رعایت ادبیات دانشنامه ای متوسط
مختصر نویسی متوسط است
مقاله بدون شناسه یا دارای شناسه ضعیف است
عنوان بندی متوسط
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

شهادت امام هادی علیه السلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (8پروژه: رتبه بندی، اولویت بندی ، سنجش کیفی)
(ویرایش)
سطر ۱: سطر ۱:
 
{{خوب}}
 
{{خوب}}
{{مقاله از یک نشریه}}
+
{{مقاله از یک نشریه}}[[امام هادی]] (علیه السلام) در اثر توطئه های حکام جور [[حکومت بنی عباس|عباسی]] از [[مدینه]] به [[سامرا]] تبعید گردید و در ایام خلافت [[معتز|معتز عباسی]] مسموم شد و در سوم [[رجب]] سال ۲۵۴ قمری به شهادت رسید.
==امام هادى عليه السلام از تبعيد تا شهادت==
 
  
'''عباسيان و چالش  هاى فراروى'''
+
==تبعید امام هادى به سامرا==
  
دوران امامت [[امام هادی]] عليه السلام بيش از 33 سال به طول انجاميد كه حدود سيزده سال آن را در [[مدينه]] سپرى كرد. در اين مدت، گروه  هاى بسيارى از شهرهاى [[شيعه]] نشين [[ايران]]، [[عراق]] و [[مصر]] براى بهره گيرى از محضر امام به سوى مدينه آمدند.<ref> ائمتنا، ج ص 257.</ref>
+
دوران امامت [[امام هادی]] علیه السلام بیش از ۳۳ سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در [[مدینه]] سپرى کرد. در این مدت، گروه  هاى بسیارى از شهرهاى [[شیعه]] نشین [[ایران]]، [[عراق]] و [[مصر]] براى بهره گیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.<ref> ائمتنا، ج ۲، ص ۲۵۷.</ref> امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولتمردان [[عباسیان|عباسى]]، به شدت از این وضع احساس خطر مى  کردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى<ref> نام او در [[الارشاد]]، ج ۲، ص ۴۳۵ عبدالله  بن محمد ضبط شده است.</ref> در نامه  اى به [[متوکل|متوکل]] نوشت: «اگر تسلط بر حرمین شریفین را مى  خواهى، "[[امام هادی علیه السلام|على  بن محمد]]" را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و عده بسیارى نیز دعوتش را پذیرفته اند...».<ref> [[بحارالانوار]]، ج ۵۰، ص ۲۰۹.</ref>
  
امام در اين شهر چنان موقعيت و محبوبيتى بين مردم يافت كه دولتمردان عباسى، به شدت از اين وضع احساس خطر مى  كردند. براى نمونه، [[بُرَيحه عباسى]]<ref> نام او در [[الارشاد]]، ج 2، ص 435 عبدالله  بن محمد ضبط شده است.</ref> در نامه  اى به متوكل نوشت: «اگر تسلط بر حرمين شريفين را مى  خواهى، على  بن محمد عليه  السلام را از اين شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و عده بسيارى نيز دعوتش را پذيرفته اند...».<ref> [[بحارالانوار]]، ج 50، ص 209.</ref>
+
[[عباسیان]] که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر حرکت شیعیان برضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور [[تشیع]] از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدین ترتیب، تبعید و مراقبت نظامى را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار مى  رفت، دوباره در دستور کار قرار دادند.
  
[[عباسيان]] كه هراس بسيارى از رهبرى شيعه و خطر حركت شيعيان برضد خود داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه با دور كردن امام به عنوان قطب و محور تشيع از مدينه كه كانون تجمع شيعيان شده بود، به اين هدف دست يابند. بدين ترتيب، تبعيد و مراقبت نظامى را كه تجربه پيشين و موفق عباسيان به شمار مى رفت، دوباره در دستور كار قرار دادند.
+
امام از مضمون نامه مذکور آگاهى یافته و در نامه  اى به [[متوکل]]، وى را از دشمنى  ها و کینه توزى و [[دروغ]]  پردازى نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستى مزورانه و دو پهلو در پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام [[سعایت|سعایت]] کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامه  اى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان مى  کرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از [[مدینه]] به [[سامرا]] بود. همچنان  که یزداد، پزشک مسیحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: «بنابر آن چه شنیده ام، هدف خلیفه از احضار محمد بن على علیه  السلام به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهره هاى سرشناس به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آن  ها خارج شود...».<ref> بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۶۱.</ref>
  
'''تبعيد امام هادى عليه السلام'''
+
متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامه  اى محترمانه به ایشان نوشت.<ref> الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۶.</ref> اما به راستى، نوشتن نامه اى با کلماتى محترمانه از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان [[پیامبر اسلام|پیامبر]] و هر کسى که کوچکترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمى  کند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشته اند.
  
امام از مضمون نامه آگاهى يافته و در نامه  اى به [[متوكل]]، وى را از دشمنى  ها و كينه توزى و [[دروغ]]  پردازى نويسنده آگاه ساخته بود. متوكل سياستى مزدورانه و دو پهلو در پيش گرفت. او نخست نويسنده نامه را كه از امام سعايت كرده بود، از كار بركنار كرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به كاتب دربار دستور داد تا نامه  اى به امام بنويسد كه در ظاهر، علاقه متوكل را نسبت به امام بيان مى  كرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از [[مدينه]] به [[سامرا]] بود. همچنان كه يزداد، پزشك مسيحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگيزه متوكل را دريافته و گفته بود: «بنابر آن چه شنيده ام، هدف خليفه از احضار محمد بن على عليه  السلام به سامرا اين بوده كه مبادا مردم به ويژه چهره  هاى سرشناس به وى گرايش پيدا كنند و در نتيجه، حكومت از دست آن  ها خارج شود...».<ref> بحارالانوار، ج 50، ص 161.</ref>
+
او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مى  دهد و هم خود را «[[امیرالمومنین|امیرالمؤمنین]]» مى خواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مى  دارد. وى به امام مى  فهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است.
  
متوكل براى كاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامه اى محترمانه به ايشان نوشت.<ref> الارشاد، ج 2، ص 436.</ref> اما به راستى، نوشتن نامه اى با كلماتى محترمانه از كسى چون متوكل كه از هيچ ستمى بر خاندان پيامبر و هر كسى كه كوچكترين ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمى كند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است كه اين دشمنان خونخوار شيعه از امام داشته اند.
+
او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان مى  آورد، اما «یحیى بن هرثمه» را براى رکابدارى امام مى فرستد، ولى تاریخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مى  دهد.<ref> همان، ص ۱۴۲.</ref> این رفتار به جلب خشونت  آمیز و محتاط نظامى بیش تر شبیه است تا استقبالى رأفت انگیز.
  
او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مى  دهد و هم خود را «اميرالمؤمنين» مى  خواند و عنوان حاكميت بر مؤمنين را براى خود محفوظ مى  دارد. وى به امام مى  فهماند كه او همچنان حاكميت خاندان پيامبر را نپذيرفته و امام نيز مجبور به اطاعت از وى است.
+
'''واکنش مردم:'''
  
او مدام از تمجيد مقام شامخ امام سخن به ميان مى  آورد، اما «[[يحيى بن هرثمه]]» را براى ركابدارى امام مى  فرستد، ولى تاريخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سيصد سرباز مسلح خبر مى  دهد.<ref> همان، ص 142.</ref> آن گونه كه بيان خواهد شد، اين رفتار به جلب خشونت  آميز و محتاط نظامى بيش  تر شبيه است تا استقبالى رأفت  انگيز.
+
وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوکل و اجراى مقدمات تبعید نزد امام ایشان آمد، مردم جلوى خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونه  اى که یحیى بن هرثمه مى  گوید: «من تا آن روز چنین شیون و زارى اى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آن  ها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام هادى علیه  السلام) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فایده اى نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولى در آن جا چیزى جز [[قرآن]]، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم...».<ref> [[مروج الذهب]]، ج ۲، ص ۵۷۳.</ref>
  
'''واكنش مردم'''
+
'''رخدادهاى بین راه:'''
  
وقتى يحيى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوكل و اجراى مقدمات تبعيد نزد امام ايشان آمد. مردم جلوى خانه امام تجمع كردند و فرياد اعتراض و شيون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونه  اى كه يحيى بن هرثمه مى  گويد: «من تا آن روز چنين شيون و زارى اى نديده بودم و هر چه سعى كردم آن  ها را آرام كنم، نتوانستم. سوگند خوردم كه درباره او (امام هادى عليه  السلام) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فايده اى نداشت. سپس خانه او را تفتيش كردم، ولى در آن جا چيزى جز [[قرآن]]، كتاب و چيزهايى مانند آن نيافتم...».<ref> [[مروج الذهب]]، ج ص 573.</ref>
+
امام، در سال ۲۴۳ ه.ق، از [[مدینه]] به [[سامرا]] تبعید شد.<ref> الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۸.</ref> همان گونه که پیش بینى مى  شد، یحیى بن هرثمه در ابتداى این سفر از خود قاطعیت و سخت  گیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامت  هایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقه  مندى و تغییر رویه او شد.
  
'''رخدادهاى بين راه'''
+
خود او مى  گوید: «در بین راه دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونه  اى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسیدیم که درخت  ها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکب  هایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مى  توانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از این  که مقدارى از آن جا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقره  اى خود را جا گذاشته است. فورى بازگشتیم، ولى وقتى به آن جا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم.
  
امام، در سال 243 ه.ق، از [[مدينه]] به [[سامرا]] تبعيد شد.<ref> الارشاد، ج 2، ص 438.</ref> همان گونه كه پيش بينى مى  شد، يحيى بن هرثمه در ابتداى اين سفر از خود قاطعيت و سخت گيرى بسيارى نشان داد. البته، در بين راه كرامت  هايى از امام و حوادثى رخ داد كه سبب علاقه  مندى و تغيير رويه او شد.
+
کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم، ولى با کسى هم از آن چه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بى آن که چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافته  ام».<ref> اثبات الوصیة، ص ۱۹۷.</ref> او کرامت دیگرى از امام مى  بیند و شگفتى اش دو چندان مى  شود. وى از آن لحظه [[تشیع]] را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.<ref> بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۲.</ref>
  
خود او مى گويد: «در بين راه دچار تشنگى شديدى شديم؛ به گونه  اى كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسيديم كه درخت  ها و نهرهاى بسيارى در آن بود. بدون آن كه كسى را در اطراف آن ببينيم، خود و مركب هايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مى  توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اين  كه مقدارى از آن جا دور شديم، متوجه شديم كه يكى از همراهان، كوزه نقره  اى خود را جا گذاشته است. فورى بازگشتيم، ولى وقتى به آن جا رسيديم، چيزى جز بيابان خشك و بى آب و علف نديديم.
+
گفتنى است که رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه مندى یکى دیگر از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به [[بغداد]] رسید و با استقبال گرم مردم بغداد رو به رو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.<ref> تذکرة الخواص، ص ۳۶۰؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۷۳.</ref>
  
كوزه را يافته و به سوى كاروان برگشتيم، ولى با كسى هم از آن چه ديده بوديم، چيزى نگفتيم. هنگامى كه خدمت امام رسيديم، بى آن كه چيزى بگويد، با تبسمى فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته  ام».<ref> [[اثبات الوصية]]، ص 197.</ref> او كرامت ديگرى از امام مى  بيند و شگفتى اش دو چندان مى  شود. وى از آن لحظه تشيع را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت.<ref> بحارالانوار، ج 50، ص 142.</ref>
+
امام در برخورد با هواداران خلافت [[عباسیان|عباسى]]، چنان حساب شده عمل مى  کرد که در دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مى  داد و به علاقه  مندان ساحت پاک [[اهل  بیت]] علیهم السلام مبدل مى  گردید.
  
گفتنى است كه رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه  مندى يكى ديگر از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتى امام به [[بغداد]] رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد رو به  رو شد، او همچنان تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.<ref> [[تذكرة الخواص]]، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.</ref>
+
'''تبعیدگاه نظامى:'''
  
امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مى  كرد كه در ديدارى، طرف مقابل تغيير رويه مى  داد و به علاقه مندان ساحت پاك [[اهل  بيت]] عليهم السلام مبدل مى  گرديد.
+
هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلى که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. «صالح بن سعید»، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! این ستم  کاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى داده  اند». امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مى  کنى که این امر سبب پایین آمدن شأن من مى  شود؟» سپس براى تسکین او که از دوستداران خاندان [[وحى]] بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک پرده را از جلوى چشمان او کنار زد و به او فرمود: «نگاه کن». صالح بن سعید مى  گوید: «باغ  هایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دل  نواز از آن  ها به مشام مى رسید و [[حور العین|حور]] و غلمان بهشتى در آن دیده مى  شد که بسیار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، این ها از آن ماست. حال مى  بینى که ما در خان صعالیک نیستیم.»<ref> الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۸.</ref>
  
'''تبعيدگاه نظامى'''
+
امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانه  اى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند.
  
هنگامى كه امام را به سامرا تبعيد كردند، بنا به دستور متوكل و براى تحقير امام، ايشان را در محلى كه «[[خان صعاليك]]» نام داشت، و محل تجمع گدايان و بينوايان بود، جاى دادند.
+
«صقر بن ابى دلف» مى  گوید: «هنگامى که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم، در حالى که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او [[سلام]] کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: براى چه آمده  اى؟ گفتم: سرورم! آمده  ام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسیبى نمى  رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر!»<ref> بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۴.</ref>
  
«[[صالح بن سعيد]]»، با ديدن اقامتگاه حضرت، به ايشان عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! اين ستم كاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند كه شما را در چنين محلى كه مكان نشستن گدايان و مستمندان است، جاى داده اند».
+
== توطئه‌های نافرجام متوکل ==
 +
[[امام هادی علیه السلام|امام هادى]] علیه  السلام در دوران خلافت [[متوکل|متوکل]]، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بى  گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى کنند. آن  ها گاه پا را از این نیز فراتر مى  گذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام مى پرداختند. در تاریخ آمده است که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مى  کرد و به بزم [[شراب خواری|شراب]] خود فرامى خواند.<ref> همان، ص ۲۱۱.</ref>
  
امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعيد! آيا درك و معرفت تو در اين جايگاه است و گمان مى  كنى كه اين امر سبب پايين آمدن شأن من مى شود؟» سپس براى تسكين او كه از دوستداران خاندان [[وحى]] بود و نيز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارك پرده را از جلوى چشمان او كنار زد و به او فرمود: «نگاه كن».
+
هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام طراحى مى  کرد، با شکست سختى روبه رو مى  شد. شکست  ها و تلاش  هاى پى در پى و بى  ثمر متوکل به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد: «واى بر شما! کار ابن  الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم او جرعه اى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین گردد، نشد...».<ref> همان، ص ۱۵۸.</ref>
  
صالح بن سعيد مى  گويد: «باغ هايى زيبا و آراسته، نهرهايى جارى و درختانى سرسبز ديدم كه عطرى دل  نواز از آن ها به مشام مى  رسيد و حور و غلمان بهشتى در آن ديده مى  شد كه بسيار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعيد! ما هر جا باشيم، اين ها از آن ماست. حال مى بينى كه ما در خان صعاليك نيستيم.»<ref> الارشاد، ج 2، ص 438.</ref>
+
همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مى  دهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مى کشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند متوکل از آنان پرسید: «چرا آن چه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟». پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوان تر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونه اى دل هاى ما را آکند که نتوانستیم آن چه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم.»<ref> همان، ص ۱۹۶.</ref> به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
  
امام را پس از يك روز اقامت در خان صعاليك، به خانه اى كه در يك اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوكل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بكنند تا بدين وسيله امام را از كنترل شديد خود آگاه و پيش از هر اقدامى، ابتكار عمل را از امام سلب كند.
+
ناکامى و شکست متوکل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد. «ابن اورمه» مى  گوید: «نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانى بود که متوکل، [[امام هادی علیه السلام|اباالحسن]] علیه  السلام را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان الله! [[خدا]] با چشم دیده نمى شود. گفت: منظورم همان کسى است که شما او را [[امام]] مى  خوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کنده  اند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه مى  کنى؟ گفتم: براى آن چه مى  بینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آن  ها به خواسته  شان نمى  رسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت. به خدا [[سوگند]]، دو روز بیشتر نگذشته بود که [[متوکل|متوکل]] به قتل رسید.»<ref> همان، ص ۱۹۵.</ref>
  
«[[صقر بن ابى دلف]]» مى  گويد: «هنگامى كه خدمت امام رسيدم و وارد حجره ايشان شدم، او را يافتم، در حالى كه بر حصيرى نشسته بود و پيش پايش قبرى كنده بودند. به او سلام كردم. ايشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بيا بنشين. سپس از من پرسيد: براى چه آمده  اى؟ گفتم: سرورم! آمده  ام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گريستم.
+
'''قتل متوکل، پایانى کوتاه بر توطئه‌ها:'''
  
امام به من فرمود: اى صقر! لازم نيست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسيبى نمى  رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شكر!»<ref> بحارالانوار، ج 50، ص 194.</ref>
+
متوکل در کمتر از دو دهه [[خلافت]] خود، چیزى جز بدرفتارى با [[شیعه|شیعیان]] و قتل و خونریزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و کینه اى که به خاندان [[پیامبر اسلام|پیامبر]] صلى الله علیه و آله و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت.
  
'''كابوس هاى متوكل'''
+
در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول [[مسخره]] کردن [[ائمه اطهار|امامان]] شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و [[امام على]] علیه السلام را مسخره مى  کرد و مى  گفت: «این مرد طاس و شکم برآمده مى  خواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مى  نوشید و قهقهه سر مى داد.
  
امام در دوران خلافت متوكل، روزگار بسيار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى كه متوكل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بى  گاه بدون اجازه از ديوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى كنند. آن ها گاه پا را از اين نيز فراتر مى  گذاشتند و به هتاكى به ساحت مقدس امام مى  پرداختند. در تاريخ آمده است كه برخى اوقات متوكل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مى  كرد و به بزم شراب خود فرامى  خواند.<ref> همان، ص 211.</ref>
+
«[[منتصر]]»، فرزند او که به امامان شیعه علاقه  مند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکل متوجه او گردید و از او علت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را بازگفت. در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، [[تقلید]] او را مى  کند و این مردم مى  خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو مى  خواهى گوشت او را بخورى ([[غیبت (گناه)|غیبت]] و بدگویى او کنى)، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند.»
  
'''توطئه نافرجام'''
+
متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقه  مندى به امام على علیه  السلام دستور داد تا آوازه  خوانان درباره او و مادرش، شعر زننده اى بخوانند. این بى  حیایى و بى  شرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.<ref> الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۵۵.</ref> از این رو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.<ref> [[تاریخ یعقوبی]]، ج ۲، ص ۵۲۲.</ref>
  
هربار كه متوكل تلاش مذبوحانه جديدى را براى ترور شخصيتى امام طراحى مى كرد، با شكست سختى روبه رو مى  شد. شكست  ها و تلاش هاى پى در پى و بى ثمر متوكل به حدى او را در رسيدن به اغراض پليدش ناكام گذاشته بود كه روزى در جمع درباريان خود فرياد زد: «واى بر شما! كار ابن  الرضا روزگار مرا سياه كرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش كردم او جرعه  اى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشين گردد، نشد..<ref> همان، ص 158.</ref>
+
== فرارسیدن شهادت امام==
 +
[[امام هادى]] علیه السلام پس از قتل [[متوکل]]، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاست هاى کلى دستگاه، به جز دوران [[مستنصر]]، در راستاى [[اسلام]] زدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در [[سامرا]] تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مى گذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى علیه السلام براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور «[[معتز]]» و سم «[[معتمد]]» که در آب یا انار ریخته شده بود،<ref> وفیات الائمه، ص ۳۸۶.</ref> مسموم شد و در سوم [[رجب]] سال ۲۵۴ ه.ق، به [[شهادت در راه خدا|شهادت]] رسید.<ref> همان، ص ۶۸۰.</ref>
  
ناكامى و شكست متوكل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بكشد. از اين رو، دستور قتل او را به «[[سعيد حاجب]]» داد.
+
«ابودعامه» مى گوید: «امام در بستر بیمارى بود و من براى [[عیادت بیماران|عیادت]] نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و [[شیعیان]] به دیدار امام مى آمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند.»<ref> بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۹.</ref>
  
«[[ابن اورمه]]» مى  گويد: «نزد سعيد حاجب رفتم و اين در زمانى بود كه متوكل، اباالحسن عليه السلام را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعيد رو به من كرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببينى؟ گفتم: [[سبحان الله ]]! خدا با چشم ديده نمى شود. گفت: منظورم همان كسى است كه شما او را امام مى خوانيد. گفتم: مايلم.
+
«احمد بن داود» مى  گوید: «اموال بسیارى را که [[خمس]] و [[نذر|نذورات]] مردم [[قم]] بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مى بردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامه  اى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت برمى  بندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، [[امام حسن عسکری علیه السلام|حسن عسکری]] علیه السلام به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم...».<ref> وفیات الائمه علیهم السلام، ص ۳۸۵.</ref>
  
گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا اين كار را انجام خواهم داد. اينك پيك نزد اوست. وقتى بيرون آمد، داخل شو. هنگامى كه پيك بيرون آمد، وارد اتاقى شدم كه امام در آن زندانى بود. داخل شدم و ديدم كه قبرى جلوى پاى امام كنده  اند. سلام كردم و بسيار گريستم. امام پرسيد: براى چه گريه مى  كنى؟ گفتم: براى آن چه مى  بينم.
+
'''مراسم تشییع و خاک‌سپارى:'''
  
فرمود: براى اين گريه نكن؛ زيرا آن ها به خواسته شان نمى  رسند. دو روز بيشتر طول نخواهد كشيد كه خدا خون او و هوادارش را كه ديدى، خواهد ريخت. به خدا [[سوگند]]، دو روز بيشتر نگذشته بود كه متوكل به قتل رسيد.»<ref> همان، ص 195.</ref>
+
بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستم دیده مردم را جریحه دار کرد. شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست. در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از [[بنى هاشم]]، بنى [[ابوطالب علیه السلام|ابى طالب]] و [[بنى عباس]] در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى سراسر خانه را آکنده بود.<ref> [[منتهى الآمال]]، ج ۲، ص ۶۸۴.</ref> مردم به صورت  هاى خود سیلى مى  زدند و گونه  هاى خود را مى  خراشیدند.<ref> وفیات الائمه، ص ۳۸۶.</ref>
  
همچنين در اقدامى ديگر، متوكل به چهار تن از دژخيمان خود دستور مى  دهد كه امام را با شمشيرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگين بود كه سوگند ياد كرد پس از قتل امام پيكر او را بسوزاند. جلادان او كه با شمشيرهاى آخته انتظار امام را مى كشيدند، تا بدنش را طعمه شمشير خود سازند. با ديدن وقار و شكوه امام آن چنان تحت تأثير قرار گرفتند كه تصميم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه كردند. هنگامى كه بازگشتند.
+
بدن مطهر امام هادى علیه  السلام را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى [[معتمد عباسى]] آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام [[نماز]] بگزارد. از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى [[امام حسن عسکرى]] علیه السلام پیش از [[تشییع جنازه|تشییع]] بدن مطهر امام علیه  السلام به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود.
  
متوكل از آنان پرسيد: «چرا آن چه را كه امر كرده بودم، انجام نداديد؟». پاسخ دادند: «آن هيبت و شكوهى كه در او ديديم، فراوان تر از هراس صد شمشير برهنه بود كه قدرتى در برابر آن نداشتيم؛ به گونه اى دل  هاى ما را آكند كه نتوانستيم آن چه را امر كرده بودى، به انجام رسانيم.»<ref> همان، ص 196.</ref> به اين ترتيب، بار ديگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
+
سپس امام را در یکى از خانه  هایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى علیه السلام مشکل بود. در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.<ref> منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۳.</ref>
  
'''قتل متوكل، پايانى كوتاه بر توطئه ها'''
+
«[[ابوهاشم جعفري|ابوهاشم جعفرى]]» نیز که از نزدیکان امام هادى علیه السلام بود، [[قصیده|قصیده]]  اى در رثاى امام خود خواند.<ref> همان.</ref>
  
متوكل در كمتر از دو دهه خلافت خود، چيزى جز بدرفتارى با شيعيان و قتل و خونريزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و كينه اى كه به خاندان پيامبر صلى  الله  عليه  و آله و پيروان آنان داشت، گريبان خود او را گرفت.
+
==پانویس==
 
 
در شبى كه او به قتل رسيد، «[[عباده مخنث]]»، دلقك دربار، مثل هميشه در بزم شراب او مشغول مسخره كردن امامان [[شيعه]] بود. او سرش را كه مو نداشت، برهنه كرده و متكايى هم روى شكم خود بسته بود و [[امام على]] عليه  السلام را مسخره مى  كرد و مى  گفت: «اين مرد طاس و شكم برآمده مى  خواهد خليفه مسلمانان شود».
 
 
 
متوكل شراب مى  نوشيد و قهقهه سر مى  داد. «منتصر»، فرزند او كه به امامان شيعه علاقه  مند بود، از اين حركت عباده خشمگين شد و او را پنهانى تهديد كرد. عباده از ادامه كار منصرف شد، متوكل متوجه او گرديد و از او علت را جويا شد. عباده دليل ادامه ندادن كار خويش را بازگفت. در اين هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى اميرالمؤمنين! آن كسى كه اين سگ، [[تقليد]] او را مى  كند و اين مردم مى  خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مايه افتخار تو. اگر تو مى  خواهى گوشت او را بخورى ([[غيبت]] و بدگويى او كنى)، بخور، ولى اجازه نده كه اين سگ و مانند او از آن بخورند.»
 
 
 
متوكل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقه  مندى به امام على عليه  السلام دستور داد تا آوازه  خوانان درباره او و مادرش، شعر زننده اى بخوانند. اين بى  حيايى و بى  شرمى متوكل سبب شد تا پسرش همان شب تصميم به قتل متوكل بگيرد.<ref> [[الكامل فى التاريخ]]، ج 7، ص 55.</ref> از اين رو، به همراهى تركان، نقشه قتل او را كشيد و وزيرش، «[[فتح بن خاقان]]»، او را به قتل رساند.<ref> [[تاريخ اليعقوبى]]، ج 2، ص 522.</ref>
 
 
 
'''جنايت ديوانه  وار عباسيان'''
 
 
 
[[امام هادى]] عليه  السلام پس از قتل [[متوكل]]، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى كرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقايسه با دوران متوكل كاهش يافت، ولى سياست  هاى كلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدايى، تغييرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شديد نظامى، روزگار مى  گذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى عليه  السلام براى ايشان به ثمر رسيد و وى به دستور «معتز» و سم «معتمد» كه در آب يا انار ريخته شده بود،<ref> [[وفيات الائمه]]، ص 386.</ref> مسموم شد.
 
 
 
«[[ابودعامه]]» مى  گويد: «امام در بستر بيمارى بود و من براى عيادت نزد ايشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عيادت من آمدى، برگردن من حقى پيدا كردى و رعايت حق تو بر من واجب است. او در بستر بيمارى آرميده بود و [[شيعيان]] به ديدار امام مى  آمدند. آن حضرت به صورت كتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى كرد تا پس از شهادت او، شيعيان دچار سرگردانى نشوند.»<ref> بحارالانوار، ج 50، ص 239.</ref>
 
 
 
'''پرواز به سوى دوست'''
 
 
 
امام هادى عليه  السلام، در سوم [[رجب]] سال 254 ه.ق، به شهادت رسيد.<ref> همان، ص 680.</ref>
 
 
 
«[[احمد بن داود]]» مى  گويد: «اموال بسيارى را كه [[خمس]] و [[نذورات]] مردم [[قم]] بود، با خود به قصد تحويل دادن به اباالحسن مى  بردم. هنگامى كه رسيدم، مردى كه بر شترى سوار بود، پيش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامه  اى از سرورتان، ابالحسن هستم كه به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت برمى  بندم. پس احتياط كنيد تا دستور فرزندم، [[امام حسن]] عليه  السلام به شما برسد. ما با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت شديم و گريستيم، ولى اين خبر را از ديگران كه با ما بودند، مخفى داشتيم...».<ref> وفيات الائمه عليهم  السلام، ص 385.</ref>
 
 
 
'''مراسم تشييع و خاك سپارى'''
 
 
 
بازتاب خبر شهادت پيشواى شيعيان، قلب ستم  ديده مردم را جريحه  دار كرد. شهر يكپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و يتيمان نشست. در روز شهادت امام، جماعت بسيارى از [[بنى هاشم]]، [[بنى ابى  طالب]] و [[بنى عباس]] در منزل امام جمع شده بودند و شيون و زارى سراسر خانه را آكنده بود.<ref> [[منتهى الآمال]]، ج 2، ص 684.</ref> مردم به صورت  هاى خود سيلى مى  زدند و گونه  هاى خود را مى  خراشيدند.<ref> وفيات الائمه، ص 386.</ref>
 
 
 
بدن مطهر امام هادى عليه  السلام را بر دوش گرفتند و از خانه ايشان بيرون بردند و از جلوى خانه «[[موسى بن بغا]]» گذشتند. وقتى [[معتمد عباسى]] آنان را ديد، تصميم گرفت براى عوام فريبى، بر بدن امام [[نماز]] بگزارد. از اين رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمين گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى [[امام حسن عسكرى]] عليه  السلام پيش از تشييع بدن مطهر امام عليه  السلام به اتفاق شيعيان بر آن نماز خوانده بود.
 
 
 
سپس امام را در يكى از خانه  هايى كه در آن زندانى بود، به خاك سپردند. ازدحام جمعيت به قدرى بود كه حركت كردن در بين آن همه جمعيت براى امام حسن عسكرى عليه  السلام مشكل بود. در اين هنگام، جوانى مركبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه كردند.<ref> منتهى الآمال، ج 2، ص 683.</ref>
 
 
 
«[[ابوهاشم جعفرى]]» كه از نزديكان امام هادى عليه  السلام بود، نيز قصيده  اى در رثاى امام خود خواند.<ref> همان.</ref>
 
 
 
==پانویس ==
 
 
<references />
 
<references />
 +
==منابع==
 +
*شمیم یاس: مرداد ۱۳۸۴، شماره ۲۹.
  
 
{{شناختنامه امام هادی (ع)}}
 
{{شناختنامه امام هادی (ع)}}
  
 
[[Category:امام هادی علیه السلام]]
 
[[Category:امام هادی علیه السلام]]
'''منبع:''' شمیم یاس: مرداد 1384، شماره 29.
 
 
[[رده: مقاله های مهم]]
 
[[رده: مقاله های مهم]]
 
{{سنجش کیفی
 
{{سنجش کیفی

نسخهٔ ‏۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۰، ساعت ۰۷:۴۳


مقاله‌ی مربوط به این عنوان از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon article.jpg
محتوای فعلی "مقاله‌ یک نشریه" متناسب با این عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

امام هادی (علیه السلام) در اثر توطئه های حکام جور عباسی از مدینه به سامرا تبعید گردید و در ایام خلافت معتز عباسی مسموم شد و در سوم رجب سال ۲۵۴ قمری به شهادت رسید.

تبعید امام هادى به سامرا

دوران امامت امام هادی علیه السلام بیش از ۳۳ سال به طول انجامید که حدود سیزده سال آن را در مدینه سپرى کرد. در این مدت، گروه هاى بسیارى از شهرهاى شیعه نشین ایران، عراق و مصر براى بهره گیرى از محضر امام به سوى مدینه آمدند.[۱] امام در این شهر چنان موقعیت و محبوبیتى بین مردم یافت که دولتمردان عباسى، به شدت از این وضع احساس خطر مى کردند. براى نمونه، بُرَیحه عباسى[۲] در نامه اى به متوکل نوشت: «اگر تسلط بر حرمین شریفین را مى خواهى، "على بن محمد" را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و عده بسیارى نیز دعوتش را پذیرفته اند...».[۳]

عباسیان که هراس بسیارى از رهبرى شیعه و خطر حرکت شیعیان برضد خود داشتند، به این نتیجه رسیدند که با دور کردن امام به عنوان قطب و محور تشیع از مدینه که کانون تجمع شیعیان شده بود، به این هدف دست یابند. بدین ترتیب، تبعید و مراقبت نظامى را که تجربه پیشین و موفق عباسیان به شمار مى رفت، دوباره در دستور کار قرار دادند.

امام از مضمون نامه مذکور آگاهى یافته و در نامه اى به متوکل، وى را از دشمنى ها و کینه توزى و دروغ پردازى نویسنده آگاه ساخته بود. متوکل سیاستى مزورانه و دو پهلو در پیش گرفت. او نخست نویسنده نامه را که از امام سعایت کرده بود، از کار برکنار کرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به کاتب دربار دستور داد تا نامه اى به امام بنویسد که در ظاهر، علاقه متوکل را نسبت به امام بیان مى کرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدینه به سامرا بود. همچنان که یزداد، پزشک مسیحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگیزه متوکل را دریافته و گفته بود: «بنابر آن چه شنیده ام، هدف خلیفه از احضار محمد بن على علیه السلام به سامرا این بوده که مبادا مردم به ویژه چهره هاى سرشناس به وى گرایش پیدا کنند و در نتیجه، حکومت از دست آن ها خارج شود...».[۴]

متوکل براى کاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامه اى محترمانه به ایشان نوشت.[۵] اما به راستى، نوشتن نامه اى با کلماتى محترمانه از کسى چون متوکل که از هیچ ستمى بر خاندان پیامبر و هر کسى که کوچکترین ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمى کند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است که این دشمنان خونخوار شیعه از امام داشته اند.

او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مى دهد و هم خود را «امیرالمؤمنین» مى خواند و عنوان حاکمیت بر مؤمنین را براى خود محفوظ مى دارد. وى به امام مى فهماند که او همچنان حاکمیت خاندان پیامبر را نپذیرفته و امام نیز مجبور به اطاعت از وى است.

او مدام از تمجید مقام شامخ امام سخن به میان مى آورد، اما «یحیى بن هرثمه» را براى رکابدارى امام مى فرستد، ولى تاریخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سیصد سرباز مسلح خبر مى دهد.[۶] این رفتار به جلب خشونت آمیز و محتاط نظامى بیش تر شبیه است تا استقبالى رأفت انگیز.

واکنش مردم:

وقتى یحیى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوکل و اجراى مقدمات تبعید نزد امام ایشان آمد، مردم جلوى خانه امام تجمع کردند و فریاد اعتراض و شیون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونه اى که یحیى بن هرثمه مى گوید: «من تا آن روز چنین شیون و زارى اى ندیده بودم و هر چه سعى کردم آن ها را آرام کنم، نتوانستم. سوگند خوردم که درباره او (امام هادى علیه السلام) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فایده اى نداشت. سپس خانه او را تفتیش کردم، ولى در آن جا چیزى جز قرآن، کتاب و چیزهایى مانند آن نیافتم...».[۷]

رخدادهاى بین راه:

امام، در سال ۲۴۳ ه.ق، از مدینه به سامرا تبعید شد.[۸] همان گونه که پیش بینى مى شد، یحیى بن هرثمه در ابتداى این سفر از خود قاطعیت و سخت گیرى بسیارى نشان داد. البته، در بین راه کرامت هایى از امام و حوادثى رخ داد که سبب علاقه مندى و تغییر رویه او شد.

خود او مى گوید: «در بین راه دچار تشنگى شدیدى شدیم؛ به گونه اى که در معرض هلاکت قرار گرفتیم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسیدیم که درخت ها و نهرهاى بسیارى در آن بود. بدون آن که کسى را در اطراف آن ببینیم، خود و مرکب هایمان را سیراب و تا عصر استراحت کردیم. بعد هر قدر مى توانستیم، آب برداشتیم و به راه افتادیم. پس از این که مقدارى از آن جا دور شدیم، متوجه شدیم که یکى از همراهان، کوزه نقره اى خود را جا گذاشته است. فورى بازگشتیم، ولى وقتى به آن جا رسیدیم، چیزى جز بیابان خشک و بى آب و علف ندیدیم.

کوزه را یافته و به سوى کاروان برگشتیم، ولى با کسى هم از آن چه دیده بودیم، چیزى نگفتیم. هنگامى که خدمت امام رسیدیم، بى آن که چیزى بگوید، با تبسمى فقط از کوزه پرسید و من گفتم که آن را یافته ام».[۹] او کرامت دیگرى از امام مى بیند و شگفتى اش دو چندان مى شود. وى از آن لحظه تشیع را برگزید و در خدمت امام بود تا از دنیا رفت.[۱۰]

گفتنى است که رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه مندى یکى دیگر از فرماندهان بزرگ متوکل نیز به امام گردید. وقتى امام به بغداد رسید و با استقبال گرم مردم بغداد رو به رو شد، او همچنان تحت تأثیر ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.[۱۱]

امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مى کرد که در دیدارى، طرف مقابل تغییر رویه مى داد و به علاقه مندان ساحت پاک اهل بیت علیهم السلام مبدل مى گردید.

تبعیدگاه نظامى:

هنگامى که امام را به سامرا تبعید کردند، بنا به دستور متوکل و براى تحقیر امام، ایشان را در محلى که «خان صعالیک» نام داشت، و محل تجمع گدایان و بینوایان بود، جاى دادند. «صالح بن سعید»، با دیدن اقامتگاه حضرت، به ایشان عرض کرد: «اى فرزند رسول خدا! این ستم کاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند که شما را در چنین محلى که مکان نشستن گدایان و مستمندان است، جاى داده اند». امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعید! آیا درک و معرفت تو در این جایگاه است و گمان مى کنى که این امر سبب پایین آمدن شأن من مى شود؟» سپس براى تسکین او که از دوستداران خاندان وحى بود و نیز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارک پرده را از جلوى چشمان او کنار زد و به او فرمود: «نگاه کن». صالح بن سعید مى گوید: «باغ هایى زیبا و آراسته، نهرهایى جارى و درختانى سرسبز دیدم که عطرى دل نواز از آن ها به مشام مى رسید و حور و غلمان بهشتى در آن دیده مى شد که بسیار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعید! ما هر جا باشیم، این ها از آن ماست. حال مى بینى که ما در خان صعالیک نیستیم.»[۱۲]

امام را پس از یک روز اقامت در خان صعالیک، به خانه اى که در یک اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوکل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بکنند تا بدین وسیله امام را از کنترل شدید خود آگاه و پیش از هر اقدامى، ابتکار عمل را از امام سلب کند.

«صقر بن ابى دلف» مى گوید: «هنگامى که خدمت امام رسیدم و وارد حجره ایشان شدم، او را یافتم، در حالى که بر حصیرى نشسته بود و پیش پایش قبرى کنده بودند. به او سلام کردم. ایشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بیا بنشین. سپس از من پرسید: براى چه آمده اى؟ گفتم: سرورم! آمده ام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گریستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نیست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسیبى نمى رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شکر!»[۱۳]

توطئه‌های نافرجام متوکل

امام هادى علیه السلام در دوران خلافت متوکل، روزگار بسیار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى که متوکل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بى گاه بدون اجازه از دیوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى کنند. آن ها گاه پا را از این نیز فراتر مى گذاشتند و به هتاکى به ساحت مقدس امام مى پرداختند. در تاریخ آمده است که برخى اوقات متوکل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مى کرد و به بزم شراب خود فرامى خواند.[۱۴]

هربار که متوکل تلاش مذبوحانه جدیدى را براى ترور شخصیتى امام طراحى مى کرد، با شکست سختى روبه رو مى شد. شکست ها و تلاش هاى پى در پى و بى ثمر متوکل به حدى او را در رسیدن به اغراض پلیدش ناکام گذاشته بود که روزى در جمع درباریان خود فریاد زد: «واى بر شما! کار ابن الرضا روزگار مرا سیاه کرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش کردم او جرعه اى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشین گردد، نشد...».[۱۵]

همچنین در اقدامى دیگر، متوکل به چهار تن از دژخیمان خود دستور مى دهد که امام را با شمشیرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگین بود که سوگند یاد کرد پس از قتل امام پیکر او را بسوزاند. جلادان او که با شمشیرهاى آخته انتظار امام را مى کشیدند، تا بدنش را طعمه شمشیر خود سازند. با دیدن وقار و شکوه امام آن چنان تحت تأثیر قرار گرفتند که تصمیم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه کردند. هنگامى که بازگشتند متوکل از آنان پرسید: «چرا آن چه را که امر کرده بودم، انجام ندادید؟». پاسخ دادند: «آن هیبت و شکوهى که در او دیدیم، فراوان تر از هراس صد شمشیر برهنه بود که قدرتى در برابر آن نداشتیم؛ به گونه اى دل هاى ما را آکند که نتوانستیم آن چه را امر کرده بودى، به انجام رسانیم.»[۱۶] به این ترتیب، بار دیگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.

ناکامى و شکست متوکل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بکشد. از این رو، دستور قتل او را به «سعید حاجب» داد. «ابن اورمه» مى گوید: «نزد سعید حاجب رفتم و این در زمانى بود که متوکل، اباالحسن علیه السلام را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعید رو به من کرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببینى؟ گفتم: سبحان الله! خدا با چشم دیده نمى شود. گفت: منظورم همان کسى است که شما او را امام مى خوانید. گفتم: مایلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا این کار را انجام خواهم داد. اینک پیک نزد اوست. وقتى بیرون آمد، داخل شو. هنگامى که پیک بیرون آمد، وارد اتاقى شدم که امام در آن زندانى بود. داخل شدم و دیدم که قبرى جلوى پاى امام کنده اند. سلام کردم و بسیار گریستم. امام پرسید: براى چه گریه مى کنى؟ گفتم: براى آن چه مى بینم. فرمود: براى این گریه نکن؛ زیرا آن ها به خواسته شان نمى رسند. دو روز بیشتر طول نخواهد کشید که خدا خون او و هوادارش را که دیدى، خواهد ریخت. به خدا سوگند، دو روز بیشتر نگذشته بود که متوکل به قتل رسید.»[۱۷]

قتل متوکل، پایانى کوتاه بر توطئه‌ها:

متوکل در کمتر از دو دهه خلافت خود، چیزى جز بدرفتارى با شیعیان و قتل و خونریزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و کینه اى که به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و پیروان آنان داشت، گریبان خود او را گرفت.

در شبى که او به قتل رسید، «عباده مخنث»، دلقک دربار، مثل همیشه در بزم شراب او مشغول مسخره کردن امامان شیعه بود. او سرش را که مو نداشت، برهنه کرده و متکایى هم روى شکم خود بسته بود و امام على علیه السلام را مسخره مى کرد و مى گفت: «این مرد طاس و شکم برآمده مى خواهد خلیفه مسلمانان شود». متوکل شراب مى نوشید و قهقهه سر مى داد.

«منتصر»، فرزند او که به امامان شیعه علاقه مند بود، از این حرکت عباده خشمگین شد و او را پنهانى تهدید کرد. عباده از ادامه کار منصرف شد، متوکل متوجه او گردید و از او علت را جویا شد. عباده دلیل ادامه ندادن کار خویش را بازگفت. در این هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى امیرالمؤمنین! آن کسى که این سگ، تقلید او را مى کند و این مردم مى خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مایه افتخار تو. اگر تو مى خواهى گوشت او را بخورى (غیبت و بدگویى او کنى)، بخور، ولى اجازه نده که این سگ و مانند او از آن بخورند.»

متوکل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقه مندى به امام على علیه السلام دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش، شعر زننده اى بخوانند. این بى حیایى و بى شرمى متوکل سبب شد تا پسرش همان شب تصمیم به قتل متوکل بگیرد.[۱۸] از این رو، به همراهى ترکان، نقشه قتل او را کشید و وزیرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.[۱۹]

فرارسیدن شهادت امام

امام هادى علیه السلام پس از قتل متوکل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى کرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقایسه با دوران متوکل کاهش یافت، ولى سیاست هاى کلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدایى، تغییرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شدید نظامى، روزگار مى گذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى علیه السلام براى ایشان به ثمر رسید و وى به دستور «معتز» و سم «معتمد» که در آب یا انار ریخته شده بود،[۲۰] مسموم شد و در سوم رجب سال ۲۵۴ ه.ق، به شهادت رسید.[۲۱]

«ابودعامه» مى گوید: «امام در بستر بیمارى بود و من براى عیادت نزد ایشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عیادت من آمدى، برگردن من حقى پیدا کردى و رعایت حق تو بر من واجب است. او در بستر بیمارى آرمیده بود و شیعیان به دیدار امام مى آمدند. آن حضرت به صورت کتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى کرد تا پس از شهادت او، شیعیان دچار سرگردانى نشوند.»[۲۲]

«احمد بن داود» مى گوید: «اموال بسیارى را که خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحویل دادن به اباالحسن مى بردم. هنگامى که رسیدم، مردى که بر شترى سوار بود، پیش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامه اى از سرورتان، ابالحسن هستم که به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت برمى بندم. پس احتیاط کنید تا دستور فرزندم، حسن عسکری علیه السلام به شما برسد. ما با شنیدن این خبر بسیار ناراحت شدیم و گریستیم، ولى این خبر را از دیگران که با ما بودند، مخفى داشتیم...».[۲۳]

مراسم تشییع و خاک‌سپارى:

بازتاب خبر شهادت پیشواى شیعیان، قلب ستم دیده مردم را جریحه دار کرد. شهر یکپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و یتیمان نشست. در روز شهادت امام، جماعت بسیارى از بنى هاشم، بنى ابى طالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شیون و زارى سراسر خانه را آکنده بود.[۲۴] مردم به صورت هاى خود سیلى مى زدند و گونه هاى خود را مى خراشیدند.[۲۵]

بدن مطهر امام هادى علیه السلام را بر دوش گرفتند و از خانه ایشان بیرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را دید، تصمیم گرفت براى عوام فریبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از این رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمین گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسکرى علیه السلام پیش از تشییع بدن مطهر امام علیه السلام به اتفاق شیعیان بر آن نماز خوانده بود.

سپس امام را در یکى از خانه هایى که در آن زندانى بود، به خاک سپردند. ازدحام جمعیت به قدرى بود که حرکت کردن در بین آن همه جمعیت براى امام حسن عسکرى علیه السلام مشکل بود. در این هنگام، جوانى مرکبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه کردند.[۲۶]

«ابوهاشم جعفرى» نیز که از نزدیکان امام هادى علیه السلام بود، قصیده اى در رثاى امام خود خواند.[۲۷]

پانویس

  1. ائمتنا، ج ۲، ص ۲۵۷.
  2. نام او در الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۵ عبدالله بن محمد ضبط شده است.
  3. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۰۹.
  4. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۶۱.
  5. الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۶.
  6. همان، ص ۱۴۲.
  7. مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۷۳.
  8. الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۸.
  9. اثبات الوصیة، ص ۱۹۷.
  10. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۴۲.
  11. تذکرة الخواص، ص ۳۶۰؛ مروج الذهب، ج ۲، ص ۵۷۳.
  12. الارشاد، ج ۲، ص ۴۳۸.
  13. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۱۹۴.
  14. همان، ص ۲۱۱.
  15. همان، ص ۱۵۸.
  16. همان، ص ۱۹۶.
  17. همان، ص ۱۹۵.
  18. الکامل فى التاریخ، ج ۷، ص ۵۵.
  19. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۵۲۲.
  20. وفیات الائمه، ص ۳۸۶.
  21. همان، ص ۶۸۰.
  22. بحارالانوار، ج ۵۰، ص ۲۳۹.
  23. وفیات الائمه علیهم السلام، ص ۳۸۵.
  24. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۴.
  25. وفیات الائمه، ص ۳۸۶.
  26. منتهى الآمال، ج ۲، ص ۶۸۳.
  27. همان.

منابع

  • شمیم یاس: مرداد ۱۳۸۴، شماره ۲۹.