اشعث بن قیس

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۸:۳۱ توسط Zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

ابومحمد، معديكرب‌ بن قَيْس‌ بن معديكرب‌ بن معاويه.[۱] وى به سبب ژوليدگى هميشگى موهايش، به «اشعث» (ژوليده مو) شهرت يافت.[۲] در جاهليت از سران قبيله كِنْده (از قبايل عمده يمن) بود.[۳] و در سال دهم هجرت، در رأس هيئتى به مدينه آمد و مسلمان شد.[۴] خواهرش، قُتَيْلَه را به‌ طور غيابى به عقد پيامبر درآورد؛ ولى پيش از رسيدن او به مدينه، رسول خدا رحلت كرد.[۵]

بر پايه روايتى اشعث در حجّة‌الوداع حضور داشت.[۶] پس از وفات رسول خدا صلی الله علیه و آله، مرتد شد و با لشكريان ابوبكر نبردهاى سختى كرد؛ اما سرانجام تسليم و به اسارت نزد ابوبكر آورده شد. ابوبكر او را بخشود و خواهر خود، اُمّ‌فَرْوَه را به همسرى وى درآورد،[۷] هر چند در واپسين لحظات عمر خود، از اين كه اشعث را نكشته بود، اظهار پشيمانى كرد زيرا با همه اين ها، او را فردى مفسد‌ مى‌دانست.[۸]

در دوره خلافت عمر و كمى پيش از آن، در جنگهاى روم و ايران شركت جست و در همين ايام به همراه قبيله‌اش (كِنْده) در كوفه سكونت يافت.[۹] سپس در دوره خليفه سوم، كارگزار خليفه در آذربايجان شد[۱۰] و بنا به اختلاف روايات، بين 4 تا 10 سال والى آنجا بود.

على‌ بن‌ ابى‌طالب عليه السلام پس از جنگ جمل، يعنى حدود 6 ماه پس از آغاز خلافتش، او را از ولايت آذربايجان عزل كرد و از وى خواست تا اموال حكومتى را در كوفه به حضرت تحويل دهد.[۱۱] اين تصميم بر اشعث ناگوار آمد، به‌ طورى كه بر آن شد تا به معاويه بپيوندد ولى قومش او را بازداشتند زيرا ترك شهر و قوم و پيوستن به معاويه را سزاوار نمى‌دانستند،[۱۲] گرچه بلاذرى از مكاتبه او با معاويه سخن گفته است.[۱۳]

او در جنگ صفين در سپاه امام على عليه السلام بود و از سوى حضرت فرمانده جناح راست لشكر عراق شد. در اين جنگ به مالك اشتر كه اصالتى يمنى داشت و از سرداران برجسته سپاه على عليه السلام بود، حسادت مىورزيد و در كسب پيروزي هاى نخستين با او به رقابت مى‌پرداخت.[۱۴]

او در ليلة‌الهرير ضمن سخنرانى، مردم را از ادامه جنگ برحذر داشت[۱۵] و پس از نيرنگِ بر سر نيزه كردن قرآن ها از سوى معاويه، به شدت از ادامه جنگ جلوگيرى كرد و على عليه السلام را واداشت تا مالك اشتر را از صف مقدم جنگ به عقب بازگرداند. پس از آن در انتخاب ابن‌عبّاس و مالك‌اشتر به‌ صورت نماينده سپاه عراق براى داورى با اميرمؤمنان، على عليه السلام مخالفت ورزيد و سرانجام امام را واداشت تا به داورى ابوموسى اشعرى تن در دهد.

[۱۶] اشعث در جنگ نهروان در كنار على عليه السلام ولى بدون هيچ سِمَتى، بر ضدّ خوارج شركت كرد[۱۷] و پس از اين جنگ با وعده‌هاى معاويه، مانع اعزام دوباره سپاه على عليه السلام به سوى شام شد،[۱۸] از اين‌رو حضرت او را بر منبر، منافق پسر كافر خواند و نفرين كرد.[۱۹]

اشعث كه در توطئه قتل على‌ بن‌ ابى‌طالب عليه السلام شركت داشت از مدتى قبل حضرت را به ترور تهديد مى‌كرد[۲۰] و ابن‌ملجم را كه براى قتل حضرت به كوفه آمده بود يك ماه در خانه‌اش ساكن كرد.[۲۱] ابن‌ملجم شبى كه فرداى آن قصد كشتن على عليه السلام را داشت تا نزديكى طلوع فجر با اشعث در مسجد مشاوره داشت. سپس اشعث به او گفت: در انجام كارت شتاب كن كه چون صبح شود رسوا مى‌شوى.[۲۲] اين سخن را حُجر بن عَدِىّ شنيد و چون امام كشته شد، حجر به اشعث گفت: اى اعور تو او را كشته‌اى.[۲۳] سرانجام 40 روز پس از شهادت على عليه السلام در 63 سالگى مُرد.[۲۴] وى را از راويان حديث پيامبر و از اصحاب او شمرده‌اند.[۲۵]

برخى از فرزندان او نيز در مسائل سياسى زمان خود نقش آفريدند؛ جَعْدَه دختر او همسر خود، امام حسن علیه السلام را با زهر به شهادت رساند[۲۶] و محمد بن‌ اشعث پس از صلح امام حسن عليه السلام، حُجر بن عَدِىّ را دستگير و به زياد بن ابيه تحويل‌ داد[۲۷] و پس از قيام امام حسين عليه السلام و پيش از حادثه كربلا، مسلم بن عقیل را نيز دستگير و به عبيدالله‌ بن‌ زياد تحويل داد[۲۸] و در كربلا با برادرش قَيْس‌ بن‌ اشعث در ميان فرماندهان عمر سعد بود.[۲۹]

اشعث در شأن نزول

برخى، ذيل آيه 77 سوره آل‌ عمران/3 از اشعث ياد كرده‌اند؛ از خود او نقل شده كه گفته است: اين آيه، درباره من نازل شده است؛ من و مردى يهودى درباره زمينى اختلاف داشتيم. او را نزد پيامبر صلی الله علیه و آله بردم حضرت به من فرمود: آيا بيّنه‌اى دارى؟ عرض كردم: نه. پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: پس مرد يهودى بايد سوگند ياد‌ كند. عرض كردم: اى رسول خدا! او با سوگند دروغ خود زمينم را تصاحب خواهد كرد و اين آيه نازل‌ شد:[۳۰] «اِنَّ الَّذينَ يَشتَرونَ بِعَهدِاللّهِ واَيمنِهِم ثَمَنـًا قَليلاً اُولئِكَ لاخَلقَ لَهُم فِى الأخِرَةِ ولا‌يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ ولا يَنظُرُ اِلَيهِم يَومَ القِيمَةِ ولا‌يُزَكّيهِم ولَهُم عَذابٌ اَلِيم»؛ كسانى كه عهد‌خدا و سوگندهاى خود را به بهايى اندك بفروشند، آنان را در آخرت بهره‌اى نخواهد بود. خدا با آنها سخن نگويد و به نظر رحمت در قيامت به آنها ننگرد و از پليدى گناه پاكيزه نسازد و آنان را عذابى دردناك خواهد بود. بنابر روايت ابن‌ جريح، زمين از يهودى بود و اشعث قصد داشت با سوگند دروغ آن را تملك كند كه با نزول اين آيه، از آن صرف‌نظر كرد و گواهى داد كه از يهودى‌است.[۳۱]

با توجه به نزول همه سوره آل‌عمران پيش از سال نهم هجرى، اين شأن نزول بعيد به نظر مى‌رسد.[۳۲]

پانویس

  1. المعارف، ص‌333؛ المحبر، ص‌251؛ سير اعلام النبلاء، ج‌2، ص‌37.
  2. المعارف، ص333؛ شرح نهج‌البلاغه، ج1، ص‌216.
  3. وقعة صفين، ص‌138؛ الاصابه، ج‌1، ص‌239؛ الاستيعاب، ج‌1، ص‌220.
  4. الاستيعاب، ج‌1، ص‌220.
  5. الطبقات، ج8، ص116ـ117؛ المحبر، ص94‌ـ‌95؛ انساب‌الاشراف، ج‌2، ص‌94.
  6. الخصال، ج‌1، ص‌219؛ المناقب، ج‌2، ص‌315؛ بحارالانوار، ج‌41، ص‌206.
  7. الرده، ص‌253‌ـ‌321؛ الفتوح، ج‌1، ص‌55‌ـ‌68.
  8. الامامة والسياسه، ج1، ص36؛ فتوح‌البلدان، ص112؛ تاريخ‌يعقوبى، ج‌2، ص‌137.
  9. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌151؛ تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌131.
  10. تاريخ طبرى، ج‌2، ص‌693؛ انساب الاشراف، ج‌3، ص‌80.
  11. وقعة صِفين، ص‌20‌ـ‌21؛ الامامة والسياسه، ج‌1، ص‌111.
  12. وقعة صفين، ص‌21؛ الامامة والسياسه، ج1، ص112.
  13. انساب الاشراف، ج‌3، ص‌80.
  14. وقعة صفين، ص‌180.
  15. همان، ص480ـ481؛ الاخبارالطوال، ص188ـ189؛ الفتوح، ج‌4، ص‌197.
  16. وقعة صفين، ص‌482‌ـ‌500؛ اخبارالطوال، ص‌191‌ـ‌192.
  17. تاريخ دمشق، ج9، ص120؛ المنتظم، ج3، ص‌408.
  18. انساب‌الاشراف، ج‌3، ص‌153‌ـ‌156؛ اخبارالطوال، ص‌211.
  19. الاغانى، ج‌21، ص‌20؛ نهج‌البلاغه، خطبه 19.
  20. مقاتل الطالبيين، ص‌48؛ تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌139‌ـ‌140؛ شرح‌نهج‌البلاغه، ج‌6، ص‌254.
  21. تاريخ يعقوبى، ج‌2، ص‌212.
  22. الطبقات، ج‌3، ص‌26؛ انساب الاشراف، ج‌3، ص‌254.
  23. انساب الاشراف، ج‌3، ص‌254.
  24. الاستيعاب، ج‌1، ص‌221.
  25. رجال الطوسى، ص‌23؛ سير اعلام النبلاء، ج‌2، ص‌38.
  26. المعارف، ص‌212؛ انساب‌الاشراف، ج‌3، ص‌270‌ـ‌295.
  27. تاريخ طبرى، ج‌5، ص‌223‌ـ‌224؛ البداية والنهايه، ج‌8، ص‌425.
  28. المحبر، ص‌245‌ـ‌246؛ انساب‌الاشراف، ج‌2، ص‌339؛ الارشاد، ج‌2، ص‌58.
  29. الاخبار الطوال، ص‌298‌ـ‌302؛ الكافى، ج‌8، ص‌144.
  30. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌436؛ تاريخ دمشق، ج‌9، ص‌117.
  31. جامع‌البيان، مج‌3، ج‌3، ص‌437.
  32. الميزان، ج‌3، ص‌116، 273.

منابع

اشعث بن قیس، ابوالقاسم زرگر، دائرة المعارف قرآن کریم، ج3، ص359-362.