بصیر (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«بَصیر» از واژگان قرآنی، به معنی بینا و نیز آگاه به حقایق از راه شهود، از اسماء و صفات الهى است. بصیر در مورد خداوند به دو ملاک به کار مى‌رود: حضور دیدنى‌ها نزد خدا و علم او به جزئیات و خصوصیات اشیاء.

واژه بصیر در قرآن کریم

واژه «بصیر» به عنوان یکى از اسماء حسناى الهى، ۴۲ بار در قرآن کریم به کار رفته است. در‌ این‌ میان ۱۰ بار به همراه صفت «سمیع» (سوره نساء، ۵۸‌ و ۱۳۴؛ سوره اسراء، ۱؛ سوره حج، ۶۱‌ و ۷۵؛ سوره لقمان ، ۲۸؛ سوره غافر، ۲۰ و ۵۶‌؛ سوره شورى، ۱۱؛ سوره مجادله، ۱) و ۵ بار با صفت «خبیر» (سوره اسراء، ۱۷ و ۳۰ و ۹۶؛ سوره فاطر، ۳۱؛ سوره شورى، ۲۷) و ۲۷ بار به تنهایی به کار رفته‌ است.

هر چند در برخى آیات به فراگیر بودن متعلق بصیر تصریح گردیده: «اِنَّهُ بِکلِّ شَىء بَصیر» (سوره ملک، ۱۹) یا متعلق آن به صورت مطلق بیان شده و شامل همه چیز مى‌گردد: «کانَ رَبُّک بَصیرا» (سوره فرقان، ۲۰)؛ امّا در اغلب موارد، انسان ها و کارهاى آنان به عنوان متعلق این صفت الهى واقع شده است: «واللّهُ بَصیرٌ بِالعِباد» (سوره آل‌ عمران، ۱۵)، «واللّهُ بَصیرٌ بِما یعمَلون» (سوره بقره، ۹۶).

در آیاتى‌ چند، مواردى از کارهاى نیک و بد انسانها مطرح و در پایان، بصیر بودن خداوند یادآورى شده است؛ همچون: اداى امانت و داورى به حق (سوره نساء، ۵۸)، اعمال خیرى که انسانها پیش مى‌فرستند (سوره بقره، ۱۱۰)، انفاق (سوره بقره، ۲۶۵)، پیکار مؤمنان با کافران (سوره انفال، ۳۹) و جهاد و هجرت (سوره انفال، ۷۲) در بخش اعمال نیک و مجادله کافران با آیات خداوند (سوره غافر، ۵۶)، آرزوهاى دور و دراز یهودیان (سوره بقره، ۹۶) و طلاق دادن زنان (سوره بقره، ۲۳۷) در بخش کارهاى ناشایست و نیز ایمان به عنوان کار نیک و کفر به عنوان فعل ناپسند که هر دو در آیه «هُوَ الَّذى خَلَقَکم...» (سوره تغابن، ۲) یکجا متعلق بصیر قرار‌ گرفته است.

به طور کلى از کاربرد بصیر در آیات مورد بحث مى‌توان نوعى تشویق و ترغیب بندگان به نیکی ها و نهى و تحذیر انسان ها از بدی ها و زشتی ها را استفاده‌ کرد، چنان که لحن تهدیدآمیز بعضى از آیات در این زمینه به روشنى قابل فهم است: «اعمَلوا ما شِئتُم اِنَّهُ بِما تَعمَلونَ بَصیر» (سوره فصلت، ۴۰)، از این‌ رو برخى فایده شناخت صفت بصیر در خداوند را اهتمام بیشتر آدمى به مراقبت و حسابرسى اعمال خویش دانسته‌اند.[۱]

معنای بصیر بودن خدا

«بصیر»، صفت مشبّهه بر وزن فعیل، از ریشه (ب‌ـ‌ص‌ـ‌ر) و به معناى بیناى همیشگى است.[۲] لغت‌شناسان معانى متفاوت دیگرى نیز براى آن ذکر کرده‌اند؛ مانند: مبصر و بینا،[۳] عالِم و آگاه.[۴]

بصیر در مورد خدا به دو ملاک به کار مى رود:

  • حضور دیدنى ها نزد خدا؛ این موقعى است که با سمیع همراه باشد، چنانکه مى فرماید: «...إِنَّ اللّهَ نِعِمّا یعِظُکمْ بِهِ إِنَّ اللّهَ کانَ سَمِیعاً بَصیراً». (سوره نساء، ۵۸)
  • علم به جزئیات و خصوصیات اشیا؛ و این در موقعى است که با حرف (با) همراه باشد، چنانکه مى فرماید: «...وَ کفى بِرَبِّک بِذنُوبِ عِبادِهِ خَبِیراً بَصِیراً». (سوره اسراء، ۱۷)

بصیر به معناى بینا،[۵] از اسماء و صفات ایجابی،[۶] ذاتى و ازلى خداست.[۷] بینایى در موجودات مادى گرچه به واسطه و کمک ابزار و آلت خاص مادى (چشم) صورت مى‌پذیرد؛ اما خداوند به سبب مبرا بودن از احتیاج به اسباب و مواد، بدون ابزار و آلات مى‌بیند. مؤید این مطلب، روایاتى از معصومان علیهم السلام در تبیین سمیع و بصیر با این مضمون است که خداوند مى‌بیند؛ نه با ابزار چشم و مانند دیدن مخلوقات؛ و مى‌شنود نه به وسیله گوش و مانند شنیدن آنان.[۸]

امیر مؤمنان (علیه السلام) مى فرماید: «خدا بصیر است نه از طریق به کار بردن ادوات حسى، و مشاهِد است نه از طریق تماس خارجى».[۹] و نیز مى فرماید: «خدا بصیر است، ولى هرگز به دستگاه بینایى توصیف نمى شود».[۱۰]

و امام صادق (علیه السلام) مى فرماید: «سمیعٌ بصیرٌ، أى سمیع بلا حاجة، و بصیر بلا آلة، بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه» یعنى: خدا شنوا و بینا است، شنوا است بدون دستگاه شنوایى، و بینا است بدون ادوات حسى، بلکه بالذات مى شنود و مى بیند.[۱۱]

برخى به این نکته توجه کرده‌اند که بصر و سمع (مبدأ وصف بصیر و سمیع) در کنار سایر قواى حسى (لامسه، ذائقه، شامه) که در مرتبه بدن هستند، قرار نگرفته و هم سنخ آنها به شمار نمى‌آید تا اثبات آن مستلزم نقص در ذات خداوند باشد. آنچه در شمار قواى حسّى یاد شده قرار دارد و مادى بوده، از مراتب بدن به شمار مى‌آید، چشم (عین) و گوش (اذن) است. در حالى که بصیر و سمیع به معناى بینا و شنواست؛ نه به معناى دارنده چشم و گوش. البته اطلاق تنها دو وصف سمیع و بصیر از این‌ رو نیز مى‌تواند باشد که آنچه در حفظ نظام از اهمیت بیشترى برخوردار است سمیع و بصیر بودن است؛ نه آگاهى بر ملموسات، چشیدنی ها و بوییدنی ها.[۱۲] بینایى و شنوایى از بزرگترین ابزار شناخت و نافع ترین آنها است و از میان حواس پنجگانه ظاهرى، این دو حس انسان را با خارج بیشتر مربوط مى سازد و به همین جهت نسبت به دیگر حواس از ارزش بالایى برخوردارند و خدا نیز با این دو صفت توصیف شده و از اطلاق الفاظ دیگر حواس مانند شامه (بویا)، ذائقه (چشنده)، لامسه (لمس کننده) خوددارى شده است.

رابطه صفت بصیر با علم الهی

بکارگیرى مفهوم علم و آگاهى در تبیین واژه «بصیر»، دانشمندان را بر آن داشته تا رابطه میان این صفت را‌ با‌ صفت علم الهى روشن ساخته و درباره استقلال این دو یا ارجاع هر یک به دیگرى آرایی متفاوت ابراز کنند:

  • به اعتقاد برخى از محققان، اثبات بصیر بودن که از کمالات مطلق وجود است، براى خدا که مبدأ اصل وجود و سرچشمه کمال هستى است لازم است. از نظر ایشان بصیر وصفى زاید بر علم و مغایر با حقیقت علم بوده، همان آگاهى خدا به حقایق از راه شهود است،[۱۳] از این‌ رو ارجاع بصیر به علیم از اهمال حیثیات ناشى شده و صحیح نیست. به گفته ایشان بر فرض پذیرفته شدن اصل ارجاع اوصاف به یکدیگر، عکس آن یعنى ارجاع علیم به بصیر که شیخ اشراق به آن معتقد است به حق نزدیک‌تر است تا ارجاع بصیر به علیم،[۱۴] زیرا بر‌ اساس عقیده وى علم خدا به اشیا حضورى است و در علم حضورى وجود خارجى معلوم در پیشگاه عالم حضور دارد. برخى نیز آیه «اِنَّنى مَعَکما اَسمَعُ و اَرى» (سوره طه، ۴۶) را دلیل بر مغایرت بصیر و علیم با یکدیگر دانسته‌اند، زیرا به گفته وى بخش اول آیه: «اِنَّنى مَعَکما» به علیم بودن خداوند اشاره دارد و اگر بخش دوم: «اَسمَعُ و اَرى» نیز به همان وصف ناظر باشد تکرار لازم مى‌آید که خلاف اصل است.[۱۵] برخى از محققان، استناد به آیه فوق براى اثبات مغایرت بصیر با علیم را ناتمام دانسته‌اند زیرا اولا بخش نخست آیه: «اِنَّنى مَعَکما» به حضور و شهادت اشاره دارد، نه علم؛ و ثانیاً براهین عقلى یقینى بر عینیت صفات ذاتیه با یکدیگر و نیز با ذات الهى دلالت دارند و ثالثاً نمى‌توان در مسائلى که مربوط به معارف الهى است و اثبات آنها راهى جز پیروى از اصول علمى ندارد، به اصول ادبى همچون عدم تکرار تمسک جست.[۱۶]
  • اشاعره و برخى از متکلمان امامیه و فیلسوفانی که علم خدا به جزئیات را به صورت جزئى نمى‌پذیرند، چون مبصَرات از جزئیات به شمار مى‌آیند، سمع و بصر را به مطلق علم ارجاع داده و سمع را به علم به مسموعات و بصر را به علم به مبصَرات تأویل کرده‌اند.[۱۷] برخى مفسران نیز همین معنا را پذیرفته و ذیل آیه «واللّهُ بَصیرٌ بِما یعمَلون» (سوره بقره، ۹۶) به آن تصریح‌ کرده‌اند.[۱۸] ناگفته نماند این نظر با فراگیر بودن و اطلاق متعلق بصیر در آیاتى مانند ۱۹ سوره ملک و ۲۰ سوره فرقان منافات دارد.
  • گروهى دیگر بصیر بودن خدا را نوعى ادراک حسى دانسته‌اند. عده‌اى از این گروه بر اساس اعتقاد به تجسم و مباشرت با اجسام در حق تعالى، به باور باطل خود، بصیر بودن خدا را جسمانى پنداشته‌اند؛ اما برخى برآن‌اند که احساس در خدا بر اثر منزه بودن از قصور و مبرا بودن از احتیاج به ابزار، بدون آلت حاصل مى‌شود. به گفته برخى، رأى اخیر متفرع بر احساس است و احساس به خودى خود نوعى قصور هم در مُدرِک و هم مُدرَک است و تنها در صورتى مى‌تواند وجه صحیحى داشته باشد که از دانشمندى راسخ در حکمت صادر شود.[۱۹] چنان که برخى از اهل معرفت، بصیر و سمیع را در آیه «لَیسَ کمِثلِهِ شَىءٌ و هُوَ السَّمیعُ البَصیر» (سوره شورى، ۱۱) هم از اوصاف تشبیهى و هم از اوصاف تنزیهى دانسته‌اند. تشبیهى بودن آن دو به این دلیل است که بر خداوند و بر غیر وى اطلاق مى‌شوند و تنزیهى بودن آن دو از این جهت است که سمع و بصر در حقیقت اختصاص به خدا دارد، چنان که این اختصاص از تقدیم ضمیر «هو» بر خبر معرّف به «ال» در آیه یاد شده استفاده مى‌شود.[۲۰] و در پایان یادآور مى شویم فرقه اشاعره «سمیع» و «بصیر» در مورد خدا را به همان معنایى که در انسان به کار مى رود تفسیر مى کنند، ولى براى پرهیز از برچسب تجسیم، فوراً کلمه «بدون کیفیت» را به کار مى برند; ولى در مباحث مربوط به عقاید اشاعره در کتاب «بحوث فى الملل و النحل» یادآور شدیم که ضمیمه کردن «بلا کیف» دردى را دوا نمى کند.

پانویس

  1. المقصد الاسنى، ج‌۸۱‌ـ‌۸۲‌.
  2. التحقیق، ج‌۱، ص‌۲۸۲، «بصر».
  3. لسان العرب، ج‌۱، ص‌۴۱۸، «بصر».
  4. مجمع البحرین، ج‌۱، ص‌۲۰۴؛ شمس‌العلوم، ج‌۱، ص‌۵۴۱‌ـ‌۵۴۲‌، «بصر».
  5. کلمه علیا، ص‌۴۲.
  6. شرح فصوص الحکم، ص‌۴۳‌ـ‌۴۴.
  7. الکافى، ج‌۱، ص‌۱۵۹.
  8. بحارالانوار، ج‌۴، ص‌۱۷۶، ۲۹۲.
  9. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۵.
  10. همان، خطبه ۱۸۲.
  11. صدوق، توحید، ص ۱۴۴.
  12. کلمه علیا، ص‌۴۲.
  13. اسفار، ج‌۶‌، ص‌۴۲۲؛ شرح‌فصوص الحکم، ص‌۴۵؛ چهل‌حدیث، ص‌۶۱۲‌ـ‌۶۱۳‌.
  14. اسفار، ج‌۶‌، ص‌۴۲۳.
  15. التفسیر الکبیر، ج‌۲۲، ص‌۶۱‌.
  16. المیزان، ج‌۱۴، ص‌۱۵۶.
  17. اسفار، ج‌۶‌، ص‌۴۲۲؛ چهل حدیث، ص‌۶۱۲‌.
  18. التبیان، ج۱، ص۳۶۰؛ مجمع‌البیان، ج‌۱، ص‌۳۲۳؛ المیزان، ج‌۱، ص‌۲۲۹.
  19. اسفار، ج‌۶‌، ص‌۴۲۲.
  20. شرح فصوص الحکم، ص‌۵۱۲‌ـ‌۵۱۷‌.

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.