سریه بئر معونه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (صفحه‌ای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: وقایع پس از هجرت، سريه بئر معونه، کشتار ...' ایجاد کرد)
 
(تعیین رده)
سطر ۴۴: سطر ۴۴:
 
(1). در [[مجمع الامثال]] پس از نقل داستان گويد: از خانه زن سلولي بيرون آمد و همچنان که بر پشت اسب خود سوار شد بر روي اسب جان بداد.
 
(1). در [[مجمع الامثال]] پس از نقل داستان گويد: از خانه زن سلولي بيرون آمد و همچنان که بر پشت اسب خود سوار شد بر روي اسب جان بداد.
  
===منبع===
+
==منبع==
  
 
هاشم رسولي محلاتي, زندگاني حضرت محمد صلی الله علیه و آله
 
هاشم رسولي محلاتي, زندگاني حضرت محمد صلی الله علیه و آله
 +
 +
[[رده:جنگ های صدر اسلام]]

نسخهٔ ‏۲۵ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۱۱

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



سريه بئر معونه

به فاصله پانزده روز حادثه جان گداز ديگري نظير حادثه رجيع اتفاق افتاد که چنان که قبلا اشاره شد - در اين حادثه سي و هشت نفر از مسلمانان جان خود را از دست داده و به خاک و خون افتادند، ابتداي ماجرا از اين جا شروع شد که ابوبراء عامر بن مالک - يکي از بزرگان قبيله بني عامر - به مدينه آمد و خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله شرفياب شده و هدايايي تقديم آن حضرت کرد.

پیامبر اسلام فرمود: من هديه مشرکي را نمي پذيرم و اگر مي خواهي هديه تو را بپذيرم به دين اسلام درآي! ابوبراء اسلام را نپذيرفت اما اظهار دشمني و مخالفتي هم با اسلام نکرد و در پاسخ آن حضرت عرض کرد: اگر گروهي از اصحاب و ياران خود را به سرزمين «نجد» و ميان افراد ما بفرستي تا مردم آن جا را به اسلام دعوت کنند اميد آن هست که ايشان دعوت تو را بپذيرند و به دين اسلام درآيند.

رسول خدا صلی الله علیه و آله که هنوز از غم و اندوه اصحاب رجيع بيرون نيامده بود به ابو براء فرمود: من از مردم نجد بر ياران خود بيمناکم! ابوبراء عرض کرد: من ايشان را در پناه خود قرار مي دهم.

رسول خدا صلی الله علیه و آله چهل نفر از برگزيدگان اصحاب خود را به سرکردگي منذر بن عمرو به همراه ابو براء به سوي آنان گسيل داشت و در ميان آن ها افراد بزرگي از مسلمانان چون: حارث بن صمه، حرام بن ملحان، عروة بن اسماء، نافع بن بديل، عامر بن فهيره و ديگران وجود داشتند.

اينان به همراهي ابوبراء تا جايي به نام «بئر معونة » در نزديکي قبيله بني سليم پيش رفتند و در آن جا فرود آمده گفتند: کيست که پيام پيغمبر اسلام و نامه آن حضرت را به مردم اين ناحيه ابلاغ کرده و برساند؟

حرام بن ملحان گفت: من اين ماموريت را انجام مي دهم، و به دنبال آن، نامه رسول خدا صلی الله علیه و آله را برداشته به نزد عامر به طفيل - رئيس قبيله بني سليم - آمد و پيغام آن حضرت را ابلاغ کرد، اما عامر نامه پيغمبر را نگشود و اعتنايي نکرد، حرام بن ملحان که چنان ديد از نزد او برخاسته به نزد مردم آن سرزمين آمد و فرياد زد: اي مردم! من فرستاده پيغمبر خدا هستم که به نزد شما آمده ام تا شما را به خداي يکتا و پيامبر او دعوت کنم تا به او ايمان آوريد!

در همين حال مردي از ميان خيمه بيرون آمد و با نيزه اي که در دست داشت به پهلوي حرام بن ملحان زد که از سوي ديگر بيرون آمد، حرام فرياد زد: «الله اکبر، فزت و رب الکعبة » / خدا بزرگتر (از توصيف) است و به پروردگار کعبه سوگند که رستگار شدم.

و به دنبال آن عامر بن طفيل به ميان قبيله بني عامر آمده و از آن ها براي کشتن فرستادگان رسول خدا صلی الله علیه و آله کمک خواست ولي آنان به احترام ابو براء و پناهي که به مسلمانان داده بود حاضر به همکاري و کمک او نشده گفتند: ما حاضر نيستيم پيمان ابو براء را زير پا بگذاريم و حرمت او را بشکنيم.

عامر بن طفيل که چنان ديد از قبايل ديگر بني سليم مانند «عصيه » و «رعل » و «ذکوان » استمداد کرد و آن ها را با خود هم دست ساخته و به جنگ مسلمانان آمدند و آن ها را محاصره نمودند.

مسلمانان که چنان ديدند آماده جنگ شده و همگي به شهادت رسيدند جز يکي از آن ها به نام کعب بن زيد که زخم زيادي برداشته در ميان کشتگان افتاد اما زنده بود و دشمنان به خيال اين که کشته شده است او را به حال خودش گذارده و رفتند و او توانست خود را به مدينه برساند و بهبود يابد و تا جنگ خندق نيز زنده بود و در آن جنگ به شهادت رسيد.

دو تن از اين چهل نفر نيز به نام عمرو بن امية و منذر بن محمد انصاري از رفقاي خود عقب مانده و دنبال آن ها مي آمدند همين که نزديک بئر معونة و مسکن قبيله بني سليم رسيدند از دور مشاهده کردند که در آسمان در آن حوالي پرندگاني گردش مي کنند، ديدن پرندگان آن دو را به اين فکر انداخت که ممکن است اتفاق تازه اي افتاده باشد و چون نزديک رفتند متوجه کشتار بي رحمانه بني سليم و شهادت رفقاي خود گشتند.

منذر بن محمد رو به عمرو بن اميه کرد و بدو گفت: اکنون چه بايد کرد؟ عمرو گفت: عقيده من اين است که هر چه زودتر خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله برسانيم و ماجرا را به وي اطلاع دهيم.

منذر گفت: اما من که دلم راضي نمي شود از مکاني که شخصي مانند منذر بن عمرو به قتل رسيده و شهيد شده سالم بگذرم و به راه او نروم و مردم خبر کشته شدن او را از من بشنوند! اين را گفت و شمشير را در دست گرفت و به مردم بني سليم حمله ور شد و به دست آن ها کشته شد، عمرو بن اميه نيز به اسارت آن ها در آمد و چون او را به نزد عامر بن طفيل بردند و دانست که وي از قبيله مضر مي باشد دستور داد او را آزاد کنند تا ضمنا نذري را هم که مادرش کرده بود تا بنده اي را آزاد کند ادا کرده باشد.

عمرو بن اميه به سوي مدينه حرکت کرد و تا جايي به نام «قرقرة الکدر» پيش رفت و در آن جا به دو نفر از طايفه بني عامر برخورد، و چون طايفه مزبور نيز نسبت به بني سليم مي رساندند، عمرو به فکر افتاد به ترتيبي آن دو را غافل گير ساخته و به قتل برساند و بدان مقدار انتقام خود را از بني سليم که با آن بي رحمي رفقاي مسلمان او را کشته بودند بگيرد، ولي نمي دانست که اين دو نفر از بني عامر هستند، و بني عامر نيز با پيغمبر اسلام هم پيمان بودند.

عمرو بن اميه نقشه خود را عملي کرد و صبر کرد تا وقتي آن دو نفر به خواب رفتند برخاسته و هر دو را به قتل رسانيد و سپس به مدينه آمده ماجرا را به اطلاع رسول خدا صلی الله علیه و آله رسانيد، پيغمبر از شنيدن ماجراي کشتگان مسلمانان بسيار افسرده و غمگين شد اما فرمود: آن دو نفر را نيز بيهوده به قتل رساندي و من بايد طبق پيماني که با بني عامر دارم خون بهاي آن دو نفر را بپردازم، سپس درباره اصل اين فاجعه فرمود: اين کار را ابوبراء کرد و من از آن بيمناک و خايف بودم.

ابوبراء نيز از اين که عامر بن طفيل عهد و امان او را شکسته بود به سختي غمگين شد و به گفته برخي از غصه هلاک گرديد، و فرزند ابو براء که نامش ربيعه بود در صدد تلافي عمل عامر بر آمد و چون فرصتي به دست آورد با نيزه به سوي عامر بن طفيل که بر اسبي سوار بود حمله برد و زخمي بر او زده از اسب بر زمينش افکند و گريخت.

اما عامر از آن زخم جان سالم بدر برد و بعدها در اثر نفرين رسول خدا صلی الله علیه و آله غده اي چون غده شتران در گلو يا در زانو در آورد. و در خانه زني از زنان «بني سلول » جان بداد و سخن او که در وقت مرگ از روي تاسف و غربت خود مي گفت: «غدة کغدة البعير و موت في بيت سلوليه » / در ميان عرب ضرب المثل گرديد.(1)

پي نوشت

(1). در مجمع الامثال پس از نقل داستان گويد: از خانه زن سلولي بيرون آمد و همچنان که بر پشت اسب خود سوار شد بر روي اسب جان بداد.

منبع

هاشم رسولي محلاتي, زندگاني حضرت محمد صلی الله علیه و آله