شکنجه و آزار مسلمانان در مکه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۷ مهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۹:۱۰ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها) (رده اولویت مقاله)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

پس از آنکه اشراف مشرک قریش دیدند، نمی توانند به هیچ صورتی جلوی نشر اسلام را بگیرند و با توجه به حامیان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) قادر به آسیب رساندن به ایشان نیستند، شروع به آزار و اذیت تازه مسلمانان کردند. هر قبیله مسؤولیت آزار و اذیت مسلمانان خود را به عهده گرفت و آنان که هیچ قبیله یا عشیره ای یا حامی نداشتند،مجبور به تحمل انواع آزار و اذیت ها شدند.این شکنجه ها به این صورت بود که مشرکان، مسلمانانی که از طبقه اشراف و بزرگان مکه بودند،تهدید به خوار کردن ، متهم کردن به حماقت و سفاهت و به صورت محدود شکنجه های بدنی ؛ ثروتمندان را متهم به کسادی تجارت و از بین بردن اموالشان و ضعیفان را آنقدر می زدند و تشنگی و گرسنگی می دادند که توان نشستن نداشتند.

شکنجه اصحاب رسول خدا

فشار مشركين بافرادى كه مسلمان شده بودند زياد شد و افراد قبائل مأمور شدند هر كدام ميان قبيله خود هر كس را كه بدين اسلام درآمده بيازارند و زجر دهند تا از اين دين دست باز دارند از اين رو حبس و شكنجه افراد مسلمان شروع شد، انواع زجرها را نسبت بدانان روا مي داشتند، برخى را مي زدند، گروهى را بگرسنگى مي آزردند جمعى را هنگام داغ شدن ريگهاى مكه برهنه كرده و روى آن ريگهاى تفتيده مى‌ خواباندند و بدين وسيله آنقدر شكنجه مي دادند تا از دين خود دست بردارد، در اين ميان برخى بواسطه كثرت صدمات وارده از دين خود بيزارى مى ‌جست و بعضى هم استقامت مي ورزيدند و هر گونه آزارى را بر خود هموار كرده ولى دست از دين خود بر نمي داشتند.[۱]

شکنجه عمار بن یاسر و خانواده اش

عمار و پدر و مادرش همگى مسلمان شده بودند قبيله بنى مخزوم (كه ابو جهل از همان قبيله بود) اين خانواده مسلمان را مي آزردند، چون هوا گرم ميشد آنها را روى ريگهاى داغ مكه مي آوردند و به انواع شكنجه ‌ها آنها را مبتلا مى ساختند.رسول خدا صلى الله عليه و آله بر آنان مى‌ گذشت و آنان را با اين جملات دلدارى داده مى‌ فرمود: اى خاندان ياسر بردبارى پيشه كنيد كه منزلگاه شما بهشت است.[۲]

ياسر از شدت شكنجه مرد و همسر او سميه با ابو جهل درشتى كرد ابو جهل او را با حربه اى كه در دست داشت كشت حربه را بقلب او فرو برد. آن زن نخستين شهيد عالم اسلام بود، ولى عمار بن ياسر هم چنان بردبارى مى ‌كرد. شكنجه را بر عمار سخت‌ تر و فزون تر نمودند گاهى او را با حرارت (آتش يا آفتاب) آزار مى ‌دادند و گاهى صخره سنگين بر سينه او مى‌ نهادند و وقتى هم او را در آب فرو مي بردند و مى‌ گفتند ترا آزار خواهيم داد مگر آنكه محمد را دشنام دهى و لات و عزى (دو بت) را ستايش كنى او ناگزير شد و آنچه خواستند به زبان آورد. پس از آن با ديده گريان نزد پيغمبر رفت. پيغمبر از او پرسيد بدنبال خود چه دارى چه خبر آوردى گفت اى پيغمبر بخدا خبر بد آورده ‌ام آنگاه هر چه گذشته بود حكايت نمود.رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قلب خود را چگونه مى‌ بينى. گفت: ايمان و اطمينان دارد فرمود: اى عمار اگر باز چنين كنند تو هم باز چنين بگو[۳] بعضی از مسلمانان به شماتت عمار پرداختند که خداوند در جواب آنها آیه : « مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنِ‌ُّ بِالْايمَانِ وَ لَاكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيم (كسى كه پس از ايمان به خدا كافر مى‌شود نه آنكه او را به زور واداشته‌اند تا اظهار كفر كند و حال آنكه دلش به ايمان خويش مطمئن است بل آنان كه درِ دل را به روى كفر مى‌گشايند، مورد خشم خدايند و عذابى بزرگ برايشان مهياست.)[۴]

بطور كلى ابو جهل با جمعى از مردمان قريش كارشان اين بود كه ببينند تا چه كسى مسلمان شده پس اگر مرد محترم و عشيره دارى بود (كه نمى توانستند او را صدمه جانى بزنند) شروع بسرزنش و ملامت او مى ‌كردند و مي گفتند: دين پدرت را با اينكه بهتر از اين دين بود رها ساخته‌ اى! بدانكه ما تو را در نزد مردم‌ به بى خردى معرفى خواهيم كرد، و رأى و انديشه‌ات را بخطا و زشتى نسبت داده و از قدر و شوكتت خواهيم كاست! و اگر مرد تاجرى مسلمان مي شد بدو مى‌ گفتند: بخدا بازارت را كساد خواهيم كرد، و تو را بورشكستگى مى ‌كشانيم! و اگر از فقرا و بيچارگان بود او را ميزدند و بانواع صدمات دچار ميساختند.

سعيد بن جبير گويد: بابن عباس گفتم: آيا شكنجه و آزار مشركان نسبت باصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله بدان حدّ بود كه ناچار شوند دست از دين خود بكشند؟ گفت: آرى بخدا سوگند گاهى چنان آنها را شكنجه مي دادند و كتك مي زدند و گرسنه و تشنه نگه مي داشتند كه قادر نبودند سرپا بايستند و بناچار سخن آنان را مي پذيرفتند، و در پاسخ آنها كه مى‌ گفتند: آيا لات و عزى خداى شما هستند؟ مى‌گفتند: آرى، حتى اينكه گاهى حشراتى چون «جعل» (سرگين غلطان) و غيره را كه روى زمين حركت مى‌كردند بدانها نشان داده مى‌ گفتند: آيا اين جعل خداى تو است؟ آنها براى خلاصى از دستشان مى‌گفتند: آرى‌! [۵]

شکنجه کردن بلال حبشی

از جمله كسانى كه در برابر شكنجه مشركان پايدارى مى‌ كرد بلال حبشى بود، پدر او رباح و مادرش حمامة بود، او در قبيله بنى جمح زندگى مى ‌كرد، دين اسلام را بجان و دل پذيرفته بود، امية بن خلف كه از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله عليه و آله و از همين قبيله بنى جمح بود روزها هنگام ظهر او را از خانه بيرون مي آورد و روى ريگهاى داغ مكه مى‌ خواباند و سنگ بزرگى روى سينه‌اش مي گذارد سپس باو ميگفت: بخدا بهمين حال خواهى بود تا بميرى و يا دست از خداى محمّد برداشته لات و عزى را پرستش كنى! بلال در همان حال مى‌گفت: احد ... أحد ... (خداى من يكى است ...) روزى ورقة بن نوفل (عموى خديجة كه بدين نصرانيت ميزيست) بر او بگذشت و بلال را ديد كه شكنجه‌اش ميدهند و او در زير شكنجه مى‌گويد: أحد ... أحد ... ورقة نيز گفت: أحد ... أحد ... بخدا اى بلال خدا يكى است ... آنگاه بامية بن خلف و ساير افراد قبيله بنى جمح كه او را شكنجه ميدادند رو كرده گفت: بخدا سوگند اگر او را بدين حال بكشيد من قبرش را زيارتگاه مقدسى قرار خواهم داد كه بدان تبرك جويم. ابو بكر خانه‌اش در محله بنى جمح بود روزى از خانه خود بيرون آمده تا بدنبال كار خود برود بلال را ديد كه امية بن خلف او را بهمان نحو شكنجه مى‌كند پس رو بامية كرده گفت: آيا از خدا نمى‌ترسى؟ تا كى اين بدبخت را اينطور آزار و شكنجه مى‌كنى؟ امية گفت: تو او را بفساد در عقيده كشاندى اكنون از اين بليه نجاتش بده! ابو بكر گفت: آسوده‌اش ميسازم، من در خانه خود غلام سياهى دارم كه از بلال نيرومندتر و چابك‌تر است و گذشته با تو در دين هم عقيده است، او را با بلال معاوضه مى‌كنم! امية قبول كرد، پس بلال را بگرفت و آزادش كرد.[۶]

پانویس

  1. زندگانى ‌محمد(ص،/ترجمه سیره ابن هشام ،ج‌1،ص 196
  2. زندگانى‌ محمد(ص)ترجمه سیره ابن هشام،ج‌1،ص:198
  3. ترجمه الكامل فی التاریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى‌ ج‌7،ص 73
  4. سوره نحل ، آیه 106
  5. زندگانى‌ محمد(ص)ترجمه سیره ابن هشام،ج‌1،ص:198
  6. زندگانى ‌محمد(ص)ترجمه سیره ابن هشام،ج‌1،ص:197

منابع

  • زندگانى ‌محمد(ص)ترجمه سیره ابن هشام
  • ترجمه الكامل فی التاریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خليلى