https://wiki.ahlolbait.com/api.php?action=feedcontributions&user=%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C%D9%86+%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D8%AA+%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86%DB%8C&feedformat=atomدانشنامهی اسلامی - مشارکتهای کاربر [fa]2024-03-29T09:46:40Zمشارکتهای کاربرMediaWiki 1.32.0https://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%DB%8C%D8%AF_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D9%82%D9%85%DB%8C&diff=3262سید جواد قمی2012-07-16T13:29:12Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} '''فقيه دلاور''' فقيه نامور قم، آيت الله حاج سيد جواد قمي، عا...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
'''فقيه دلاور'''<br />
<br />
فقيه نامور [[قم]]، آيت الله حاج سيد جواد قمي، عالم و مطاع اين شهر، در اواخر قرن سيزدهم هجري بوده است که نام و ياد و خدمات او به جهان علم و دانش هماره در يادها جاودانه خواهد ماند. اينک در اين مقاله کوتاه به ذکر شمّه اي از آثار و مفاخرش مي پردازيم.<br />
<br />
'''ولادت '''<br />
<br />
آیت الله حاج سيد جواد قمي، که نام اصلي اش سيد محمدتقي و به سيد جواد مشهور بود،<ref> نقباءالبشر، [[آقا بزرگ تهرانی]]، ج 1، ص 337.</ref> در سال 1240 ق، در [[قم]] در بيت علم و [[تقوا]] و فضيلت زاده شد. البته سال ولادت ايشان در جايي به صراحت ذکر نگرديده؛ اما از آنجا که وفاتش، در 63 سالگي (1303 ق) واقع شده، طبعاً ولادتش در 1240 ق بايد بوده باشد.<ref> همان.</ref><br />
<br />
'''پدر و مادر'''<br />
<br />
مادر ايشان، فرزند مرحوم آیت الله العظمي ميرزاي قمي (صاحب قوانين)<ref> تاريخ قم، ناصر الشريعه، ص 222.</ref> و پدر بزرگوارش، مرحوم حجت الاسلام حاج ميرزا علي رضا طاهري قمي (فرزند سيد محمد بن کمالالدين موسوي رضوي)، يکي از دانشمندان بزرگ و رؤساي شهر قم و از شاگردان مبرّز ميرزاي قمي، صاحب قوانين (و داماد معظمله) و مورد عنايت و محبت مخصوص او بوده است. <br />
<br />
مرحوم ميرزا محاکمات شهر قم را بدو ارجاع مي داد. به همين سبب محضر او و بعدها فرزندش، حاج سيد جواد، محل حل و فصل نزاع ها و رفع محاکمات بود و در اجراي [[احکام]] شرعي و اقامه معروف و نهي از منکر، از سرزنش ديگران نمي هراسيدند و در رفع ظلم از مردم مي کوشيدند. وي در [[شوال]] 1248 ق بدرود زندگي گفت و در قبرستان شيخان کبير [[قم]]، به خاک سپرده شد.<ref> رجال قم، مقدس زاده، ص 137.</ref> آیت الله حاج سيد جواد در هشت سالگي پدرش را از دست داد.<br />
<br />
گفتني است که آیت الله حاج سيد جواد قمي از نوادگان عالم جليل القدر ملا محمدطاهر قمي - شيخالاسلام قم - است و اولاد و اعقابش در قم به خاندان «پيشوايي» شهرت دارند.<br />
<br />
'''تحصيلات '''<br />
<br />
مرحوم حاج سيد جواد، پس از پشت سر نهادن دوران کودکي و نوجواني، دروس مقدماتي حوزه را در قم در حدود سال 1255 ق، به اتمام رساند و براي ادامه تحصيل به اصفهان، که در آن زمان مهد علم و دانش و از بزرگ ترين حوزه هاي علميه جهان [[اسلام]] به شمار مي رفت، مهاجرت کرد و در درس اساتيد بزرگ حوزه اصفهان مانند آيات عظام: سيد محمدباقر شفتي معروف به حجت الاسلام و شيخ محمدتقي رازي (و شايد حاجي کلباسي و ملا علي نوري، که قطب هاي علم و دانش در اصفهان بودند)، شرکت کرد و مباني علمياش را استوار ساخت.<ref> نقباءالبشر، ج 1، ص 337.</ref><br />
<br />
'''مهاجرت به نجف '''<br />
<br />
حاج سيد جواد، پس از وفات استادش، سيد باقر شفتي، در سال 1260 ق، به سوي [[نجف]] اشرف کوچ کرد و ساليان بسيار در درس هاي [[فقه]] و اصول آيات عظام: شيخ محمدحسن نجفي، صاحب جواهر و مدت کمي نيز در درس [[شیخ مرتضی انصاری]] حاضر شد و با استحکام بخشيدن به آموخته هاي خود به درجات عالي علم و اجتهاد نايل آمد.<ref> بيان المفاخر، سيد مصلحالدين مهدوي، ج 1، ص 297.</ref><br />
<br />
'''اساتيد'''<br />
<br />
از آنچه گفته شد و در کتاب هاي تراجم بدان تصريح شده است، برمي آيد که مرحوم حاج سيد جواد قمي در درس اساتید ذيل حدود 12 سال شرکت کرده است:<br />
<br />
* 1. سيد محمدباقر شفتي، معروف به حجت الاسلام (1175-1260 ق)، صاحب «مطالع الانوار»؛<br />
<br />
* 2. شيخ محمدتقي ايوانکي رازي، (1185-1248 ق)، معروف به صاحب حاشيه «هداية المستر شدين في حاشية معالم الدين»؛<br />
<br />
* 3. شيخ محمدحسن نجفي (1202-1266 ق)، نويسنده «جواهر الکلام في شرح شرايع الاسلام»؛<br />
<br />
* 4. شيخ مرتضي انصاري (1214-1281 ق)، صاحب «فوائد الاصول» و «المتاجر» و غيره؛<br />
<br />
* 5. شيخ محمد کزازي قمي (م 1278 ق): وي که احتمالاً از اساتيد اوليه ايشان مي باشد، استاد اجازه مرحوم حاج سيد جواد بوده و تاريخ اجازه اش نيز سال 1269 ق است.<ref> الذريعه، [[آقا بزرگ تهرانی]]، ج 1، ص 245.</ref><br />
<br />
'''بازگشت به قم '''<br />
<br />
مرحوم حاجي پس از وفات استادش صاحب جواهر، در حالي که مجتهدي مسلم بود، در سال 1266 ق، به [[قم]] بازگشت و رياست علمي و مذهبي قم بدو انتقال يافت و تمام وقت خود را به تدريس، تأليف، اقامه جماعت و [[امر به معروف و نهی از منکر]] و ترويج [[احکام]] گذرانيد.<ref> بيان المفاخر، ج 1، ص 297.</ref><br />
<br />
هر چند از نام شاگردانش اطلاع دقيقي نداريم، اما مسلم آن است که علماي قمي معاصرش پيش از مهاجرت از قم، چندي در درس وي حاضر مي شده اند؛ از جمله دو نفر از فرزندانش، حاج ميرزا زينالعابدين و حاج سيد عبدالحسين قمي، از شاگردان او بوده اند.<br />
<br />
'''مناصب اجتماعي '''<br />
<br />
او در قم بيشتر به رفع دعاوي و حل نزاع ها و امر به معروف و نهي از منکر مي پرداخت. در حقيقت اين دو ويژگي از خصوصيات ممتاز وي به شمار مي رفت. در اين زمينه، نقل سخن برخي از نويسندگان خالي از فايده نيست.<br />
<br />
فاضل مراغي مي نويسد: «حاج سيد جواد قمي مجتهدي مسلم و مروجي مبسوط اليد بود و در نهي از منکر و منعِ اهل فجور، قلبي قوي داشت و در حفظ حدود شرعيه از هيچ نکته فرو نمي گذاشت».<ref> المآثر والآثار، ص 153.</ref><br />
<br />
مرحوم محمدتقي بيک ارباب هم مي نويسد: «...جناب مستطاب قدوة الانام آقاي حاج سيد جواد سلمه الله که در مرافعه سرآمد اهل روزگار خود است، اگر چه در دادن [[احکام]] تأملي دارد، اما بعد از دادن، هرگز ناسخ و منسوخي از ايشان ملاحظه نشده است، تمام احکام ايشان مثل محکم آيات است».<ref> تاريخ دارالايمان قم، ص 30.</ref><br />
<br />
'''ويژگي هاي اخلاقي '''<br />
<br />
'''<I>سخاوت :</I>'''<br />
<br />
آن فقيه بزرگ، ثروت و باغ ها و مزارع فراواني داشت؛<ref> ر.ک: تاريخ دارالايمان قم، محمدتقي بيک ارباب، ص 70، 74، 82، 83، 93 و 113.</ref> اما ثروتش را در راه دستگيري از مستمندان و کمک به بينوايان مصروف مي داشت و به جود و سخاوت معروف بود.<br />
<br />
آیت الله ملا حبيب اللّه کاشاني مي نويسد: «حاج سيد جواد قمي، عالمي فاضل و بخشنده و سخاوتمند بود و در روزگار قحطي و گرسنگي، تمام اموالش را بر فقيران و مستمندان بخشش نمود و رئيس بر علما بود...».<ref> لباب الالقاب، ص 77.</ref><br />
<br />
'''<I>زهد و تعبد:</I>'''<br />
<br />
يکي ديگر از فضايل اخلاقي و خصوصيات ممتازش، کثرت عبادت و تهجد و زهد و ورع بود. فرزند بزرگوارش حاج ميرزا زينالعابدين هم مي نويسد: «...با اين که مشغول بود به ترويج دين و قمع ظالمين، و او را محاسباتي بود با نفس خود در ايام حياتش، و مردي ورع و زاهد و کثيرالتهجد والبکاء بود، بسياري از اوقات مناجات ابي حمزه ثمالي را در قنوت [[نماز]] وترش قرائت مي نمود و او را کرامات باهراتي است...».<ref> تاريخ [[قم]]، ص 255.</ref><br />
<br />
'''<I>احياگر فريضه امر به معروف و نهي از منکر:</I>'''<br />
<br />
ديگر از خصوصيات او، اقامه معروف و نهي از منکر بود و مانند پدرش، در رفع ظلم از مردم مي کوشيد و از ستمگران نمي هراسيد و به اين ويژگياش، همه تصريح کرده اند.<br />
<br />
ملا حبيبالله کاشاني در همين زمينه مي نويسد: «...او به ظالمان و حاکمان اعتنا نمي کرد و کارش، امر به معروف و نهي از منکر بود و من او را در [[قم]] ملاقات کردم...».<ref> لباب الالقاب، ص 77.</ref><br />
<br />
'''<I>تواضع و فروتني:</I>'''<br />
<br />
خصوصيت برجسته ديگر آن فقيه سترگ، فروتني و تواضعش، به خصوص در تحصيل علم و دانش بود. او در اين جهت ملاحظه نام و عنوان خود را نمي کرد واز همه کس، علم را اخذ مي کرد.<br />
<br />
آیت الله حاج سيد مهدي روحاني، با اشاره به اين ويژگي ايشان، از پدر و عمويش (آیت الله حاج ميرزا ابوالحسن و آیت الله حاج ميرزا محمود روحاني) نقل مي کند: «هنگامي که حاج سيد صادق قمي، در سال 1298 ق، به [[قم]] آمد، مورد استقبال فراوان آقاي حاج سيد جواد قرار گرفت. معظمله در آن زمان، در قم رياست تامه داشت و چون از مطالب شيخ انصاري چيز مهمي در دست نداشت و از طرفي حاج سيد صادق، به تازگي وارد قم شده بود و چندان موقعيتي نداشت، مرحوم حاج سيد جواد با ايشان مباحثه خصوصي قرار داده بود و در حقيقت از او استفاده مي کرد. آن مرحوم وصيت کرد که مُهرم را تحويل حاج سيد صادق بدهيد و [[نماز]] بر جنازه ام را هم ايشان بخواند».<ref> مجله مسجد، ناصرالدين انصاري، ش 47، ص 101.</ref><br />
<br />
'''تأليفات '''<br />
<br />
از آن فقيه بزرگ، کتاب هاي متعددي در [[فقه]]، [[اصول]]، [[رجال]] و [[حديث]] به جاي مانده است که هر کدام شاهدي بر اوج علم و دانش او است. تأليفات او عبارتند از:<br />
<br />
'''<I>1. «مقاليد الاحکام»:</I>'''<br />
<br />
اين کتاب دوره کامل فقه است.<ref> الذريعة، ج 22، ص 2.</ref> مؤلف بزرگوار، تأليف آن را به سال 1266 ق، در [[نجف]] اشرف آغاز کرده و در غدير 1299 ق، در [[قم]] به پايان برده است. در بالاي تمام صفحات اين کتاب جمله مبارک «بسم اللّه والحمدللّه والصلاة علي محمّد و آله» ديده مي شود (و اين کثرت تعبد معظمله را به رعايت مستحبات و آداب شرعيه، نشان مي دهد).<br />
<br />
نسخه اصلي آن در سه جلد، با شماره هاي 3521، 3915 و 4645، در کتابخانه مرحوم آیت الله مرعشي نجفي موجود است. موضوعات اين سه جلد بدين ترتيب به چاپ رسيده است:<br />
<br />
* ج 1: از طهارت تا خمس؛<br />
<br />
* ج 2: از صوم تا پايان حج؛<br />
<br />
* و ج 3: از جهاد تا حدود و ديات.<br />
<br />
'''<I>2. «الدّرة الباهرة في احکام العترة الطاهرة»:</I>'''<ref> تاريخ قم، ج 2، ص 255 و رجال قم، ص 98.</ref> <br />
<br />
نسخه اصلي اين کتاب در کتابخانه مرحوم آیت الله سيد محمد حجت کوه کمري، در مدرسه حجتيّه قم موجود است.<br />
<br />
'''<I>3. «حاشيه بر قوانين الاصول»:</I>'''<br />
<br />
نسخه اصلي آن در کتابخانه «جامعة امّالقري » در [[مدينه]] منوره موجود است.<br />
<br />
'''<I>4. «کتاب الرجال»</I>'''.<ref> مصفي المقال، شيخ [[آقا بزرگ تهرانی]]، ص 116.</ref><br />
<br />
'''<I>5. «ينابيع الحکم»:</I>'''<br />
<br />
اين کتاب درباره [[توحيد]]، [[نبوت]]، اثبات کفر اهل الحاد و بدعت و در اخبار و روايات است.<ref> الذريعة، ج 25، ص 288 و تاريخ قم، ص 255.</ref><br />
<br />
'''<I>.6 مجموعه 20 رساله در موضوعات مختلف [[فقه]]، [[اصول]] و [[رجال]] که نام آن ها معلوم نشده است</I>'''.<ref> رجال قم، ص 98 و تاريخ قم، ص 255.</ref><br />
<br />
'''فرزندان '''<br />
<br />
آن فقيه بزرگوار فرزنداني عالم و باتقوا تربيت و پرورش داد که عبارتند از:<br />
<br />
'''<I>1. مرحوم آیت الله حاج سيد زينالعابدين رضوي حسيني قمي:</I>'''<br />
<br />
وي عالمي بزرگ و فقيهي مشهور و از شاگردان آيات عظام: شيخ محمد طه نجف، ميرزا حسين خليلي، شيخ هادي تهراني، سيد محمدکاظم طباطبايي يزدي و آخوند خراساني بود. ايشان از سوي آخوند خراساني، به عنوان يکي از پنج مجتهد طراز اول، براي نظارت بر قوانين مصوب مجلس شوراي ملي، به تهران آمد و پس از مدتي، در 1327 ق بدرود حيات گفت. <br />
<br />
او در مدت اقامت اندکش در تهران، مورد توجه بسيار خاص و عام قرار گرفت و به دليل داشتن کمالات نفساني و کثرت تقوايش، مورد اعتماد و رغبت و مرجعيت مردم بود. از آثار وي کتاب «البراهين الجلية في شرح القصيدة العلوية»، شرح قصيده استادش شيخ محمد طه نجف است.<ref> نقباءالبشر، ج 2، ص 800 و رجال قم، ص 139.</ref> يکي ديگر از کتاب هايش، حاشيه رجال ابوعلي حايري (منتهي المقال) مي باشد.<ref> تاريخ قم، ص 255.</ref><br />
<br />
'''<I>2. حاج سيد عبدالحسين طاهري قمي:</I>'''<br />
<br />
وي نيز از شاگردان آيات عظام: آخوند خراساني، سيد محمدکاظم يزدي و شيخ الشريعه اصفهاني بود و در علم و عمل به مرتبه اي والا دست يافته بود. در سال 1337 ق، پس از هفده سال تحصيل در [[نجف]]، به [[قم]] بازگشت و پس از اندکي، درگذشت و در قبرستان شيخان قم مدفون شد.<ref> نقباءالبشر، ج 3، ص 1035.</ref><br />
<br />
'''<I>3. مرحوم حاج ميرزا عليرضا پيشوايي (1282-1367 ق):</I>'''<br />
<br />
ايشان سومين فرزند حاج سيد جواد و نماينده مردم [[قم]] در دوره سوم و پنجم قانونگذاري در مجلس شوراي ملي در عصر مشروطيت بوده است.<ref> گنجينه دانشوران، احمد رحيمي، ص 209 و رجال قم، ص 137.</ref><br />
<br />
'''وفات '''<br />
<br />
سرانجام اين مرجع فرزانه قم روز شنبه سوم ماه [[صفر]] الخير سال 1303 ق، در 63 سالگي بدرود حيات گفت. پس از [[نماز]] گزاردن آیت الله حاج سيد صادق قمي بر پيکر پاکش، در قبرستان شيخان در بقعه محدث جليل القدر، زکريا بن آدم اشعري، نزد قبر پدر و جدش مدفون گرديد.<ref> تاريخ قم، ص 255 و رجال [[قم]]، ص 98.</ref><br />
<br />
[[محدث قمی]]، در اشاره به محل دفن و جلالت و شأن ايشان، مي نويسد: «مابين قبر اين دو بزرگوار، زکريا بن آدم و ملا محمدطاهر قمي، قبر سيد سند و رکن معتمد، فحل الفقهاء العظام و مروج الشريعة والاحکام، السّراج الوهّاج، ذوالطبع الوقاد، سيدنا الاجل، آقاي حاجي سيد جواد قمي صاحب تصانيف رايقه و فضايل و مناقب فايقه، در زماني که اين احقر کوچک بودم، آن بزرگوار از دنيا رحلت فرمود و جلالت و شأن و عظمت قدر آن بزرگوار بسيار است».<ref> فوائد الرضوية، ص 548.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /><br />
==منابع:==<br />
<br />
(1). بيان المفاخر در احوالات حجت الاسلام سيد محمدباقر، سيد مصلحالدين مهدوي، چاپ اصفهان، مسجد سيد.<br />
<br />
(2). تاريخ دارالايمان قم، محمدتقي بيک ارباب، به کوشش: سيد حسين مدرسي طباطبايي، چاپ قم، 1353 ش.<br />
<br />
(3). تاريخ قم، شيخ محمدحسين ناصرالشريعة، با مقدمه و پاورقي: علي دواني، چاپ قم، انتشارات دارالفکر، 1350 ش.<br />
<br />
(4). الذريعة الي تصانيف الشيعة، شيخ [[آقا بزرگ تهرانی]]، چاپ بيروت، دارالاضواء، 1403 ق.<br />
<br />
(5). رجال قم، سيد محمد مقدس زاده، چاپخانه مهر ايران، دي ماه 1335 ش.<br />
<br />
(6). طرائف المقال في علم الرجال، سيد علياصفر جاپلقي بروجردي، تحقيق: سيد مهدي رجايي، قم، مکتبة آيت الله نجفي مرعشي.<br />
<br />
(7). فوائد الرضوية في تراجم علماء المذهب الجعفرية، حاج [[شیخ عباس قمی]]، تهران، انتشارات مرکزي.<br />
<br />
(8). گنجينه دانشوران، احمد رحيمي، چاپخانه قم، 1339 ش.<br />
<br />
(9). لباب الالقاب في القاب الاطياب، ملا حبيب الله کاشاني، چاپ قم.<br />
<br />
(10). المآثر والآثار، محمدحسن خان اعتمادالسلطنة، تهران، کتابخانه سنايي.<br />
<br />
(11). مجله مسجد، ش 48 - سال 1378 ش، مقاله «آيت الله سيد صادق قمي» به قلم: ناصرالدين انصاري.<br />
<br />
(12). مصفي المقال في مصنّفي علم الرجال، شيخ آقا بزرگ تهراني، مقدمه و فهارس: احمد منزوي، چاپ تهران.<br />
<br />
(13). نقباءالبشر في القرن الرابع عشر، شيخ آقا بزرگ تهراني، [[مشهد]]، نشر مرتضي، 1403 ق.</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%AF%D8%B1_%D8%B9%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%86&diff=2987پیامبر در عهدین2012-07-16T13:24:53Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: حضرت ابراهیم، عهد عتیق، حضرت موسی علیه السلام، پیامبر اكر...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>'''منبع:''' فصلنامه [[معرفت]]، شماره 25<br />
<br />
'''نویسنده:''' محمد محسن پور<br />
<br />
خداى [[سبحان]] در آیه 157 [[سوره اعراف]] چنین فرموده است: «الذین یتبعون الرسول النبى الامى الذی یجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة والانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنكر...».<br />
<br />
از این آیه شریفه استفاده مى شود كه اهل كتاب در عصر [[نزول قرآن]]، بشارت به حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله را در كتاب هاى خود مى یافته اند. همچنین براساس آیه [[سوره صف]]، [[حضرت عیسی]] علیه السلام خود را مبشر پیامبرى به نام «احمد» مى داند: و اذ قال عیسى بن مریم: «یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیكم مصدقا لما بین یدى من التوراة و مبشرا برسول یاتی من بعدى اسمه احمد فلما جاءهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین». (سوره صف، آیه 6)<br />
<br />
این [[آیات]] و نظایر آن ما را از مراجعه به [[تورات]] و [[انجیل]] موجود بى نیاز مى سازد. گذشته از آن، كسى كه اندك آشنایى با عهدین موجود داشته باشد به یقین مى داند كه این كتب اندك شباهتى با تورات و انجیل مورد نظر [[قرآن]] ندارند، حتى تركیب و صورت محرفى از آن ها نیز نمى توانند باشند.<br />
<br />
عهدین موجود «سیره مانندى » بیش نیستند كه در طول قرن هاى متمادى، نویسندگان بسیارى آن ها را به رشته تحریر درآورده اند. بنابراین، جستجو از [[بشارت هاى قرآنى]] در این كتاب ها اساسا خطاست. با وجود این، شواهد و قراینى در آن ها وجود دارد كه به خوبى، بر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله قابل تطبیق است. این شواهد و قراین هم در عهد عتیق و هم در عهد جدید قابل پیگیرى است.<br />
<br />
'''پیامبر موعود در عهد عتیق'''<br />
<br />
در عهد عتیق بشارت هاى بسیارى وجود دارد. در میان آن ها، مواردى هست كه در طول تاریخ تنها بر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله قابل تطبیق است. از این نمونه است آن چه در خطاب به [[حضرت موسی]] علیه السلام در سفر تثنیه از عهد عتیق آمده است: نبى اى را از براى ایشان از میان برادران ایشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را در دهانش خواهم گذاشت و هر آن چه به او امر فرمایم به ایشان خواهد گفت و هر كسى كه سخنان مرا، كه او به اسم من مى گوید، نشنود من از او مطالبه خواهم كرد.<ref> تثنیه، 18:18 و 19.</ref><br />
<br />
مسیحیان به بیانى كه در كتاب اعمال رسولان آمده است،<ref> اعمال رسولان، 3:22.</ref> مصداق این بشارت را [[حضرت عیسی]] مسیح علیه السلام مى دانند. اما آیا حضرت عیسى علیه السلام مى تواند مصداق این بشارت باشد؟ در این عبارت چند خصوصیت مهم براى «[[پیامبر موعود]]» وجود دارد كه قابل تامل و بررسى است:<br />
<br />
* '''<I>الف) پیامبرى نظیر موسى علیه السلام</I>'''<br />
<br />
براساس شواهد، آن پیامبر، خاتم الانبیاء است نه عیسی میسح که در ذیل، برخی از این شواهد و دلایل را می آوریم:<br />
<br />
* 1- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله هم پدر داشتند و هم مادر، همچنین تشكیل خانواده دادند و داراى فرزندانى نیز گردیدند. اما حضرت عیسى علیه السلام فقط مادر داشتند و خلقت ایشان همانند [[خلقت]] [[حضرت آدم]] علیه السلام بود، تا پایان عمر هم تشكیل خانواده ندادند و مجرد باقى ماندند. پس او «نظیر موسى » نبود.<br />
<br />
* 2- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نزد مردم خود پذیرفته شدند. شكى نیست كه [[یهود]] مزاحمت هاى فراوانى براى حضرت موسى علیه السلام ایجاد كردند و در دوران سرگردانى در بیابان پیوسته بهانه جویى مى كردند. اما در عین حال، حضرت موسى علیه السلام را به عنوان پیامبرى الهى قبول داشتند.<br />
<br />
به نحو مشابهى، [[قریش]] عرصه را بر پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در [[مكه]] تنگ گرفتند و آن حضرت پیوسته مورد اذیت و آزار آن ها بودند تا پس از سیزده سال از محل تولد خود به [[مدینه]] هجرت كردند، اما پیش از رحلت، تمام [[ملت عرب]] او را به عنوان پیامبر قبول داشتند.<br />
<br />
ولى براساس [[اناجیل]] موجود، یهود حضرت عیسى علیه السلام را نپذیرفتند.<ref> او در جهان بود... جهان او را نشناخت. به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند. (یوحنا، 1:10 و 11)</ref> و در نهایت، او را دستگیر نمودند و تسلیم فرماندار رومى كردند. حتى امروز پس از دو هزار سال، ملت [[ یهود]] حضرت عیسى علیه السلام را رد مى كنند و قبول ندارند. بنابراین، حضرت عیسى علیه السلام «نظیر موسى » نبود.<br />
<br />
گمان مبرید آمده ام تا [[تورات]] یا [[صحف]] [[انبیاء]] را [[باطل]] سازم، نیامده ام تا باطل نمایم، بلكه تا تمام كنم; زیرا هر آینه به شما بگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.<br />
<br />
* 3- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله پیامبر بودند و در عین حال، حكومت و رهبرى جامعه را نیز برعهده داشتند، [[وحى]] الهى را دریافت مى كردند و براساس آن، به ارشاد و راهنمایى مردم مى پرداختند. علاوه بر آن، حاكم بر مردم نیز بودند. او دستور داد مردمى را كه حرمت [[روز سبت]] را شكسته بودند و در آن روز، هیزم جمع كرده بودند سنگسار كنند.<ref> اعداد، 15:32، 36.</ref><br />
<br />
كم نبود گناهانى كه مرتكبان آن ها به مجازات [[مرگ]] محكوم مى شدند و حضرت موسى علیه السلام دستور اجراى حكم الهى صادر مى كردند. به نحو مشابهى، [[حضرت محمد]] صلى الله علیه و آله نیز از چنین قدرتى برخوردار بودند. اما حضرت عیسی هرگز فرصت اجراى فرامین الهى را پیدا نكردند.<br />
<br />
* 4- حضرت موسى علیه السلام و پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله، هر كدام شریعت جدیدى آوردند. حضرت موسى علیه السلام علاوه بر «ده فرمان»، شریعت جامعى براى [[هدایت]] قوم [[بنى اسرائیل]] آوردند. <br />
<br />
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله نیز در بین مردمى كه غرق در جهل و وحشیگرى بودند مبعوث شدند و آن ها را از حضیض ذلت به اوج عزت رسانیدند. ایشان مصدق و مهیمن تعلیمات انبیاى سلف علیهم السلام بودند، ولى در عین حال، شریعت جدیدى آوردند.<br />
<br />
اما حضرت عیسى علیه السلام شریعت جدیدى نیاوردند و براساس نقل اناجیل فرمودند: گمان مبرید آمده ام تا تورات یا صحف انبیا را باطل سازم، نیامده ام تا باطل نمایم، بلكه تا تمام كنم; زیرا هر آینه به شما بگویم تا آسمان و زمین زایل نشود، همزه یا نقطه اى از تورات هرگز زایل نخواهد شد تا همه واقع شود.<ref> متى، 5:17.</ref><br />
<br />
* '''<I>ب) از میان برادران ایشان</I>'''<br />
<br />
كتاب مقدس از [[حضرت ابراهیم]] علیه السلام به عنوان دوست و خلیل خدا یاد مى كند. حضرت ابراهیم علیه السلام دو همسر به نام هاى [[ساره]] و [[هاجر]] داشت. هاجر اولین پسر حضرت ابراهیم، [[حضرت اسماعیل]] علیه السلام، را به دنیا آورد. در این زمان، حضرت ابراهیم علیه السلام هشتاد و شش ساله بودند.<ref> پیدایش، باب 16.</ref> هنگام عهد خدا با حضرت ابراهیم علیه السلام، حضرت اسماعیل علیه السلام یگانه فرزند ایشان بود.<ref> پیدایش، 17:15–1.</ref><br />
<br />
همسر دیگر حضرت ابراهیم، ساره، نیز در ایام پیرى حامله شد و پسرى زایید و حضرت ابراهیم علیه السلام نام او را اسحاق نهادند. در آن هنگام، حضرت ابراهیم علیه السلام صد ساله بودند.<ref> پیدایش، 21:2–5.</ref><br />
<br />
عهد عتیق فرزندان اسماعیل و فرزندان اسحاق را در مقابل یكدیگر با هم برادر خوانده است.<ref> پیدایش، 16:12 و 25:18.</ref> فرزندان اسحاق یهودى و فرزندان اسماعیل عرب زبان بودند. [[حضرت محمد]] صلى الله علیه و آله از نژاد اسماعیل، فرزند اول ابراهیم خلیل الله علیه السلام، بود كه خداوند او را از میان برادران اسرائیل - یعنى از نژاد اسماعیل - برگزید و این دقیقا همان چیزى است كه در خطاب به [[حضرت موسی]] علیه السلام آمده است.<ref> تثنیه، 18:18 قابل توجه است كه در ترجمه هاى جدید، كه به نام ترجمه تفسیرى از سوى [[كلیسا]]ها انتشار یافته است، در این عبارات، لفظ «از میان برادران » ایشان را حذف كرده اند. ر.ك به: كتاب مقدس، ترجمه تفسیرى، انجمن بین المللى كتاب مقدس، 1995 م، تثنیه، 18:18.</ref><br />
<br />
'''<I>ج) خداوند كلام خود را در دهان او گذاشت.</I>'''<br />
<br />
در كتاب [[اشعیاى نبى]] علیه السلام چنین آمده است: و آن طومار را به كسى كه خواندن نداند، داده، گویند؛ این را بخوان و او مى گوید؛ خواندن نمى دانم.»<ref> اشعیا، 29:12.</ref><br />
<br />
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله چهل ساله بودند كه در [[غار حرا]]، در شب بیست و هفتم ماه [[رجب]]، [[جبرئیل]] امین ایشان را با زبان مادریشان مورد خطاب قرارداد و فرمود: بخوان، او فرمود: من خواندن نمى دانم. به او گفته شد: به نام خداوند كریم خود بخوان.<ref> آیات 1-5 [[سوره علق]].</ref><br />
<br />
این چنین فرشته [[وحى]]، كلمات الهى را بر دهان مبارك پیامبر صلى الله علیه و آله گذاشت و ایشان نیز به همان صورتى كه به ایشان وحى و القا شده بود، تكرار كردند و به مردم ابلاغ نمودند.<br />
<br />
در [[قرآن کریم]]، سوره هاى متعددى وجود دارد كه با كلمه «قل » آغاز شده اند. همچنین آیات فراوانى وجود دارد كه در ابتداى آن ها كلمه «قل » وارد شده است. تمام این ها نشانگر آن است كه فرشته وحى كلام الهى را بر دهان حضرت رسول صلى الله علیه و آله گذاشته است. آن حضرت [[مكتب]] ندیده بودند و در تمام عمر شریف خود هرگز قلم به دست نگرفتند. معلم او فقط قادر توانا بود: «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى». ([[سوره نجم]]، 3-5)<br />
<br />
---- <br />
<br />
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت × به غمزه مساله آموز صد مدرس شد<br />
<br />
او آن است كه بعد از من مى آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز كنم... او از من تواناتر است.<br />
<br />
* '''<I>د) او از خدا و به نام خدا سخن خواهد گفت.</I>'''<br />
<br />
در سراسر [[قرآن کریم]]، كه [[معجزه]] جاوید پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله است، یك اظهارنظر و تفسیر و حتى یك كلمه و اشاره از خود پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله یا از یاران مؤمن و صدیق او دیده نمى شود. قرآن كریم، به تمامى، [[وحى]] و كلام خدا و از زبان خداست.<br />
<br />
113 [[سوره]] از 114 سوره قرآن كریم با «به نام خداوند بخشنده مهربان» شروع شده است. تنها در ابتداى «[[سوره توبه]] » است كه «[[بسم الله الرحمن الرحیم]] » وجود ندارد. دلیل آن هم خطاب خاص این سوره مباركه به [[مشركان]] است.<br />
<br />
مسلمانان به تبع پیامبر خود، هر امرى را با نام خدا شروع مى كنند و هر كارى را كه با نام اقدس خدا شروع نشود [[ابتر]] مى دانند. اما مسیحیان امور خود را با نام خدا شروع نمى كنند، بلكه با نام «پدر، پسر، [[روح القدس ]]» شروع مى كنند، در حالى كه خدا اسمى است كه جنسیت بردار نیست. بنابراین، پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله كه از خدا و به نام خدا سخن مى گفت، مصداق اتم این بشارت است.<br />
<br />
'''پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله در عهد جدید'''<br />
<br />
در قرون اولیه میلادى، مردم در انتظار پیامبرى نظیر موسى علیه السلام بودند. براى كسانى كه با عهد جدید آشنایى داشته باشند این مطلب غیرقابل انكار است. براساس عهد جدید و اسناد بدست آمده در سواحل بحرالمیت، مردم در عصر [[حضرت یحیی]] و [[حضرت عیسی]] علیهماالسلام در انتظار چند نفر بودند. این انتظار در مواقع گوناگونى ظهور و بروز داشته است: اشاره<ref> آن كس است [[اهل بشارت]] كه اشارت داند × نكته ها هست بسى [[محرم]] اسرار كجاست. ([[حافظ]])</ref> به «آن نبى ».<br />
<br />
* '''<I>الف) «آن نبى » پس از موعظه روز عید</I>'''<br />
<br />
در روز عید بزرگى كه حضرت عیسى علیه السلام مردم را موعظه مى كردند، پس از اتمام موعظه، در بین مردم اختلاف افتاد كه او چه كسى است. بعضى او را همان پیامبرى دانستند كه حضرت موسى علیه السلام و دیگران به آن بشارت داده بودند و بعضى دیگر او را مسیح موعود علیه السلام دانستند: آن گاه بسیارى از آن گروه چون این كلام را شنیدند، گفتند: در حقیقت، این شخص همان نبى است. و بعضى گفتند: او مسیح است و بعضى گفتند: مگر مسیح از جلیل مى آید؟... پس درباره او در میان مردم اختلاف افتاد.<ref> یوحنا، 7:40–43.</ref><br />
<br />
از این عبارت به خوبى هویداست كه مردم در انتظار یك مسیح و یك [[پیامبر موعود]] بودند. به عبارت دیگر، آن ها در انتظار دو نفر بودند به همین دلیل در بینشان اختلاف افتاد; زیرا بعضى گفتند این است و بعضى گفتند آن!<br />
<br />
چون سیر شدند حضرت دستور دادند كه پاره هاى باقى مانده را جمع كنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع كردند و از پاره هاى پنج نان جو، كه از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر كردند. چون مردمان این معجزه را، كه از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: "این البته همان نبى است كه باید در جهان بیاید" و اما عیسى چون دانست كه مى خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.<br />
<br />
* '''<I>ب) «آن نبى » پس از معجزه اطعام</I>'''<br />
<br />
در [[طبریه]]، آن سوى دریاى جلیل، گروه بسیارى به پیشواز حضرت عیسى علیه السلام آمدند. آن حضرت با پنج قرص نان و دو ماهى كوچك تمام آن جمعیت را، كه در حدود پنج هزار نفر بودند، اطعام كردند. چون سیر شدند حضرت دستور دادند كه پاره هاى باقى مانده را جمع كنند تا چیزى ضایع نشود. پس جمع كردند و از پاره هاى پنج نان جو، كه از خورندگان زیاده آمده بود، دوازده سبد پر كردند. چون مردمان این معجزه را، كه از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: "این البته همان نبى است كه باید در جهان بیاید" و اما عیسى چون دانست كه مى خواهند بیایند و او را به زور برده پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.<ref> یوحنا، 6:10–14.</ref><br />
<br />
* '''<I>ج) «آن بنى » در تفحص یهود و شهادت حضرت یحیى علیه السلام</I>'''<br />
<br />
وقتى [[حضرت یحیی]] علیه السلام به ارشاد و موعظه مردم پرداختند، درباره او به تحقیق و تفحص پرداختند. در [[انجیل یوحنا]]، در این باره چنین آمده است: این است [[شهادت]] یحیى در وقتى كه یهودیان از [[اورشلیم]]، [[كاهنان]] و [[لاویان]] را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كیستى. معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسیح نیستم.<br />
<br />
آن گاه از او سؤال كردند: پس چه؟ آیا تو [[الیاس]] هستى؟ گفت: نیستم، آیا تو «آن نبى » هستى؟ جواب داد كه نیستم. آن گاه بدو گفتند: پس كیستى تا به آن كسانى كه ما را فرستاده اند جواب بریم؟ درباره خود چه مى گویى...؟ فرستادگان از فریسیان بودند. پس از او سؤال كرده، گفتند: اگر تو مسیح و الیاس و «آن نبى » نیستى پس براى چه تعمید مى دهى...؟<br />
<br />
یحیى در جواب ایشان گفت: ...او آن است كه بعد از من مى آید، اما پیش از من شده است. من لایق نیستم بند نعلینش را باز كنم.<ref> یوحنا، 1:19–27.</ref> او از من تواناتر است.<ref> مرقس، 1:7.</ref><br />
<br />
چنان كه مكرر بیان شده است، انبیاى [[بنى اسرائیل]] پیوسته از ظهور «مسیح » و «پیامبرى نظیر موسى » خبر داده بودند. بنابراین، طبیعى بود كه مردم گمان كنند حضرت یحیى علیه السلام همان «مسیح موعود» و یا «پیامبر موعود» باشد. بدین سبب، حاكمان اورشلیم بر خود لازم و واجب مى دانستند كه از این موضوع تحقیق كنند. آن ها افرادى ساده لوح و زودباور نبودند; اگر كسى ادعاى [[نبوت]] مى كرد به خوبى، تحقیق مى كردند. تحقیق در مورد دعاوى كسانى كه ادعاى نبوت مى كردند و یقین به صحت و سقم ادعاها از وظایف شوراى بزرگ سنهدرین بود.<br />
<br />
این شورا از 71نفر عضو مشاور تشكیل مى شد.<ref> در اسرائیل سه دادگاه وجود داشت كه مهمترین آن دادگاه سنهدرین كبیر بود. اعضاى آن هم وظیفه [[قضاوت]] را به عهده داشتند و هم وظیفه هئیت منصفه را، این دادگاه مسئولیت هاى سنگینى داشت. پیغمبر دروغین و [[كاهن]] اعظم را تنها در این دادگاه مى توانستند محاكم كنند. ر.ك به: گنجینه اى از تلمود ص 302.</ref> از این رو، شوراى مزبور، كه انجیل یوحنا آن را «[[یهود]]» مى نامد، هیئتى اعزام كرد تا درباره دعاوى یحیى علیه السلام تحقیق كنند.<br />
<br />
هیئت اعزامى سه سؤال از حضرت یحیى علیه السلام پرسیدند: آیا تو «مسیح موعود» هستى؟ / آیا تو الیاس نبى هستى؟ / آیا تو «آن نبى » - پیامبر موعود - هستى؟<br />
<br />
كه اهل كتاب در عصر [[نزول قرآن]]، بشارت به حضرت رسول اكرم صلى الله علیه و آله را در كتاب هاى خود مى یافته اند. همچنین بر اساس آیه [[سوره صف]]، حضرت عیسى علیه السلام خود را مبشر پیامبرى به نام «احمد» مى داند. حضرت یحیى علیه السلام در جواب سؤال اول، اقرار كرد كه مسیح نیست.<br />
<br />
سؤال دوم درباره [[حضرت الیاس]] علیه السلام بود. یهودیان طبق كتاب دوم پادشاهان<ref> كتاب دوم پادشاهان، 2:11.</ref> معتقد بودند كه حضرت الیاس علیه السلام پیامبرى است كه بر گردباد سوار شده و به آسمان عروج كرده و شخصا به زمین [[رجعت]] خواهد كرد. چون حضرت یحیى علیه السلام مسیح بودن خود را منكر شد، به نظر هیئت اعزامى چنین رسید كه وى باید حضرت الیاس نبى علیه السلام باشد كه رجعت كرده است. بنابراین، از حضرت یحیى علیه السلام سؤال كردند كه آیا تو الیاس نبى هستى؟ حضرت یحیى علیه السلام پاسخ دادند كه من الیاس نیستم.<ref> براساس اناجیل موجود، نظریه عیسى علیه السلام در این جا مخالف نظریه یحیى است. حضرت یحیى علیه السلام مى فرماید كه او الیاس نبى نیست، اما [[حضرت عیسی]] علیه السلام، [[حضرت یحیی]] علیه السلام را همان [[الیاس]] نبى علیه السلام مى دانست. ما هر دو بزرگوار را پیامبر خدا و راستگو مى شماریم، لكن [[اناجیل]] موجود را هم مخدوش مى دانیم اما [[كلیسا]] كه هم وثاقت اناجیل را پذیرفته و آن را الهام و تحت اشراف [[روح القدس]] مى داند باید این تناقص را حل كند، لابد مى گویند یكى نمى دانسته است! (ر. ك به: متى 17:11–13)</ref><br />
<br />
سپس فرستادگان با خود گفتند كه اگر او مسیح و الیاس نیست، آیا همان نبى اى است كه حضرت موسى و انبیاى دیگر علیه السلام به ظهور او بشارت داده اند؟ لذا، سؤال سوم را مطرح كردند. حضرت یحیى علیه السلام به این پرسش نیز پاسخ منفى دادند و فرمودند پیامبر موعود «از او نیرومندتر است »<ref> مرقس، 1:7 و لوقا، 3:16.</ref> و او حتى خود را لایق نمى یابد كه بند نعلین او را باز كند.<ref> یوحنا، 1:27.</ref><br />
<br />
این مطلب معلوم است كه [[كلیسا]] همواره حضرت یحیى علیه السلام را منادى ظهور حضرت عیسى علیه السلام، وابسته و تابع وى معرفى كرده اند. در این باره چند نكته قابل توجه است:<br />
<br />
* 1- حضرت یحیى و حضرت عیسى علیهماالسلام معاصر و با تفاوت شش ماه،<ref> لوقا، 1:26.</ref> هم سن یكدیگر بودند.<br />
<br />
حضرت یحیى علیه السلام در این پرسش و پاسخ مى فرماید: آن كه بعد از من مى آید نیرومندتر از من خواهد بود. قید «بعد» نشان مى دهد كه آن پیغمبر در زمان نامعینى در آینده خواهد آمد. این كلمه در زبان انبیا علیهم السلام در عهد عتیق معمولا به معناى یك یا چند دوران است.<br />
<br />
* 2- حضرت یحیى علیه السلام به دنبال بررسى هاى هیئت اعزامى، آشكارا اعلام كرد كه پیامبر دیگرى در راه خواهد بود. شان و جلال او در پیشگاه قادر متعال آن چنان است كه او - یحیى - حتى شایسته بازكردن بند كفش هایش نیست.<br />
<br />
بدیهى است كه آن پیامبر، با چنان مشخصاتى، حضرت عیسى علیه السلام نبود زیرا اگر حضرت عیسى علیه السلام «آن نبى » بود، حضرت یحیى علیه السلام مانند یك شاگرد و مرید و حوارى باید دنباله رو او مى شد و البته حضرت یحیى علیه السلام هرگز در مورد حضرت عیسى علیه السلام چنین نكرد.<br />
<br />
او بدون آن كه كوچك ترین توجهى به حضور پسرخاله اش، حضرت عیسى علیه السلام، در [[یهودیه]] و [[جلیلیه]] داشته باشد، موعظه مى كرد و همچنان مردم را تعمید مى داد و شاگرد و حوارى جدید مى پذیرفت.(25) او با [[هردویس]] درافتاد،<ref> مرقس، 6:21-29 / لوقا، 3:19–20.</ref> [[فریسیان]] و [[صدوقیان]] را سخت مورد حمله قرار مى داد<ref> متى، 3:7 / لوقا، 3:7.</ref> و پیشگویى مى كرد كه پس از او پیامبرى خواهد آمد كه «بس نیرومندتر» از اوست.<ref> متى، 3:11 / مرقس، 1:7.</ref><br />
<br />
البته در تمام این مدت، حضرت عیسى علیه السلام هم، كه از قبل به آن جا آمده بود، در آن حوالى، سرگرم فعالیت هایى بود.<ref> متى، 4:12، 13، 23 و ابواب دیگر.</ref><br />
<br />
* 3- هنگامى كه حضرت یحیى علیه السلام را نزد خود مجسم كنیم كه در بیابان هاى یهودیه و در سواحل رود اردن براى توده هاى مؤمن یهودى، كه چند هزار سال سابقه خداپرستى داشته اند، با فریاد موعظه مى كرد و با وجود آن، راه به جایى نمى برد.<br />
<br />
و آن گاه كه حضرت محمد صلى الله علیه و آله را در نظر آوریم كه آرام و باوقار، آیات آسمانى [[قرآن کریم]] را به گوش اعراب بت پرست و جاهل دیرباور مى رساند و وقتى كه تاثیر و نفوذ این مواعظ دوگانه را بر شنودگان آن دو بزرگوار ارزیابى كنیم و به نتایج نهایى آن ها بنگریم، مى توانیم تفاوت عظیم میان آنان را حس كنیم و به اهمیت و معناى این كلمات كه «او از من نیرومندتر است » پى ببریم.<br />
<br />
* 4- مردم به شدت در انتظار ظهور «پیامبر موعود» بوده اند و این مطلب در جاى جاى عهد جدید آمده است. در بعضى جاها «پیامبر موعود»، حضرت عیسى علیه السلام دانسته شده، اما از آن جا كه بر خود آن حضرت پوشیده نبوده كه شخص دیگرى در راه است به درخواست مردم توجه نكرده اند. حتى ممكن است حضرت عیسى علیه السلام در تعیین او مطالبى گفته باشند، ولى انجیل نویسان آن را نقل نكرده باشند.<br />
<br />
اما اجمالا نقل شده است كه «و چون مردمان این معجزه را، كه از عیسى صادر شده دیدند، گفتند: این البته همان نبى است كه باید در جهان بیاید و اما عیسى چون دانست كه مى خواهند بیایند و او را به زور برده، پادشاه سازند باز تنها به كوه برآمد.»<ref> یوحنا، 6:14 و 15.</ref><br />
<br />
اگر حضرت عیسى علیه السلام همان پیامبر موعود بود نباید به درخواست مردم پشت پا مى زد. تعداد جمعیت بسیار زیاد بوده است; دست كم، پنج هزار نفر به استقبال حضرت عیسى علیه السلام شتافتند و آن حضرت با معجزه، تمام آن ها را اطعام كرد.<ref> یوحنا باب 6.</ref><br />
<br />
بنابراین، بهترین فرصت براى اجابت دعوت مردم فراهم بوده است، ولى حضرت عیسى علیه السلام به اصرار آن ها پاسخ منفى مى دهد و به تنهایى به كوه مى رود تا خدا را [[عبادت]] كند.<ref> یوحنا، 6:15.</ref><br />
<br />
پس چون مردم در تطبیق پیامبر موعود با حضرت عیسى علیه السلام دچار اشتباه شده بودند، آن حضرت با عدم اجابت دعوت آن ها تفهیم كرد كه او آن «پیامبر موعود» نیست و باید در انتظار دیگرى باشند. در نتیجه، فرمود كه تسلى دهنده دیگرى در راه است و او شما را به جمیع راستى هدایت خواهد كرد.<br />
<br />
* 5- اشاره به تسلى دهنده یا فارقلیط: تسلى دهنده یا فارقلیط معروف، در ابواب چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم [[انجیل یوحنا]] آمده است: من از پدر سؤال مى كنم و او تسلى دهنده دیگرى به شما اعطا خواهد كرد...<ref> یوحنا، 14:17 و 18.</ref><br />
<br />
ولكن چون تسلى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم، آید... او بر من شهادت خواهد داد.<ref> یوحنا، 15:26 و 27.</ref> و من به شما راست مى گویم كه رفتن من براى شما مفید است; زیرا اگر نروم تسلى دهنده نزد شما نخواهد آمد، اما اگر بروم او را نزد شما مى فرستم.<ref> متى، 3:5 و لوقا، 3:18.</ref><br />
<br />
در توضیح كلمه «تسلى دهنده » باید بگوییم: این كلمه در این عبارت ها ترجمه واژه «[[فارقلیط ]]» است. كلمه فارقلیط از طریق زبان سریانى به زبان عربى راه یافته و اصل آن «[[پاركلیتوس ]]» به زبان یونانى است. در زبان یونانى، این كلمه به معناى تسلى دهنده مى باشد، اما كلمه ستایش شده یعنى «محمد» و مشتقات آن نظیر «احمد» ترجمه پركلیتوس است.<br />
<br />
بعید نیست كه این دو كلمه در اصل، یكى بوده و با افزودن «الف »، تعریف شده باشد. در این نوشته ما همان معنایى را لحاظ مى كنیم كه خود مسیحیان در نظر گرفته اند. مسیحیان معتقدند كه مقصود از تسلى دهنده «[[روح القدس ]]» است كه پنجاه روز پس از عروج حضرت عیسى علیه السلام نزد [[حواریون]] آمد و آنان را تقویت روحى كرد، به شرحى كه در آغاز كتاب اعمال رسولان آمده است.<ref> اعمال رسولان، باب هاى 1 و 2.</ref> ولى مسلمانان اعتقاد دارند كه شواهد و قراین كافى وجود دارد كه تسلى دهنده مورد نظر نمى تواند روح القدس مورد نظر مسیحیان باشد.<br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /><br />
(13). [[شیخ محمود شبسترى]]، [[گلشن راز]].<br />
<br />
<br />
(35). یوحنا، 16:7 و 8.</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B9%D8%A7%D8%AF&diff=2975معاد2012-07-16T13:24:41Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: مرگ، روز قیامت، رستاخیز، برزخ، معاد، معاد شناسی، روح، بدن...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>'''منبع:''' شیعه در اسلام<br />
<br />
'''نویسنده:''' علامه طباطبائی<br />
<br />
==معادشناسى==<br />
<br />
'''تركيب انسان از روح و بدن'''<br />
<br />
كسانى كه به معارف اسلامی تا اندازهاى آشنايى دارند میدانند كه در خلال بيانات كتاب و سنت، سخن روح و جسم يا نفس و بدن بسيار به ميان میآيد و يا اين كه تصور جسم و بدن كه به كمك حس درك میشود تا اندازهاى آسان است و تصور روح و نفس، خالى از ابهام و پيچيدگى نيست.<br />
<br />
اهل بحث از متكلمين و فلاسفه شيعه و سنى در حقيقت «روح»، نظريات مختلفى دارند ولى تا اندازهاى مسلم است كه روح و بدن در نظر اسلام دو واقعيت مخالف همديگر میباشند. بدن به واسطه مرگ، خواص حيات را از دست میدهد و تدريجا متلاشى میشود ولى روح نه اين گونه است بلكه حيات بالا صاله از آن [[روح]] است و تا روح به بدن متعلق است، بدن نيز از وى كسب حيات میكند و هنگامی كه روح از بدن مفارقت نمود و علقه خود را بريد (مرگ) بدن از كار میافتد و «روح» همچنان به حيات خود ادامه میدهد.<br />
<br />
آنچه با تدبر در آيات [[قرآن كريم]] و بيانات ائمه اهل بيت عليهمالسلام بدست میآيد اين است كه روح انسانى پديدهاى است غيرعادى كه با پديده بدن، يك نوع همبستگى و يگانگى دارد. خداى متعال در كتاب خود میفرمايد: «ااْلا نْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طينٍ ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فى قَرارٍ مَكينٍ ثُمَ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً وَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا اْلْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ اَنْشَاءناهُ خَلْقاً آخَرَ؛<ref> [[سوره مومنون]]، آيه 12-14.</ref> تحقيقا ما انسان را از خلاصهاى كه از گل گرفته شده بود آفريديم، سپس او را نطفهاى قرار داديم در جايگاه آرامی سپس نطفه را خونى بسته كرديم پس خون بسته را گوشتى جويده شده كرديم، سپس گوشت جويده شده را استخوانهايى كرديم، پس استخوانها را گوشت پوشانيديم پس از آن او را آفريده ديگرى بىسابقه قرار داديم».<br />
<br />
از سياق آيات روشن است كه صدر آيات، آفرينش تدريجى مادى را وصف میكند و در ذيل كه به پيدايش [[روح]] يا شعور و اراده اشاره میكند آفرينش ديگرى را بيان میكند كه با نوع آفرينش قبلى مغاير است.<br />
<br />
و در جاى ديگر در پاسخ استبعاد منكرين [[معاد]] به اين مضمون كه انسان پس از [[مرگ]] و متلاشى شدن بدن و گم شدن او در ميان اجزاى زمين چگونه آفرينش تازهاى پيدا كرده انسان نخستين میشود، میفرمايد: «بگو [[فرشته مرگ]]، شما را از ابدانتان میگيرد پس از آن به سوى خداى خودتان برمیگرديد؛ يعنى آنچه پس از [[مرگ]] متلاشى گشته و در ميان اجزاى زمين گم میشود، بدنهاى شماست ولى خودتان (ارواح) به دست فرشته مرگ از بدنهايتان گرفته شدهايد و پيش ما محفوظيد».<ref> [[سوره سجده]]، آيه 11.</ref><br />
<br />
گذشته از اين گونه آيات، قرآن كريم با بيانى جامع، مطلق روح را غيرمادى معرفى میكند؛ چنان كه میفرمايد: «از تو حقيقت [[روح]] را میپرسند بگو روح از سنخ امر خداى من است»<ref> [[سوره اسراء]]، آيه 85.</ref> و در جاى ديگر در معرفى امر خود میگويد: «امر خدا وقتى كه چيزى را خواست اين است و بس كه بفرمايد بشو، آن چيز بىتوقف میشود و ملكوت هر شىء همين است».<ref> [[سوره يس]]، آيه 83.</ref><br />
<br />
و مقتضاى اين آيات آن است كه فرمان خدا در آفرينش اشياء، تدريجى نيست و در تحت تسخير زمان و مكان نمیباشد، پس روح كه حقيقتى جز فرمان خداوند ندارد مادى نيست. و در وجود خود خاصيت ماديت را كه تدريج و زمان و مكان است ندارد.<br />
<br />
'''بحث در حقيقت «روح» از نظر ديگران'''<br />
<br />
كنجكاوى عقلى نيز نظريه قرآن كريم را درباره [[روح]]، تأييد میكند. هر يك از ما افراد انسان از خود حقيقتى را درك مینمايد كه از آن به «من» تعبير میكند و اين درك، پيوسته در انسان موجود است حتى گاهى سر و دست و پا و ساير اعضا حتى همه بدن خود را فراموش میكند ولى تا خود هست، خود «من» از درك او بيرون نمیرود اين (مشهود) چنان كه مشهود است قابل انقسام و تجزى نيست و با اين كه بدن انسان پيوسته در تغيير و تبديل است و امكنه مختلف براى خود اتخاذ میكند و زمانهاى گوناگون بر وى میگذرد، حقيقت نامبرده «من» ثابت است و در واقعيت خود تغيير و تبديل نمیپذيرد و روشن است كه اگر مادى بود خواص ماديت را كه انقسام و تغيير زمان و مكان میباشد میپذيرفت.<br />
<br />
آرى بدن همه اين خواص را میپذيرد و به واسطه ارتباط و تعلق روحى اين خواص به روح نيز نسبت داده میشود ولى با كمترين توجهى براى انسان آفتابى میشود كه اين دم و آن دم و از اينجا و آنجا و اين شكل و آن شكل و اين سوى و آن سوى، همه از خواص بدن میباشد و روح از اين خواص منزه است و هر يك از اين پيرايهها از راه بدن به وى میرسد.<br />
<br />
نظير اين بيان در خاصه درك و شعور «علم» كه از خواص «روح» است جارى میباشد و بديهى است كه اگر علم خاصه مادى بود به تبع ماده انقسام و تجزى و زمان و مكان را میپذيرفت. البته اين بحث عقلى دامنه دراز و پرسشها و پاسخهاى بسيارى به دنبال خود دارد كه از گنجايش اين كتاب بيرون است و اين مقدار از آن بحث در اينجا به عنوان اشاره گذاشته شد و براى استقصاى بحث بايد به كتب فلسفى اسلامی مراجعه نمود.<br />
<br />
'''مرگ از نظر اسلام'''<br />
<br />
در عين اين كه نظر سطحى، [[مرگ]] انسان را نابودى وى فرض میكند و زندگى انسان را تنها همين زندگى چند روزه كه در ميان زايش و درگذشت، محدود میباشد، میپندارد اسلام مرگ را انتقال انسان از يك مرحله زندگى به مرحله ديگرى تفسير مینمايد. به نظر اسلام، انسان زندگانى جاويدانى دارد كه پايانى براى آن نيست و مرگ كه جدايى روح از بدن میباشد، وى را وارد مرحله ديگرى از حيات میكند كه كامروايى و ناكامی در آن بر پايه نيكوكارى و بدكارى در مرحله زندگى پيش از مرگ استوار میباشد.<br />
<br />
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم میفرمايد: «گمان مبريد كه با مردن نابود میشويد بلكه از خانهاى به خانه ديگرى منتقل میشويد».<ref> بحار، ج 3، ص 161 از اعتقادات صدوق.</ref><br />
<br />
'''برزخ'''<br />
<br />
طبق آنچه از كتاب و سنت استفاده میشود انسان در فاصله ميان مرگ و رستاخيز عمومی، يك زندگانى محدود و موقتى دارد كه [[برزخ]] و واسطه ميان حيات دنيا و حيات [[آخرت]] است.<ref> بحار، ج 2، باب البرزخ.</ref><br />
<br />
انسان پس از [[مرگ]] از جهت اعتقاداتى كه داشته و اعمال نيك و بدى كه در اين دنيا انجام داده مورد بازپرسى خصوصى قرار میگيرد و پس از محاسبه اجمالى، طبق نتيجهاى كه گرفته شد به يك زندگى شيرين و گوارا يا تلخ و ناگوار محكوم گرديده با همان زندگى در انتظار روز رستاخيز عمومی بسر میبرد.<ref> بحار، ج 2، باب البرزخ.</ref><br />
<br />
حال انسان در زندگى برزخى بسيار شبيه است به حال كسى كه براى رسيدگى اعمالى كه از وى سر زده به يك سازمان قضايى احضار شود و مورد بازجويى و بازپرسى قرار گرفته به تنظيم و تكميل پروندهاش بپردازند، آنگاه در انتظار محاكمه در بازداشت بسر برد.<br />
<br />
روح انسان در برزخ، به صورتى كه در دنيا زندگى میكرد، بسر میبرد اگر از نيكان است از سعادت و نعمت و جوار پاكان و مقربان درگاه خدا برخوردار میشود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شياطين و پيشوايان ضلال میگذراند. خداى متعال در وصف حال گروهى از اهل سعادت میفرمايد: «وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذين قُتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحينَ بِما آتيهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ اَنْ لاخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ يَسْتَبْشِرُون بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَاَنَّ اللّهَ لايُضيعُ اَجْرَالْمُؤمِنينَ؛<ref> [[سوره آل عمران]]، آيه 169-171.</ref> البته گمان مبر (اى پيغمبر) كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند، مردهاند بلكه زندهاند و پيش خداى خودشان (در مقام قرب) روزى داده میشوند از آنچه خدا از فضل خود به ايشان داده شاد هستند و به كسانى از مؤمنين كه به دنبالشان میباشند و هنوز به ايشان نرسيدهاند مژده میدهند كه هيچ گونه ترس و اندوهى برايشان نيست. مژده میدهند با نعمت و فضل (وصف نشدنى) خدا و اين كه خدا مزد و پاداش مؤمنان را ضايع و تباه نمیكند».<br />
<br />
و در وصف حال گروهى ديگر كه در زندگى دنيا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نمیكنند، میفرمايد: «حَتّى اِذا جاءَ اَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبّ ارْجِعُونِ لَعَلّى اَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاّ اِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَمِنْ وَرائِهمْ بَرْزَخٌ اِلى يَوْمٍ يُبْعَثُونَ؛<ref> سوره مؤمنون، آيه 99 و 100.</ref> تا آن دم كه به يكى از آنان [[مرگ]] میرسد میگويد خدايا! مرا (به دنيا) برگردانيد شايد در تركه خود كار نيكى انجام دهم، نه هرگز اين سخنى است كه او میگويد (به سخنش گوش داده نمیشود) و در پيش شان برزخى است كه تا روز رستاخيز ادامه دارد».<br />
<br />
'''روز قيامت - رستاخيز'''<br />
<br />
در ميان كتب آسمانى، قرآن كريم تنها كتابى است كه از روز «رستاخيز» به تفصيل سخن رانده و در عين اين كه [[تورات]] نامی از اين روز به ميان نياورده و انجيل جز اشاره مختصرى ننموده در قرآن كريم در صدها مورد با نامهاى گوناگون، روز رستاخيز را ياد كرده و سرنوشتى را كه جهان و جهانيان در اين روز دارند، گاهى به اجمال و گاهى به تفصيل بيان نموده است.<br />
<br />
و بارها تذكر داده كه ايمان به روز جزا (روز رستاخيز) همتراز ايمان به خدا و يكى از اصول سه گانه اسلام است كه فاقد آن (منكر معاد) از آيين اسلام خارج و سرنوشتى جز هلاكت ابدى ندارد.<br />
<br />
و حقيقت امر نيز همين است؛ زيرا اگر از جانب خدا حسابى در كار و جزاء و پاداشى در پيش نباشد، دعوت دينى كه مجموعهاى از فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى اوست، كمترين اثرى دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبليغ در اثر، مساوى خواهد بود بلكه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت؛ زيرا پذيرفتن دين و پيروى از مقررات شرع و آيين، خالى از كلفت و سلب آزادى نيست و در صورتى كه متابعت آن اثرى دربر نداشته باشد هرگز مردم زير بار آن نخواهند رفت و از آزادى طبيعى دست بر نخواهند داشت. و از اينجا روشن میشود كه اهميت تذكر و يادآورى روز رستاخيز، معادل با اهميت اصل دعوت دينى است.<br />
<br />
و هم از اينجا روشن میشود كه ايمان به روز جزاء مهمترين عاملى است كه انسان را به ملازمت [[تقوا]] و اجتناب اخلاق ناپسنديده و گناهان بزرگ وادار میكند چنان كه فراموش ساختن يا ايمان نداشتن به آن، ريشه اصلى هر بزه و گناهى است.<br />
<br />
خداى متعال در كتاب خود میفرمايد: «اِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ؛<ref> [[سوره ص]]، آيه 26.</ref> كسانى كه از راه خدا بيرون رفته و گمراه میشوند، براى ايشان عذابى است سخت در مقابل اين كه روز حساب را فراموش كردند».<br />
<br />
چنان كه پيداست در آيه كريمه، فراموشى روز حساب منشاء هر گمراهى گرفته شده است. تأمل در آفرينش انسان و جهان و همچنين در غرض و هدف شرايع آسمانى در پيش بودن چنين روزى (روز رستاخيز) را روشن میسازد.<br />
<br />
ما وقتى در كارهايى كه در آفرينش تحقق میپذيرد، دقيق میشويم میبينيم كه هيچ كارى (كه به طور ضرورت به نوعى از حركت نيز مشتمل است) بدون غايت و هدف ثابت انجام نمیيابد و هرگز خود كار به طور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب نيست بلكه پيوسته مقدمه هدف و غايتى است و بپاس آن مطلوب میباشد حتى در كارهايى كه به نظر سطحى بىغرض شمرده میشوند مانند افعال طبيعى و بازيهاى بچگانه و نظاير آنها اگر به دقت نگاه كنيم غايتها و غرضهايى مناسب نوع كار میيابيم چنان كه در كارهاى طبيعى كه عموما از قبيل حركت میباشد غايتى كه حركت به سوى آن است غايت و غرض آن است و در بازيهاى بچگانه مناسب نوع بازى غايتى است خيالى و وهمی كه مطلوب از بازى همانا رسيدن بدان است.<br />
<br />
البته آفرينش انسان و جهان، كار خداست و خدا منزه است از اين كه كار بيهوده و بىهدف انجام دهد و دائما بيافريند و روزى دهد و بميراند و باز بيافريند و روزى دهد و بميراند و همچنين درست كند و به هم زند بىاين كه از اين آفرينش غايت ثابتى را بخواهد و غرض پابرجايى را تعقيب كند.<br />
<br />
پس ناچار براى آفرينش جهان و انسان، هدف و غرض ثابتى در كار است و البته سود و فائده آن به خداى بىنياز نخواهد برگشت و هر چه باشد به سوى آفريدهها عايد خواهد شد، پس بايد گفت كه جهان و انسان به سوى يك آفرينش ثابت و وجود كاملترى متوجهاند كه فنا و زوال نپذيرد.<br />
<br />
و نيز وقتى كه از نظر تربيت دينى در حال مردم دقيق میشويم میبينيم كه در اثر راهنمائى خدايى و تربيت دينى، مردم به دو گروه نيكوكاران و بدكاران منقسم میشوند، با اين حال در اين نشأه زندگى تميز و امتيازى در كار نيست بلكه بالعكس و على الاغلب پيشرفت و موفقيت از آن بدكاران و ستمكاران میباشد و نيكوكارى توأم با گرفتارى و بدگذرانى و هرگونه محروميت و ستمكشى میباشد.<br />
<br />
در اين صورت، مقتضاى عدل الهى آن است كه نشأه ديگرى وجود داشته باشد كه در آن نشأه هر يك از دو دسته نامبرده جزاى عمل خود را بيابند و هر كدام مناسب حال خود زندگى كنند. خداى متعال در كتاب خود به اين دو حجت اشاره نموده میفرمايد: «وَما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما خَلَقْناهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لايَعْلَمُون؛<ref> [[سوره دخان]]، آيه 38.</ref> ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست بيهوده نيافريديم (آنها را جز به حق و از روى [[حكمت]] و مصلحت خلق نكرديم ولكن اكثر اين مردم آگاه نيستند) (اين احتمال دور از خرد، گمان كسانى است كه به خدا كافر شدند، واى به حال اين كافران از آتش كه به كفار وعده داده شده! آيا ما كسانى را كه [[ايمان]] آوردند و كارهاى نيك كردند مانند كسانى قرار خواهيم داد كه در زمين افساد میكنند؟ يا پرهيزكاران را مانند اهل فجور قرار خواهيم داد؟)».<br />
<br />
و در جاى ديگر كه هر دو حجت را در يك آيه جمع نموده، میفرمايد: «اَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاَّتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوالصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ وَ خَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لاللّه يُظْلَمُونَ؛<ref> [[سوره جاثيه]]، آيه 21 و 22.</ref> آيا كسانى كه به جرم و جنايتها پرداختهاند، گمان میبرند كه ما آنان را مانند كسانى كه [[ايمان]] آورده و كارهاى نيك انجام دادهاند قرار خواهيم داد؟ به طورى كه زندگى و مرگشان برابر باشد، بد حكمی است كه میكنند! خدا آسمانها و زمين را آفريد به حق (نه بيهوده) و براى اين كه هر نفس به آنچه با عمل خود كسب كرده جزا داده شود بىاين كه به مردم ستم شود».<br />
<br />
'''بيان ديگر'''<br />
<br />
در بحث ظاهر و باطن [[قرآن]] در بخش دوم كتاب اشاره كرديم كه معارف اسلامی در قرآن كريم، از راههاى گوناگون بيان شده است و راههاى نامبرده به طور كلى به دو طريق ظاهر و باطن منقسم میشود. بيان از طريق ظاهر بيانى است كه مناسب سطح افكار ساده عامه میباشد به خلاف طريق باطن كه اختصاص به خاصه دارد و با روح حيات معنوى درك میشود.<br />
<br />
بيانى كه از طريق ظاهر سرچشمه میگيرد خداى متعال را فرمانرواى على الاطلاق جهان آفرينش معرفى میكند كه سراسر جهان ملك اوست، خداوند جهان [[فرشتگان]] بسيار بيرون از شمار آفريد كه فرمانبران و مجريان اوامرى هستند كه به هر سوى جهان صادر میفرمايد و هر بخش از آفرينش و نظام آن ارتباط به گروه خاصى از فرشتگان دارد كه موكل آن بخش هستند.<br />
<br />
نوع انسان از آفريدگار و بندگان او هستند كه بايد از اوامر و نواهى او پيروى و فرمانبردارى كنند و پيغمبران حاملان پيامها و آورنده شرايع و قوانين او هستند كه به سوى مردم فرستاده و جريان آنها را خواسته است.<br />
<br />
خداى متعال از اين روى كه به [[ايمان]] و اطاعت، وعده ثواب و پاداش نيك داده و به كفر و معصيت، وعيد عقاب و سزاى بد داده و چنان كه فرموده، خُلف وعده نخواهد نمود و از اين روى كه عادل است و مقتضاى عدل او اين است كه در نشأه ديگرى دو گروه نيكوكاران و بدكاران را كه در اين نشأه، موافق خوبى و بدى خود زندگى نمیكنند از هم جدا كرده خوبان را زندگى خوب و گوارا و بدان را زندگى بد و ناگوار عطا نمايد.<br />
<br />
خداى متعال به مقتضاى عدل خود و وعدهاى كه فرموده گروه انسان را كه در اين نشأه میباشند بدون استثنا پس از مرگ دوباره زنده میكند و به جزئيات اعتقادات و اعمالشان رسيدگى حقيقى مینمايد و ميان ايشان بحق قضاوت و داورى میفرمايد و در نتيجه حق هر ذي حق را به وى میرساند و داد هر مظلومی را از ظالمش میگيرد و پاداش عمل هر كس را به خودش میدهد، گروهى به [[بهشت]] جاودان و گروهى به دوزخ جاودان محكوم میشوند.<br />
<br />
اين بيان ظاهرى قرآن كريم است و البته راست و درست میباشد ولى از موادى كه مولود تفكر اجتماعى انسان است تأليف و تنظيم شده تا فايدهاش عمومیتر و شعاع عملش وسيعتر باشد.<br />
<br />
كسانى كه در ساحت حقايق جاى پاى و به زبان باطنى قرآن كريم تا اندازهاى آشنايى دارند، از اين بيانات مطالبى میفهمند كه بسى بالاتر از سطح فهم ساده و همگانى است و قرآن كريم نيز در خلال بيانات روان خود گاهگاهى به آنچه مقصد باطنى اين بيانات است، گوشهاى میزند.<br />
<br />
قرآن با اشارههاى گوناگون خود، اجمالاً میرساند كه جهان آفرينش با همه اجزاى خود كه يكى از آنها انسان است، با سير تكوينى خود (كه پيوسته رو به كمال است) به سوى خدا در حركت است و روزى خواهد رسيد كه به حركت خود خاتمه داده، در برابر عظمت و كبرياى خدايى، امنيت و استقلال خود را به كلى از دست میدهد.<br />
<br />
انسان نيز كه يكى از اجزاى جهان و تكامل اختصاصى وى از راه شعور و علم است، شتابان به سوى خداى خود در حركت میباشد و روزى كه حركت خود را به آخر رسانيد حقانيت و يگانگى خداى بيگانه را عياناً مشاهده خواهد نمود. او خواهد ديد كه قدرت و ملك و هر صفت كمال در انحصار ذات مقدس خداوندى است و از همين راه حقيقت هر شىء چنان كه هست بر وى مكشوف خواهد شد.<br />
<br />
اين نخستين منزل از جهان ابديت است، اگر انسان به واسطه [[ايمان]] و عمل صالح در اين جهان ارتباط و اتصال و الفت و انس با خدا و نزديكان او داشته باشد با سعادتى كه هرگز به وصف نمیآيد در جوار خداى پاك و صحبت پاكان عالم بالا بسر میبرد و اگر به واسطه دلبستگى و پايبندى به زندگى اين جهان و لذايذ گذران و بىپايه آن از عالم بالا بريده و انس و الفتى به خداى پاك و پاكان درگاهش نداشته باشد گرفتار عذابى دردناك و بدبختى ابدى خواهد شد.<br />
<br />
درست است كه اعمال نيك و بد انسان در اين نشأه گذران است و از ميان میرود ولى صور اعمال نيك و بد در باطن انسان مستقر میشود و هر جا برود همراه اوست و سرمايه زندگى شيرين يا تلخ آينده او میباشد.<br />
<br />
مطالب گذشته را میتوان از آيات ذيل استفاده نمود، خداى متعال میفرمايد: «اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعى؛<ref> [[سوره علق]]، آيه 8.</ref> برگشت مطلقاً به سوى خداى توست» و میفرمايد: «اَلا اِلَى اللّهِ تَصيرُاْلاُمُورُ؛<ref> [[سوره شورى]]، آيه 53.</ref> آگاه باشيد همه امور به سوى خدا برمیگردد» و میفرمايد: «وَاْلاَمْرُ يَوْمئِذٍللّهِِ؛<ref> [[سوره انفطار]]، آيه 19.</ref> امروز امر يكسره از آن خداست».<br />
<br />
«يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضيَّةً فَاْدخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى؛<ref> [[سوره فجر]]، آيه 27-30.</ref> اين نفس كه اطمينان و آرامش يافتهاى (با ياد خدا) به سوى خداى خود برگرد، در حالى كه خشنودى و از تو خشنود شده، پس داخل شو در ميان بندگان من و داخل شو در بهشت من».<br />
<br />
و در حكايت خطابى كه روز قيامت به بعضى از افراد بشر میشود میفرمايد: «لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةً مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ عِطاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ؛<ref> [[سوره ق]]، آيه 22.</ref> تو از اينها كه مشاهده میكنى در غفلت بودهاى اينك پرده را از پيش چشمت برداشتيم و در نتيجه چشم تو امروز تيزبين است».<br />
<br />
در مورد تأويل قرآن كريم (حقايقى كه قرآن كريم از آنها سرچشمه میگيرد) میفرمايد: «هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ تَاءْويلَهُ یوم یاتی تاويلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا اَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذى كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ؛<ref> [[سوره اعراف]]، آيه 53.</ref> آيا كسانى كه قرآن را نمیپذيرند، جز تأويل آن چيزى را منتظرند روزى كه تأويلش مشهود میشود، كسانى كه قبلاً آن را فراموش كردهاند خواهند گفت: پيغمبران خداى ما، به حق آمدند پس آيا براى ما نيز شفاعت كنندگانى هستند كه براى ما شفاعت كنند يا اين كه برگردانده شويم (به دنيا) و عملى غير از آن عمل كه انجام میداديم، انجام دهيم؟ اينان نفسهاى خود را زيان كردند و افترايى كه میبستند گم نمودند».<br />
<br />
و میفرمايد: «يَوْمَئِذٍ يُوَفّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ هُوَالْحَقُّ الْمُبينُ؛<ref> [[سوره نور]]، آيه 25.</ref> در چنين روزى خدا پاداش واقعى ايشان را میدهد و میدانند كه خدا واقعيتى آشكار و بىپرده است و بس» و میفرمايد: «يا اَيُّهَا اْلاَنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ؛<ref> [[سوره انشقاق]]، آيه 6.</ref> اى انسان تو با رنج به سوى خداى خود در كوشش میباشى پس او را ملاقات خواهى كرد».<br />
<br />
و میفرمايد: «مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَاللّهِ فَإ نَّ اَجَلَ اللّهِ لاََّتٍ؛<ref> [[سوره عنكبوت]]، آيه 5.</ref> هر كه ملاقات خدا را اميدوار باشد موقعى را كه خدا براى ملاقات مقرر فرموده خواهد آمد» و میفرمايد: «فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحداً؛<ref> [[سوره كهف]]، آيه 110.</ref> پس هر كه به ملاقات خداى خود اميدوار باشد بايد عمل صالح (كار سزاوار) بكند و در پرستش خداى خود كسى را شريك ننمايد».<br />
<br />
و میفرمايد: «يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعى اِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرْضيَّةً فَاْدخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى»<ref> [[سوره فجر]]، آيه 27-30.</ref> و میفرمايد: «فَاِذا جاءَتِ الطّامَّةُ الْكُبْرى يَوْمَ يَتَذَكَّرُ اْلاِنْسانُ ما سَعى وَبُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَرى فَاَمّا مَنْ طَغى وَاَّثَرَ الْحَيوةَ الدُّنْيا فَاِنَّ الْجَحيمَ هِىَ الْمَاءْوى وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَاءْوى؛<ref> [[سوره نازعات]]، آيه 34-41.</ref> وقتى كه بزرگترين داهيه (روز رستاخيز) رسيد روزى كه انسان هر گونه تلاش و كوشش خود را به ياد میآورد و آتشى كه براى عذاب روشن شده آشكار گرديد، (مردم دو گروه میشوند) اما كسى كه طغيان نموده و زندگى دنيا را براى خود انتخاب نمود، آتش نامبرده جايگاه اوست و اما كسى كه از مقام خداى خود ترسيده و نفس خود را از هواى دلخواه ناپسند نهى كرد، بهشت جايگاه اوست و بس».<br />
<br />
و در بيان هويت جزاى اعمال میفرمايد: «يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لاتَعْتذِروُا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؛<ref> [[سوره تحريم]]، آيه 7.</ref> اى كسانى كه كافر شديد اعتذار مجوييد، امروز (روز رستاخيز) جزايى كه به شما داده میشود همان خود اعمالى است كه انجام میداديد».<br />
<br />
'''استمرار و توالى آفرينش'''<br />
<br />
اين جهان آفرينش كه مشهود ماست، عمر بىپايان ندارد و روزى خواهد رسيد كه بساط اين جهان و جهانيان برچيده شود چنان كه [[قرآن]] همين معنا را تأييد میكند، خداى متعال میفرمايد: «ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمّىً؛<ref> [[سوره احقاف]]، آيه 3.</ref> نيافريدم آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست مگر به حق و اجل معين (براى مدت محدود و معينى كه نام برده شده است)».<br />
<br />
و آيا پيش از پيدايش اين جهان فعلى و نسل موجود انسانى، جهان ديگرى آفريده شده و انسانى بوده است؟ آيا پس از برچيده شدن بساط جهان و جهانيان كه قرآن كريم نيز از آن خبر میدهد، جهان ديگرى به وجود خواهد آمد و انسانى آفريده خواهد شد، پرسشهايى است كه پاسخ صريح آنها را در قرآن كريم نمیتوان يافت، جز اشاراتى ولى در رواياتى كه از ائمه اهل بيت نقل شده به اين پرسشها پاسخ مثبت داده شده است.<ref> بحار چاپ كمپانى ، ج 14، ص 79.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_(%D8%AF%D8%B1_%D9%81%D9%82%D9%87)&diff=2930شهادت (در فقه)2012-07-16T13:24:03Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: حقوق، احكام شهادت، شهادت، حق الله، حق الناس، شاهد، ' /> '''کل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==شهادت==<br />
<br />
«شهادت» در لغت، چند معنا دارد كه عبارت است از:<br />
<br />
* 1- حاضرشدن؛ «شَهِدَالَمجْلِسَ»: در مجلس حاضر شد.<br />
<br />
* 2- مشاهدهكردن؛ «شَهِدَالشَّىْ ءَ»: آن چيز را ديد و مشاهده كرد.<br />
<br />
* 3- خبردادن از روى قطع و يقين؛ از اين رو، مى گويند: شهادت عبارت است از اخبار جزمى و قطعى از حقى كه براى ديگران مى باشد.<br />
<br />
شريعت مقدس [[اسلام]] در اين مورد، اصطلاح خاصى ندارد و «شهادت» را در همان معانى ياد شده به كار برده است.<br />
<br />
'''شروط اعتبار شهادت''' <br />
<br />
در اسلام، شهادت شاهدى براى قاضى اعتبار دارد كه داراى شروط ذيل باشد:<br />
<br />
* 1- بلوغ: گواهى كودكى كه به حد تكليف نرسيده باشد قبول نيست، مگر گواهى پسرى كه ده سال داشته باشد، آن هم در مورد قتل و جرح كه قبولى آن محتمل است.<br />
<br />
* 2- عقل: گواهى ديوانه مورد قبول نيست، همچنين كسى كه سهو يا نسيان و فراموشى و امثال آن بر او غلبه دارد.<br />
<br />
* 3- [[ايمان]]: شهادت غيرشيعه قبول نيست، چه رسد به غيرمسلمان.<br />
<br />
* 4- عدالت: شاهد بايد عادل باشد. شهادت فاسق قبول نيست. «فاسق» كسى است كه مرتكب [[گناه كبيره]] شود يا بر گناه صغيره اصرار ورزد. بنابر احتياط واجب، گواهى مرتكب [[گناه صغيره]] نيز - اگر چه اصرار نورزد - قبول نمى شود، مگر اين كه [[توبه]] كند.<br />
<br />
* 5- طهارت مولد: شاهد بايد حلالزاده باشد. كسى كه از حرام متولد شده - اگر چه عادل باشد - شهادتش قبول نيست.<br />
<br />
* 6- متهمنبودن: شاهد بايد در مورد مسائل ذيل - كه در نحوه شهادت تأثير دارد - مورد اتهام نباشد:<br />
<br />
الف) جلب منفعت: مورد شهادت به گونه اى باشد كه به نفع شاهد منتهى شود.<br />
<br />
ب) دفع ضرر: مورد شهادت به گونه اى باشد كه منجر به دفع ضرر از شاهد گردد.<br />
<br />
ج) عداوت: شاهد با فردى كه شهادت عليه او است دشمنى دنيوى داشته باشد، ولى دشمنى دينى ايرادى ندارد.<br />
<br />
د) گدايى: كسى كه گدايى را شغل خود قرار داده باشد، شهادت او در هيچ موردى قبول نمى شود ولى اگر تنها در حال ضرورت و در مورد خاصى سؤال كرده باشد، گواهى او رد نمى شود.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 441-444.</ref><br />
<br />
شاهد بايد - علاوه بر شروط مذكور - به مورد شهادت خود علم قطعى و يقين داشته باشد. در غير اين صورت، گواهى او مورد قبول نيست.<ref> آشنايى با ابواب فقه، ص 137.</ref><br />
<br />
'''موضوع شهادت '''<br />
<br />
شهادت در مورد «حقوق» جارى مى شود و حقوق - با كثرتى كه دارد - به دو قسم حقوق الهى (حق الله) و حقوق مردمى (حق الناس) تقسيم مى شود.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 446، مسأله 1.</ref><br />
<br />
درباره تعريف حق الله و حق الناس گفته شده: حق الناس عبارت از حقى است كه به اسقاط افراد ساقط و منتفى مى گردد مانند حق قصاص و حق الله نيز حقى است كه به اسقاط انسان ساقط نمى شود مانند [[نماز]]، [[روزه]]، [[جهاد]] و [[حج]].<ref> فرهنگ اصطلاحات [[فقه]] اسلامى، محسن جابرى عربلو، ص 87.</ref><br />
<br />
در كتاب هاى حقوقى نيز حق الله و حق الناس چنين تعريف شده است: حقوقى كه يك طرف آن خداوند تعالى و طرف ديگر آن افراد جامعه يا گروهى از افراد باشد «حق الله» ناميده مى شود، مانند وجوب پرداخت [[زكات]]، حرمت دزدى و... و به حقوقى كه براى افراد يا اجتماعات شناخته شده است «حق الناس» مى گويند.<ref> ترمينولوژى حقوق، دكتر محمدجعفر جعفرى لنگرودى، واژه حقالله و حقالناس.</ref><br />
<br />
اگر مكلفين از [[احكام]] الهى سرپيچى كنند، خداوند حق بازخواست و مجازات آنها را دارد و مقدار مجازات يا از طرف خداوند معين شده (حد) و يا تعيين آن به دست حاكم شرع نهاده شده است (تعزير).<br />
<br />
'''اثبات حق الله '''<br />
<br />
در بحث حدود خواهد آمد كه حق الله به يكى از چهار طريق زير ثابت مى شود:<br />
<br />
* 1- گواهى چهار مرد در حد لواط و مساحقه.<br />
<br />
* 2- گواهى چهار مرد يا سه مرد و دو زن، در حد زناى موجب رجم.<br />
<br />
* 3- گواهى دو مرد و چهار زن، در زناى موجب تازيانه.<br />
<br />
* 4- گواهى دو مرد در سرقت، قذف، شرابخوارى و ارتداد.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 446، مسأله 1.</ref><br />
<br />
'''اثبات حق الناس '''<br />
<br />
حق الناس بر چند قسم است:<br />
<br />
* 1- در اثبات بعضى از آنها مردبودن شرط است. اين گونه موارد جز با [[شهادت]] دو مرد ثابت نمى شود. مانند [[طلاق]] بنابراين در طلاق، شهادت زنان - جداگانه يا با ضميمه مردها - قبول نمى شود.<ref> همان، مسأله 2.</ref><br />
<br />
* 2- حقوق مالى و اقتصادى با شهادت دو مرد، يك مرد و دو زن، يك مرد و سوگندخواهان، دو زن و سوگندخواهان (بنابر اظهر)، ثابت مى شود.<ref> همان، ص 447، مسأله 4.</ref><br />
<br />
* 3- در امورى كه اطلاع مردان بر آن مشكل است، مثل دعواهاى مربوط به ولادت و مسائل زنانه، شهادت زنان به تنهايى كافى است.<ref> احكام قضايى، ص 20.</ref><br />
<br />
'''شهادت زن '''<br />
<br />
در مواردى كه گواهى زن<ref> مواردى هست كه در اثباتش، مردبودن گواهان شرط است مانند طلاق كه جز با گواهى دو مرد عادل ثابت نمى شود.</ref> پذيرفته مى شود، شهادت دو زن معادل با شهادت يك مرد است؛ زيرا شاهدگرفتن و اداى شهادت، بدين منظور است كه حقى ضايع و پايمال نشود؛ از اين رو بايد شاهد داراى دو ويژگى باشد:<br />
<br />
* الف) در مقام تحمل شهادت هوشيارانه برخورد كرده و حادثه را به درستى ضبط كند.<br />
<br />
* ب) در مقام اداى شهادت، تحت تأثير عواطف و احساسات واقع نشود و آن چه را كه شاهدش بوده، بى كم و كاست بازگويد و گواهى دهد.<br />
<br />
اگر جنس مرد با جنس زن، در داشتن دو ويژگى يادشده مقايسه شوند، معلوم خواهد شد كه مردان در هر دو مورد، قوى تر و شايسته تر از زنانند و زن ممكن است حادثه اى را كه بر آن شاهد بوده فراموش كند يا تحت تأثير عواطف و احساسات واقع شده و از حق عدول نمايد. بنابراين احتياط حكم مى كند كه زن ديگرى همراه وى باشد تا احتمال حق كشى كاهش يابد.<ref> كليات فقه اسلامى، ص 222.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /><br />
==منابع:==<br />
<br />
(1). آشنايى با ابواب فقه ، محمداسماعيل نورى .<br />
<br />
(2). احكام قضايى ، نعمت الله يوسفيان .<br />
<br />
(3). كليات فقه اسلامى ، عليرضا على نورى .</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D8%AA%D8%AF%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%DB%8C%D9%85%D8%A7%D8%B1%DB%8C_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D9%88_%D8%A2%D9%84%D9%87&diff=2921ابتدای بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله2012-07-16T13:23:52Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: 15 صفر، بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
'''منبع:''' تقويم شيعه<br />
<br />
'''نویسنده:''' عبدالحسين نيشابورى<br />
<br />
بيمارى پيامبر صلى الله عليه و آله كه منجر به رحلت آن حضرت شد از نيمه ماه [[صفر]] آغاز شد.<ref> [[بحارالانوار]]: ج 31، ص 633، ج 37، ص 116.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AF%D9%85%D8%B4%D9%82&diff=2911دمشق2012-07-16T13:23:44Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: شهرهای اسلامی، دمشق، تاریخ دمشق، اماکن زیارتی دمشق، اماک...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>شهر دمشق پايتخت كشور سوريه مي باشد، اين شهر يكي از شهرهاي باستاني جهان است كه پيشينه اي بسيار كهن دارد. شهر دمشق آثار باستاني، مساجد، زيارتگاه ها و مراقد بسياري را در خود جاي داده است و اصولاً پايتخت هر كشوري، اهميت زيادي در عرصه آشنايي افراد با آن كشور دارد و معمولاً افراد در هنگام ورود به هر كشوري ابتدا وارد پايتخت آن كشور مي شوند، لذا آشنايي كامل با دمشق از جهات فوق الذكر حائز اهميت است.<ref> راهنماى اماكن زيارتى و سياحتى در سوريه، ص 57.</ref><br />
<br />
'''واژه دمشق'''<br />
<br />
واژه «دمشق» يا «دماسكو» «Demascus»، در اصل آرامي، كلداني يا سرياني قديم بوده است. در نوشتهاي «هيروگليفي» كه از پانزده قرن قبل از ميلاد به دست آمده، نام «تمسقو» يا «دماسكو» در آن ديده شده است. همچنين نام دماسكو در آثار معبد «كرنك» متعلق به 18 قرن قبل از ميلاد نيز به چشم ميخورد.<ref> يوسف جميل نعيسه، مجتمع مدينة دمشق، ج 1، ص 67، دمشق به معناي سرعت نيز آمده است.</ref><br />
<br />
براي دمشق اسامي بسيار گفتهاند. نخستين نام آن «جَلِقْ» و سپس به علت انتساب به جيرون بن سعد بن عاد بن ارم بن سام بن نوح «جيرون» بوده است. «ارم ذات العماد» كه در [[قرآن كريم]] آمده است و همچنين عذراء، بيت رامون، عين الشرق، باب الكعبه، فسطاط المسلمين نيز از نامهاي ديگر آن است.<br />
<br />
'''تاريخچه شهر دمشق'''<br />
<br />
بسياري از تاريخ نويسان معتقدند كه تاريخ بناي شهر دمشق به هزاره سوم قبل از ميلاد بازمي گردد و قديمي ترين اسناد برجاي مانده در اين خصوص متعلق به تمدن باستاني ايبلا (تپه مريدخ) است كه در سال 1975 م. كشف شد و در الواح گلي برجاي مانده از اين دوران نام شهر دمشق به صورت «دمشقي» آمده است. هيچ گونه اطلاعات مستندي درباره شكل ظاهري شهر در هزار سوم قبل از ميلاد و نقش و اهميت اين شهر در آن روزگار وجود ندارد.<br />
<br />
تاريخ مكتوب شهر دمشق در نيمه دوم هزاره دوم قبل از ميلاد در دوران آموريان آغاز شده است و شهر دمشق در پايان هزاره دوم قبل از ميلاد به عنوان پايتخت دولت كوچك آرامي ها وارد عرصه تاريخ مي شود. فراواني آب و زمين هاي حاصلخيز و آب و هواي معتدل باعث شد كه آرامي ها حكومت هاي محلي كوچك در مناطق مختلف سوريه به وجود آورند. از جمله آن ها حكومت محلي دمشق بود و شهر دمشق به علت وجود رودخانه بردي و مناطق پرباران مورد توجه آرامي ها بود به گونه اي كه آرامي ها به آن «دارميسق» مي گفتند كه به معني محل پرآب بوده است. <br />
<br />
توسعه شهر دمشق از دوران آرامي ها به تدريج آغاز گرديد و روز به روز بر جمعيت و آباداني آن افزوده شد. در نيمه هزاره اول قبل از ميلاد به تدريج آشوري ها قدرت گرفته و امپراتوري خود را بنا نهادند و اين امپراتوري توانست دولت كوچك آرامي را در معرض تهديد قرار دهد و بين برخي از پادشاهان آرامي و پادشاهان آشوري جنگ هايي روي داد و عاقبت آشوري ها موفق شدند در سال 841 ق.م بسياري از زمين هاي شام را تصرف كرده و خود را به ساحل فنيقيه برسانند و دمشق پس از مدتي محاصره عاقبت در سال 734 ق.م توسط «آدد نيراري سوم» سقوط كرد. احتمالاً بقاياي شهر آرامي امروزه در بخش غربي شهر دمشق مدفون شده است. مهم ترين بناهاي آرامي در شهر دمشق شامل معبد خداي تندر «خداي حدد» و كاخ سلطنتي بوده است كه امروزه مسجد اموي بر بقاياي معبد حدد ساخته شده است و اثري از قصر سلطنتي آرامي برجاي نمانده است.<br />
<br />
در قرن هفتم قبل از ميلاد كلداني ها بر شهر دمشق سلطه يافتند و چندي نگذشت كه در سال 538 ق.م اين شهر به تصرف ايرانيان درآمد و در حدود دويست سال در تحت سيطره هخامنشيان قرار داشت و يكي از ايالت هاي ايران به شمار مي رفت تا اين كه عاقبت در سال 333 ق.م اسكندر مقدوني اين شهر را به تصرف خود درآورد و پس از وي اين شهر در تحت سيطره جانشينان اسكندر يعني سلوكيان قرار گرفت و آنان توجه زيادي به دمشق داشتند هر چند كه پايتخت سلوكيان، شهر انطاكيه بود. در اين دوره فرهنگ هلنيستي<ref> راهنماى اماكن زيارتى و سياحتى در سوريه، ص 57.</ref> بر شهر دمشق حاكم بوده و شاهد آميختگي فرهنگ شرق و غرب در اين شهر بوده ايم و در همين دوران زبان يوناني در اين شهر رايج و متداول بود. در اواخر دوران يوناني در جنوب سرزمين شام دولت عربي نبطيان كه پايتخت آن شهر البتراء بود شكل گرفت، محدوده اين دولت شامل زمين هاي اردن و حوران بود و اين دولت موفق شد كه در سال 85 ق.م در دوران حكمراني حارث سوم و در سال 37 م. در دوران حكمراني حارث چهارم شهر دمشق را به تصرف درآورد.<br />
<br />
در سال 64 ق.م سپاهيان رومي وارد دمشق شدند و از اين دوره به بعد دمشق يكي از شهرهاي وابسته به امپراتوري روم گرديد و اين شهر در دوران امپراتوري «هادريان» به لقب متروپول يا شهر اصلي دست يافت و بعدها در دوران حكمراني امپراتوري «سفتيم سيفر» به عنوان مستعمره اي رومي انتخاب شد.<br />
<br />
در اواخر قرن چهارم ميلادي امپراتوري روم به دو بخش شرقي و غربي تقسيم شد و دمشق به همراهي ساير شهرهاي سرزمين شام در بخش شرقي امپراتوري روم كه به امپراتوري بيزانس مشهور شد، واقع گرديد. در سال 612 م. اين شهر به تصرف سپاهيان ساساني درآمد و مدت پانزده سال در تحت تصرف ايرانيان بود و عاقبت در سال 627 م. به وسيله «هركول» از دست ايرانيان خارج و مجددا به تصرف امپراتوري روم شرقي درآمد، اما چندي نگذشت كه در سال 14 قمري (635 م.) لشكريان مسلمان به رهبري ابوعبيده جراح و خالد بن وليد اين شهر را فتح كردند و اين شهر يكي از شهرهاي خلافت اسلامي شد. <br />
<br />
معاويه در دوران پادشاهي خود اين شهر را به عنوان پايتخت حكومت اموي برگزيد و در آن قصري به نام قصر سبز بنا كرد. شهر دمشق در طول حكومت اموي ها به عنوان پايتخت به شمار مي رفت و پادشاهان اموي به توسعه و عمران شهر پرداخته و قصرهاي متعددي در آن بنا كردند و در همين دوران مسجد جامع شهر كه به مسجد اموي معروف است ساخته شد.<br />
<br />
در سال 132 قمري (750 م.) حكومت اموي توسط عباسي ها منقرض گرديد و پايتخت از دمشق به بغداد منتقل گرديد و از اهميت دمشق كاسته شد. در سال 254 قمري (868 م.) دمشق وابسته به دولت طولوني ها شد كه يكي از دولت هاي وابسته به خلافت عباسي بود و در كشور مصر حكومت مي كرد. پس از سقوط حكومت طولوني ها در سال 292 قمري (904 م.) دمشق دوباره تحت سيطره عباسي ها قرار گرفت و در سال 323 قمري (934 م.) دولت اخشيدي در مصر و شام قدرت گرفته و دمشق تحت سيطره اين دولت قرار گرفت و عاقبت در سال 358 قمري (968 م.) سپاهيان دولت فاطمي وارد دمشق شدند و اين شهر بخشي از امپراتوري [[فاطميون]] شد كه پايتخت خود از مهديه را به شهر قاهره در مصر منتقل كردند. <br />
<br />
اهالي شام در دوران حكمراني فاطميون بارها بر عليه اين دولت شوريدند و اهالي دمشق موفق شدند كه در سال 363 قمري (973 م.) فاطميون را از دمشق بيرون كنند و در همين اثنا لشكريان امپراتوري روم شرقي از وضعيت استفاده كرده و بخش هاي بزرگي از سرزمين شام را تصرف كرده و خود را به حمص و بعلبك رساندند، اما چندي نگذشت كه فاطميون موفق شدند كه شهر دمشق را دوباره تصرف نموده و در مدت يك قرن بر آن حكمراني نمايند و در اين دوران دمشق شاهد ركود اقتصادي و عدم توجه بوده و فقر وفاقه در آن منتشر شده و بسياري از اهالي آن به شهرهاي ديگر مهاجرت نمودند. دوران حكمراني فاطميون بر دمشق از تاريخ 358 قمري (968 م.) تا 468 قمري (1075 م.) به طول كشيد. سپس دمشق زير سلطه سلجوقيان و اتابكان قرار گرفت و در دوران حكومت اتابكان، صليبي ها به دمشق حمله كردند و شهر دمشق را در سال 543 قمري (1149 م.) محاصره كردند، اما حكمران دمشق «معين الدين أنر» در مقابل لشكريان صليبي مقاوت كرد و باعث نجات شهر از سپاهيان صليبي گرديد.<br />
<br />
در سال 549 قمري (1154 م.) سلطان نورالدين زنگي شهر دمشق را فتح كرده و آن را به تصرف خود درآورد و اين شهر تا سال فوت وي در سال 569 قمري (1174 م.) در تحت سيطره وي بود و پس از درگذشت سلطان نورالدين زنگي، درباريان وي صلاح الدين ايوبي را به پادشاهي انتخاب كردند و وي در شهر دمشق مستقر شده و جنگ هاي زيادي با صليبي ها نمود و عاقبت نيز در همين شهر درگذشته و مدفون گرديد. پس از درگذشت صلاح الدين، جانشيني به الملك العادل رسيد و پس از وي بين فرزندان وي اختلاف افتاد و آخرين پادشاه ايوبي كه توران شاه نام داشت در سال 648 قمري (1250 م.) به قتل رسيد و دمشق پس از وي دچار ناآرامي و هرج و مرج گرديد و به همين علت مغول ها به رهبري هلاكو در سال 658 قمري (1259 م.) به دمشق حمله كردند و اهالي شهر دروازه ها را بسته و به درون باروي شهر پناه بردند و شهر دمشق به مدت يك ماه در برابر حمله مغول ها مقاومت كرد ولي عاقبت توانستند كه اين شهر را تصرف كنند، اما چندي نپاييد كه يكي از پادشاهان مماليك به نام سلطان مظفر قطز موفق شد آنان را در نبرد عين جالوت شكست داده و عقب براند و بدين گونه بود كه مماليك بر دمشق و سرزمين شام چيره شدند و در دوران آنان شهر دمشق توسعه و آباداني فراواني يافت و مساجد و مدارس و بيمارستان هاي متعدد در آن ساخته شد كه بسياري از اين اماكن تاريخي تا روزگار ما برجاي مانده است.<br />
<br />
دولت مماليك عاقبت با حمله سلطان عثماني سليم اول در سال 922 قمري (1516 م). از بين رفته و شهر دمشق به همراهي سرزمين شام به مدت پانصد سال به عنوان يكي از ولايات عثماني به شمار مي رفت. در دوران حكومت عثماني برخي از واليان شام افراد صالح و درستكاري بودند كه در دوره حكمراني آنان شهر دمشق شاهد شكوفايي خاصي بود كه از جمله اين حكمرانان مي توان از ناظم پاشا، مدحت پاشا و اسعد پاشا نام برد. در سال 1914 م. تركيه عثماني درگير جنگ اول جهاني شد و در همين اثنا حركت ملي گرايانه عربي در دمشق فعال شد، اما دولت عثماني به شدت با آن برخورد كرده و در روز ششم مي 1916 دولت عثماني رهبران اين حركت را دستگير نموده و در ميدان مرجه دمشق اعدام كرد و از همان روز اين ميدان به نام ميدان شهدا معروف گرديد. <br />
<br />
در دهم ژوئن 1916 م. انقلاب مليگرايانه [[سوريه]] بر عليه عثماني شعلهور گرديد و در اول اكتبر 1918 م. شبهنظاميان سوريه وارد دمشق شدند و عثماني ها را از آن جا بيرون كردند و اولين مجلس ملي سوريه در دمشق تشكيل شده و در طي جلسات خود در روزهاي هفتم و هشتم مارس 1920 م. فيصل بن حسين را به عنوان پادشاه سوريه انتخاب نمود. اما چندي نگذشت كه سرزمين شام به تصرف نيروهاي فرانسوي درآمد و استعمار فرانسه سعي كرد تا با سركوب قيام هاي مردمي بر اين كشور چيره شود، اما اهالي دمشق يوغ بردگي را نپذيرفته و در طي قيام هاي متعدد در طي سال 1925-1927 م. مخالفت شديد خود را با استعمار فرانسه اعلام نمودند و در سال 1936 م. اعتصاب دسته جمعي اهالي شام در مبارزه با استعمار فرانسه زبانزد خاص و عام گرديد و با آغاز جنگ جهاني دوم و شكست فرانسه در اين جنگ، قيام اهالي دمشق فزوني يافت و در روز 29 ماه مي 1945 م. به اوج خود رسيد و اين شورش ها باعث شد كه عاقبت استعمار فرانسه در مقابل پايداري مردم سوريه تسليم شده و در روز 17 آوريل 1946 از سوريه خارج شود. شهر دمشق پس از استقلال به عنوان پايتخت جمهوري عربي سوريه شاهد رشد و شكوفايي فوق العاده اي بود و چهره اي كاملاً دگرگون به خود گرفته است و امروزه اين شهر بيش از شش ميليون نفر را در خود جاي مي دهد و يكي از پايتخت هاي مهم جهان عرب به شمار مي رود.<ref> راهنماى اماكن زيارتى و سياحتى در سوريه، ص 52-62.</ref><br />
<br />
'''آثار سياحتي زيارتي دمشق'''<br />
<br />
'''<I>1. مرقد و مزار عقيله بني هاشم زينب كبري عليهاالسلام:</I>'''<br />
<br />
يكي از زيارتگاههاي بسيار مهم و مورد توجه همه مذاهب اسلامي در دمشق، مرقد و آرامگاه زينب كبري، دختر اميرمؤمنان عليه السلام است كه همواره خيل مشتاقان و ارادتمندان آن بانوي فداكار و بزرگوار از سرزمينهاي اسلامي به ويژه ايران، براي [[زيارت]] قبر او عازم اين سرزمين هستند.<br />
<br />
'''<I>2. مقام و مقبره حضرت رقيه عليهاالسلام:</I>'''<br />
<br />
از زيارتگاههايي كه پس از مقبره [[حضرت زينب]] عليهاالسلام مورد توجه شيعه قرار دارد، مقبره و حرم «رقيه عليهاالسلام»، دختر معصوم و كودك خردسال [[امام حسين]] عليه السلام است.<br />
<br />
'''<I>3. مسجد اموي دمشق:</I>'''<br />
<br />
مسجد اموي، از شاهكارهاي درخشان تمدن و [[فرهنگ اسلامی]] است و پيشينه آن به دوران هزار و سيصد ساله اسلامي محدود نميشود. بلكه ريشه و بنياني ديرينه، به بلنداي چهار هزار سال در تاريخ بشريت دارد و در حقيقت بيانگر سير و تاريخچه تحول و دگرگوني اديان و مذاهب است.<br />
<br />
'''<I>4. مقام رأس الحسين عليه السلام:</I>'''<br />
<br />
هنگامي كه كاروان اسرا و سرهاي بريده شهدا را به سمت دمشق ميبردند، سر مبارك [[امام حسين]] عليه السلام در پايان همه سرها و مقابل زنان و اهل بيت حركت داده ميشد. پس از ورود كاروان، يزيد لعنة الله عليه، سر مبارك را طلبيد، آن را در حالي كه در تشتي از طلا بود در مقابل او گذاشتند، زنان در پشت آن نشسته، سكينه و فاطمه به آن مينگريستند و ميگريستند. سپس مردم به داخل مسجد آمدند، يزيد با چوب بر دندانهاي مبارك ميزد<ref> راهنماى اماكن زيارتى و سياحتى در سوريه، ص 57.</ref> و ميگفت: امروز در مقابل روز بدر!<br />
<br />
ابوبرزه اسلمي به يزيد ميگفت: اين چوب را از لبها بردار كه پيامبر صلي الله عليه و آله را ديدم بر اين لبها بوسه ميزد. آنگاه به فرمان يزيد سر مبارك را از مجلس بيرون برده و به همراه ساير سرهاي شهدا، سه روز بر باب القصر آويزان كردند. پس از آن مدت، سر مبارك امام حسين عليه السلام را پايين آورده و در گوشه شمال شرقي مسجد در اتاقكي قرار دادند. اين سر چند روز در اين مكان قرار داشت. بعدها در آن جا به يادبود اين حادثه غمانگيز بقعهاي ساختند كه به «رأس الحسين عليه السلام» مشهور شد.<br />
<br />
اين مكان در كنار محراب و مسجد «[[امام زين العابدين]] عليه السلام» در داخل اتاقي به ابعاد 4×3 متر قرار دارد و در جدار داخلي گنبد آن، اسامي ائمه نقش بسته است. در داخل شبستان مقام امام سجاد عليه السلام قابي از نقره و بسيار كوچك به اندازه سر يك انسان در داخل ديوار به ياد محل قراردادن سر مبارك حضرت جاسازي شده است. در سمت چپ اين قاب نقرهاي، شبستان و يا اتاقي كه از آن ياد كرديم به وسيله دري آهنين جدا ميشود. در سمت چپ آن ضريحي كوچك از نقره و به صورت مستطيل با ابعاد 5/1×1 متر ديده ميشود. داخل اين ضريح، پايهاي مستقر شده و بالاي آن سنگي با پوشش قرمز رنگ كه قرار داده شده است.<br />
<br />
'''<I>5- قبرستان باب الصغير:</I>'''<br />
<br />
قبرستان باب الصغير، از قبرستانهاي بسيار مهم و تاريخي دمشق است. اين گورستان در نزديكي «باب الصغير»، واقع است كه از دروازههاي اصلي شهر قديمي دمشق به شمار ميرود. اين مكان مدفن دهها نفر از امامزادگان، صحابه گرانقدر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله، سرهاي شهداي [[كربلا]]، علماي بزرگ [[اسلام]] و [[شيعه]]، سادات جليلالقدر، مورخان و محدثان و صدها تن از بزرگان و رجال اسلامي است. در اين مبحث به مشهورترين قبور آن اشاره ميگردد.<br />
<br />
'''<I>6- قبر سكينه دختر امام حسين عليه السلام:</I>'''<br />
<br />
آمنه، ملقب به «سكينه» يكي از دختران حضرت [[امام حسين]] عليه السلام بود كه در حادثه جانفزاي كربلا حضور داشت. مادر وي «رباب بنت امرءالقيس بن عدي بن اوس بن جابر بن كعب بن عليم بن جناب» بوده است.<br />
<br />
سكينه با عبدالله بن حسن عليه السلام يا حسن بن حسن عليه السلام ازدواج كرد، ليكن همسرش قبل از زناشويي با او در كربلا به شهادت رسيد. او به همراه خواهرش فاطمه و عمهاش زينب و ساير [[اهل بيت]] امام حسين عليه السلام به [[اسارت]] درآمده و به دمشق وارد شد. او در سال 117 هجري؛ يعني در سن هفتاد و چند سالگي وفات يافت.<br />
<br />
'''<I>7- قبر امكلثوم، دختر امام علي عليه السلام:</I>'''<br />
<br />
در كنار مرقد سكينه ـ دختر امام حسين عليه السلام ـ قبر امكلثوم، دختر امام علي عليه السلام است.<br />
<br />
'''<I>8- قبر منسوب به فاطمه صغري دختر امام حسين عليه السلام:</I>'''<br />
<br />
فاطمه صغري ـ دختر امام حسين عليه السلام ـ از «اماسحاق ، بنت طلحة بن عبيدالله بن تَيمي» بوده است. وي در سيام هجري به دنيا آمد و در واقعه [[كربلا]] نيز سي سال سن داشته است. لذا ميتوان گفت: فرزند ارشد امام حسين عليه السلام بوده است.<br />
<br />
'''<I>9- قبر عبدالله بن جعفر الصادق عليه السلام:</I>'''<br />
<br />
قبر فرزند گرامي [[امام صادق]] عليه السلام، كمي بالاتر از قبر فاطمه صغري و در سمت چپ آن است كه گنبدي كوچك به رنگ سبز دارد و داخل آن تابوتي چوبين با محفظهاي فلزي ديده ميشود.<br />
<br />
'''<I>10- قبر عبدالله بن سجاد عليه السلام، قبر عبدالله بن امام زين العابدين عليه السلام:</I>'''<br />
<br />
معروف به عبدالله باهر ـ در كنار ديواره شرقي باب الصغير، البته در بيرون از قبرستان و پس از درِ اصلي قرار دارد. اين مزار داراي صحن و گنبد سبز و شبستان نسبتاً بزرگي است. اطراف مقبره و مرقد او كه در 1330 هـ.ق بازسازي شده است.<ref> راهنماى اماكن زيارتى و سياحتى در سوريه، ص 57.</ref> ديواري كشيدهاند كه آن را از قبرستان جدا ساختهاند.<br />
<br />
'''<I>11- مدفن سرهاي شهداي كربلا در باب الصغير.</I>'''<br />
<br />
'''<I>12- مقابر صحابه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله.</I>'''<ref> تاريخ و اماكن سياحتي و زيارتي سوريه، 39.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D9%88%D8%AF%D9%87_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_%D8%B2%D9%85%D8%B9%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%D9%82%DB%8C%D8%B3&diff=2841سوده دختر زمعة بن قیس2012-07-16T13:22:41Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ''''سوده دختر زمعه ''' سـوده , دخـتـر زمعه بـن قـيـس بن عبدشمس قريشى و همسرگرامى رس...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>'''سوده دختر زمعه '''<br />
<br />
سـوده , دخـتـر زمعه بـن قـيـس بن عبدشمس قريشى و همسرگرامى رسول خدا(ص ) را, شيخ طوسى , اردبيلى , آيت اللّه خوئى و عليارى تبريزى ,از بانوان صحابى پيامبر(ص ) شمرده اند.<br />
<br />
عمر رضا كحاله هم مى نويسد: اين بانو از رسول خدا(ص ) پنج حديث روايت كرده است .<br />
<br />
سـوده نـخـسـت هـمـسـر پسر عموى خود سكران بن عمرو برادر سهيل بن عمرو بود, كه پس از مسلمان شدن وى و شوهرش و هجرت نمودن آنان به حبشه آنان به مكه بازگشتند.<br />
<br />
سـكران از دنيا رفت , و رسول خدا(ص ) پس از وفات خديجه و قبل از ازدواج با عايشه و نيز قبل از هجرت به مدينه در مكه باوى ازدواج كرد. پيامبر اسلام , به حسب شرايط اجتماعى آن روز, و گاهى به ترتيب , جمعا با پانزده زن ازدواج كرده است , اولين همسر او خديجه بود كه آن روزى كه رسول خدا(ص ) در سن 25 سالگى با وى ازدواج مـى كـرد, از سـن خـديـجـه 40 سـال مى گذشت , و تا ماداميكه خديجه زنده بود, يعنى تا حدود 40سالگى , آن حضرت همسر ديگرى برنگزيد.<br />
<br />
امـا پـس از وفـات خديجه , آن بانوى بزرگ و فداكار براى اسلام , رسول خدا در سال دهم بعثت با سوده ازدواج نمود. بـراى ازدواج سـوده بـا رسول خدا(ص ), خوله دختر حكيم و همسر عثمان بن مظعون كه در بالا شـرح زنـدگـى او را خـوانديم , اقدام و خواستگارى كرده , سوده هم چون داراى پنج دختر بود, و مـمـكـن بـود سـر و صـداى آنـان براى رسول خدا(ص ) رنجشى فراهم آورد, وى اين مطلب را با آن حـضـرت در مـيـان گـذاشت , و رسول خدا هم ضمن اين كه روحيه شوهر دوستى و علاقه و عاطفه سوده را ستود همسرى او را پذيرفت .<br />
<br />
سـوده چـون زن كـهنسال و سنگين وزنى بود, وقتى رسول خدا(ص ) با عايشه ازدواج نمود پيش خـود احـسـاس كـرد ممكن است پيغمبر(ص ) او راطلاق دهد, بدين جهت با يك روحيه انصاف و صفا, خدمت رسول خدا(ص ) معروض داشت : من خيلى دوست مى دارم , در شمار همسران توقرار داشـتـه بـاشم , بدين خاطر از نظر حق زناشويى با من آزاد هستى , و هيچگونه مسئوليتى نخواهى داشـت , من حق زناشويى خود را واگذارمى كنم , و حتى نوبت روزى كه مى بايست نزد من باشى , به عايشه اختصاص بده !.<br />
<br />
آرى , آنطور كه مورخين نوشته اند, به مناسب همين موضوع بود, كه آيه قرآن نازل شد: اگر زنى از شـوهـر خود بيم داشت , كه با وى راه مخالفت وبدرفتارى را پيش گيرد, يا از وى جدايى و دورى كـنـد, ايـرادى نـدارد زن و شـوهر راه مسالمت و سازگارى را پيش گيرند, و صلح و سازش هم بهترخواهد بود.<br />
<br />
البته توجه داريم , موضوع حق زناشويى كه , در بيان سوده با تعبير: لااريد ماتريد النسا, آمده در فقه شـيـعـه هـم , تـحـت عنوان قسمت و حق كامجويى ,يكى از وظايف واجب مرد در برابر زن مطرح گـرديـده و بر اين اساس , اگر مردى داراى چند همسر باش نسبت به اداى حق زناشويى هريك از آنان ,داراى مسئوليت اجتناب ناپذيرى خواهد بود, مگر اين كه يكى از همسران , همانند سوده از حق واجب خود با رضايت صرف نظر نمايد, چنانكه وقتى سوده اين حق واجب را به پيامبر ـ ص بخشيد, آن حضرت هم سهميه روز بهره جويى از سوده را به عايشه اختصاص داد و روى اين حساب ,عايشه از رسول خدا(ص ) دو روز نوبت همزيستى داشت .<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
احمد صادقى اردستانى, زنان دانشمند و راوى حديث</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AD%D8%B1%D8%A9_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%85%D9%87_%D8%B3%D8%B9%D8%AF%DB%8C%D9%87&diff=2842حرة دختر حلیمه سعدیه2012-07-16T13:22:41Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ''''منبع: '''بانوان عالمه و آثار آنها '''نويسنده: '''، معاونت پژوهش مرکز حوزه های علمی...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>'''منبع: '''بانوان عالمه و آثار آنها<br />
<br />
'''نويسنده: '''، معاونت پژوهش مرکز حوزه های علمیه خواهران<br />
<br />
'''حرة دختر حلیمه سعدی'''<br />
<br />
حرة، (محدث، متوفی قرن 1 ه) دختر حلیمه سعدیه، خواهر رضاعی رسول الله صلی الله علیه و آله، یکی از بانوان عالم، مؤمن و معتقد به ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام که با سخن و زبان خویش جهاد کرد و در برابر سلطان جائری همچون حجاج بن یوسف، کلمه حق را ادا نمود.<br />
<br />
وی در حضور حجاج بن یوسف، برابرش ایستاد.حجاج گفت: تو حره دختر حلیمه سعدیه هستی؟<br />
<br />
حره جواب داد: از فرد بی ایمانی، فراست و هوشیاری ظاهر شده (که مرا شناخته است) .حجاج گفت: خدا تو را به اینجا آورد، می گویند که تو قائل به برتری علی بر ابوبکر و عمر و عثمان هستی؟<br />
<br />
حره گفت: آن که گفته من او را تنها بر اینها برتری می دهم، دروغ گفته است.<br />
<br />
حجاج گفت: مگر از غیر اینها هم او را برتر می دانی؟<br />
<br />
حره گفت: او را بر آدم و نوح و لوط و ابراهیم و داود و سلیمان و عیسی برتری می دهم.<br />
<br />
حجاج گفت: وای بر تو، او را بر صحابه برتری دادی، و هفت پیامبر اولی العزم را هم اضافه کردی؟ اگر بر گفته خود دلیل نیاوری، گردنت را می زنم.<br />
<br />
حره گفت: من او را برتر نمی دانم، بلکه خداوند عز و جل او را در قرآن فضیلت داده است .<br />
<br />
او سپس شواهد و آیات قرآنی خود را در این باره بیان کرد و حجاج را به تعجب و تحسین واداشت .</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AD%D8%AC%D8%B1&diff=2824حجر2012-07-16T13:22:19Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: حجر، محجور، سفيه، ' /> '''کلید واژه: حجر، محجور، سفيه، ''' «حج...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>«حجر» در لغت، به معناى منع است و در فقه، «محجور» به كسى گفته مى شود كه طبق قانون شرع، به عللى از تصرف در اموال خود منع شده باشد.<ref> [[تحريرالوسيله]]، ج 2، ص 12.</ref><br />
<br />
افرادى كه از نظر شرعى، محجور و از تصرف در مال خود ممنوع مى باشند فراوانند، از جمله:<br />
<br />
* 1- مفلس؛<br />
<br />
* 2- كودك تا وقتى كه به حد بلوغ برسد و رشيد شود؛<br />
<br />
* 3- مجنون ؛<br />
<br />
* 4- سفيه: كسى كه مال خود را بيهوده مصرف مى كند و توانايى نگهدارى و معامله با آن را ندارد.<ref> تحريرالوسيله، ج 2 ص 12-24.</ref><ref> آشنايى با ابواب فقه، ص 77.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%88%D9%83%D8%A7%D9%84%D8%AA&diff=2808وكالت2012-07-16T13:22:05Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: وكالت، احکام وكالت، وکیل، ' /> '''کلید واژه: وكالت، احکام وكا...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>وكيل كسى است كه كارى به او واگذار مى شود تا از طرف واگذاركننده انجام دهد.<br />
<br />
بنابراين وكالت در مواردى است كه شخص خودش حق انجام كارى را داشته باشد و به وسيله عقد وكالت، آن را به وكيلش واگذار نمايد و به طور طبيعى اختيارات وكيل در همان محدوده اختيارات موكلش خواهد بود و نه بيش از آن؛ چرا كه وكيل كارگزار موكل و جانشين وى محسوب مى شود و بايد خواست او را تأمين كند. از طرفى نيز، وكالت عقدى جايز و قابل فسخ است و موكل هر وقت بخواهد، مى تواند وكيلش را بركنار نمايد.<ref> كليات [[فقه]] اسلامى، عليرضا على نورى ، ص 137.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%B1%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%86_%D9%88_%D8%B4%D9%83%D8%A7%D8%B1_%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA&diff=2805سربریدن و شكار حیوانات2012-07-16T13:22:03Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: شکار، حیوانات حلال گوشت، شکار ماهی، سر بریدن، ذبح شتر، ذب...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>در اين قسم، دو مبحث وجود دارد: يكى شكار حيوانات وحشى و ديگرى سر بريدن حيوانات اهلى و غيراهلى كه هر كدام را جداگانه معرفى مى نماييم:<br />
<br />
'''الف) شكاركردن :'''<br />
<br />
حيوان [[حلال]]گوشت وحشى مانند آهو، بزكوهى و كبك را اگر به وسيله سلاح يا سگ شكارى شكار كنند، در صورتى كه با شروط مقرر انجام شده باشد، پاك و حلال است و اگر يكى از شروط آن ناقص باشد [[حرام]] است، مگر اين كه حيوان را زنده بگيرند و سرش را ببرند. شكار ماهى عبارت است از: زندهگرفتن آن از آب و در صورتى كه «فلس» داشته باشد حلال است و شرط ديگرى در آن معتبر نيست.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 135-145.</ref><br />
<br />
'''ب) سربريدن :'''<br />
<br />
اگر حيوان حلالگوشت - اعم از اهلى و وحشى - را با رعايت دستور و شروطى كه مقرر شده سر ببرند خوردن گوشت آن حلال است. دستور سربريدن حيوان آن است كه حلقوم (مجراى تنفس)، مرى (مجراى غذا) و دو رگ بزرگ را كه در دو طرف حلقوم است، از پايين برآمدگى زير گلو به طور كامل ببرند و اگر آن ها را بشكافند، كافى نيست. ذبح شتر نيز شكل خاصى دارد كه «نحر» ناميده مى شود.<br />
<br />
شروط سربريدن حيوانات به شرح ذيل است:<br />
<br />
* 1- ذبحكننده بايد مسلمان باشد؛<br />
<br />
* 2- بايد سر حيوان را با جسم تيزى كه از آهن باشد ببرند؛<br />
<br />
* 3- در موقع سربريدن، بايد جلوى بدن حيوان رو به قبله باشد؛<br />
<br />
* 4- هنگام سربريدن، بايد نام خدا را ببرند؛ همين قدر كه به قصد ذبح بگويند: «بسم الله»، كافى است.<br />
<br />
* 5- حيوان پس از بريدن چهاررگ معين، حركتى كند، اگر چه مثلاً چشم يا دم خود را حركت دهد يا پاى خود را به زمين بزند.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 146-154.</ref><br />
<br />
اگر حيوانى را طبق دستور شرع، «ذبح» يا «نحر» و يا «شكار» نمايند، آن حيوان «تذكيه» شده و حلال است و در اصطلاح فقهى، آن را «مُذَكّى » مى نامند و اگر تذكيه شرعى نشده باشد، «ميته» ناميده مى شود كه [[حرام]] و [[نجس]] است.<ref> آشنايى با ابواب [[فقه]]، محمداسماعيل نورى ، ص 119.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%86%DB%8C%D9%87%D8%A7_%D9%88_%D8%A2%D8%B4%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%86%DB%8C%D9%87%D8%A7&diff=2806خوردنیها و آشامیدنیها2012-07-16T13:22:03Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: حرام، حیوانات حلال گوشت، احکام خوردنیها و آشامیدنیها، طی...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==الاطعمة والاشربه ==<br />
<br />
«اطْعِمَة»: خوردنى ها و «اشْرِبَة»: آشاميدنى ها. <br />
<br />
منظور فقها از منعقدكردن اين باب بيان خوراكى ها و نوشيدنى هاى [[حلال]] و [[حرام]] است. از نظر [[اسلام]]، به طور كلى، «طَيّبات»: اشياى مفيد و متناسب - براى انسان حلال و «خبائث»: چيزهاى پليد و نامتناسب - براى انسان حرام است.<ref> [[سوره اعراف]]<ref> همان، ص 163-164، مسائل 1، 2، 3 و 6.</ref>، آيه 157.</ref><br />
<br />
[[دين]] مقدس اسلام به بيان اين قاعده كلى قناعت نكرده و به صراحت، چيزهايى را ذكر كرده كه از خبائث است و بايد از آن ها اجتناب شود و يا از طيبات است كه استفاده از آن ها حلال و بلامانع است.<ref> آشنايى با علوم اسلامى (فقه)، ص 114.</ref><br />
<br />
چيزهاى خوراكى به طور كلى، به دو قسم «حيوانى» و «غيرحيوانى» تقسيم مى شود:<br />
<br />
'''الف) حيوانى '''<br />
<br />
* از حيوانات دريايى، فقط ماهى و پرنده دريايى حلال است، به شرط اين كه ماهى داراى «فلس» و پرنده دريايى نيز داراى اوصافى باشد كه در حلال بودن ديگر پرندگان معتبر است، اگر چه ماهى خوار باشد. تخم ماهى نيز در حكم خود ماهى است: تخم ماهىِ حلال گوشت، حلال و تخم ماهى حرام گوشت، حرام است.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 155-157، مسائل 1، 4 و 8.</ref><br />
<br />
* از حيوانات خشكى اهلى، گاو، گوسفند و شتر حلال و اسب، قاطر و الاغ مكروه و سگ و گربه حرام است.<br />
<br />
* از حيوانات وحشى، همه درندگان از قبيل شير، پلنگ، گرگ، روباه و حيوانات مسخ شده مانند فيل، خرس و ميمون حرام است. همچنين خرگوش (اگر چه درنده نيست) و همه انواع حشرات و خزندگان مثل مار، عقرب و سوسمار حرام است ولى حيواناتى مانند آهو، گوزن، قوچ، گاو و الاغ وحشى (گورخر) حلال است.<ref> همان، ص 156، مسأله 5.</ref><br />
<br />
* از پرندگان نيز گوشت همه انواع كبوتر و گنجشك حلال و گوشت همه پرندگانى كه داراى چنگال هستند حرام است.<br />
<br />
در مواردى كه به حلال يا حرام گوشت بودن پرنده اى تصريح نشده دو چيز وسيله تشخيص حلال يا حرام بودن آن است:<br />
<br />
* 1- پرنده اى كه هنگام پرواز، بال زدن آن از صاف نگه داشتن آن بيشتر باشد، حلال و اگر به عكس آن باشد، حرام است.<br />
<br />
* 2- پرنده اى كه «چينهدان» يا «سنگدان» و يا «سيخك پشت پا» داشته باشد حلال وگرنه حرام است.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 157، مسأله 8.</ref><br />
<br />
چهارده چيز از اجزاى حيوان حلال گوشت، حرام است. همچنين ادرار و شير حيوان حرام گوشت و تخم پرندگان حرام گوشت، حرام است.<ref> همان، ص 161، مسأله 27.</ref><br />
<br />
'''ب) غيرحيوانى '''<br />
<br />
* خوردن و آشاميدن هر نوع «نجس العين» و «متنجس» (چيز پاكى كه در اثر برخورد با چيز ناپاكى نجس شود) - چه جامد باشد چه مايع - حرام است.<br />
<br />
* هر چيزى كه براى انسان ضرر داشته باشد. خوردن آن حرام است، خواه آن ضرر قطعى باشد يا ظنى و يا احتمالى كه عقلا به آن اعتنا مى كنند و خواه ضرر آن فورى باشد يا به تدريج و پس از مدتى طولانى.<br />
<br />
* چيزى كه يك بار يا دو بار مصرف كردن آن ضرر ندارد، ولى تكرار و اعتياد به آن ضرر دارد، تكرار و معتادشدن به آن چيز حرام است.<ref> همان، ص 163-164، مسائل 1، 2، 3 و 6.</ref><br />
<br />
* خوردن خاك و گِل و نوشيدن شراب و آبجو و هر مسكر (مستكننده) حرام است، به خصوص خوردن شراب از گناهان بزرگى است كه در روايات اسلامى، مورد مذمت شديد قرار گرفته است. همچنين خوردن مال ديگرى بدون رضايت صاحبش حرام است.<br />
<br />
* در حال ضرورت، همه محرمات به اندازه رفع ضرورت حلال مى شود.<ref> همان، ص 164-170، مسائل 7، 15، 18، 28، 30.</ref><ref> آشنايى با ابواب فقه، محمداسماعيل نورى ، ص 120.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%82%D8%B3%D9%85_%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF%D9%86&diff=2804قسم خوردن2012-07-16T13:22:00Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: سوگند، احكام قسم، قسم، ' /> '''کلید واژه: سوگند، احكام قسم، ق...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>=احكام قسم=<ref> گفتنى است كه قسم دو نوع است: يك نوع آن در مقام محاكمه و دعواست كه [[احكام]] آن در اين جا بيان مى شود و نوع ديگر آن مانند نذر و عهد است و احكام جداگانه اى دارد.</ref><br />
<br />
الف) قسم در صورت هاى زير صحيح است و اثر سقوط يا ثبوت حق را در پى دارد:<br />
<br />
* 1- تنها به اسم خداى متعال يا نام هاى مخصوص او مانند «رحمان»، «قديم»، «اولى كه قبل از او چيزى نبوده است» ادا شود.<br />
<br />
* 2- همچنين به اوصاف مشتركى كه به خداوند متعال انصراف پيدا مى كند، مانند «رازق» و «خالق».<br />
<br />
* 3- بلكه جايز است قسم به اوصافى هم كه به خدا انصراف ندارد، در صورت انضمام به يكى از صفات ويژه الهى ولى احتياط اين است كه به شكل اخير سوگند اكتفا نشود و با احتياطتر از آن، اين است كه به غير از لفظ جلاله «الله» اكتفا نشود.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 427، مسأله 1.</ref><br />
<br />
ب) سوگند به غيرخدا مثل انبيا، اوصيا، ائمه، كتاب هاى نازل شده، اماكن مقدس مانند [[كعبه]] و امثال آن صحيح نيست و اثرى در سقوط يا ثبوت حق ندارد.<ref> همان، ص 427-428، مسأله 1 و 3.</ref><br />
<br />
ج) سوگند فقط در دعواهاى مالى و غيرمالى مثل [[ازدواج]]، [[طلاق]] و قتل، ثابت است ولى در حدود ثابت نيست، زيرا حدود جز با اقرار يا بينه - با شرايطى كه در محل خود مقرر گرديده - ثابت نمى شود.<ref> همان، ص 429، مسأله 13.</ref><br />
<br />
د) براى قاضى مستحب است كه قبل از قسم، شخص را موعظه كند و او را تشويق نمايد كه به خاطر تعظيم خداى تعالى، قسم را ترك كند، هر چند راست باشد و همچنين او را از عذاب الهى، در صورت دروغ بودن سوگند، بترساند. روايت شده است: «كسى كه به خدا قسم دروغ بخورد، كافر مى شود» و در بعضى از روايات وارد شده است كه: «هر كس قسمى بخورد كه مى داند [[دروغ]] است با خدا مبارزه كرده است» و «همانا سوگند دروغ، خانه ها را از اهلش خالى مى سازد».<ref> همان، ص 430، مسأله 14.</ref><ref> احكام حقوقى اسلام (ج 1)، نعمت الله يوسفيان ، ص 27.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87_%D8%AF%D8%AE%D8%AA%D8%B1_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=2800فاطمه دختر امام حسین علیه السلام2012-07-16T13:21:52Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: فاطمه بنت الحسین، فضایل فاطمه کبری، زندگینامه فاطمه کبری...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==فاطمه دختر حسين علیه السلام==<br />
<br />
فاطمه دختر ارجمند [[امام حسين]] علیه السلام از اماسحاق دختر طلحة بن عبيدالله تميمی زاده شد و در دامان مبارك حسين علیه السلام پرورش يافت و از علم و دانش و [[عبادت]] و معنويت در افق بلند و درخشانى قرار داشت، او به [[ازدواج]] پسرعموى خود حسن مثنى درآمد، و در نهضت عاشوراى سال 61 هجرى، در [[كربلا]] هم حضور فعال داشت.<br />
<br />
وقتى امام حسين علیه السلام میخواست دختر والاگهر خود را به حسن مثنى كه خواستگار جدى دخترعموى خود بود، درآورد در توصيف دختر عابد و بزرگوار خود فرمود: من دخترى را به [[ازدواج]] تو درمیآورم كه، شبيهترين افراد به مادرم فاطمه سلام الله علیها دختر [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله میباشد، پيوسته شب زندهدار و روزهدار است و چون فرشتهاى است.<br />
<br />
درباره شيوه مناجات و ارتباط فراوان فاطمه با خداوند نوشتهاند: اين بانو در ريسمانى گرههايى زده بود و بجاى [[تسبيح]] با آن ذكر و تسبيح پروردگار عالم را انجام میداد. جهت ديگرى كه عظمت مقام و ارزش معنوى اين بانوى بزرگ را بيان میدارد، موضوع وصيت حسين علیه السلام و سپردن مكتوب [[احكام]] و مسائل دينى از سوى آن حضرت به فاطمه است.<br />
<br />
ابوجارود میگويد: [[امام باقر]] علیه السلام فرموده است: چون هنگام شهادت جدم حسين بن على علیه السلام رسيد، دختر بزرگ خود فاطمه را نزد خويش فراخواند و مكتوب درهم پيچيدهاى را كه حاوى وصيت او بود به فاطمه سپرد، چون پدرم على بن الحسين علیه السلام بيمارى شديد معده داشت و بيم از دست رفتن او وجود داشت، بعد فاطمه آن كتاب را به على بن الحسين علیه السلام تحويل داد و سپس اين كتاب بدست ما رسيده است.<br />
<br />
ابوجارود، كه نام او زياد بوده میگويد: به امام باقر علیه السلام عرض كردم: اى مولاى من! خدا جان مرا فداى تو گرداند، در آن كتاب چه مطالبى نوشته شده بود؟ آن حضرت فرمود: در آن كتاب آنچه مورد احتياج بندگان از آغاز خلقت تا پايان دنيا بود، وجود داشت در آن كتاب [[احكام الهى]] و مسائل حدود و حتى [[احكام]] جزئىترين مسائل و خلافها و حتى حكم خراشى كه به كسى وارد میشود، ضبط گرديده بود.<br />
<br />
'''خطبه فاطمه در كوفه'''<br />
<br />
همان طور كه اشاره كرديم، فاطمه كبرى دختر [[امام حسين]] علیه السلام در [[كربلا]] حضور داشته، شاهد مصايب دردناك حسين علیه السلام و ياران بوده و حتى به هنگام غارت خيمهها و اموال و دارايى حسين علیه السلام از سوى سپاهيان اموى، دشمن اين بانوى داغديده و مصيبت زده را مورد هجوم و غارت قرار داده و گوشوار از گوش او كشيده است!<br />
<br />
فاطمه در سفر اسارت اهل بيت علیهمالسلام در مركز قدرت عبيدالله زياد حاكم خودكامه [[كوفه]] خطابه غرا و آتشينى را در افشاى ستم بنىاميه و محكوميت كشتار فرزندان على علیه السلام از سوى امويان ايراد كرده است. همچنين در شام كه اسيران اهل بيت علیهمالسلام را به [[دروغ]] اسيران رومی معرفى كرده بودند، در مجلس يزيد يك مرد شامی، فاطمه كبرى دختر حسين علیه السلام را به كنيزى خواست و آن گاه كه متوجه شد، او دختر حسين بن على علیه السلام است شرمنده شد و يزيد را به خاطر اسارت ذريه پيغمبر صلی الله علیه و آله مورد سرزنش قرار داد، كه در نتيجه يزيد دستور داد، آن مرد را به قتل برسانند!<br />
<br />
'''احاديث فاطمه سلام الله علیها'''<br />
<br />
مامقانى رجالى معروف درباره فاطمه دختر حسين علیه السلام مینويسد: حديثى را كه فاطمه از پدر خود حسين علیه السلام درباره وصايت و [[احكام]] آن روايت كرده، گوياى اين معنا است كه مقام فاطمه از حد وثاقت و [[عدالت]] بالاتر است.<br />
<br />
ابن حجر عسقلانى مینويسد: فاطمه دختر حسين بن على بن ابيطالب هاشمی مدنى، از پدر خود حسين علیه السلام، از برادر خود على بن الحسين علیه السلام، از زينب عمه خود از فاطمه سلام الله علیها جده خود، از بلال موذن [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله، از ابن عباس و از اسما دختر عميس، حديث روايت كرده و فرزندان فاطمه، عبدالله و ابراهيم و حسن و ديگران، از اين بانوى دانشمند، احاديثى را روايت نمودهاند.<br />
<br />
اكنون تعدادى از احاديثى را كه فاطمه دختر [[امام حسين]] علیه السلام از پدر خود و ديگران روايت كرده است، مورد مطالعه قرار میدهيم:<br />
<br />
* 1- [[امام صادق]] علیه السلام میگويد: پدرم [[امام باقر]] علیه السلام براى من بازگو كرد كه فاطمه دختر حسين علیه السلام از پدر خود شنيده است: افرادى از (خاندان غيرمعصوم) ما در كنار نهر فرات كشته میشوند يا مصيبت میبينند كه در مقام و مرتبت، كسى از پيشينيان به مقام آنها نرسيده و از آيندگان هم كسى به مقام و عظمت آنان هرگز دست نمیتواند يافت.<br />
<br />
* 2- عبدالله بن حسن، از مادر خود فاطمه دختر حسين علیه السلام و او از فاطمه دختر [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله روايت نموده كه پيامبر فرموده است: اگر كسى با دست آلوده و كثيف به بستر خواب رود و به بيمارى مبتلا شود، كسى جز خويشتن را ملامت و سرزنش ننمايد!<br />
<br />
* 3- عبدالله بن حسن، از مادر خود فاطمه و او از پدر خود حسين علیه السلام و آن حضرت از مادر خود [[حضرت فاطمه]] زهرا سلام الله علیها روايت كرده كه رسول خدا فرمود: اگر دو لشكر ستمگر روبروى هم قرار گيرند، خداوند آنها را به حال خود وامیگذارد، و هر يك از آنها پيروز شود، باكى نخواهد داشت.<br />
<br />
* 4- فاطمه از پدر خود حسين بن على علیه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود: وقتى قاسم فرزند رسول خدا وفات كرد، خديجه به رسول خدا گفت: من نتوانستم او را شير كامل بدهم، اگر خداوند او را براى من باقى گذاشته بود، دوره شيردادن او را تكميل میكردم. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: مدت شيرخوردن او در [[بهشت]] كامل میشود. خديجه گفت: اگر اين مطلب را میدانستم، مصيبت او بر من آسان گرديده بود. رسول خدا فرمود: اگر میخواهى از خداوند درخواست میكنم تا صداى او را به گوش تو برساند! خديجه گفت: من گفتار خدا و رسول او را، تصديق میكنم و قبول كردم.<br />
<br />
'''وفات فاطمه سلام الله علیها'''<br />
<br />
فاطمه از شوهر اول خود حسن مثنى فرزند [[امام حسن]] مجتبى علیه السلام داراى سه پسر به نامهاى: عبدالله محض، ابراهيم غمر و حسن مثلث گرديد، شوهر او حسن مثنى در [[كربلا]] مجروح شد، اما اسما بن خارجه فزارى نزد مامورين عبيدالله زياد، وساطت كرد و او را از كشته شدن نجات داد و حسن مثنى را به [[كوفه]] منتقل كرد و به معالجه او همت گماشت، سپس او را به مدينه آورد و در آن شهر به زندگى خود ادامه میداد، اما در حالى كه 35 سال داشت، در اثر زهر وليد بن عبدالملك مروان مسموم و شهيد شد، و او را در قبرستان بقيع به خاك سپردند.<br />
<br />
فاطمه هم آن قدر به شوهر خود وفادار و علاقمند بود كه روى قبر شوهر خود خيمهاى نصب كرد و مدت يك سال به سوگوارى پرداخت، در آن جا [[نماز]] و [[روزه]] میگرفت، شب زندهدارى میكرد و بعد از آن مزار شوهر را ترك گفت و به شهر [[مدينه]] بازگشت كرد.<br />
<br />
آن طور كه تاريخ بازگو میكند پس از مدت زمان زيادى، فاطمه به خواستگارى عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان پاسخ مثبت داد و با او [[ازدواج]] كرد و براى اين شوهر هم فرزندانى به نامهاى: محمد و قاسم و رقيه به دنيا آورد. سرانجام اين بانوى بزرگ و دانشمند و راوى [[حديث]]، در حالى كه يك عمر پربركت را پشت سر گذاشته، فرزندان مجاهد و دانشمندى تربيت كرده بود، در سال 110 هجرى در [[مصر]] وفات كرد و در باب احمر به خاك سپرده شد.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
احمد صادقى اردستانى, زنان دانشمند و راوى حديث</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87_%D8%A7%D8%AE%D8%B1%D9%89&diff=2799فاطمه اخرى2012-07-16T13:21:51Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: معجزه، حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام، نامگذاری فاطمه بر رو...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>'''منبع:''' فاطمه اخرى عليهاالسلام<br />
<br />
==فاطمه اخرى دختر امام موسى بن جعفر علیه السلام==<br />
<br />
'''فاطمه اخرى عليهاالسلام مشهور به خواهر امام'''<br />
<br />
حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام مشهور به «خواهر امام» در منطقهاى به همين نام، در شهر رشت مدفون است. اين حرم باشکوه که يکى از ستارگان آسمان سيادت و گلى از بوستان نبوت و ولايت، امامزاده جليل القدر، حضرت عليا مخدره «فاطمه» فرزند بلافصل امام همام، حضرت [[امام کاظم]] عليه السلام در آن آرميده است، همه روزه پذيراى زائران فراوانى از راههاى دور و نزديک مىباشد.<br />
<br />
'''نسب شريف خواهر امام'''<br />
<br />
همان طورى که اشاره شده خواهر امام، فرزند بلافصل حضرت امام موسى کاظم عليه السلام و نام وى «فاطمه» ملقب به «طاهره» و مشهور به «خواهر [[امام رضا]] عليه السلام» مىباشد.<br />
<br />
'''نام و لقب حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام'''<br />
<br />
نامگذارى در شريعت [[اسلام]] از اهميت خاصى برخوردار است. در روايات فراوانى تاکيد شده است که از وظايف پدران است تا براى فرزندان خود نام نيکو انتخاب کنند. رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله افرادى را که نام نکوهيده داشتند، امر مى فرمودند تا نامشان را تغيير دهند. هنگامى که [[امام صادق]] عليه السلام مطلع شدند که يکى از اصحابشان به نام «سکونى» اسم دخترش را «فاطمه» نهاد فرمود: «آهآهآه» سپس فرمود: «حالا که او را فاطمه نام نهادى، به او فحش نده. او را لعن نکن و او را کتک نزن». <br />
<br />
با يک نگاه گذرا به اسامى اولاد [[ائمه اطهار]] عليهمالسلام ملاحظه مىکنيم که همه امامان يک يا چند دخترشان را «فاطمه» نام نهادند. حضرت [[امام على]] عليه السلام که نام مادرش و همسرش فاطمه بود، يکى از دخترانش را نيز فاطمه ناميده است. برخى از امامان بيش از يک دختر را «فاطمه» نام نهادهاند، که از آن جمله است حضرت امام موسى بن جعفر عليه السلام که حداقل نام دو تن از دخترانشان «فاطمه» است.<br />
<br />
سبط ابن جوزى - دانشمند معروف اهل سنت در قرن هفتم - به هنگام شمارش اولاد حضرت امام موسى کاظم عليه السلام از چهار دختر آن حضرت به نام فاطمه به شرح ذيل ياد کرده است:<br />
<br />
* 1- فاطمه کبرى؛<br />
<br />
* 2- فاطمه وسطى؛<br />
<br />
* 3- فاطمه صغرى؛<br />
<br />
* 4- فاطمه اخرى.<br />
<br />
'''علت شهرت فاطمه اخرى عليهاالسلام به خواهر امام'''<br />
<br />
بقاع غالب امامزادگان ايران، سواى شخصيت مدفون در آنها به نامهايى شهرت دارند که اين اسامى يا از بقعه و يا از شخصيت مدفون در آن گرفته مىشود. براى مثال بقعه حضرت احمد بن موسى عليه السلام در شيراز که فرزند بلافصل حضرت موسى کاظم عليه السلام مىباشد، به بقعه شاهچراغ منسوب و شهرت دارد و اين نامگذارى برگرفته از داستانى است که نگارنده در جلد اول «دائرهالمعارف مفصل بقاع متبرکه» به آن اشاره نموده است. <br />
<br />
بقعه خواهر امام رشت نيز با وجود اين که شخصيت مدفون در آن فرزند بلافصل امام موسى کاظم عليه السلام، فاطمه اخرى عليهاالسلام است؛ اما به خواهر امام شهرت دارد و اين ناشى از دو احتمال است: اول اين که به جهت سهولت در سخن و گفتار، شخصيت مدفون در بقاع را به اسامى شهرت مىدادند؛ لذا از آنجايى که فاطمه اخرى عليهاالسلام خواهر [[امام رضا]] عليه السلام بود، بقعه وى را به بقعه خواهر امام شهرت دادهاند. دوم: اين که شايد تاريخ بناء بقعه و يا تعمير آن بر شخصيت مدفون در بقعه کمکم شهرت يافته باشد، مثل بقعه على بن جعفر عليه السلام در [[قم]] که به در [[بهشت]] شهرت دارد و حال آن که تعمير بقعه آن در سال 712 هـ.ق بود و طبق حروف ابجد در بهشت مىشود.<br />
<br />
از آن جائي که تاريخ تعميم بقعه خواهر امام رشت به سال 894 هـ.ق مىباشد و اين اعداد طبق حروف ابجد، (خواهر امام) محسوب مىآيد لذا رفته رفته تاريخ بقعه بر نام شخصيت مدفون آن غلبه پيدا کرده و به آن مشهور شده است. پس با احتمال فوق، اين انگيزه تقويت مىشود که شهرت بقاع متبرکه به اسامى مزبور و بقعه حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام در رشت به خواهر امام، موجب اقبال عمومى به بقاع مذکور گرديده است.<br />
<br />
'''دلائل هجرت فاطمه اخرى عليهاالسلام به ديلم و رشت'''<br />
<br />
همان طور که در فصل اول اين کتاب از دلائل هجرت امامزادگان به ايران، سخن به ميان آمد در اين جا نيز تاکيد مىورزيم که عمده دلائل هجرت اين اختران فروزان به ايران عبارتند از:<br />
<br />
* 1- خفقان، ظلم و شکنجه و آزار و اذيت عمال خلفاى عباسى.<br />
<br />
* 2- استقبال و احترام ايرانيان به فرزندان و فرزندزادگان [[ائمه اطهار]] عليهمالسلام.<br />
<br />
* 3- دوربودن منطقه ايران از دست خلفاى عباسى.<br />
<br />
* 4- تشکيل حکومتهاى اسلامى مستقل در بعضى از مناطق ايران.<br />
<br />
* 5- ديدار از [[امام رضا]] عليه السلام.<br />
<br />
* 6- زندگى در سايه امام رضا عليه السلام همراه با امنيت و آرامش.<br />
<br />
گرچه براى هر کدام از اين موارد ششگانه، دلائلى در دست نگارنده است؛ اما براى اثبات اين که چرا حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام مشهور به خواهر امام به اين منطقه؛ يعنى ديلم و رشت هجرت نموده است بايد گفت: از قديم الايام شنيده مىشد که در مراثى [[حضرت معصومه]] عليهاالسلام از نامه امام رضا عليه السلام سخن به ميان مىآمد، ولى مدرکى آن يافت نشده بود تا اين که مولف «کريمه اهل بيت عليهمالسلام» مىنويسد: در يکى از روزها يکى از خطباى ارجمند قم به نام «ابوايمن» بر فراز منبر به اين مطلب اشاره کرد.<br />
<br />
پس از منبر، از مدرک آن جويا شدم، فرمودند: که مطلب در کتاب «من لايحضره الخطيب» است. پس از مراجعه به کتاب فوق ديدم که او نيز بدون ذکر سند نقل کرده است. <br />
<br />
مطابق نقل کتاب ياد شده، حضرت [[امام رضا]] عليه السلام نامهاى خطاب به [[حضرت معصومه]] عليهاالسلام مرقوم فرمود و آن را توسط يکى از غلامانش به [[مدينه]] منوره ارسال کرده است.<br />
<br />
امام هشتم به غلام دستور داد تا در هيچ منزلى توقف نکند و در اندک زمان ممکن آن را به [[مدينه]] منوره برساند. آنگاه نشانى خانه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را بوى داد تا از کسى نشانى نپرسد. غلام خود را به مدينه رسانيد و نامه را به خدمت حضرت فاطمه کبرى ملقب به معصومه عليهاالسلام تسليم نمود. حضرت معصومه عليهاالسلام به مجرد رسيدن نامه امام هشتم، خود را آماده سفر نمود.<br />
<br />
برخى از مورخين معاصر در کتابهايشان، ارسال چنين نامهاى را از سوى امام رضا عليه السلام به احمد بن موسى عليه السلام معروف به شاهچراغ قيد نمودهاند، که اگر اين دو نامه در [[منابع حديثى]] پيدا شود بسيار ارزشمند خواهد بود و از جمله دلائل هجرت امامزادگان به علاوه موارد ياد شده مىتوان به دعوت امام رضا عليه السلام از آنها اشاره نمود.<br />
<br />
به هر حال، حضرت احمد بن موسى عليه السلام در اوايل قرن سوم به قصد ديدار برادر بزرگوارش حضرت امام رضا عليه السلام رهسپار ايران شد و در اين مسافرت بالغ بر 1200 نفر از امامزادگان و ذرارى ائمه عليهمالسلام ايشان را همراهى مىکردند.<br />
<br />
بنا به احتمال قوى، يکى از همراهان آن حضرت بىبى فاطمه اخرى عليهاالسلام، همين خواهر امام مىباشد. پس از به شهادت رسيدن حضرت احمد بن موسى عليه السلام بدست استاندار شيراز «قتلغ خان» هر يک از اصحاب حضرت شاهچراغ و امامزادگان به مناطقى فرار نمودهاند که در اين ميان مىتوان، ورود حضرت خواهر امام و جمع ديگرى از امامزادگان را به منطقه ديلم و رشت نام برد؛ آن هم به جهت دورى اين منطقه از دست خلفاى عباسى و وجود مخفيگاههاى مناسب در جنگلهاى انبوه و بودن دولتهاى اسلامى مستقل در اين مناطق.<br />
<br />
و از آنجائى که اکثر مورخين هجرت و شهادت حضرت شاهچراغ؛ احمد بن موسى عليه السلام را در سنه 203 هـ.ق نوشتهاند؛ لذا ورود حضرت خواهر امام به منطقه ديلم را مىتوان در اين سال دانست که در اين هنگام آن حضرت سنى بالغ بر 24 سال داشته است، اگر احتمال دهيم که حضرت فاطمه اخرى خواهر امام عليهاالسلام بعد از متوارى شدن و توطن در منطقه گيلان و رشت، چند سالى هم در قيد حيات بوده است مقرون به صحه مىباشد. والله العالم.<br />
<br />
'''ذکر دو کرامت از ناحيه مقدسه فاطمه اخرى عليهاالسلام'''<br />
<br />
امور خارقالعادهاى که در حرم مطهر اولياى خدا و امامزادگان واقع مىشود «کرامت» يا «معجزه» ناميده مىشود. معجزه از ماده «اعجاز» است، و اعجاز در لغت به معناى عاجزکردن و ناتوان ساختن و در اصطلاح به معناى انجام دادن کارى است که هرگز احدى به اتکاى نيروى بشرى نتواند نظير آن را انجام دهد.<br />
<br />
از اين رو، هزاران مشتاق و علاقهمند به خاندان عصمت و طهارت عليهمالسلام با دلى مملو از محبت، عشق و معنويت وافر حاجات مشروعه خود را به محضر مبارکه حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام برده و مطلوب خود را از ناحيه مقدسه آن حضرت دريافت داشتهاند و ارادتشان نسبت به اين خاندان جود و کرم مضاعف شده و ذکر و نقل معجزات و کرامات اين اولياى خدا و امامزادگان عالىمقام نقل مجالس و محافل دينى، مذهبى و اخلاقى شده است.<br />
<br />
البته جمعآورى کرامتها مشکلات فراوانى دارد، از جمله اين که غالب افرادى که مورد عنايت قرار مىگيرند گروهى براى اين که معنويت آنان محفوظ بماند و دستهاى براى اين که افراد مختلف به آنها مراجعه نکنند، و عدهاى براى اين که مورد تحقير و تکذيب افراد ضعيف الايمان قرار نگيرند هرگز مايل نيستند ديگران از سرگذشت آنان آگاه گردند. از اين رو نگارنده از دهها کرامت حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام که به منصه ظهور رسيده است، فقط دو کرامت را از جناب آقاى حاج محمود معالى، مسئول هيات امناء حرم مطهر خواهر امام در اين صفحات به ثبت رسانده است. <br />
<br />
و اينک متن دو کرامتى که مسئول هيات امناء حرم مطهر فاطمه اخرى عليهاالسلام خواهر امام رشت به نگارنده فرمودهاند از اين قرار است:<br />
<br />
کرامت 1: مسئول محترم هيات امناء آستانه مبارکه خواهر امام رشت، جناب مستطاب آقاى حاج محمود معالى در مورد خواهر هيجده سالهاى که مورد عنايت حضرت فاطمه اخرى، بنت امام موسى کاظم عليه السلام واقع گرديده بود به نگارنده چنين مىفرمايد: اين خواهر سعادتمند که دچار تشنج اعصاب شده بود، هر چه به دکتر مراجعه مىکرد موثر واقع نمىشد، زندگى بر همه خانواده وى مشگل گرديده بود. پس از ياس کامل از پزشکان به قصد [[زيارت]] خواهر امام رشت، حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام خواهر [[امام رضا]] عليه السلام وارد آستانه مبارکه آن بىبى مىشود. <br />
<br />
طبق نقل حاج آقاى معالى، خواهر مزبور ساعت 2:30 بعد از ظهر وارد حرم خواهر امام شد و درخواست مىکند که خود تنها در حرم مشغول راز و نياز باشد، اما به جهتى با تقاضاى اين خواهر موافقت نشد و وى در پشت درهاى بسته مشغول [[نماز]] و [[دعا]] مىشود، پس از ساعتها که حالت روحانى به وى دست داد، متوجه مىشود که تشنج اعصاب وى دگرگون گشته و از حالت سابق خود بهبود يافته و مشمول عنايت و کرامت اين بىبى واقع شده است. لذا مراتب را به مسئولين امر اطلاع داد و با حالت خوشحالى و خاطره خوش، آستانه مبارکه خواهر امام را ترک گفت.<br />
<br />
کرامت 2: باز هم حاج آقاى معالى، مسئول هيات امناء آستانه مبارکه حضرت فاطمه اخرى عليهاالسلام اظهار داشت: زنى از شهرستان لاهيجان، منطقه «شيخانه بر» مبتلا به فلج پا بود که باعث رنج و زحمت خود و شوهرش که کارمند شرکت آب و برق است مىشده است. اين خانم محترمه به اميد شفا و بهبودى به محضر دختر موسى بن جعفر عليه السلام حضرت فاطمه طاهره مشهور به خواهر امام عليهاالسلام وارد شد و با حالت تضرع و خشوع و قرائت [[قرآن]] و [[نماز]] شفاى خود را از اين بىبى درخواست نمود. ساعتى از اين حال گذشت؛ نتيجهاى نمىبيند. تصميم مىگيرد مايوسانه به شهر خود (لاهيجان)برگردد؛ اما متوجه مىشود که پايش از حالت فلجى به حالت عادى و طبيعى برگشته و مشمول شفا و عنايت حضرت فاطمه اخرى، دختر موسى بن جعفر عليه السلام قرار گرفته است؛ لذا مجددا به دعا و راز و نياز مشغول شد و خداوند را از اين کرامت فاطمه اخرى عليهاالسلام سپاسگزار و با کرامت وارد شهر خود لاهيجان شده است.</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AD%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%87&diff=2793حواله2012-07-16T13:21:47Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: حواله، انتقال وجه، ' /> '''کلید واژه: حواله، انتقال وجه، ''...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==حواله ==<br />
<br />
حواله، در مبادلات بانكى نقشى بسزا دارد. انتقال وجه در بانك، به دستور مشترى از واحدى به واحدى ديگر و از شهرى به شهرى و يا از كشورى به كشورى ديگر هر روز فراوان انجام مى شود و بدين وسيله، مشكلات اقتصادى بسيارى از دوش مردم برداشته مى شود.<br />
<br />
حواله عبارت از انتقال وجه از واحدى به واحد ديگر است و اين انتقال ممكن است از طريق كتبى، تلگرافى، تلفنى و يا تلكس صورت پذيرد.<ref> بانكدارى داخلى، ص 143.</ref><ref> [[احكام]] اقتصادى (ج 2)، ص 92.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B3%D8%A7%D9%82%D8%A7%D8%AA&diff=2791مساقات2012-07-16T13:21:45Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: مساقات، احکام مساقات، باغ، باغدار، ' /> '''کلید واژه: مسا...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==مساقات ==<br />
<br />
[[اسلام]]، براى درختكارى و ايجاد فضاى سبز، اهميتى فراوان قائل است و آن را عملى نيكو و محبوب مى شمارد؛<ref> [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مَنْ نَصَبَ شَجَرَةً وَ صَبَرَ عَلى حِفْظِها وَالْقِيامِ عَلَيْها حَتَّى تُثْمِرَ كانَ لَهُ فى كُلِّ شَىْ ءٍ يُصابُ مِنْ ثَمَرِهاصَدَقَةٌ عِنْدَاللَّهِ؛ هر كه درختى بكارد و بر حفظ و پايدارى آن صبر پيشه كند تا به ثمر نشيند، هر قدر ميوه به دست آيد به همان اندازه نزد خداوند پاداش صدقه دارد». كنز العمال، ج 3، ص 515، حديث 3953.</ref> چنان كه نابودكردن آن را نيز بسيار زشت و منفور مى داند.<ref> [[امام صادق]] عليه السلام مى فرمايد: «لاتَقْطَعُوا الثِّمارَ، فَيَصُبَّ اللَّهُ عَلَيْكُمُ الْعَذابَ صَبّاً؛ درختان ميوه را قطع نكنيد كه خداوند بر شما عذاب سختى نازل مى كند». فروع كافى، ج 5، ص 264، [[حديث]] 9.</ref> اهميت پيمان «مساقات» در اين است كه از يك سو باغ هايى كه صاحبانشان توان رسيدگى بدان ها را ندارند، از نابودى نجات مى يابند و از سوى ديگر گروهى كه زمين و باغ ندارند، ولى توان كار دارند، به كار مشغول مى شوند.<br />
<br />
'''تعريف مساقات '''<br />
<br />
«مساقات»، در اصطلاح، قراردادى است ميان صاحب باغ و باغدار، بر درختان ميوه، بر اين كه باغدار در مدتى معين درختان را آبيارى و مراقبت كند و در برابر، سهمى از محصول نصيبش شود.<ref> تحريرالوسيله، ج 1، ص 590.</ref><br />
<br />
'''احكام مساقات '''<br />
<br />
* 1- مساقات پيش از آشكار شدن محصول، بدون اشكال صحيح است ولى پس از آشكار شدن و پيش از رسيدن محصول، در صورتى كه درختان نياز به آبيارى يا كارهايى ديگر داشته باشند و كار باعث فزونى يا رشد و مرغوبيت گردد، صحيح است.<ref> همان، ص 591، م 1.</ref><br />
<br />
* 2- چنانچه درختان به وسيله باران يا رطوبت زمين، از آبيارى بى نياز باشند ولى به كارهايى ديگر نياز باشد كه موجب ازدياد محصول يا مرغوبيت آن شود، قرارداد مساقات براى آن ها صحيح نيست.<ref> همان، م 4.</ref><br />
<br />
* 3- در صورتى كه بوستان مشتمل بر انواع درختان ميوه باشد، مى توان براى هر نوع، سهميه اى متفاوت از نوع ديگر قرار داد؛ مثلًا براى درختان خرما، 12 و براى درختان انگور، 13 و براى درختان انار، 14 مقرر كرد.<ref> همان، م 5.</ref><br />
<br />
* 4- آنچه مورد نياز بوستان و درختان و آبيارى است بر دو نوع است:<br />
<br />
الف) كارهايى كه هر سال تكرار مى شود؛ مانند لايروبى نهرها، اصلاح راه آب، هَرَس و بارور كردن درختان.<br />
<br />
ب) كارهايى كه غالباً تكرار نمى شود؛ مانند احداث نهر آب، ديواركشى و نصب تلمبه.<br />
<br />
<br />
<br />
به ظاهر، درصورتى كه اين كارها در قرارداد شرط نشده باشند، كارهاى دسته دوم بر عهده مالك باغ، و كارهاى دسته اول، تابع عرف و عادت است و بايد طبق آن عمل شود.<ref> همان، م 6.</ref><br />
<br />
* 5- در مساقات، مباشرت باغدار شرط نيست، بلكه باغدار مى تواند براى كارهايى كه بايد انجام گيرد، كارگر استخدام كند و به وى دستمزد دهد يا كسى به طور مجانى به او كمك كند.<ref> تحريرالوسيله، ج 1، ص 591، م 8.</ref><br />
<br />
* 6- در صورت باطل شدن قرارداد، محصول متعلق به صاحب باغ است و او به عامل اجرة المثل كارش را مى پردازد.<ref> همان، ص 592، م 10.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B5%D9%84%D8%AD&diff=2787صلح2012-07-16T13:21:41Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: صلح، شرايط صلح، احكام صلح، ' /> '''کلید واژه: صلح، شرايط صلح، ...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>== صلح ==<br />
<br />
'''تعريف صلح '''<br />
<br />
صلح واژه اى است عربى و به معناى سازش مى باشد. صلح در [[معارف اسلامى]] به عنوان يك امر مطلوب و پسنديده مطرح شده است، در برخى از آيات [[قرآن]] [[حكمت]] تشريح صلح رفع تنازع عنوان شده است: «فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحاً وَالصُّلْحُ خَيْرٌ» ([[سوره نساء]]، آیه 128)، «إِن يُرِيدَا إِصْلَاحاً يُوَفِّقِ اللّهُ بَيْنَهُمَا» (سوره نساء، آیه 35)، «وَ إِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا». ([[سوره حجرات]]، آیه 9)<br />
<br />
روايات نيز بر مطلوبيت، مشروعيت و صحت صلح دلالت دارند. چنان كه مرحوم كلينى به اسناد خودش از [[امام صادق]] علیه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: «الصُّلْحُ جائِزٌ بَيْنَ الْمُسْلِمينَ الّا صُلْحاً احَلَّ حَراماً أَوْ حَرَّمَ حَلالًا».<ref> [[وسائل الشيعه]]، ج 13، باب 3؛ [[احكام]] صلح، [[حديث]] 1 و 2، ص 164.</ref><br />
<br />
محقق حلى در شرايع اسلام در تعريف صلح مى نويسد: «صلح عبارت است از عقدى كه براى پايان دادن تنازع تشريع شده است و متفرع بر غيرش نيست اگر چه فايده آن را افاده مى كند».<ref> محقق حلى، شرايع الاسلام، ج 2، ص 121.</ref> صاحب جواهر در شرح عبارت مرحوم محقق حلى مى نويسد: «اگر چه صلح در اصل، براى پايان دادن به خصومت و نزاع بين متخاصمين تشريع گرديده است ولى براى تحقق صلح وجود اين حكمت همواره ضرورى نمى باشد...» بنابراين مراد از لفظ صلح كه در ايجاب عقد واقع مى شود انشاء رضايت نسبت به آن چيزى است كه متصالحين توافق و تسالم در مورد آن نموده اند نه اين كه منظور از آن، خصوص صلحى باشد كه مسبوق به خصومت است.<ref> محمدحسن نجفى، جواهرالكلام، ج 26، ص 271.</ref><br />
<br />
[[امام خمينى]] در زمينه تعريف صلح مى نويسد: «صلح عبارت از تراضى و تسالم بر امرى از قبيل تمليك عين يا منفعت يا اسقاط دين يا حق و غير اين موارد مى باشد و اين كه مسبوق به نزاع باشد شرط نيست و انجام آن بر هر امرى به جز موارد استثناء شده جايز است».<ref> تحريرالوسيله، ج 1، ص 561.</ref><br />
<br />
مرحوم ميرزا حسن بجنوردى در كتاب «القواعد الفقهيه» در تعريف صلح مى نويسد: «حقيقت صلح عبارت از تراضى و تسالم بر امرى است اعم از اين كه آن امر كالا باشد يا از اقسام نقود، يا از اعمال يا غير اينها؛ انشاء اين تسالم به صيغه عقد صلح باشد يا غير آن، و فرقى نمى كند كه صلح مسبوق به خصومت باشد يا ملحوق به آن باشد يا خصومت امرى است كه حصول آن متوقع مى باشد، بنابراين در تمامى مواردى كه ذكر گرديد اطلاق صلح به آنها حقيقتاً نه به نحو عنايت و مجاز صحيح مى باشد».<ref> قواعد فقهيه، ج 5، ص 9.</ref><br />
<br />
قانون مدنى در ماده 752 به پيروى از نظريه فقهاى اماميه در تعريف صلح آورده است: «صلح ممكن است يا در مورد رفع تنازع موجود يا جلوگيرى از تنازع احتمالى در مورد معامله و غير آن واقع گردد» از مجموعه تعريف هاى ارائه شده مى توان دريافت كه وجود نزاع سابق در تحقق عقد صلح ضرورى نمى باشد اگر چه اصل تشريع صلح براى رفع خصومت و نزاع بوده است.<ref> بررسى مبانى بيمه در اسلام، ص 146.</ref><br />
<br />
'''شرايط صلح '''<br />
<br />
* 1- قرارداد صلح لازم الإجرا است و آن را جز با اقاله (فسخ عقد از دو طرف) يا اختيار فسخ نمى توان از ميان برد.<ref> تحريرالوسيله، ج 1، ص 516، م 4.</ref><br />
<br />
* 2- عقد صلح، نياز به ايجاب و قبول دارد و با هر لفظى كه مفيد مصالحه طرفين باشد، درست است.<ref> همان، م 2 و 3.</ref><br />
<br />
* 3- دو نفرى كه چيزى را با يكديگر صلح مى كنند، بايد بالغ و عاقل باشند و كسى آن ها را مجبور نكرده باشد و قصد صلح داشته باشند.<ref> همان، ص 517، م 9.</ref><br />
<br />
'''احكام صلح '''<br />
<br />
* 1- صلح، تنها براى حقوقى كه قابل نقل و اسقاطند، صحيح است ولى براى حقوقى كه قابل نقل و اسقاط نيستند صحيح نيست مانند حق مطالبه دَيْن و حق رجوع در طلاق رجعى.<ref> همان، م 8.</ref><br />
<br />
* 2- دو نفر كه بر سر چيزى نزاع دارند، جايز است به گونه اى با يكديگر صلح كنند ولى اين صلح، ظاهرى و براى رفع دعواست و نمى تواند حقيقتى را كه پنهان است تغيير دهد. بنابراين، كسى كه مى داند ادعا يا انكارش باطل است، شرعاً ذمه اش به ديگرى مشغول خواهد بود، مگر اين كه شخص ديگر واقعاً با رضايت خاطر صلح كند.<ref> تحريرالوسيله، ج 1، ص 519، م 17.</ref><ref> احكام اقتصادى (ج 2)، نعمت الله حصاركى ، ص 73.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF_%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%A8_%D8%B2%D9%83%D8%A7%D8%AA&diff=2783موارد وجوب زكات2012-07-16T13:21:38Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: زکات، احکام زکات، موارد وجوب زکات، نصاب غلات، نصاب دام، ن...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==موارد وجوب زكات==<br />
<br />
زكات مال در سه مورد واجب است:<br />
<br />
* 1. غلات (گندم، جو، خرما، كشمش)؛<br />
<br />
* 2. دام ها (شتر، گاو، گوسفند)؛<br />
<br />
* 3. سكه ها (طلا و نقره).<br />
<br />
زكات موارد فوق در صورتى واجب مى شود كه به مقدار مشخصى (حد نصاب) برسد؛ يعنى اگر محصولِ به دست آمده يا تعدادِ دام، يا وزن سكه ها از حد نصاب كمتر باشد، [[زكات]] ندارد.<ref> احكام اقتصادى خانواده، ص 73.</ref><br />
<br />
'''نصاب غلات و زكات آن''' <br />
<br />
تمام غلات چهارگانه، يك نصاب دارد كه 207/847 كيلوگرم است. بنابراين، اگر محصول به دست آمده از اين مقدار كمتر باشد، زكات ندارد. مقدار زكات غلات به چگونگى آبيارى آنها بستگى دارد و از اين نظر مى توان آنها را به سه دسته تقسيم كرد:<br />
<br />
* 1- مقدار زكات محصولى كه با آب باران و رودخانه آبيارى مى شود و يا ديمى باشد، 110 است.<br />
<br />
* 2- مقدار زكات محصولى كه با دلو و يا موتور پمپ آبيارى مى شود، 120 است.<br />
<br />
* 3- محصولى كه به هر دو طريق، هم از آب باران يا رودخانه و هم آب دستى آبيارى شده زكاتِ نصف آن 110 و نصف ديگر آن 120 مى باشد.<br />
<br />
'''نصاب دام ها و زكات هر كدام''' <br />
<br />
* الف) گوسفند: اولين نصاب گوسفند، چهل رأس است و زكات آن يك گوسفند مى باشد و گوسفند تا به چهل نرسد، زكات ندارد. نصاب دوم آن، صد و بيست و يك و زكات آن دو گوسفند و نصاب سوم، دويست و يك و زكات آن سه گوسفند است.<br />
<br />
* ب) گاو: اولين نصاب گاو، سى رأس است و زكات آن يك گوساله مى باشد كه يك سالِ آن تمام شده و وارد سال دوم شده است.<br />
<br />
* ج) شتر: اولين نصاب شتر پنج نفر است و [[زكات]] آن يك گوسفند است و تا زمانى كه تعداد شترها به 26 نفر نرسيده، هر پنج شتر يك گوسفند زكات دارد ولى آنگاه كه تعداد آنها به 26 نفر رسيد، زكاتش يك شتر است.<br />
<br />
'''نصاب و زكات طلا و نقره '''<br />
<br />
نصاب طلا 15 مثقال و نصاب نقره 105 مثقال است و زكات هر دو، 140 مى باشد.<ref> احكام اسلامى، ص 217.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=2777اسلام2012-07-16T13:21:32Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: مسلمان، خدا، اسلام، حضرت ابراهیم، تسلیم، ' /> '''کلید واژه: م...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>'''منبع:''' شیعه در اسلام<br />
<br />
'''نویسنده:''' علامه محمدحسین طباطبائی<br />
<br />
اسلام در لغت به معناى تسليم و گردن نهادن است و [[قرآن کریم]] دينى را که به سوى آن دعوت مى کند از اين روى اسلام ناميده که برنامه کلى آن تسليم شدن انسان است به خداى جهان و جهانيان<ref> «و من احسن دينا ممن اسلم وجهه لله و هو محسن و اتبع ملة ابراهيم حنيفا؛ کدام دين بهتر از آن است که شخص خودش را تسليم حکم خدا کند و نيکوکار هم باشد و از آيين پاک و معتدل ابراهيم پيروى نمايد». ([[سوره نساء]]، آيه 125)؛ «قل يا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بيننا و بينکم الا نعبد الا الله ولانشرک به شيئا ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون؛ به اهل کتاب بگو بياييد در يک سخن مشترک با هم همکارى کنيم. جز خدا را [[عبادت]] نکنيم و شريکى برايش قرار ندهيم و بعضى از ما بعض ديگر را ارباب قرار ندهد اگر از اين سخن اعراض کردند به ايشان بگو: پس گواه باشيد ما تسليم حق هستيم». ([[سوره آل عمران]]، آيه 64)؛ «يا ايها الذين آمنوا ادخلوا فى السلم کافة؛ اى اهل [[ايمان]]! همگى داخل در مقام تسليم شويد». ([[سوره بقره]]، آيه 208)</ref> که در اثر اين تسليم پرستش نکند جز خداى يگانه را و طاعت نکند جز فرمان او را، چنان که قرآن کريم خبر مى دهد اولين کسى که اين دين را «اسلام» و پيروان آن را «مسلمان» ناميد، [[حضرت ابراهيم]] عليهالسلام بود.<ref> «ربنا واجعلنا مسلمين لک و من ذريتنا امة مسلمة لک؛ (ابراهيم و اسماعيل گفتند:) پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان و از فرزندان ما نيز امتى را مسلم قرار ده». ([[سوره بقره]]، آيه 128)؛ «ملة ابيکم ابراهيم هو سميکم المسلمين؛ اين آيين پدر شما ابراهيم است اوست که شما را مسلمان (تسليم شونده) ناميده است».</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AE%D8%AF%DB%8C%D8%AC%D9%87_%DA%A9%D8%A8%D8%B1%DB%8C&diff=2772خدیجه کبری2012-07-16T13:21:25Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: سن خدیجه در هنگام ازدواج، فضایل خدیجه، ازدواج حضرت محمد ص...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==حضرت خدیجه سلام الله علیها مادر امت==<br />
<br />
سخن از خدیجه، سخن از یک دنیا عظمت و پایداری و استقامت در راه هدف است. به حق قلمفرسایی درباره کسی که خداوند بر او سلام و درود فرستاد، بسی مشکل است. اما به مصداق «مالا یدرک کله لایترک کله» به بررسی گوشههایی از شخصیت و زندگی این بزرگ بانو میپردازیم:<br />
<br />
'''ولادت و خانواده'''<br />
<br />
خدیجه سلام الله علیها 68 سال قبل از هجرت به دنیا آمد. خانوادهای که خدیجه را پرورش داد، از نظر شرافت خانوادگی و نسبتهای خویشاوندی، در شمار بزرگترین قبیلههای عرب جای داشت. این خاندان در همه [[حجاز]] نفوذ داشت. آثار بزرگی و نجابت و شرافت از کردار و گفتار خدیجه پدیدار بود. خدیجه از قبیله هاشم بود و پدر و اقوامش از ثروتمندان قریش بودند. پدرش خویلد بن اسد قریشی نام داشت. مادرش فاطمه دختر زائد بن اصم بود.<br />
<br />
'''اخلاق خدیجه سلام الله علیها'''<br />
<br />
خدیجه در بین اقوام خود یگانه و ممتاز و میان اقران کمنظیر بود. او به فضیلت اخلاقی و پذیراییهای شایان بسیار معروف بود و بدین جهت زنان [[مکه]] به وی حسد میورزیدند.<br />
<br />
دختر خویلد در سجایا و کمالات اخلاقی زبانزد و نمونه بود و به حق ایشان کفو خوبی برای پیامبر صلی الله علیه و آله بود. بیتردید میتوان گفت که این سجایا و فضایل اخلاقی سبب شد تا خدیجه برای همسری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شایسته شمرده شود. طبق روایات، او برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله یاوری صادق بود.<br />
<br />
آیا خدیجه سلام الله علیها قبل از پیامبر صلی الله علیه و آله ازدواج کرده بود؟<br />
<br />
معروف است اولین کسی که به خواستگاری خدیجه آمد یکی از بزرگان عرب به نام «عتیق بن عائذ مخزومی» بود. او پس از [[ازدواج]] با خدیجه، در جوانی درگذشت و اموال بسیاری برای خدیجه ارث گذاشت. پس از او «ابی هاله بن المنذر الاسدی » که یکی از بزرگان قبیله خود او بود، با وی ازدواج کرد. ثمره این پیوند فرزندی به نام «هند» بود که در کودکی درگذشت. ابیهاله نیز پس از چندی، وفات یافت و ثروت بسیار از خویش برجای نهاد.<br />
<br />
هر چند این مطلب که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله سومین همسر خدیجه بود و جز [[عایشه]] با دوشیزهای ازدواج نکرد، نزد عامه و خاصه معروف است؛ ولی مورد تایید همگان نیست. جمعی از مورخان و بزرگان، نظر مخالف دارند؛ برای مثال «ابوالقاسم کوفی»، «احمد بلاذری»، «علمالهدی»، ([[سید مرتضی]]) در کتاب «شافی» و «[[شیخ طوسی]]» در «تلخیص شافی» آشکارا میگویند که خدیجه، هنگام ازدواج با پیامبر، «عذرا» بود. این معنا را [[علامه مجلسی]] نیز تایید کرده است. او مینویسد: «صاحب کتاب انوار والبدء» گفته است که زینب و رقیه دختران هاله، خواهر خدیجه بودند. برخی از معاصران نیز چنین ادعا کردهاند و برای اثبات ادعای خود کتابهایی نوشتهاند.<br />
<br />
'''آشنایی با حضرت محمد صلی الله علیه و آله'''<br />
<br />
فضایل اخلاقی خدیجه، بسیاری از بزرگان و صاحب منصبان عرب رابه فکر ازدواج با وی میانداخت. ولی خاطرات همسر پیشین به وی اجازه نمیداد شوهری دیگر انتخاب کند. تا این که با مقامات معنوی [[حضرت محمد]] صلی الله علیه و آله آشنا شد و آن دو غلامی که برای تجارت همراه پیامبر صلی الله علیه و آله فرستاده بود، مطالب و معجزاتی که از وی دیده بودند، برای خدیجه نقل کردند. خدیجه فریفته اخلاق و کمال و مقامات معنوی پیامبر صلی الله علیه و آله شد. البته او از یکی از دانشمندان یهود و نیز ورقه بن نوفل، که از علمای بزرگ عرب و خویشان نزدیک خدیجه بشمار میرفت، درباره ظهور پیغمبر آخرالزمان و خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله مطالبی شنیده بود. همه این عوامل موجب شد تا خدیجه حضرت محمد صلی الله علیه و آله را به همسری خود انتخاب کند.<br />
<br />
'''ازدواج خدیجه'''<br />
<br />
زفاف خدیجه با [[حضرت محمد]] صلی الله علیه و آله 2 ماه و 75 روز پس از بازگشت از سفر تجارت شام تحقق یافت. در آن زمان، حضرت محمد صلی الله علیه و آله 25 سال داشت و خدیجه چهل ساله بود. ابن عباس سن ایشان را 28 سال نقل میکند. هر چند بعضی از مورخان [[اهل سنت]] سعی میکنند این سخن را رد کنند؛ چون راوی آن محمد بن صائب کلبی از شیعیان است و آنها او را ضعیف میدانند.<br />
<br />
خدیجه به سبب علاقه به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و مقام معنوی او با [[رسول خدا]] ازدواج کرد و تمام دارایی و مقام و جایگاه فامیلی خود را فدای پیشرفت مقاصد همسرش ساخت. در عقد ازدواج حضرت محمد صلی الله علیه و آله و خدیجه، عبدالله بن غنم به آنها چنین تبریک گفت: «هنیئا مریئا یا خدیجه قد جرت لک الطیرفیما کان منک باسعد تزوجت خیر البریه کلها و من ذاالذی فی الناس مثل محمد؟ و بشر به البران عیسی بن مریم و موسی ابن عمران فیاقرب موعد اقرت به الکتاب قدما بانه رسول من البطحاء هادو مهتد؛ گوارا باد بر تو ای خدیجه که طالع تو سعادتمند بوده و با بهترین خلایق [[ازدواج]] کردی. چه کسی در میان مردم همانند محمد صلی الله علیه و آله است. محمد صلی الله علیه و آله کسی است که [[حضرت عیسی]] و [[حضرت موسی]] علیهمالسلام به آمدنش بشارت دادهاند و کتب آسمانی به پیامبری او اقرار داشتند. رسولی که سر از بطحاء ([[مکه]]) درمیآورد و او هدایت کننده و هدایت شونده است». <br />
<br />
'''احترام پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به خدیجه'''<br />
<br />
احترام حضرت محمد صلی الله علیه و آله به خدیجه، به خاطر عقیده و [[ایمان]] او به [[توحید]] بود.<br />
<br />
'''خصال خدیجه سلام الله علیها'''<br />
<br />
خدیجه از بزرگترین بانوان اسلام بشمار میرود. او اولین زنی بود که به [[اسلام]] گروید؛ چنان که علی بن ابیطالب علیه السلام اولین مردی بود که اسلام آورد. اولین زنی که [[نماز]] خواند، خدیجه بود. او انسانی روشنبین و دوراندیش بود. باگذشت، علاقهمند به معنویات، وزین و باوقار، معتقد به حق و حقیقت و متمایل به اخبار آسمانی بود. همین شرافت برای او بس که همسر [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت.<br />
<br />
خدیجه از کتب آسمانی آگاهی داشت و علاوه بر کثرت اموال و املاک، او را «ملکه بطحاء» میگفتند. از نظر عقل و زیرکی نیز برتری فوقالعادهای داشت و مهمتر این که حتی قبل از اسلام وی را «طاهره» و «مبارکه» و «سیده زنان» میخواندند. جالب این است او از کسانی بود که انتظار ظهور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میکشید و همیشه از ورقه بن نوفل و دیگر علما جویای نشانههای [[نبوت]] میشد. اشعار فصیح و پرمعنای وی در شان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از علم و ادب و کمال و محبت او به آن بزرگوار حکایت میکند.<br />
<br />
نمونهای از اشعار خدیجه درباره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین است:<br />
<br />
فلواننی امسیت فی کل نعمه و دامت لی الدنیا و تملک الاکاسره × فما سویت عندی جناح بعوضه اذا لم یکن عینی لعینک ناظره.<br />
<br />
اگر تمام نعمتهای دنیا از آن من باشد و ملک و مملکت کسراها و پادشاهان را داشته باشم، در نظرم هیچ ارزش ندارد زمانی که چشم به چشم تو نیافتند.<br />
<br />
دیگر خصوصیت خدیجه این است که او دارای شماقتصادی و روحبازرگانی بود و آوازه شهرتش در این امر به شام هم رسیده بود. البته سجایای اخلاقی حضرت خدیجه چنان زیاد است که قلم از بیان آن ناتوان است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: «افضل نساء اهل الجنه خدیجه بنت خویلد و فاطمه بنت محمد و مریم بنت عمران و آسیه بنت مزاحم».<br />
<br />
چه میتوان گفت در شان کسی که مایه آرامش و تسلای خاطر [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله بود؟! در تاریخ میخوانیم: «حضرت محمد صلی الله علیه و آله هر وقت از تکذیب قریش و اذیتهای ایشان محزون و آزرده میشدند، هیچ چیز آن حضرت را مسرور نمیکرد مگر یاد خدیجه؛ و هرگاه خدیجه را میدید مسرور میشد».<br />
<br />
ذهبی میگوید: مناقب و فضایل خدیجه بسیار است؛ او از جمله زنان کامل، عاقل، والا، پایبند به دیانت و عفیف و کریم و از اهل [[بهشت]] بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله کرارا او را مدح و ثنا میگفت و بر سایر امهات مومنین ترجیح میداد و از او بسیار تجلیل میکرد. به حدی که [[عایشه]] میگفت: بر هیچ یک از زنان پیامبر صلی الله علیه و آله به اندازه خدیجه رشک نورزیدم و این بدان سبب بود که پیامبر صلی الله علیه و آله بسیار او را یاد کرد.<br />
<br />
'''درود خدا بر خدیجه'''<br />
<br />
خدیجه کبری چنان مقام والایی داشت که خداوند عزوجل بارها بر او درود و سلام فرستاد. طبق روایتی از حضرت [[امام باقر]] علیه السلام: «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هنگام بازگشت از [[معراج]]، به [[جبرئیل]] فرمود: آیا حاجتی داری؟ جبرئیل عرض کرد: خواستهام این است که از طرف خدا و من به خدیجه سلام برسانی».<br />
<br />
در روایتی دیگر میخوانیم: روزی خدیجه به طلب [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله بیرون آمد. جبرئیل به صورت مردی با وی روبرو شد و از خدیجه احوال رسول خدا صلی الله علیه و آله را پرسید. خدیجه نمیتوانست بگوید رسول خدا صلی الله علیه و آله در کجا بسر میبرد. او میترسید این مرد از کسانی باشد که قصد کشتن پیغمبر صلی الله علیه و آله را دارد. وقتی که خدمت آن حضرت رسید و قصه بازگفت، حضرت محمد صلی الله علیه و آله فرمود: «آن جبرئیل بود و امر کرد که از خدا تو را سلام برسانم».<br />
<br />
'''نقش خدیجه در پیشبرد اسلام'''<br />
<br />
وقتی حضرت خدیجه دریافت که سعادتمند شده، هر چه داشت در راه پیشرفت و موقعیت پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله [[انفاق]] کرد. او تمام اموال خویش را به پیامبر صلی الله علیه و آله بخشید و در راه نشر [[اسلام]] به مصرف رساند. تا جایی که هنگام ارتحال، پارچهای برای کفن نداشت.<br />
<br />
ابن اسحاق جملهای در شان خدیجه دارد که گویای همکاری و صداقت او در پیشبرد اسلام است. او میگوید: «خدیجه یاور صادق و باوفایی برای پیامبر صلی الله علیه و آله بود و مصیبتها در پی رحلت خدیجه و [[ابوطالب]] بر پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد».<br />
<br />
گویا این دو، در برابر هجوم ناملایمات بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، سدی بلند و مستحکم بودند. این جمله، معروف که اسلام رهین اخلاق پیامبر صلی الله علیه و آله، شمشیر [[امام علی]] علیه السلام و اموال خدیجه است از نهایت همکاری و صداقت خدیجه پرده برمیدارد.<br />
<br />
'''فرزندان خدیجه'''<br />
<br />
در تعداد فرزندان حضرت خدیجه، میان مورخان اختلاف است. به گفته مشهور ثمره ازدواج رسول خدا و خدیجه، شش فرزند بود.<br />
<br />
* 1- هاشم؛<br />
<br />
* 2- عبدالله، به این دو «طاهر» و «طیب »میگفتند...؛<br />
<br />
* 3- رقیه؛<br />
<br />
* 4- زینب؛<br />
<br />
* 5- امکلثوم؛<br />
<br />
* 6- فاطمه.<br />
<br />
رقیه بزرگترین دخترانش بود و زینب، امکلثوم و فاطمه به ترتیب پس از رقیه قرار داشتند. پسران خدیجه پیش از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله، بدرود زندگی گفتند. ولی دخترانش، نبوت پیامبر صلی الله علیه و آله را درک کردند. گروهی از محققان معتقدند: قاسم و همه دختران [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله پس از بعثت به دنیا آمدند و چند روز پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به [[مدینه]] هجرت کردند.<br />
<br />
'''وصیت خدیجه'''<br />
<br />
حضرت خدیجه سلام الله علیها سه سال قبل از هجرت بیمار شد. پیغمبر صلی الله علیه و آله به عیادت وی رفت و فرمود: ای خدیجه، «اما علمت ان الله قد زوجنی معک فی الجنه؛ آیا میدانی که خداوند تو را در [[بهشت]] نیز همسرم ساخته است؟!».<br />
<br />
آنگاه از خدیجه دلجویی و تفقد کرد؛ او را وعده بهشت داد و درجات عالی بهشت را به شکرانه خدمات او توصیف فرمود. چون بیماری خدیجه شدت یافت، عرض کرد: یا رسول الله! چند وصیت دارم: من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن.<br />
<br />
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاش خود را بکاربردی. در خانهام بسیار خسته شدی و اموالت را در راه خدا مصرف کردی. عرض کرد: یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این دختر باشید. و به [[حضرت فاطمه]] زهرا سلام الله علیها اشاره کرد. چون او بعد از من یتیم و غریب خواهد شد. پس مبادا کسی از زنان قریش به او آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی بر او فریاد بکشد. مبادا کسی با او برخورد غیرملایم و زنندهای داشته باشد.<br />
<br />
اما وصیت سوم را شرم میکنم برایت بگویم. آن را به فاطمه عرض میکنم تا او برایت بازگو کند. سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود: «نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو مادرم میگوید: من از قبر در هراسم؛ از تو میخواهم مرا در لباسی که هنگام نزول [[وحی]] به تن داشتی، کفن کنی».<br />
<br />
پس فاطمه زهرا سلام الله علیها از اتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن پیراهن را برای خدیجه فرستاد و او بسیار خوشحال شد. هنگام وفات حضرت خدیجه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله غسل و کفن وی را به عهده گرفت. ناگهان [[جبرئیل]] در حالی که کفن از بهشت همراه داشت، نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله، خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید: «ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما سزاوارتریم که کفنش را به عهده بگیریم».<br />
<br />
'''وفات خدیجه سلام الله علیها'''<br />
<br />
خدیجه در سن 65 سالگی در ماه [[رمضان]] سال دهم بعثت در خارج از شعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله شخصاً خدیجه را غسل داد، حنوط کرد و با همان پارچهای که جبرئیل از طرف خداوند عزوجل برای خدیجه آورده بود، کفن کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله شخصا درون قبر رفت، سپس خدیجه را در خاک نهاد و آنگاه سنگ لحد را در جای خویش استوار ساخت. او بر خدیجه اشک میریخت، [[دعا]] میکرد و برایش آمرزش میطلبید. آرامگاه خدیجه در گورستان [[مکه]] در «حجون» واقع است.<br />
<br />
رحلت خدیجه برای پیغمبر صلی الله علیه و آله مصیبتی بزرگ بود؛ زیرا خدیجه یاور پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بود و به احترام او بسیاری به [[حضرت محمد]] صلی الله علیه و آله احترام میگذاشتند و از آزار وی خودداری میکردند.<br />
<br />
'''یاد خدیجه'''<br />
<br />
رسول خدا صلی الله علیه و آله با این که بعد از رحلت حضرت خدیجه سلام الله علیها با زنانی چند ازدواج کرد؛ ولی هرگز خدیجه را از یاد نبرد. [[عایشه]] میگوید: هر وقت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله یاد خدیجه میافتاد، ملول و گرفته میشد و برای او آمرزش میطلبید. روزی من رشک ورزیدم و گفتم: یا رسول الله، خداوند به جای آن پیرزن، زنی جوان و زیبا به تو داد.<br />
<br />
پیغمبر صلی الله علیه و آله ناگهان برآشفت و خشمگینانه دست بر دست من زد و فرمود: خدا شاهد است خدیجه زنی بود که چون همه از من رومیگردانیدند، او به من روی میکرد؛ و چون همه از من میگریختند، به من محبت و مهربانی میکرد؛ و چون همه دعوت مرا تکذیب میکردند، به من [[ایمان]] میآورد و مرا تصدیق میکرد. در مشکلات زندگی مرا یاری میداد و با مال خود کمک میکرد و غم از دلم میزدود.<br />
<br />
حضرت [[امام صادق]] علیه السلام فرمود: «وقتی خدیجه از دنیا رفت، فاطمه کودکی خردسال بود، نزد پدر آمد و گفت: یا رسول الله امی؛ مادرم کجاست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله سکوت کرد. [[جبرئیل]] نازل شد و گفت: خدایت سلام میرساند و میفرماید: به زهرا بفرما، مادرت در [[بهشت]] و در کاخ طلایی که ستونش از یاقوت سرخ است و اطرافش آسیه و مریم هستند، جای دارد».<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
محمدمحسن طبسی, کوثر، دی 1378، شماره 34</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%86%D8%A7%D9%81%D9%84%D9%87_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%B4%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%B1%D9%88%D8%B2&diff=2773نافله های شبانه روز2012-07-16T13:21:25Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{نوشته های اعضای دانشنامه}} <keywords content='کلید واژه: نماز شب، نمازهای مستحبی، نواف...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{نوشته های اعضای دانشنامه}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==نافلههای شبانهروز==<br />
<br />
نمازهای مستحب زیادند و به طور كلی به دو دسته تقسیم میشوند:<br />
<br />
* 1. نوافل؛<br />
<br />
* 2. سایر نمازهای مستحب.<br />
<br />
نوافل جمع «نافله» و به معناى انجام دادن كارهايى است كه بر انسان، فرض و واجب نباشد و منظور از نوافل يوميه، نمازهاى مستحبى شبانه روزى است كه بيشتر به انجام آن ها سفارش شده است. <br />
<br />
از [[امام صادق]] عليه السلام به نقل از [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله درباره اهميت نمازهاى مستحبى چنين آمده كه خداوند مى فرمايد: «ما تَحَبَّبَ الَىَّ عَبْدى بِشَىْ ءٍ احَبُّ الَىَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ، وَ انَّهُ لَيَتَحَبَّبُ الَىَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى احِبَّهُ فَاذا احْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى يَبْصُرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّذى يَبْطِشُ بِها وَ رِجْلَهُ الَّتى يَمْشى بِها، اذا دَعانى اجِبْتُهُ وَ اذا سَأَلَنى اعْطَيْتُهُ».<ref> [[بحارالانوار]]، ج 84، ص 31.</ref><br />
<br />
هيچ چيز همانند واجبات بنده را محبوب من نمى گرداند، گاهى بنده من به واسطه انجام نوافل به تدريج به من نزديك مى شود تا آن جا كه او را دوست مى دارم و وقتى او را دوست داشته باشم گوش شنوا، چشم بينا، زبان گويا، دست توانا و پاى رهوار او خواهم شد. هرگاه مرا بخواند اجابتش مى كنم و هرگاه حاجتى از من بخواهد، عطايش مى كنم.<br />
<br />
امام صادق عليه السلام به جا آوردن نوافل يوميه را از جمله نشانه هاى [[شيعه]] دانسته، مى فرمايد: «شيعَتُنا... اصْحابُ الْاحْدى وَ خَمْسينَ رَكْعَةً فِى الْيَوْمِ وَ اللَّيْلَةِ<ref> [[وسائل الشيعه]]، ج 4، ص 57.</ref>؛ پيروان ما به جا آورندگان پنجاه و يك ركعت نماز در شبانه روز هستند» منظور از پنجاه و يك ركعت، هفده ركعت نماز واجب و سى و چهار ركعت نوافل يوميه است كه عبارتند از:<ref> احكام عبادى، يوسفيان/منتظرى ، ص 72.</ref><br />
<br />
* نافله صبح: دو ركعت است كه قبل از [[نماز صبح]] خوانده مى شود.<br />
<br />
* نافله ظهر: 8 ركعت (چهار نماز دو ركعتى) است كه قبل از [[نماز ظهر]] خوانده مى شود.<br />
<br />
* نافله عصر: 8 ركعت (چهار نماز دو ركعتى) است كه قبل از [[نماز عصر]] خوانده مى شود.<br />
<br />
* نافله مغرب: 4 ركعت (دو نماز دو ركعتى) است كه بعد از [[نماز مغرب]] خوانده مى شود.<br />
<br />
* نافله عشاء: دو ركعت نماز نشسته است كه بعد از [[نماز عشاء]] خوانده مى شود و يك ركعت محسوب مى شود.<br />
<br />
'''نماز شب:'''<br />
<br />
از مهم ترين نوافل يوميه است كه خواندن آن فضيلت فراوانى دارد و يازده ركعت مى باشد و به صورت ذيل خوانده مى شود:<br />
<br />
* چهار نماز دو ركعتى به نيت نافله شب.\<br />
<br />
* دو ركعت نماز «شفع» كه مستحب است در ركعت اول بعد از [[سوره حمد]]، [[سوره ناس]] و در ركعت دوم بعد از حمد؛ [[سوره فلق]] خوانده شود.<br />
<br />
* يك ركعت نماز «وتر» كه بهتر است پس از حمد، سه مرتبه [[سوره اخلاص]]، يك بار سوره مباركه «ناس» و يك بار سوره مباركه «فلق» خوانده شود.<br />
<br />
در قنوت نماز «وتر» بهتر است براى چهل مؤمن طلب آمرزش شود و هفتار بار «استغفرالله ربى و اتوب اليه» و هفت بار «هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ النَّارِ» و سيصد مرتبه «العفو» گفته شود و در پايان اين ذكر خوانده شود: «رَبِّ اغْفِرْلى وَارْحَمْنى وَتُبْ عَلَىَّ انَّكَ انْتَ التَّوابُ الْغَفُورُ الرَّحيمُ».<ref> ناز ونياز، ص 56.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /></div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%A8%D9%8A%D8%A8%D9%87&diff=2771ام حبيبه2012-07-16T13:21:24Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' <keywords content='کلید واژه: امحبيبه، زندگینامه امحبيبه، ازوداج پیامبر با امحبيب...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>==امحبيبه==<br />
<br />
امحبیبه رمله دختر [[ابوسفیان]] از قبیله [[بنیامیه]] بود. امحبیبه برخلاف پدرش، به همراه شوهرش [[عبدالله بن جحش]] به [[اسلام]] گروید و در اثر آزار مشرکان [[مکه]] به همراه کاروان مسلمانان به سرزمین [[حبشه]] هجرت نمود.<br />
<br />
شوهر امحبیبه در حبشه مسیحی شد و در همان جا درگذشت، و امحبیبه بیسرپرست ماند. [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و سلم وقتی از این واقعه آگاهی یافت، شخصی را از جانب خود به حبشه فرستاد و امحبیبه را خواستگاری کرد.<br />
<br />
برخی مورخین نقل کردهاند که [[نجاشی]] پادشاه حبشه چهارصد اشرفی به عنوان مهر از جانب رسول خدا به امحبیبه داد. بنابر نظر برخی مورخین، این خواستگاری و ازدواج در سال هفتم هجرت رخ داده است. مسلمانان مهاجر، در همان سال به [[مدینه]] آمدند.<br />
<br />
میگویند هنگامی که ابوسفیان برای تمدید مدت پیمان صلح با مسلمین، به مدینه آمده بود به خانه دخترش، ام حبیبه رفت و خواست روی بستر پیامبر بنشیند، اما امحبیبه بیدرنگ آن را جمع کرد و گفت: «این بستر رسول خداست و سزاوار نیست مردی کافر و مشرک بر آن بنشیند» ابوسفیان از این رفتار دخترش سخت برآشفت و خانه وی را ترک کرد.<br />
<br />
امحبیبه در سال 44 قمری دارفانی را وداع گفت.<br />
<br />
==منابع:==<br />
<br />
(1). الطبقات، ج 8، ص 96؛ اسدالغابه، ج 7، ص 115.<br />
<br />
(2). تاریخ [[پیامبر اسلام]] صلی الله علیه و آله و سلم، آیتی، ص 73.</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D8%A7%D8%A8%D8%B3&diff=2755عابس2012-07-16T13:21:11Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==عابس بن شبیب ==<br />
<br />
از شهدای [[کربلا]]ست. به قولی وی همان «عابس بن ابی شبیب شاکری» است.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 2، صفحه 688</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%86_%D8%A8%D8%B4%D8%B1&diff=2753عبدالله بن بشر2012-07-16T13:21:10Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==عبدالله بن بشر خثعمی ==<br />
<br />
او عبدالله بن بشر بن ربیعة بن عمرو بن منارة بن قمیر بن عامر بن رائسة بن مالک بن واهب بن جلیحة بن کلب بن ربیعه بن عفرس بن حلف بن اقبل بن انمار الخثعمی بوده و خثعمی تیره ای از قبیله قحطان می باشد.<br />
<br />
عبدالله اهل [[کوفه]] و یمنی الاصل محسوب می شده. شجاعت او و پدرش بشر در جنگها و غزوات معروف است و عبدالله از کوفه همراه سپاه ابن سعد عازم میدان شده و در آن جا به سپاه امام علیه السلام پیوسته و در [[روز عاشورا]] در حمله نخست به [[شهادت]] رسید.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 2، ص 724</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%AD%D9%86%D9%81%DB%8C&diff=2749سعید بن عبدالله حنفی2012-07-16T13:21:07Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==سعید بن عبدالله حنفی==<br />
<br />
حنی منسوب به حنفیه بن لجیم، تیره ای از بکر بن وائل، قبیله ای از اعراب عدنانی شمالی می باشند و سعید اهل [[کوفه]] بود. نام او در بعضی از منابع «سعد بن عبدالله» وارده شده است. او از افراد جان بر کف شهدای [[کربلا]]، حماسهساز، شورانگیز و انقلابی بزرگی بوده است. مبارزات بسیار پرشوری در قیام کربلا از خود به یادگار گذاشته است.<br />
<br />
او از همان زمانی که خبر هلاکت [[معاویه]] به کوفه رسید مبارزات انقلابی خود را شروع کرد. و در کوفه از عباد و از شجاعان و از افراد سرشناس [[شیعه]] محسوب می شد. سعید و هانی بن هانی سومین گروه از فرستادگان کوفیان بودند که دعوت نامه های کوفیان را به حضرت [[امام حسین]] علیه السلام رسانیدند.<br />
<br />
* گروه اول فرستادگان کوفیان: عبدالله بن وائل و عبدالله بن مسمع (سبع).<br />
<br />
* گروه دوم: قیس بن مسهر و عبدالرحمن بن عبدالله بودند.<br />
<br />
سعید بن عبدالله و هانی بن هانی دعوت نامه هفت نفر از سران کوفه را که عبارتند از: شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، یزید بن الحرث، یزید بن رویم، عزرة بن قیس، عمرو بن الحجاج، محمد بن عمیر خدمت امام علیه السلام رساندند. وقتی که مسلم علیه السلام به کوفه آمده و در منزل مختار بود، سعید بن عبدالله از اولین مستقبلین و بیعت کنندگان جدی با مسلم علیه السلام بود.<br />
<br />
بعد از نماز مغرب شب عاشورا حضرت [[سیدالشهدا]] علیه السلام طی سخنانی از اصحاب تشکر کرد و بیعت را از آنان برداشته و فرمود: «می توانید میدان کربلا را ترک کنید، چرا که اینان فقط با من کار دارند».<br />
<br />
هر یک از اصحاب و [[اهل بیت]] جوابهای شورانگیزی به امام علیه السلام دادند، از جمله سعید بن عبدالله عرض کرد: «نه به خدا قسم ای پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، ما هرگز وانمی گذاریم تو را، تا خدای تعالی بداند که ما از تو و پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم محافظت کردیم. و اگر بدانم که کشته می شوم سپس زنده شده و سوزانده می شوم و پس از آن متلاشی شده و در هوا پراکنده می شوم، تا هفتاد مرتبه، از تو جدا نمی شوم تا مرگ خود را در نزد تو ببینم. پس چگونه جنگ نکنم در حالی که این یک کشته شدن است، پس از آن به کرامتی که برای آن هرگز پایانی نیست می رسم». <br />
<br />
سعید در ظهر روز عاشورا از جمله افرادی بود که جان خود را سپر امام علیه السلام کرده تا آن حضرت با نیمی از اصحاب، [[نماز ظهر]] (خوف) اقامه کرده و نیم دیگر به دفع دشمن پرداخته تا نوبت نمازشان برسد.<br />
<br />
سعید روز عاشورا در پیش روی آن حضرت ایستاده و خود را هدف تیرها نموده بود و هر کجا که آن حضرت حرکت می کرد در پیش روی آن حضرت بود تا این که روی زمین افتاد، و در این حال می گفت: «خدایا لعن کن این جماعت را، لعن عاد و ثمود، ای خدای من سلام مرا به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خود برسان و به او ابلاغ کن آن چه به من رسید از زحمت و جراحت و زخم چه این که من در این کار قصد کردم نصرت ذریه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم تو را».<br />
<br />
او این سخنان را گفته و به شهادت رسید. در بدن سعید به غیر از زخم شمشیر و نیزه، سیزده چوبه تیر یافتند. به نقل شیخ ابن نما حضرت [[امام حسین]] علیه السلام و اصحابش نماز را فرادی و به اشاره خواندند. سعید بن عبدالله در [[زیارت ناحیه مقدسه]] یکی از افرادی است که بیشترین توجه به او شده است.<br />
<br />
وقتی که سعید در محافظت از امام علیه السلام زخمی شده و بر زمین افتاده و در حال شهادت بود، چشمهایش را باز کرد و به صورت امام علیه السلام تماشا کرده و به آن حضرت عرض کرد: «اوفیت یا ابن رسول الله؟؛ ای پسر رسول خدا، به عهدم وفا کردم؟».<br />
<br />
امام علیه السلام فرمود: «نعم انت امامی فی الجنة؛ آری وفا کردی و تو پیشاپیش من در بهشت هستی».<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، صفحه 503</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B1_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%87_%D8%BA%D9%81%D8%A7%D8%B1%DB%8C&diff=2748جابر بن عروه غفاری2012-07-16T13:21:06Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==جابر بن عروة غفاری==<br />
<br />
مرحوم [[محدث قمی]] و مرحوم دکتر آیتی و ابی مخنف او را از شهدای کربلا دانسته اند.<br />
<br />
جابر هنگام شهادت پیرمرد بوده و از اصحاب حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و از مجاهدین جنگهای بدر و حنین محسوب می شده است. او در [[روز عاشورا]] عمامه اش را از سر برداشت و محکم به کمر بست و ابروهایش که روی چشمانش افتاده بود با دستمالی به پیشانی بسته و در آن وقت [[امام حسین]] علیه السلام به او نگاه کرده و فرمود: «شکرالله سعیک یا شیخ؛ خداوند به مجاهدتهای تو ای شیخ پاداش دهد».<br />
<br />
او هنگام مبارزه این رجز را قرائت می کرد:<br />
<br />
قد علمت حقا بنوغفار × و خندف ثم بنونزار<br />
<br />
بنصرنا لاحمد المختار × یا قوم حاموا عن بنی الاطهار<br />
<br />
الطیبین السادة الاخیار × صل علیهم خالق الابرار<br />
<br />
«بنی غفار و طائفه خندف و بنی فزار یاری ما را به احمد صلی الله علیه و آله و سلم که برگزیده خداست، به راستی می دانند. ای مردم حمایت کنید از فرزندان پاکان و پاکیزه و سرور خوبان که خالق خوبان به آنها درود فرستاد».<br />
<br />
آن گاه جمعی از دشمن را به هلاکت رسانیده و خود نیز به [[شهادت]] رسید.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، ص 179</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%B9%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D9%86%D8%B8%D9%84%D9%87_%D8%AA%D9%85%DB%8C%D9%85%DB%8C&diff=2747سعد بن حنظله تمیمی2012-07-16T13:21:05Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
از طایفه بنی تمیم، و از اعراب عدنانی و از اعیان سپاه حضرت [[امام حسین]] علیه السلام محسوب می شده است. او بعد از عمرو بن خالد ازدی و پسرش، عازم میدان شده و رجزهای زیر را خواند:<br />
<br />
صبرا علی الاسیاف ولاسنه × صبرا علیها لدخول الجنه<br />
<br />
و حور عین ناعمات هنه × لمن یرید الفوز لابالظنه<br />
<br />
یا نفس للراحة فاجهدنه × و فی طلاب الخیر فارغبنه.<br />
<br />
«کسی که خواستار رستگاری و [[بهشت]] و حوریان نرم تن هست باید در برابر شمشیرها و نیزه ها صبور باشد. ای نفس برای آسودگی بکوش و در طلب خوبی راغب و مشتاق باش».<br />
<br />
سعد بعد از جهادی سخت به شهادت رسید.<br />
<br />
تمیمی: منسوب به قبیله ی «تمیم»، قبیله ای از اعراب عدنان است. (عدنان، عرب شمال)<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، صفحه 499</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%85%D8%B1%D9%88&diff=2745سالم بن عمرو2012-07-16T13:21:04Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
از شهدای کربلاست. او غلامی از طایفه ی «بنی مدینه» بود و در [[کوفه]] می زیست و از شیعیان [[اهل بیت]] بشمار می آمد. نام او سالم بن عمرو بن عبدالله مولی بنی مولی بنی المدینه کلبی، و اهل کوفه می باشد. بنی المدینه تیره ای از بنی کلب قضاعة است و زید بن حارثه صحابی معروف از این تیره بوده است.<br />
<br />
او شیعه ای شجاع، سوارکاری نامدار و از یاران خالص حضرت مسلم بوده است که با آن حضرت، قیام کرده و بعد از شهادت مسلم علیه السلام سالم، دستگیر شده و موفق به فرار از چنگ ابن زیاد گشته و در میان قبیله اش مخفی شد. تا این که خبر ورود حضرت [[امام حسین]] علیه السلام به [[کربلا]] را شنیده و همراه مجاهدین بنی کلب به خدمت امام علیه السلام رسیدند. او در [[روز عاشورا]] به فیض [[شهادت]] نایل آمد. و در [[زیارت ناحیه مقدسه]] نامش وارد است: «السلام علی سالم مولی بنی المدینه کلبی».<br />
<br />
(*). بنی مدینه: تیره ای است از «کلب بن وبره» و از عرب قحطان. (یمن، عرب جنوب)<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، صفحه 493</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A8%D8%B4%D8%B1%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%85%D8%B1%D9%88&diff=2746بشربن عمرو2012-07-16T13:21:04Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==بشر بن عمرو حضرمی==<br />
<br />
او همان «بشیر بن عمرو» و یا «بشر بن عمرو» می باشد. بشر بن عمرو بن الاحدوث الحضرمی، یمنی الاصل بوده و حضرمی قبیله ای از قحطانیه «حضرموت» [[یمن]] است و بعضی ها او را از قبیله کنده می دانند. بشر از [[تابعین]] محسوب شده و پسرانی داشته که به جنگاوری معروف بوده اند.<br />
<br />
نامش در [[زیارت]] ناحیه آمده است. او یکی از دو مردی بود که پیش از شهادت جوانان [[بنی هاشم]]، از یاران [[امام حسین]] علیه السلام باقی مانده بودند. انسانی پایدار، بصیر و باوفا بود. در [[کربلا]] خود را به کاروان حسین علیه السلام ملحق ساخت. در همان دوران، فرزندش در شهر ری اسیر بود. با آن که امام، بیعت خود را از او برداشت، ولی حاضر نشد از یاری امام علیه السلام دست بردارد.<br />
<br />
وقتی که امام حسین علیه السلام به بشر به خاطر اسارت پسرش اجازه ترک کربلا را دادند، ایشان عرض کرد: «اکلتنی السباع حیا ان فارقتک و اسأل عنک الرکبان و اخذلک مع قلة الاعوان لایکون هذا ابدا؛ درندگان مرا زنده زنده بخورند، اگر تو را رها سازم! و بروم و از تو (برای رفتن) مرکبی بخواهم، با کمی یاران تنهایت گذاشته و خود آسوده خاطر بازگردم! هرگز چنین نخواهد شد».<br />
<br />
«بشر بن عمرو» و «سوید بن عمرو» آخرین شهدای غیربنی هاشم هستند. بلاذری این رجز را به بشر بن عمرو نسبت داده است:<br />
<br />
الیوم یا نفس الاقی الرحمان × والیوم تجزین بکل احسان<br />
<br />
لاتجزعی فکل شی قد فان × والصبر احظی لک عند الدیان.<br />
<br />
«ای نفس امروز خدای رحمان را ملاقات می کنی و به پاداشهای زیادی جزا داده می شوی. ای نفس بی تابی نکن هر چیزی فانی هست و صبرکردن نزد خدای تعالی بهتر و ثواب زیادی دارد».<br />
<br />
بشر بعد از جهاد سختی در [[روز عاشورا]] به شهادت رسید. قبر او در بقعه ی دسته جمعی شهدای [[کربلا]]، در پایین پای [[سیدالشهدا]] قرار دارد. نام او در [[زیارت رجبیه]] بدین گونه آمده است: «السلام علی بشر بن عمرو الحضرمی».<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، صفحه 154</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%D9%86&diff=2743زید بن الحسن2012-07-16T13:21:02Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، زید بن حسن ...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==زید بن الحسن المجتبی==<br />
<br />
فرزند [[امام حسن]]مجتبی علیه السلام که در روز [[عاشورا]] به اسارت درآمد.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، صفحه 443</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D9%88_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%AA%D9%88%D9%81&diff=2741ابو الحتوف2012-07-16T13:21:01Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} ==ابوالحتوف بن حرث انصاری عجلانی== ابوالحتوف و سعد بن الحارث (...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
==ابوالحتوف بن حرث انصاری عجلانی==<br />
<br />
ابوالحتوف و سعد بن الحارث (حرث) بن سلمة انصاری عجلانی، اهل [[کوفه]] و از تیره بنی عجلان از قبیله خزرج انصار مدینه بودند. این دو برادر هر چند سابقه خوبی نداشتند ولی عاقبت به خیر شدند.<br />
<br />
سعد و ابوالحتوف تا قبل از [[شهادت]] از [[خوارج]] و از لشکر عمر بن سعد بودند، وقتی که در روز [[عاشورا]] اصحاب [[امام حسین]] علیه السلام به شهادت رسیدند و امام علیه السلام تنها مانده و ندای هل من ناصر فرموده و اهل حرم گریه می کردند. این دو برادر به سعادت روی آورده و به امام علیه السلام لبیک گفتند و در جا شمشیر کشیده و با کفار اطراف خود شروع به جهاد کرده و جمعی از آنان را به هلاکت رساندند و خودشان در مکان واحدی به شهادت رسیدند.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، صفحه 38</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B1_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%B1_%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D9%89&diff=2739سوار بن حمیر جابرى2012-07-16T13:21:00Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، سوار بن حم...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
بعضی از مورخین او را از شهدای [[کربلا]] به حساب آورده اند.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، جلد 1، ص 520</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%B9%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D8%B1%D8%AB_%D8%AE%D8%B2%D8%A7%D8%B9%DB%8C&diff=2737سعد بن حرث خزاعی2012-07-16T13:20:55Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==سعد بن حرث خزاعی==<br />
<br />
از غلامان [[امیرالمومنین]] علیه السلام، و به هنگام شهادت در سنین بالایی بود.<br />
<br />
از جمله فضایل و سوابق وی آن است که مصاحبت با حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را درک کرده و فردی مدیر و شجاع بود و حضرت [[امام علی]] علیه السلام او را به استانداری آذربایجان نصب کرد و مدتی هم مسئولیت نیروی انتظامی [[کوفه]] را در زمان آن حضرت به عهده داشت.<br />
<br />
بعد از شهادت حضرت علی علیه السلام در خدمت حسنین علیهماالسلام بوده تا این که با آن حضرت از [[مدینه]] به [[مکه]] و [[کربلا]] هجرت کرده و در [[روز عاشورا]] در حمله نخست به [[شهادت]] رسید.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ج 1، ص 499</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%B9%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87&diff=2736سعد بن عبدالله2012-07-16T13:20:54Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==سعد بن عبدالله==<br />
<br />
غلام «عمرو بن خالد اسدی صیداوی» از شهدای [[کربلا]]ست. او به همراه مولای خودش و گروهی دیگر، به نیروی [[امام حسین]] علیه السلام ملحق شد. هنگامی که به نیروی امام پیوستند که بعد از دیدار با حر بن یزید ریاحی که پیش از رسیدنشان به کربلا انجام گرفته بود، دچار رنج و اندوهی شده بود. <br />
<br />
حر تصمیم گرفته بود که از ملحق شدن آنها به نیروی حسین علیه السلام ممانعت کند ولی نتوانست. عمر بن خالد و سعد در [[زیارت ناحیه]] نامشان چنین وارد شده است: «السلام علی عمر بن خالد الصیداوی والسلام علی سعید مولاه».<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ج 1، ص 500</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AD%D8%A8%D8%A7%D8%A8_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB&diff=2734حباب بن الحارث2012-07-16T13:20:53Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==حباب بن حارث==<br />
<br />
از شهدای [[روز عاشورا]]ست. وی همان «جابر بن حارث سلمانی» است.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ص 213</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%B1%DB%8C%D8%A8_%D8%A7%D9%84%D8%B5%D8%A7%D8%A6%D8%AF%DB%8C&diff=2735زیاد بن عریب الصائدی2012-07-16T13:20:53Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==زیاد بن عریب صائدی==<br />
<br />
برخی از مورخین او را از شهدای [[روز عاشورا]] دانسته اند.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ج 1، ص 441</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB_%D8%A8%D9%86_%D9%86%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86&diff=2733حارث بن نبهان2012-07-16T13:20:52Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
نبهان پدر حارث فردی شجاع و پهلوان و غلام حضرت حمزه علیه السلام بود. دو سال بعد از [[شهادت]] حمزه نبهان از دنیا رفت. و پسرش حارث در خدمت حضرت [[امام علی]] علیه السلام و حسنین علیهماالسلام بود، تا این که به همراه [[امام حسین]] علیه السلام از [[مدینه]] به [[مکه]] و [[کربلا]] مهاجرت کرده و در روز عاشورا در اولین حمله به شهادت رسید.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، صفحه 212</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%82%DB%8C%D9%84&diff=2729محمد بن عقیل2012-07-16T13:20:49Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، محمد بن عق...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
خوارزمی محمد را از شهدای [[کربلا]] به حساب آورده است. اما شهادت ایشان مورد تردید است.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، صفحه 1127</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D9%85%D8%B1_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86&diff=2730عمر بن الحسین2012-07-16T13:20:49Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، عمر بن حسی...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==عمر بن حسین==<br />
<br />
به قولی او فرزند [[امام حسین]] علیه السلام بود که در روز [[عاشورا]] به اسارت درآمد.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، صفحه 919</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%D9%89_%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D9%82%DB%8C%D9%84&diff=2728محمد بن ابى سعید بن عقیل2012-07-16T13:20:48Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==محمد بن ابی سعید بن عقیل==<br />
<br />
بنا به نقل ابصارالعین پنج نفر از شهدای [[کربلا]] به سن بلوغ نرسیده بودند، یکی از آنان محمد بن ابی سعید بن عقیل بوده که هفت سال داشته است. بنا به نقل مرحوم مامقانی وقتی امام علیه السلام به زمین افتاد و دشمن به خیمه ها حمله ور شد، محمد بن ابی سعید از خیمه بیرون آمده بود که بدست لقیظ بن ایاس یا (یاسر) جهنی به شهادت رسید.<br />
<br />
مادر محمد، ام ولد (کنیز) پدرش ابی سعید نام داشته و مشهور است که مانند پدرش عقیل علیه السلام حاضر جواب و لطیفهگو بوده به طوری که عبدالله بن زبیر را در مجلس معاویه طی مناظره ای به ستوه آورد.<br />
<br />
روزی حضرت [[امام حسن]] علیه السلام بر معاویه وارد شد و عبدالله بن زبیر آنجا بود، معاویه دوست می داشت که رجال قریش را تحریک کرده در میان آنها ایجاد دشمنی کند به این منظور از امام حسن علیه السلام پرسید: ای ابامحمد! علی بزرگتر بود یا زبیر (تا آن دو را به یاد [[جنگ جمل]] تحریک نماید).<br />
<br />
امام علیه السلام فرمود: سن آنها به یکدیگر نزدیک بوده و علی علیه السلام کمی از زبیر بزرگتر بود، خدا علی را رحمت کند. <br />
<br />
عبدالله بن زبیر گفت: خدا زبیر را رحمت نماید، ابی سعید بن عقیل که در مجلس بود گفت: «ای عبدالله ناراحت شدی که مردی نام پدرش را به نیکی برد و برای او از خدا طلب رحمت کرد؟<br />
<br />
عبدالله، من هم برای پدرم زبیر طلب رحمت کردم.<br />
<br />
ابوسعید: مگر زبیر را مانند و کفو علی علیه السلام می دانی؟<br />
<br />
عبدالله: مگر زبیر از علی چه کم دارد؟ هر دو از قریش اند و هر دو خواستار خلافت شدند و کار هیچ یک به آخر نرسید.<br />
<br />
ابوسعید: از این سخن ناروا درگذر، علی در میان قریش و نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله مقامی داشت که تو هم از آن بی خبر نیستی و چون به خلافت برخاست. مهاجر و انصار او را به امامت شناختند و او خود در رأس این دعوت بود. ولی زبیر در زیرفرمان زنی چشم به خلافت دوخته بود و چون دو لشکر در جمل با یکدیگر روبرو شدند.<br />
<br />
زبیر پیش از آن که حق غالب شود و آن را بپذیرد یا باطل درهم شکسته گردد، آن را رها کرد و پا به فرار نهاد و از جنگ گریزان شد تا آن که مردی فرومایه گردن او را زد و سلاح و جامه اش از تنش بیرون کرده و سر بریده او را آورد، اما علی علیه السلام به همان عادتی که با پسرعمش [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله و سلم در جنگهای اسلامی داشت تا آخر کار ایستادگی کرد. پیش رفت، خدا علی را رحمت کند.<br />
<br />
عبدالله ابی زبیر (در مقام تعریض به [[امام حسن]] علیه السلام) گفت: ای ابوسعید اگر دیگری با من این گونه سخن می گفت جواب خود را می شنید.<br />
<br />
ابوسعید گفت: آن بزرگواری که به او تعریض می کنی، مقامش بالاتر از آنست که با تو طرف صحبت شود.<br />
<br />
معاویه آنها را ساکت کرد تا بیش از این به رسوایی او و دوستانش نیانجامد. نام محمد بن ابی سعید در [[زیارت ناحیه مقدسه]] و رجبیه آمده است.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، صفحه 1108</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%88%D8%A7%D8%B6%D8%AD_%D8%A7%D9%84%D8%B1%D9%88%D9%85%DB%8C&diff=2726واضح الرومی2012-07-16T13:20:47Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==واضح رومی ==<br />
<br />
برخی مورخین او را از شهدای [[روز عاشورا]] به حساب آورده اند.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، صفحه 1273</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%BA%D9%84%D8%A7%D9%85_%D8%AA%D8%B1%DA%A9%DB%8C&diff=2727غلام ترکی2012-07-16T13:20:47Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==غلام ترک ==<br />
<br />
او همان «اسلم ترکی» از شهدای [[کربلا]] و غلام حضرت [[سیدالشهدا]] علیه السلام بود.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، صفحه 967</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D9%82%D8%A8%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%D8%B3%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%86&diff=2725عقبة بن سمعان2012-07-16T13:20:46Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==عقبة بن سمعان ==<br />
<br />
او از شهیدان و از روایتگران وقایع عاشوراست. این مرد از خدمتگزاران بیت رفیع امامت است و «ابومخنف» خبر فرود سالار شایستگان در [[کربلا]] و نامه ی «ابن زیاد» به «حر» را با یک واسطه از او روایت می کند.<br />
<br />
نامبرده جریان حرکت سالار شهیدان از [[مدینه]]، دیدارش با عبدالله بن مطیع، فرودش در [[مکه]]، دو سخن «ابن عباس و «ابن زبیر» به آن حضرت به هنگام حرکت از مکه، خبر فرستاده ی فرماندار آن روز مکه، برای بازگرداندن پیشوای آزادمردان به مکه، سخن مشهور حضرت علیاکبر علیه السلام به آن حضرت در «قصر بنی مقاتل»، فرود کاروان نور در کربلا، رسیدن نامه ابن زیاد به حر، آمدن عمر سعد به کربلا و سخنان و پیشنهادهای [[امام حسین]] علیه السلام به «ابن سعد» فرمانده سپاه اموی را، روایت می کند.<br />
<br />
لازم به یادآوری است که این مرد همه ی این رویدادها را از «حارث بن کعب» آورده است. نام او در [[زیارت رجبیه]] آمده است: السلام علی عقبة بن سمعان...<br />
<br />
[[ابن اثیر]] در الکامل ضمن شرح کربلا و عاشورا از [[عقبه بن سمعان]] نقل می کند که می گوید: من با امام حسین علیه السلام از [[مدینه]] تا [[مکه]] و از مکه تا کربلا بودم و همه خطابه ها و کلماتش را شنیدم نه در آن اظهار عجز بود و نه تحمل ذلت یا بیعت با یزید.<br />
<br />
فقط می فرمود: دعونی لاذهب فی هذه الارض العریضه تنظر بما یسیر امر الناس؛ بگذارید که من در این وسعت پهناور زمین بروم تا ببینم کار به کجا می کشد. و می فرمود: به خدا قسم نه چون ذلیلان به شما تسلیم می شوم و نه چون بردگان فرار می کنم... <br />
<br />
عقبة بن سمعان همان است که در ذوحسم به امر امام خورجین نامه های اهل [[کوفه]] و [[عراق]] را درآورد و به حر بن یزید و سپاهش نشان می داد... سرانجام عقبه نیز پس از پیکار با دشمن در عاشورای حسینی به شهادت رسید.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ص 809</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D8%A8%D8%AF_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%DB%8C_%D8%A8%DA%A9%D8%B1&diff=2724عبد الله بن ابی بکر2012-07-16T13:20:45Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==عبدالله بن ابی بکر==<br />
<br />
بعضی مورخین او را در شمار شهدای [[کربلا]] به حساب آورده اند.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ص 722</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%A8%D8%B4%DB%8C%D8%B1_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D9%85%DB%8C&diff=2722محمد بن بشیر الحضرمی2012-07-16T13:20:44Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==محمد بن بشیر حضرمی ==<br />
<br />
برخی از مورخین او را از شهدای [[روز عاشورا]] دانسته اند.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، صفحه 1117</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D9%88%D9%82%D8%B9_%D8%A8%D9%86_%D8%AB%D9%85%D8%A7%D9%85%D8%A9_%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B3%D8%AF%DB%8C&diff=2723موقع بن ثمامة الاسدی2012-07-16T13:20:44Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، موقع بن ثم...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==موقع بن ثمامه اسدی صیداوی ==<br />
<br />
وی یکی از شهدای قبیله بنی اسد در کربلاست که همچون سوار بن ابی عمیر که شش ماه بعد از واقعه ی [[کربلا]] در اثر جراحات به [[شهادت]] رسید، یکسال پس از حادثه عاشورا به فیض شهادت نایل آمد.<br />
<br />
بنا به نقل [[تنقیح المقال]] و [[ابصارالعین]] و [[منتهی الآمال]]، موقع بن ثمامه شبانه خود را به اردوی امام علیه السلام رسانید و بعد از رد شروط حضرت [[امام حسین]] علیه السلام از طرف دشمن، او در [[روز عاشورا]] در راه دفاع از امام علیه السلام آنقدر جنگید تا این که تیرهایش تمام شده و مجروح بر زمین افتاده از خویش دفاع می کرد، آنگاه قومش او را نجات داده و به کوفه آورده و مخفی کردند.<br />
<br />
وقتی عمر سعد، ابن زیاد را از حال او باخبر کرد، دستور قتل او را صادر کرد، ولی جمعی از بنی اسد شفاعتش کردند تا او را نکشت ولی در غل و زنجیر و آهن کرده به قریه زرارة، با آن حالت مریضی و جراحات، تبعیدش کرد تا این که بعد از یک سال به شهادت رسید. وی هر چند در کربلا به شهادت نرسیده ولی در عظمت و ثواب مانند آنهاست.<br />
<br />
شاعر معروف شیعی کمیت اسدی در این مصرع از موقع که [[کنیه]] اش اباموسی بوده یاد نموده: «ان اباموسی اسیر مکبل؛ موقع اباموسی اسیری که به کبل، زنجیر و آهنی بسته شده».<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ص 1236</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D9%85%D8%B1%D9%88_%D8%A8%D9%86_%DA%A9%D8%B9%D8%A8&diff=2721عمرو بن کعب2012-07-16T13:20:43Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==عمرو بن کعب ==<br />
<br />
به قولی او همان «ابوثمامه ی صائدی» از شهدای [[روز عاشورا]]ست.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ عاشورا، ص 947</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AD%D8%A8%D8%A7%D8%A8_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A7%D9%85%D8%B1_%D8%B4%D8%B9%D8%A8%DB%8C&diff=2719حباب بن عامر شعبی2012-07-16T13:20:42Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{نوشته های اعضای دانشنامه}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، ...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{نوشته های اعضای دانشنامه}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
«حباب» پسر عامر پسر کعب از [[بنی تمیم]] است. [[ابن شهر آشوب]] او را «حباب بن حارث» دانسته است.(1) او از شیعیان اهل [[کوفه]] بود که با [[مسلم بن عقیل]] بیعت کرد. پس از این که مسلم را مردم تنها گذاشتند، حباب از کوفه خارج شد و در بین راه [[امام حسین]] علیه السلام را ملاقات کرد و به او پیوست.<br />
<br />
'''شهادت حباب'''<br />
<br />
حباب پس از ملحق شدن به امام، پیوسته با آن حضرت بود تا در [[کربلا]] در برابر امام به شهادت رسید.(2) سروی شهادت او را در حمله نخستین دانسته است.(3)<br />
<br />
پی نوشت<br />
<br />
(1). مناقب آل ابی طالب علیه السلام، ج 4، ص 113.<br />
<br />
(2). ابصارالعین، ص 195.<br />
<br />
(3). مناقب آل ابی طالب علیه السلام، ج 4، ص 113.</div>شیرین سادات حسینیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D9%82%D8%B3%D8%B7_%D8%A8%D9%86_%D8%B2%D9%87%DB%8C%D8%B1_%D8%A7%D9%84%D8%AA%D8%BA%D9%84%D8%A8%DB%8C&diff=2720مقسط بن زهیر التغلبی2012-07-16T13:20:42Z<p>شیرین سادات حسینی: صفحهای جدید حاوی ' {{بخشی از یک کتاب}} <keywords content='کلید واژه: یاران امام حسین علیه السلام، شهدای کربل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{بخشی از یک کتاب}}<br />
<br />
<br />
<br />
<br />
==مقسط بن زهیر==<br />
<br />
از اهالی [[کوفه]] و از فرزندان زهیر بن حرث تغلبی بوده و تغلبی منسوب به قبیله تغلب بن وائل، که از اعراب قحطان هستند، می باشد. از اصحاب حضرت [[امام علی]] علیه السلام و از جهادگران معروف بوده است. او شبانه به اتفاق دو برادر خویش از کوفه به [[کربلا]] آمده و به [[شهادت]] رسید.<br />
<br />
از شهدای کربلاست. او به همراه دو برادر دیگرش «قاسط و کردوس» هر سه از اصحاب امیرالمؤمنین بودند که در رکاب آن حضرت در جنگهای سهگانه شرکت داشتند. پس از شهادت علی علیه السلام در کوفه ماندند. چون خبر آمدن حسین علیه السلام را در کوفه شنیدند، شب عاشورا مخفیانه خود را به امام علیه السلام رساندند.<br />
<br />
===منبع===<br />
<br />
جواد محدثی, فرهنگ فارسی عاشورا، ص 1222</div>شیرین سادات حسینی