بابل

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


شهرى‌ باستانى در بين‌النهرين، محل به آتش افكندن ابراهيم عليه السلام.

اين واژه در عبرى «بابل» يا «باول»، در يونانى «بابيلون» و در اصل "Bab-illu" و پيش‌تر "Bab-illim" به معناى دروازه خدا بوده است.[۱] ويرانه‌هاى شهر بابل هم‌اكنون بر كرانه رود فرات، نزديك حله كنونى و 88 كيلومترى جنوب بغداد قرار دارد.[۲]

منطقه تمدنى بابل نيز در جنوب بين النهرين از بغداد تا خليج فارس امتداد داشته[۳] و همواره ميدان نزاع سومريان و اكديان (سامي ها) و بعدها آشوريان و بابليان بوده است.[۴] بابل از لحاظ تاريخ و نژاد مردم‌ آن نتيجه آميختن اكديان و سومريان، البته با‌ غلبه عنصر سامى است.[۵] از آغاز شهر بابل اطلاع دقيقى در دست نيست؛ اما چون اين واژه، ريشه سومرى يا سامى شناخته شده‌اى ندارد بايد ميراثى از ساكنان پيش از سومر باشد.[۶]

حمورابى، تدوين‌كننده اولين قانون نامه[۷] شناخته شده (موسوم به قانون حمورابى) از مشهورترين و مقتدرترين پادشاهان بابل از سلسله نخست بابلى در سده 18 پيش از ميلاد بر اين شهر حكم راند.[۸] بخت نصر (نِبوكد نُصَّر) (562 ـ 605 ق.م) از سلسله چهارم بابلى (كلدانيان) از ديگر پادشاهان مشهور بابل است.[۹]

وى به سبب حمله به اورشليم و اسيركردن يهوديان و بازتاب وسيع آن در كتاب مقدس شهرت فراوانى يافته است.[۱۰] بابل شكوهمندترين دوران خود را در اين زمان تجربه مى‌كرد. قصرهاى بزرگ و باغ هاى معلق، معابد و زيگورات هاى بلند، خيابان هاى مستقيم، ديوارهاى عظيم دفاعى، پل هاى متحرك و كانال هاى آبرسانى، آن را به بزرگ‌ترين و شكوهمندترين پايتخت دنياى قديم تبديل كرده بود.[۱۱]

در كتاب مقدس، اشاره‌هايى به عظمت و شكوه بابل شده است[۱۲] و هرودوت، شگفتي هاى فراوانى از آن نقل مى‌كند كه با وجود كاوشهاى باستان‌شناسى اخير چندان دور از واقعيت نيست.[۱۳]

بابل در سال 539 ق.م به دست كورش هخامنشى فتح شد و يهوديان به اسارت رفته در آن آزاد گذاشته شدند كه به اورشليم بازگردند.[۱۴] در سال 331 ق.م نيز اسكندر مقدونى بر آن سلطه يافت و آن را پايتخت خود گرداند؛[۱۵] ولى مرگ ناگهانى وى باعث آشفتگى در امپراتورى شد و بابل به تدريج اهميت خود را از دست داد.[۱۶]

ارتباط عميقى ميان اديان بين النهرين مى‌توان يافت كه همگى ريشه در فرهنگ سومرى دارد.[۱۷] همه دولت شهرهاى بين‌النهرين گروه خدايان واحدى را مى‌پرستيدند، با اين حال هر دولت شهر، خداى نگهبان خاص خود را داشت كه خداى برتر آنان به شمار مى‌رفت.[۱۸] اديان ساكنان بين النهرين، بيشتر جنبه كاربردى داشت. وابستگى شديد زندگى و اقتصاد ساكنان بابل به طبيعت به ويژه زمين و آب، آنان را وامى‌داشت تا براى پديده‌هاى طبيعى، باطنى را تجسم كنند كه پرستش آن به افزايش آن پديده مى‌انجامد.[۱۹]

تصوير اين خدايان در ذهن ايشان متناسب با كارآيى آنها بود؛ مثلاً خداى رعد و طوفان را پرنده‌اى تيره و بزرگ با سر شير مى‌پنداشتند. گاه نيز براى آنها تصويرى انسانى يا نيمه انسانى تجسم مى‌كردند.[۲۰] اين رب النوع ها سه خصوصيت داشتند: در رفتار خصلت انسانى داشتند، مى‌خوردند، مى‌نوشيدند و توليد مثل مى‌كردند، هيچ‌يك به تنهايى قادر مطلق نبودند و فعاليت آنها به طور كلى در دنياى طبيعى انجام مى‌گرفت؛ نه در جهانى وراى اين جهان.[۲۱]

شماره خدايان بابل در سده نهم پيش از ميلاد به 65000 مى‌رسيد زيرا نيروى تخيل مردم و احتياجاتى كه مردم براى آنها خود را نيازمند خدايان مى‌دانستند، حدى نداشت.[۲۲] اجرام آسمانى مانند شمس، رب‌النوع خورشيد و بِنا، رب النوع ماه نيز به عنوان كهن‌ترين خدايان، مورد پرستش بابليان قرار داشت.[۲۳]

به طور كلى نمونه‌اى از يكتا‌پرستى نظير آنچه در ميان قوم يهود وجود داشت در بابل يافت نمى‌شد با اين حال گسترش مملكت پس از جنگ ها، اين خدايان محلى را به فرمان خداى يگانه درمى‌آورد؛ همچنين پاره‌اى از شهرها از روى حب وطن، خداى خاص و محبوب خود را صاحب قدرت مطلق و مسلط بر همه چيز مى‌دانستند. اين دو علت باعث شد كه خرده خدايان، مظاهر يا صفاتى از خداى بزرگ را نمايش دهند و به اين ترتيب شماره خدايان كاهش يافت.[۲۴]

مراسم و سنت هاى آيينى نزد بابليان از اهميت بيشترى نسبت به عمل نيكو برخوردار بود.[۲۵] هدف از آيين هاى نيايشى در درجه نخست، غذاى كافى دادن به خدايان و اطمينان از رفاه آنان بوده است. براى انجام اين امور، معمولاً از مجسمه خدايان يا نشانه‌هاى آنها، در مقدس‌ترين بخش معبد استفاده مى‌شده است. آنها به قدرى زنده تصور مى‌شدند كه هنگام مراسم ملبس مى‌گشتند؛[۲۶] همچنين رسم قربانى كردن براى خدايان در ميان ايشان، همچون‌ قوم يهود رايج بوده است؛[۲۷] همچنين تنها‌ خدايان به بهشت مى‌رفتند.[۲۸]

بابل از لحاظ اخلاقى در اوج فساد قرار داشت؛[۲۹]هرودوت از سنت فحشاى مقدس[۳۰] و كشتن زنان در هنگام محاصره براى صرفه‌جويى در آذوقه[۳۱] گزارش هايى آورده است. از جهت پايبند بودن به اوهام و خرافات و اعتقاد به سحر و پيشگويى و كهانت نيز هيچ تمدنى به پاى تمدن بابلى نمى‌رسد.[۳۲]

بابل در افسانه‌ها و روايات اسلامى، اقليم چهارم[۳۳] يا سوم[۳۴] از اقاليم هفت‌گانه جهان بوده و در مركز عالم قرار داشته[۳۵] و آن را متشكل از 7‌ شهر دانسته‌اند كه هر شهر به امرى خارق عادت شهرت يافته بود.[۳۶]

نويسندگان قديم همه جا شهر و كشور بابل را به يك نام خوانده‌اند. در مورد تاريخ آن نيز گفته شده كه هابيل و قابيل در آن ساكن بودند[۳۷] و اولين شهرى بود كه پس از طوفان نوح ساخته شد.[۳۸] از نوح،[۳۹] قينان‌بن انوش‌ بن شيث،[۴۰] ضحاك[۴۱] و برخى پادشاهان كيانى[۴۲] به عنوان بنيانگذار بابل نام برده‌اند. اين شهر در بين نويسندگان مسلمان نيز به سحر و شراب شهرت دارد[۴۳] و مردمش در علم نجوم و هيئت و حساب خسوف و كسوف مهارت داشته‌اند.[۴۴]

در احاديث اسلامى، شهرى ملعون و محل نزول دو يا سه عذاب دانسته شده است.[۴۵] ماجراى رد‌الشمس نيز بنا به نظرى در آن واقع شده است.[۴۶] برخى تصور كرده‌اند، نماز خواندن در آن حرام است؛[۴۷] اما از امام صادق عليه السلام منقول است كه در مسجد كوفه، واقع در مركز بابل، 1070 پيامبر نماز گزارده‌اند و عصاى‌ موسى، انگشتر سليمان، محل رويش شجره يقطين براى يونس (سوره صافات/37، 146)، ساخت كشتى حضرت نوح عليه السلام و فوران تنور در داستان وى (سوره هود/11، 40) در آن است.[۴۸]

يادكرد بابل در قرآن و تفاسير

واژه بابل تنها يك بار در قرآن و به عنوان شهرى كه هاروت و ماروت در آن به مردم سحر مى‌آموختند، آمده است. (سوره بقره/2، 102) مناظره ابراهيم با قوم خويش (سوره انعام/ 6‌، 74 ـ 81‌؛ سوره شعراء/26، 72 ـ 73؛ سوره انبياء/21، 53 ـ 54‌؛ سوره عنكبوت/29، 16)، شكستن بتها بدست وى (سوره انبياء/21، 58)، پرتاب كردنش در آتش (سوره انبياء/21 / 68 ـ 69‌؛ سوره عنكبوت/29، 24)، مناظره‌اش با نمرود (سوره بقره/2، 258) و سپس ساختن برجى بلند بدست وى براى رويارويى با خداى ابراهيم (سوره نحل/16، 26) را نيز در بابل دانسته‌اند؛ همچنين بابل تبعيدگاه يهوديانى معرفى شده كه ياد كرد طغيان و سركوبى ايشان در آيات 4ـ7 سوره اسراء/17 آمده است.

ابراهيم عليه السلام و نمرود در بابل

بيشتر مفسران مسلمان، ابراهيم عليه السلام را ساكن بابل و معاصر نمرود شمرده‌اند.[۴۹] طبق گزارش قرآن، آن حضرت در سرزمينى آلوده به انواع شرك مى‌زيسته است، به‌ طورى كه پس از تلاش هاى بسيار براى هدايت ساكنان آن، تنها لوط به وى ايمان آورد و با هم از آنجا هجرت كردند.(سوره عنكبوت/29، 26)

كتاب مقدس زادگاه او را كه پدر اعراب و يهود است، «اوركلدانيان» معرفى مى‌كند[۵۰] و احتمالاً مسلمانان از روى تشابه اين نام با نام سلسله چهارم بابلى، او را ساكن بابل دانسته‌اند. نمرود نيز در كتاب مقدس، فرمانرواى زمين و بانى شهر بابل خوانده شده است.[۵۱]

پرسش حضرت ابراهيم عليه السلام از چيستى مجسمه‌هاى مورد پرستش قومش (سوره انبياء/21، 52) و پاسخ غيرمنطقى آنان مبنى بر اين كه تقليدى از پدرانشان است (سوره انبياء/21، 53‌؛ سوره شعراء/26، 74) تحجر عقلى آنان و نيز ديرينه بودن بت‌پرستى در ميان آنها (سوره شعراء/26،76) را نشان مى‌دهد.[۵۲]

آنها حتى پس از شكستن بتها بدست ابراهيم عليه السلام نيز به ناتوانى خدايان خود حتى در دفاع از خويش پى‌نبرده،[۵۳] به‌ دنبال عامل‌ شكستن آنها مى‌گردند. (سوره انبياء/21،‌59) تصريح ابراهيم بر گمراهى آنها و عمويش آزر (سوره انبياء/21، 54) آنان را در اعتقادشان متزلزل‌ مى‌كند: «قالوا اَجِئتَنا بِالحَقِّ اَم اَنتَ مِنَ اللّعِبين» (سوره انبياء/21،55) زيرا آنان از روى تدبر و تعقل به نتيجه‌اى مطمئن نرسيده بودند و سخنان وى برايشان تازگى داشت.[۵۴]

سپس ابراهيم، خداوند‌ يكتا را پروردگار آسمان ها و زمين و آفريدگار آنها معرفى مى‌كند. آيه 56 سوره انبياء/21 به طور كامل خداى يكتا را از خدايان بابلى متمايز مى‌سازد زيرا خداى يكتا همانند خدايان بابلى، رب‌النوع نبوده بلكه آفريدگار همه جهان است.[۵۵] قرآن به رواج پرستش اجرام آسمانى در بابل نيز اشاره‌اى دارد. (سوره انعام‌، 6‌،76‌-‌78)

از نوع استدلال حضرت ابراهيم عليه السلام و پاسخ ها و واكنش هاى نمرود[۵۶] و مشركان مى‌توان دريافت كه بابليان به رغم پيشرفت قابل توجه در تمدن مادى، داراى تفكر و تعقل ابتدايى بوده‌اند زيرا نمرود در برابر سخن ابراهيم كه خدايش زنده مى‌كند و مى‌ميراند، دو اسير آورده يكى را مى‌كشد و ديگرى را آزاد مى‌كند.[۵۷] (سوره بقره/2، 258)

نمرود پس از آن به قصد رويارويى با خداى ابراهيم به‌ وسيله 4‌ عقاب به آسمان پرواز مى‌كند؛ ليكن نقشه‌اش ناكام مى‌ماند. آيه 46 سوره ابراهيم/14 را بر‌ اين ماجرا تفسير كرده‌اند.[۵۸]

پس از آن دستور‌ مى‌دهد به همان منظور، برجى بلند در بابل بسازند. گفته شده كه طول آن 5000 و عرضش 3000 ذراع بوده است.[۵۹] خداوند آن را به وسيله طوفان يا زلزله[۶۰] يا جبرئيل[۶۱] از بنيان ويران‌مى‌كند: «قَد مَكَرَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم فَاَتَى اللّهُ بُنينَهُم مِنَ القَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيهِمُ السَّقفُ‌ مِن فَوقِهِم واَتهُمُ العَذابُ مِن حَيثُ لا‌يَشعُرون». (سوره نحل/16،26) بسيارى از مفسران اين آيه را بر نمرود و برجش در بابل تطبيق كرده‌اند.[۶۲]

ترس حاصل از افتادن برج باعث مى‌شود كه هر دسته از مردم به زبانى سخن گويند و ديگر زبان همديگر را نفهمند و در نتيجه به مكانى ديگر مهاجرت كنند. روايت ديگرى نيز از اين ماجرا وجود دارد كه نمرود در آن حضور ندارد.[۶۳] برخى بر اين اساس و تحت تأثير گزارش هاى كتاب مقدس، وجه تسميه بابل را به‌ سبب تشويش زبان ها در آن از «بلبلة‌الالسن» دانسته‌اند.

داستان برج بابل در كتاب مقدس به گونه‌اى ديگر آمده است؛[۶۴] انسان ها پس از طوفان نوح علیه السلام تصميم گرفتند كه در بابل برجى بسازند كه سرش به آسمان برسد تا نامى براى خود بيابند و مانع پراكندگى آنان شود؛ اما خداوند كه از ايجاد اتحاد ميان آنان مى‌ترسيد، تصميم گرفت زبان آنها را تغيير دهد تا سخن همديگر را نفهمند. دانشمندان بر اين عقيده‌اند كه برج ياد شده در سفر پيدايش، يك زيگورات يا معبد بوده است. در كاوش هايى كه در قرن نوزدهم صورت گرفت، بقاياى معبد مردوك، خداى محلى بابل كشف شد كه ابتدا در زمان حمورابى ساخته شده بود و گمان مى‌رود همان برج بابل باشد.[۶۵]

هاروت و ماروت در بابل

در آيه 102 سوره بقره/2 با خرده‌گيرى از يهوديان به سحرآموزى آنان از شيطانها و دو فرشته‌اى كه در بابل بوده‌اند اشاره شده است: «واتَّبَعوا ما تَتلوا الشَّيطينُ عَلى مُلكِ سُلَيمنَ وما كَفَرَ سُلَيمنُ ولكِنَّ الشَّيطينَ كَفَروا يُعَلِّمونَ النّاسَ السِّحرَ وما اُنزِلَ عَلَى المَلَكَينِ بِبابِلَ هروتَ و مروتَ وما يُعَلِّمانِ مِن اَحَد حَتّى يَقولا اِنَّما نَحنُ فِتنَةٌ فَلا تَكفُر...».

رواج گسترده جادوگرى و تعليم و تعلم آن در ميان بابليان اين دوره و استفاده نابجا از آن براى فتنه‌انگيزى همانند ايجاد جدايى ميان زن و شوهر از اين آيات قابل برداشت است.[۶۶]

اين آيه از پرچالش‌ترين آيات قرآن است؛[۶۷] از جمله داستان سرايان در مورد سبب آمدن هاروت و ماروت گفته‌اند كه فرشتگان پس از فزونى عصيان آدميان، بر آنها خرده گرفتند و خداوند دو نفر از ايشان به نامهاى هاروت و ماروت را با ويژگي هاى بشرى به زمين فرستاد تا بر آنها ثابت شود كه آنان نيز در صورت برخوردارى از ويژگي هاى بشرى كمتر از انسان ها معصيت نمى‌كنند. اين دو فرشته در زمانى اندك دست به گناهان بزرگى زدند و خداوند آنها را به عنوان مجازات در چاهى در بابل به بند كشيد.[۶۸]

اين حكايت با روايت هاى گوناگون در شمارى از تفاسير شيعه[۶۹] و سنى[۷۰] گزارش شده است كه برخى از مفسران آن را از اسرائيليات و ناسازگار با آيات قرآنى دانسته‌اند كه فرشتگان را منزه از شرك و گناه مى‌خواند.[۷۱]

مفسرانى از اين دست هدف از آمدن هاروت و ماروت و آموزش هاى آنان را آزمايش الهى براى مردم بابل دانسته و بر اين باورند كه بر اثر گسترش جادوگرى در بابل خداوند اين دو را مأمور كرد تا سحر و روش ابطال آن را به مردم بياموزند تا آزمايشى براى آنها باشد و در غير موارد مجاز مانند ابطال سحر و شناسايى سحر از معجزه از آن استفاده نكنند.[۷۲]

نظير چنين داستانى در ميان يهود نيز وجود دارد؛[۷۳] اما اين دو واژه احتمالاً از زردشتى اقتباس شده است،[۷۴] با اين حال بيشتر بر اين عقيده‌اند كه اين شهر، همان بابل باستانى در عراق كنونى است،[۷۵] هر چند برخى در اقوال نادرى آن را در دماوند يا مغرب زمين دانسته‌اند.[۷۶] فراگيرى سحر توسط يهوديان نيز احتمالاً در زمان اسارت آنها در بابل صورت گرفته،[۷۷] زيرا عقايد يهودى، تأثيرات فراوانى از فرهنگ بابلى يافته است.

اسارت يهود در بابل

اسارت يهود در بابل موضوع ديگرى است كه بابل را به تفسيرها راه داده است. در آيات ابتدايى سوره اسراء/17 از دو بار طغيان و فسادانگيزى بنى اسرائيل سخن رفته است: «و قَضَينا اِلى بَنى اِسرءيلَ فِى الكِتبِ لَتُفسِدُنَّ فِى‌الاَرضِ مَرَّتَينِ ولَتَعلُنَّ عُلُوًّا كَبيرا» (سوره اسراء/17،4) و خداوند در هر بار گروهى از بندگان پيكار جوى خود را ضد آنان برمى‌انگيزد. (سوره اسراء/17، 5-7)

تقريباً همه مفسران بر اين باورند كه يكى از اين حمله‌ها بدست بخت نصر صورت گرفته است. گروهى نيز هر دو هجوم را به وى نسبت داده‌اند.[۷۸]

سپاه بابل در سال 586 يا 587 ق.م با ويران ساختن ديوارهاى دفاعى، شهر اورشليم را اشغال كرد.[۷۹] در اين حمله صدقيا، حاكم اورشليم اسير و كور شد و اشراف و بزرگان شهر كشته شدند و ساكنان شهر به بابل تبعيد گرديدند.[۸۰]

طبق روايت تورات، همه مردم شهر از جمله دانيال و عزرا به غير از افراد فقير و بى چيز به بابل تبعيد شدند.[۸۱] داستان اصحاب اخدود (سوره بروج/85‌،4) نيز بنا به روايتى در ارتباط با يهوديان به اسارت رفته در بابل است.[۸۲]

پانویس

  1. التحقيق، ج‌1، ص‌204؛ نثر طوبى، ص‌60‌، «بابل».
  2. Britanica: Babylon.
  3. Britanica: Babylonia.
  4. ر.ك: بابل تاريخ مصور، ص‌44‌ـ‌193؛ تاريخ حضارة وادى الرافدين، ج‌2، ص‌15‌ـ‌172؛>Babylonia
  5. اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌171.
  6. Judaica: Babylon.
  7. ر.ك: آغاز قانون‌گذارى، ص‌147‌ـ‌202.
  8. تاريخ حضارة وادى الرافدين، ج‌2، ص‌59.
  9. نبوخذ نصر الثانى، ص‌58‌ـ‌59‌.
  10. ر.ك: نبوخذ نصر الثانى، ص‌79-83‌؛ كتاب مقدس: دوم پادشاهان، 24: 1‌ـ‌2، 25: 1‌ـ‌7؛ دوم تواريخ، 36.
  11. ر.ك: تاريخ بابل، ص‌83-84؛ تاريخ حضارة وادى الرافدين، ج‌2، ص‌148-160؛ نبوخد نصرالثانى، ص‌95-110.
  12. كتاب مقدس: اشعيا، 13:19؛ ارميا، 51: 53-58‌.
  13. تاريخ هرودوت، ص‌116-123.
  14. بابل تاريخ مصور، ص‌207.
  15. تاريخ حضارة وادى الرافدين، ج‌2، ص‌171.
  16. تاريخ بابل، ص‌173‌ـ‌174.
  17. ر.ك: اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌201، 220؛ تاريخ تمدن، ج‌1، ص‌277، 285.
  18. اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌202.
  19. Enc. of Religion : Mesopotamian Religions؛ اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌203 - 206.
  20. Ibid.
  21. اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌204.
  22. تاريخ تمدن، ج‌1، ص‌277.
  23. Encyclopedia of Religions: Mesopotamian Religions.
  24. تاريخ تمدن، ج‌1، ص‌277‌ـ‌278.
  25. اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌236.
  26. اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌273.
  27. تاريخ تمدن، ج‌1، ص‌283.
  28. اديان جهان باستان، ج‌2، ص‌290؛ تاريخ تمدن، ج‌1، ص‌283.
  29. تاريخ تمدن، ج‌1، ص‌288، 292.
  30. تاريخ هرودوت، ص‌132‌ـ‌133.
  31. همان، ص‌268.
  32. تاريخ تمدن، ج‌1، ص‌287.
  33. التنبيه والاشراف، ص‌32؛ المنتظم، ج‌1، ص‌131.
  34. نزهة القلوب، ص‌38؛ برهان قاطع، ص‌140.
  35. المستطرف، ج‌1، ص‌592؛ برهان قاطع، ص‌140.
  36. معجم‌البلدان، ج‌1، ص‌310‌ـ‌311؛ آثار البلاد، ص‌304‌ـ‌305.
  37. معجم البلدان، ج‌1، ص‌311.
  38. مبهمات القرآن، ج‌1، ص‌169؛ معجم البلدان، ج‌1، ص‌309.
  39. معجم البلدان، ص‌309.
  40. نزهة القلوب، ص‌38.
  41. تقويم البلدان، ص‌303؛ صورة الارض، ص‌244؛ نزهة القلوب، ص‌39.
  42. البدء و‌التاريخ، ج‌4، ص‌99؛ تاج‌العروس، ج‌28، ص‌50‌؛ تاريخ‌ ابن خلدون، ج‌2، ص‌183.
  43. معجم البلدان، ج‌1، ص‌309.
  44. اعلام قرآن، ص‌243‌ـ‌244.
  45. وسائل الشيعه، ج‌5‌، ص‌180‌ـ‌181.
  46. همان؛ مصباح الفقيه، ج‌2، ص‌187.
  47. تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌33.
  48. بحارالانوار، ج‌11، ص‌58.
  49. جامع البيان، مج3، ج‌3، ص‌34؛ تفسير قرطبى، ج‌3، ص‌184.
  50. قاموس كتاب مقدس، ص‌4.
  51. همان، ص‌891‌.
  52. فى ظلال القرآن، ج‌4، ص‌2385.
  53. همان، ص‌2386.
  54. همان، ج‌2، ص‌2386.
  55. فى ظلال‌القرآن، ج‌2، ص‌2385؛ التحرير والتنوير، ج‌17، ص‌96.
  56. مجمع البيان، ج‌2، ص‌635‌؛ كشف الاسرار، ج‌1، ص‌704.
  57. الميزان، ج‌2، ص‌354.
  58. جامع البيان، مج‌8‌، ج‌13، ص‌320؛ مجمع البيان، ج‌6‌، ص‌498؛ تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌65‌.
  59. معجم ما استعجم، ج‌1، ص‌219؛ البحر المحيط، ج‌6‌، ص‌521.
  60. تفسير قرطبى، ج‌10، ص‌65‌.
  61. البحر المحيط، ج‌6‌، ص‌521‌.
  62. جامع‌البيان، مج‌8‌، ج‌14، ص‌130؛ غررالتبيان، ج‌4، ص‌301؛ مجمع‌البيان، ج‌6‌، ص‌549‌.
  63. الاخبار الطوال، ص‌2؛ تفسير قرطبى، ج‌2، ص‌37؛ تاريخ يعقوبى، ج‌1، ص‌19‌ـ‌20.
  64. كتاب مقدس، پيدايش، 11: 3‌ـ‌4.
  65. Judaica: Babel, Tower of.
  66. الميزان، ج‌1، ص‌235.
  67. جامع‌البيان، مج1، ج1، ص623‌ـ‌632‌؛ زادالمسير، ج‌1، ص‌123‌ـ‌125؛ الميزان، ج‌1، ص‌233.
  68. جامع‌البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌638‌؛ التبيان، ج‌1، ص375‌ـ‌376؛ كشف‌الاسرار، ج1، ص295ـ297.
  69. تفسير قمى، ج1، ص83ـ85‌؛ التبيان، ج1، ص376؛ مجمع‌البيان، ج‌1، ص‌330‌ـ‌331.
  70. جامع‌البيان، مج1، ج1، ص‌634‌ـ‌635‌؛ زادالمسير، ج‌1، ص‌123‌ـ‌124؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌1، ص‌142‌ـ‌143.
  71. التبيان، ج‌1، ص‌376؛ كنزالدقائق، ج‌2، ص‌104؛ الميزان، ج‌1، ص‌239، 241.
  72. مبهمات القرآن، ج‌1، ص‌171؛ التحرير و‌التنوير، ج‌1، ص‌641‌؛ الميزان، ج‌1، ص‌235.
  73. Judaica: Uzza, and Aza.
  74. Britanica: Harut & Marut.
  75. جامع البيان، مج‌1، ج‌1، ص‌643‌؛ مبهمات القرآن، ج‌1، ص‌170؛ التحرير والتنوير، ج‌1، ص‌641‌.
  76. معجم‌البلدان، ج‌1، ص‌309؛ روح المعانى، مج‌1، ج‌1، ص‌539‌.
  77. نثر طوبى، ج‌1، ص‌61‌.
  78. تفسير مجاهد، ج‌1، ص‌358؛ المعارف، ج‌13، ص‌47.
  79. نبوخذ نصرالثانى، ص‌72‌ـ‌74؛ بابل تاريخ مصور، ص‌197؛ Jadaica: Nebuchadrezzer II
  80. كتاب مقدس. دوم پادشاهان، 25.
  81. كتاب مقدس. دوم پادشاهان، 25: 11‌ـ‌12.
  82. البداية والنهايه، ج‌2، ص‌103.

منابع

محمدجواد معمورى، دائرة المعارف قرآن کریم، ج5، ص222-230.