فرزند هر که خواهد [[حج]] به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند و السلام.<ref>. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دار الفکر، 1417، چاپ اول، ج 8، ص 147 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3971.</ref>»
+
چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت: تو کی و از کجا دانستی که خداوند بر اهل بدر و بر یارانی که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آن‌ها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن می‌کنی؟). خداوند از آن‌ها راضی بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزی نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آن‌ها). گفت: آن‌چه از تو درباره علی علیه السلام شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی علیه السلام را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام علی را به زشتی برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌گویی در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام علی علیه السلام می‌رسیدی، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانی و اختلال شدی؟ گفتم: آری. گفت: ای فرزند، آنانی که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) علی علیه السلام می‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد علی علیه السلام می‌گرویدند.<ref>ابن اثیر، پیشین، ج13، ص242.</ref>
 
== رفع منع کتابت حدیث ==
 
  
از دیگر اقدامات عمر بن عبدالعزیز دستور لغو منع کتابت [[حدیث]] بود. پیش از این بر اساس نظریه «حسبنا کتاب الله»<ref>. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء و التاریخ، بی جا مکتبه االثقافة الدینیه، بی تا، ج 5، ص 59 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دار الکتاب العربی، 1413، ج 5، ص 552.</ref> که به دستور عمر اجرا شده بود از نوشتن احادیث جلوگیری می‌شد. در این دوره عمر بن عبدالعزیز دستور داد احادیث پیامبراکرم(ص) را مکتوب کنند.<ref>. بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دار الفکر، 1401، ج 1، ص 33.</ref> از عبدالله بن دینار نقل شده که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمد بن حزم نوشت که بنگر و احادیث رسول‌خدا(ص) و سنت گذشته و حدیث‌هایی را که «عمره»<ref>. دختر عبد الرحمان بن اسعد بن زرارة؛ عمره که بانویی دانشمند بوده است از ام سلمه و عایشه همسران رسول خدا روایت کرده است. ابن سعد، پیشین، ج 8، ص 478.</ref> نقل کرده است بنویس که بیم دارم علم و اهل آن کهنه شود و از میان برود.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 8، ص 478.</ref>  
+
علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز [[خمس]] که به [[بنی‌هاشم]] تعلق داشت را به آن‌ها داد و فدک را که معاویه تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها بازگرداند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص269.</ref>
 
== برداشتن [[خراج]] و [[جزیه]] ==
 
  
عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کار گزارش در کوفه علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد.<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج 8، ص 147 و طبری، پیشین، ج 9، ص 3971.</ref>
+
==دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم==
  
علاوه براین عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آن‌ها باید رعایت شود و هر کس اسلام را پذیرا می‌شود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 81 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، 1337، چاپ اول، ص 99.</ref>
+
وقتی که عمر بن عبدالعزیز فدک را به [[امام باقر]] علیه السلام بازگرداند، اعلام کرد که: «ای مردم! من فدک را به اولاد رسول الله و امیرالمؤمنین برگرداندم».
  
او در نامه‌ای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در خراسان، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آن‌ها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت می‌شود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 81.</ref>
+
عده ای از بزرگان اهل شام (سوریه) و قبیله قریش نزد عمر بن عبدالعزیز رفتند و اعتراض کردند که: «تو با این کار موجب طعن بر [[عمر بن خطاب]] و [[ابوبکر]] شدی و کار آنها را زشت شمردی».
  
در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامه‌ای به حیان بن شریح استاندارش در مصر نوشت:«... به درستی خداوند محمد(ص) را به عنوان دعوت کننده اعزام کرد نه جمع آوری کننده مالیات.<ref>. ابن سعد، پیشین، ج 6، ص 78.</ref>»
+
عمر بن عبدالعزیز در جواب آنها گفت: «همه ی ما می‌دانیم که [[حضرت فاطمه]] سلام الله علیها ادعا کرد که فدک مال او و در دست اوست و او هرگز به رسول خدا صلی الله علیه و آله دورغ نمی بست. او هر چه ادعا کند، دلیل و بیّنه ای لازم ندارد، چرا که بانوی زنان اهل بهشت است. من نیز امروز میراث او را به فرزندانش رد کردم تا بدین وسیله به رسول خدا  صلی الله علیه و آله تقرب جسته باشم و فاطمه و حسن و حسین در روز قیامت، مرا شفاعت کنند. اگر من به جای ابوبکر بودم ادعای فاطمه را می پذیرفتم و فدک را به او بازمی‌گرداندم».
  
اقدامات شایسته عمربن عبدالعزیز تمامی گروه‌ها و احزاب مخالف را راضی کرد و مردم در دوره حکومت دو ساله او ستم کمتری از جانب بنی امیه تحمل کردند. هر چند بنی امیه از سیاست‌های او چندان راضی نبودند.<ref>. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299.</ref>
+
عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه، ابوبکر بن محمد، نوشت که فدک را به اولاد فاطمه علیها سلام رد کند. ابوبکر بن محمد در جواب عمر بن عبدالعزیز نامه ای اعتراض آمیز نوشت. عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه نوشت: «اگر من به تو امر کنم، گوسفندی ذبح کن. می پرسی چاق باشد یا لاغر، شاخدار باشد یا بی شاخ؟ یا اگر گفتم گاوی ذبح کن، مانند بنی اسرائیل می پرسی چه رنگی باشد؟ به محض اینکه نامه من به دست تو رسید، فدک را در بین فرزندان امیرالمؤمنین [[علی بن ابیطالب]] که از نسل فاطمه علیهاالسلام هستند، تقسیم کن».
 
== در گذشت عمربن عبدالعزیز ==
 
  
برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آن‌که خلافت از دستشان بیرون رود عمربن عبدالعزیز را مسموم کردند.<ref>. یعقوبی، پیشین، ج 2، ص 273 و مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299.</ref> به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین<ref>. از شهرهای شام بر کنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است. انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصر خسرو، سفر نامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص 225.</ref> از دنیا رفت.<ref>. مسعودی، التنبیه و الاشراف، پیشین، ص 299.</ref>
+
و در جایی دیگر به مخالفین پس‌دادن فدک گفت: «اولاً من می خواستم رضایت فاطمه را جلب کنم، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: رضایت فاطمه رضایت من است». ثانیاً وقتی فدک به مروان رسید، مروان آن را به پدر من عبدالعزیز بخشید. بعد از پدرم، من و برادرانم در فدک شریک بودیم. من از آنها خواستم سهم‌شان را به من بفروشند. بعضی از آنها فروختند و بعضی بخشیدند و بدین ترتیب تمام فدک ملک من شد. اکنون خواستم آن را برگردانم و به فرزاندان فاطمه ببخشم. چه اشکالی دارد».
طبری می نویسد:« مرگ عمربن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 رجب سال 101 در خُناصِرَه<ref>. شهری در شام نزدیک حلب. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج 2، ص 507.</ref> اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند.<ref>. طبری، پیشین، ج 9، ص 3967.</ref>
 
 
==پانویس ==
 
<references />
 
  
== منابع ==
+
==برخورد شایسته با خوارج==
*يدالله حاجي زاده،عمر بن عبدالعزيز،[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42923 پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام]، بازیابی: 30 اردیبهشت 1393.
 
 
*دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر ،[http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AF%D9%84%D8%A7%D8%A6%D9%84+%D8%B9%D9%85%D8%B1+%D8%A8%D9%86+%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2+%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C+%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86+%D9%81%D8%AF%DA%A9+%D8%A8%D9%87+%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86+%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1&SSOReturnPage=Check&Rand=0دانشنامه رشد]،بازیابی: 30 اردیبهشت 1393.
 
  
[[ رده:بنی امیه]]
+
عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آن‌ها گفتگو کرد و آن‌ها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند.<ref>دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه والسیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380، ص326 و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، چاپ پنجم، ج2، ص193.</ref> او به شؤذب خارجی نامه نوشت و او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت: آیا حاضری با هم مناظره کنیم. اگر حق به جانب ما بود تو هم با مردم همنوا شو و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود خواهیم نگریست.<ref>ابن خلدون، پیشین، ج2، ص255.</ref> شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخندانان خوارج را برای مناظره و گفتگو نزد وی فرستاد.<ref>مسعودی، پیشین، ج2، ص193.</ref>
 +
 
 +
==برخورد عادلانه با همه مردم==
 +
 
 +
عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آن‌ها را «مظالم» می نامید، جلوگیری کرد.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و ابن سعد، پیشین، ج6، ص31.</ref> و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت، دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و طبری، پیشین، ج9، ص3768.</ref>
 +
 
 +
او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که درگذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص32.</ref> این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت، پرداخت و خود را از همه آن‌ها کنار کشید و به نقلی همه آن‌ها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد، وقف راه خیر کرد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص32 و 35 و سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، مکتبة المثنی، بغداد، 1383، ص232.</ref>
 +
 
 +
عمر در نامه‌ای که به عامل خود در [[کوفه]] نوشت، دستور داد با مردم به [[عدالت]] و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: از بنده خدا عمر، امیرمؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آن‌ها پدید آورده‌اند. قوام دین [[عدالت]] است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام.
 +
 
 +
بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر از زن و فرزند هر که خواهد [[حج]] به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند والسلام.<ref>بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، 1417، چاپ اول، ج8، ص147 و طبری، پیشین، ج9، ص3971.</ref>
 +
 
 +
==رفع منع کتابت حدیث==
 +
 
 +
از دیگر اقدامات عمر بن عبدالعزیز دستور لغو منع کتابت [[حدیث]] بود. پیش از این بر اساس نظریه «حسبنا کتاب الله»<ref>مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، بی جا مکتبه االثقافة الدینیه، بی تا، ج5، ص59 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1413، ج5، ص552.</ref> که به دستور عمر اجرا شده بود از نوشتن احادیث جلوگیری می‌شد.
 +
 
 +
در این دوره عمر بن عبدالعزیز دستور داد احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مکتوب کنند.<ref>بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، 1401، ج1، ص33.</ref> از عبدالله بن دینار نقل شده که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمد بن حزم نوشت که بنگر و احادیث [[رسول‌ خدا]] صلی الله علیه و آله و سنت گذشته و حدیث‌هایی را که «عمره» دختر عبدالرحمان بن اسعد بن زرارة؛ عمره که بانویی دانشمند بوده است از ام سلمه و عایشه همسران رسول خدا  صلی الله علیه و آله روایت کرده است.<ref>ابن سعد، پیشین، ج8، ص478.</ref> نقل کرده است بنویس که بیم دارم علم و اهل آن کهنه شود و از میان برود.<ref>ابن سعد، پیشین، ج8، ص478.</ref>
 +
 
 +
==برداشتن خراج و جزیه==
 +
 
 +
عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کار گزارش در [[کوفه]] علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج8، ص147 و طبری، پیشین، ج9، ص3971.</ref>
 +
 
 +
علاوه بر این عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آن‌ها باید رعایت شود و هر کس اسلام را پذیرا می‌شود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص81 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، 1337، چاپ اول، ص99.</ref>
 +
 
 +
او در نامه‌ای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در خراسان، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آن‌ها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت می‌شود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد.<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص81.</ref>
 +
 
 +
در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامه‌ای به حیان بن شریح استاندارش در مصر نوشت: «...به درستی خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان دعوت کننده اعزام کرد نه جمع آوری کننده مالیات».<ref>ابن سعد، پیشین، ج6، ص78.</ref>
 +
 
 +
اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز تمامی گروه‌ها و احزاب مخالف را راضی کرد و مردم در دوره حکومت دو ساله او ستم کمتری از جانب بنی امیه تحمل کردند. هر چند بنی امیه از سیاست‌های او چندان راضی نبودند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص273 و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.</ref>
 +
 
 +
==درگذشت عمر بن عبدالعزیز==
 +
 
 +
برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آن‌ که خلافت از دستشان بیرون رود عمر بن عبدالعزیز را مسموم کردند.<ref>یعقوبی، پیشین، ج2، ص273 و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.</ref> به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین از شهرهای شام برکنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است.<ref>انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصرخسرو، سفرنامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص225.</ref> از دنیا رفت.<ref>مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.</ref>
 +
 
 +
طبری می نویسد: «مرگ عمر بن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 [[رجب]] سال 101 در خُناصِرَه شهری در شام نزدیک حلب<ref>حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج2، ص507.</ref> اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند.<ref>طبری، پیشین، ج9، ص3967.</ref>
 +
 
 +
==پانویس==
 +
<references/>
 +
 
 +
==منابع==
 +
* يدالله حاجي زاده، عمر بن عبدالعزيز، [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42923 پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام]، بازیابی: 30 اردیبهشت 1393.
 +
* دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر، [http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=%D8%AF%D9%84%D8%A7%D8%A6%D9%84+%D8%B9%D9%85%D8%B1+%D8%A8%D9%86+%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%B2%DB%8C%D8%B2+%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C+%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%86+%D9%81%D8%AF%DA%A9+%D8%A8%D9%87+%D8%AE%D8%A7%D9%86%D8%AF%D8%A7%D9%86+%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1&SSOReturnPage=Check&Rand=0 دانشنامه رشد]، بازیابی: 30 اردیبهشت 1393.
 +
 
 +
[[رده:بنی امیه]]

نسخهٔ ‏۲۲ مهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۷:۴۶

عمر بن عبدالعزیز بن مروان بن حکم یکی از خلفای اموی است که نسبت به سایر حاکمان این سلسله از وجهه نسبتاً بهتری برخوردار است.

معرفی اجمالی

تولد او به سال61[۱] یا 62[۲] هجری بوده است.

مادر عمر، ام‌عاصم؛ دختر عاصم بن عمر بن خطاب بوده است.[۳] عمر بن عبدالعزیز از سال 99 تا 101 هجری خلافت کرد.

عمر بن عبدالعزیز پیش از رسیدن به حکومت

از زندگی او تا قبل از حکومت، اطلاع زیادی در دست نیست. منابع به زندگی او در مدینه اشاره دارند. در سال 85 هجری عبدالملک بن مروان او را از مدینه فراخواند و دخترش فاطمه را به همسری او درآورد[۴] و او را استاندار منطقه «خناصره»،[۵] نمود.[۶] پس از به قدرت رسیدن ولید بن عبدالملک در سال 86 هجری، عمر بن عبدالعزیز هم‌چنان استاندار منطقه خناصره باقی ماند.

سال 87 هجری ولید بن عبدالملک او را در سن 25 سالگی به حکومت مدینه گماشت.[۷] در همین سال در حالی که حاکم مدینه بود، از طرف ولید سالار حج شد.[۸] عمر مدت شش سال استاندار مدینه بود. سال 93 هجری ولید بنا به درخواست حجاج بن یوسف او را از استانداری مدینه عزل کرد.[۹] حجاج در نامه‌ای که به ولید نوشت متذکر شد که «بی‌دینان و اختلاف جویان و شورشیان عراقی از عراق به مدینه و مکه پناه می‌برند (و در پناه و امنیت عمر بن عبدالعزیز بسر می‌برند.) و این امر مایه وهن است». به همین علت ولید او را از استانداری این منطقه عزل کرد.[۱۰] یکی از اقدامات او در زمان حکمرانی در مدینه تخریب و بازسازی و توسعه مسجدالنبی بود.[۱۱]

در سال 88 پیکی از طرف ولید بن عبدالملک به مدینه آمد و عمر بن عبدالعزیز را مامور ساخت که مسجدالنبی را توسعه دهد به گونه‌ای که حجره‌های همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در مسجد قرار گیرند و پشت مسجد و اطراف آن را بخرد تا مساحت مسجد 200 ذراع در 200 ذراع شود.[۱۲]

پس از مرگ ولید بن عبدالملک، عمر بن عبدالعزیز بر جنازه او نماز خواند.[۱۳] در دوره سلیمان بن عبدالملک (96 تا 99 هجری) عمر حکم مشاور او را داشت و پس از مرگ سلیمان باز این عمر بود که بر جنازه او نماز خواند.[۱۴] همه این امور نشان دهنده نفوذ او در این دوره می باشد.

آغاز خلافت

سلیمان بن عبدالملک بنا به گفته خودش برای جلوگیری از فتنه، عمر بن عبدالعزیز را جانشین خود قرار داد.[۱۵] هر چند دوره حکومت عمر بن عبدالعزیز بیش از دو سال نبوده است؛ اما در همین دوره کوتاه اقدامات بسیار شایسته و نیکویی توسط این خلیفه اموی صورت گرفت.

به نظر می‌رسد، وی پس از این که به خلافت رسید، احساس کرد که مسئولیت سنگین و وظیفه‌ای دشوار بر عهده او گذاشته شده است.[۱۶] احتمالاً با توجه به این که بخش عمده‌ای از دوره زندگی عمر بن عبدالعزیز در مدینه سپری شده است و با عنایت به این که علاوه بر خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله، عالمان و فقهای بزرگی در مدینه حضور داشته‌اند،[۱۷] به نظر می‌رسد، وی تحت تاثیر نظام تعلیمی مدینه از تربیت خاصی برخوردار شده است که با سایر حاکمان اموی متفاوت بوده است.

اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز

عمر بن عبدالعزیز از همان ابتدا روش حکومتی خویش را اعلام کرد. او در سخنرانی خود در آغاز خلافتش اعلام کرد: ای مردم بعد از قرآن هیچ کتابی و بعد از محمد صلی الله علیه و آله هیچ پیامبری نیست. من قاضی نیستم بلکه مجری هستم. بدعت گذار نیستم، بلکه تابع هستم.[۱۸]

از مزاحم بن زفر نقل شده است، همراه نمایندگان کوفه پیش عمر بن عبدالعزیز رفتم. او درباره امور شهر ما و امیر ما و قاضی ما پرسید. آنگاه گفت: پنج خصلت است که اگر یکی از آن‌ها را قاضی رعایت نکند، مایه ننگ و عار اوست. قاضی باید فهیم و سخت بردبار و سخت پارسا و استوار و چنان عالم باشد که از هر چه نمی‌دانند از او بپرسند، یا چنان باشد که در عین عالم بودن از هر چه نمی‌داند، بپرسد.[۱۹]

برخورد شایسته با علویان

عمر بن عبدالعزیز که تلاش می‌کرد با همه گروه‌ها و دسته‌بندی‌ها برخورد شایسته‌ای داشته باشد، سعی کرد علویان و شیعیان را نیز از خود راضی نگه دارد. او به این منظور دستور داد کسی حق ندارد حضرت امام علی علیه السلام را لعن کند.[۲۰] پیش از این حضرت علی علیه السلام بر روی منابر لعن می‌شد و این رسم ناپسند و نفرت‌انگیزی بود که معاویه آن را باب کرده بود.[۲۱]

عمر بن عبدالعزیز علت محبت خود را به امام علی علیه السلام این گونه نقل می‌کند: من در مدینه مشغول تحصیل علم بودم. همیشه ملازم عبیدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم. او چیزی درباره من (و لعن علی) شنیده بود. روزی من نزد او رفتم او را در حال نماز دیدم. او نماز خود را طول داد و من به انتظار نشستم که او از نماز فراغت یابد.

چون نماز او پایان یافت رو به من کرد و گفت: تو کی و از کجا دانستی که خداوند بر اهل بدر و بر یارانی که با پیغمبر بیعت رضوان کرده بودند، غضب کرده (و آن‌ها را مستوجب لعن دانسته که تو لعن می‌کنی؟). خداوند از آن‌ها راضی بوده است. من (عمر بن عبدالعزیز) گفتم: چیزی نشنیده‌ام (درباره غضب خدا نسبت به آن‌ها). گفت: آن‌چه از تو درباره علی علیه السلام شنیده شده چه بوده است؟ گفتم: از خدا و از تو معذرت می‌خواهم. من هم از آن روز لعن علی علیه السلام را ترک کردم. پدرم هم خطبه می‌خواند، چون خواست نام علی را به زشتی برد، دچار خبط و خلط گردید. همین که فرود آمد از او پرسیدم علت آن تزلزل و پریشان‌گویی در خطبه چه بود؟ من متوجه شده بودم که چون تو به نام علی علیه السلام می‌رسیدی، سخن تو پریشان می‌گردید. گفت: آیا تو متوجه آن پریشانی و اختلال شدی؟ گفتم: آری. گفت: ای فرزند، آنانی که گرد ما تجمع کرده‌اند اگر آن‌چه را که ما از (فضایل) علی علیه السلام می‌دانستیم خود بدانند، از گرد ما پراکنده شده به اولاد علی علیه السلام می‌گرویدند.[۲۲]

علاوه بر این عمر بن عبدالعزیز خمس که به بنی‌هاشم تعلق داشت را به آن‌ها داد و فدک را که معاویه تیول مروان ساخته بود و او هم آن را به پسرش عبدالعزیز بخشیده بود و عمر آن را ارث برده بود، به فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها بازگرداند.[۲۳]

دلائل عمر بن عبدالعزیز برای بازگرداندن فدک به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

وقتی که عمر بن عبدالعزیز فدک را به امام باقر علیه السلام بازگرداند، اعلام کرد که: «ای مردم! من فدک را به اولاد رسول الله و امیرالمؤمنین برگرداندم».

عده ای از بزرگان اهل شام (سوریه) و قبیله قریش نزد عمر بن عبدالعزیز رفتند و اعتراض کردند که: «تو با این کار موجب طعن بر عمر بن خطاب و ابوبکر شدی و کار آنها را زشت شمردی».

عمر بن عبدالعزیز در جواب آنها گفت: «همه ی ما می‌دانیم که حضرت فاطمه سلام الله علیها ادعا کرد که فدک مال او و در دست اوست و او هرگز به رسول خدا صلی الله علیه و آله دورغ نمی بست. او هر چه ادعا کند، دلیل و بیّنه ای لازم ندارد، چرا که بانوی زنان اهل بهشت است. من نیز امروز میراث او را به فرزندانش رد کردم تا بدین وسیله به رسول خدا صلی الله علیه و آله تقرب جسته باشم و فاطمه و حسن و حسین در روز قیامت، مرا شفاعت کنند. اگر من به جای ابوبکر بودم ادعای فاطمه را می پذیرفتم و فدک را به او بازمی‌گرداندم».

عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه، ابوبکر بن محمد، نوشت که فدک را به اولاد فاطمه علیها سلام رد کند. ابوبکر بن محمد در جواب عمر بن عبدالعزیز نامه ای اعتراض آمیز نوشت. عمر بن عبدالعزیز به والی مدینه نوشت: «اگر من به تو امر کنم، گوسفندی ذبح کن. می پرسی چاق باشد یا لاغر، شاخدار باشد یا بی شاخ؟ یا اگر گفتم گاوی ذبح کن، مانند بنی اسرائیل می پرسی چه رنگی باشد؟ به محض اینکه نامه من به دست تو رسید، فدک را در بین فرزندان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب که از نسل فاطمه علیهاالسلام هستند، تقسیم کن».

و در جایی دیگر به مخالفین پس‌دادن فدک گفت: «اولاً من می خواستم رضایت فاطمه را جلب کنم، چرا که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: رضایت فاطمه رضایت من است». ثانیاً وقتی فدک به مروان رسید، مروان آن را به پدر من عبدالعزیز بخشید. بعد از پدرم، من و برادرانم در فدک شریک بودیم. من از آنها خواستم سهم‌شان را به من بفروشند. بعضی از آنها فروختند و بعضی بخشیدند و بدین ترتیب تمام فدک ملک من شد. اکنون خواستم آن را برگردانم و به فرزاندان فاطمه ببخشم. چه اشکالی دارد».

برخورد شایسته با خوارج

عمر بن عبدالعزیز سعی کرد رفتار شایسته‌ای با خوارج داشته باشد. بدین منظور با آن‌ها گفتگو کرد و آن‌ها را قانع کرد که از خون‌ریزی دست بردارند.[۲۴] او به شؤذب خارجی نامه نوشت و او را به مناظره دعوت کرد و به او گفت: آیا حاضری با هم مناظره کنیم. اگر حق به جانب ما بود تو هم با مردم همنوا شو و اگر حق به جانب تو بود ما در کار خود خواهیم نگریست.[۲۵] شوذب در پاسخ به نامه عمر دو نفر از سخندانان خوارج را برای مناظره و گفتگو نزد وی فرستاد.[۲۶]

برخورد عادلانه با همه مردم

عمر بن عبدالعزیز در دوره کوتاه مدت خلافت خویش تلاش کرد، رفتاری عادلانه و شایسته با مردم داشته باشد. او از کارهای ناشایست خاندان خود که آن‌ها را «مظالم» می نامید، جلوگیری کرد.[۲۷] و در نامه ای که به عاملان خویش نوشت، دستور داد با مردم به نیکی رفتار شود.[۲۸]

او از هنگامی که به خلافت رسید تا روزی که درگذشت همواره به رد کردن اموالی که با ستم از مردم گرفته شده بود، اهتمام می ورزید.[۲۹] این کار را از خود شروع کرد و با دقت با بررسی زمین و کالاهایی که در اختیار خود داشت، پرداخت و خود را از همه آن‌ها کنار کشید و به نقلی همه آن‌ها را فروخت و پول آن را که بیست هزار دینار شد، وقف راه خیر کرد.[۳۰]

عمر در نامه‌ای که به عامل خود در کوفه نوشت، دستور داد با مردم به عدالت و نیکویی رفتار شود. در این نامه آمده است: از بنده خدا عمر، امیرمؤمنان به عبدالحمید. سلام بر تو باد، اما بعد مردم کوفه در مورد احکام خدا بلیه و سختی و ستم دیده‌اند و عاملان بد، روش‌های زشتی میان آن‌ها پدید آورده‌اند. قوام دین عدالت است و رفتار نیکو، خراب را با آباد همانند مگیر و آباد را با خراب. خراب را بنگر به اصلاح آن پرداز تا آباد شود. از آباد جز خراج مگیر، آن هم با ملایمت و رعایت صاحبان زمین... هر کس از مردم آن سرزمین که مسلمان شود سرانه بر او نیست در این مورد دستور مرا رعایت کن که من اختیاری را که خدا به من داده به تو داده‌ام.

بی‌اطلاع من در کار بریدن و آویختن شتاب مکن تا به من رجوع کنی. بنگر از زن و فرزند هر که خواهد حج به جا آورد، یکصد دینار به او بده که با آن حج کند والسلام.[۳۱]

رفع منع کتابت حدیث

از دیگر اقدامات عمر بن عبدالعزیز دستور لغو منع کتابت حدیث بود. پیش از این بر اساس نظریه «حسبنا کتاب الله»[۳۲] که به دستور عمر اجرا شده بود از نوشتن احادیث جلوگیری می‌شد.

در این دوره عمر بن عبدالعزیز دستور داد احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را مکتوب کنند.[۳۳] از عبدالله بن دینار نقل شده که عمر بن عبدالعزیز به ابوبکر بن محمد بن حزم نوشت که بنگر و احادیث رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سنت گذشته و حدیث‌هایی را که «عمره» دختر عبدالرحمان بن اسعد بن زرارة؛ عمره که بانویی دانشمند بوده است از ام سلمه و عایشه همسران رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است.[۳۴] نقل کرده است بنویس که بیم دارم علم و اهل آن کهنه شود و از میان برود.[۳۵]

برداشتن خراج و جزیه

عمر بن عبدالعزیز به عاملانش دستور داد از مردم خراج نگیرند. به عنوان نمونه در نامه‌ای به عبدالحمید بن عبدالرحمن کار گزارش در کوفه علاوه بر سفارش به عدالت و احسان و آبادانی دستور داد از مسلمانان خراج نگیرد.[۳۶]

علاوه بر این عمر به کارگزارانش دستور داد از نو مسلمانان جزیه گرفته نشود. عمر معتقد بود که اصل برابری و عدم تبعیض نسبت به آن‌ها باید رعایت شود و هر کس اسلام را پذیرا می‌شود باید از همه امتیازهایی که مسلمانان از آن برخوردارند، برخوردار شود.[۳۷]

او در نامه‌ای به جراح بن عبدالله حکمی؛ کارگزارش در خراسان، دستور داد مردم آن سرزمین را به اسلام دعوت کند و به آن‌ها اطلاع دهد که هر کس اسلام بیاورد از جزیه و خراج معاف خواهد بود و نام او در دیوان عطا ثبت می‌شود و با او همانند بقیه مسلمانان رفتار خواهد شد.[۳۸]

در نتیجه این سیاست جزیه کاهش یافت. برخی از استانداران به عمر شکایت کردند. عمر در نامه‌ای به حیان بن شریح استاندارش در مصر نوشت: «...به درستی خداوند محمد صلی الله علیه و آله را به عنوان دعوت کننده اعزام کرد نه جمع آوری کننده مالیات».[۳۹]

اقدامات شایسته عمر بن عبدالعزیز تمامی گروه‌ها و احزاب مخالف را راضی کرد و مردم در دوره حکومت دو ساله او ستم کمتری از جانب بنی امیه تحمل کردند. هر چند بنی امیه از سیاست‌های او چندان راضی نبودند.[۴۰]

درگذشت عمر بن عبدالعزیز

برخی معتقدند خاندان اموی از بیم آن‌ که خلافت از دستشان بیرون رود عمر بن عبدالعزیز را مسموم کردند.[۴۱] به هر حال او در سن 39 سالگی در دیر سمعان در منطقه حمص مجاور قِنّسرین از شهرهای شام برکنار کوه سماق، فاصله این شهر تا حلب سه فرسخ است.[۴۲] از دنیا رفت.[۴۳]

طبری می نویسد: «مرگ عمر بن عبدالعزیز در 39 سالگی روز چهارشنبه 25 رجب سال 101 در خُناصِرَه شهری در شام نزدیک حلب[۴۴] اتفاق افتاده است. او را در دیر سمعان به خاک سپردند.[۴۵]

پانویس

  1. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج6، ص19.
  2. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375، چاپ پنجم، ج9، ص3807.
  3. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371، چاپ ششم، ج2، ص261.
  4. ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، 1407، ج9، ص193.
  5. خناصره «5» [خ ص ر] شهرکی از کارگزاری حلب که برابر قنّسرین در بیابان است. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان/ترجمه، تهران، سازمان میراث فرهنگی کشور، 1383، ج2، ص314.
  6. طقوش، محمد سهیل؛ دولت امویان، ترجمه حجت الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380، چاپ اول، ص142.
  7. ابن سعد، پیشین، ج6، ص19 و طبری، پیشین، ج9، ص3807.
  8. طبری، پیشین، ج9، ص3814.
  9. همان، ج9، ص3868.
  10. طبری، پیشین، ج9، ص3867 و ابن خلدون، عبدالرحمن؛ تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چاپ اول، 1363ش، ج2، ص102.
  11. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعی کدکنی، تهران، آگه، 1374، چاپ اول، ج2، ص608.
  12. طبری، ج9، ص3816 و ابن خلدون، پیشین، ج2، ص102.
  13. یعقوبی، پیشین، ج2، ص247 و طبری، پیشین، ج9، ص3881 و ابن خلدون، پیشین، ص114.
  14. ابن سعد، پیشین، ج6، ص28 و طبری، پیشین، ج9، ص3943.
  15. ابن سعد، پیشین، ج6، ص25 و طبری، ج9، ص3948 و ابن خلدون، پیشین، ج2، ص123.
  16. طبری می نویسد: او پس از رسیدن به خلافت کلمه استرجاع «انا لله و انا الیه راجعون» را بر زبان جاری کرد. طبری، پیشین، ج9، ص3951.
  17. دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نی، 1371، چاپ چهارم، ص368 و طبری، پیشین، ج9، ص3708.
  18. ابن سعد، پیشین، ج6، ص30 و 60.
  19. ابن سعد، پیشین، ج6، ص62.
  20. یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371، ج13، ص242.
  21. امینی، سید عبدالحسین؛ الغدیر، ترجمه جمعی از مترجمان، تهران، بنیاد بعثت، بی تا، ج3، ص180.
  22. ابن اثیر، پیشین، ج13، ص242.
  23. یعقوبی، پیشین، ج2، ص269.
  24. دینوری، ابن قتیبه؛ الامامه والسیاسه، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380، ص326 و مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374، چاپ پنجم، ج2، ص193.
  25. ابن خلدون، پیشین، ج2، ص255.
  26. مسعودی، پیشین، ج2، ص193.
  27. یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و ابن سعد، پیشین، ج6، ص31.
  28. یعقوبی، پیشین، ج2، ص268 و طبری، پیشین، ج9، ص3768.
  29. ابن سعد، پیشین، ج6، ص32.
  30. ابن سعد، پیشین، ج6، ص32 و 35 و سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفا، مکتبة المثنی، بغداد، 1383، ص232.
  31. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، 1417، چاپ اول، ج8، ص147 و طبری، پیشین، ج9، ص3971.
  32. مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، بی جا مکتبه االثقافة الدینیه، بی تا، ج5، ص59 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1413، ج5، ص552.
  33. بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، 1401، ج1، ص33.
  34. ابن سعد، پیشین، ج8، ص478.
  35. ابن سعد، پیشین، ج8، ص478.
  36. بلاذری، انساب الاشراف، پیشین، ج8، ص147 و طبری، پیشین، ج9، ص3971.
  37. ابن سعد، پیشین، ج6، ص81 و بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نقره، 1337، چاپ اول، ص99.
  38. ابن سعد، پیشین، ج6، ص81.
  39. ابن سعد، پیشین، ج6، ص78.
  40. یعقوبی، پیشین، ج2، ص273 و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.
  41. یعقوبی، پیشین، ج2، ص273 و مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.
  42. انصاری دمشقی، نخبة الدهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، ص 318 و ناصرخسرو، سفرنامه، تهران، زوار، 1381، چاپ هفتم، ص225.
  43. مسعودی، التنبیه والاشراف، پیشین، ص299.
  44. حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، 1995، چاپ دوم، ج2، ص507.
  45. طبری، پیشین، ج9، ص3967.

منابع