شبیب خارجی

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


شبیب خارجی از سران و جنگاوران معروف خوارج صفریه‌ی کوفه[۱] و از ناصبیان و دشمنان امام علی علیه السلام[۲] و نیز عبدالملک بن مروان بود.

ظهور شبیب

شبیب پسر یزید بن نعیم بن قیس بن عمرو،[۳] از سپاهیان سلیمان بن ربیعه بود که ولید بن عقبه به دستور عثمان او را با یارانش به کمک مردم شام بر ضد رومیان فرستاد. مادر شبیب که جمیرة خوانده شد.[۴] از اسیران رومی بود که پس از جنگ، توسط یزید بن نعیم خریداری شد.[۵]

شبیب کنیه‌اش ابا ضحاک[۶] و اباالصحاری،[۷] روز شنبه مصادف با عید قربان در ذی الحجه سال 25 هجری در کوفه متولد شد.[۸] بعدها او و خانواده‌اش به موصل نقل مکان کردند و نزد کردها که در کشمکش با اعراب موصل و جزیره بودند، در موصل ساکن شدند.[۹] سپس به کوفه کوچ کردند.[۱۰]

شبیب بعدها از سران و جنگاوران معروف خوارج صفریه‌ی کوفه[۱۱] و از ناصبیان و دشمنان علی علیه السلام[۱۲] و نیز عبدالملک بن مروان شد که طی سال‌های 76 تا 78 هجری[۱۳] مناطقی چون خوزستان و خصوصاً شوشتر را مقر خود قرار داد. در نزاع طولانی میان خوارج و بنی‌امیه، شهرهای ایران چون مثلثی که اضلاع آن را شهرهای خوزستان (اهواز، رامهرمز، شوشتر) و شهرهای سیستان، کرمان و فارس و رأس آن را پس از عبور از اصفهان و ری، شهرهای مازندران تشکیل می‌داد، جولانگاه خارجیان بود.

شبیب در سفر حج (سال 76) قصد داشت عبدالملک بن مروان را که در آن سال برای حج رفته بود، بکشد. او آگاه شد و به حجاج بن یوسف دستور داد که خوارج را تعقیب کند.[۱۴]

آغاز شورش‌های شبیب بر ضد بنی امیه

شبیب خارجی نخست از یاران صالح بن مسرح از رهبران خوارج صفریه بود. صالح مردی پرهیزگار از بنی تمیم و از خوارج ساکن موصل و جزیره بود که هم‌کیشان خود را که قرآن و فقه می‌آموخت. حجاج او را خواست. او نیز از کوفه به موصل نزد یاران خود رفت و آنان را به خروج دعوت کرد. یارانش از هر سو آمدند. در این حال نامه شبیب رسید که صالح را به خروج دعوت کرده بود.[۱۵]

خوارج صفریه صالح را به پیشوایی برگزیدند و مصاد بن یزید بن نعیم شیبانی ‌برادر شبیب‌ و محلل بن وائل یشکری را با عده‌ای برای کمک به صالح در دارا فرستادند تا جنگ را آغاز کنند.[۱۶]

آنان چهارپایان محمد بن مروان را در دارا غارت کردند.[۱۷] اهالی سنجار و دارا و نصیبین درهای قلعه را بستند. نخستین مرحله قیام با 120 یا 110 تن در دارا و نصیبین طی سیزده روز آغاز شد. محمد بن مروان، برادر خلیفه و امیر جزیره، عدی بن عدی کندی را با 1000 سوار برای سرکوبی آن‌ها از حران به دوغان فرستاد. عدی که مردی پارسا بود و نمی‌خواست با صالح نبرد کند، از او خواست از دارا بیرون رود.[۱۸] صالح فرستاده عدی را بازداشت کرد و هنگامی که او و لشکریانش مشغول نماز بودند، آن‌ها را در هم شکستند.

پس از آن محمد بن مروان، خالد بن جزء سلمی و حارث بن جعونه عامری را هر یک با 1500 تن، به نبرد صالح فرستاد که به سوی شهر «آمد» در حرکت بود. صالح، شبیب را با عده‌ای از یاران خود برای مقابله با حارث بن جعونه فرستاد و خود به سوی خالد شتافت. طی نبردی سخت، سی تن از خوارج و هفتاد تن از لشکریان خلیفه کشته شدند. چون تجهیزات خوارج با سپاه خلیفه برابری نمی‌کرد، شبانه به دسکره[۱۹] گریختند[۲۰] که حارث بن عمیره ابن ذی عشار با 3 هزار نفر آنان را تعقیب کرد. در نبرد میان دو سپاه در روستای مدبج،[۲۱] صالح کشته شد و سوید، فرمانده جناح چپ خوارج گریخت.

شبیب از یارانش خواست تا هر یک به‌ دیگری پشت کند و با نیزه دشمن را دفع نمایند تا به قلعه‌ای در آن نزدیکی برسند و بدین صورت بازماندگان خوارج داخل قلعه شدند. حارث آن‌ها را محاصره کرد و در قلعه را آتش زد که نتوانند بگریزند تا فردا بر آن‌ها حمله کند.[۲۲]

پس از مرگ صالح، خوارج صفریه ضمن با شبیب بیعت[۲۳] در ماه صفر سال 76 در روزگار عبدالملک بن مروان بر امویان شوریدند.[۲۴]

بنی شیبان، اعضای قبیله شبیب و جمعی شبانه بر حارث تاختند و پس از کشتار و غارت اردوگاهش به مدائن گریختند. سلامة بن سنان تیمی، از شجاعان قبیله‌ی شیبان نیز به شبیب پیوست.[۲۵] آن‌ها طائفه‌ای سه هزار نفره از بنی شیبان را[۲۶] محاصره و غارت کردند و سی تن از مشایخ سالخورده را کشتند.

شبیب همراه مادرش با اموال و حشم به برادرش، مصاد بن یزید، فرمانده محاصره کننندگان دیر پیوست. بنی شیبان از مصاد امان نامه خواستند و به خوارج پیوستند.[۲۷] ‌شبیب خشنود از این واقعه همراه عده‌ای از یاران از آن سامان کوچ کرد. بعضی نیز در موصل و اطراف آذربایجان اقامت نمودند. سفیان بن ابی عالیه خثعمی، از فرماندهان حجاج که با 1000 هزار سوار قصد حکومت طبرستان داشت، به دستور حجاج، برای یاری لشکر حارث بن عمیره همدانی در «دسکره» لشکر زد و اهل کوفه و مدائن نیز به او ملحق شدند.[۲۸]

سورة بن حر تمیمی، فرمانده سپاه مناظر به سفیان نوشت در تعقیب شبیب درنگ کند تا سپاه برسد ولی سفیان شتاب کرد تا در خانقین به شبیب نزدیک شد. مصاد کمین کرد و شبیب با پنجاه سوار وانمود کرد که قصد جنگ ندارد. لشکریان سفیان او را تعقیب کردند. در این هنگام مصاد از کمینگاه برخاست و همراه شبیب سپاهیان سفیان را در هم شکستند. سفیان به کمک یکی از غلامانش به بابل مهرود گریخت.

سوره با پانصد سوار از مدائن سوی شبیب لشکر کشید. شبیب نیز از جوخی به مدائن رسید. اهل مدائن درها را بستند و تحصن کردند. شبیب چهار پایان آنان را ربود و هر که را دید کشت و به نهروان رفت. چون عده سپاه سوره بیشتر از شبیب بود آنان را تعقیب و بر آن‌ها حمله کرد. خوارج سخت پایداری نمودند، دلیران لشکر سوره گریختند و بازماندگان به مدائن پناه بردند.[۲۹] ابن ابی عصیفر، امیر مدائن همراه مردم، یاران شبیب را تیرباران و سنگسار کردند. شبیب در کلواذی چهار پایان حجاج را ربود و به تکریت گریخت.[۳۰]

سپس حجاج، 4 هزار تن را به فرماندهی «جزل بن سعید بن شرحبیل کندی» که عیاض بن ابی لبنه کندی فرمانده مقدمه‌ی لشکرش بود به جنگ شبیب فرستاد. تعقیب و گریزها طولانی شد، شبیب با پیروانش در چهار دسته چهل نفره بر جزل شبیخون زد. سپاهیان جزل پس از ساعتی پایداری عقب نشستند. شبیب گریختگان لشکر جزل را تا مقرشان تعقیب و ‌پاسگاه‌ها را تصرف کرد و چون خندق اطراف لشکرگاه مانع ورود او شد، بازگشت و پس از استراحت دوباره بر آنان حمله کرد.[۳۱]

با طولانی شدن تعقیب و گریزها، شبیب ناگزیر آن‌ها را ترک و لشکریان خلیقه هم آن‌ها را تعقیب کردند. شبیب از نواحی جوخی و اطراف آن خراج گرفت.

حجاج از طولانی شدن کارزار به جزل اعتراض و سعید بن مجالد را با لشکری به مدد او فرستاد. سعید در نهروان با گزینش دلیران لشکر جزل به تعقیب شبیب پرداخت. جزل نیز برای دفع حمله خوارج در نهروان ماند و اهل کوفه را در خارج خندق آماده نبرد کرد.

چون سپاه خلیفه پراکنده بود، شبیب در «قطیطیا» با پیروانش بر آن‌ها حمله کرد و سعید را کشت. لشکر منهزم نزد جزل بازگشت. جزل طی نبردی سخت مجروح گردید. جزل خبر قتل سعید را به حجاج داد و در مدائن برای معالجه اقامت گزید.[۳۲]

شبیب که می‌دانست به سبب قلعه و دفاع سکنه نمی‌تواند کوفه را بگشاید. به مداین رفت. سپس از رود دجله عبور کرد و در بازار بغداد چهارپا و لوازم مورد نیاز را خرید.[۳۳]

شبیب در «حمام اعین»[۳۴] اقامت گزید. چون حجاج خبر یافت که شبیب قصد کوفه دارد، عثمان بن قطن و سوید بن عبدالرحمن سعدی را با دو هزار تن برای مقابله‌ی او به سبخه فرستاد. سوید و یارانش بر شبیب تاختند؛ ولی کاری از پیش نبردند.[۳۵]

حجاج دستور تعقیب شبیب را به سوید داد. شبیب به در اسفل فرات[۳۶] قبیله خود را غارت کرد و سپس در خفان سیزده تن از قوم بنی ورثه از جمله حنظلة بن مالک را کشت.

شبیب از قطقطانه و قصر بنی مقاتل و حصاصه گذشت و به انبار رسید و از آن‌جا وارد دقوقا و آذربایجان شد. حجاج بصره را گرفت و عروة بن مغیره بن شعبه را در کوفه جانشین خود نمود. حجاج توسط عروه از حرکت شبیب به سوی کوفه خبر یافت و با شتاب هنگام نماز عصر به کوفه رسید.[۳۷]

ورود شبیب به کوفه

شبیب در سال 76 هجری وارد کوفه شد و در قصر حجاج را با گرز کوبید و او را به ناسزا گرفت. سپس به مسجد بنی ذهل که جماعتی از مردم مشغول عبادت بودند، هجوم برده، عقیل بن مصعب و ادعی و عدی بن عمرو ثقفی و ابالیث بن ابی سلیم را کشتند. مردم از آن شب تهجد و شب زنده‌داری در مسجد را رها کردند.[۳۸]

شبیب سپس به طور ناشناس حوشب رئیس شرطه را ندا دادند که حجاج تو را فراخوانده، او خواست نزد حجاج برود ولی احتمال خطر داد و از رفتن خودداری کرد. خوارج هم غلام او را کشتند و از کوفه خارج شدند.[۳۹]

حجاج مردم کوفه را برای نبرد خوارج فراخواند و بشر بن غالب اسدی، زائدة بن قدامه ثقفی، عبدالاعلی بن عبدالله بن عامر و زیاد بن عمرو عتکی را هر یک با دو هزار مرد با فرماندهی کل، زائدة بن قدامه به تعقیب خوارج فرستاد و از محمد بن موسی بن طلحة که به امارت سیستان رسیده بود، خواست قبل از ورود به سیستان، ابتدا با شبیب مقابله کند. وی در اسفل رود فرات لشکر زد. اما شبیب آنجا را به سوی قادسیه ترک نمود.[۴۰] حجاج 1800 جنگجوی برگزیده را به فرماندهی زحر بن قیس برای مقاتله شبیب روانه کرد. زحر و شبیب در سیلحین با هم روبرو شدند.

زحر آنقدر جنگید تا به خاک افتاد. سپاهیان که پنداشتند زحر کشته شده، همگی گریختند. هنگام سحر زحر مجروح از میان کشتگان برخاست. روستاییان او را به کوفه بردند تا بهبود یافت و نزد حجاج رفت.[۴۱]

شبیب در 24 فرسنگی کوفه در رودبار با حمله به لشکریان مرعوب شده‌ی خلیفه آنان را در هم شکست. سپس حجاج، عبدالرحمن بن محمد بن اشعث را با 6 هزار سوار از کوفیان به نبرد شبیب فرستاد.

عبدالرحمن در پی شبیب می‌رفت و چون نزدیک او می‌رسید شبیب بر او شبیخون می‌زد. ولی احتیاط و هوشیاری او و وجود خندق، مانع پیروزی‌اش می‌شد تا آنکه در خانقین و جلولاء و سامرا به هم نزدیک شدند و فقط یک نهر میان آن‌ها حایل بود. عبدالرحمن در پیچ و خم نهر آب که به منزله خندق بود، لشکر زد. شبیب به عبدالرحمن پیغام داد که روز عید قربان قصد جنگ ندارند و عبدالرحمن پذیرفت.

شبیب با 181 مرد در معبد روستایی اقامت کرد. روستاییان از او خواستند آنجا را ترک کند تا حجاج بهانه‌ای برای کشتار آن‌ها نیابد و او چنین کرد.[۴۲]

عثمان بن قطن از امرای لشکر عبدالرحمن از کاهلی وی به حجاج نامه نوشت. حجاج، عبدالرحمن را عزل و او را فرمانده کل نمود.[۴۳] در نبرد میان شبیب و عثمان بن قطن بزرگان سپاه کشته شدند، عبدالرحمن هم مجروح و توسط ابن ابی سبره به دیر ابی مریم برده شد. بازماندگان سپاه خلیفه با شبیب بیعت کردند.

شبیب با 300 تن به مدائن رفت که حاکم آن مطرف بن مغیرة بن شعبه بود. تا به محل پل‌های معروف (حذیفة بن یمان) رسید. مهرون (سالار بابل)، خبر هجوم شبیب را به حجاج گزارش داد و حجاج مردم را به دفاع خوانده و تهدید کرد که اگر چنین نکنید اهل شام را بر شما چیره‌ می‌گردانم. مردم از هر سو به نزدش شتافتند.[۴۴]

عبدالملک، سفیان بن ابرد کلبی را با چهار هزار و عبدالرحمن حکمی را با دو هزار جنگجو برای مقابله با شبیب روانه کرد. عتاب بن ورقاء ریاحی نیز به فرماندهی مردم کوفه گمارده شد.[۴۵]

اهل شام با احتیاط از راه عین التمر وارد عراق شدند. عتاب بن ورقاء هم در حمام اعین لشکر زد. شبیب از دجله گذشت و در بهر شیر اسفل اقامت گزید. میان او و مطرف (حاکم مدائن) فقط رود دجله حایل بود که مطرف ناگزیر پل را برید و به شبیب پیغام داد که داناترین یار خود را نزد من بفرست تا با او درباره قرآن بحث و در دعوت شما تأمل کنم.

شبیب، قعنب بن سوید را نزد او فرستاد و چند تن از یاران مطرف را در قبال آن‌ها گروگان گرفت. طی چهار روز گفتگو توافقی میان طرفین حاصل نشد. شبیب برادر خود مصاد را به مدائن فرستاد و پل را دوباره‌ بست. چون عتاب با لشکری پنجاه هزار نفری در سوق حکمه لشکر زد، شبیب با ششصد مرد بر او تاخت. محمد بن عبدالرحمان بن الاشعث با عده بسیاری گریخت. عتاب بن ورقاء نیز کشته شد.[۴۶] مطرف بن مغیرة از ترس آن که خبر مذاکره‌اش با شبیب به گوش حجاج برسد، به کوهستان نقل مکان نمود.

خالد پسر عتاب برای انتقام خون پدرش که در سال 77 هجری، توسط شبیب کشته شده بود،[۴۷] فرماندهی سپاه خلیفه را بر عهده گرفت و در پی خوارج روان شد. شبیب به اهواز و فارس و کرمان رفت تا در آنجاها بیاساید. در این حال میان خوارج اختلاف افتاد. حجاج آگاه از این اختلاف، طی امان نامه‌ای بسیاری از یاران شبیب را از گرد او پراکند. در نبرد سخت میان دو سپاه سی تن از سپاه شبیب و صد تن از شامیان کشته شدند. در نبرد میان خالد و شبیب، برادر شبیب و غزاله زن شبیب توسط خالد کشته شدند.[۴۸]

سپس خالد بازگشت و شبیب به کرمان رفت. عبدالملک سفیان بن الابرد الکلبی را با سپاهی و حجاج حکم بن ایوب، عامل بصره را با چهار هزار تن به یاری سفیان بن الابرد فرستاد.

شبیب در اهواز با سفیان مواجه شد. از پل دجیل گذشت و با سه دسته از یاران حمله را آغاز کرد. قتالی سخت بود. شبیب بیش از سی بار حمله کرد. سفیان و شامیان، خوارج را تا پل واپس نشاندند. شبیب با صد تن از یارانش تا هنگام شب جنگیدند. چون شب در رسید، یارانش را از پیش فرستاد و خود از پی آنان می‌رفت. چون بر سر پل رسید، سنگی از زیر سم اسبش لغزید و او در آب افتاد و غرق شد.[۴۹] سفیان می‌خواست بازگردد که صاحب پل نزد او آمد و گفت: مردی از خوارج در رودخانه افتاد و یارانش فریاد زدند. امیرالمؤمنین غرق شد و رفتند و لشکرگاه خود بگذاشتند. سفیان و یارانش تکبیر گفتند. شبیب را از آب گرفتند و به خاک سپردند ‌و لشکرگاه را تاراج کردند. مرگ شبیب در سال ‌78 بود.[۵۰]

پانویس

  1. المقدسی، مطهر بن طاهر(507م)؛ البدء والتاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا، ج6، ص33.
  2. الأعلام، پیشین، ج3، ص155.
  3. الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، ط الثانیة، 1413، ج5، ص417.
  4. البلاذری، احمد بن یحیی بن جابر؛ کتاب جمل من انساب الأشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، ط الأولی، 1417/1996، ج8، ص17.
  5. الطبری، أبوجعفر محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم والملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ط الثانیة، 1387/1967، ج6، ص282-283.
  6. الزرکلی، خیرالدین؛ الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال والنساء من العرب والمستعربین والمستشرقین، بیروت، دارالعلم للملایین، ط الثامنة، 1989، ج3، ص156.
  7. ابن مسلم، أبومحمد عبدالله؛ المعارف، تحقیق ثروت عکاشة، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، ط الثانیة، 1992، ص410.
  8. تاریخ ‌الطبری، پیشین، ج6، ص282-283 و أنساب ‌الأشراف، پیشین، ج8، ص17.
  9. أنساب ‌الأشراف، همان، ج8، ص17.
  10. الأعلام، پیشین، ج3، ص156.
  11. المقدسی، مطهر بن طاهر (507م)؛ البدء والتاریخ، بور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا، ج6، ص33.
  12. الأعلام، پیشین، ج3، ص155.
  13. المعارف، پیشین، ص410.
  14. ابن الأثیر، عزالدین أبوالحسن علی؛ الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385/1965، ج4، ص391.
  15. تاریخ‌ ابن ‌خلدون، پیشین، ج3، ص190.
  16. همان.
  17. الکامل، پیشین، ج4، ص394-395.
  18. الکامل، همان، ج4، ص394.
  19. نام شهری‌ در عراق است‌. مقدسی، أبوعبدالله محمد بن أحمد؛ أحسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم، القاهرة، مکتبة مدبولی، الطبعة الثالثة، 1411/1991، ص26.
  20. الکامل، پیشین، ص495- 496.
  21. روستایی پیرامون موصل و جوخی.ر.ک. تاریخ ‌الطبری، پیشین، ج6، ص223.
  22. همان، ص223-224.
  23. الکامل، پیشین، ج4، ص394.
  24. تاریخ ‌ابن ‌خلدون، پیشین، ج3، ص190.
  25. أنساب ‌الأشراف، پیشین، ج8، ص19.
  26. این طایفه در «راذان» اقامت داشتند و از ترس سپاهیان خلیفه و خوارج به دیری ویران گریخته بودند.
  27. الکامل، پیشین، ج4، ص398.
  28. أنساب‌الأشراف، پیشین، ج‌8، ص20.
  29. الکامل، پیشین، ج4، ص399-400.
  30. الکامل، همان، ج4، ص401.
  31. تاریخ‌ الطبری، پیشین، ج6، ص231-232.
  32. تاریخ ‌الطبری، همان، ج6، ص233-238.
  33. همان، ص239.
  34. شهری در نزدیکی کوفه که به اعین برده آزاد شده‌ی سعد بن وقاص منسوب است. البلاذری، أبوالحسن أحمد بن یحیی (279م)؛ فتوح البلدان، بیروت، دار و مکتبة الهلال، 1988، ص276.
  35. الکامل، پیشین، ج4، ص404.
  36. نام رودی در بصره. الکامل، همان، ج7، ص349.
  37. أنساب‌الأشراف، پیشین، ج8، ص22 و تاریخ ‌الطبری، پیشین، ج6، ص239.
  38. ابن سعد، محمد؛ الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، ط الأولی، 1410/1990، ج6، ص336.
  39. أنساب‌الأشراف، پیشین، ج8، ص39-40.
  40. الکامل، پیشین، ج4، ص407-408.
  41. تاریخ ‌الطبری، پیشین، ج6، ص243-244.
  42. الکامل، پیشین، ج4، ص413-416.
  43. أنساب ‌الأشراف، پیشین، ج8، ص25.
  44. أنساب ‌الأشراف، همان، ج8، ص25-26.
  45. الکامل، پیشین، ج4، ص420-421.
  46. تاریخ ‌ابن‌ خلدون، پیشین، ج3، ص197-198.
  47. الکامل، پیشین، ج4، ص419.
  48. تاریخ ‌ابن ‌خلدون، پیشین، ج3، ص199.
  49. همان، ص199-200.
  50. الیعقوبی، احمد بن أبی یعقوب؛ تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا، ج2، ص275.

منابع