عبادت/اثر عبادت (شهید مطهری)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

اولین اثر عبادت، تسلط بر خود

اولین اثر عبادت كه انسان را به خدا نزدیك می كند [تسلط بر خود است. ] از اینجا شما بفهمید كدام عبادت قبول است و كدام قبول نیست. عبادت بدون اینكه انسان را به خدا نزدیك كند عبادت نیست، یعنی باور نكنید كه انسان عبادت كند ولی به خدا نزدیك نشود و عبادتش را هم درست انجام داده باشد؛ چنین چیزی محال است.

عبادت، مركب تقرب و نزدیك شدن به خداوند است. آن وقت عبادت بنده و جنابعالی مقبول است كه ما را به خدا نزدیك كند. و باور نكنید كه انسان به خدا، این كانون لایتناهای هستی نزدیك بشود ولی بر بصیرت و ایمان و روشنایی اش افزوده نشود، بر قدرت و حیات و اراده و تسلطش افزوده نشود. اولین مرحله كه اولین نشانه است برای اینكه ما بفهمیم آیا عبادت ما مورد قبول پروردگار هست یا نیست، ارزش اجتماعی عمل ماست. یعنی چه؟ یعنی اگر ما عبادت كنیم، این عبادت- كه مكرر هم هست و مخصوصاً درباره ی نماز بیشتر صدق می كند- برای چیست؟ برای اینكه ما همیشه یادمان باشد كه بنده هستیم و خدایی داریم. گاهی افرادی سؤال می كنند فایده ی نماز خواندن ما برای خدا چیست؟ برای خدا چه فایده ای دارد كه من نماز بخوانم؟ دیگری می گوید: شما می گویید من نماز بخوانم، نزد خدا اعلام بندگی كنم؛ مگر خدا نمی داند كه من بنده اش هستم كه مرتب بروم آنجا بایستم اعلام بندگی كنم، تعظیم كنم، چاپلوسی كنم تا خدا یادش نرود كه چنین بنده ای دارد. اگر خدا یادش برود، چنین خدایی كه خدا نیست. شما كه می گویید خدا هرگز یادش نمی رود. پس عبادت كردن برای چیست؟ خیر، نماز برای این نیست كه خدا یادش نرود چنین بنده ای دارد؛ نماز برای این است كه بنده یادش نرود خدایی دارد؛ نماز برای این است كه ما همیشه یادمان باشد كه بنده هستیم، یعنی چشم بینایی در بالای سر ما وجود دارد، در قلب ما وجود دارد، در تمام جهان وجود دارد؛ یادمان نرود به موجب اینكه بنده هستیم خلقت ما عبث نیست؛ بنده هستیم پس تكلیف و وظیفه داریم. پس اینكه من نماز می خوانم، مرتب می گویم: اللّه اكبر، لاحول ولا قوة الا باللّه، سبحان اللّه ، و اعلام عبودیت می كنم كه من بنده هستم، برای این است كه همیشه یاد خدا در دل من باشد. فایده ی آن چیست؟ در این مرحله فایده اش این است: یادمان هست كه بنده هستیم، یادمان هست كه وظیفه داریم، یادمان هست كه قانون خدایی عادلانه ای در دنیا وجود دارد؛ به این قانون باید عمل بشود.

تسلط بر قوه ی خیال

از این مرحله كه ما بگذریم، یك مرحله ی بالاتر و عالیتری است و آن تسلط بر اندیشه و قوه ی خیال است؛ یعنی الآن ما و شما كه اینجا نشسته ایم، روزها حركت می كنیم دنبال كار و كسب خودمان می رویم، این جور خیال می كنیم كه اندیشه ی ما دراختیار ماست و این ما خودمان هستیم كه حاكم هستیم و نمی دانیم آن كه بر ما فرمان می راند اندیشه است (اینجا مقصودم از اندیشه قوه ی خیال است) یعنی یك اندیشه های پراكنده ای بر ما حاكم است. شما در یك جلسه بنشینید، اگر توانستید ذهن خودتان را یك ساعت روی یك موضوع بالخصوص متمركز كنید به طوری كه قوه ی خیال از چنگال شما فرار نكند، آن وقت معلوم می شود كه شما بر اندیشه ی خودتان مسلط هستید.

نماز برای حضور قلب است. اصلاً حضور قلب یعنی چه؟ این مسئله ی حضور قلب خیلی تعبیر عجیبی است. حضور قلب یعنی دل حاضر باشد و غایب نباشد؛ یعنی تو وقتی نماز می خوانی و رویت به طرف قبله است، حاضر غایب كن، ببین دلت در نماز حاضر است یا غایب؟ شما در اول نماز دلتان را حاضر غایب می كنید و او حاضر می شود. دلتان هم می خواهد حاضر باشد. تا می گویید اللّه اكبر، بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِیمِ، `اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ ، یك وقت می بینید این شاگرد كلاس فرار كرده؛ شما درس را از اول تا آخر داده اید ولی خود شاگرد در كلاس نبوده است. وقتی كه ما نماز می خوانیم و می گوییماَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ اَلْعالَمِینَ ، داریم به دل خودمان تفهیم می كنیم، به روح خودمان تلقین می كنیم. اما وقتی السلام علیكم و رحمة اللّه و بركاته گفتیم می بینیم این جسم ما، یعنی زبان ما، اعضا و جوارح ما، مشغول درس دادن به دل ما بوده است و شاگرد كلاس، این دل بوده است اما متأسفانه در اینجا وضع به گونه ای بوده كه ما درس را داده ایم، شاگرد، اول كلاس گفته حاضر و فرار كرده است و ما درس را داده ایم و هدر درس داده ایم.

به ما گفته اند حضور قلب، دل تو در نماز حاضر باشد و غایب نباشد. در این زمینه هم باز مطالب زیادی است؛ روایتی هست از علی بن موسی الرضا علیه السلام، حدیثی هست از رسول اكرم صلی الله علیه و آله، و از علما كسی كه بهتر از همه این مطلب را بیان كرده شیخ الرئیس بوعلی سیناست. در باب عبادت عارف می گوید: «و العبادة عند العارف ریاضةٌ ما لهممه و قواه المتخیلة و المتوهمة لیجرّها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب القدس [۱] ( این مضمون عین مضمون حدیث است، درسی است كه بوعلی از پیغمبر و ائمه گرفته است) می گوید آدم عارف كه عبادت می كند، یك آدم دانا و شناسا وقتی كه عبادت می كند، در عبادت بیش از هر چیزی به تمركز قوه ی خیال خودش اهمیت می دهد كه ذهن متوجه خدا بشود و قوه ی خیال همیشه حاضر باشد و از سر این كلاس فرار نكند.

بی نیاز شدن روح از بدن

آیا مراحل دیگری هم هست؟ اگرچه این مراحل از سطح فكر و تصورات ما دور است ولی به صرف اینكه دور است عذری برای ما نمی شود كه ما اینها را نشناسیم و از اینها بی خبر بمانیم. بله، مرحله بالاتری هم هست. (باز خیال نكنید این مراحل كه می گویم، مال امام یا پیغمبر است. تا برسد به مرحله ی امام و پیغمبر، خیلی مراحل است. ) انسان درنتیجه ی تقرب به خداوند- و تقرب به خداوند در نتیجه ی عبودیت و اخلاص و خود را فراموش كردن و تذلل در نزد پروردگار و اطاعت محض در برابر پروردگار- می رسد به این مرحله كه درعین اینكه بدنش نیازمند به روح است، روحش از بدنش بی نیاز می شود، چطور؟ ما الآن، هم روحمان نیازمند به بدنمان است، هم بدنمان نیازمند به روحمان. الآن اگر آن روح و قوه ی حیات ما نباشد این بدن ما زنده نیست؛ اگر هم این بدن ما نباشد این روح ما در اینجا كاری از او ساخته نیست، نمی تواند كاری بكند. اما آیا همه ی انسانها همین جورند؟ هم بدنشان نیازمند به روح است و هم روحشان نیازمند به بدن؟ یا اینكه انسانهایی در نتیجه ی تقرب به خدا و عبودیت پروردگار، می رسند به این حد كه لااقل روحشان از بدنشان بی نیاز می شود. چطور بی نیاز می شود؟ یعنی این قدرت را پیدا می كنند كه به اصطلاح روح را از این بدن تخلیه كنند (البته در اینجا تخلیه به معنی مردن نیست) ، یعنی همان استقلال روح را در مقابل بدن حفظ می كنند.

در زمان خودمان، هستند چنین اشخاصی كه قدرت دارند تخلیه كنند، یعنی روح را از بدن منفك كنند به طوری كه خودش را مسلط بر این بدن می بیند. بدنِ خودش را می بیند كه در اینجا مثلاً مشغول عبادت است و خودش در جای دیگر سیر می كند، افق وسیعتری را دارد می بیند. شیخ شهاب الدین سهروردی، معروف به «شیخ اشراق» عبارتی دارد، می گوید ما حكیم را حكیم نمی شماریم مگر آن وقتی كه قدرت داشته باشد بر اینكه روح خودش را از بدنش خلع كند. میرداماد می گوید ما حكیم را حكیم نمی شماریم مگر در آن مرحله ای كه خلع بدن برایش ملكه شده باشد، یعنی هر وقت كه اراده كند بتواند روح خودش را از بدنش مستقل و جدا كند.

برای ما خیلی این حرفها سنگین و زیاد است. چنین چیزهایی را باور نمی كنیم؛ حق هم داریم باور نكنیم، برای اینكه ما خیلی از این مراحل پرت هستیم. ولی از آن بدبینی و باورنكردنهای خودتان كمی پایین بیایید. ما كه نرفته ایم، ما كه راه عبودیت را همان قدم اولش را هم طی نكرده ایم تا ببینیم آیا همین مقدار اثر در عبادت خدا هست؟ ما یك ماه رمضان یك روزه ی درست نگرفتیم. شما همین یك ماه رمضان را واقعاً تجربه كنید؛ شما همه ی كارها را در دنیا تجربه می كنید، یك ماه رمضان را تجربه كنید و یك روزه ی واقعی، همین طور كه پیغمبر اكرم فرموده است و ائمه ی اطهار دستور داده اند بگیرید، یعنی اولاً ظاهر روزه را كه ترك كردن مأكولات و مشروبات و یك عده مسائل دیگر است عمل كنیم. این كار را كه البته همه ی ما می كنیم. ولی آن روزه ای كه در حدیث «روزه ی خاص» تعبیر شده است آن روزه را هم بگیریم؛ یعنی در این یك ماه، تنها دهان ما روزه نگیرد، زبان ما هم روزه بگیرد. در ماه رمضان كوشش كنیم كه زبان ما غیبت نكند، دروغ نگوید ولو این دروغ برایمان منافع زیادی دارد؛ زبان ما افطار نكند، چون روزه تنها به نخوردن نیست. پیغمبر فرمود:

رُبَّ صائِمٍ لا حَظَّ لَهُ اِلاَّ الْجوعُ وَ الْعَطَشُ ای بسا روزه دارهایی كه حظّ و بهره ای ندارند جز گرسنگی و تشنگی. زبان ما بیهوده و لغو نگوید، جز حرفی كه مورد نیاز زندگی دنیای ما یا آخرت ماست حرف دیگری نزند. گوش ما غیبت نشنود، لهو و لعب نشنود، فحش نشنود؛ چشم ما به ناموس مردم خیره نشود؛ دست ما به طرف خیانت دراز نشود؛ قدم ما به طرف خیانت و ظلم نرود. در مقابل، این ماه رمضان را ماه اطعام و دلجویی و محبت و احسان و خدمت قرار بدهیم. امتحان كنیم، یك ماه رمضان كوشش كنیم انسان باشیم، آن وقت شما ببینید بعد از یك ماه، عبادت و عبودیت اثر خودش را می بخشد یا نمی بخشد؛ ببینید بعد از یك ماه همین روزه شما را عوض می كند یا نمی كند؛ ببینید بعد از یك ماه همین روزه به شما ربوبیت یعنی خداوندگاری و تسلط و قدرت می دهد یا نمی دهد. اگر دیدید نداد، آن مراحل بعد را انكار كنید. اما اگر دیدید در این یك ماه این مقدار ربوبیت و خداوندگاری و تصاحب یعنی تسلط بر نفس خودتان، بر غرائز و شهوات خودتان، بر اعضا و جوارح خودتان پیدا می كنید پس باور كنید كه آن مراحل دیگر هم عملی است.

قدرت بر تصرف در بدن

آیا از این بالاتر هم هست؟ آیا این مركب عبودیت از این هم بیشتر انسان را به خدا نزدیك می كند و از این بیشتر هم به انسان قدرت و توانایی می دهد؟ بله، نه تنها رابطه ی انسان با بدن خود به اینجا منتهی می شود كه روح از بدن مستقل شود و نیاز خودش را از بدن سلب كند، می رسد به مرحله ای كه هر تصرفی كه بخواهد، در بدن خودش می كند. حتی این قدرت را پیدا می كند (می دانم بعضی از شما این مطلب را شاید دیر باور می كنید) جلو حركت قلب خودش را یك ساعت بگیرد و نمیرد، قدرت پیدا می كند دو ساعت نفس نكشد و نمیرد، قدرت پیدا می كند كه با همین بدن طیّ الارض كند؛ بله قدرت پیدا می كند. این اثر عبادت است.

قدرت بر تصرف در دنیای بیرون

آیا از این بالاتر هم هست؟ بله، اگر شما وحشت نمی كنید، بالاترش هم هست. آن مرحله ی بالاتر، آن قدرتی است كه بنده ای در اثر بندگی و عبودیت خداوند و در اثر قرب به ذات اقدس الهی و در اثر نزدیك شدن به كانون لایتناهای هستی می تواند در دنیای بیرون خودش هم تصرف كند، می تواند چوبی را تبدیل به اژدها كند، می تواند قرص ماه را دو نیم كند، می تواند تخت بلقیس را در یك چشم به هم زدن از یمن به فلسطین احضار كند. بله می تواند. العبودیة جوهرة كنهها الربوبیة. اما این مراحل از ما خیلی دور است، ما همان مرحله ی خودمان را صحبت كنیم. چه عالی می نویسد به مالك اشتر نخعی! فرمان علی به مالك اشتر كه در نهج البلاغه هست یكی از معجزات اسلام است. انسان حیرت می كند، در چهارده قرن پیش، در میان چنان قوم بدوی و وحشی یك چنین دستورالعمل اجتماعی عظیم و بزرگ [صادر شود] كه انسان خیال می كند در قرن نوزدهم و بیستم یك عده فلاسفه نشسته اند تنظیم كرده اند. من نمی دانم این مردمی كه دنبال معجزه می گردند، خیال كرده اند معجزه منحصر است به اینكه یك عصا اژدها بشود؟ آن معجزه برای عوام است. برای مردم عالِم دعای كمیل و دعای ابوحمزه ی ثمالی و مناجات شعبانیه معجزه است، فرمان علی به مالك اشتر معجزه است. در آنجا این جور می نویسد:

مالك! خیال نكن حالا كه رفته ای در كشور مصر، چون والی و مافوق این مردم هستی و مردم را رعیت خودت می پنداری، بنابراین مثل یك گرگ درنده هر كاری كه دلت می خواهد بكنی؛ نه، چنین نیست. مردم را تقسیم می كند: آن كه مسلمان است برادر دینی توست و آن هم كه مسلمان نیست انسانی است همنوع تو. بعد در آخرش- كه شاهد كلامم اینجاست- می فرماید: مالك! فَاِنَّكَ فَوْقَهُم تو البته در بالادست رعیت خودت قرار گرفته ای، آنها محكومند و تو حاكم، اما وَ واِلی الْاَمْرِ عَلَیْكَ فَوْقَكَ آن كسی كه این فرمان را به نام تو نوشت و این ابلاغ را برای تو صادر كرد كه من باشم، بالاسر توست؛ مراقب تو هستم، اگر دست از پا خطا كنی مجازاتت می كنم. وَاللّهُ فَوْقَ مَنْ وَلاّكَ [۲] و ذات اقدس پروردگار در بالای سر آن كسی است كه تو را حاكم مردم مصر كرد؛ خدا در بالاسر علی است و علی همیشه از خدای خودش می ترسد مبادا دست از پا خطا كند.

اگر كسی گفته «ولایت تكوینی» یعنی این؛ نگفته خدا كار عالم را العیاذ باللّه به یك انسان واگذار كرده و خودش رفته گوشه ای نشسته. چنین چیزی محال است. ولایت تكوینی یعنی اصلاً قدم اول عبودیت ولایت است ولی درجه به درجه. (ولایت یعنی تسلط و قدرت. ) درجه ی اولش این است كه مالك این دست می شوید، مالك این چشم می شوید، مالك این گوش می شوید، مالك پای خودتان می شوید، مالك غرایز خودتان می شوید. قدم دوم، مالك اندیشه ی خودتان می شوید، مالك نفس خودتان در مقابل بدن خودتان می شوید. قدم به قدم پیش می روید تا می رسید به آنجا كه یك تسلطی هم بر جهان تكوین پیدا می كنید. دیگر این حرفها را ندارد. این حرفها منتهای بی شعوری و بی معرفتی است. ما علی را به این جهت دوست داریم و به این جهت شیفته ی علی هستیم كه در فطرت بشر این موضوع نهفته است. [علی یعنی ] آن كه از خود بیخود شده است، آن كه دیگر خودی در جهان او وجود ندارد، هرچه هست خداست و جز خدا چیز دیگری در بساط او نیست.

پانویس

  1. الاشارات والتنبیهات ، جلد سوم، نمط نهم (مقامات العارفین)
  2. نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 993

منابع

آزادی معنوی،استاد مطهری، در دسترس درشهید مطهری، بازیابی: 4آذر 1392