آیه 83 سوره کهف

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۳۰ مهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۲:۱۶ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (نزول)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
مشاهده آیه در سوره

وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ ۖ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْرًا

مشاهده آیه در سوره


<<82 آیه 83 سوره کهف 84>>
سوره : سوره کهف (18)
جزء : 16
نزول : مکه

ترجمه های فارسی

و از تو (ای رسول) سؤال از ذوالقرنین می‌کنند، پاسخ ده که من به زودی حکایتی از او بر شما خواهم خواند.

و از تو درباره ذوالقرنین می پرسند؛ بگو: به زودی بخشی از سرگذشت او را [به وسیله آیاتی از قرآن] برای شما می خوانم.

و از تو در باره «ذوالقرنين» مى‌پرسند. بگو: «به زودى چيزى از او براى شما خواهم خواند.»

و از تو در باره ذوالقرنين مى‌پرسند. بگو: براى شما از او چيزى مى‌خوانم.

و از تو درباره «ذو القرنین» می‌پرسند؛ بگو: «بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد.»

ترجمه های انگلیسی(English translations)

They question you concerning Dhul Qarnayn. Say, ‘I will relate to you an account of him.’

And they ask you about Zulqarnain. Say: I will recite to you an account of him.

They will ask thee of Dhu'l-Qarneyn. Say: I shall recite unto you a remembrance of him.

They ask thee concerning Zul-qarnain. Say, "I will rehearse to you something of his story."

معانی کلمات آیه

ذى القرنين: قرن (بر وزن عقل) به معنى جمع كردن است، «قرن البعيرين: جمعهما في حبل» يعنى دو شتر را با يك طناب بست. و نيز به معنى ‏شاخ آيد مانند شاخ گاو و گوسفند و نيز به معنى جماعتى است كه در زمان واحد نزديك به هم زندگى مى‏ كنند .جمع آن قرون است . به معنى زمان نيز آمده است. «ذو القرنين» لقب آن پادشاه است، قرن ظاهرا در اينجا به معنى شاخ است، يعنى صاحب دو شاخ.[۱]

نزول

هنگامى که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم اخبار موسى و دوست وى یوشع و نیز خضر را به مردم از روى آیات قرآن گفت، به وى گفتند: به ما خبر بده از مردى را که مشرق و مغرب زمین را سیر کرده بود و به ما بگو که آن مرد کیست و داستان آن چیست؟ سپس این آیه نازل گردید[۲].[۳]

تفسیر آیه

تفسیر نور (محسن قرائتی)


وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً «83»

و از تو درباره ذوالقرنين مى‌پرسند. بگو: به‌زودى از او يادى بر شما خواهم كرد.

نکته ها

«قرن»، دو معنا دارد: يكى دوران طولانى و ديگرى به معناى شاخ حيوان، و ذوالقرنين را از آن جهت بدين وصف ناميده‌اند كه يا حكومت طولانى داشته و يا آنكه دو رشته موى خود را مثل دو شاخ مى‌بافته و يا روى كلاه او دو شاخك قرار داشته است. همچنين ممكن است مراد از «قرنين» شرق و غرب جهان باشد، «1» كه چون او به تمام شرق و غرب عالم سلطه پيدا كرده بوده «ذوالقرنين» ناميده شده است.

امام باقر عليه السلام فرمودند: «ذوالقرنين» پيامبر نبود، ليكن مرد صالحى بود كه خدا او را دوست مى‌داشت و او قوم خود را به تقوا سفارش مى‌كرد. مردم بر يك طرف سر او ضربه‌اى وارد كردند و او تا مدّتى ناپديد شد، پس از آن به سوى مردم بازگشت و دعوت خود را تكرار كرد، مردم به سمت ديگر سر او ضربه‌اى زدند. آنگاه امام فرمود: در ميان شما نيز شخصى با اين خصوصيات است. «2» بنابراين به خاطر اين دو ضربه به ذوالقرنين معروف بوده است.

تفسير نمونه با توجّه به اظهارات چند مورّخ يونانى و چند فراز از تورات (كتاب اشعيا، فصل 46، شماره‌ى 28 و 11) و كشف مجسمه‌ى كورش در قرن نوزدهم ميلادى كه تاجى با دو شاخ بر سر داشت، ذوالقرنين را با كورش بيشتر تطبيق مى‌دهد، ولى مرحوم شعرانى، در حاشيه تفسير ابوالفتوح، ذوالقرنين را همان اسكندر مقدونى مى‌داند كه از سيزده سالگى شاگرد ارسطو بوده است. و صاحب تفسير الميزان او را همان كورش مى‌داند. به هر حال در اينكه ذوالقرنين چه مدّت حكومت كرده و نام واقعى او چيست و چند سال عمر كرده وآيا بشر بوده يا فرشته، پيامبر يا عبد صالح؟ اسكندر بوده يا كورش؟


«1». چنانكه عربها مى‌گويند: «قرنى الشمس» يعنى دو شاخ آفتاب كه مراد شرق و غرب عالم است.

«2». تفسيرنورالثقلين؛ كمال‌الدين صدوق.

جلد 5 - صفحه 217

چرا ذوالقرنين نام دارد؟ امكاناتش چه بوده، محدوده‌ى حكومتش كجا بود؟ طول و عرض و مشخصات سدى كه ساخت چه بود؟ چه زمانى بود؟ آيا اين سدّ همان ديوار چين است يا نه؟ سخنان بسيارى بيان شده وبحث در جزئيّات آن چندان مفيد نيست. بايد دنبال هدف‌ها رفت، نه مسائل جزئى كه در آنها هيچ رشدى نيست.

پیام ها

1- انبيا مرجع مردم وپاسخگوى سؤالات آنان بوده‌اند. «يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ»

2- رهبر ومبلّغ دينى بايد با تاريخ و حوادث مهم آشنا باشد. يَسْئَلُونَكَ‌ ... آنكه پيشواى مردم شد، از او سؤالات مختلفى مى‌كنند، چنانكه در آيات ديگر سؤال از روح مطرح است.

3- سؤالات بجا و منطقى مردم را بى‌پاسخ نگذاريم. «سَأَتْلُوا»

4- در پاسخ سؤال‌ها، شتابزده جواب ندهيم. «سَأَتْلُوا»

5- تاريخ وبازگويى آن، به اندازه‌اى كه در آن تذكّر و عبرت باشد ارزشمند است. «سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً»

6- پرسش‌هاى مردم، زمينه‌ى نزول بعضى از آيات بوده است. يَسْئَلُونَكَ‌ ... قُلْ‌ ...

تفسیر اثنی عشری (حسینی شاه عبدالعظیمی)



وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83)

پيش از اين گذشت كه كفار قريش سه سؤال نمودند: اول كيفيت روح، دوم اصحاب كهف، سوم قصه ذو القرنين:

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ‌: و سؤال مى‌كنند تو را اى پيغمبر، مشركان به امتحان يهود از قصه ذى القرنين. قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً: بگو زود باشد كه بخوانم بر شما از ذو القرنين خبرى و بيانى.

مفسرين و مورخين را در ذو القرنين اختلاف است. آنچه از تتبع تفاسير و اقوال مورخين و خصوص اخبار ائمه هدى بدست آيد، اينست كه ذو القرنين مذكور در آيه شريفه غير از اسكندر مقدونى يونانى پسر فيليپ باشد، زيرا ذو القرنين زمان حضرت ابراهيم بوده، و صدوق و مجلسى (رحمه اللّه) تصريح نموده‌اند. «2» و ايضا بعضى او را نبى دانند، لكن ظاهرا پيغمبر نبوده به صريح چند روايت‌ «3»، و نزد جمعى پادشاه بوده. در وجه تسميه و به ذو القرنين اقوالى است:

1- به سبب آنكه داخل شد نور و ظلمت را.

«1» بحار، ج 13، ص 313- 312، رقم 52.

«2» بحار الانوار، ج 12، ص 211 و 213.

«3» بحار الانوار، ج 12، صفحات 178، 180، 194، 191، باب قصص ذى القرنين، روايات 5، 6، 17، 26، مراجعه شود. به كلام صدوق ذيل حديث 9 همين باب، صفحات 181 و 182 مصدر.

جلد 8 - صفحه 108

2- چون دو قرن زمان او منقرض شد.

3- به اعتبار مالك شدن فارس و روم.

4- به جهت كريم الطرفين بودن.

5- بواسطه آنكه در جنگ به دست و ركابين مقاتله مى‌نمود.

6- ابن بابويه (رضوان اللّه عليه) به اسناد خود از اصبغ بن نباته كه گفت:

ابن الكوا از حضرت امير المؤمنين عليه السلام در منبر سؤال نمود: خبر ده مرا از ذو القرنين، آيا پيغمبر بود يا پادشاه و قرنين او از طلا بود يا از نقره؟ فرمود: نه پيغمبر بود و نه پادشاه، و قرنين او نه از طلا بود نه از نقره، و لكن بنده‌اى بود دوست مى‌داشت خدا را و خدا او را دوست مى‌داشت، و نصيحت نمود براى خدا. پس نصيحت فرمود او را خدا و ناميده شد به ذو القرنين، زيرا قوم خود را دعوت به خداپرستى. پس ضربتى به يك طرف سر او زدند، پس غايب شد زمانى، بعد برگشت به ايشان، دوباره ضربت ديگر به او زدند، و در شما هست مثل او «1». مراد خود حضرت باشد كه در خندق دو ضربت به سر آن سرور زدند. و چندين حديث بدين مضمون است.


تفسیر روان جاوید (ثقفى تهرانى)


وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى‌ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً (87)

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‌ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً (88)

ترجمه‌

و مى‌پرسند تو را از ذو القرنين بگو بزودى بخوانم بر شما از او حكايتى‌

همانا ما تمكّن داديم او را در زمين و داديم او را از هر چيزى وسيله‌اى‌

پس توسل جست بوسيله‌اى‌

تا وقتى كه رسيد بجاى غروب نمودن آفتاب يافت آنرا كه غروب ميكند در چشمه لاى دارى و يافت نزد آن گروهى را گفتيم اى ذو القرنين يا عذاب ميكنى ايشانرا و يا آنكه ميگيرى در آنها راه نيكوئى را

گفت امّا آنكه ستم نمود پس زود باشد كه عذاب كنيم او را پس بر گردانده شود بسوى پروردگارش و عذاب كند او را عذاب سخت بى‌مانندى‌

و امّا آنكه ايمان آورد و بجا آورد كار شايسته را پس از براى او است بپاداش، خوبى و زود باشد كه بفرمائيم او را از فرمانمان چيز آسانى.

تفسير

- در قرب الاسناد از امام كاظم عليه السّلام نقل نموده كه جمعى از يهود خواستند خدمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم برسند بامير المؤمنين عليه السّلام عرضه داشتند و اجازه‌

جلد 3 صفحه 447

گرفتند و شرفياب شدند حضرت فرمود شما از من سؤال ميكنيد يا من بگويم گفتند شما بفرمائيد فرمود آمديد بپرسيد از ذو القرنين گفتند بلى فرمود پسرى از اهل روم بود پس پادشاه شد و در مشرق و مغرب عالم سير نمود و سدّ را بنا كرد آنها هم تصديق نمودند و قمّى ره فرموده كه چون پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قصّه حضرت موسى و خضر عليه السّلام را بپايان رسانيد از او پرسيدند آنكس كه از مشرق تا مغرب را گردش كرد كه بود و حكايتش چه بود پس اين آيات نازل شد و عيّاشى ره از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه پرسيدند از آنحضرت از ذو القرنين فرمود بنده صالحى بود و نامش عيّاش بود اختيار فرمود او را خدا و مبعوث كرد بر جمعى از جماعت پيشينيان در ناحيه مغرب بعد از طوفان نوح پس ضربتى بسمت راست سرش زدند و مرد و بعد از صد سال خداوند او را زنده كرد و مبعوث فرمود او را بر جمعى از جماعت پيشينيان در ناحيه مشرق پس تكذيب نمودند او را و ضربتى بسمت چپ سرش زدند و مرد و بعد از صد سال خداوند او را زنده كرد و عوض آندو ضربت كه بدو طرف سرش رسيده بود خداوند دو شاخ ميان تهى در جاى آندو ضربت باو عطا فرمود كه قوّت سلطنت و علامت نبوّت او در آن دو بود پس او را بآسمان دنيا برد و تمام روى زمين و پستيها و بلنديها و راههاى آنرا براى او آشكار كرد و از مشرق تا مغرب عالم را ديد و از هر چيزى باو داد و بسبب آن حقّ و باطل را شناخت و مؤيّد فرمود او را بآن دو شاخ كه بوسيله آن كشف مينمود از آسمان و در آن بود ظلمات و رعد و برق و صاعقه براى هلاكت دشمنان و متمرّدان او پس او را بزمين فرود آورد و باو وحى فرمود كه مغرب و مشرق عالم را بگرد كه من زمين را براى تو بهم پيچيدم و مردم را ذليل تو كردم و ترس تو را در دلها انداختم و او اطاعت كرد و مشرق و مغرب عالم را مسخّر نمود و اين است معناى قول خداوند انّا مكّنّا له فى الارض تا آخر آيه و گفته‌اند او اوّل كسى بود كه بملاحظه مستور شدن دو شاخش عمامه بسر گذارد و تصوّر نشود كه شاخ عيب است و بايد پيغمبر از عيب مبرّى باشد چون ممكن است در دو جانب سرش ارتفاع مختصرى بوده كه از آن تعبير بشاخ شده چون دو جانب سر را هم قرن ميگويند بعلاوه نبوّت او هم مسلّم نيست بلكه در چند روايت معتبره از ائمه اطهار تصريح شده كه پيغمبر نبوده و شايد آنكه در بعضى از روايات ذكرى از نبوّت‌

جلد 3 صفحه 448

او شده است بملاحظه آن باشد كه باو وحى ميشد چنانچه بمادر حضرت موسى وحى شد ولى آنچه مسلّم است آنستكه مرد صالح محبوب خدا و مؤيّد بتأييدات الهى بوده و بعضى او را يكى از اوصياء شمرده‌اند و در بعضى از روايات ائمه اطهار تصريح شده كه او را ذو القرنين خواندند براى همان دو ضربتى بود كه بدو طرف سرش زدند و بعضى گفته‌اند براى آن بود كه بر مشرق و مغرب عالم مسلّط شد و دو جانب آفتاب را دو قرن آن خوانند و بعضى گفته‌اند براى آن بود كه دو قرن زندگى كرد و مردم دو دوره در زمان حيات او مردند در هر حال گفته‌اند اسم او اسكندر بود و شهر اسكندريّه را در مصر او بنا نموده ولى در روايات ائمه عليهم السلام بنام عيّاش و عبد اللّه بن ضحّاك معرّفى شده است و از ابن عباس نقل شده كه او بمكّه آمد وقتى كه حضرت ابراهيم عليه السّلام در مكّه بود و چون شنيد حضرت آنجا است پياده شد و گفت در شهرى كه حضرت ابراهيم باشد سزاوار نيست من سوار باشم و بخدمت او شتافت و حضرت باو سلام كرد و او با حضرت دست بگردن شد و معانقه نمود و اين سنّت از او باقى مانده و براى اين احتراميكه او از حضرت ابراهيم كرد خداوند ابر را در فرمان او قرار داد و اين مسخّر بودن ابر براى او در روايات ائمه اطهار هم ذكر شده است چنانچه در خرائج از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه خداوند ابر را مسخّر او نمود و اسباب پيشرفت كار را براى او آماده فرمود و نور را براى او منبسط كرد و شب و روز براى او يكسان بود و در خواب ديد كه نزديك بآفتاب شد تا حدّى كه دو قرن شرقى و غربى او را بدست گرفت و بيدار شد و براى قومش نقل نمود و آنها او را براى اين ذو القرنين ناميدند پس دعوتشان نمود بخدا و آنها اجابت كردند و بنابر آنچه تا كنون بيان شد معلوم ميشود مراد از تمكّنى كه خدا فرموده باو دادم در زمين همان سلطنت عالمگير او است كه در بعضى روايات بآن تصريح شده و فرموده‌اند چهار نفر بودند كه تمام روى زمين را متصرّف شدند دو مؤمن و دو كافر امّا دو مؤمن حضرت سليمان بود و جناب ذو القرنين و امّا دو كافر نمرود بود و بخت النّصر و مراد از آنكه فرموده داديم باو از هر چيزى سببى همان آماده نمودن وسائل و اسباب پيشرفت كار و اراده او است يعنى باو داديم از هر چيزيكه مراد و مقصود او بود وسيله و سبب پيشرفتى از علم و قدرت و شوكت و سطوت و عزّت و ثروت و آلت و

جلد 3 صفحه 449

اسباب كار از هر باب و قمّى ره از امير المؤمنين عليه السّلام نقل نموده كه سبب بمعناى دليل است يعنى از هر قبيل و هر نوع راهنمائى باو داديم پس پيروى و متابعت و اتّخاذ نمود براى نيل بمقصود خود كه وصول بمغرب بود از ميان آن وسائل و اسباب وسيله و سببى را فاتّبع بهمزه وصل و تشديد تاء از باب افتعال نيز قرائت نموده‌اند تا وقتى كه رسيد بمنتهاى آبادى زمين از جانب مغرب كه ساحل درياى محيط باشد و اخيرا معروف باقيانوس اطلس شده بنظرش آمد كه آفتاب غروب ميكند در چشمه‌اى كه بواسطه داشتن گل سياه رنگش تار شده چون در مدّ نظرش جز آب متراكم نبود و در چنين موردى هر كس نظر كند بقرص آفتاب در حال غروب اين تصوّر برايش حاصل ميشود و در نظرش اينمعنى جلوه ميكند ولى حقيقت ندارد لذا خدا فرمود يافت آفتابرا چنين و نفرمود بود آفتاب چنين و اداء مطلب باين تعبير براى تأكيد رسيدن او بمنتهاى اراضى غرب است چون اگر بخواهند اينمعنى را ممثّل و مصوّر نمايند بغير اين تقريب و بيان ممكن نيست و بعضى بجاى حمئة حامية قرائت نموده‌اند كه بمعناى گرم است آنهم شايد بملاحظه مجرّد تصوّرى است كه براى مشاهده كننده حاصل ميشود از رفتن آفتاب در آب كه گمان ميكند آن آب براى مجاورت با آفتاب گرم است و يافت ذو القرنين در نزد آن چشمه آب جماعتى را كه كافر بودند و خطاب از جانب رب الارباب باو شد كه آنها را دو قسمت نمايد يك قسمت كه اصرار بر كفر و ضلالت دارند بكشد و يك قسمت كه قابل ارشاد و هدايتند ارشاد و هدايت فرمايد و طريقه عفو و اغماض و نيكى و احسانرا براى خود در باره آنها اتّخاذ نمايد ذو القرنين هم اطاعت نمود و عرضه داشت ما ايمان را بآنها عرضه ميداريم اگر قبول ننمودند و براى اصرار بر كفر بخودشان ستم كردند بعد از اين آنها را ميكشيم و بعذاب دنيويشان ميرسانيم پس در قيامت كه بپيشگاه الهى حاضر شوند خداوند آنها را معذّب بعذاب شديدى خواهد فرمود كه مثل و مانند نداشته باشد و آن بنقل قمّى ره از امام صادق عليه السّلام آتش جهنّم است و اگر قبول كردند و ايمان آوردند و كار خوب كردند خوب بآنها جزا داده شود و بنابراين كلمه جزاء حال يا تميز است براى الحسنى كه مبتداء موخر است و بعضى جزاء الحسنى برفع جزاء بدون تنوين قرائت نموده‌اند و بنابراين‌

جلد 3 صفحه 450

جزاء اضافه بحسنى شده و مراد آنستكه جزاء كارهاى خوب آنها داده خواهد شد و بعد از اين هم بآنها او امرى ميكنيم كه اطاعتش آسان و ميسور باشد در هر حال معلوم است كه آنها دو دسته بودند و ذو القرنين موظف بود در باره هر دسته‌اى بوظيفه مخصوصى عمل نمايد نه آنكه از ابتدا مخيّر بود در آنكه همه آنها را بكشد يا با آنها خوش رفتارى نمايد كه بعضى تصوّر نموده‌اند و تعجّب از مفسّر معاصر است كه ضمير در عندها را بآفتاب رجوع داده و استدلال نموده است بر آنكه آفتاب حقيقى نبوده بلكه تصوّرى بوده بآنكه نزد آفتاب حقيقى نميشود قومى زندگى كنند با آنكه كلمه عين نزديك بضمير است و شمس دور و با وجود اقرب ارجاع ضمير به ابعد نميشود و معنى واضح است رحمة اللّه عليه ..

اطیب البیان (سید عبدالحسین طیب)


وَ يَسئَلُونَك‌َ عَن‌ ذِي‌ القَرنَين‌ِ قُل‌ سَأَتلُوا عَلَيكُم‌ مِنه‌ُ ذِكراً (83)

و زود ‌باشد‌ ‌که‌ بيايند و ‌از‌ ‌شما‌ سؤال‌ مي‌كنند ‌از‌ ذي‌ القرنين‌ بگو زود ‌باشد‌ ‌که‌ ‌براي‌ ‌شما‌ ‌از‌ ‌او‌ ذكر كنم‌ وَ يَسئَلُونَك‌َ عَن‌ ذِي‌ القَرنَين‌ِ ‌در‌ موضوع‌ ذي‌ القرنين‌ ‌در‌ كلمات‌ مفسرين‌ و ‌در‌ اخبار آل‌ اطهار ‌از‌ جهات‌ زياد اختلاف‌ شديدي‌ دارد.

«1» ‌از‌ اسم‌ ‌او‌ «2» ‌از‌ وجه‌ تسميه‌ ‌او‌ بذي‌ القرنين‌.

«3» ‌از‌ اينكه‌ نبي‌ ‌بود‌ ‌ يا ‌ ‌عبد‌ صالح‌.

«4» ‌از‌ زمان‌ ‌او‌ و مدّت‌ عمر ‌او‌.

«5» ‌از‌ توسعه‌ مملكت‌ و سير ‌او‌: اما اول‌ مشهور ‌بين‌ مفسرين‌ اينكه‌ نامش‌ اسكندر ‌بود‌ آنهم‌ اسكندر رومي‌ ‌ يا ‌ ‌غير‌ ‌آن‌ و اما وجه‌ تسميه‌ ‌او‌ بذي‌ القرنين‌ بعضي‌ گفتند دو قرن‌ سلطنت‌ كرد و ‌در‌ قرن‌ ‌هم‌ بعضي‌ گفتند سي‌ سال‌ بعضي‌ هفتاد سال‌ بعضي‌ هشتاد سال‌ و ‌از‌ همين‌ جهت‌ ناصر الدين‌ شاه‌ ‌را‌ ‌هم‌ صاحب‌ قرآن‌ ناميدند چون‌ متجاوز ‌از‌ سي‌ سال‌ سلطنت‌ كرد بعضي‌ گفتند دو برآمده‌گي‌ ‌در‌ دو طرف‌ پيشاني‌ ‌او‌ ‌بود‌ بعضي‌ گفتند دو قرن‌ شمس‌ ‌را‌ سير كرد مطلع‌ شمس‌ و مغرب‌ شمس‌ ‌را‌ بعضي‌ گفتند دو ضربت‌ ‌بر‌ فرقش‌ ‌از‌ قوم‌ رسيد و ‌از‌ امير المؤمنين‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌که‌ ‌در‌ ميان‌ ‌شما‌ ‌هم‌ مثل‌ ‌او‌ هست‌ اشاره‌ بخود بزرگوارش‌ ‌که‌ يك‌ ضربت‌ ‌در‌ احد ‌از‌ عمرو ‌بن‌ ‌عبد‌ ود و يكي‌ ‌در‌ محراب‌ ‌از‌ پسر مرادي‌ ‌که‌ ‌اينکه‌ ملعون‌ ‌از‌ ‌آن‌ نه‌ نفر ‌بود‌ ‌که‌ ‌در‌ جنگ‌ خوارج‌ فرار كرد و عاقبت‌ بدسيسه‌ قطامه‌ حضرت‌ ‌را‌ شهيد كرد و يكي‌ ‌از‌ ‌آن‌ نه‌ نفر شمر ‌بود‌ ‌که‌ ‌در‌ كربلا حضرت‌ سيد الشهداء ‌را‌ شهيد كرد.

و اما سيّم‌ بعضي‌ گفتند نبي‌ ‌بود‌ مأمور بظاهر و باطن‌ بعضي‌ گفتند مأمور بدعوت‌ ‌بود‌ قوم‌ ‌او‌ ‌را‌ اجابت‌ نكردند ضربت‌ ‌بر‌ فرق‌ ‌او‌ زدند ‌از‌ ميان‌ قوم‌ بيرون‌ رفت‌ پانصد سال‌ بعضي‌ گفتند ‌از‌ دنيا رفت‌ و ‌پس‌ ‌از‌ پانصد سال‌ زنده‌ شد و مأمور بدعوت‌ شد.

جلد 12 - صفحه 394

و اما چهارم‌ ‌در‌ زمان‌ ‌او‌ و مدت‌ عمر ‌او‌ ‌هم‌ اختلاف‌ شديد ‌است‌ بعضي‌ گفتند قبل‌ ‌از‌ موسي‌ ‌بود‌ ‌که‌ ‌با‌ خضر پيغمبر پسر خاله‌ ‌بود‌ بعضي‌ گفتند ‌بعد‌ ‌از‌ عيسي‌ ‌عليه‌ السّلام‌ ‌بود‌ ‌در‌ دوره‌ جاهليت‌ و ‌در‌ زمان‌ عمرش‌ ‌هم‌ اختلافست‌.

و اما پنجم‌ توسعه‌ مملكت‌ گفتند ‌تا‌ شهر ظلمات‌ ‌که‌ آخر ربع‌ مسكون‌ ‌است‌ و ‌در‌ آنجا آب‌ حيات‌ ‌بود‌ و خضر و الياس‌ آشاميدند و عمر ‌آنها‌ باقي‌ ماند و ‌ما چون‌ نمي‌توانيم‌ ترجيحي‌ ‌در‌ ‌اينکه‌ اقوال‌ و اخبار دهيم‌ لذا علم‌ ‌آن‌ ‌را‌ بذات‌ اقدس‌ حق‌ و خاندان‌ رسالت‌ محول‌ مي‌كنيم‌ و فقط بتفسير آيات‌ قناعت‌ ميكنيم‌ قُل‌ سَأَتلُوا عَلَيكُم‌ مِنه‌ُ ذِكراً شرح‌ حال‌ ‌آن‌ ‌را‌ بيان‌ مي‌كنيم‌ ‌براي‌ ‌شما‌.

برگزیده تفسیر نمونه


(آیه 83)- سر گذشت عجیب ذو القرنین! در آغاز بحث در باره اصحاب کهف گفتیم که گروهی از قریش به این فکر افتادند که پیامبر اسلام را به اصطلاح آزمایش کنند، پس از مشاوره با یهود مدینه سه مسأله طرح کردند.

اکنون نوبت داستان ذو القرنین است:

داستان ذو القرنین در باره کسی است که افکار فلاسفه و محققان را از دیر زمان تاکنون به خود مشغول داشته، و برای شناخت او تلاش فراوان کرده‌اند.

ما نخست به تفسیر آیات مربوط به ذو القرنین می‌پردازیم، سپس برای شناخت شخص او وارد بحث می‌شویم.

نخست می‌گوید: «از تو در باره ذو القرنین سؤال می‌کنند» (وَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ).

«بگو: به زودی گوشه‌ای از سر گذشت او را برای شما باز گو می‌کنم» (قُلْ سَأَتْلُوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً).

ج3، ص64

آغاز این آیه نشان می‌دهد که داستان ذو القرنین در میان مردم قبلا مطرح بوده منتها اختلافات یا ابهاماتی آن را فرا گرفته بود، به همین دلیل از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله توضیحات لازم را در این زمینه خواستند.

سایرتفاسیر این آیه را می توانید در سایت قرآن مشاهده کنید:

تفسیر های فارسی

ترجمه تفسیر المیزان

تفسیر خسروی

تفسیر عاملی

تفسیر جامع

تفسیر های عربی

تفسیر المیزان

تفسیر مجمع البیان

تفسیر نور الثقلین

تفسیر الصافی

تفسیر الکاشف

پانویس

  1. تفسیر احسن الحدیث، سید علی اکبر قرشی
  2. تفاسیر على بن ابراهیم و برهان.
  3. محمدباقر محقق،‌ نمونه بينات در شأن نزول آيات از نظر شیخ طوسی و ساير مفسرين خاصه و عامه، ص 521.

منابع