مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابوالاسود دئلى

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«ظالم بن عمرو بن سفیان» معروف به «ابوالاسود دئلی» (م، ۶۹ ق)، شاعر، ادیب و محدث سرشناس تابعی شیعه و از اصحاب امام علی علیه السلام است. او علم نحو را با راهنمایی و دستور امام علی علیه السلام برای اولین بار تدوین نمود.

زندگی‌نامه

ظالم بن عمرو بن سفیان بن جندل بن یعمر کنانی معروف به ابوالاسود دئلی،[۱] در سال فتح مکه به دنیا آمد.[۲] او از قبیله مضر و از تیره بنی کنانه بود که در اطراف مکه سکونت داشتند. ابوالاسود پیش از رحلت پیامبر صلی الله علیه وآله ایمان آورد اما ایشان را ندید، بنابراین از صحابه رسول الله نبوده و در زمره تابعین به حساب می آید.[۳]

ابوالاسود، یکی از شیعیان و پیروان سرشناس امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود.[۴] پیوند صادقانۀ ابوالاسود با امام علی (ع) و نیز شرکت او در جنگ جمل و چند قطعه شعری که در مدح یا مرثیۀ امام علی (ع) و امام حسین (ع) سروده، موجب آن شده است که وی را از شیفتگان حضرت علی (ع) بدانند؛[۵] و برخی منابع، او را در شمار اصحاب این امامان نهاده‌اند.[۶] در منابع تاریخی حکایاتی از شدت علاقه مندی او به امام(ع) نقل شده است. از آن جمله گفتگوی او با ابن زیاد است که از ابوالاسود پرسید: محبت و علاقه تو نسبت به علی ابن ابی‌طالب چگونه است؟ او در پاسخ گفت: من علی را همان ‌طور دوست دارم که تو معاویه را دوست داری و من به او همان ‌قدر عشق می‌ورزم که تو با او دشمنی می‌ورزی. ولی خداوند متعال شاهد است که من از محبت خود جز آخرت هیچ نمی‌جویم و تو جز دنیا چیزی نمی‌خواهی.

ابوالاسود علاوه بر کسب علم و نقل روایات از حضرت علی علیه السلام، در امور سیاسی و اجتماعی و در جنگها نیز در کنار ایشان بود.

با ورود سپاه جمل به شهر بصره، ابوالاسود با عایشه و طلحه و زبیر گفتگو کرد و با دلایل محکم اشتباهشان را به آنان گوشزد کرد و از نبرد با امام علی بر حذر داشت. او در زمان صحبت با عایشه بسیار درشت برخورد نمود.[۷] او در این جنگ در کنار علی علیه السلام جنگید.[۸] پس از پایان جنگ، ابوالأسود می‌گوید: من شاهد بودم و دیدم وقتی زبیر بر بیت المال بصره دست یافت و اموال آن را دید، این آیه را تلاوت کرد: «وعدکم الله مغانم کثیرة تأخذونها فعجّل لکم هذه» (سوره فتح، ۲۰) و می‌گفت: آن چیزی که خداوند به ما وعده داده، این‌هاست. و دیدم وقتی امام علی علیه السلام طلا و جواهرات خزانه را دید، چنان با آنان برخورد کرد که گویا خاک‌اند. با خود گفتم: آن‌ها طلب دنیا می‌کنند و علی علیه السلام طلب آخرت، و بصیرتم نسبت به مولا علی علیه السلام بیشتر شد.[۹]

در زمان جنگ صفین، ابن عباس از سوی امام حاکم بصره بود. او ابوالاسود را در بصره جانشین خود کرد و خود به یاری امام شتافت.[۱۰] ابوالاسود شروع به جمع آوری نیرو برای امام نمود و اما فقط توانست ۱۷۰۰ را با خود به اردوگاه سپاه امام علی در نخیله بیاورد.[۱۱] نقل است که ابوالأسود در نخیله، معاویه را ملاقات نمود و معاویه به او گفت: تو به نتیجه داوری در صفین اعتراض کردی، هرگاه داوری آن روز را به عهده تو می‌گذاشتند، چگونه داوری می‌کردی؟ اگر تو این کار را بکنی، من هزاران نفر از مهاجر و انصار و اولاد آنان را جمع می‌کنم و بعد فریاد می‌زنم: «یا معشر من حضر، أ رجل من المهاجرین السابقین أحق بالخلافه أم رجل من الطلقاء؛ ای حاضران! بگویید تا بدانم آیا مردی که جزو مهاجران و از سابقین به اسلام است (امام علی علیه السلام)، سزاوار به خلافت است یا کسی که از طلقا است و به دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله آزاد شده (معاویه)؟».[۱۲]

پس از پایان جنگ صفین و پیش آمدن ماجرای حکمیت، فتنه خوارج از بصره و دیگر نقاط آغاز شد که مدتی بعد به جنگ نهروان انجامید. با خارج شدن خوارج از بصره، ابن عباس که حاکم بصره بود، ابوالاسود را به همراه هزار سوار به تعقیب آنان فرستاد و او در محل پل شوشتر به آنها رسید، اما شب فرارسید و خوارج از چنگ او گریختند و از دجله گذشتند و خود را به نهروان رساندند.[۱۳]

ابوالاسود بعد از شهادت امام علی علیه السلام حضور کمتری در صحنه سیاسی و اجتماعی جامعه ایفا نمود به همین دلیل گزارشهای اندکی از زندگی او در این دوران وجود دارد. البته همین گزارشهای اندک نشان دهنده گرایش او به ائمه اطهار علیهم السلام است. از جمله اینکه بعد از شهادت امام علی علیه السلام، ابوالاسود مردم بصره را به بیعت با امام حسن علیه السلام دعوت نمود. عده ای سخن او را پذیرفتند و عده ای دیگر به معاویه پیوستند.

با پیش آمدن واقعۀ شهادت امام حسین علیه السلام گفته‌اند که ابوالاسود شعرهایی در رثای امام (ع) سروده و ابن زیاد را هجو گفت. در بخشی از این مرثیه آمده است:

أ یرجو معشر قتلوا حسینا شفاعة جده یوم الحساب

آیا گروهی که حسین را کشتند امیدی به شفاعت جد او به روز حساب خواهند داشت؟[۱۴]

در تاریخ وفات او اختلاف نظر وجود دارد؛ اما بیشتر مآخذ، سال مرگ او را در ۶۹ قمری می‌دانند که طاعونِ کشنده‌ای بصره را فرا گرفت و بسیاری در آن جان باختند.[۱۵]

جایگاه علمی

ابوالأسود دوئلی یکی از دانشمندان صدر اسلام بوده است. ذهبی دانشمند رجالی اهل سنت درباره او می نویسد: او از شیعیان سرشناس علی (ع) و از کاملترین آنها از حیث عقل و نظر بود.[۱۶] جاحظ نیز درباره او می گوید: «خطیب عالم و کان قد جمع شدّة العقل و صواب الرأی و جودة اللسان و قول الشعر والظرف»؛[۱۷] او سخنگویی دانشمند بود و عقل توانا و درستی نظر و کیفیت زبان و شعر و نکته گویی در او جمع شده بود. او اولین کسی بود که علم نحو را تدوین نمود.[۱۸] وی در زمره محدثانی است که شیعه و اهل سنت از او نقل روایت نموده اند.[۱۹]

علامه امینی درباره او می نویسد: «تابعی متفق علی ثقته من رجال الصحاح الست؛[۲۰] وی تابعی است که بر ثقه بودن وی اتفاق نظر دارند و از رجال صحاح سته است».

اکثر احادیثی که وی روایت کرده از امام علی علیه السلام می‌باشد، ولی از عبدالله بن مسعود، اُبی بن کعب، ابوموسی، ابن عباس، عمران بن حصین و زبیر بن عوام نیز حدیث نقل کرده است.[۲۱]

او را از حیث سخنوری و فصاحت نیز فصیح‌ترین مردم دانسته‌اند. قتاده درباره او می گوید: «کان ابوالاسود الدؤلی من افصح الناس»؛ ابوالاسود از فصیح ترین مردم بود.[۲۲] ابوالاسود خود در این باره می گوید: «إنی لأجد للحن غمزا کغمز اللحم»؛ من در لحن، نرمی احساس می‌کنم (و برایم بسیار راحت و هموار است و) مثل نرمی گوشت می‌باشد».[۲۳]

همچنین نقش و تأثیر ابوالاسود بر پیدایش علم نحو معروف است. خط عربى علاوه بر آنکه در ابتدا از نقطه خالى بود، نشانه و علامت نیز نداشت و طبعا مُصحف نیز از هر گونه علامتى که نشان دهنده حرکت و اِعراب کلمه باشد، عارى بود. از سویی مسلمانان در صدر اسلام، قرآن را از پیامبر(ص) فرا گرفته و حفظ می کردند، لذا قرآن را به طور صحیح مى خواندند؛ اما در پایان قرن اول که مسلمانانِ غیر عربِ جامعه اسلامى فزونى یافت، نیاز مبرم به وضع علائم و نشانه هایى براى کلمات قرآن، پیدا شد. از این رو «ابوالاسود دوئلی» به وضع حرکات حروف پرداخت و پس از وی، «نصر بن عاصم» به نقطه گذاری مُصحف پرداخت.

ابوالاسود از شاگردان مکتب امام علی (علیه‌السّلام) محسوب شده و امام علم نحو و رسم آن را به او آموخته است. برخی او را واضع حرکات و تنوین در نحو می‌دانند.[۲۴] در تاریخ الاسلام ذهبی آمده است که فاعل و مفعول، مضاف و حرف رفع و نصب و جر و جزم از ابداعات ابوالاسود است.[۲۵] در واقع ابوالاسود دوئلی نخستین کسی بود که در مورد نحو تالیف از خود به جا گذاشت و این دستوری بود که امام علی (علیه‌السّلام) به او داده بود.[۲۶]

درباره علت این امر در کتاب «الغارات» آمده است: ابوالاسود می‌گوید: یکی از روزها خدمت علی (علیه‌السّلام) رسیدم و دیدم آن حضرت در حال تفکر و اندیشه است، عرض کردم یا امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) در چه موضوعی فکر می‌کنی؟ فرمودند: امروز یکی از نزدیکان من در هنگام محاوره و مکالمه مرتکب اغلاطی شد و الفاظ و کلمات را درست تلفظ نکرد و من از این جهت در فکر فرو رفته‌ام و باید برای این کار چاره‌ای بیندیشم. ابوالاسود گوید: در این هنگام علی (علیه‌السّلام) صفحه‌ای به من داد که در آن نوشته بودند: کلام بر سه قسم است. اسم، فعل و حرف و بعد از این اصول و قوانینی به من تعلیم دادند.[۲۷]

وقتی ابوالاسود آن چه درباره نحو نوشته بود را خدمت امام آورد، امام فرمود: «ما احسن هذا النحو الذی نحوتَ»؛ چه زیبا این نحو را ترتیب داده‌ای، و از این گفتار امام بود که این علم به «علم نحو» نامیده شد.[۲۸]

پانویس

  1. اسدالغابة، ج۳، ص۱۱۳
  2. ثقفی کوفی، الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزیز الله عطاردی، ص۳۵۴.
  3. أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج‏۲، ص: ۴۸۵
  4. رجال الکشى، ج‏۲، ص: ۴۷۶
  5. جاحظ، البرصان، ۱۲۲، ۲۷۹؛ صدر، ۴۳-۴۶.
  6. رجال شیخ طوسی، ۴۶.
  7. امامت‏ و سیاست/ترجمه،ص:۹۱
  8. الوافی بالوفیات، ج‏۱۶، ص: ۵۳۴
  9. تاریخ من دفن فی العراق، ص۲۸۷ به بعد؛ به نقل از فرهنگ کوثر ۱۳۸۹ شماره ۸۲
  10. اخبارالطوال/ترجمه،ص:۲۰۶
  11. الإمامةوالسیاسة،ج‏۱،ص:۸۴
  12. روضات الجنات فی أحوال العلماء و السادات، ج‏۴، ص: ۱۶۸
  13. اخبارالطوال/ترجمه،ص:۲۵۱
  14. الطبقات ‏الکبرى، جلد۵، ص:۵۱۳
  15. تاریخ مدینة دمشق، ج ۲۵، ص ۲۱۱.
  16. تاریخ ‏الإسلام، ج‏۵، ص:۲۷۸
  17. تاریخ الأدب العربی(فروخ)، ج‏۱، ص: ۳۴۸
  18. ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، ج‏۳، ص: ۲۴
  19. ر.ک: بحار الأنوار (ط - بیروت): ج‏۱۸، ص۱۲۴؛ ج‏۲۸، ص: ۲۳۲؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۲۶۱، ۳۰۸، ج۴، ص۵۵۰.
  20. الغدیر، ج۳، ص۹۳ و ج۸، ص۳۱۸.
  21. تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۱۷۶.
  22. تاریخ مدینة دمشق، ج۲۵، ص۱۹۰.
  23. تاریخ مدینة دمشق، ج ۲۵، ص ۱۹۰.
  24. زرکلی، خیر الدین، الاعلام، ج۳، ص۲۳۶.
  25. محمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج۵، ص۲۷۸.
  26. ابن خلدون، العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه عبد المحمد آیتی، ج۲، ص۱۱۶۰.
  27. ثقفی کوفی، الغارات و شرح حال اعلام آن، ترجمه عزیز الله عطاردی، ص۳۵۴ - ۳۵۵.
  28. محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۸۲.

منابع