شهيد عبد الوهاب قاسمى

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۱۲:۳۲ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ویرایش)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
شهید عبدالوهاب قاسمى

شهید عبدالوهاب قاسمى (۱۳۶۰-۱۳۱۲ ش) از روحانیون مبارز انقلاب اسلامی است که در حادثه هفتم تیر سال ۱۳۶۰ در دفتر حزب جمهورى، در جوار شهید بهشتی به شهادت رسید.

ولادت و تحصیلات

عبدالوهاب قاسمى در نوزدهم مهر سال ۱۳۱۲ شمسی، در سوادکوه مازندران به دنیا آمد. عبدالوهاب به اقتضاى محیط خانوادگى در همان سنین کودکى خواندن، نوشتن و قرائت قرآن را فراگرفت و پس از این مقدمات به تحصیلات دوران ابتدایى پرداخت.

او براى فراگیرى علوم اسلامى، زادگاه خویش را ترک کرد و به مدت سه سال در شهرستان بابل اقامت گزید. عبدالوهاب براى ادامه تحصیل به تهران مهاجرت کرد. او در مدارس خازن الملک و حاج ابوالحسن معمار باشى از محضر علما و اساتیدى عالى قدر بهره ها برد.[۱]

حجة الاسلام عبدالوهاب قاسمى در سال ۱۳۳۴ ش. به قصد اقامت در جوار بارگاه مقدس حضرت على بن موسى الرضا علیه السلام و بهره گیرى از بارقه معنوى آن امام همام و نیز استفاده از محضر استادان حوزه علمیه مشهد، تهران را ترک کرد. وى نزد حاج شیخ کاظم دامغانى - مدرس سطوح عالیه (رسائل، مکاسب و کفایه) - که به فضل و تقوا اشتهار داشت، دوره سطح را به پایان برد.[۲]

او با استعداد، هوش سرشار و تلاش مداوم و پرثمر خود، این لیاقت را بدست آورد که در زمره شاگردان آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینى[۳] درآید. مرحوم قاسمى، حوزه درس این مرجع تقلید و عالم طراز اول شیعه را که در شبستان غربى مسجد جامع گوهرشاد تشکیل مى شد، مغتنم شمرد و با استعداد درخشان و مجاهدت پیگیر خود، به برکت این حوزه غنى، تا مرز اجتهاد پیش رفت.[۴]

او پس از آن براى تبلیغ امور دینى و نشر فرهنگ اسلامى، مقدس ترین و مهم ترین سنگر دین، یعنى امامت جماعت مسجد را پذیرفت و با منبر وعظ، سخنرانى ها، تشکیل جلسات اصول عقاید و بحث هاى اخلاقى و تفسیرى، به وظیفه خطیر خود جامه عمل پوشاند.

مبارزه و فعالیت‌های سیاسی

قاسمى از آغاز نهضت اسلامى ایران، به رهبرى امام خمینى در خدمت این قیام مقدس قرار گرفت. او تمام خطرات و دشوارى هاى خط مقدم مبارزه را در نهایت شهامت به جان خرید؛ و با کمال شجاعت و قاطعیت از نیروهاى محورى ستیزنده با دستگاه ستم به حساب مى آمد. این سخنور و خطیب توانا در هنر وعظ و نصیحت، سبکى ویژه داشت و در سال ۱۳۴۲ ش با اوج گیرى مبارزات امت مسلمان به رهبرى امام خمینى، در شهر مقدس مشهد یکپارچه به صورت فریاد نهضت درآمد و در چنگال دژخیمان رژیم شاه گرفتار و زندانى شد و براى نخستین بار در سیاهچال هاى طاغوت به مدت ۱۴ روز محبوس شد.

وى در زندان سخت ترین شکنجه ها را تحمل کرد؛[۵] اما دست از مبارزه برنداشت و طى بیاناتى پرهیجان امت مسلمان را در جریان ستم گرى ها و پلیدى هاى حکومت وقت قرار مى داد، آنان را به قیام علیه رژیم حاکم دعوت مى کرد. وى با سخنرانى هاى دشمن براندازش، خواب راحت را از چشمان رژیم سفاک ربوده بود.[۶]

قاسمى در سال ۱۳۴۴ ش به دعوت جمعى از مؤمنین و تصویب و تأکید علماى بزرگ وقت در شهر سارى رحل اقامت افکند و با صراحتى تمام و شجاعتى کم نظیر، خط نهضت اسلامى را در مرکز استان مازندران باز گشود و براى برانداختن حکومت جور و استقرار نظام عدل اسلامى آن گونه که مقتضى بود، آخرین توان خویش را بکار برد و در این راه چندین بار دستگیر و روانه زندان شد.

آخرین دستگیرى آن شهید بعد از سخنرانى افشاگرانه وى، در تابستان سال ۱۳۵۷ شمسی (هفدهم رمضان ۱۳۹۹ ق) رخ داد که بسیارى از کتب ارزشمند و نوارهاى سخنرانى او و دیگران، مورد دستبرد عوامل ساواک قرار گرفت و مفقود شد.[۷]

شهید قاسمى هر کجا مشاهده مى کرد یا مى شنید که نسبت به مقدسات دینى اهانت و اسائه ادب شده است، مى خروشید و با قلم و بیان خویش علاوه بر آن که بانیان این رذالت ها را مورد هجوم فکرى و فرهنگى خود قرار مى داد، حقایق دینى و اعتقادى را نیز برایشان تشریح مى کرد.

وى در ضمن نامه اى که در تاریخ ۲۸ آبان ۱۳۴۳، خطاب به مدیر روزنامه پست تهران (محمدعلى مسعودى) مى نویسد، از هتاکى آن روزنامه‌نگار به ساحت مقدس حضرت امام خمینى، سخت انتقاد مى کند: «...من هر چه فکر کردم و به خود رنج دادم، نتوانستم قلبم و روحم و فکرم را قانع کنم، که یک نفر روزنامه نگارى که به ظاهر مدعى اسلام است و از تمام مزایاى اسلامى برخوردار است، به یک شخصیت بارز و مرجع عالى قدر و رهبر مجاهد و رشید جهان شیعه که اسم مقدس و نام گرامش انسان را مى لرزاند، آن جور هتاکى کند، که از یک مجنون و مالیخولیائى متوقع نبوده و انتظار نرود. راستى بشر این قدر جسور و بى وجدان!؟ این قدر بى عاطفه و بى انصاف!؟ این قدر بى شرف و دور از انسانیت!؟ که به خاطر پول و دینارى که باید خرج مستراح منزل و شکم شود، عفت قلم و زبان را از دست داده و خوشایندگو و چاپلوس گشته، و از هیچ چیز حتى وجدانش خجالت نکشد. اُف بر تو اى بى ادب! اُف بر تو اى فاقد شرف!... در انتظار روزى باش که خدا از تبه کاران و سیه رویان انتقام شدید گرفته و گوشمالى سخت مى دهد. خیال کردى با این کلمات پوچ که خودت هم به مضامین آن ها معتقد نیستى، از مرتبه رفیعه حضرت آیت الله العظمى خمینى کاهیدى؟ شب پره گر وصل آفتاب نخواهد؛ رونق بازار آفتاب نکاهد. آیت الله خمینى که هیچ گاه از انجام وظایف بازنایستاده و از عهده مسئولیت سنگینى به خوبى برآمده و او و بقیه بزرگان روحانى، در راه دین و جهاد با مشرکین، از مرگ استقبال مى کنند و هیچ متأثر نیستند؛ اما تو و اربابان بى عاطفه ات، منتظر روز سختى باشید و براى خود مفرى تهیه کنید...».[۸]

شهید قاسمى پس از پیروزى انقلاب اسلامى، به عضویت شوراى همبستگى در حج - که مرکب از اقشار مختلف مردم بود - درآمد و پس از تشکیل کمیته انقلاب اسلامى، حدود یک سال نیز به عنوان معاونت در کمیته مرکزى شهرستان سارى مشغول خدمت بود. او براى تداوم انقلاب به ارشاد و سازندگى مردم مى پرداخت و در سال ۱۳۵۹ ش. از سوى مردم حق‌شناس سارى به نمایندگى در مجلس شوراى اسلامى انتخاب شد و در این سنگر با تمام جدیت، نظام جمهورى اسلامى را که تحت لواى ولایت فقیه است، یارى مى داد و تمامى امکاناتش را بکار مى گرفت و همه کوشش و آرزویش این بود تا هر چه زودتر، اصول قرآنى در جامعه استقرار یابد.

ویژگی‌های اخلاقی

شهید قاسمى در دوران نسبتاً کوتاه زندگى اش، درس استقامت، ایمان و وارستگى را به خوبى آموخت و توانست آن را به دیگران هم تعلیم دهد.[۹] آن شهید از همان دوران جوانى و تحت تربیت خانوادگى و نیز محیط پاک حوزه علمیه، به این واقعیت دست یافت که براى غلبه بر کشش هاى درونى، که آدمى را به سوى خودخواهى سوق مى دهد، باید نیرویى قوى را در کانون دل ایجاد کرد، تا با تکیه بر آن، امکان تعدیل این امیال فراهم آید؛ این نیروى عظیم باطنى هم چیزى جز تقوا و ایمان نیست. به همین دلیل ایشان با عبادت، راز و نیاز با خداوند و اعمال صالح، توانست چنین فروغى را در ژرفناى جان خویش روشن سازد و به برکت آن تار و پود وجودش را از گزند هوس هاى درونى و تحریکات شیطانى، حفظ کند.

این نهال ایمان به تدریج در ذهن و دل شهید قاسمى بالندگى یافت و با فروغ و حرارت خورشید دیانت، به رشد و شکوفایى خود ادامه داد و سرانجام شاخسار فضایل اخلاقى را آفرید و عطر میوه هاى عمل صالح را به سرپنجه این صفات و ملکات در مشام من و شما نشاند؛ یعنى همان خصوصیات و ویژگى هایى که این شهید را نزد مردم محبوب ساخت و موجب آن گردید تا کلام و پیامش، بر ذهن و روان آدمیان اثر بگذارد و آنان را براى مقابله با طاغوت زمان و نیز جهالت ها و ظلمت ها، مهیا سازد.

این شجره طیبه ایمان و پرهیزکارى بود که به شهید قاسمى آن چنان قدرت روحى را عطا کرد. قدرتى که باعث شود از دستگاه موحش ساواک و شکنجه هاى فراوان و سخت آن ها نهراسد و در دفاع از حق مصمم تر گردد و با شهامتى وصف ناپذیر در این راه مقدس گام نهد و در برابر مشکلات و مصائب صبر پیشه ساخته و تلخى ها را بر خود و خانواده هموار کند. با اعراض از مظاهر دنیوى و قناعت پیشگى، به ساده زیستى و پرهیز از تشریفات روى آورد و به حداقل امکانات زندگى اکتفا نماید. حسن گفتار و بیانات آتشین او نیز، از صداقت، پاکى، فضل و تقوایش حکایت داشت و کلماتى که بر زبان مى آورد، جرعه هاى آب حیاتى بود که از قله بلند ایمان و دیانت جارى مى شد.[۱۰]

شهادت

شهید عبدالوهاب قاسمی پس از یک سال خدمتگزارى به امت مسلمان در مجلس شوراى اسلامى، در تاریخ هفتم تیرماه ۱۳۶۰ ش در کربلاى سرچشمه، در کنار شهید مظلوم دکتر بهشتى و دیگر یارانش، به دست دشمنان خلق خدا (منافقان) به دیدار حق شتافت و در جوار رحمتش آسود. بدن مطهرش بنا به وصیت وى در شهرستان قم و در قبرستان شیخان، به خاک سپرده شد.[۱۱]

پانویس

  1. پیشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص ۱.
  2. شهداى روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، على ربانى خلخالى، قم مکتبة الحسین ۱۴۰۲ قمرى، ج اول، ص ۵۴۶.
  3. در مأخذ فوق، نام این شخصیت، آیت الله حاج شیخ مجتبى قزوینى ثبت شده است که اشتباه مى باشد.
  4. «یادنامه شهداى هفتم تیر»، روزنامه جمهورى اسلامى، ۷ تیرماه ۱۳۶۲، ص ۱۱.
  5. سیماى سارى، «ساحل صداقت»، ص ۱۲۱، مرتضى بذرافشان، تهران، مرکز چاپ و نشر، سازمان تبلیغات اسلامى، زمستان ۱۳۷۴، ص ۱۰۳.
  6. پیشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص ۸۴.
  7. شهداى روحانیت شیعه در یکصد ساله اخیر، ج اول، ص ۵۴۶.
  8. نامه شهید قاسمى که در آبان ۱۳۴۳ خطاب به مدیر روزنامه پست تهران نوشته است، موجود در پرونده آن شهید در بنیاد شهید قم (مخطوط).
  9. سیماى سارى، «ساحل صداقت»، ص ۱۰۳.
  10. با الهام از کتاب پیشتازان شهادت در انقلاب سوم، ص ۱۳۸.
  11. یادنامه شهداى مجلس شوراى اسلامى، ص ۸۴؛ «یادنامه شهداى هفتم تیر»، روزنامه جمهورى اسلامى، ۷ تیر ۱۳۶۲، ص ۱۱.

منابع