اشعث بن قیس

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«اَشعَث بن قیس کِندی» (م، ۴۰ ق)، از منافقان در عصر حکومت امام على (علیه‌السلام) بود و به گفته بعضى از مورخان، ریشه اصلى تمام مفاسد جامعه اسلامى بشمار می‌رفت. اشعث، سردمدار جریانى بود که حکمیت و ابوموسى اشعرى را در جنگ صفین بر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تحمیل کردند. او در توطئه قتل حضرت على‌ نیز شرکت داشت.

زندگی‌نامه

ابومحمد، معدیکرب‌ بن قَیس‌، به سبب ژولیدگى همیشگى موهایش، به «اشعث» (ژولیده مو) شهرت یافت.[۱] او در جاهلیت از سران قبیله کنْده (از قبایل عمده یمن) بود[۲] و در سال دهم هجرت، در رأس هیئتى به مدینه آمد و مسلمان شد.[۳] خواهرش، قُتَیلَه را به‌ طور غیابى به عقد پیامبر صلی الله علیه و آله درآورد؛ ولى پیش از رسیدن او به مدینه، رسول خدا رحلت کرد.[۴]

برخی اشعث را از راویان حدیث پیامبر و از اصحاب او شمرده‌اند.[۵] بر پایه روایتى اشعث در حجة‌الوداع حضور داشت.[۶]

اشعث در طول عمر خود دو بار اسیر شد (آنگونه که امام علی علیه السلام در خطبه ۱۹ نهج البلاغه به آن اشاره کرده)؛ در زمان جاهلیّت هنگامى که پدرش «قیس» کشته شد، براى گرفتن انتقام خون او به همراهى قبیله اش حرکت کرد و به جاى حمله به قبیله قاتل (قبیله بنى مراد) اشتباهاً به قبیله دیگرى (قبیله بنى الحارث) حمله کرد و چون در این جنگ شکست خورد و اسیر گشت براى آزادى او صدها شتر فدیه دادند و این اسارت او در حال کفر بود). امّا داستان اسارت او در اسلام نیز به گفته ابن ابى الحدید چنین بود که: بعد از نفوذ قدرت اسلام و آمدن هیئت هاى نمایندگى قبایل عرب نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى قبول اسلام، هیئتى از قبیله بنى کنده که اشعث نیز جزء آنها بود به محضر پیامبر آمدند و ظاهراً اسلام را پذیرفتند؛ ولى بعد از رحلت پیامبر اکرم اشعث در صفوف مرتدیّن قرار گرفت و بر ضدّ اسلام و مسلمین قیام کرد، گروهى از لشکریان اسلام آنها را محاصره کردند، او شبانه نزد فرمانده لشکر اسلام آمده، تقاضاى امان کرد و تسلیم شد و بعضى گفته اند تقاضاى امان براى ده نفر از خانواده خود کرد. سپس اشعث را دست بسته با آن ده نفر نزد «ابوبکر» آوردند. او اشعث را عفو نمود و خواهرش «ام فروه» را که نابینا بود به وى تزویج نمود؛[۷] هر چند در واپسین لحظات عمر خود، از این که اشعث را نکشته بود، اظهار پشیمانى کرد زیرا با همه این ها، او را فردى مفسد‌ مى‌دانست.[۸]

اشعث در دوره خلافت عمر و کمى پیش از آن، در جنگهاى روم و ایران شرکت جست و در همین ایام به همراه قبیله‌اش (کنْده) در کوفه سکونت یافت.[۹] سپس در دوره عثمان، کارگزار خلیفه در آذربایجان شد[۱۰] و بنا به اختلاف روایات، بین ۴ تا ۱۰ سال والى آنجا بود.

امام على‌ علیه السلام پس از جنگ جمل، یعنى حدود ۶ ماه پس از آغاز خلافتش، او را از ولایت آذربایجان عزل کرد و از وى خواست تا اموال حکومتى را در کوفه به حضرت تحویل دهد.[۱۱] این تصمیم بر اشعث ناگوار آمد، به‌ طورى که بر آن شد تا به معاویه بپیوندد ولى قومش او را بازداشتند زیرا ترک شهر و قوم و پیوستن به معاویه را سزاوار نمى‌دانستند،[۱۲] گرچه بلاذرى از مکاتبه او با معاویه سخن گفته است.[۱۳]

او در جنگ صفین در سپاه امام على علیه السلام بود و از سوى آن حضرت فرمانده جناح راست لشکر عراق شد. در این جنگ به مالک اشتر که اصالتى یمنى داشت و از سرداران برجسته سپاه امام على علیه السلام بود، حسادت مى ورزید و در کسب پیروزی هاى نخستین با او به رقابت مى‌پرداخت.[۱۴]

اشعث از کسانى بود که با عمرو بن عاص در مسأله ایجاد نفاق در صفوف یاران على علیه السلام در جنگ صفّین همکارى نمود. در لیلة‌الهریر ضمن سخنرانى، مردم را از ادامه جنگ برحذر داشت[۱۵] و پس از نیرنگِ بر سر نیزه کردن قرآن ها از سوى معاویه، به شدت از ادامه جنگ جلوگیرى کرد و امام على علیه السلام را واداشت تا مالک اشتر را از صف مقدم جنگ به عقب بازگرداند. پس از آن در انتخاب ابن‌عبّاس و مالک‌اشتر به‌ عنوان نماینده سپاه عراق براى داورى با امیرمؤمنان علیه السلام مخالفت ورزید و سرانجام امام را واداشت تا به داورى ابوموسى اشعرى تن در دهد.[۱۶]

اشعث در جنگ نهروان در کنار امام على علیه السلام ولى بدون هیچ سِمَتى، بر ضدّ خوارج شرکت کرد[۱۷] و پس از این جنگ با وعده‌هاى معاویه، مانع اعزام دوباره سپاه على علیه السلام به سوى شام شد،[۱۸] از این‌رو حضرت او را بر منبر، منافق پسر کافر خواند و نفرین کرد.[۱۹]

اشعث که در توطئه قتل حضرت على‌ علیه السلام شرکت داشت از مدتى قبل حضرت را به ترور تهدید مى‌کرد[۲۰] و ابن ملجم را که براى قتل حضرت به کوفه آمده بود یک ماه در خانه‌اش ساکن کرد.[۲۱] ابن‌ ملجم شبى که فرداى آن قصد کشتن على علیه السلام را داشت تا نزدیکى طلوع فجر با اشعث در مسجد مشاوره داشت. سپس اشعث به او گفت: در انجام کارت شتاب کن که چون صبح شود رسوا مى‌شوى.[۲۲] این سخن را حُجر بن عَدِىّ شنید و چون امام به شهادت رسید، حجر به اشعث گفت: اى اعور تو او را کشته‌اى.[۲۳]

اشعث بن قیس سرانجام ۴۰ روز پس از شهادت امام على علیه السلام، در ۶۳ سالگى مُرد.[۲۴]

برخى از فرزندان او نیز در مسائل سیاسى زمان خود نقش آفریدند؛ دخترش جَعْدَه، همسر خود امام حسن علیه السلام را با زهر به شهادت رساند.[۲۵] محمد بن‌ اشعث نیز پس از صلح امام حسن علیه السلام، حُجر بن عَدِىّ را دستگیر و به زیاد بن ابیه تحویل‌ داد[۲۶] و همچنین پس از قیام امام حسین علیه السلام و پیش از حادثه کربلا، مسلم بن عقیل را دستگیر و به عبیدالله‌ بن‌ زیاد تحویل داد[۲۷] و در کربلا نیز با برادرش قَیس‌ بن‌ اشعث در میان فرماندهان عمر سعد بود.[۲۸]

ابن ابى الحدید در یک کلام کوتاه «اشعث» را چنین معرفى مى کند: «او از منافقین در عصر على (علیه السلام) بود و در میان اصحاب آن حضرت مانند عبدالله بن ابىّ بن سلول در میان یاران رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بود، که هر کدام در زمان خود از رؤساى منافقین بودند و در بسیارى از توطئه ها و مفسده ها شرکت داشتند».[۲۹]

اشعث در شأن نزول

برخى، ذیل آیه ۷۷ سوره آل‌ عمران، از اشعث یاد کرده‌اند؛ از خود او نقل شده که گفته است: این آیه، درباره من نازل شده است؛ من و مردى یهودى درباره زمینى اختلاف داشتیم. او را نزد پیامبر صلی الله علیه وآله بردم. حضرت به من فرمود: آیا بینه‌اى دارى؟ عرض کردم: نه. پیامبر فرمود: پس مرد یهودى باید سوگند یاد‌ کند. عرض کردم: اى رسول خدا! او با سوگند دروغ خود زمینم را تصاحب خواهد کرد و این آیه نازل‌ شد:[۳۰] «اِنَّ الَّذینَ یشتَرونَ بِعَهدِاللّهِ واَیمانِهِم ثَمَنـًا قَلیلاً اُولائِک لاخَلاقَ لَهُم فِى الأخِرَةِ ولا‌یکلِّمُهُمُ اللّهُ ولا ینظُرُ اِلَیهِم یومَ القِیامَةِ ولا‌یزَکیهِم ولَهُم عَذابٌ اَلِیم»؛ کسانى که عهد‌ خدا و سوگندهاى خود را به بهایى اندک بفروشند، آنان را در آخرت بهره‌اى نخواهد بود. خدا با آنها سخن نگوید و به نظر رحمت در قیامت به آنها ننگرد و از پلیدى گناه پاکیزه نسازد و آنان را عذابى دردناک خواهد بود.

بنابر روایت ابن‌ جریح، زمین از یهودى بود و اشعث قصد داشت با سوگند دروغ آن را تملک کند که با نزول این آیه، از آن صرف‌نظر کرد و گواهى داد که از یهودى‌ است.[۳۱] اما با توجه به نزول همه سوره آل‌عمران پیش از سال نهم هجرى (قبل از اسلام آوردن اشعث)، این شأن نزول بعید به نظر مى‌رسد.[۳۲]

پانویس

  1. المعارف، ص۳۳۳؛ شرح نهج‌البلاغه، ج۱، ص‌۲۱۶.
  2. وقعة صفین، ص‌۱۳۸؛ الاصابه، ج‌۱، ص‌۲۳۹؛ الاستیعاب، ج‌۱، ص‌۲۲۰.
  3. الاستیعاب، ج‌۱، ص‌۲۲۰.
  4. الطبقات، ج۸، ص۱۱۶ـ۱۱۷؛ المحبر، ص۹۴‌ـ‌۹۵؛ انساب‌الاشراف، ج‌۲، ص‌۹۴.
  5. رجال الطوسى، ص‌۲۳؛ سیر اعلام النبلاء، ج‌۲، ص‌۳۸.
  6. الخصال، ج‌۱، ص‌۲۱۹؛ المناقب، ج‌۲، ص‌۳۱۵؛ بحارالانوار، ج‌۴۱، ص‌۲۰۶.
  7. الرده، ص‌۲۵۳‌ـ‌۳۲۱؛ الفتوح، ج‌۱، ص‌۵۵‌ـ‌۶۸.
  8. الامامة والسیاسه، ج۱، ص۳۶؛ فتوح‌البلدان، ص۱۱۲؛ تاریخ‌یعقوبى، ج‌۲، ص‌۱۳۷.
  9. تاریخ یعقوبى، ج‌۲، ص‌۱۵۱؛ تاریخ دمشق، ج‌۹، ص‌۱۳۱.
  10. تاریخ طبرى، ج‌۲، ص‌۶۹۳؛ انساب الاشراف، ج‌۳، ص‌۸۰.
  11. وقعة صِفین، ص‌۲۰‌ـ‌۲۱؛ الامامة والسیاسه، ج‌۱، ص‌۱۱۱.
  12. وقعة صفین، ص‌۲۱؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۱۲.
  13. انساب الاشراف، ج‌۳، ص‌۸۰.
  14. وقعة صفین، ص‌۱۸۰.
  15. همان، ص۴۸۰ـ۴۸۱؛ الاخبارالطوال، ص۱۸۸ـ۱۸۹؛ الفتوح، ج‌۴، ص‌۱۹۷.
  16. وقعة صفین، ص‌۴۸۲‌ـ‌۵۰۰؛ اخبارالطوال، ص‌۱۹۱‌ـ‌۱۹۲.
  17. تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۲۰؛ المنتظم، ج۳، ص‌۴۰۸.
  18. انساب‌الاشراف، ج‌۳، ص‌۱۵۳‌ـ‌۱۵۶؛ اخبارالطوال، ص‌۲۱۱.
  19. الاغانى، ج‌۲۱، ص‌۲۰؛ نهج‌البلاغه، خطبه ۱۹.
  20. مقاتل الطالبیین، ص‌۴۸؛ تاریخ دمشق، ج‌۹، ص‌۱۳۹‌ـ‌۱۴۰؛ شرح‌نهج‌البلاغه، ج‌۶، ص‌۲۵۴.
  21. تاریخ یعقوبى، ج‌۲، ص‌۲۱۲.
  22. الطبقات، ج‌۳، ص‌۲۶؛ انساب الاشراف، ج‌۳، ص‌۲۵۴.
  23. انساب الاشراف، ج‌۳، ص‌۲۵۴.
  24. الاستیعاب، ج‌۱، ص‌۲۲۱.
  25. المعارف، ص‌۲۱۲؛ انساب‌الاشراف، ج‌۳، ص‌۲۷۰‌ـ‌۲۹۵.
  26. تاریخ طبرى، ج‌۵، ص‌۲۲۳‌ـ‌۲۲۴؛ البدایة والنهایه، ج‌۸، ص‌۴۲۵.
  27. المحبر، ص‌۲۴۵‌ـ‌۲۴۶؛ انساب‌الاشراف، ج‌۲، ص‌۳۳۹؛ الارشاد، ج‌۲، ص‌۵۸.
  28. الاخبار الطوال، ص‌۲۹۸‌ـ‌۳۰۲؛ الکافى، ج‌۸، ص‌۱۴۴.
  29. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱، ص ۲۹۲.
  30. جامع‌البیان، مج‌۳، ج‌۳، ص‌۴۳۶؛ تاریخ دمشق، ج‌۹، ص‌۱۱۷.
  31. جامع‌البیان، مج‌۳، ج‌۳، ص‌۴۳۷.
  32. المیزان، ج‌۳، ص‌۱۱۶، ۲۷۳.

منابع

  • دائرة المعارف قرآن کریم، "اشعث بن قیس"، ابوالقاسم زرگر، ج۳، ص۳۵۹-۳۶۲.
  • پیام امام امیرالمومنین علیه‌السلام‏، ناصر مکارم شیرازى، ج۱، ص۶۴۵.