شاگردان امام صادق علیه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


امام صادق علیه‌السلام در سال‌ های آخر حکومت امویان و اوایل حکومت عباسیان، با استفاده از درگیری بنی‌ امیه و بنی‌ عباس و مشغولیت آنان به مسایل خود که موجب تخفیف خفقان شده بود، نهضت علمی‌‌ و مذهبی خود را گسترش داده و عملا مدینه را حوزه درسی قرار دادند که در آن هزاران پژوهنده مشتاق، در رشته‌ های گوناگون از محضر آن امام بهره می‌‌ گرفتند.

شهرت علمی ‌‌امام در بلاد اسلامی ‌‌آن چنان چشم‌گیر و زبانزد خاص و عام بود که از نقاط بسیار دور سرزمین‌ های اسلامی ‌‌برای کسب فیض به مدینه و حوزه درس او می‌‌ آمدند و از دریای بی کران علوم الهی او بهره می‌‌ بردند. حتی بسیاری از متفکران غیرمسلمان نیز برای مذاکره علمی‌‌ با امام به خدمتش می‌‌ رسیدند و حضرت به میزان سطح درک و علمشان پاسخ می‌‌ گفتند.[۱]

محدثان، نام راويان موثق آن امام را گرد آورده اند كه شمار آنان، با وجود اختلاف در آرا و گفتار به چهارهزار تن مى‌ رسد. تنها ابن عقده زيدى در كتاب رجال خود چهار هزار راوى براى آن حضرت برشمرده و كتاب‌هاى آنان را ياد كرده است تا چه رسد به ديگران و تنها يكى از راويان آن حضرت به نام ابان بن تغلب سى هزار حديث از آن امام نقل كرده است.

حسن بن على وشا گويد: در اين مسجد، (مسجد كوفه) نهصد تن از مشايخ حديث را درك كردم كه همگى مى‌ گفتند جعفر بن محمد چنين حديث كرد.

برخی از یاران خاص امام صادق علیه‌السلام

بسيارى از پرورش‌يافتگان مكتب امام صادق علیه‌السلام خود از دانشمندان و بزرگان فقهای زمان خود بوده‌اند. ذیلاً من باب نمونه به تعدادی از این افراد اشاره می‌‌نماییم:

از اين عده مى‌ توان به كسانى همچون زرارة بن اعين و دو برادرش بكر و حمران، جميل بن صالح و جميل بن دراج و محمد بن مسلم طائفى و بريد بن معاويه و هشام بن حكم و هشام بن سالم و ابوبصير و عبيدالله و محمد و عمران حلبى و عبدالله بن سنان و ابوالصباح كنانى و بسيارى ديگر از فضلا اشاره كرد.[۲]

  • جابر بن حیان: ابن خلكان در شرح حال امام صادق علیه‌السلام نويسد: شاگرد او ابوموسى جابر بن حيان صوفى طرسوسى است. كتابى در هزار ورق تاليف كرده و رساله هاى جعفر صادق علیه‌السلام را كه پانصد رساله است در آن فراهم آورده.[۳]
  • جمیل بن دراج: از ديگر خواص امام بوده است و روايت است که حضرت اسراري را به وي مي‌‌آموخت که به ديگران تعليم نمي‌‌داد.[۴]
  • هشام بن حكم: از بزرگترين متکلمين شيعه و از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بود. جایگاه او در نزد امام صادق علیه‌السلام تا حدی است که در مورد او می‌‌فرماید: هشام بن حکم مراقب و نگهبان حق ما و مؤید صدق ما و نابودکننده نظرهای باطل دشمنان ماست. کسی که از او پیروی کند، از ما پیروی کرده است و کسی که با او مخالفت کند با ما مخالفت ورزیده است.[۶]
  • جابر بن يزيد جعفي: از خواص امام باقر علیه‌السلام و امام صادق علیه‌السلام بوده است. از امام صادق علیه‌السلام در مورد او نقل شده است که همانا او را جابر نامیدند زیرا كمبودهای مؤمنین را با دانش خویش جبران می‌‌كند و اوست دریائی بیكران و بابی از علم در عصر خویش.[۷]
  • حمران بن اعين شيبانى: برادر زراره است كه از حواريين حضرت امام محمدباقر علیه‌السلام و امام جعفرصادق علیه‌السلام بشمار رفته و حضرت امام باقر علیه‌السلام به او فرموده كه تو از شيعه مايى در دنيا و آخرت.[۸]

علاوه از کسانی که در حال اعتقاد و ارادت کامل به آن حضرت از خرمن علم او بهره می‌‌بردند و مذهب شیعه را به پیروی از آن حضرت اختیار نموده بودند، شمار بسيارى از دانشمندان برجسته و پيشوايان مذاهب اهل سنت نیز از آن حضرت حديث نقل كرده و از بهره‌ وران دانش آن حضرت محسوب مى‌ شده‌ اند. ابن حجر عسقلانی در صواعق کسانی مانند يحيى بن سعيد، ابن جريح، مالك، سفيان عينيه، سفيان ثورى، ابوحنيفه، شعبه و ايوب سختيانى را روایت‌کنندگان از آن حضرت دانسته است.

ابن شهر آشوب در مورد مالک بن انس که یکی از مذاهب بزرگ اهل سنت به نام مالکی پیرو فقه اوست می‌‌گويد: مالك در بسيارى از موارد ادعا مى‌ كرد كه روايات را شخصاً از امام شنيده است و بعضى اوقات مى‌ گفت: راوى موثق و بسيار معتمد، جعفر بن محمد برايم اين گونه حديث نقل كرد.[۹]

اصحاب اجماع از شاگردان امام صادق علیه‌السلام:[۱۰]

رجالی نامدار شیخ اجل محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی (م. 340 ق) درباره گروهی از راویان از ائمه هدی علیهم‌السلام چنین گفته است: «اجمعت العصابة علی تصحیح ما یصح عن جماعة».

به نظر کشی این جمع، نخبگان و راویان موثقی هستند که همه علمای درایه و حدیث و فقها به روایاتی که از ایشان به طریق صحیح نقل شده بدون تردید و دغدغه خاطر اعتماد می‌‌کنند و آن‌ها را صحیح می‌‌دانند و عمل به آن‌ها را لازم می‌‌شمرند، اگرچه از افراد ناشناخته یا ضعیف نقل خبر کرده باشند.

این جملات بعدها به مجامع فرهنگی دینی و کتب علمی ‌‌راه یافت و گروهی از متقدمان و متأخران آن را پذیرفتند و در محاورات و نوشته‌های خود بکار بردند و اصطلاح اصحاب اجماع ابداع شد و جمعی از راویان به اصحاب اجماع شهرت پیدا کردند.

در تعداد اصحاب اجماع بین دانشمندان اختلاف نظر وجود دارد. مشهور دانشمندان آن‌ها را هیجده تن دانسته‌اند که شش تن آن‌ها از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهم‌السلام اند و شش تن دیگر تنها از اصحاب امام صادق علیه‌السلام هستند و شش تن باقیمانده از اصحاب امام کاظم و امام رضا علیهم‌السلام محسوب می‌‌شوند.

شش نفری که از اصحاب امام باقر علیه‌السلام و امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند یعنی هر دو امام را درک نموده‌اند، عبارتند از:

کشی در میان این شش نفر، زراره را افضل می‌‌داند و شش نفری که تنها از اصحاب امام صادق علیه‌السلام بوده‌اند، عبارتند از:

که در میان آن‌ها جمیل بن دراج را افضل دانسته‌اند.

غلامان آن حضرت

از غلامان آن حضرت نيز كسانى مانند ابو يزيد بسطامى و ابراهيم بن ادهم و مالك بن دينار از مكتب آن حضرت بهره ها بردند[۱۱] که همگی از بزرگان و مشاهیر عرفانند.

فرزندان امام صادق علیه‌السلام كه از وى روايت كرده اند:

حافظ عبدالعزيز بن اخضر جنابذى در كتاب خود موسوم به معالم العترة الطاهره نوشته است: روايت شده كه از فرزندان امام صادق علیه‌السلام موسى، محمد، اسماعيل و اسحاق از آن حضرت روايت مى كرده اند. آنگاه وى از هر يك از آن‌ها حديثى نقل كرده است.[۱۲]

یک نمونه از اهتمام آن حضرت به تربیت شاگردان:

طبرسی در کتاب احتجاج از يونس بن يعقوب نقل کرده است كه گفت: روزى نزد امام صادق علیه‌السلام بودم كه مردى از أهل شام بر آن حضرت وارد شده و گفت: من مردى وارد به كلام و فقه و فرائض مى باشم، خدمت شما براى مناظره با اصحابت رسيده ام.

حضرت بدو فرمود: اين كلامى كه مى گويى ريشه در كلام رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد يا از خودت مى باشد؟ گفت: برخى از سخنان نبوى و برخى از جانب خود من است.

فرمود: پس تو شريك پيغمبرى؟ گفت: نه، فرمود: از خداى عزوجل وحى شنيده اى؟ گفت: نه، فرمود: چنان كه اطاعت پيغمبر را واجب مى دانى اطاعت خودت را هم واجب مى دانى؟ گفت: نه.

حضرت روى به من داشته و فرمود: اى يونس، اين مرد پيش از آن كه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد (زيرا گفته خودش را حجت دانست بى آن كه دليلى بر حجيتش داشته باشد)، سپس فرمود: اى يونس اگر علم كلام خوب مى دانستى با او سخن مى گفتى، يونس گويد: من گفتم. واى و افسوس! قربانت گردم من شنيدم كه شما از علم كلام نهى مى نمودى و مي‌فرمودى: واى بر أصحاب علم كلام زيرا مى گويند اين درست مى آيد و اين درست نمى آيد، اين به نتيجه مى رسد (و آن نمى رسد)، اين را مى فهميم و اين را نمى فهميم!!!

فرمود: من گفتم. واى بر گروهى كه گفته ام را رها كنند و دنبال خواسته خود بروند سپس به من فرمود: برو بيرون و هر كس از متكلمين را ديدى، بياور.

يونس گويد: من حمران بن اعين و احول و هشام بن سالم را كه علم كلام خوب مى دانستند همراه با قيس ماصر كه به عقيده من در كلام بهتر از آنان بود و علم كلام را از على بن حسين عليهماالسلام آموخته بود را آوردم، چون همگى در مجلس حاضر شديم، آن حضرت سر از خيمه بيرون كرد - و آن خيمه اى بود كه در كوه كنار حرم براى حضرت مى زدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت - چشم حضرت به شترى افتاد كه به دو مى آمد، فرمود: قسم به ربّ كعبه كه اين هشام است!

ما فكر كرديم مقصود حضرت؛ هشام از اولاد عقيل است كه او را بسيار دوست مى داشت، كه ناگاه هشام بن حكم وارد شد و او در آغاز روئيدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسال‌تر بوديم، امام صادق علیه‌السلام برايش جا باز كرد و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو.

پس او وارد بحث شد و بر شامى غلبه كرد سپس فرمود: اى طاقى (مؤمن الطّاق أبوجعفر احول) تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد سپس فرمود: اى هشام بن سالم تو هم گفتگو كن، او با شامى برابر شد و كارشان به تعارف كشيد و پيروز و غالبى نداشت سپس امام صادق علیه‌السلام به قيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو، او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آن دو مى خنديد زيرا مرد شامى گير افتاده بود پس به مرد شامى فرمود: با اين جوان - يعنى هشام بن حكم - صحبت كن، گفت: حاضرم.

سپس شامى به هشام گفت: اى جوان درباره امامت اين مرد از من بپرس، هشام (از اين بى ادبى) آنچنان به خشم آمد كه مى لرزيد، پس هشام گفت: اى مرد، آيا پروردگارت به مخلوقش خيرانديش تر است يا مخلوق به خودشان؟ شامى: بلكه پروردگارم نسبت به مخلوق خود خيرانديش تر است.

هشام: در مقام خيرانديشى براى مردم چه كرده است؟ شامى: براى ايشان حجت و دليلى بپا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ايشان را با هم الفت دهد و ناهمواري‌هاى ايشان را هموار سازد و آنان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد.

هشام: او كيست؟ شامى: رسول خدا صلی الله علیه و آله است، هشام: بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله كيست؟ شامى: قرآن و سنت است، هشام: قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامى: آرى، هشام: پس چرا من و تو اختلاف كرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام به اينجا آمدى؟! و تو پندارى كه رأى و نظر راه دين است و تو خود معترفى كه رأى و نظر بر يك قول واحد مختلف جمع نمى گردد!

مرد شامى در حالت تفكر و انديشه خاموش ماند، امام صادق علیه‌السلام به او گفت: چرا سخن نمى گويى، گفت: اگر بگويم اختلاف نكرده ايم ستيزه و جدل كرده ام و اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف مى كند. باطل گفته ام زيرا عبارات كتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است ولى همين استدلال به سود من و زيان هشام است! حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است.

پس شامى به هشام گفت: اى مرد، چه كسى به خلق خيرانديش تر است؛ پروردگارشان يا خودشان؟! هشام: پروردگارشان از خودشان خيرانديش تر است. شامى: آيا پروردگار شخصى را بپا داشته است كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان را هموار سازد و حق و باطل را به ايشان بازگويد؟ هشام: آرى. شامى: او كيست؟ هشام: در ابتداى شريعت؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله بود اما پس از او عترت آن حضرت مى باشند.

شامى: عترت پيامبر كيست كه قائم مقام او و حجت مى باشد؟ هشام: امروز يا در گذشته؟ شامى: امروز كيست؟ هشام (با اشاره به امام صادق علیه‌السلام) گفت: همين شخصى كه بر مسند نشسته و از اطراف جهان بسويش رهسپار گردند به ميراث علمى كه از پدرانش دست به دست گرفته خبرهاى آسمان و زمين را براى ما بازگويد.

شامى گفت: من چگونه مى توانم آن را بفهمم؟ هشام گفت: هر چه خواهى از او بپرس. شامى گفت: عذرى برايم باقى نگذاشتى، بر من است كه بپرسم. امام صادق علیه‌السلام فرمود: اى شامى، مي‌خواهى گزارش سفر و راهت را به خودت بدهم؟ چنين بود و چنان بود. شامى با سرور و خوشحالى مى گفت: راست گفتى، اكنون به خدا اسلام آوردم.

امام علیه‌السلام فرمود: نه، بلكه اكنون به خدا ایمان آوردى، اسلام پيش از ايمان است به وسيله اسلام از يكديگر ارث برند و ازدواج كنند و به وسيله ايمان ثواب برند. شامى عرض كرد: درست فرمودى؛ من نيز شهادت مى دهم كه جز اللَّه هيچ معبودى شايسته عبادت نيست و محمد صلی الله علیه و آله رسول خدا است و تو جانشين اوصيايى.

سپس امام صادق علیه‌السلام رو به حمران كرده و فرمود: تو سخنت را دنبال حديث مى برى (سخنانت مربوط است) و به حق مى رسى، و به هشام بن سام متوجه شده و فرمود: تو در پى حديث مى گردى ولى قدرت تشخيص ندارى (قصد دارى مربوط سخن بگوئى ولى نمى توانى)، پس رو به احوال نموده و فرمود: تو بسيار قياس مى كنى، از موضوع خارج مى شوى، مطلبى باطل را به باطلى رد مى كنى و باطل تو روشنتر است.

سپس رو به قيس ماصر كرده و فرمود: سخن تو به گونه اى است كه هر چه خواهى به حديث پيامبر نزديكتر باشد دورتر شود، حق را به باطل مى آميزى با آن كه حق اندك از باطل بسيار بى نياز مى كند، تو و احول از شاخه اى به شاخه اى مى پريد و بامهارتيد.

يونس گويد: به خدا من فكر مى كردم آن حضرت نسبت به هشام همتاى آنچه درباره آن دو گفت، مى فرمايد ولى فرمود: اى هشام تو به هر دو پا به زمين نمى خورى (يعنى طورى كه جوابى برايت نباشد) تا خواهى به زمين برسى پرواز مى كنى (يعنى به محض شكست خود را نجات مى دهى) همچو تويى بايد با مردم سخن بگويد، خود را از لغزش نگهدار، شفاعت ما در پى آن - به خواست خداوند - مى آيد.[۱۳]

پانویس

  1. نگاهی به شیوه‌های تبلیغی امام صادق علیه‌السلام، پاسدار اسلام: بهمن 1378 - شماره 218.
  2. سيره معصومان، سيد محسن امين، ترجمه على حجتى كرمانى، ج 5، ص 66.
  3. زندگانى امام صادق علیه‌السلام، سيد جعفر شهيدى، ص 65 به نقل از وفيات الاعيان، ج 1، ص 291.
  4. همان، ص 66.
  5. همان، ص 66.
  6. هشام بن حکم مدافع حریم ولایت، سید احمد صفائی، تهران، نشر آفاق، ط 2، 1359 هـ.ش، ص 14.
  7. سفینه البحار، ج 1، ص 141-142.
  8. منتهی الآمال، قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق علیه‌السلام.
  9. سيره معصومان، سيد محسن امين، ترجمه على حجتى كرمانى، ج 5.
  10. «اصحاب اجماع». ناصر باقری بیدهندی، علوم حدیث، ش 6 (زمستان 1376)، ص 55-80.
  11. سيره معصومان، همان.
  12. سيره معصومان، همان.
  13. احتجاج - ترجمه جعفرى، ج 2، 283 تا 289.