https://wiki.ahlolbait.com/api.php?action=feedcontributions&user=%D8%A8%D9%87%D9%86%D8%A7%D9%85&feedformat=atomدانشنامهی اسلامی - مشارکتهای کاربر [fa]2024-03-29T12:24:49Zمشارکتهای کاربرMediaWiki 1.32.0https://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%88%D9%84%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%DA%A9&diff=57728ولید بن یزید بن عبدالملک2016-03-30T05:51:42Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 20 ربیع الاول|سال= سال 125 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[وليد بن يزيد]] بن عبدالملك بن مروان كه از مخالفان عمويش [[هشام بن عبدالملك]] بود، پس از مرگ هشام در نهم [[ربيع الاول]] سال 125 قمرى از اين واقعه بسيار خوشحال شد و از شدت خوشحالى غش كرد و پس از هوش آمدن، از تبعيدگاه خويش يك راست به سوى دمشق حركت كرد. وى از اهالى [[شام]] و سراسر مناطق اسلامى، براى خويش [[بيعت]] گرفت و پس از آن برخى از دست اندركاران، عاملان و حاكمان هشام را از كار بركنار كرد و وابستگان و دوستان خويش را به جاى آنان گمارد.<br />
<br />
[["يوسف بن عمر ثقفى"]] حاكم [[كوفه]] در عصر وى به مقام والايى دست يافت و به مقتدرترين شخصيت پس از [[خليفه]] تبديل شد. زيرا وى در عصر هشام خليفه را از عزل وليد بن يزيد از ولايتعهدى بازمى داشت.<br />
<br />
در مقابل "خالد بن عبدالله قسرى" كه در ايام هشام بالاترين مقام وزارتى را بر عهده داشت و هشام را بر عزل وليد، تشويق و ترغيب مى كرد در ايام [[خلافت]] وليد به خوارى و زبونى افتاد و به دستور وليد، دستگير و زندانى شد و از سوى يوسف بن عمر، رقيب ديرين خويش به شديدترين وجه شكنجه و آزار شد و به طرز فجيعى به قتل رسيد.<ref> روز شمار [[تاريخ اسلام]] (ماه [[محرم]])، ص 213.</ref><br />
<br />
مردم از كارهاى وليد بسيار ناراحت و خشمگين بودند. حتى درباريان و دست اندركاران حكومت در اندك مدتى از فرايند حكومت وليد به تنگ آمده و نسبت به ادامه آن ناخرسند بودند. بدين منظور برخى از [[امويان]] بر ضد وى شوريدند و مردم را بر كشتن وى تحريك نمودند.<br />
<br />
سرانجام اعتراضات آنان به ثمر نشست و وليد به دست معترضان كشته شد و سرش از بدن جدا گرديد و در [[دمشق]] به دار آويخته شد. حكومت وى بسيار كوتاه مدت بود و تنها از 20 [[ربیع الاول]] سال 125 تا [[جمادی الثانی]] 126 قمرى دوام يافت.<ref> نك: [[تاريخ اليعقوبى]]، ج 2، ص 331؛ [[الفتوح]]، ج 8، ص 137؛ [[الكامل فى التاريخ]]، ج 5، ص 264.</ref> [[ابن اثير]] و [[طبرى]] آغاز خلافت وليد را ماه [[ربیع الثانی]] سال 125 قمرى ذكر كرده اند.<ref> [[البداية والنهاية]]، ج 1، ص 3؛ [[تاريخ الطبرى]]، ج 5، ص 520.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۱۲۵ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%88%D9%84%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B5%D8%A7%D8%AF%D9%82_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57430ولادت امام صادق علیه السلام2016-03-16T10:36:53Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 17 ربیع الاول|سال= سال 83 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[امام صادق]] علیهالسلام در روز جمعه به هنگام طلوع فجر و به روايتى در روز دوشنبه، هفدهم [[ربيع الاول]] سال 83 قمرى ديده به جهان گشود و عالم انسانى را با انوار طيبه خويش تابناك نمود.<br />
<br />
پدرش [[امام باقر]] علیهالسلام وى را به نام عموى نياكانش [[جعفر طيار]]، "جعفر" نام نهاد. حضرت جعفر بن محمد علیهالسلام داراى يك كنيه معروف به نام "ابوعبدالله" و دو كنيه غيرمعروف به نام هاى "ابواسماعيل" و "ابوموسى" بود. همچنين داراى القابى چند بود كه معروف ترين آن ها عبارت است از: صادق، صابر، طاهر و فاضل.<ref> تاج المواليد (از مجموعه نفيس)، ص 43؛ [[الارشاد]]، ص 525 و [[كشف الغمة]]، ج 2، ص 369.</ref><br />
<br />
شيعيان و محبان [[اهل بيت]] علیهمالسلام وى را به "صادق آل محمد صلی الله علیه و آله" مى شناسند. زيرا آن حضرت هرگز سخنى جز راست و درست، چيزى نفرمود. پدر ارجمندش، [[امام محمدباقر]] علیهالسلام است كه نَسَب وى با دو واسطه به اميرمؤمنان حضرت [[امام علی]] علیهالسلام و با سه واسطه به پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله منتهى مى گردد.<br />
<br />
مادر گرامى امام جعفرصادق علیهالسلام فاطمه، معروف به "اُمفروه" از زنان نيكوسرشت، نيكوكار و نيكورفتار عصر خويش بود. اين بانوى با[[تقوا]] و متدين از جهت فضيلت و منقبت، سرآمد زنان روزگار خود بشمار مى آمد و امام صادق علیهالسلام در شأن و مقام وى فرمود: مادرم از زنانى بود كه [[ايمان]] داشت، تقوا پيشه كرده و نيكوكارى مى نمود و خدا، نيكوكاران را دوست دارد.<ref> همان.</ref><br />
<br />
امام جعفرصادق علیهالسلام به مدت دوازده سال، حيات بابركت جد گرامى اش [[امام زين العابدين]] علیهالسلام را درك كرد و از مكتب تربيتى و علمى وى بهره وافر يافت. همچنين آن حضرت به مدت 32 سال از وجود شريف پدرش امام محمدباقر علیهالسلام برخوردار بود و در تمام رويدادهاى مهم در كنار پدر ارجمندش قرار داشت. مدت امامت امام جعفرصادق علیهالسلام 33 سال و ده ماه (از [[ذی الحجه]] سال 114 تا 25 [[شوال]] سال 148 قمرى) بود و در ايام زندگى بابركت خويش با خلافت غاصبانه چند تن از خلفاى [[امویان|اموى]] و دو تن از خلفاى [[عباسیان|عباسى]] به شرح ذيل معاصر بود:<br />
<br />
# عبدالملك بن مروان (65 - 86 ق)؛<br />
# وليد بن عبدالملك (86 - 96 ق)؛<br />
# سليمان بن عبدالملك (96 - 99)؛<br />
# عمر بن عبدالعزيز (99 - 101 ق)؛<br />
# يزيد بن عبدالملك (101 - 105 ق)؛<br />
# هشام بن عبدالملك (105 - 125 ق)؛<br />
# وليد بن يزيد (125 - 126 ق)؛<br />
# يزيد بن وليد (126 - 126 ق)؛<br />
# مروان بن محمد (126 - 132 ق)؛<br />
# ابوالعباس سفاح (132 - 136 ق)؛<br />
# منصور دوانقى (136 - 158 ق).<br />
<br />
گفتنى است كه نُه نفر اول از طايفه [[بنىاميه]] و دو نفر آخر از خاندان [[بنی عباس]] بودند و آن حضرت از هر دو طايفه، سختى ها و بى مهرى هاى فراوانى ديد؛ اما چون آن امام بزرگوار در انتهاى دوران [[خلافت]] ستمكارانه امويان و در آغاز خلافت فريب كارانه [[عباسیان]] مى زيست، فرصت مناسبى بدست آورد تا در زمان انتقال خلافت از يك طايفه غاصب، به طايفه غاصب ديگر و سرگرم شدن آنان به يكديگر مكتب [[اهل بيت]] علیهمالسلام را به مسلمانان بشناساند و زمينه ترويج و تبليغ اين مكتب را مهيا سازد و از اين راه، بيشترين بهره را نصيب اسلام و مسلمانان نمايد.<br />
<br />
آن حضرت با تشكيل حوزه علميه و تعليم شاگردانى مبرز چون هشام، [[زراره]] و محمد بن مسلم تحول شگرفى در [[جهان اسلام]] و [[مذهب شيعه]] پديد آورد و جهانيان را با اسلام ناب محمدى صلی الله علیه و آله و مكتب حيات بخش اهل بيت علیهمالسلام آشنا ساخت.<br />
<br />
به همين جهت، وى را پايهگذار مذهب "[[اماميه]]" دانسته و شیعيان امامى اثناعشرى را "[[شیعه جعفری]]" مى گويند. سرانجام اين امام همام در 65 سالگى به وسيله زهرى كه [[منصور دوانقی]] به واسطه عوامل و مزدوران خود در [[مدينه]] به آن حضرت خورانيد، مسموم شد و به خاطر شدت زهر به [[شهادت]] رسيد. تاريخ شهادت وى 25 [[شوال]] سال 148 قمرى مى باشد. [[امام کاظم]] علیهالسلام به همراه ساير فرزندان [[امام صادق|امام جعفرصادق]] علیهالسلام بدن مطهر پدر را پس از [[غسل]]، [[كفن]] و [[نماز]] در جوار قبر پدر و جدش و عموى پدرش در [[قبرستان بقيع]] به خاك سپردند.<ref> نك: الارشاد، ص 525؛ [[كشف الغمة]]، ج 2، ص 369؛ زندگانى چهارده معصوم علیهمالسلام (ترجمه [[اعلام الورى]])، ص 376؛ [[منتهى الآمال]]، ج 2، ص 121 و [[موسوعة الامام الصادق]] علیهالسلام، ج 1-2.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
===منابع بیشتر===<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=92 وقایع الایام شیخ عباس قمی، 17 ربیع الاول]<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۸۳ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%DB%8C%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF&diff=57424معاویة بن یزید2016-03-16T09:35:04Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 15 ربیع الاول|سال= سال 64 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
معاويه پسر يزيد بن معاويه در حدود سال هاى 39 تا 44 قمرى، از زنى به نام "اُمهاشم بنت أبىهاشم بن عتبه اموى" زاييده شد و جدش [[معاوية بن ابى سفيان]] كه در آن زمان، زنده و در رأس حكومت بود، نام خود را براى وى برگزيد و او را به "معاويه دوم" موسوم نمود.<br />
<br />
معاويه دوم، با اين كه در دستگاه جنايت كارانه [[امویان|اموى]] رشد و تربيت يافته بود، با اين حال اهل فتنه و فساد نبود و براى اشباع هواهاى نفسانى و دستيابى به مطامع دنيوى، رغبت چندانى از خود نشان نمى داد. وى ولىعهد پدرش يزيد بن معاويه بود. بدين جهت پس از هلاكت يزيد در 15 [[ربيع الاول]] سال 64 قمرى به [[خلافت]] برگزيده شد و اهالى [[شام]] با وى [[بيعت]] نمودند.<br />
<br />
خلافت وى، چندان دوام نيافت و او تنها بيست روز يا چهل روز يا يك ماه و نيم يا سه ماه و بيست روز و يا حداكثر چهار ماه در اين مقام بيشتر باقى نماند و معروف است كه خلافت وى تنها چهل روز بود. به هر روى معاويه دوم بدون اجبار و اكراهى از مقام خلافت استعفا داد و خود را از اين مهلكه نجات داد.<br />
<br />
درباره علت و انگيزه اصلى كناره گيرى وى ديدگاه گوناگونى بيان شده است. برخى از تاريخنگاران معروف [[اهل سنت]] كه از كناره گيرى وى ناخرسند بوده و اين كار وى را ناپسند مى دانستند، در بيان اين رويداد بزرگ، صرفاً به ذكر تاريخ آن بسنده كرده و چيزى درباره انگيزه آن بيان نكردند و يا آن هايى كه مى خواستند در اين باره نظرى بدهند، انگيزه اصلى كار وى را ضعف جسمى و بيمارى وى برشمردند. به هر صورت، واقعيت هاى اين ماجرا را بيان نكردند.<ref> [[تاريخ الطبرى]]، ج 5، ص 501؛ [[تاريخ الاسلام]]، ج 5، ص 250؛ [[البداية والنهاية]]، ج 7-8، ص 260.</ref><br />
<br />
ولى از برخى گفتارشان بدست مى آيد كه وى خود را شايسته خلافت نمى ديد و اساساً [[بنىاميه]] را لايق اين مقام نمى دانست و در ديدگاه او، تصدى خلافت از سوى آنان غصب خلافت بود و اين مقام بايد به صاحبان حقيقى اش مى رسيد.<br />
<br />
بدين جهت هنگامى كه مرگش فرارسيد، درباريان و بزرگان بنىاميه از او درخواست كردند كه وى جانشينى براى خويش تعيين كند تا پس از [[مرگ]] وى، مردم با او بيعت كنند، ولى وى در پاسخ شان گفت: لاأتزود مرارتها الى آخرتى و أترك حلاوتها لبنى اميه؛<ref> البداية والنهاية، ج 8، ص 260.</ref> من از تحمل و سختى آن چيزى براى آخرتم ذخيره نكردم و شيرينى (دنيوى) آن را براى بنىاميه وامى گذارم.<br />
<br />
معاويه دوم در ايامى كه در مقام خلافت بود، كمتر در ميان مردم مى آمد و در اجتماعات و گردهمايى هاى آنان آشكار مى شد و بيشتر در خانه مى نشست و عزلت و خانهنشينى را ترجيح مى داد. "[[ضحاك بن قيس]]" كه از ياران معاوية بن ابىسفيان و فرزندش يزيد بود و در خلافت معاويه دوم، مقام جانشينى خليفه را بر عهده داشت، به جاى وى در ميان مردم مى آمد و براى آنان [[نماز]] مى خواند و به رتق و فتق امور مى پرداخت. سرانجام مرگ معاويه دوم فرارسيد و پس از چندين روز عزلت و خانهنشينى، از اين دنيا بسراى ديگر شتافت.<br />
<br />
برخى معتقدند كه قدرتمندان اموى، وى را مسموم كرده و از ميان برداشتند تا زمينه را براى خودكامگى خويش فراهم كنند.<ref> همان، ص 261.</ref> با مرگ وى در بسيارى از مناطق اسلامى آشوب و بلواهايى پديد آمد و سرانجام، "[[مروان بن حكم]]" به خلافت رسيد و به عنوان چهارمين خليفه اموى اين پست مهم را تصاحب كرد و از اين تاريخ، حكومت بنىاميه از تيره سفيانى به تيره مروانى منتقل گرديد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۶۴ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%D9%8A%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%D9%89%E2%80%8C_%D8%B3%D9%81%D9%8A%D8%A7%D9%86&diff=57423معاوية بن ابى سفيان2016-03-16T09:33:58Z<p>بهنام: تغییرمسیر به معاویه</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[معاویه]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%87%D8%B4%D8%A7%D9%85_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%DA%A9&diff=57399هشام بن عبدالملک2016-03-15T10:24:11Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 9 ربیع الاول|سال= سال 125 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
هشام بن عبدالملك دهمين خليفه اموى در [[شعبان]] سال 105 قمرى پس از [[مرگ]] برادرش يزيد بن عبدالملك به منصب [[خلافت]] و حكومت نايل آمد. وى، حاكمى جاهطلب و تنگ نظر بود و براى ارضاى هواهاى نفسانى خويش بسيارى از شهرها، اقوام و ملت ها را مورد تاخت و تاز سپاهيان جنايتكار خويش قرار داد و تعداد بى شمارى از مسلمانان و غيرمسلمانان را با بهانههايى غيرمنطقى و غيراخلاقى از ميان برد.<br />
<br />
يعقوبى، مورخ نامدار [[اهل سنت]] درباره شخصيت اخلاقى و ويژگى هاى رفتارى وى نوشت: و كان هشام من أحزم بنى اميه و أرجلهم، و كان بخيلاً، حسوداً، فظّاً، غليظاً، ظلوماً، شديد القسوة، بعيد الرحمة، طويل اللسان؛<ref> [[تاريخ اليعقوبى]]، ج 2، ص 328.</ref> هشام از افراد برجسته و از مردان نامور [[بنى اميه]] بود. او مردى بخيل، حسود، خشن، سختگير، ستمگر، سنگدل، بى رحم و دراززبان بود.<br />
<br />
هشام بن عبدالملك با [[اهل بيت]] علیهمالسلام و [[علویان]] آزادمرد، كينه و دشمنى ديرينه اى داشت و اسباب سختى و آزار آنان را فراهم مى كرد و دست حاكمان و عاملان خويش در [[حجاز]] و [[عراق]] را در اعمال فشار و سخت گيرى آنان، باز مى گذاشت. <br />
<br />
امام پنجم [[شيعيان]]، حضرت [[امام باقر]] علیهالسلام از سوى اين خليفه نابكار، سختى ها و فشارهاى زيادى را تحمل نمود و سرانجام در سال 114 قمرى به دسيسه و دستور هشام و به توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، عامل خليفه در [[مدينه]] به [[شهادت]] رسيد.<ref> [[منتهى الآمال]]، ج 2، ص 118؛ روز شمار [[تاريخ اسلام]] (ماه [[صفر]])، ص 64.</ref><br />
<br />
به خاطر طولانى بودن خلافت هشام، رويدادهاى فراوانى در عصر وى به ثبت و ضبط رسيد و در منابع تاريخى ذكر شد. از جمله بيمارى طاعون در ميان مسلمانان شايع شد و تعداد بى شمارى از مردم و حيوانات آنان را از ميان برد.<ref> تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 328.</ref><br />
<br />
به هر روى هشام بن عبدالملك به روايت "يعقوبى" پس از نوزده سال و هفت ماه حكومت در روز چهارشنبه، نهم [[ربیع الاول]] و به روايت نويسنده "الفتوح" در ششم ربيع الاول و به روايت "ابن اثير" در ششم [[ربیع الثانی]] سال 125 قمرى و در 53 سالگى و به روايتى در 61 سالگى به هلاكت رسيد و پس از وى، برادرزاده اش [[وليد بن يزيد]] به خلافت نايل آمد.<br />
<br />
و مأموران وليد، بى درنگ خزانه هاى حكومتى و دارايى هاى دربار را تصاحب كرده و از هزينه كردن مخارج [[كفن]] و [[دفن]] هشام، جلوگيرى نمودند. بدين جهت، بدن هشام بدون كفن ماند و كسى حاضر به كفن دادن وى نشد تا اين كه يكى از غلامان وى، كفنى تهيه كرد و بدنش را با آن پوشاند. سپس بدن وى را در رصافه [[شام]] در همان شهرى كه در آن به هلاکت رسيد به خاك سپردند.<ref> تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 328؛ الفتوح، ج 8، ص 129 و الكامل فى التاريخ، ج 5، ص 261.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۱۲۵ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%A8%D9%89_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%D9%8A%D9%86&diff=57395ابى عبدالله الحسين2016-03-15T09:48:55Z<p>بهنام: تغییرمسیر به امام حسین علیه السلام</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[امام حسین علیه السلام]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C_%D9%85%D8%A8%D8%B1%D9%82%D8%B9&diff=57393محمد بن احمد بن موسی مبرقع2016-03-15T09:29:17Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 3 ربیع الاول|سال= سال 315 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
محمد فرزند احمد بن موسى مبرقع بن [[امام جواد]] علیهالسلام معروف به "أعرج" و مُكنى به ابوعلى و ابوجعفر كه از سادات رضوى و از نوادگان پاكسرشت [[امام محمدتقى علیهالسلام]] است در سوم [[ربیع الاول]] سال 315 قمرى در شهر مقدس [[قم]] وفات يافت. محمد بن احمد را پس از تشييع باشكوه در مقبره "[[چهل اختران]]" [[دفن]] نمودند.<br />
<br />
گفتنى است كه در خيابان آذرِ شهر مقدس قم، محله اى است به نام "چهل اختران"؛ اين محله را سال هاى پيش "محلهِ موسويان" مى گفتند و در اين محله دو مقبره معروف وجود دارد: يكى به نام مقبره موسى مبرقع و ديگرى چهل اختران كه هر دو از مقابر اختصاصى موسى مبرقع و خانواده، وابستگان و اولاد او است. <br />
<br />
در مقبره موسى مبرقع علاوه بر قبر وى، قبر يكى از نوادگانش به نام احمد بن محمد بن احمد بن موسى مبرقع نيز وجود دارد. اما در مقبره چهل اختران، علاوه بر قبر محمد بن احمد بن موسى مبرقع، قبور بسيارى از [[سادات]] رضوى و از اولاد و زرارى امام جواد علیهالسلام از جمله محمد بن موسى مبرقع، همسرش بُريهه دختر جعفر بن امام على نقى علیهالسلام، يحيى صوفى فرزند جعفر بن امام علىنقى علیهالسلام، زينب و ام محمد دختران موسى مبرقع، فاطمه، بُريهه، امسلمه و امكلثوم دختران محمد بن احمد بن موسى مبرقع نيز در اين مكان شريف مدفون مى باشند.<ref> [[روج الذهب]]، ج 4، ص 199؛ [[وقايع الايام]]، ص 202.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۳۱۵ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DA%86%D9%87%D9%84_%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%B1%D8%A7%D9%86&diff=57392چهل اختران2016-03-15T09:29:05Z<p>بهنام: تغییرمسیر به بقعه چهل اختران</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[بقعه چهل اختران]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AA%D9%82%D9%89_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57391امام محمدتقى علیهالسلام2016-03-15T09:27:18Z<p>بهنام: تغییرمسیر به امام جواد علیه السلام</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[امام جواد علیه السلام]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85%D9%87_%D8%B4%DB%8C%D8%AE_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AA%D9%82%DB%8C_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1%DB%8C&diff=57389علامه شیخ محمد تقی جعفری2016-03-15T08:06:29Z<p>بهنام: تغییرمسیر به علامه محمدتقی جعفری</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[علامه محمدتقی جعفری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C&diff=57388میرزا جواد تبریزی2016-03-15T08:05:34Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>==تولد== <br />
مرحوم فقیه راحل میرزا جواد تبریزی(ره) در سال1305 ش مطابق با 1345 هـ . ق در شهر [[تبریز]] در محله منجم باشی، نزدیک مسجد عربلر چشم به جهان گشود. … وی زندگی خود را در یک خانواده متوسط و متدیّن شروع کرد. پدر ایشـان به حاج علی کُبار معروف بود، و در محـل زندگی و بازار ایشان را به عنوان یک شخـص متدین و متعهد می شناختند. اهل مسجد بود و یک حجره تجارت خشكبار در سرای حاج میرابوالحسن داشت.<br />
<br />
مادر مرحوم میرزا(ره) خانم فاطمه سلطان از بانوان بسیار متـدین ومؤمن بود. در بین بانوان شخصیت این بانو به [[زهد]] و[[تقوی]] معروف بود، مرحوم میرزا (ره) از پـدر و مادری متدیّن و دارای ویژگی معنوی والایی به دنیا آمد، معنویت این خانواده به قدری بود که در منزل خود یک نمازخانه دایر کرده بودند. <br />
<br />
==آغاز تحصیل==<br />
از همان آغاز مرحوم میرزا(ره)در تحصیلات مدارس جدید بسیار موفق بود، همیشه از نمرات بالایی برخوردار می شد و مدیر و معلمین به خاطر استعداد سرشار و فوق العاده ایشان نوید آینده ای درخشان را می دادند. بعد از پایان دوره متوسطه، در سال دوم دبیرستان بود که مرحوم میرزا(ره)کم کم به خاطر جذابیت و معنویت حوزه علمیه و آشنائی با گروهی از طلاب فاضل، تصمیم به رها نمودن تحصیلات كلاسیك نمود. با توجه به اینکه خانواده مرحوم میرزا(ره)با ترک مدرسه موافق نبودند لذا ایشان دنبال بهانه ای می گشت تا بتواند دبیرستان را رها کرده و به دروس [[حوزه علمیه|حوزه]] مشغول شود، بعد از مدتی مسئولین دبیرستان تصمیم می گیرند که درس موسیقی را جزء درسها قرار دهند، و با برگزاری اولین کلاس موسیقی مرحوم میرزا(ره)فرصت را مغتنم شمرده و با این بهانه که این خلاف شرع است دبیرستان را ترک می کند و حاضر نمی شود دیگر در آن مدرسه ادامه تحصیل دهد، مدیر و معلمان با مراجعه به پدر مرحوم میرزا(ره)از او می خواهند كه فرزند خود را از تصمیم خود منصرف نماید، زیرا او آینده ای درخشان دارد. لکن مرحوم میرزا(ره)مقاومت نموده، سرانجام با پناه بردن به مدرسه طالبیه تبریز و با جدّیت درس را شروع می كند، مدیر دبیرستان تصمیم می گیرد خود را به حجره مرحوم میرزا (ره) برساند و او را قانع به بازگشت به دبیرستان نماید، لذا با مقداری هدایا به حجره مرحوم میرزا(ره)می رود و از او می خواهد كه به دبیرستان برگردد. لکن مرحوم میرزا(ره)می گوید: من با خدا عهد بسته ام که دروس حوزه را شروع کنم و این راه را انتخاب کرده و از تصمیم خود بر نمی گردم. من می خواهم راهی را بروم که نهایتش خدمت به [[دین]] و [[مذهب شیعه|مذهب]] بر حق [[تشیع]] باشد. مرحوم میرزا(ره) در صدد بود ازهر راه ممكن رضایت پدر و مادر را جلب كند، زیرا كه عدم رضایت آنها او را آزار می داد او با عشق و علاقه فراوان می خواست به دین خدمت كند و به خاطر مخالفت والدین آرامش نداشت، و همواره در فكر چاره جوئی بود، و این امر موجب شد كه به [[استخاره]] پناه ببرد و با خدای خود عهد می بندد كه اگر استخاره خوب آمد به درس حوزه ادامه دهد، و به تدریج رضایت والدین را جلب نماید، و اگر استخاره بد آمد آنچه که پدر و مادر به او امر کنند اطاعت نماید.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)شنیده بود که شیخ هدایت غروی(ره)از اشخاصی است که استخاره او مجرّب است و در میان مردم شهر تبریز مشهور بود که مضمون استخاره را شرح می دهد، به نزد مرحوم شیخ هدایت(ره) رفته و استخاره طلب می کند، شیخ هدایت(ره) به محض آنکه استخاره را می گیرد چهره اش برافروخته می شود، مرحوم میرزا(ره)می گوید: یك لحظه با نگاه به چهره شیخ، ترسیدم، ناگهان رو به من كرد و گفت: چکار می خواهی بکنی پسر، می خواهی نبی (پیامبر) بشوی و پا درجای انبیاء بگذاری، من جایگاه تو را در نزد [[ائمه علیهم السلام]] می بینم!!<br />
<br />
(این قضیه استخاره را مرحوم میرزا(ره) تا آخر عمر به اعضاء خانواده خود نقل نکردند و به مناسبتی این قضیـه را به برادر خود حاج کریم رهبر سعادتی نقل کرده وقول گرفته بودند كه در زمان حیاتشان فاش نشود).<br />
<br />
بعد از آنکه استخاره را گرفتند، تصمیم می گیرند با جدّیت به درس حوزه ادامه دهند و از طرفی پدر و مادر خود را راضی کنند، که بعدها این رضایت حاصل شد، و پدر و مادر به داشتن چنین فرزندی افتخار می کرده و همیشه دعا گوی او بودند. ایشان در مدرسه طالبیه تبریز سكونت گزید و با مرحوم [[علامه شیخ محمد تقی جعفری]](ره)هم حجره می گردد و با جدّیت شروع به درس خواندن می نماید تعهد به حضور در درس از آغاز مرحوم میرزا(ره)را در طالبیه تبریز شاخص كرده بود، و كم كم استعداد علمی او بروز می كند و توانست دروس سطح را در تبریز به پایان برساند، فاضل محترم آقای حاج میر علی اكبر فردوس (از تجار خیّر و متدیّن تبریز كه از زمانی كه فقیه مقدس،<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز مشغول به تحصیل بودند باهم آشنایى داشتند و در طول [[مرجعیت]] مرحوم میرزا(ره)ایشان وكیل و امین مرحوم میرزا(ره)در تبریز بودند،) در جمعى مى فرمودند: وقتى مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز حركت مى كرد، به وضوح مشاهده مى شد كه طلاب متوجه او مى شوند و با اشاره به یكدیگر مى گویند: این شخص بسیار فاضل است و در تحصیل بسیار موفق است. طلاب از وجود ایشان در هر فرصتى استفاده مى كردند و مقام علمى ایشان از همان جوانى كه در طالبیه قدم مى زدند، به وضوح مشخص بود و اوقات خود را صرف درس و بحث مى كرد وعاشق كسب علم بود و طلاب سعی می کردند هنگامیکه میرزا(ره)در طالبیه در حال تردد بود از او استفاده کنند و در هر فرصت ممکن از علم سرشار او بهره ببرند.<br />
<br />
طلاب در طالبیه تبریز روزها حلقه بحثی داشتند که افراد فاضل و معروف مدرسه می نشستند و طلاب گرد آنان حلقه زده و شروع به سؤال و جواب می کردند، مرحوم میرزا(ره)هم حلقه بحثی داشت که از سایر حلقه های بحث شلوغتر بود و افراد دور بر ایشان را گرفته و شروع به بحث می کردند. تسلط و احاطه علمی مرحوم میرزا(ره)به قدری بود که طلاب به دور آن حلقه علمی با شوق و ذوق گرد می آمدند.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)برغم مشکلات مادی با جدیت درس می خواند ایشان نقل کردند: چیزی در حجره برای خوردن نداشتیم من و علامه جعفری(ره) مانده بودیم چه کنیم، بعد از ظهر جمعه تاجری به مدرسه آمد و به ما مبلغی داد جهت [[نماز وحشت]]، توانستیم با آن پول چند روزی را بگذرانیم، خداوند متعال به ما عنایت می کرد و هرگاه با مشکلی برخورد می کردیم تفضلی می فرمود و ایام را پشت سر می گذاشتیم و در هر حال شكر گزار بوده و با گرسنگی و ناداری آشنا شده بودیم، احساس وظیفه و ادای آن موجب می شد توكلمان بیشتر باشد و به آنچه كه خدا مقدر كرده بود می ساختیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین ابراهیم رضائیان مى گوید: فقیه راحل مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز به فضل و علم معروف بود و افراد فراوان به ایشان علاقه داشتند و از ایشان استفاده مى كردند. و بعضى اوقات حلقه بحث در حیاط مدرسه طالبیه تبریز ایجاد مى شد و طلاّب با هم بحث مى كردند. یكى از حلقه هاى بحث، مربوط به فقیه راحل مرحوم میرزا جواد تبریزى(ره) بود كه ایشان با مرحوم علامه شیخ محمد تقى جعفرى(ره) بحث مى كرد و این بحث چنان پربار بود كه حدود پنجاه الى شصت طلبه دور مرحوم میرزا(ره)حلقه مى زدند، و از وجود ایشان استفاده مى كردند. واقعاً مرحوم میزرا(ره)زحمت كشیده بود و در دوران جوانى از هر نظر مى درخشید، و تمام اوقات خود را به مطالعه و درس مشغول بود، و از بركات آن زحمات خالصانه است كه امروز حوزه علمیه قم داراى فضلایى است كه افتخار حوزه مى باشند، وسكان دار سطوح عالی حوزه هستند، و آثار علمی ایشان كه به قلم مبارك ایشان نگاشته شده است، افتخارى دیگر برای حوزه مى باشد، از این رو طلاب جوان باید از زندگى این فقیه راحل(ره)درس بگیرند، و جهت رسیدن به درجات بالا و كسب مقامات عالیه، ایشان را الگو قرار دهند.<br />
<br />
==مهاجرت به قم==<br />
پس از چند سال تحصیل کم کم مرحوم میرزا(ره)احساس می کند که باید حوزه تبریز را ترک كرده و به حوزه علمیه قم منتقل شود تا مراتب علمی خود را آنجا کامل نماید. در سال 1364 هـ.ق در حالی كه مرحوم میرزا(ره)19 سال بیشتر نداشت. به قم منتقل می شوند و در درس آیت الله سید [[سید محمد حجت کوه کمری]](ره) چهار سال اصول و فقه حاضر می شوند، و درس آیت الله رضی زنوزی تبریزی(ره) چهار سال، اصول و فقه حاضر می شوند و چهار سال، درس فقه در نزد مرحوم [[آخوند خراسانی|آیت الله خراسانی]](ره) تلمذ می کند و در طول سكونت در قم كه نه سال طول كشید در دروس فقه استاد الفقهاء و المجتهدین [[آیت الله بروجردی]](ره) اصول و فقه حاضر می شود که عمده استفاده ایشان از سید بروجردی(ره) بوده است که مورد توجه ایشان قرار می گیرند، و به خاطر تسلط و استعداد علمی ایشان را جزء ممتحنین حوزه قرار می دهد. کرسی درس مرحوم میرزا(ره) در قم از رونق خاصی برخوردار بود. درس ایشان زبانزد طلاب بود و مسجد نو ـ روبروی شیخان ـ مملو از طلاب می شد، و به قول آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی(حفظه الله)، درس مرحوم میرزا(ره)به قدری شیرین و با محتوا بود که هنوز حلاوت آن درس را احساس می کنم و آن گونه درس را بعدها نیافتیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین سید ابراهیم رضائیان می گوید: من هم از ایران به نجف رفتم و مدتى در حوزه نجف بودم. بعد یك سفر به ایران داشتم كه به محضر مبارك شیخ آیت الله میرزا هاشم(ره)رسیدم و ایشان تا مرا دید، با شوق و ذوق خاصى از من سؤال كرد: از میرزا جواد(ره)چه خبر، ایشان چه كار مى كند؟ واقعاً میرزا جولان فكر داشت. مرحوم میرزا هاشم(ره)از هیچ كس سؤال نكرد، فقط جویاى حال میرزا(ره) شد، و این خود نشان مى داد كه مرحوم میرزا(ره) كسی نبود كه فراموش شود.<br />
<br />
==هجرت به نجف==<br />
مرحوم میرزا(ره)می فرمودند: ما در حوزه قم بودیم و آوازه حوزه نجف را می شنیدیم. خیلی در حسرت نجف می سوختم، ولکن راهی برای [[هجرت]] به آن دیار نمی یافتم، همیشه در این فکر بودم که آیا می شود روزی ما هم موفق شویم حوزه نجف را درک کنیم و در جوار مرقد مطهر [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسین|أبا عبدالله الحسین]](علیهما السلام) ادامه تحصیل دهم، و این آرزو موجب شده بود که توسل فراوان داشته باشم تا آنکه خداوند متعال حاجت من را برآورده کرد، و در یک جلسه علمی که داشتیم خدا عنایت کرد و اسباب مهیا شد و موفق به هجرت به نجف شدم.<br />
<br />
خصوصیات آن جلسه به نقل از مرحوم میرزا(ره)اینگونه است، كه ایشان فرمودند: بعضی تجار تبریزی، از تهران یا تبریز به قم می آمدند، و طلاب آذربایجانی را به میهمانی دعوت می كردند، یك روز حاج یعقوب اپكچی(ره)از تجّار متدّین تبریز ساكن در تهران به قم آمده بود و طلاب را دعوت كرد، من هم در آن جمع بودم، در آن جمع عده زیادی از علماء که بعضی از آنان از مراجع بودند، حضور داشتند، آن زمان من هم یک طلبه جوان بودم، در آن جلسه مسأله علمی مطرح شد که در اطراف این موضوع طلاب بحث کردند، که من وارد بحث شده و گفتم جواب مسئله این نیست که می گویید، بلکه جواب این است. نخسـت بعضی طلاب از اینکه من وارد بحث شدم خوششان نیامد، لکن کم کم بعضی از فضلاء جلسه حرف مرا تأیید کردند، و این موجب شد که میزبان توجه خاصی به من کند. خود را به من رساند و گفت اگر آقایان رفتندشما بمان با تو کار دارم. بعد از رفتن کلیه افراد حاج یعقوب(ره) به نزد من آمد و گفت: ماشاءالله مسلط هستی. دوست دارم اگر حاجتی داری برایت برآورده کنم. مرحوم میرزا(ره)گفتند: ما که دنبال حوائج دنیا نمی گشتیم و فقط به درس و بحث مشغول بودیم، به او گفتم سالها است آرزو دارم حوزه نجف را ببینم و در آنجا تحصیل کنم، لکن امکانات و خرجی راه و استقرار در نجف را ندارم، مرحوم میرزا(ره)می گوید: این تاجر به من قول داد کارهایم را انجام دهد، و در مدت سه روز ضمـن تهیه گذرنامه تمام ما یحتاج راه را تهیه کرد. من به عنایت [[اهل بیت]] (علیهم السلام) به [[نجف اشرف]] سفر كردم تا نجف بودم این تاجر متدین گاهی به من عنایت داشت، و حتی بعد از بازگشت از نجف محبتهای فراوانی كرد، و هر چند وقت یك بار به دیدنم می آمد، خدا رحمتش کند ... <br />
<br />
بعداز آنکه مرحوم میرزا(ره) به نجف اشرف می رسد بعد از زیارت مرقد مطهر امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) در مدرسه خلیلی مهمان دوست دیرین خود مرحوم شهید آیت الله میرزاعلی غروی(ره) می گردد، و بعد از چند روز یک حجره ای در مدرسه قوام السلطنه شیرازی كه در پشت مسجد طوسی قرار داشت به دست می آورد، و مشغول تدریس مكاسب و كفایه در مسجد خضراء و مسجد عمران شدند و روز به روز بر وسعت حوزه درسشان افزوده می گردد، تاریخ دقیق هجرت مرحوم میرزا(ره)به نجف اشرف سال 1371 هـ . ق است. حجت الاسلام و المسلمین سید علی مرعشی در خصوص فضل مرحوم میرزا(ره)می گفتند: مرحوم میرزا(ره)از نجف به كربلاء با ماشین چوبی كه آن زمان بود می رفتند و در ماشین جدّ ما [[آیت الله سید محمد مرعشی]](ره) حضور داشت عده ای از طلاب هم بودند در بین راه بعضی عوام مسائلی را از طلاب می پرسند كه سؤال و جواب رد و بدل می شود كه مرحوم میرزا(ره)با اشكال به جواب بعضی مسائل، جواب صحیح را می دهد، سید علی مرعشی می گوید، مرحوم میرزا(ره)مورد توجه جدّ ما قرار می گیرد و آدرس حجره او را گرفته و بعداز چند روز به حجره مرحوم میرزا(ره)رفته و مبلغی را هدیه می كند من هم از كربلاء آمده بودم تعدادی عباء آورده بودم كه یكی را همان آنجا به میرزا(ره) تقدیم كردیم، جدّ ما از تسلط مرحوم میرزا(ره) بسیار مسرور شده بود و لذا میرزا(ره)را مورد عنایت خود قرار داد.<br />
<br />
یكى از ویژگیهایی مرحوم میرزا(ره)در نجف اشرف، كه تمام فضلاى نجف آن را به كرات مشاهده كردند وبه آن شهادت مى دهند، توسل و ولاء مرحوم میرزا(ره) بود، كه علاوه بر جدّیت در درس، و غرق در مسائل علمی، همواره توسل به درگاه اهل بیت(علیهم السلام) را از یاد نمی برد و در انجام این كار زبانزد بود، فاضل محترم حجت الاسلام والمسلمین محمد علی مظاهری می گوید: توفیق یافتم با تعدادی از دوستان در سال 1384ش به زیارت عتبات مقدسه نجف اشرف سفر نمایم و سعادت یاری كرد خدمت [[آیت الله سیستانی]](دام ظله)رسیدم در آنجا ضمن رساندن سلام مخصوص مرحوم میرزا(ره)به ایشان، در خصوص شخصیت مرحوم میرزا(ره)صحبت شد، آیت الله سیستانی(حفظه الله) فرمودند: میرزای تبریزی از وقتی كه نجف اشرف بود ولای عجیبی داشتند و محب سر سخت اهل بیت (علیهم السلام) بودند.<br />
<br />
==حضور در حلقه آیت الله خویی==<br />
مرحوم میرزا(ره)هنگام ورود به نجف در درسهای گوناگونی حضور یافت، لیكن در نهایت پایبند درس مرحوم [[آیت الله خوئی|آیت الله العظمی خوئی]](ره) گردید، و بتدریج از چهره های شاخص درس این استاد بزرگوار و عظیم الشأن گردیده و مورد توجه ویژه ایشان قرار گرفت، معروف است که در آغاز حاضر شدن مرحوم میرزا(ره) در درس آیت الله خوئی(ره)، سید(ره) از مرحوم آیت الله محمد علی توحیدی(ره) سؤال می کند که این شخص کیست. شیخ توحیدی(ره) می گوید: این جواد است. اهل تبریز، سید خوئی(ره) می گوید: این شخص آینده بسیار درخشانی دارد و کم کم موجب می شود که سید خوئی(ره) ایشان را به شورای استفتاء خود دعوت کند، مرحوم میرزا(ره) را می توان یكی از شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله خوئی(ره) دانست كه همیشه مورد عنایت و توجه خاص استاد بود، و دراغلب جلسات علمی خصوصی استادشان نیز شركت می نمود، و دربحثها و درسها با طرح اشكالات و مطرح كردن بحثهای علمی بر هر چه پربار شدن محفل علمی می افزودند.<br />
استاد علاوه بر تدریس و تحقیق در حوزه علمیه نجف، از امر تبلیغ احكام و مسائل دینی مردم نیز غافل نبود، و در ایام تبلیغی و فرصتهای مناسب به نقاط نیازمند تبلیغ، مسافرت می كرد و به تبلیغ احكام الله می پرداخت...<br />
<br />
==تدریس د ردوره خارج فقه==<br />
بعد از گذشت مدتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)که خود به درس خارج رسیده بودند، از ایشان می خواهند که به تدریس خارج پرداخته تا بتوانند طلاب از وجود ایشان استفاده کامل نمایند، ایشان درس خارج را در مسجد عمران شروع می نماید، تدریسی كه سالها ادامه یافت تا آن كه ماموران رژیم بعث عراق درشب جمعه سال 1354ش با یورش به حوزه نجف اشرف فضلاء و طلاب را دستگیر كرده و از جمله مرحوم میرزا(ره)را در راه بازگشت از كربلاء به نجـف دستگیر و در زندان (خان النصف) كه در میان راه كربلاء و نجف ـ قرار داشت زندانی می كنند، دستگیری فضلاء و طلاب نیم ساعت به غروب آفتاب شب جمعه شروع و مرحوم میرزا(ره) شب هنگام دستگیر می شود، رژیم بعث هر طلبه ای را در خیابان و معابر عمومی مشاهده می كرد او را دستگیر و روانه قرارگاههای ارتش می نمود.<br />
<br />
==بازگشت به ایران==<br />
بعداز دو روز مرحوم میرزا(ره)از زندان آزاد می گردد و به او یك هفته دولت بعث وقت می دهد كه خاك عراق را ترك كند، روحیه مرحوم میرزا(ره)بعداز قضیه زندان خان النصف بسیار تغییر كرده بود، و برخورد تحقیر آمیز رژیم بعث سخت بر ایشان اثر گذاشت بود، لذا تصمیم گرفتند به هر نحو ممكن خاك عراق را ترك كند حجت الاسلام والمسلمین سید علی مرعشی به نقل از پدر بزرگوارشان آیت الله سید جعفر مرعشی(ره) می گوید: آیت الله خوئی(ره)، میرزا(ره)را به نهار دعوت می كند و می گوید: میرزا بمان شاید بتوان كاری كرد، لكن میرزا(ره)می گفت نه من تصمیم گرفته ام بروم و بر رفتن اصرار داشت، مرحوم میرزا(ره)می گفت من استخاره گرفته ام و استخاره بسیار خوب آمده.از این رو میرزا(ره)در فاصله كوتاهی زندگی خود را جمع نموده و به سمت ایران حركت كردند، و هنگامی كه به مرز عراق رسیدند خبر لغو حكم تبعید ایشان رسید، لیكن میرزا(ره)قبول نكردند و به سمت خاك ایران حركت كردند مرحوم میرزا(ره)درقم مستقر می شوند و كم كم خبر حضور مرحوم میرزا(ره)در قم منتشر می شود، و طلاب كم كم در اطراف مرحوم میرزا(ره)جمع شدند، حتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)از نجف به قم آمدند، مرحوم میرزا(ره)در آغاز درس خارج خود را در مسجد كوچكی كه روبروی مسجد فاطمیه(گذرخان)بود شروع می كنند، لكن بعداز یك هفته به خاطر استقبال طلاب به مسجد عشقعلی منتقل می شود، و بعداز مدتی جای آن مسجد هم كفاف نمی كند به حسینه ارك منتقل می شود، و بعداز مدتی حسینه ارك هم پاسخگوی فضلائی كه در درس فقه شركت می كردند نمی باشد لذا درس فقه به مسجد اعظم منتقل می شود، تدریس ایشان از هنگام ورود به قم درسال 1355ش تا شوال سال 1427ق مطابق با آذر 1385ش ادامه یافت، مرحوم میرزا(ره)در سالهای حضور در قم مقید به درس بودند و كمتر درس خود را تعطیل می كردند و حتی ایشان وقتی روزها از درس فقه فارغ می شدند یك درس فقه دیگر در بیت داشتند كه بعدها به خاطر كثرت استفتاءات به جلسه استفتاء تبدیل شد.<br />
<br />
==رحلت==<br />
میرزا(ره) غیر از چهار سال آخر عمرشان كه در بیماری بسر می بردند به تدریس منظم دروس اصول و فقه اشتغال داشتند، و در طول حضور مرحوم میرزا(ره) در قم حتی در ایام جنگ و بمباران مشاهده نشد كه درس ایشان تعطیل شود. <br />
<br />
== منبع ==<br />
سایت آیت الله تبریزی http://tabrizi.org<br />
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B3%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=57387آیت الله سیستانی2016-03-15T07:44:27Z<p>بهنام: تغییرمسیر به سيد علی سيستانی</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[سيد علی سيستانی]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C&diff=57385میرزا جواد تبریزی2016-03-15T07:33:31Z<p>بهنام: /* مهاجرت به قم */</p>
<hr />
<div>==تولد== <br />
مرحوم فقیه راحل میرزا جواد تبریزی(ره) در سال1305 ش مطابق با 1345 هـ . ق در شهر [[تبریز]] در محله منجم باشی، نزدیک مسجد عربلر چشم به جهان گشود. … وی زندگی خود را در یک خانواده متوسط و متدیّن شروع کرد. پدر ایشـان به حاج علی کُبار معروف بود، و در محـل زندگی و بازار ایشان را به عنوان یک شخـص متدین و متعهد می شناختند. اهل مسجد بود و یک حجره تجارت خشكبار در سرای حاج میرابوالحسن داشت.<br />
<br />
مادر مرحوم میرزا(ره) خانم فاطمه سلطان از بانوان بسیار متـدین ومؤمن بود. در بین بانوان شخصیت این بانو به [[زهد]] و[[تقوی]] معروف بود، مرحوم میرزا (ره) از پـدر و مادری متدیّن و دارای ویژگی معنوی والایی به دنیا آمد، معنویت این خانواده به قدری بود که در منزل خود یک نمازخانه دایر کرده بودند. <br />
<br />
==آغاز تحصیل==<br />
از همان آغاز مرحوم میرزا(ره)در تحصیلات مدارس جدید بسیار موفق بود، همیشه از نمرات بالایی برخوردار می شد و مدیر و معلمین به خاطر استعداد سرشار و فوق العاده ایشان نوید آینده ای درخشان را می دادند. بعد از پایان دوره متوسطه، در سال دوم دبیرستان بود که مرحوم میرزا(ره)کم کم به خاطر جذابیت و معنویت حوزه علمیه و آشنائی با گروهی از طلاب فاضل، تصمیم به رها نمودن تحصیلات كلاسیك نمود. با توجه به اینکه خانواده مرحوم میرزا(ره)با ترک مدرسه موافق نبودند لذا ایشان دنبال بهانه ای می گشت تا بتواند دبیرستان را رها کرده و به دروس [[حوزه علمیه|حوزه]] مشغول شود، بعد از مدتی مسئولین دبیرستان تصمیم می گیرند که درس موسیقی را جزء درسها قرار دهند، و با برگزاری اولین کلاس موسیقی مرحوم میرزا(ره)فرصت را مغتنم شمرده و با این بهانه که این خلاف شرع است دبیرستان را ترک می کند و حاضر نمی شود دیگر در آن مدرسه ادامه تحصیل دهد، مدیر و معلمان با مراجعه به پدر مرحوم میرزا(ره)از او می خواهند كه فرزند خود را از تصمیم خود منصرف نماید، زیرا او آینده ای درخشان دارد. لکن مرحوم میرزا(ره)مقاومت نموده، سرانجام با پناه بردن به مدرسه طالبیه تبریز و با جدّیت درس را شروع می كند، مدیر دبیرستان تصمیم می گیرد خود را به حجره مرحوم میرزا (ره) برساند و او را قانع به بازگشت به دبیرستان نماید، لذا با مقداری هدایا به حجره مرحوم میرزا(ره)می رود و از او می خواهد كه به دبیرستان برگردد. لکن مرحوم میرزا(ره)می گوید: من با خدا عهد بسته ام که دروس حوزه را شروع کنم و این راه را انتخاب کرده و از تصمیم خود بر نمی گردم. من می خواهم راهی را بروم که نهایتش خدمت به [[دین]] و [[مذهب شیعه|مذهب]] بر حق [[تشیع]] باشد. مرحوم میرزا(ره) در صدد بود ازهر راه ممكن رضایت پدر و مادر را جلب كند، زیرا كه عدم رضایت آنها او را آزار می داد او با عشق و علاقه فراوان می خواست به دین خدمت كند و به خاطر مخالفت والدین آرامش نداشت، و همواره در فكر چاره جوئی بود، و این امر موجب شد كه به [[استخاره]] پناه ببرد و با خدای خود عهد می بندد كه اگر استخاره خوب آمد به درس حوزه ادامه دهد، و به تدریج رضایت والدین را جلب نماید، و اگر استخاره بد آمد آنچه که پدر و مادر به او امر کنند اطاعت نماید.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)شنیده بود که شیخ هدایت غروی(ره)از اشخاصی است که استخاره او مجرّب است و در میان مردم شهر تبریز مشهور بود که مضمون استخاره را شرح می دهد، به نزد مرحوم شیخ هدایت(ره) رفته و استخاره طلب می کند، شیخ هدایت(ره) به محض آنکه استخاره را می گیرد چهره اش برافروخته می شود، مرحوم میرزا(ره)می گوید: یك لحظه با نگاه به چهره شیخ، ترسیدم، ناگهان رو به من كرد و گفت: چکار می خواهی بکنی پسر، می خواهی نبی (پیامبر) بشوی و پا درجای انبیاء بگذاری، من جایگاه تو را در نزد [[ائمه علیهم السلام]] می بینم!!<br />
<br />
(این قضیه استخاره را مرحوم میرزا(ره) تا آخر عمر به اعضاء خانواده خود نقل نکردند و به مناسبتی این قضیـه را به برادر خود حاج کریم رهبر سعادتی نقل کرده وقول گرفته بودند كه در زمان حیاتشان فاش نشود).<br />
<br />
بعد از آنکه استخاره را گرفتند، تصمیم می گیرند با جدّیت به درس حوزه ادامه دهند و از طرفی پدر و مادر خود را راضی کنند، که بعدها این رضایت حاصل شد، و پدر و مادر به داشتن چنین فرزندی افتخار می کرده و همیشه دعا گوی او بودند. ایشان در مدرسه طالبیه تبریز سكونت گزید و با مرحوم علامه شیخ محمد تقی جعفری(ره)هم حجره می گردد و با جدّیت شروع به درس خواندن می نماید تعهد به حضور در درس از آغاز مرحوم میرزا(ره)را در طالبیه تبریز شاخص كرده بود، و كم كم استعداد علمی او بروز می كند و توانست دروس سطح را در تبریز به پایان برساند، فاضل محترم آقای حاج میر علی اكبر فردوس (از تجار خیّر و متدیّن تبریز كه از زمانی كه فقیه مقدس،<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز مشغول به تحصیل بودند باهم آشنایى داشتند و در طول [[مرجعیت]] مرحوم میرزا(ره)ایشان وكیل و امین مرحوم میرزا(ره)در تبریز بودند،) در جمعى مى فرمودند: وقتى مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز حركت مى كرد، به وضوح مشاهده مى شد كه طلاب متوجه او مى شوند و با اشاره به یكدیگر مى گویند: این شخص بسیار فاضل است و در تحصیل بسیار موفق است. طلاب از وجود ایشان در هر فرصتى استفاده مى كردند و مقام علمى ایشان از همان جوانى كه در طالبیه قدم مى زدند، به وضوح مشخص بود و اوقات خود را صرف درس و بحث مى كرد وعاشق كسب علم بود و طلاب سعی می کردند هنگامیکه میرزا(ره)در طالبیه در حال تردد بود از او استفاده کنند و در هر فرصت ممکن از علم سرشار او بهره ببرند.<br />
<br />
طلاب در طالبیه تبریز روزها حلقه بحثی داشتند که افراد فاضل و معروف مدرسه می نشستند و طلاب گرد آنان حلقه زده و شروع به سؤال و جواب می کردند، مرحوم میرزا(ره)هم حلقه بحثی داشت که از سایر حلقه های بحث شلوغتر بود و افراد دور بر ایشان را گرفته و شروع به بحث می کردند. تسلط و احاطه علمی مرحوم میرزا(ره)به قدری بود که طلاب به دور آن حلقه علمی با شوق و ذوق گرد می آمدند.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)برغم مشکلات مادی با جدیت درس می خواند ایشان نقل کردند: چیزی در حجره برای خوردن نداشتیم من و علامه جعفری(ره) مانده بودیم چه کنیم، بعد از ظهر جمعه تاجری به مدرسه آمد و به ما مبلغی داد جهت [[نماز وحشت]]، توانستیم با آن پول چند روزی را بگذرانیم، خداوند متعال به ما عنایت می کرد و هرگاه با مشکلی برخورد می کردیم تفضلی می فرمود و ایام را پشت سر می گذاشتیم و در هر حال شكر گزار بوده و با گرسنگی و ناداری آشنا شده بودیم، احساس وظیفه و ادای آن موجب می شد توكلمان بیشتر باشد و به آنچه كه خدا مقدر كرده بود می ساختیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین ابراهیم رضائیان مى گوید: فقیه راحل مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز به فضل و علم معروف بود و افراد فراوان به ایشان علاقه داشتند و از ایشان استفاده مى كردند. و بعضى اوقات حلقه بحث در حیاط مدرسه طالبیه تبریز ایجاد مى شد و طلاّب با هم بحث مى كردند. یكى از حلقه هاى بحث، مربوط به فقیه راحل مرحوم میرزا جواد تبریزى(ره) بود كه ایشان با مرحوم علامه شیخ محمد تقى جعفرى(ره) بحث مى كرد و این بحث چنان پربار بود كه حدود پنجاه الى شصت طلبه دور مرحوم میرزا(ره)حلقه مى زدند، و از وجود ایشان استفاده مى كردند. واقعاً مرحوم میزرا(ره)زحمت كشیده بود و در دوران جوانى از هر نظر مى درخشید، و تمام اوقات خود را به مطالعه و درس مشغول بود، و از بركات آن زحمات خالصانه است كه امروز حوزه علمیه قم داراى فضلایى است كه افتخار حوزه مى باشند، وسكان دار سطوح عالی حوزه هستند، و آثار علمی ایشان كه به قلم مبارك ایشان نگاشته شده است، افتخارى دیگر برای حوزه مى باشد، از این رو طلاب جوان باید از زندگى این فقیه راحل(ره)درس بگیرند، و جهت رسیدن به درجات بالا و كسب مقامات عالیه، ایشان را الگو قرار دهند.<br />
<br />
==مهاجرت به قم==<br />
پس از چند سال تحصیل کم کم مرحوم میرزا(ره)احساس می کند که باید حوزه تبریز را ترک كرده و به حوزه علمیه قم منتقل شود تا مراتب علمی خود را آنجا کامل نماید. در سال 1364 هـ.ق در حالی كه مرحوم میرزا(ره)19 سال بیشتر نداشت. به قم منتقل می شوند و در درس آیت الله سید [[سید محمد حجت کوه کمری]](ره) چهار سال اصول و فقه حاضر می شوند، و درس آیت الله رضی زنوزی تبریزی(ره) چهار سال، اصول و فقه حاضر می شوند و چهار سال، درس فقه در نزد مرحوم [[آخوند خراسانی|آیت الله خراسانی]](ره) تلمذ می کند و در طول سكونت در قم كه نه سال طول كشید در دروس فقه استاد الفقهاء و المجتهدین [[آیت الله بروجردی]](ره) اصول و فقه حاضر می شود که عمده استفاده ایشان از سید بروجردی(ره) بوده است که مورد توجه ایشان قرار می گیرند، و به خاطر تسلط و استعداد علمی ایشان را جزء ممتحنین حوزه قرار می دهد. کرسی درس مرحوم میرزا(ره) در قم از رونق خاصی برخوردار بود. درس ایشان زبانزد طلاب بود و مسجد نو ـ روبروی شیخان ـ مملو از طلاب می شد، و به قول آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی(حفظه الله)، درس مرحوم میرزا(ره)به قدری شیرین و با محتوا بود که هنوز حلاوت آن درس را احساس می کنم و آن گونه درس را بعدها نیافتیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین سید ابراهیم رضائیان می گوید: من هم از ایران به نجف رفتم و مدتى در حوزه نجف بودم. بعد یك سفر به ایران داشتم كه به محضر مبارك شیخ آیت الله میرزا هاشم(ره)رسیدم و ایشان تا مرا دید، با شوق و ذوق خاصى از من سؤال كرد: از میرزا جواد(ره)چه خبر، ایشان چه كار مى كند؟ واقعاً میرزا جولان فكر داشت. مرحوم میرزا هاشم(ره)از هیچ كس سؤال نكرد، فقط جویاى حال میرزا(ره) شد، و این خود نشان مى داد كه مرحوم میرزا(ره) كسی نبود كه فراموش شود.<br />
<br />
==هجرت به نجف==<br />
مرحوم میرزا(ره)می فرمودند: ما در حوزه قم بودیم و آوازه حوزه نجف را می شنیدیم. خیلی در حسرت نجف می سوختم، ولکن راهی برای [[هجرت]] به آن دیار نمی یافتم، همیشه در این فکر بودم که آیا می شود روزی ما هم موفق شویم حوزه نجف را درک کنیم و در جوار مرقد مطهر [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسین|أبا عبدالله الحسین]](علیهما السلام) ادامه تحصیل دهم، و این آرزو موجب شده بود که توسل فراوان داشته باشم تا آنکه خداوند متعال حاجت من را برآورده کرد، و در یک جلسه علمی که داشتیم خدا عنایت کرد و اسباب مهیا شد و موفق به هجرت به نجف شدم.<br />
<br />
خصوصیات آن جلسه به نقل از مرحوم میرزا(ره)اینگونه است، كه ایشان فرمودند: بعضی تجار تبریزی، از تهران یا تبریز به قم می آمدند، و طلاب آذربایجانی را به میهمانی دعوت می كردند، یك روز حاج یعقوب اپكچی(ره)از تجّار متدّین تبریز ساكن در تهران به قم آمده بود و طلاب را دعوت كرد، من هم در آن جمع بودم، در آن جمع عده زیادی از علماء که بعضی از آنان از مراجع بودند، حضور داشتند، آن زمان من هم یک طلبه جوان بودم، در آن جلسه مسأله علمی مطرح شد که در اطراف این موضوع طلاب بحث کردند، که من وارد بحث شده و گفتم جواب مسئله این نیست که می گویید، بلکه جواب این است. نخسـت بعضی طلاب از اینکه من وارد بحث شدم خوششان نیامد، لکن کم کم بعضی از فضلاء جلسه حرف مرا تأیید کردند، و این موجب شد که میزبان توجه خاصی به من کند. خود را به من رساند و گفت اگر آقایان رفتندشما بمان با تو کار دارم. بعد از رفتن کلیه افراد حاج یعقوب(ره) به نزد من آمد و گفت: ماشاءالله مسلط هستی. دوست دارم اگر حاجتی داری برایت برآورده کنم. مرحوم میرزا(ره)گفتند: ما که دنبال حوائج دنیا نمی گشتیم و فقط به درس و بحث مشغول بودیم، به او گفتم سالها است آرزو دارم حوزه نجف را ببینم و در آنجا تحصیل کنم، لکن امکانات و خرجی راه و استقرار در نجف را ندارم، مرحوم میرزا(ره)می گوید: این تاجر به من قول داد کارهایم را انجام دهد، و در مدت سه روز ضمـن تهیه گذرنامه تمام ما یحتاج راه را تهیه کرد. من به عنایت [[اهل بیت]] (علیهم السلام) به [[نجف اشرف]] سفر كردم تا نجف بودم این تاجر متدین گاهی به من عنایت داشت، و حتی بعد از بازگشت از نجف محبتهای فراوانی كرد، و هر چند وقت یك بار به دیدنم می آمد، خدا رحمتش کند ... <br />
<br />
بعداز آنکه مرحوم میرزا(ره) به نجف اشرف می رسد بعد از زیارت مرقد مطهر امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) در مدرسه خلیلی مهمان دوست دیرین خود مرحوم شهید آیت الله میرزاعلی غروی(ره) می گردد، و بعد از چند روز یک حجره ای در مدرسه قوام السلطنه شیرازی كه در پشت مسجد طوسی قرار داشت به دست می آورد، و مشغول تدریس مكاسب و كفایه در مسجد خضراء و مسجد عمران شدند و روز به روز بر وسعت حوزه درسشان افزوده می گردد، تاریخ دقیق هجرت مرحوم میرزا(ره)به نجف اشرف سال 1371 هـ . ق است. حجت الاسلام و المسلمین سید علی مرعشی در خصوص فضل مرحوم میرزا(ره)می گفتند: مرحوم میرزا(ره)از نجف به كربلاء با ماشین چوبی كه آن زمان بود می رفتند و در ماشین جدّ ما [[آیت الله سید محمد مرعشی]](ره) حضور داشت عده ای از طلاب هم بودند در بین راه بعضی عوام مسائلی را از طلاب می پرسند كه سؤال و جواب رد و بدل می شود كه مرحوم میرزا(ره)با اشكال به جواب بعضی مسائل، جواب صحیح را می دهد، سید علی مرعشی می گوید، مرحوم میرزا(ره)مورد توجه جدّ ما قرار می گیرد و آدرس حجره او را گرفته و بعداز چند روز به حجره مرحوم میرزا(ره)رفته و مبلغی را هدیه می كند من هم از كربلاء آمده بودم تعدادی عباء آورده بودم كه یكی را همان آنجا به میرزا(ره) تقدیم كردیم، جدّ ما از تسلط مرحوم میرزا(ره) بسیار مسرور شده بود و لذا میرزا(ره)را مورد عنایت خود قرار داد.<br />
<br />
یكى از ویژگیهایی مرحوم میرزا(ره)در نجف اشرف، كه تمام فضلاى نجف آن را به كرات مشاهده كردند وبه آن شهادت مى دهند، توسل و ولاء مرحوم میرزا(ره) بود، كه علاوه بر جدّیت در درس، و غرق در مسائل علمی، همواره توسل به درگاه اهل بیت(علیهم السلام) را از یاد نمی برد و در انجام این كار زبانزد بود، فاضل محترم حجت الاسلام والمسلمین محمد علی مظاهری می گوید: توفیق یافتم با تعدادی از دوستان در سال 1384ش به زیارت عتبات مقدسه نجف اشرف سفر نمایم و سعادت یاری كرد خدمت [[آیت الله سیستانی]](دام ظله)رسیدم در آنجا ضمن رساندن سلام مخصوص مرحوم میرزا(ره)به ایشان، در خصوص شخصیت مرحوم میرزا(ره)صحبت شد، آیت الله سیستانی(حفظه الله) فرمودند: میرزای تبریزی از وقتی كه نجف اشرف بود ولای عجیبی داشتند و محب سر سخت اهل بیت (علیهم السلام) بودند.<br />
<br />
==حضور در حلقه آیت الله خویی==<br />
مرحوم میرزا(ره)هنگام ورود به نجف در درسهای گوناگونی حضور یافت، لیكن در نهایت پایبند درس مرحوم [[آیت الله خوئی|آیت الله العظمی خوئی]](ره) گردید، و بتدریج از چهره های شاخص درس این استاد بزرگوار و عظیم الشأن گردیده و مورد توجه ویژه ایشان قرار گرفت، معروف است که در آغاز حاضر شدن مرحوم میرزا(ره) در درس آیت الله خوئی(ره)، سید(ره) از مرحوم آیت الله محمد علی توحیدی(ره) سؤال می کند که این شخص کیست. شیخ توحیدی(ره) می گوید: این جواد است. اهل تبریز، سید خوئی(ره) می گوید: این شخص آینده بسیار درخشانی دارد و کم کم موجب می شود که سید خوئی(ره) ایشان را به شورای استفتاء خود دعوت کند، مرحوم میرزا(ره) را می توان یكی از شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله خوئی(ره) دانست كه همیشه مورد عنایت و توجه خاص استاد بود، و دراغلب جلسات علمی خصوصی استادشان نیز شركت می نمود، و دربحثها و درسها با طرح اشكالات و مطرح كردن بحثهای علمی بر هر چه پربار شدن محفل علمی می افزودند.<br />
استاد علاوه بر تدریس و تحقیق در حوزه علمیه نجف، از امر تبلیغ احكام و مسائل دینی مردم نیز غافل نبود، و در ایام تبلیغی و فرصتهای مناسب به نقاط نیازمند تبلیغ، مسافرت می كرد و به تبلیغ احكام الله می پرداخت...<br />
<br />
==تدریس د ردوره خارج فقه==<br />
بعد از گذشت مدتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)که خود به درس خارج رسیده بودند، از ایشان می خواهند که به تدریس خارج پرداخته تا بتوانند طلاب از وجود ایشان استفاده کامل نمایند، ایشان درس خارج را در مسجد عمران شروع می نماید، تدریسی كه سالها ادامه یافت تا آن كه ماموران رژیم بعث عراق درشب جمعه سال 1354ش با یورش به حوزه نجف اشرف فضلاء و طلاب را دستگیر كرده و از جمله مرحوم میرزا(ره)را در راه بازگشت از كربلاء به نجـف دستگیر و در زندان (خان النصف) كه در میان راه كربلاء و نجف ـ قرار داشت زندانی می كنند، دستگیری فضلاء و طلاب نیم ساعت به غروب آفتاب شب جمعه شروع و مرحوم میرزا(ره) شب هنگام دستگیر می شود، رژیم بعث هر طلبه ای را در خیابان و معابر عمومی مشاهده می كرد او را دستگیر و روانه قرارگاههای ارتش می نمود.<br />
<br />
==بازگشت به ایران==<br />
بعداز دو روز مرحوم میرزا(ره)از زندان آزاد می گردد و به او یك هفته دولت بعث وقت می دهد كه خاك عراق را ترك كند، روحیه مرحوم میرزا(ره)بعداز قضیه زندان خان النصف بسیار تغییر كرده بود، و برخورد تحقیر آمیز رژیم بعث سخت بر ایشان اثر گذاشت بود، لذا تصمیم گرفتند به هر نحو ممكن خاك عراق را ترك كند حجت الاسلام والمسلمین سید علی مرعشی به نقل از پدر بزرگوارشان آیت الله سید جعفر مرعشی(ره) می گوید: آیت الله خوئی(ره)، میرزا(ره)را به نهار دعوت می كند و می گوید: میرزا بمان شاید بتوان كاری كرد، لكن میرزا(ره)می گفت نه من تصمیم گرفته ام بروم و بر رفتن اصرار داشت، مرحوم میرزا(ره)می گفت من استخاره گرفته ام و استخاره بسیار خوب آمده.از این رو میرزا(ره)در فاصله كوتاهی زندگی خود را جمع نموده و به سمت ایران حركت كردند، و هنگامی كه به مرز عراق رسیدند خبر لغو حكم تبعید ایشان رسید، لیكن میرزا(ره)قبول نكردند و به سمت خاك ایران حركت كردند مرحوم میرزا(ره)درقم مستقر می شوند و كم كم خبر حضور مرحوم میرزا(ره)در قم منتشر می شود، و طلاب كم كم در اطراف مرحوم میرزا(ره)جمع شدند، حتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)از نجف به قم آمدند، مرحوم میرزا(ره)در آغاز درس خارج خود را در مسجد كوچكی كه روبروی مسجد فاطمیه(گذرخان)بود شروع می كنند، لكن بعداز یك هفته به خاطر استقبال طلاب به مسجد عشقعلی منتقل می شود، و بعداز مدتی جای آن مسجد هم كفاف نمی كند به حسینه ارك منتقل می شود، و بعداز مدتی حسینه ارك هم پاسخگوی فضلائی كه در درس فقه شركت می كردند نمی باشد لذا درس فقه به مسجد اعظم منتقل می شود، تدریس ایشان از هنگام ورود به قم درسال 1355ش تا شوال سال 1427ق مطابق با آذر 1385ش ادامه یافت، مرحوم میرزا(ره)در سالهای حضور در قم مقید به درس بودند و كمتر درس خود را تعطیل می كردند و حتی ایشان وقتی روزها از درس فقه فارغ می شدند یك درس فقه دیگر در بیت داشتند كه بعدها به خاطر كثرت استفتاءات به جلسه استفتاء تبدیل شد.<br />
<br />
==رحلت==<br />
میرزا(ره) غیر از چهار سال آخر عمرشان كه در بیماری بسر می بردند به تدریس منظم دروس اصول و فقه اشتغال داشتند، و در طول حضور مرحوم میرزا(ره) در قم حتی در ایام جنگ و بمباران مشاهده نشد كه درس ایشان تعطیل شود. <br />
<br />
== منبع ==<br />
سایت آیت الله تبریزی http://tabrizi.org<br />
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C&diff=57383میرزا جواد تبریزی2016-03-15T06:45:49Z<p>بهنام: /* مهاجرت به قم */</p>
<hr />
<div>==تولد== <br />
مرحوم فقیه راحل میرزا جواد تبریزی(ره) در سال1305 ش مطابق با 1345 هـ . ق در شهر [[تبریز]] در محله منجم باشی، نزدیک مسجد عربلر چشم به جهان گشود. … وی زندگی خود را در یک خانواده متوسط و متدیّن شروع کرد. پدر ایشـان به حاج علی کُبار معروف بود، و در محـل زندگی و بازار ایشان را به عنوان یک شخـص متدین و متعهد می شناختند. اهل مسجد بود و یک حجره تجارت خشكبار در سرای حاج میرابوالحسن داشت.<br />
<br />
مادر مرحوم میرزا(ره) خانم فاطمه سلطان از بانوان بسیار متـدین ومؤمن بود. در بین بانوان شخصیت این بانو به [[زهد]] و[[تقوی]] معروف بود، مرحوم میرزا (ره) از پـدر و مادری متدیّن و دارای ویژگی معنوی والایی به دنیا آمد، معنویت این خانواده به قدری بود که در منزل خود یک نمازخانه دایر کرده بودند. <br />
<br />
==آغاز تحصیل==<br />
از همان آغاز مرحوم میرزا(ره)در تحصیلات مدارس جدید بسیار موفق بود، همیشه از نمرات بالایی برخوردار می شد و مدیر و معلمین به خاطر استعداد سرشار و فوق العاده ایشان نوید آینده ای درخشان را می دادند. بعد از پایان دوره متوسطه، در سال دوم دبیرستان بود که مرحوم میرزا(ره)کم کم به خاطر جذابیت و معنویت حوزه علمیه و آشنائی با گروهی از طلاب فاضل، تصمیم به رها نمودن تحصیلات كلاسیك نمود. با توجه به اینکه خانواده مرحوم میرزا(ره)با ترک مدرسه موافق نبودند لذا ایشان دنبال بهانه ای می گشت تا بتواند دبیرستان را رها کرده و به دروس [[حوزه علمیه|حوزه]] مشغول شود، بعد از مدتی مسئولین دبیرستان تصمیم می گیرند که درس موسیقی را جزء درسها قرار دهند، و با برگزاری اولین کلاس موسیقی مرحوم میرزا(ره)فرصت را مغتنم شمرده و با این بهانه که این خلاف شرع است دبیرستان را ترک می کند و حاضر نمی شود دیگر در آن مدرسه ادامه تحصیل دهد، مدیر و معلمان با مراجعه به پدر مرحوم میرزا(ره)از او می خواهند كه فرزند خود را از تصمیم خود منصرف نماید، زیرا او آینده ای درخشان دارد. لکن مرحوم میرزا(ره)مقاومت نموده، سرانجام با پناه بردن به مدرسه طالبیه تبریز و با جدّیت درس را شروع می كند، مدیر دبیرستان تصمیم می گیرد خود را به حجره مرحوم میرزا (ره) برساند و او را قانع به بازگشت به دبیرستان نماید، لذا با مقداری هدایا به حجره مرحوم میرزا(ره)می رود و از او می خواهد كه به دبیرستان برگردد. لکن مرحوم میرزا(ره)می گوید: من با خدا عهد بسته ام که دروس حوزه را شروع کنم و این راه را انتخاب کرده و از تصمیم خود بر نمی گردم. من می خواهم راهی را بروم که نهایتش خدمت به [[دین]] و [[مذهب شیعه|مذهب]] بر حق [[تشیع]] باشد. مرحوم میرزا(ره) در صدد بود ازهر راه ممكن رضایت پدر و مادر را جلب كند، زیرا كه عدم رضایت آنها او را آزار می داد او با عشق و علاقه فراوان می خواست به دین خدمت كند و به خاطر مخالفت والدین آرامش نداشت، و همواره در فكر چاره جوئی بود، و این امر موجب شد كه به [[استخاره]] پناه ببرد و با خدای خود عهد می بندد كه اگر استخاره خوب آمد به درس حوزه ادامه دهد، و به تدریج رضایت والدین را جلب نماید، و اگر استخاره بد آمد آنچه که پدر و مادر به او امر کنند اطاعت نماید.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)شنیده بود که شیخ هدایت غروی(ره)از اشخاصی است که استخاره او مجرّب است و در میان مردم شهر تبریز مشهور بود که مضمون استخاره را شرح می دهد، به نزد مرحوم شیخ هدایت(ره) رفته و استخاره طلب می کند، شیخ هدایت(ره) به محض آنکه استخاره را می گیرد چهره اش برافروخته می شود، مرحوم میرزا(ره)می گوید: یك لحظه با نگاه به چهره شیخ، ترسیدم، ناگهان رو به من كرد و گفت: چکار می خواهی بکنی پسر، می خواهی نبی (پیامبر) بشوی و پا درجای انبیاء بگذاری، من جایگاه تو را در نزد [[ائمه علیهم السلام]] می بینم!!<br />
<br />
(این قضیه استخاره را مرحوم میرزا(ره) تا آخر عمر به اعضاء خانواده خود نقل نکردند و به مناسبتی این قضیـه را به برادر خود حاج کریم رهبر سعادتی نقل کرده وقول گرفته بودند كه در زمان حیاتشان فاش نشود).<br />
<br />
بعد از آنکه استخاره را گرفتند، تصمیم می گیرند با جدّیت به درس حوزه ادامه دهند و از طرفی پدر و مادر خود را راضی کنند، که بعدها این رضایت حاصل شد، و پدر و مادر به داشتن چنین فرزندی افتخار می کرده و همیشه دعا گوی او بودند. ایشان در مدرسه طالبیه تبریز سكونت گزید و با مرحوم علامه شیخ محمد تقی جعفری(ره)هم حجره می گردد و با جدّیت شروع به درس خواندن می نماید تعهد به حضور در درس از آغاز مرحوم میرزا(ره)را در طالبیه تبریز شاخص كرده بود، و كم كم استعداد علمی او بروز می كند و توانست دروس سطح را در تبریز به پایان برساند، فاضل محترم آقای حاج میر علی اكبر فردوس (از تجار خیّر و متدیّن تبریز كه از زمانی كه فقیه مقدس،<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز مشغول به تحصیل بودند باهم آشنایى داشتند و در طول [[مرجعیت]] مرحوم میرزا(ره)ایشان وكیل و امین مرحوم میرزا(ره)در تبریز بودند،) در جمعى مى فرمودند: وقتى مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز حركت مى كرد، به وضوح مشاهده مى شد كه طلاب متوجه او مى شوند و با اشاره به یكدیگر مى گویند: این شخص بسیار فاضل است و در تحصیل بسیار موفق است. طلاب از وجود ایشان در هر فرصتى استفاده مى كردند و مقام علمى ایشان از همان جوانى كه در طالبیه قدم مى زدند، به وضوح مشخص بود و اوقات خود را صرف درس و بحث مى كرد وعاشق كسب علم بود و طلاب سعی می کردند هنگامیکه میرزا(ره)در طالبیه در حال تردد بود از او استفاده کنند و در هر فرصت ممکن از علم سرشار او بهره ببرند.<br />
<br />
طلاب در طالبیه تبریز روزها حلقه بحثی داشتند که افراد فاضل و معروف مدرسه می نشستند و طلاب گرد آنان حلقه زده و شروع به سؤال و جواب می کردند، مرحوم میرزا(ره)هم حلقه بحثی داشت که از سایر حلقه های بحث شلوغتر بود و افراد دور بر ایشان را گرفته و شروع به بحث می کردند. تسلط و احاطه علمی مرحوم میرزا(ره)به قدری بود که طلاب به دور آن حلقه علمی با شوق و ذوق گرد می آمدند.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)برغم مشکلات مادی با جدیت درس می خواند ایشان نقل کردند: چیزی در حجره برای خوردن نداشتیم من و علامه جعفری(ره) مانده بودیم چه کنیم، بعد از ظهر جمعه تاجری به مدرسه آمد و به ما مبلغی داد جهت [[نماز وحشت]]، توانستیم با آن پول چند روزی را بگذرانیم، خداوند متعال به ما عنایت می کرد و هرگاه با مشکلی برخورد می کردیم تفضلی می فرمود و ایام را پشت سر می گذاشتیم و در هر حال شكر گزار بوده و با گرسنگی و ناداری آشنا شده بودیم، احساس وظیفه و ادای آن موجب می شد توكلمان بیشتر باشد و به آنچه كه خدا مقدر كرده بود می ساختیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین ابراهیم رضائیان مى گوید: فقیه راحل مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز به فضل و علم معروف بود و افراد فراوان به ایشان علاقه داشتند و از ایشان استفاده مى كردند. و بعضى اوقات حلقه بحث در حیاط مدرسه طالبیه تبریز ایجاد مى شد و طلاّب با هم بحث مى كردند. یكى از حلقه هاى بحث، مربوط به فقیه راحل مرحوم میرزا جواد تبریزى(ره) بود كه ایشان با مرحوم علامه شیخ محمد تقى جعفرى(ره) بحث مى كرد و این بحث چنان پربار بود كه حدود پنجاه الى شصت طلبه دور مرحوم میرزا(ره)حلقه مى زدند، و از وجود ایشان استفاده مى كردند. واقعاً مرحوم میزرا(ره)زحمت كشیده بود و در دوران جوانى از هر نظر مى درخشید، و تمام اوقات خود را به مطالعه و درس مشغول بود، و از بركات آن زحمات خالصانه است كه امروز حوزه علمیه قم داراى فضلایى است كه افتخار حوزه مى باشند، وسكان دار سطوح عالی حوزه هستند، و آثار علمی ایشان كه به قلم مبارك ایشان نگاشته شده است، افتخارى دیگر برای حوزه مى باشد، از این رو طلاب جوان باید از زندگى این فقیه راحل(ره)درس بگیرند، و جهت رسیدن به درجات بالا و كسب مقامات عالیه، ایشان را الگو قرار دهند.<br />
<br />
==مهاجرت به قم==<br />
پس از چند سال تحصیل کم کم مرحوم میرزا(ره)احساس می کند که باید حوزه تبریز را ترک كرده و به حوزه علمیه قم منتقل شود تا مراتب علمی خود را آنجا کامل نماید. در سال 1364 هـ.ق در حالی كه مرحوم میرزا(ره)19 سال بیشتر نداشت. به قم منتقل می شوند و در درس آیت الله سید [[سید محمد حجت کوه کمری]](ره) چهار سال اصول و فقه حاضر می شوند، و درس آیت الله رضی زنوزی تبریزی(ره) چهار سال، اصول و فقه حاضر می شوند و چهار سال، درس فقه در نزد مرحوم [[آیت الله خراسانی]](ره) تلمذ می کند و در طول سكونت در قم كه نه سال طول كشید در دروس فقه استاد الفقهاء و المجتهدین [[آیت الله بروجردی]](ره) اصول و فقه حاضر می شود که عمده استفاده ایشان از سید بروجردی(ره) بوده است که مورد توجه ایشان قرار می گیرند، و به خاطر تسلط و استعداد علمی ایشان را جزء ممتحنین حوزه قرار می دهد. کرسی درس مرحوم میرزا(ره) در قم از رونق خاصی برخوردار بود. درس ایشان زبانزد طلاب بود و مسجد نو ـ روبروی شیخان ـ مملو از طلاب می شد، و به قول آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی(حفظه الله)، درس مرحوم میرزا(ره)به قدری شیرین و با محتوا بود که هنوز حلاوت آن درس را احساس می کنم و آن گونه درس را بعدها نیافتیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین سید ابراهیم رضائیان می گوید: من هم از ایران به نجف رفتم و مدتى در حوزه نجف بودم. بعد یك سفر به ایران داشتم كه به محضر مبارك شیخ آیت الله میرزا هاشم(ره)رسیدم و ایشان تا مرا دید، با شوق و ذوق خاصى از من سؤال كرد: از میرزا جواد(ره)چه خبر، ایشان چه كار مى كند؟ واقعاً میرزا جولان فكر داشت. مرحوم میرزا هاشم(ره)از هیچ كس سؤال نكرد، فقط جویاى حال میرزا(ره) شد، و این خود نشان مى داد كه مرحوم میرزا(ره) كسی نبود كه فراموش شود.<br />
<br />
==هجرت به نجف==<br />
مرحوم میرزا(ره)می فرمودند: ما در حوزه قم بودیم و آوازه حوزه نجف را می شنیدیم. خیلی در حسرت نجف می سوختم، ولکن راهی برای [[هجرت]] به آن دیار نمی یافتم، همیشه در این فکر بودم که آیا می شود روزی ما هم موفق شویم حوزه نجف را درک کنیم و در جوار مرقد مطهر [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسین|أبا عبدالله الحسین]](علیهما السلام) ادامه تحصیل دهم، و این آرزو موجب شده بود که توسل فراوان داشته باشم تا آنکه خداوند متعال حاجت من را برآورده کرد، و در یک جلسه علمی که داشتیم خدا عنایت کرد و اسباب مهیا شد و موفق به هجرت به نجف شدم.<br />
<br />
خصوصیات آن جلسه به نقل از مرحوم میرزا(ره)اینگونه است، كه ایشان فرمودند: بعضی تجار تبریزی، از تهران یا تبریز به قم می آمدند، و طلاب آذربایجانی را به میهمانی دعوت می كردند، یك روز حاج یعقوب اپكچی(ره)از تجّار متدّین تبریز ساكن در تهران به قم آمده بود و طلاب را دعوت كرد، من هم در آن جمع بودم، در آن جمع عده زیادی از علماء که بعضی از آنان از مراجع بودند، حضور داشتند، آن زمان من هم یک طلبه جوان بودم، در آن جلسه مسأله علمی مطرح شد که در اطراف این موضوع طلاب بحث کردند، که من وارد بحث شده و گفتم جواب مسئله این نیست که می گویید، بلکه جواب این است. نخسـت بعضی طلاب از اینکه من وارد بحث شدم خوششان نیامد، لکن کم کم بعضی از فضلاء جلسه حرف مرا تأیید کردند، و این موجب شد که میزبان توجه خاصی به من کند. خود را به من رساند و گفت اگر آقایان رفتندشما بمان با تو کار دارم. بعد از رفتن کلیه افراد حاج یعقوب(ره) به نزد من آمد و گفت: ماشاءالله مسلط هستی. دوست دارم اگر حاجتی داری برایت برآورده کنم. مرحوم میرزا(ره)گفتند: ما که دنبال حوائج دنیا نمی گشتیم و فقط به درس و بحث مشغول بودیم، به او گفتم سالها است آرزو دارم حوزه نجف را ببینم و در آنجا تحصیل کنم، لکن امکانات و خرجی راه و استقرار در نجف را ندارم، مرحوم میرزا(ره)می گوید: این تاجر به من قول داد کارهایم را انجام دهد، و در مدت سه روز ضمـن تهیه گذرنامه تمام ما یحتاج راه را تهیه کرد. من به عنایت [[اهل بیت]] (علیهم السلام) به [[نجف اشرف]] سفر كردم تا نجف بودم این تاجر متدین گاهی به من عنایت داشت، و حتی بعد از بازگشت از نجف محبتهای فراوانی كرد، و هر چند وقت یك بار به دیدنم می آمد، خدا رحمتش کند ... <br />
<br />
بعداز آنکه مرحوم میرزا(ره) به نجف اشرف می رسد بعد از زیارت مرقد مطهر امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) در مدرسه خلیلی مهمان دوست دیرین خود مرحوم شهید آیت الله میرزاعلی غروی(ره) می گردد، و بعد از چند روز یک حجره ای در مدرسه قوام السلطنه شیرازی كه در پشت مسجد طوسی قرار داشت به دست می آورد، و مشغول تدریس مكاسب و كفایه در مسجد خضراء و مسجد عمران شدند و روز به روز بر وسعت حوزه درسشان افزوده می گردد، تاریخ دقیق هجرت مرحوم میرزا(ره)به نجف اشرف سال 1371 هـ . ق است. حجت الاسلام و المسلمین سید علی مرعشی در خصوص فضل مرحوم میرزا(ره)می گفتند: مرحوم میرزا(ره)از نجف به كربلاء با ماشین چوبی كه آن زمان بود می رفتند و در ماشین جدّ ما [[آیت الله سید محمد مرعشی]](ره) حضور داشت عده ای از طلاب هم بودند در بین راه بعضی عوام مسائلی را از طلاب می پرسند كه سؤال و جواب رد و بدل می شود كه مرحوم میرزا(ره)با اشكال به جواب بعضی مسائل، جواب صحیح را می دهد، سید علی مرعشی می گوید، مرحوم میرزا(ره)مورد توجه جدّ ما قرار می گیرد و آدرس حجره او را گرفته و بعداز چند روز به حجره مرحوم میرزا(ره)رفته و مبلغی را هدیه می كند من هم از كربلاء آمده بودم تعدادی عباء آورده بودم كه یكی را همان آنجا به میرزا(ره) تقدیم كردیم، جدّ ما از تسلط مرحوم میرزا(ره) بسیار مسرور شده بود و لذا میرزا(ره)را مورد عنایت خود قرار داد.<br />
<br />
یكى از ویژگیهایی مرحوم میرزا(ره)در نجف اشرف، كه تمام فضلاى نجف آن را به كرات مشاهده كردند وبه آن شهادت مى دهند، توسل و ولاء مرحوم میرزا(ره) بود، كه علاوه بر جدّیت در درس، و غرق در مسائل علمی، همواره توسل به درگاه اهل بیت(علیهم السلام) را از یاد نمی برد و در انجام این كار زبانزد بود، فاضل محترم حجت الاسلام والمسلمین محمد علی مظاهری می گوید: توفیق یافتم با تعدادی از دوستان در سال 1384ش به زیارت عتبات مقدسه نجف اشرف سفر نمایم و سعادت یاری كرد خدمت [[آیت الله سیستانی]](دام ظله)رسیدم در آنجا ضمن رساندن سلام مخصوص مرحوم میرزا(ره)به ایشان، در خصوص شخصیت مرحوم میرزا(ره)صحبت شد، آیت الله سیستانی(حفظه الله) فرمودند: میرزای تبریزی از وقتی كه نجف اشرف بود ولای عجیبی داشتند و محب سر سخت اهل بیت (علیهم السلام) بودند.<br />
<br />
==حضور در حلقه آیت الله خویی==<br />
مرحوم میرزا(ره)هنگام ورود به نجف در درسهای گوناگونی حضور یافت، لیكن در نهایت پایبند درس مرحوم [[آیت الله خوئی|آیت الله العظمی خوئی]](ره) گردید، و بتدریج از چهره های شاخص درس این استاد بزرگوار و عظیم الشأن گردیده و مورد توجه ویژه ایشان قرار گرفت، معروف است که در آغاز حاضر شدن مرحوم میرزا(ره) در درس آیت الله خوئی(ره)، سید(ره) از مرحوم آیت الله محمد علی توحیدی(ره) سؤال می کند که این شخص کیست. شیخ توحیدی(ره) می گوید: این جواد است. اهل تبریز، سید خوئی(ره) می گوید: این شخص آینده بسیار درخشانی دارد و کم کم موجب می شود که سید خوئی(ره) ایشان را به شورای استفتاء خود دعوت کند، مرحوم میرزا(ره) را می توان یكی از شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله خوئی(ره) دانست كه همیشه مورد عنایت و توجه خاص استاد بود، و دراغلب جلسات علمی خصوصی استادشان نیز شركت می نمود، و دربحثها و درسها با طرح اشكالات و مطرح كردن بحثهای علمی بر هر چه پربار شدن محفل علمی می افزودند.<br />
استاد علاوه بر تدریس و تحقیق در حوزه علمیه نجف، از امر تبلیغ احكام و مسائل دینی مردم نیز غافل نبود، و در ایام تبلیغی و فرصتهای مناسب به نقاط نیازمند تبلیغ، مسافرت می كرد و به تبلیغ احكام الله می پرداخت...<br />
<br />
==تدریس د ردوره خارج فقه==<br />
بعد از گذشت مدتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)که خود به درس خارج رسیده بودند، از ایشان می خواهند که به تدریس خارج پرداخته تا بتوانند طلاب از وجود ایشان استفاده کامل نمایند، ایشان درس خارج را در مسجد عمران شروع می نماید، تدریسی كه سالها ادامه یافت تا آن كه ماموران رژیم بعث عراق درشب جمعه سال 1354ش با یورش به حوزه نجف اشرف فضلاء و طلاب را دستگیر كرده و از جمله مرحوم میرزا(ره)را در راه بازگشت از كربلاء به نجـف دستگیر و در زندان (خان النصف) كه در میان راه كربلاء و نجف ـ قرار داشت زندانی می كنند، دستگیری فضلاء و طلاب نیم ساعت به غروب آفتاب شب جمعه شروع و مرحوم میرزا(ره) شب هنگام دستگیر می شود، رژیم بعث هر طلبه ای را در خیابان و معابر عمومی مشاهده می كرد او را دستگیر و روانه قرارگاههای ارتش می نمود.<br />
<br />
==بازگشت به ایران==<br />
بعداز دو روز مرحوم میرزا(ره)از زندان آزاد می گردد و به او یك هفته دولت بعث وقت می دهد كه خاك عراق را ترك كند، روحیه مرحوم میرزا(ره)بعداز قضیه زندان خان النصف بسیار تغییر كرده بود، و برخورد تحقیر آمیز رژیم بعث سخت بر ایشان اثر گذاشت بود، لذا تصمیم گرفتند به هر نحو ممكن خاك عراق را ترك كند حجت الاسلام والمسلمین سید علی مرعشی به نقل از پدر بزرگوارشان آیت الله سید جعفر مرعشی(ره) می گوید: آیت الله خوئی(ره)، میرزا(ره)را به نهار دعوت می كند و می گوید: میرزا بمان شاید بتوان كاری كرد، لكن میرزا(ره)می گفت نه من تصمیم گرفته ام بروم و بر رفتن اصرار داشت، مرحوم میرزا(ره)می گفت من استخاره گرفته ام و استخاره بسیار خوب آمده.از این رو میرزا(ره)در فاصله كوتاهی زندگی خود را جمع نموده و به سمت ایران حركت كردند، و هنگامی كه به مرز عراق رسیدند خبر لغو حكم تبعید ایشان رسید، لیكن میرزا(ره)قبول نكردند و به سمت خاك ایران حركت كردند مرحوم میرزا(ره)درقم مستقر می شوند و كم كم خبر حضور مرحوم میرزا(ره)در قم منتشر می شود، و طلاب كم كم در اطراف مرحوم میرزا(ره)جمع شدند، حتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)از نجف به قم آمدند، مرحوم میرزا(ره)در آغاز درس خارج خود را در مسجد كوچكی كه روبروی مسجد فاطمیه(گذرخان)بود شروع می كنند، لكن بعداز یك هفته به خاطر استقبال طلاب به مسجد عشقعلی منتقل می شود، و بعداز مدتی جای آن مسجد هم كفاف نمی كند به حسینه ارك منتقل می شود، و بعداز مدتی حسینه ارك هم پاسخگوی فضلائی كه در درس فقه شركت می كردند نمی باشد لذا درس فقه به مسجد اعظم منتقل می شود، تدریس ایشان از هنگام ورود به قم درسال 1355ش تا شوال سال 1427ق مطابق با آذر 1385ش ادامه یافت، مرحوم میرزا(ره)در سالهای حضور در قم مقید به درس بودند و كمتر درس خود را تعطیل می كردند و حتی ایشان وقتی روزها از درس فقه فارغ می شدند یك درس فقه دیگر در بیت داشتند كه بعدها به خاطر كثرت استفتاءات به جلسه استفتاء تبدیل شد.<br />
<br />
==رحلت==<br />
میرزا(ره) غیر از چهار سال آخر عمرشان كه در بیماری بسر می بردند به تدریس منظم دروس اصول و فقه اشتغال داشتند، و در طول حضور مرحوم میرزا(ره) در قم حتی در ایام جنگ و بمباران مشاهده نشد كه درس ایشان تعطیل شود. <br />
<br />
== منبع ==<br />
سایت آیت الله تبریزی http://tabrizi.org<br />
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C&diff=57381میرزا جواد تبریزی2016-03-15T06:38:50Z<p>بهنام: /* مهاجرت به قم */</p>
<hr />
<div>==تولد== <br />
مرحوم فقیه راحل میرزا جواد تبریزی(ره) در سال1305 ش مطابق با 1345 هـ . ق در شهر [[تبریز]] در محله منجم باشی، نزدیک مسجد عربلر چشم به جهان گشود. … وی زندگی خود را در یک خانواده متوسط و متدیّن شروع کرد. پدر ایشـان به حاج علی کُبار معروف بود، و در محـل زندگی و بازار ایشان را به عنوان یک شخـص متدین و متعهد می شناختند. اهل مسجد بود و یک حجره تجارت خشكبار در سرای حاج میرابوالحسن داشت.<br />
<br />
مادر مرحوم میرزا(ره) خانم فاطمه سلطان از بانوان بسیار متـدین ومؤمن بود. در بین بانوان شخصیت این بانو به [[زهد]] و[[تقوی]] معروف بود، مرحوم میرزا (ره) از پـدر و مادری متدیّن و دارای ویژگی معنوی والایی به دنیا آمد، معنویت این خانواده به قدری بود که در منزل خود یک نمازخانه دایر کرده بودند. <br />
<br />
==آغاز تحصیل==<br />
از همان آغاز مرحوم میرزا(ره)در تحصیلات مدارس جدید بسیار موفق بود، همیشه از نمرات بالایی برخوردار می شد و مدیر و معلمین به خاطر استعداد سرشار و فوق العاده ایشان نوید آینده ای درخشان را می دادند. بعد از پایان دوره متوسطه، در سال دوم دبیرستان بود که مرحوم میرزا(ره)کم کم به خاطر جذابیت و معنویت حوزه علمیه و آشنائی با گروهی از طلاب فاضل، تصمیم به رها نمودن تحصیلات كلاسیك نمود. با توجه به اینکه خانواده مرحوم میرزا(ره)با ترک مدرسه موافق نبودند لذا ایشان دنبال بهانه ای می گشت تا بتواند دبیرستان را رها کرده و به دروس [[حوزه علمیه|حوزه]] مشغول شود، بعد از مدتی مسئولین دبیرستان تصمیم می گیرند که درس موسیقی را جزء درسها قرار دهند، و با برگزاری اولین کلاس موسیقی مرحوم میرزا(ره)فرصت را مغتنم شمرده و با این بهانه که این خلاف شرع است دبیرستان را ترک می کند و حاضر نمی شود دیگر در آن مدرسه ادامه تحصیل دهد، مدیر و معلمان با مراجعه به پدر مرحوم میرزا(ره)از او می خواهند كه فرزند خود را از تصمیم خود منصرف نماید، زیرا او آینده ای درخشان دارد. لکن مرحوم میرزا(ره)مقاومت نموده، سرانجام با پناه بردن به مدرسه طالبیه تبریز و با جدّیت درس را شروع می كند، مدیر دبیرستان تصمیم می گیرد خود را به حجره مرحوم میرزا (ره) برساند و او را قانع به بازگشت به دبیرستان نماید، لذا با مقداری هدایا به حجره مرحوم میرزا(ره)می رود و از او می خواهد كه به دبیرستان برگردد. لکن مرحوم میرزا(ره)می گوید: من با خدا عهد بسته ام که دروس حوزه را شروع کنم و این راه را انتخاب کرده و از تصمیم خود بر نمی گردم. من می خواهم راهی را بروم که نهایتش خدمت به [[دین]] و [[مذهب شیعه|مذهب]] بر حق [[تشیع]] باشد. مرحوم میرزا(ره) در صدد بود ازهر راه ممكن رضایت پدر و مادر را جلب كند، زیرا كه عدم رضایت آنها او را آزار می داد او با عشق و علاقه فراوان می خواست به دین خدمت كند و به خاطر مخالفت والدین آرامش نداشت، و همواره در فكر چاره جوئی بود، و این امر موجب شد كه به [[استخاره]] پناه ببرد و با خدای خود عهد می بندد كه اگر استخاره خوب آمد به درس حوزه ادامه دهد، و به تدریج رضایت والدین را جلب نماید، و اگر استخاره بد آمد آنچه که پدر و مادر به او امر کنند اطاعت نماید.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)شنیده بود که شیخ هدایت غروی(ره)از اشخاصی است که استخاره او مجرّب است و در میان مردم شهر تبریز مشهور بود که مضمون استخاره را شرح می دهد، به نزد مرحوم شیخ هدایت(ره) رفته و استخاره طلب می کند، شیخ هدایت(ره) به محض آنکه استخاره را می گیرد چهره اش برافروخته می شود، مرحوم میرزا(ره)می گوید: یك لحظه با نگاه به چهره شیخ، ترسیدم، ناگهان رو به من كرد و گفت: چکار می خواهی بکنی پسر، می خواهی نبی (پیامبر) بشوی و پا درجای انبیاء بگذاری، من جایگاه تو را در نزد [[ائمه علیهم السلام]] می بینم!!<br />
<br />
(این قضیه استخاره را مرحوم میرزا(ره) تا آخر عمر به اعضاء خانواده خود نقل نکردند و به مناسبتی این قضیـه را به برادر خود حاج کریم رهبر سعادتی نقل کرده وقول گرفته بودند كه در زمان حیاتشان فاش نشود).<br />
<br />
بعد از آنکه استخاره را گرفتند، تصمیم می گیرند با جدّیت به درس حوزه ادامه دهند و از طرفی پدر و مادر خود را راضی کنند، که بعدها این رضایت حاصل شد، و پدر و مادر به داشتن چنین فرزندی افتخار می کرده و همیشه دعا گوی او بودند. ایشان در مدرسه طالبیه تبریز سكونت گزید و با مرحوم علامه شیخ محمد تقی جعفری(ره)هم حجره می گردد و با جدّیت شروع به درس خواندن می نماید تعهد به حضور در درس از آغاز مرحوم میرزا(ره)را در طالبیه تبریز شاخص كرده بود، و كم كم استعداد علمی او بروز می كند و توانست دروس سطح را در تبریز به پایان برساند، فاضل محترم آقای حاج میر علی اكبر فردوس (از تجار خیّر و متدیّن تبریز كه از زمانی كه فقیه مقدس،<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز مشغول به تحصیل بودند باهم آشنایى داشتند و در طول [[مرجعیت]] مرحوم میرزا(ره)ایشان وكیل و امین مرحوم میرزا(ره)در تبریز بودند،) در جمعى مى فرمودند: وقتى مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز حركت مى كرد، به وضوح مشاهده مى شد كه طلاب متوجه او مى شوند و با اشاره به یكدیگر مى گویند: این شخص بسیار فاضل است و در تحصیل بسیار موفق است. طلاب از وجود ایشان در هر فرصتى استفاده مى كردند و مقام علمى ایشان از همان جوانى كه در طالبیه قدم مى زدند، به وضوح مشخص بود و اوقات خود را صرف درس و بحث مى كرد وعاشق كسب علم بود و طلاب سعی می کردند هنگامیکه میرزا(ره)در طالبیه در حال تردد بود از او استفاده کنند و در هر فرصت ممکن از علم سرشار او بهره ببرند.<br />
<br />
طلاب در طالبیه تبریز روزها حلقه بحثی داشتند که افراد فاضل و معروف مدرسه می نشستند و طلاب گرد آنان حلقه زده و شروع به سؤال و جواب می کردند، مرحوم میرزا(ره)هم حلقه بحثی داشت که از سایر حلقه های بحث شلوغتر بود و افراد دور بر ایشان را گرفته و شروع به بحث می کردند. تسلط و احاطه علمی مرحوم میرزا(ره)به قدری بود که طلاب به دور آن حلقه علمی با شوق و ذوق گرد می آمدند.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)برغم مشکلات مادی با جدیت درس می خواند ایشان نقل کردند: چیزی در حجره برای خوردن نداشتیم من و علامه جعفری(ره) مانده بودیم چه کنیم، بعد از ظهر جمعه تاجری به مدرسه آمد و به ما مبلغی داد جهت [[نماز وحشت]]، توانستیم با آن پول چند روزی را بگذرانیم، خداوند متعال به ما عنایت می کرد و هرگاه با مشکلی برخورد می کردیم تفضلی می فرمود و ایام را پشت سر می گذاشتیم و در هر حال شكر گزار بوده و با گرسنگی و ناداری آشنا شده بودیم، احساس وظیفه و ادای آن موجب می شد توكلمان بیشتر باشد و به آنچه كه خدا مقدر كرده بود می ساختیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین ابراهیم رضائیان مى گوید: فقیه راحل مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز به فضل و علم معروف بود و افراد فراوان به ایشان علاقه داشتند و از ایشان استفاده مى كردند. و بعضى اوقات حلقه بحث در حیاط مدرسه طالبیه تبریز ایجاد مى شد و طلاّب با هم بحث مى كردند. یكى از حلقه هاى بحث، مربوط به فقیه راحل مرحوم میرزا جواد تبریزى(ره) بود كه ایشان با مرحوم علامه شیخ محمد تقى جعفرى(ره) بحث مى كرد و این بحث چنان پربار بود كه حدود پنجاه الى شصت طلبه دور مرحوم میرزا(ره)حلقه مى زدند، و از وجود ایشان استفاده مى كردند. واقعاً مرحوم میزرا(ره)زحمت كشیده بود و در دوران جوانى از هر نظر مى درخشید، و تمام اوقات خود را به مطالعه و درس مشغول بود، و از بركات آن زحمات خالصانه است كه امروز حوزه علمیه قم داراى فضلایى است كه افتخار حوزه مى باشند، وسكان دار سطوح عالی حوزه هستند، و آثار علمی ایشان كه به قلم مبارك ایشان نگاشته شده است، افتخارى دیگر برای حوزه مى باشد، از این رو طلاب جوان باید از زندگى این فقیه راحل(ره)درس بگیرند، و جهت رسیدن به درجات بالا و كسب مقامات عالیه، ایشان را الگو قرار دهند.<br />
<br />
==مهاجرت به قم==<br />
پس از چند سال تحصیل کم کم مرحوم میرزا(ره)احساس می کند که باید حوزه تبریز را ترک كرده و به حوزه علمیه قم منتقل شود تا مراتب علمی خود را آنجا کامل نماید. در سال 1364 هـ.ق در حالی كه مرحوم میرزا(ره)19 سال بیشتر نداشت. به قم منتقل می شوند و در درس آیت الله [[سید محمد حجت کوه کمری]](ره) چهار سال اصول و فقه حاضر می شوند، و درس آیت الله رضی زنوزی تبریزی(ره) چهار سال، اصول و فقه حاضر می شوند و چهار سال، درس فقه در نزد مرحوم [[آیت الله خراسانی]](ره) تلمذ می کند و در طول سكونت در قم كه نه سال طول كشید در دروس فقه استاد الفقهاء و المجتهدین [[آیت الله بروجردی]](ره) اصول و فقه حاضر می شود که عمده استفاده ایشان از سید بروجردی(ره) بوده است که مورد توجه ایشان قرار می گیرند، و به خاطر تسلط و استعداد علمی ایشان را جزء ممتحنین حوزه قرار می دهد. کرسی درس مرحوم میرزا(ره) در قم از رونق خاصی برخوردار بود. درس ایشان زبانزد طلاب بود و مسجد نو ـ روبروی شیخان ـ مملو از طلاب می شد، و به قول آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی(حفظه الله)، درس مرحوم میرزا(ره)به قدری شیرین و با محتوا بود که هنوز حلاوت آن درس را احساس می کنم و آن گونه درس را بعدها نیافتیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین سید ابراهیم رضائیان می گوید: من هم از ایران به نجف رفتم و مدتى در حوزه نجف بودم. بعد یك سفر به ایران داشتم كه به محضر مبارك شیخ آیت الله میرزا هاشم(ره)رسیدم و ایشان تا مرا دید، با شوق و ذوق خاصى از من سؤال كرد: از میرزا جواد(ره)چه خبر، ایشان چه كار مى كند؟ واقعاً میرزا جولان فكر داشت. مرحوم میرزا هاشم(ره)از هیچ كس سؤال نكرد، فقط جویاى حال میرزا(ره) شد، و این خود نشان مى داد كه مرحوم میرزا(ره) كسی نبود كه فراموش شود.<br />
<br />
==هجرت به نجف==<br />
مرحوم میرزا(ره)می فرمودند: ما در حوزه قم بودیم و آوازه حوزه نجف را می شنیدیم. خیلی در حسرت نجف می سوختم، ولکن راهی برای [[هجرت]] به آن دیار نمی یافتم، همیشه در این فکر بودم که آیا می شود روزی ما هم موفق شویم حوزه نجف را درک کنیم و در جوار مرقد مطهر [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسین|أبا عبدالله الحسین]](علیهما السلام) ادامه تحصیل دهم، و این آرزو موجب شده بود که توسل فراوان داشته باشم تا آنکه خداوند متعال حاجت من را برآورده کرد، و در یک جلسه علمی که داشتیم خدا عنایت کرد و اسباب مهیا شد و موفق به هجرت به نجف شدم.<br />
<br />
خصوصیات آن جلسه به نقل از مرحوم میرزا(ره)اینگونه است، كه ایشان فرمودند: بعضی تجار تبریزی، از تهران یا تبریز به قم می آمدند، و طلاب آذربایجانی را به میهمانی دعوت می كردند، یك روز حاج یعقوب اپكچی(ره)از تجّار متدّین تبریز ساكن در تهران به قم آمده بود و طلاب را دعوت كرد، من هم در آن جمع بودم، در آن جمع عده زیادی از علماء که بعضی از آنان از مراجع بودند، حضور داشتند، آن زمان من هم یک طلبه جوان بودم، در آن جلسه مسأله علمی مطرح شد که در اطراف این موضوع طلاب بحث کردند، که من وارد بحث شده و گفتم جواب مسئله این نیست که می گویید، بلکه جواب این است. نخسـت بعضی طلاب از اینکه من وارد بحث شدم خوششان نیامد، لکن کم کم بعضی از فضلاء جلسه حرف مرا تأیید کردند، و این موجب شد که میزبان توجه خاصی به من کند. خود را به من رساند و گفت اگر آقایان رفتندشما بمان با تو کار دارم. بعد از رفتن کلیه افراد حاج یعقوب(ره) به نزد من آمد و گفت: ماشاءالله مسلط هستی. دوست دارم اگر حاجتی داری برایت برآورده کنم. مرحوم میرزا(ره)گفتند: ما که دنبال حوائج دنیا نمی گشتیم و فقط به درس و بحث مشغول بودیم، به او گفتم سالها است آرزو دارم حوزه نجف را ببینم و در آنجا تحصیل کنم، لکن امکانات و خرجی راه و استقرار در نجف را ندارم، مرحوم میرزا(ره)می گوید: این تاجر به من قول داد کارهایم را انجام دهد، و در مدت سه روز ضمـن تهیه گذرنامه تمام ما یحتاج راه را تهیه کرد. من به عنایت [[اهل بیت]] (علیهم السلام) به [[نجف اشرف]] سفر كردم تا نجف بودم این تاجر متدین گاهی به من عنایت داشت، و حتی بعد از بازگشت از نجف محبتهای فراوانی كرد، و هر چند وقت یك بار به دیدنم می آمد، خدا رحمتش کند ... <br />
<br />
بعداز آنکه مرحوم میرزا(ره) به نجف اشرف می رسد بعد از زیارت مرقد مطهر امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) در مدرسه خلیلی مهمان دوست دیرین خود مرحوم شهید آیت الله میرزاعلی غروی(ره) می گردد، و بعد از چند روز یک حجره ای در مدرسه قوام السلطنه شیرازی كه در پشت مسجد طوسی قرار داشت به دست می آورد، و مشغول تدریس مكاسب و كفایه در مسجد خضراء و مسجد عمران شدند و روز به روز بر وسعت حوزه درسشان افزوده می گردد، تاریخ دقیق هجرت مرحوم میرزا(ره)به نجف اشرف سال 1371 هـ . ق است. حجت الاسلام و المسلمین سید علی مرعشی در خصوص فضل مرحوم میرزا(ره)می گفتند: مرحوم میرزا(ره)از نجف به كربلاء با ماشین چوبی كه آن زمان بود می رفتند و در ماشین جدّ ما [[آیت الله سید محمد مرعشی]](ره) حضور داشت عده ای از طلاب هم بودند در بین راه بعضی عوام مسائلی را از طلاب می پرسند كه سؤال و جواب رد و بدل می شود كه مرحوم میرزا(ره)با اشكال به جواب بعضی مسائل، جواب صحیح را می دهد، سید علی مرعشی می گوید، مرحوم میرزا(ره)مورد توجه جدّ ما قرار می گیرد و آدرس حجره او را گرفته و بعداز چند روز به حجره مرحوم میرزا(ره)رفته و مبلغی را هدیه می كند من هم از كربلاء آمده بودم تعدادی عباء آورده بودم كه یكی را همان آنجا به میرزا(ره) تقدیم كردیم، جدّ ما از تسلط مرحوم میرزا(ره) بسیار مسرور شده بود و لذا میرزا(ره)را مورد عنایت خود قرار داد.<br />
<br />
یكى از ویژگیهایی مرحوم میرزا(ره)در نجف اشرف، كه تمام فضلاى نجف آن را به كرات مشاهده كردند وبه آن شهادت مى دهند، توسل و ولاء مرحوم میرزا(ره) بود، كه علاوه بر جدّیت در درس، و غرق در مسائل علمی، همواره توسل به درگاه اهل بیت(علیهم السلام) را از یاد نمی برد و در انجام این كار زبانزد بود، فاضل محترم حجت الاسلام والمسلمین محمد علی مظاهری می گوید: توفیق یافتم با تعدادی از دوستان در سال 1384ش به زیارت عتبات مقدسه نجف اشرف سفر نمایم و سعادت یاری كرد خدمت [[آیت الله سیستانی]](دام ظله)رسیدم در آنجا ضمن رساندن سلام مخصوص مرحوم میرزا(ره)به ایشان، در خصوص شخصیت مرحوم میرزا(ره)صحبت شد، آیت الله سیستانی(حفظه الله) فرمودند: میرزای تبریزی از وقتی كه نجف اشرف بود ولای عجیبی داشتند و محب سر سخت اهل بیت (علیهم السلام) بودند.<br />
<br />
==حضور در حلقه آیت الله خویی==<br />
مرحوم میرزا(ره)هنگام ورود به نجف در درسهای گوناگونی حضور یافت، لیكن در نهایت پایبند درس مرحوم [[آیت الله خوئی|آیت الله العظمی خوئی]](ره) گردید، و بتدریج از چهره های شاخص درس این استاد بزرگوار و عظیم الشأن گردیده و مورد توجه ویژه ایشان قرار گرفت، معروف است که در آغاز حاضر شدن مرحوم میرزا(ره) در درس آیت الله خوئی(ره)، سید(ره) از مرحوم آیت الله محمد علی توحیدی(ره) سؤال می کند که این شخص کیست. شیخ توحیدی(ره) می گوید: این جواد است. اهل تبریز، سید خوئی(ره) می گوید: این شخص آینده بسیار درخشانی دارد و کم کم موجب می شود که سید خوئی(ره) ایشان را به شورای استفتاء خود دعوت کند، مرحوم میرزا(ره) را می توان یكی از شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله خوئی(ره) دانست كه همیشه مورد عنایت و توجه خاص استاد بود، و دراغلب جلسات علمی خصوصی استادشان نیز شركت می نمود، و دربحثها و درسها با طرح اشكالات و مطرح كردن بحثهای علمی بر هر چه پربار شدن محفل علمی می افزودند.<br />
استاد علاوه بر تدریس و تحقیق در حوزه علمیه نجف، از امر تبلیغ احكام و مسائل دینی مردم نیز غافل نبود، و در ایام تبلیغی و فرصتهای مناسب به نقاط نیازمند تبلیغ، مسافرت می كرد و به تبلیغ احكام الله می پرداخت...<br />
<br />
==تدریس د ردوره خارج فقه==<br />
بعد از گذشت مدتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)که خود به درس خارج رسیده بودند، از ایشان می خواهند که به تدریس خارج پرداخته تا بتوانند طلاب از وجود ایشان استفاده کامل نمایند، ایشان درس خارج را در مسجد عمران شروع می نماید، تدریسی كه سالها ادامه یافت تا آن كه ماموران رژیم بعث عراق درشب جمعه سال 1354ش با یورش به حوزه نجف اشرف فضلاء و طلاب را دستگیر كرده و از جمله مرحوم میرزا(ره)را در راه بازگشت از كربلاء به نجـف دستگیر و در زندان (خان النصف) كه در میان راه كربلاء و نجف ـ قرار داشت زندانی می كنند، دستگیری فضلاء و طلاب نیم ساعت به غروب آفتاب شب جمعه شروع و مرحوم میرزا(ره) شب هنگام دستگیر می شود، رژیم بعث هر طلبه ای را در خیابان و معابر عمومی مشاهده می كرد او را دستگیر و روانه قرارگاههای ارتش می نمود.<br />
<br />
==بازگشت به ایران==<br />
بعداز دو روز مرحوم میرزا(ره)از زندان آزاد می گردد و به او یك هفته دولت بعث وقت می دهد كه خاك عراق را ترك كند، روحیه مرحوم میرزا(ره)بعداز قضیه زندان خان النصف بسیار تغییر كرده بود، و برخورد تحقیر آمیز رژیم بعث سخت بر ایشان اثر گذاشت بود، لذا تصمیم گرفتند به هر نحو ممكن خاك عراق را ترك كند حجت الاسلام والمسلمین سید علی مرعشی به نقل از پدر بزرگوارشان آیت الله سید جعفر مرعشی(ره) می گوید: آیت الله خوئی(ره)، میرزا(ره)را به نهار دعوت می كند و می گوید: میرزا بمان شاید بتوان كاری كرد، لكن میرزا(ره)می گفت نه من تصمیم گرفته ام بروم و بر رفتن اصرار داشت، مرحوم میرزا(ره)می گفت من استخاره گرفته ام و استخاره بسیار خوب آمده.از این رو میرزا(ره)در فاصله كوتاهی زندگی خود را جمع نموده و به سمت ایران حركت كردند، و هنگامی كه به مرز عراق رسیدند خبر لغو حكم تبعید ایشان رسید، لیكن میرزا(ره)قبول نكردند و به سمت خاك ایران حركت كردند مرحوم میرزا(ره)درقم مستقر می شوند و كم كم خبر حضور مرحوم میرزا(ره)در قم منتشر می شود، و طلاب كم كم در اطراف مرحوم میرزا(ره)جمع شدند، حتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)از نجف به قم آمدند، مرحوم میرزا(ره)در آغاز درس خارج خود را در مسجد كوچكی كه روبروی مسجد فاطمیه(گذرخان)بود شروع می كنند، لكن بعداز یك هفته به خاطر استقبال طلاب به مسجد عشقعلی منتقل می شود، و بعداز مدتی جای آن مسجد هم كفاف نمی كند به حسینه ارك منتقل می شود، و بعداز مدتی حسینه ارك هم پاسخگوی فضلائی كه در درس فقه شركت می كردند نمی باشد لذا درس فقه به مسجد اعظم منتقل می شود، تدریس ایشان از هنگام ورود به قم درسال 1355ش تا شوال سال 1427ق مطابق با آذر 1385ش ادامه یافت، مرحوم میرزا(ره)در سالهای حضور در قم مقید به درس بودند و كمتر درس خود را تعطیل می كردند و حتی ایشان وقتی روزها از درس فقه فارغ می شدند یك درس فقه دیگر در بیت داشتند كه بعدها به خاطر كثرت استفتاءات به جلسه استفتاء تبدیل شد.<br />
<br />
==رحلت==<br />
میرزا(ره) غیر از چهار سال آخر عمرشان كه در بیماری بسر می بردند به تدریس منظم دروس اصول و فقه اشتغال داشتند، و در طول حضور مرحوم میرزا(ره) در قم حتی در ایام جنگ و بمباران مشاهده نشد كه درس ایشان تعطیل شود. <br />
<br />
== منبع ==<br />
سایت آیت الله تبریزی http://tabrizi.org<br />
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF_%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2%DB%8C&diff=57380میرزا جواد تبریزی2016-03-15T06:38:09Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>==تولد== <br />
مرحوم فقیه راحل میرزا جواد تبریزی(ره) در سال1305 ش مطابق با 1345 هـ . ق در شهر [[تبریز]] در محله منجم باشی، نزدیک مسجد عربلر چشم به جهان گشود. … وی زندگی خود را در یک خانواده متوسط و متدیّن شروع کرد. پدر ایشـان به حاج علی کُبار معروف بود، و در محـل زندگی و بازار ایشان را به عنوان یک شخـص متدین و متعهد می شناختند. اهل مسجد بود و یک حجره تجارت خشكبار در سرای حاج میرابوالحسن داشت.<br />
<br />
مادر مرحوم میرزا(ره) خانم فاطمه سلطان از بانوان بسیار متـدین ومؤمن بود. در بین بانوان شخصیت این بانو به [[زهد]] و[[تقوی]] معروف بود، مرحوم میرزا (ره) از پـدر و مادری متدیّن و دارای ویژگی معنوی والایی به دنیا آمد، معنویت این خانواده به قدری بود که در منزل خود یک نمازخانه دایر کرده بودند. <br />
<br />
==آغاز تحصیل==<br />
از همان آغاز مرحوم میرزا(ره)در تحصیلات مدارس جدید بسیار موفق بود، همیشه از نمرات بالایی برخوردار می شد و مدیر و معلمین به خاطر استعداد سرشار و فوق العاده ایشان نوید آینده ای درخشان را می دادند. بعد از پایان دوره متوسطه، در سال دوم دبیرستان بود که مرحوم میرزا(ره)کم کم به خاطر جذابیت و معنویت حوزه علمیه و آشنائی با گروهی از طلاب فاضل، تصمیم به رها نمودن تحصیلات كلاسیك نمود. با توجه به اینکه خانواده مرحوم میرزا(ره)با ترک مدرسه موافق نبودند لذا ایشان دنبال بهانه ای می گشت تا بتواند دبیرستان را رها کرده و به دروس [[حوزه علمیه|حوزه]] مشغول شود، بعد از مدتی مسئولین دبیرستان تصمیم می گیرند که درس موسیقی را جزء درسها قرار دهند، و با برگزاری اولین کلاس موسیقی مرحوم میرزا(ره)فرصت را مغتنم شمرده و با این بهانه که این خلاف شرع است دبیرستان را ترک می کند و حاضر نمی شود دیگر در آن مدرسه ادامه تحصیل دهد، مدیر و معلمان با مراجعه به پدر مرحوم میرزا(ره)از او می خواهند كه فرزند خود را از تصمیم خود منصرف نماید، زیرا او آینده ای درخشان دارد. لکن مرحوم میرزا(ره)مقاومت نموده، سرانجام با پناه بردن به مدرسه طالبیه تبریز و با جدّیت درس را شروع می كند، مدیر دبیرستان تصمیم می گیرد خود را به حجره مرحوم میرزا (ره) برساند و او را قانع به بازگشت به دبیرستان نماید، لذا با مقداری هدایا به حجره مرحوم میرزا(ره)می رود و از او می خواهد كه به دبیرستان برگردد. لکن مرحوم میرزا(ره)می گوید: من با خدا عهد بسته ام که دروس حوزه را شروع کنم و این راه را انتخاب کرده و از تصمیم خود بر نمی گردم. من می خواهم راهی را بروم که نهایتش خدمت به [[دین]] و [[مذهب شیعه|مذهب]] بر حق [[تشیع]] باشد. مرحوم میرزا(ره) در صدد بود ازهر راه ممكن رضایت پدر و مادر را جلب كند، زیرا كه عدم رضایت آنها او را آزار می داد او با عشق و علاقه فراوان می خواست به دین خدمت كند و به خاطر مخالفت والدین آرامش نداشت، و همواره در فكر چاره جوئی بود، و این امر موجب شد كه به [[استخاره]] پناه ببرد و با خدای خود عهد می بندد كه اگر استخاره خوب آمد به درس حوزه ادامه دهد، و به تدریج رضایت والدین را جلب نماید، و اگر استخاره بد آمد آنچه که پدر و مادر به او امر کنند اطاعت نماید.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)شنیده بود که شیخ هدایت غروی(ره)از اشخاصی است که استخاره او مجرّب است و در میان مردم شهر تبریز مشهور بود که مضمون استخاره را شرح می دهد، به نزد مرحوم شیخ هدایت(ره) رفته و استخاره طلب می کند، شیخ هدایت(ره) به محض آنکه استخاره را می گیرد چهره اش برافروخته می شود، مرحوم میرزا(ره)می گوید: یك لحظه با نگاه به چهره شیخ، ترسیدم، ناگهان رو به من كرد و گفت: چکار می خواهی بکنی پسر، می خواهی نبی (پیامبر) بشوی و پا درجای انبیاء بگذاری، من جایگاه تو را در نزد [[ائمه علیهم السلام]] می بینم!!<br />
<br />
(این قضیه استخاره را مرحوم میرزا(ره) تا آخر عمر به اعضاء خانواده خود نقل نکردند و به مناسبتی این قضیـه را به برادر خود حاج کریم رهبر سعادتی نقل کرده وقول گرفته بودند كه در زمان حیاتشان فاش نشود).<br />
<br />
بعد از آنکه استخاره را گرفتند، تصمیم می گیرند با جدّیت به درس حوزه ادامه دهند و از طرفی پدر و مادر خود را راضی کنند، که بعدها این رضایت حاصل شد، و پدر و مادر به داشتن چنین فرزندی افتخار می کرده و همیشه دعا گوی او بودند. ایشان در مدرسه طالبیه تبریز سكونت گزید و با مرحوم علامه شیخ محمد تقی جعفری(ره)هم حجره می گردد و با جدّیت شروع به درس خواندن می نماید تعهد به حضور در درس از آغاز مرحوم میرزا(ره)را در طالبیه تبریز شاخص كرده بود، و كم كم استعداد علمی او بروز می كند و توانست دروس سطح را در تبریز به پایان برساند، فاضل محترم آقای حاج میر علی اكبر فردوس (از تجار خیّر و متدیّن تبریز كه از زمانی كه فقیه مقدس،<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز مشغول به تحصیل بودند باهم آشنایى داشتند و در طول [[مرجعیت]] مرحوم میرزا(ره)ایشان وكیل و امین مرحوم میرزا(ره)در تبریز بودند،) در جمعى مى فرمودند: وقتى مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز حركت مى كرد، به وضوح مشاهده مى شد كه طلاب متوجه او مى شوند و با اشاره به یكدیگر مى گویند: این شخص بسیار فاضل است و در تحصیل بسیار موفق است. طلاب از وجود ایشان در هر فرصتى استفاده مى كردند و مقام علمى ایشان از همان جوانى كه در طالبیه قدم مى زدند، به وضوح مشخص بود و اوقات خود را صرف درس و بحث مى كرد وعاشق كسب علم بود و طلاب سعی می کردند هنگامیکه میرزا(ره)در طالبیه در حال تردد بود از او استفاده کنند و در هر فرصت ممکن از علم سرشار او بهره ببرند.<br />
<br />
طلاب در طالبیه تبریز روزها حلقه بحثی داشتند که افراد فاضل و معروف مدرسه می نشستند و طلاب گرد آنان حلقه زده و شروع به سؤال و جواب می کردند، مرحوم میرزا(ره)هم حلقه بحثی داشت که از سایر حلقه های بحث شلوغتر بود و افراد دور بر ایشان را گرفته و شروع به بحث می کردند. تسلط و احاطه علمی مرحوم میرزا(ره)به قدری بود که طلاب به دور آن حلقه علمی با شوق و ذوق گرد می آمدند.<br />
<br />
مرحوم میرزا(ره)برغم مشکلات مادی با جدیت درس می خواند ایشان نقل کردند: چیزی در حجره برای خوردن نداشتیم من و علامه جعفری(ره) مانده بودیم چه کنیم، بعد از ظهر جمعه تاجری به مدرسه آمد و به ما مبلغی داد جهت [[نماز وحشت]]، توانستیم با آن پول چند روزی را بگذرانیم، خداوند متعال به ما عنایت می کرد و هرگاه با مشکلی برخورد می کردیم تفضلی می فرمود و ایام را پشت سر می گذاشتیم و در هر حال شكر گزار بوده و با گرسنگی و ناداری آشنا شده بودیم، احساس وظیفه و ادای آن موجب می شد توكلمان بیشتر باشد و به آنچه كه خدا مقدر كرده بود می ساختیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین ابراهیم رضائیان مى گوید: فقیه راحل مرحوم میرزا(ره)در طالبیه تبریز به فضل و علم معروف بود و افراد فراوان به ایشان علاقه داشتند و از ایشان استفاده مى كردند. و بعضى اوقات حلقه بحث در حیاط مدرسه طالبیه تبریز ایجاد مى شد و طلاّب با هم بحث مى كردند. یكى از حلقه هاى بحث، مربوط به فقیه راحل مرحوم میرزا جواد تبریزى(ره) بود كه ایشان با مرحوم علامه شیخ محمد تقى جعفرى(ره) بحث مى كرد و این بحث چنان پربار بود كه حدود پنجاه الى شصت طلبه دور مرحوم میرزا(ره)حلقه مى زدند، و از وجود ایشان استفاده مى كردند. واقعاً مرحوم میزرا(ره)زحمت كشیده بود و در دوران جوانى از هر نظر مى درخشید، و تمام اوقات خود را به مطالعه و درس مشغول بود، و از بركات آن زحمات خالصانه است كه امروز حوزه علمیه قم داراى فضلایى است كه افتخار حوزه مى باشند، وسكان دار سطوح عالی حوزه هستند، و آثار علمی ایشان كه به قلم مبارك ایشان نگاشته شده است، افتخارى دیگر برای حوزه مى باشد، از این رو طلاب جوان باید از زندگى این فقیه راحل(ره)درس بگیرند، و جهت رسیدن به درجات بالا و كسب مقامات عالیه، ایشان را الگو قرار دهند.<br />
<br />
==مهاجرت به قم==<br />
پس از چند سال تحصیل کم کم مرحوم میرزا(ره)احساس می کند که باید حوزه تبریز را ترک كرده و به حوزه علمیه قم منتقل شود تا مراتب علمی خود را آنجا کامل نماید. در سال 1364 هـ.ق در حالی كه مرحوم میرزا(ره)19 سال بیشتر نداشت. به قم منتقل می شوند و در درس آیت الله [[سید محمد حجت کوه کمری]](ره) چهار سال اصول و فقه حاضر می شوند، و درس آیت الله رضی زنوزی تبریزی(ره) چهار سال، اصول و فقه حاضر می شوند و چهار سال، درس فقه در نزد مرحوم [[آیت الله خراسانی]](ره) تلمذ می کند و در طول سكونت در قم كه نه سال طول كشید در دروس فقه استاد الفقهاء و المجتهدین آیت الله بروجردی(ره) اصول و فقه حاضر می شود که عمده استفاده ایشان از [[سید بروجردی]](ره) بوده است که مورد توجه ایشان قرار می گیرند، و به خاطر تسلط و استعداد علمی ایشان را جزء ممتحنین حوزه قرار می دهد. کرسی درس مرحوم میرزا(ره) در قم از رونق خاصی برخوردار بود. درس ایشان زبانزد طلاب بود و مسجد نو ـ روبروی شیخان ـ مملو از طلاب می شد، و به قول آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی(حفظه الله)، درس مرحوم میرزا(ره)به قدری شیرین و با محتوا بود که هنوز حلاوت آن درس را احساس می کنم و آن گونه درس را بعدها نیافتیم.<br />
<br />
حجت الاسلام والمسلمین سید ابراهیم رضائیان می گوید: من هم از ایران به نجف رفتم و مدتى در حوزه نجف بودم. بعد یك سفر به ایران داشتم كه به محضر مبارك شیخ آیت الله میرزا هاشم(ره)رسیدم و ایشان تا مرا دید، با شوق و ذوق خاصى از من سؤال كرد: از میرزا جواد(ره)چه خبر، ایشان چه كار مى كند؟ واقعاً میرزا جولان فكر داشت. مرحوم میرزا هاشم(ره)از هیچ كس سؤال نكرد، فقط جویاى حال میرزا(ره) شد، و این خود نشان مى داد كه مرحوم میرزا(ره) كسی نبود كه فراموش شود.<br />
<br />
==هجرت به نجف==<br />
مرحوم میرزا(ره)می فرمودند: ما در حوزه قم بودیم و آوازه حوزه نجف را می شنیدیم. خیلی در حسرت نجف می سوختم، ولکن راهی برای [[هجرت]] به آن دیار نمی یافتم، همیشه در این فکر بودم که آیا می شود روزی ما هم موفق شویم حوزه نجف را درک کنیم و در جوار مرقد مطهر [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسین|أبا عبدالله الحسین]](علیهما السلام) ادامه تحصیل دهم، و این آرزو موجب شده بود که توسل فراوان داشته باشم تا آنکه خداوند متعال حاجت من را برآورده کرد، و در یک جلسه علمی که داشتیم خدا عنایت کرد و اسباب مهیا شد و موفق به هجرت به نجف شدم.<br />
<br />
خصوصیات آن جلسه به نقل از مرحوم میرزا(ره)اینگونه است، كه ایشان فرمودند: بعضی تجار تبریزی، از تهران یا تبریز به قم می آمدند، و طلاب آذربایجانی را به میهمانی دعوت می كردند، یك روز حاج یعقوب اپكچی(ره)از تجّار متدّین تبریز ساكن در تهران به قم آمده بود و طلاب را دعوت كرد، من هم در آن جمع بودم، در آن جمع عده زیادی از علماء که بعضی از آنان از مراجع بودند، حضور داشتند، آن زمان من هم یک طلبه جوان بودم، در آن جلسه مسأله علمی مطرح شد که در اطراف این موضوع طلاب بحث کردند، که من وارد بحث شده و گفتم جواب مسئله این نیست که می گویید، بلکه جواب این است. نخسـت بعضی طلاب از اینکه من وارد بحث شدم خوششان نیامد، لکن کم کم بعضی از فضلاء جلسه حرف مرا تأیید کردند، و این موجب شد که میزبان توجه خاصی به من کند. خود را به من رساند و گفت اگر آقایان رفتندشما بمان با تو کار دارم. بعد از رفتن کلیه افراد حاج یعقوب(ره) به نزد من آمد و گفت: ماشاءالله مسلط هستی. دوست دارم اگر حاجتی داری برایت برآورده کنم. مرحوم میرزا(ره)گفتند: ما که دنبال حوائج دنیا نمی گشتیم و فقط به درس و بحث مشغول بودیم، به او گفتم سالها است آرزو دارم حوزه نجف را ببینم و در آنجا تحصیل کنم، لکن امکانات و خرجی راه و استقرار در نجف را ندارم، مرحوم میرزا(ره)می گوید: این تاجر به من قول داد کارهایم را انجام دهد، و در مدت سه روز ضمـن تهیه گذرنامه تمام ما یحتاج راه را تهیه کرد. من به عنایت [[اهل بیت]] (علیهم السلام) به [[نجف اشرف]] سفر كردم تا نجف بودم این تاجر متدین گاهی به من عنایت داشت، و حتی بعد از بازگشت از نجف محبتهای فراوانی كرد، و هر چند وقت یك بار به دیدنم می آمد، خدا رحمتش کند ... <br />
<br />
بعداز آنکه مرحوم میرزا(ره) به نجف اشرف می رسد بعد از زیارت مرقد مطهر امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) در مدرسه خلیلی مهمان دوست دیرین خود مرحوم شهید آیت الله میرزاعلی غروی(ره) می گردد، و بعد از چند روز یک حجره ای در مدرسه قوام السلطنه شیرازی كه در پشت مسجد طوسی قرار داشت به دست می آورد، و مشغول تدریس مكاسب و كفایه در مسجد خضراء و مسجد عمران شدند و روز به روز بر وسعت حوزه درسشان افزوده می گردد، تاریخ دقیق هجرت مرحوم میرزا(ره)به نجف اشرف سال 1371 هـ . ق است. حجت الاسلام و المسلمین سید علی مرعشی در خصوص فضل مرحوم میرزا(ره)می گفتند: مرحوم میرزا(ره)از نجف به كربلاء با ماشین چوبی كه آن زمان بود می رفتند و در ماشین جدّ ما [[آیت الله سید محمد مرعشی]](ره) حضور داشت عده ای از طلاب هم بودند در بین راه بعضی عوام مسائلی را از طلاب می پرسند كه سؤال و جواب رد و بدل می شود كه مرحوم میرزا(ره)با اشكال به جواب بعضی مسائل، جواب صحیح را می دهد، سید علی مرعشی می گوید، مرحوم میرزا(ره)مورد توجه جدّ ما قرار می گیرد و آدرس حجره او را گرفته و بعداز چند روز به حجره مرحوم میرزا(ره)رفته و مبلغی را هدیه می كند من هم از كربلاء آمده بودم تعدادی عباء آورده بودم كه یكی را همان آنجا به میرزا(ره) تقدیم كردیم، جدّ ما از تسلط مرحوم میرزا(ره) بسیار مسرور شده بود و لذا میرزا(ره)را مورد عنایت خود قرار داد.<br />
<br />
یكى از ویژگیهایی مرحوم میرزا(ره)در نجف اشرف، كه تمام فضلاى نجف آن را به كرات مشاهده كردند وبه آن شهادت مى دهند، توسل و ولاء مرحوم میرزا(ره) بود، كه علاوه بر جدّیت در درس، و غرق در مسائل علمی، همواره توسل به درگاه اهل بیت(علیهم السلام) را از یاد نمی برد و در انجام این كار زبانزد بود، فاضل محترم حجت الاسلام والمسلمین محمد علی مظاهری می گوید: توفیق یافتم با تعدادی از دوستان در سال 1384ش به زیارت عتبات مقدسه نجف اشرف سفر نمایم و سعادت یاری كرد خدمت [[آیت الله سیستانی]](دام ظله)رسیدم در آنجا ضمن رساندن سلام مخصوص مرحوم میرزا(ره)به ایشان، در خصوص شخصیت مرحوم میرزا(ره)صحبت شد، آیت الله سیستانی(حفظه الله) فرمودند: میرزای تبریزی از وقتی كه نجف اشرف بود ولای عجیبی داشتند و محب سر سخت اهل بیت (علیهم السلام) بودند.<br />
<br />
==حضور در حلقه آیت الله خویی==<br />
مرحوم میرزا(ره)هنگام ورود به نجف در درسهای گوناگونی حضور یافت، لیكن در نهایت پایبند درس مرحوم [[آیت الله خوئی|آیت الله العظمی خوئی]](ره) گردید، و بتدریج از چهره های شاخص درس این استاد بزرگوار و عظیم الشأن گردیده و مورد توجه ویژه ایشان قرار گرفت، معروف است که در آغاز حاضر شدن مرحوم میرزا(ره) در درس آیت الله خوئی(ره)، سید(ره) از مرحوم آیت الله محمد علی توحیدی(ره) سؤال می کند که این شخص کیست. شیخ توحیدی(ره) می گوید: این جواد است. اهل تبریز، سید خوئی(ره) می گوید: این شخص آینده بسیار درخشانی دارد و کم کم موجب می شود که سید خوئی(ره) ایشان را به شورای استفتاء خود دعوت کند، مرحوم میرزا(ره) را می توان یكی از شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله خوئی(ره) دانست كه همیشه مورد عنایت و توجه خاص استاد بود، و دراغلب جلسات علمی خصوصی استادشان نیز شركت می نمود، و دربحثها و درسها با طرح اشكالات و مطرح كردن بحثهای علمی بر هر چه پربار شدن محفل علمی می افزودند.<br />
استاد علاوه بر تدریس و تحقیق در حوزه علمیه نجف، از امر تبلیغ احكام و مسائل دینی مردم نیز غافل نبود، و در ایام تبلیغی و فرصتهای مناسب به نقاط نیازمند تبلیغ، مسافرت می كرد و به تبلیغ احكام الله می پرداخت...<br />
<br />
==تدریس د ردوره خارج فقه==<br />
بعد از گذشت مدتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)که خود به درس خارج رسیده بودند، از ایشان می خواهند که به تدریس خارج پرداخته تا بتوانند طلاب از وجود ایشان استفاده کامل نمایند، ایشان درس خارج را در مسجد عمران شروع می نماید، تدریسی كه سالها ادامه یافت تا آن كه ماموران رژیم بعث عراق درشب جمعه سال 1354ش با یورش به حوزه نجف اشرف فضلاء و طلاب را دستگیر كرده و از جمله مرحوم میرزا(ره)را در راه بازگشت از كربلاء به نجـف دستگیر و در زندان (خان النصف) كه در میان راه كربلاء و نجف ـ قرار داشت زندانی می كنند، دستگیری فضلاء و طلاب نیم ساعت به غروب آفتاب شب جمعه شروع و مرحوم میرزا(ره) شب هنگام دستگیر می شود، رژیم بعث هر طلبه ای را در خیابان و معابر عمومی مشاهده می كرد او را دستگیر و روانه قرارگاههای ارتش می نمود.<br />
<br />
==بازگشت به ایران==<br />
بعداز دو روز مرحوم میرزا(ره)از زندان آزاد می گردد و به او یك هفته دولت بعث وقت می دهد كه خاك عراق را ترك كند، روحیه مرحوم میرزا(ره)بعداز قضیه زندان خان النصف بسیار تغییر كرده بود، و برخورد تحقیر آمیز رژیم بعث سخت بر ایشان اثر گذاشت بود، لذا تصمیم گرفتند به هر نحو ممكن خاك عراق را ترك كند حجت الاسلام والمسلمین سید علی مرعشی به نقل از پدر بزرگوارشان آیت الله سید جعفر مرعشی(ره) می گوید: آیت الله خوئی(ره)، میرزا(ره)را به نهار دعوت می كند و می گوید: میرزا بمان شاید بتوان كاری كرد، لكن میرزا(ره)می گفت نه من تصمیم گرفته ام بروم و بر رفتن اصرار داشت، مرحوم میرزا(ره)می گفت من استخاره گرفته ام و استخاره بسیار خوب آمده.از این رو میرزا(ره)در فاصله كوتاهی زندگی خود را جمع نموده و به سمت ایران حركت كردند، و هنگامی كه به مرز عراق رسیدند خبر لغو حكم تبعید ایشان رسید، لیكن میرزا(ره)قبول نكردند و به سمت خاك ایران حركت كردند مرحوم میرزا(ره)درقم مستقر می شوند و كم كم خبر حضور مرحوم میرزا(ره)در قم منتشر می شود، و طلاب كم كم در اطراف مرحوم میرزا(ره)جمع شدند، حتی بعضی از شاگردان مرحوم میرزا(ره)از نجف به قم آمدند، مرحوم میرزا(ره)در آغاز درس خارج خود را در مسجد كوچكی كه روبروی مسجد فاطمیه(گذرخان)بود شروع می كنند، لكن بعداز یك هفته به خاطر استقبال طلاب به مسجد عشقعلی منتقل می شود، و بعداز مدتی جای آن مسجد هم كفاف نمی كند به حسینه ارك منتقل می شود، و بعداز مدتی حسینه ارك هم پاسخگوی فضلائی كه در درس فقه شركت می كردند نمی باشد لذا درس فقه به مسجد اعظم منتقل می شود، تدریس ایشان از هنگام ورود به قم درسال 1355ش تا شوال سال 1427ق مطابق با آذر 1385ش ادامه یافت، مرحوم میرزا(ره)در سالهای حضور در قم مقید به درس بودند و كمتر درس خود را تعطیل می كردند و حتی ایشان وقتی روزها از درس فقه فارغ می شدند یك درس فقه دیگر در بیت داشتند كه بعدها به خاطر كثرت استفتاءات به جلسه استفتاء تبدیل شد.<br />
<br />
==رحلت==<br />
میرزا(ره) غیر از چهار سال آخر عمرشان كه در بیماری بسر می بردند به تدریس منظم دروس اصول و فقه اشتغال داشتند، و در طول حضور مرحوم میرزا(ره) در قم حتی در ایام جنگ و بمباران مشاهده نشد كه درس ایشان تعطیل شود. <br />
<br />
== منبع ==<br />
سایت آیت الله تبریزی http://tabrizi.org<br />
[[رده:علمای قرن چهاردهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D9%8A%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=57379آيات مازندرانی2016-03-15T05:55:23Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>آقا محمد علی فرزند علامه محمد باقر هزار جريبی مازندرانی یکی از اعلام بزرگ [[شيعه]] در قرن سيزدهم هجری بود. آقا محمد علی عالمی جامع و فاضلی کامل، فقيهی دقيق النظر و [[اجتهاد|مجتهد]]ی متفکر و زبان آور بود. از آثارش احاطه به دانشهايش آشکار است. ضمن آنکه از اکثر علوم اسلامی با خبر بود. عرب و عجم او را می شناختند و آن بزرگوار مسلمين را ملجأ و پناهی بود و پاسخگوئی دلسوز همگان. فرزند فاضلش در احوال والدش چنين می نويسد: والدم دانشمندی متهجد و شب زنده دار بود که [[نافله های شبانه روز|نوافل]] و [[تهجد]] ش ترک نشد. در مقام [[عبادت]] در دلهای شب چون مار گزيده به خود می پيچد، نسبت به دنيا و حطام اندک ان اصلا توجهی نداشت، و زندگی ساده خود را به زهد و قناعت گذرانيد.<br />
<br />
[[صاحب روضات]] می نويسد: او پس از [[مرگ]] پدر از شهری به شهر ديگر [[هجرت]] کرد تا آنکه به شهر [[قم]] ساکن شد و به درس مرحوم ميرزا[[صاحب قوانين]] مرتبا حاضر می شد و از جمله خواص اصحاب او گرديد. ميرزا خيلی به او علاقه داشت و اجازه کاملی به او داد. آقا محمد علی از قم به اصفهان رفت و پس از ازدواج با دختر [[ميرزا محمد باقر نواب]] سالها در [[اصفهان]] (شهر رضا) اقامت گزيد و به تدريس و تزويج و تأليف مشغول گشت. بحر زاخر او در فقه کتابی است مفصل که مجلدات آن بالغ بر چهل هزار بيت است. مجلدات مخزن الاسرار حاوی مسائل حرام و حلال، لئآلی در اصول فقه، بدر باهر در تفسير، [[سراج منير]] در رجال، تبصره در امامت، کتاب انيس (داستانهای مضحک) در فکاهيات. آقا محمد علی در سال 1158 در [[عتبات عالیات|عتبات]] به جهان ديده گشود و سرانجام در سال 1245 در شهرضای اصفهان از جهان ديده فرو بست.<br />
<br />
والد معظم او علامه مازندرانی حاج ميرزا محمد باقر هزار جريبی یکی از اکابر علما و اعظم فقيهان عصر خويش بود. در کمالات اخلاقی و فضائل علمی و عملی و راه و رسم بندگی بهتر از پور خويش بود. خدايش درجات او عالی است متعالی فرمايد. اين شخصيت خداگونه از اساتيد [[وحيد بهبهانی]]، [[بحرالعلوم|سيد بحرالعلوم]]، [[شيخ جعفر کبير]]، [[سيد صاحب رياض]]، و جناب ميرزاقمی بود. یعنی در واقع استاد اساتيد حوزه های عراق و ايران و جهان تشيع (معاصر با صدر قمی و مير کبير). علامه مازندرانی شهرت شاگردانش از خود او بيشتر است.<br />
<br />
او از هزار جريب مازندران برای خشنودی خدا در گوشه حوزه عراق اقامت گزيد و سالها چشم به اساتيد و کتب مختلف دوخت و فرزندانی روحانی و مجتهدانی جامع بدون سر و صدا به جهان [[تشيع]] تحويل داد. علامه سنوات عمر شريفش در [[نجف اشرف]] سپری شد و حدود 1170 در کنار مولايش برای هميشه آرميد. اگر اجازه دهی شما را مختصر خبری و آن اين که: آقا محمد علی را فرزندی است عالم که وی نيز مجتهدی کامل، چون جد و پدرش بسی فاضل به نام ميرزا محمد حسن مازندرانی. وی از افاضل شاگردان ميرزای بزرگ بود که ميرزای شيرازی وثاقت و [[اجتهاد]] او را به صراحت تأکيد نمود.<br />
<br />
==منابع==<br />
سایت شعائر<br />
[[رده: علمای قرن دوازدهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D9%8A%D8%AE_%D8%AC%D8%B9%D9%81%D8%B1_%DA%A9%D8%A8%D9%8A%D8%B1&diff=57377شيخ جعفر کبير2016-03-15T05:51:49Z<p>بهنام: تغییرمسیر به شيخ جعفر کاشف الغطاء</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[شيخ جعفر کاشف الغطاء]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B3%D9%88%D8%B1_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D8%AE%D8%B2%D9%85%D9%87&diff=57375مسور بن مخزمه2016-03-15T05:28:06Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 1 ربیع الاول|سال= سال 64 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
«مسور بن مخرمة بن نوفل» كه از اصحاب خردسال [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله محسوب مىگرديد تا زمان كشته شدن [[عثمان بن عفان]] در [[مدينه]] مى زيست و آنگاه اين شهر مقدس را ترك و به [[مكه]] معظمه كوچ كرد. رابطه وى با [[معاويه بن ابوسفيان]] بسيار گرم و صميمانه بود و از توجهات معاويه برخوردار مى گرديد و در ماجراى قيام "[[عبدالله بن زبير]]" در سال 64 قمرى به اين قيام پيوست و در صدد پيروزى وى برآمد.<br />
<br />
"[[حصين بن نمير]]" كه از سوى يزيد بن معاويه به مكه هجوم آورده و آن را از هر سو به محاصره خويش گرفته بود با مقاومت سرسخت عبدالله بن زبير و لشكريانش روبرو شد. بدين جهت اين شهر مقدس را با منجنيق هاى بزرگ از بالاى "[[کوه ابوقبیس]]"، سنگ باران كرد و حتى به "[[كعبه]]" نيز آسيب هاى جدى رسانيد.<br />
<br />
مسور بن مخرمه كه به همراه تعداد زيادى از طرفداران عبدالله بن زبير به خانه خدا (كعبه) پناهنده شده بود، مورد اصابت يكى از آن سنگ هاى پرتاب شده قرار گرفت و به شدت زخمى و بيمار گرديد و پس از پنج روز درد و رنج، در اول [[ربيع الاول]] سال 64 قمرى وفات يافت. عبدالله بن زبير بدن وى را [[غسل]] داد و خود بر وى [[نماز]] خواند و در "[[حجون]]" [[دفن]] نمود.<ref> الاستيعاب، ج 3، ص 1399، حديث 2405؛ اسدالغابة، ج 4، ص 175؛ البداية والنهايه، ج 8، ص 270.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۶۴ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D9%8A%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=57361آيات مازندرانی2016-03-14T10:50:39Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>آقا محمد علی فرزند علامه محمد باقر هزار جريبی مازندرانی یکی از اعلام بزرگ [[شيعه]] در قرن سيزدهم هجری بود. آقا محمد علی عالمی جامع و فاضلی کامل، فقيهی دقيق النظر و [[اجتهاد|مجتهد]]ی متفکر و زبان آور بود. از آثارش احاطه به دانشهايش آشکار است. ضمن آنکه از اکثر علوم اسلامی با خبر بود. عرب و عجم او را می شناختند و آن بزرگوار مسلمين را ملجأ و پناهی بود و پاسخگوئی دلسوز همگان. فرزند فاضلش در احوال والدش چنين می نويسد: والدم دانشمندی متهجد و شب زنده دار بود که [[نافله های شبانه روز|نوافل]] و [[تهجد]] ش ترک نشد. در مقام [[عبادت]] در دلهای شب چون مار گزيده به خود می پيچد، نسبت به دنيا و حطام اندک ان اصلا توجهی نداشت، و زندگی ساده خود را به زهد و قناعت گذرانيد.<br />
<br />
[[صاحب روضات]] می نويسد: او پس از [[مرگ]] پدر از شهری به شهر ديگر [[هجرت]] کرد تا آنکه به شهر [[قم]] ساکن شد و به درس مرحوم ميرزا[[صاحب قوانين]] مرتبا حاضر می شد و از جمله خواص اصحاب او گرديد. ميرزا خيلی به او علاقه داشت و اجازه کاملی به او داد. آقا محمد علی از قم به اصفهان رفت و پس از ازدواج با دختر [[ميرزا محمد باقر نواب]] سالها در [[اصفهان]] (شهر رضا) اقامت گزيد و به تدريس و تزويج و تأليف مشغول گشت. بحر زاخر او در فقه کتابی است مفصل که مجلدات آن بالغ بر چهل هزار بيت است. مجلدات مخزن الاسرار حاوی مسائل حرام و حلال، لئآلی در اصول فقه، بدر باهر در تفسير، [[سراج منير]] در رجال، تبصره در امامت، کتاب انيس (داستانهای مضحک) در فکاهيات. آقا محمد علی در سال 1158 در [[عتبات عالیات|عتبات]] به جهان ديده گشود و سرانجام در سال 1245 در شهرضای اصفهان از جهان ديده فرو بست.<br />
<br />
والد معظم او علامه مازندرانی حاج ميرزا محمد باقر هزار جريبی یکی از اکابر علما و اعظم فقيهان عصر خويش بود. در کمالات اخلاقی و فضائل علمی و عملی و راه و رسم بندگی بهتر از پور خويش بود. خدايش درجات او عالی است متعالی فرمايد. اين شخصيت خداگونه از اساتيد [[وحيد بهبهانی]]، [[سيد بحر العلوم]]، [[شيخ جعفر کبير]]، [[سيد صاحب رياض]]، و جناب ميرزاقمی بود. یعنی در واقع استاد اساتيد حوزه های عراق و ايران و جهان تشيع (معاصر با صدر قمی و مير کبير). علامه مازندرانی شهرت شاگردانش از خود او بيشتر است.<br />
<br />
او از هزار جريب مازندران برای خشنودی خدا در گوشه حوزه عراق اقامت گزيد و سالها چشم به اساتيد و کتب مختلف دوخت و فرزندانی روحانی و مجتهدانی جامع بدون سر و صدا به جهان [[تشيع]] تحويل داد. علامه سنوات عمر شريفش در [[نجف اشرف]] سپری شد و حدود 1170 در کنار مولايش برای هميشه آرميد. اگر اجازه دهی شما را مختصر خبری و آن اين که: آقا محمد علی را فرزندی است عالم که وی نيز مجتهدی کامل، چون جد و پدرش بسی فاضل به نام ميرزا محمد حسن مازندرانی. وی از افاضل شاگردان ميرزای بزرگ بود که ميرزای شيرازی وثاقت و [[اجتهاد]] او را به صراحت تأکيد نمود.<br />
<br />
==منابع==<br />
سایت شعائر<br />
[[رده: علمای قرن دوازدهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8_%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%86%D9%8A%D9%86&diff=57359صاحب قوانين2016-03-14T10:35:13Z<p>بهنام: تغییرمسیر به میرزای قمی</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[میرزای قمی]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%87_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%DB%8C_%D8%B3%D9%81%DB%8C%D8%A7%D9%86&diff=57357معاویه بن ابی سفیان2016-03-14T10:03:48Z<p>بهنام: صفحهای تازه حاوی «معاویه#تغییرمسیرتغییر مسیر به اینجا» ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>معاویه#تغییرمسیر[[تغییر مسیر به اینجا]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%87_%D8%A8%D9%87_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57356نامه معاویه به امام علی علیه السلام2016-03-14T10:02:16Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 1 ربیع الاول|سال= سال 36 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[معاویه بن ابی سفیان]] كه از زمان [[عمر بن خطاب]]، حاكم [[شام]] بود و در زمان [[عثمان]] بر قدرت و استيلايش در آن منطقه افزوده شده بود از پذيرش [[خلافت]] [[امام علی]] علیهالسلام و گردن نهادن به آراى اكثريت قاطع مردم، سرباز زد و ياغیگرى آغاز نمود. امام علي علیهالسلام در آغاز نامه اى براى معاويه نوشت و وى را به پذيرش آراى مردم و گردن نهادن به خلافت بر [[حق]] اسلامى فراخواند و نامه را به وسيله شخصى به نام "[[سبره جهنى]]" برايش ارسال كرد.<br />
<br />
معاويه پس از دريافت نامه، پاسخى نداد و نامهرسان را معطل كرد و هرگاه سبره جهنى از او پاسخنامه را مى خواست، شعرى مى خواند كه مضمونش در پيش گرفتن صبر و حوصله و سپس پرداختن به جنگ و آنگاه گرفتن حكومت بود.<br />
<br />
وى سرانجام در [[صفر]] سال 36 قمرى، طومارى براى امام علي علیهالسلام فرستاد كه تماماً سفيد و غيرنوشته بود و تنها در بالاى آن نگاشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحيم. آنگاه اين عنوان را بر آن نوشته بود: مِن معاوية الى على بن ابى طالب! وى، اين نامه را به شخصى به نام "يزيد بن حر" كه معروف به "قبيصه عبسى" بود، سپرد و به وى سفارش كرد كه هنگام رسيدن به نزد امام علي علیهالسلام چگونه آن را باز كند و به خواند.<br />
<br />
به هر روى، قبيصه عبسى را به همراه نامهرسان امام علي علیهالسلام به [[مدينه]] اعزام كرد. آن دو در اول [[ربيع الاول]] سال 36 قمرى وارد مدينه منوره گرديده و به نزد حضرت علي علیهالسلام رسيدند. پيك معاويه به همان صورتى كه وى دستور داده بود، طومار را از پايين گرفت و بلند كرد و بدست امام علی علیهالسلام داد.<br />
<br />
آن حضرت، طومار را باز كرد و در آن چيزى جز كلمه "بسم الله" نيافت و با هوشيارى خويش فهميد كه معاويه قصد فتنهانگيزى و جنگ با آن حضرت را دارد. امام علي علیهالسلام به پيك معاويه فرمود: در شام چه روى داده است؟ نامهرسان گفت: اگر بگويم در امانم؟ امام علیهالسلام فرمود: آرى در امانى. قبيصه عبسى: مردمى را ترك گفتم كه جز [[قصاص]]، چيزى نمى خواهند.<br />
<br />
امام علیهالسلام: قصاص از چه كسى؟ قبيصه عبسى: قصاص از تو! من در حالى شام را ترك كرده و به سوى تو آمدم كه شصت هزار پيرمرد شامى در زير پيراهن عثمان مقتول كه به منبر مسجد دمشق آويخته بود، مى گريستند. امام علي علیهالسلام سر به آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا تو مى دانى كه من از خون عثمان برى ام.<br />
<br />
آنگاه آن حضرت پيك معاويه را به [[دمشق]] بازگردانيد و اين شخص، هنگامى كه مى خواست از شهر مدينه عبور كند، گروهى اطرافش را گرفته و گفتند: اين سگ را كه از سوى سگان آمده است، بكشيد. پيك معاويه با جسارت تمام فرياد مى زد: اى گروه [[قريش]]! سوارگان، سوارگان. سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، روزى چهار هزار رزمنده بر شما وارد مى گردند. جوانان مدينه به خاطر بى ادبى اش، قصد كشتن او را نمودند كه از سوى مأموران امام علي علیهالسلام پراكنده شدند و نامهرسان معاويه به سلامت به سوى دمشق رهسپار شد.<ref> نك: [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 1، ص 577؛ [[تاريخ الطبرى]]، ج 4، ص 443؛ [[أنساب الاشراف]]، ص 122.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۳۶ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87_%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%DB%8C%D9%87_%D8%A8%D9%87_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B9%D9%84%DB%8C_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57355نامه معاویه به امام علی علیه السلام2016-03-14T10:01:17Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 1 ربیع الاول|سال= سال 36 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[معاويه]]بن ابى سفيان كه از زمان [[عمر بن خطاب]]، حاكم [[شام]] بود و در زمان [[عثمان]] بر قدرت و استيلايش در آن منطقه افزوده شده بود از پذيرش [[خلافت]] [[امام علی]] علیهالسلام و گردن نهادن به آراى اكثريت قاطع مردم، سرباز زد و ياغیگرى آغاز نمود. امام علي علیهالسلام در آغاز نامه اى براى معاويه نوشت و وى را به پذيرش آراى مردم و گردن نهادن به خلافت بر [[حق]] اسلامى فراخواند و نامه را به وسيله شخصى به نام "[[سبره جهنى]]" برايش ارسال كرد.<br />
<br />
معاويه پس از دريافت نامه، پاسخى نداد و نامهرسان را معطل كرد و هرگاه سبره جهنى از او پاسخنامه را مى خواست، شعرى مى خواند كه مضمونش در پيش گرفتن صبر و حوصله و سپس پرداختن به جنگ و آنگاه گرفتن حكومت بود.<br />
<br />
وى سرانجام در [[صفر]] سال 36 قمرى، طومارى براى امام علي علیهالسلام فرستاد كه تماماً سفيد و غيرنوشته بود و تنها در بالاى آن نگاشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحيم. آنگاه اين عنوان را بر آن نوشته بود: مِن معاوية الى على بن ابى طالب! وى، اين نامه را به شخصى به نام "يزيد بن حر" كه معروف به "قبيصه عبسى" بود، سپرد و به وى سفارش كرد كه هنگام رسيدن به نزد امام علي علیهالسلام چگونه آن را باز كند و به خواند.<br />
<br />
به هر روى، قبيصه عبسى را به همراه نامهرسان امام علي علیهالسلام به [[مدينه]] اعزام كرد. آن دو در اول [[ربيع الاول]] سال 36 قمرى وارد مدينه منوره گرديده و به نزد حضرت علي علیهالسلام رسيدند. پيك معاويه به همان صورتى كه وى دستور داده بود، طومار را از پايين گرفت و بلند كرد و بدست امام علی علیهالسلام داد.<br />
<br />
آن حضرت، طومار را باز كرد و در آن چيزى جز كلمه "بسم الله" نيافت و با هوشيارى خويش فهميد كه معاويه قصد فتنهانگيزى و جنگ با آن حضرت را دارد. امام علي علیهالسلام به پيك معاويه فرمود: در شام چه روى داده است؟ نامهرسان گفت: اگر بگويم در امانم؟ امام علیهالسلام فرمود: آرى در امانى. قبيصه عبسى: مردمى را ترك گفتم كه جز [[قصاص]]، چيزى نمى خواهند.<br />
<br />
امام علیهالسلام: قصاص از چه كسى؟ قبيصه عبسى: قصاص از تو! من در حالى شام را ترك كرده و به سوى تو آمدم كه شصت هزار پيرمرد شامى در زير پيراهن عثمان مقتول كه به منبر مسجد دمشق آويخته بود، مى گريستند. امام علي علیهالسلام سر به آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا تو مى دانى كه من از خون عثمان برى ام.<br />
<br />
آنگاه آن حضرت پيك معاويه را به [[دمشق]] بازگردانيد و اين شخص، هنگامى كه مى خواست از شهر مدينه عبور كند، گروهى اطرافش را گرفته و گفتند: اين سگ را كه از سوى سگان آمده است، بكشيد. پيك معاويه با جسارت تمام فرياد مى زد: اى گروه [[قريش]]! سوارگان، سوارگان. سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، روزى چهار هزار رزمنده بر شما وارد مى گردند. جوانان مدينه به خاطر بى ادبى اش، قصد كشتن او را نمودند كه از سوى مأموران امام علي علیهالسلام پراكنده شدند و نامهرسان معاويه به سلامت به سوى دمشق رهسپار شد.<ref> نك: [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 1، ص 577؛ [[تاريخ الطبرى]]، ج 4، ص 443؛ [[أنساب الاشراف]]، ص 122.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۳۶ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%B1%DB%8C%D9%87_%D8%B9%D8%A8%DB%8C%D8%AF%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%D8%AD%D8%A7%D8%B1%D8%AB&diff=57354سریه عبیدة بن حارث2016-03-14T09:51:38Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 1 ربیع الاول|سال= سال 2 هجری قمری}} <br />
<br />
[[پيامبر اكرم]] صلی الله علیه و آله براى تعقيب كاروان هاى [[قريش]] و حركت هاى ايذايى بر ضد مشركانى كه براى جان و مال مسلمانان [[مكه]] و پيروان [[دين اسلام]]، احترامى قائل نبوده و آنان را از خانه و كاشانه خويش دور ساختند و دارايىهايشان را به تاراج بردند، اقدام به رزمايش هاى نظامى و قدرتى نمود.<br />
<br />
آن حضرت به قصد يكى از كاروان هاى قريش كه ميان [[شام]] و مكه بازرگانى مى كرد، پسرعمويش عبيدة بن حارث بن [[عبدالمطلب]] را در رأس شصت و يا هشتاد رزمنده مسلمان كه همگى از گروه مهاجران بودند، اعزام كرد.<br />
<br />
[[عبيدة بن حارث]] به سوى ساحل "درياى سرخ" كه محل عبور كاروان هاى شام به مكه و بالعكس بود، روان شد و در "[[رابغ]]" كه در ده ميلى "[[جُحفه]]" قرار دارد به كاروان قريش رسيد. سرپرست كاروان، "[[ابوسفيان بن حرب]]" و به روايتى "[[عكرمة بن ابىجهل]]" و به روايت ديگر "[[مكرز بن حفص]]" بود. تعداد كاروانيان به دويست نفر بالغ مى شد.<br />
<br />
از ميان مسلمانان، "[[سعد بن ابىوقاص]]"، تيرى به سوى كاروان قريش رها كرد. روايت شد كه وى داراى تيردانى بود كه بيست پيكان تير در آن، جا مى شد و هرگاه هر يك از آن ها را به مقصدى رها مى كرد به هدف اصابت مى كرد و هيچگاه تيرش به هدر نمى رفت. وى نخستين مسلمانى بود كه در راه اسلام تيرى رها كرد.<br />
<br />
اما به غير از اين مورد ميان دو طرف، درگيرى و نزاعى به وقوع نپيوست و هر كدام به شهرهاى خويش برگشتند. گرچه در اين سريه جنگى ميان دو طرف روى نداد، وليكن دليرى و جسارت رزمندگان اسلام در تعقيب مشركان قريش در آن سرزمين دوردست آثار خويش را بر جاى گذاشت و مشركان [[مكه]] را با پديده تازه اى به نام نظام و حكومت اسلامى روبرو گردانيد و رعب و وحشتى در ميان آنان برانگيخت. در تاريخ اين سريه، اتفاقى ميان تاريخنگاران نيست.<br />
<br />
[[واقدى]]، آن را در ماه [[شوال]] هشتمين ماه هجرت پيامبر صلی الله علیه و آله به مدينه منوره<ref> [[المغازى]]، ج 1، ص 10.</ref> و مؤلف كتاب "[[الاستيعاب]]"، آن را در ماه [[ربيع الاول]] سال دوم هجرى و نخستين سريه اسلامى دانسته اند.<ref> الاستيعاب، ج 3، ص 1020.</ref> در كتاب المحبر گفته شد كه اين سريه در نخستين روز ربيع الاول واقع گرديد.<ref> المحبر، ص 116.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه ربیع الاول]]<br />
[[رده:سال ۲ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D9%8A%D8%A7%D8%AA_%D9%85%D8%A7%D8%B2%D9%86%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C&diff=57353آيات مازندرانی2016-03-14T09:45:01Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>آقا محمد علی فرزند علامه محمد باقر هزار جريبی مازندرانی یکی از اعلام بزرگ [[شيعه]] در قرن سيزدهم هجری بود. آقا محمد علی عالمی جامع و فاضلی کامل، فقيهی دقيق النظر و [[مجتهد]]ی متفکر و زبان آور بود. از آثارش احاطه به دانشهايش آشکار است. ضمن آنکه از اکثر علوم اسلامی با خبر بود. عرب و عجم او را می شناختند و آن بزرگوار مسلمين را ملجأ و پناهی بود و پاسخگوئی دلسوز همگان. فرزند فاضلش در احوال والدش چنين می نويسد: والدم دانشمندی متهجد و شب زنده دار بود که [[نوافل]] و تهجدش ترک نشد. در مقام [[عبادت]] در دلهای شب چون مار گزيده به خود می پيچد، نسبت به دنيا و حطام اندک ان اصلا توجهی نداشت، و زندگی ساده خود را به زهد و قناعت گذرانيد.<br />
<br />
[[صاحب روضات]] می نويسد: او پس از [[مرگ]] پدر از شهری به شهر ديگر [[هجرت]] کرد تا آنکه به شهر قم ساکن شد و به درس مرحوم [[ميرزا صاحب قوانين]] مرتبا حاضر می شد و از جمله خواص اصحاب او گرديد. ميرزا خيلی به او علاقه داشت و اجازه کاملی به او داد. آقا محمد علی از قم به اصفهان رفت و پس از ازدواج با دختر [[ميرزا محمد باقر نواب]] سالها در اصفهان (شهر رضا) اقامت گزيد و به تدريس و تزويج و تأليف مشغول گشت. بحر زاخر او در فقه کتابی است مفصل که مجلدات آن بالغ بر چهل هزار بيت است. مجلدات مخزن الاسرار حاوی مسائل حرام و حلال، لئآلی در اصول فقه، بدر باهر در تفسير، سراج منير در رجال، تبصره در امامت، کتاب انيس (داستانهای مضحک) در فکاهيات. آقا محمد علی در سال 1158 در عتبات به جهان ديده گشود و سرانجام در سال 1245 در شهرضای اصفهان از جهان ديده فرو بست.<br />
<br />
والد معظم او علامه مازندرانی حاج ميرزا محمد باقر هزار جريبی یکی از اکابر علما و اعظم فقيهان عصر خويش بود. در کمالات اخلاقی و فضائل علمی و عملی و راه و رسم بندگی بهتر از پور خويش بود. خدايش درجات او عالی است متعالی فرمايد. اين شخصيت خداگونه از اساتيد وحيد بهبهانی، سيد بحر العلوم، شيخ جعفر کبير، سيد صاحب رياض، و جناب ميرزا قمی بود. یعنی در واقع استاد اساتيد حوزه های عراق و ايران و جهان تشيع (معاصر با صدر قمی و مير کبير). علامه مازندرانی شهرت شاگردانش از خود او بيشتر است.<br />
<br />
او از هزار جريب مازندران برای خشنودی خدا در گوشه حوزه عراق اقامت گزيد و سالها چشم به اساتيد و کتب مختلف دوخت و فرزندانی روحانی و مجتهدانی جامع بدون سر و صدا به جهان [[تشيع]] تحويل داد. علامه سنوات عمر شريفش در نجف اشرف سپری شد و حدود 1170 در کنار مولايش برای هميشه آرميد. اگر اجازه دهی شما را مختصر خبری و آن اين که: آقا محمد علی را فرزندی است عالم که وی نيز مجتهدی کامل، چون جد و پدرش بسی فاضل به نام ميرزا محمد حسن مازندرانی. وی از افاضل شاگردان ميرزای بزرگ بود که ميرزای شيرازی وثاقت و [[اجتهاد]] او را به صراحت تأکيد نمود.<br />
<br />
==منابع==<br />
سایت شعائر<br />
[[رده: علمای قرن دوازدهم]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%B5%D9%81_%D8%A8%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C%D8%A7&diff=57350آصف بن برخیا2016-03-14T07:49:41Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>آصف، نام وزیر یا کاتب یا ندیم حضرت سلیمان (ع) است و در روایات و داستانهای [[حضرت سلیمان]] (ع) نام او برده شده است.<ref> [[خرمشاهی]]، [[بهاءالدین]]، دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان و ناهید، 1377، چاپ اول، ج 1، ص 39. </ref> ظاهراً او یکی از نزدیکان و دوستان خاص سلیمان (ع)بوده و میگویند خواهرزاده سلیمان نبی (ع) بوده است.<ref> [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی]]، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374، چاپ دوازدهم، ج 15، ص 469. </ref> او نزد سلیمان دارای مقام و منزلت بوده در حضور و غیاب سلیمان هر وقت میخواستم وارد خانه او میشده<ref> [[شبستری، عبدالحسین]]، اعلام قرآن، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379، چاپ اول،ص 20. </ref>.<br />
در [[حدیث|روایات]] و [[تفسیر قرآن| تفاسیر]] همه جا آصف وزیری خردمند، سیاستمدار و مدبر معرفی شده است. آصف از [[بنیاسرائیل]] و براساس بعضی منابع، هم دوران کودکی سلیمان بوده است.<ref> مرکز فرهنگ و معارف، اعلام قرآن از دایره المعارف قرآن، قم، بوستان کتاب، 1385، ج1، ص 109. </ref><br />
<br />
== آصف بن برخیا در قرآن ==<br />
<br />
نام آصف در قرآن صریحاً ذکر نشده ولی در داستان حضرت سلیمان (ع) آمده است که ایشان، از اطرافیان خود میخواهد تخت [[ملکه سبأ]] ([[بلقیس]]) را به آنجا بیاورند:<br />
{{متن قرآن|«قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»}}<ref> [[سوره نمل| نمل/]] 38 (ترجمه آیات از آیت الله مکارم شیرازی میباشد) </ref><br />
<br />
«(سلیمان گفت) ای بزرگان کدام یک از شما تخت او را برای من میآورد پیش از آنکه به حال تسلیم نزد من آیند»<br />
<br />
ابتدا یکی از [[جن|جنیان]] میگوید:<br />
<br />
{{متن قرآن|«قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ»}}<ref> نمل/39. </ref><br />
«عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از مجلست برخیزی »<br />
اما در مقابل شخص دیگری میگوید من تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن نزد آنها حاضر خواهم نمود که قرآن کلام او را چنین نقل میکند:<br />
{{متن قرآن|«قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»}} <ref> نمل/40. </ref><br />
«کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را نزد تو خواهم آورد»<br />
<br />
== علم آصف بن برخیا ==<br />
<br />
اینکه این علم چه علمی بوده، در آن بحث وجود دارد، برخی گویند منظور آگاهی او بر کتب آسمانی است، بعضی احتمال دادهاند [[لوح محفوظ]] باشد و نیز بسیاری از مفسران و غیر آنها گفتهاند؛ این مرد با ایمان از [[اسم اعظم]] الهی باخبر بوده (همان نام بزرگی که هر چیز در برابر آن خاضع میگردد).<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 470- 49. </ref><br />
به هر حال آنچه آصف میدانست از علم سلیمان (ع) بود که به فرمان خدا نزد آصف به [[ودیعه]] نهاده شده بود تا مردم در [[امامت]] و جانشینی او اختلاف نکنند.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین، ص 112. </ref><br />
بنابراین معلوم میشود آصف دارای ارتباطی با خداوند بوده که هر چه از پروردگارش درخواست میکرده و برآورده میشده و این علم از سنخ علوم فکری و اکتسابی نبوده است.<ref> [[علامه طباطبایی|طباطبائی، محمدحسین]]؛ تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی،بیجا، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1370، چاپ چهارم، 15، ص 563. </ref><br />
اینکه خود سلیمان (ع) [[تخت بلقیس|تخت]] را نیاورد و مأموریت را به آصف واگذار کرد ممکن است به خاطر این بوده باشد که آصف [[وصیََّ]] او بود و سلیمان میخواست در این لحظه حساس، موقعیت او را به همگان معرفی کند، به علاوه استاد، شاگردان خود را در مواقع لازم میآزماید تا شایستگی آنها را به دست آورد.<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 471. </ref><br />
گفتهاند آصف [[وضو]] گرفت و دو رکعت [[نماز]] خواند، آنگاه دعا کرد و در یک چشم برهم زدن تخت ظاهر شد.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف،پیشین، ص 113. </ref><br />
برخی گویند [[اسم اعظم]]ی که آصف خداوند را با آن خواند «یا حی یا قیوم» بوده و یا «الله الرحمن» و به عقیده برخی «ذالجلال والاکرام» و به عقیده برخی دیگر «یا الهنا واله کل شیء الهً واحداً لا اله الا انت» بوده است.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف،پیشین، ص 111. </ref><br />
در روایات بسیاری میخوانیم اسم اعظم 73 حرف است که یک حرف آن نزد آصف بن برخیا بود و 72 حرف آن نزد امامان (ع) است و یک حرف مخصوص ذات پاک خداست.<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 473. </ref><br />
چون مرگ آصف نزدیک شد به او وحی شد که فرزندش را جانشین خود کند و آنچه از نور و حکمت نزدش بود به او واگذارد.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین، ص 111. </ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=30305 آصف بن برخیا، علی محمودی، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)] تاریخ بازیابی: 30 دی 1391.<br />
<br />
[[رده:شخصیت های ستوده شده در قرآن]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%B5%D9%81_%D8%A8%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C%D8%A7&diff=57345آصف بن برخیا2016-03-14T06:59:07Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>آصف، نام وزیر یا کاتب یا ندیم حضرت سلیمان (ع) است و در روایات و داستانهای [[حضرت سلیمان]] (ع) نام او برده شده است.<ref> [[خرمشاهی]]، [[بهاءالدین]]، دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان و ناهید، 1377، چاپ اول، ج 1، ص 39. </ref> ظاهراً او یکی از نزدیکان و دوستان خاص سلیمان (ع)بوده و میگویند خواهرزاده سلیمان نبی (ع) بوده است.<ref> مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374، چاپ دوازدهم، ج 15، ص 469. </ref> او نزد سلیمان دارای مقام و منزلت بوده در حضور و غیاب سلیمان هر وقت میخواستم وارد خانه او میشده<ref> شبستری، عبدالحسین، اعلام قرآن، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379، چاپ اول،ص 20. </ref>.<br />
در روایات و تفاسیر همه جا آصف وزیری خردمند، سیاستمدار و مدبر معرفی شده است. آصف از [[بنیاسرائیل]] و براساس بعضی منابع، هم دوران کودکی سلیمان بوده است.<ref> مرکز فرهنگ و معارف، اعلام قرآن از دایره المعارف قرآن، قم، بوستان کتاب، 1385، ج1، ص 109. </ref><br />
<br />
== آصف بن برخیا در قرآن ==<br />
<br />
نام آصف در قرآن صریحاً ذکر نشده ولی در داستان حضرت سلیمان (ع) آمده است که ایشان، از اطرافیان خود میخواهد تخت [[ملکه سبأ]] ([[بلقیس]]) را به آنجا بیاورند:<br />
{{متن قرآن|«قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»}}<ref> نمل/ 38 (ترجمه آیات از آیت الله مکارم شیرازی میباشد) </ref><br />
<br />
«(سلیمان گفت) ای بزرگان کدام یک از شما تخت او را برای من میآورد پیش از آنکه به حال تسلیم نزد من آیند»<br />
<br />
ابتدا یکی از جنیان میگوید:<br />
<br />
{{متن قرآن|«قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ»}}<ref> نمل/39. </ref><br />
«عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از مجلست برخیزی »<br />
اما در مقابل شخص دیگری میگوید من تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن نزد آنها حاضر خواهم نمود که قرآن کلام او را چنین نقل میکند:<br />
{{متن قرآن|«قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»}} <ref> نمل/40. </ref><br />
«کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را نزد تو خواهم آورد»<br />
<br />
== علم آصف بن برخیا ==<br />
<br />
اینکه این علم چه علمی بوده، در آن بحث وجود دارد، برخی گویند منظور آگاهی او بر کتب آسمانی است، بعضی احتمال دادهاند لوح محفوظ باشد و نیز بسیاری از مفسران و غیر آنها گفتهاند؛ این مرد با ایمان از اسم اعظم الهی باخبر بوده (همان نام بزرگی که هر چیز در برابر آن خاضع میگردد).<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 470- 49. </ref><br />
به هر حال آنچه آصف میدانست از علم سلیمان (ع) بود که به فرمان خدا نزد آصف به [[ودیعه]] نهاده شده بود تا مردم در [[امامت]] و جانشینی او اختلاف نکنند.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین، ص 112. </ref><br />
بنابراین معلوم میشود آصف دارای ارتباطی با خداوند بوده که هر چه از پروردگارش درخواست میکرده و برآورده میشده و این علم از سنخ علوم فکری و [[اکتسابی]] نبوده است.<ref> طباطبائی، محمدحسین؛ تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی،بیجا، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1370، چاپ چهارم، 15، ص 563. </ref><br />
اینکه خود سلیمان (ع) تخت را نیاورد و مأموریت را به آصف واگذار کرد ممکن است به خاطر این بوده باشد که آصف [[وصیََّ]] او بود و سلیمان میخواست در این لحظه حساس، موقعیت او را به همگان معرفی کند، به علاوه استاد، شاگردان خود را در مواقع لازم میآزماید تا شایستگی آنها را به دست آورد.<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 471. </ref><br />
گفتهاند آصف [[وضو]] گرفت و دو رکعت [[نماز]] خواند، آنگاه دعا کرد و در یک چشم برهم زدن تخت ظاهر شد.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف،پیشین، ص 113. </ref><br />
برخی گویند [[اسم اعظم]]ی که آصف خداوند را با آن خواند «یا حی یا قیوم» بوده و یا «الله الرحمن» و به عقیده برخی «ذالجلال والاکرام» و به عقیده برخی دیگر «یا الهنا واله کل شیء الهً واحداً لا اله الا انت» بوده است.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف،پیشین، ص 111. </ref><br />
در روایات بسیاری میخوانیم اسم اعظم 73 حرف است که یک حرف آن نزد آصف بن برخیا بود و 72 حرف آن نزد امامان (ع) است و یک حرف مخصوص ذات پاک خداست.<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 473. </ref><br />
چون مرگ آصف نزدیک شد به او وحی شد که فرزندش را جانشین خود کند و آنچه از نور و حکمت نزدش بود به او واگذارد.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین، ص 111. </ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=30305 آصف بن برخیا، علی محمودی، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)] تاریخ بازیابی: 30 دی 1391.<br />
<br />
[[رده:شخصیت های ستوده شده در قرآن]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%B5%D9%81_%D8%A8%D9%86_%D8%A8%D8%B1%D8%AE%DB%8C%D8%A7&diff=57344آصف بن برخیا2016-03-14T06:57:04Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>آصف، نام وزیر یا کاتب یا ندیم حضرت سلیمان (ع) است و در روایات و داستانهای [[حضرت سلیمان]] (ع) نام او برده شده است.<ref> [[خرمشاهی]]، [[بهاءالدین]]، دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان و ناهید، 1377، چاپ اول، ج 1، ص 39. </ref> ظاهراً او یکی از نزدیکان و دوستان خاص سلیمان (ع)بوده و میگویند خواهرزاده سلیمان نبی (ع) بوده است.<ref> مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374، چاپ دوازدهم، ج 15، ص 469. </ref> او نزد سلیمان دارای مقام و منزلت بوده در حضور و غیاب سلیمان هر وقت میخواستم وارد خانه او میشده<ref> شبستری، عبدالحسین، اعلام قرآن، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379، چاپ اول،ص 20. </ref>.<br />
در روایات و تفاسیر همه جا آصف وزیری خردمند، سیاستمدار و مدبر معرفی شده است. آصف از [[بنیاسرائیل]] و براساس بعضی منابع، هم دوران کودکی سلیمان بوده است.<ref> مرکز فرهنگ و معارف، اعلام قرآن از دایره المعارف قرآن، قم، بوستان کتاب، 1385، ج1، ص 109. </ref><br />
<br />
== آصف بن برخیا در قرآن ==<br />
<br />
نام آصف در قرآن صریحاً ذکر نشده ولی در داستان حضرت سلیمان (ع) آمده است که ایشان، از اطرافیان خود میخواهد تخت [[ملکه سبأ]] ([[بلقیس]]) را به آنجا بیاورند:<br />
{{متن قرآن|«قَالَ يَا أَيُّهَا المَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ»}}<ref> نمل/ 38 (ترجمه آیات از آیت الله مکارم شیرازی میباشد) </ref><br />
<br />
«(سلیمان گفت) ای بزرگان کدام یک از شما تخت او را برای من میآورد پیش از آنکه به حال تسلیم نزد من آیند»<br />
<br />
ابتدا یکی از جنیان میگوید:<br />
<br />
{{متن قرآن|«قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ»}}<ref> نمل/39. </ref><br />
«عفریتی از جن گفت: من آن را نزد تو میآورم پیش از آنکه از مجلست برخیزی »<br />
اما در مقابل شخص دیگری میگوید من تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم به هم زدن نزد آنها حاضر خواهم نمود که قرآن کلام او را چنین نقل میکند:<br />
{{متن قرآن|«قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»}} <ref> نمل/40. </ref><br />
«کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را نزد تو خواهم آورد»<br />
<br />
== علم آصف بن برخیا ==<br />
<br />
اینکه این علم چه علمی بوده، در آن بحث وجود دارد، برخی گویند منظور آگاهی او بر کتب آسمانی است، بعضی احتمال دادهاند لوح محفوظ باشد و نیز بسیاری از مفسران و غیر آنها گفتهاند؛ این مرد با ایمان از اسم اعظم الهی باخبر بوده (همان نام بزرگی که هر چیز در برابر آن خاضع میگردد).<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 470- 49. </ref><br />
به هر حال آنچه آصف میدانست از علم سلیمان (ع) بود که به فرمان خدا نزد آصف به [[ودیعه]] نهاده شده بود تا مردم در [[امامت]] و جانشینی او اختلاف نکنند.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین، ص 112. </ref><br />
بنابراین معلوم میشود آصف دارای ارتباطی با خداوند بوده که هر چه از پروردگارش درخواست میکرده و برآورده میشده و این علم از سنخ علوم فکری و [[اکتسابی]] نبوده است.<ref> طباطبائی، محمدحسین؛ تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی،بیجا، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1370، چاپ چهارم، 15، ص 563. </ref><br />
اینکه خود سلیمان (ع) تخت را نیاورد و مأموریت را به آصف واگذار کرد ممکن است به خاطر این بوده باشد که آصف [[وصیََّ]] او بود و سلیمان میخواست در این لحظه حساس، موقعیت او را به همگان معرفی کند، به علاوه استاد، شاگردان خود را در مواقع لازم میآزماید تا شایستگی آنها را به دست آورد.<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 471. </ref><br />
گفتهاند آصف [[وضو]] گرفت و دو رکعت [[نماز]] خواند، آنگاه دعا کرد و در یک چشم برهم زدن تخت ظاهر شد.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف،پیشین، ص 113. </ref><br />
برخی گویند اسم اعظمی که آصف خداوند را با آن خواند «یا حی یا قیوم» بوده و یا «الله الرحمن» و به عقیده برخی «ذالجلال والاکرام» و به عقیده برخی دیگر «یا الهنا واله کل شیء الهً واحداً لا اله الا انت» بوده است.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف،پیشین، ص 111. </ref><br />
در روایات بسیاری میخوانیم اسم اعظم 73 حرف است که یک حرف آن نزد آصف بن برخیا بود و 72 حرف آن نزد امامان (ع) است و یک حرف مخصوص ذات پاک خداست.<ref> تفسیر نمونه، پیشین، ص 473. </ref><br />
چون مرگ آصف نزدیک شد به او وحی شد که فرزندش را جانشین خود کند و آنچه از نور و حکمت نزدش بود به او واگذارد.<ref> اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین، ص 111. </ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=30305 آصف بن برخیا، علی محمودی، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)] تاریخ بازیابی: 30 دی 1391.<br />
<br />
[[رده:شخصیت های ستوده شده در قرآن]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D9%85:_%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57343تقویم: شهادت امام رضا علیه السلام2016-03-14T06:56:37Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 30 صفر|سال= سال 203 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[امام رضا]] علیه السلام در يازدهم [[ذی القعده]] سال 148 قمرى<ref> زندگانى چهاده معصوم علیهم السلام (ترجمه [[اعلام الورى]])، ص 423؛ [[منتهى الآمال]] ([[شيخ عباس قمی]])، ج 2، ص 256 و [[بحارالانوار]] ([[علامه مجلسی]])، ج 49، ص 2.</ref> و به روايتى در يازدهم [[ذی الحجه]] سال 153<ref> [[كشف الغمه]] ([[علي بن عيسي اربلی]])، ج 3، ص 70.</ref> در مدينه منوره ديده به جهان گشود.<br />
<br />
پدر ارجمندش [[امام کاظم]] علیه السلام، امام هفتم شيعيان و مادرش نجمه (تكتم) معروف به [[ام البنين]] سلام الله علیها بودند.<br />
<br />
امام رضا علیه السلام در 35 سالگى، پس از شهادت پدرش امام موسى كاظم علیه السلام در زندان [[بغداد]]، در [[رجب]] سال 183 قمرى به [[امامت]] رسيد و مدت امامت آن حضرت، بيست سال بود. امام رضا علیه السلام از آغاز تولد تا زمان شهادت خويش با شش تن از خلفاى عباسى به نام هاى: [[منصور دوانیقى]]، مهدى، هادى، [[هارون الرشيد]]، امين و [[مأمون عباسى]] معاصر بود و ايام امامت آن حضرت، مصادف بود با [[خلافت]] هارون، امين و مأمون.<br />
<br />
يكى از حساسترين مقطع زندگى امام رضا علیه السلام و حتى مهمترين مقطع امامت [[شيعيان]]، مسافرت اجبارى آن حضرت به خراسان و پذيرش ولايت عهدى مأمون عباسى است، كه سرانجام، شهادت آن حضرت در همين مسافرت به وقوع پيوست.<br />
<br />
آن طورى كه از مأمون (هفتمين خليفه [[عباسيان]]) نقل شده است، وى در نبرد با برادرش امين، نذر كرده بود كه در صورت پيروزى بر سپاهيان امين و به چنگ آوردن خلافت اسلامى، قدرت را به شخصى كه افضل آل ابى طالب علیه السلام باشد بسپارد.<br />
<br />
هنگامى كه سپاهيان مأمون عباسى پس از تصرف شهرهاى ايران، وارد [[عراق]] شده و با كشتن امين، [[بغداد]] و ساير بلاد اسلامى را به تصرف خويش درآوردند، مأمون در نشستى با حضور فضل و حسن از فرزندان سهل، مقصود خويش را آشكار ساخت و از آن دو (كه يكى مقام وزارت و امور سياسى كشور و ديگرى سردارى سپاه و امور نظامى وى را بر عهده داشت) خواست كه مقدمات حضور امام على بن موسى الرضا علیه السلام به عنوان برترين و والاترين شخصيت آل ابى طالب علیه السلام در [[خراسان]] را فراهم كنند.<br />
<br />
مأمون گفت: ما أعلم احداً افضل من هذا الرّجل على وجه الأرض؛ من در كره زمين، شخصيتى بالاتر و والاتر از اين شخص (امام رضا علیه السلام) براى پذيرش خلافت اسلامى سراغ ندارم.<ref> [[الارشاد]] ([[شيخ مفيد]])، ص 602.</ref><br />
<br />
مأمون در اجراى نيت خود، بسيار جدى بود و از مخالفت مخالفان و دشمنان [[اهل بيت]] علیهم السلام واهمه اى نداشت. وى، به يكى از سرداران سپاه خويش به نام جلودى مأموريت داد كه از خراسان به [[مدينه]] رفته و امام رضا علیه السلام و بسيارى از [[علويان]] بزرگوار را با خود به خراسان آورد.<br />
<br />
جلودى به مدينه رفت و دعوت مأمون عباسى را به امام رضا علیه السلام ابلاغ كرد. با اين كه علويان و نوادگان امامان معصوم علیهم السلام از اين دعوت بسيار خرسند شده و خود را آماده مسافرت كرده بودند، ولى امام رضا علیه السلام اطمينانى به اظهارات مأمون نداشت و خواسته هايش را واقعى نمى ديد. به همين جهت، حاضر به مسافرت نگرديد. ولى جلودى اصرار كرد و امام رضا علیه السلام را بااكراه و اجبار به اين سفر بزرگ وادار نمود.<br />
<br />
امام رضا علیه السلام، فرزند خردسالش محمد تقى علیه السلام را در [[مدينه]] جانشين خويش قرار داد و به همراه برخى از علويان و ياران خويش عازم خراسان شد. آن حضرت پس از عبور از [[بصره]]، وارد ايران شد و در مسير راه با استقبال شايان ايرانيان مشتاق اهل بيت علیهم السلام روبرو گرديد. براى امام رضا علیه السلام در شهرها و بين راه هاى ايران، از جمله [[قم]] و [[نيشابور]]، داستان و كرامت هاى زيادى به ظهور رسيده كه در كتب تاريخ و سيره امامان معصوم علیهم السلام بيان شده است.<br />
<br />
امام رضا علیه السلام پس از آن كه به "[[مرو]]"<ref> اين شهر، هم اكنون در كشور تركمنستان واقع شده است.</ref> مركز حكومت مأمون عباسى در خراسان رسيد، با استقبال مأمون و درباريان و قاطبه مردم روبرو شد. مأمون براى امام رضا علیه السلام احترام ويژه اى قائل شد و وى را بر همگان، از جمله علويان و [[عباسيان]] برترى داد و در تكريم و تعظيم او، هيچ گونه كوتاهى نكرد.<br />
<br />
وى به امام رضا علیه السلام عرض كرد: من مى خواهم خود را از خلافت اسلامى خلع كرده و آن را به شما واگذار كنم. نظر شما در اين باره چيست؟<br />
<br />
امام رضا علیه السلام از پذيرش آن امتناع كرد. چون مى دانست كه مأمون در گفتارش صداقت ندارد و مى خواهد او را از اين راه بيازمايد و يا اگر حكومت را به وى واگذار كند، آن حضرت را پس از مدتى از ميان برداشته و خود دوباره حكومت را بدست گيرد و از اين راه، مشروعيت حكومت غاصبانه خويش را به اثبات رساند.<br />
<br />
مأمون كه از پذيرش خلافت اسلامى از سوى امام رضا علیه السلام نااميد شده بود، به آن حضرت پيشنهاد كرد كه ولايت عهدى وى را بپذيرد.<br />
<br />
مأمون در اين باره اصرار كرد و حتى به گونه اى امام رضا علیه السلام را تهديد كرد. وى به امام رضا علیه السلام گفت: [[عمر بن خطاب]] در هنگام [[مرگ]]ش، شورايى متشكل از شش نفر براى انتخاب جانشين خود برگزيد، كه يكى از آنان، جدت على بن ابى طالب علیه السلام بود. وى با آنان شرط كرد كه هر كسى مخالفت ورزد، گردنش را با شمشير بزنند.<br />
<br />
امروز، من از تو مى خواهم كه ولايت عهدى مرا بپذيرى و چاره اى جز پذيرفتن آن ندارى!<br />
<br />
امام رضا علیه السلام كه در مقابل تهديد جدى مأمون روبرو شده بود، چاره اى جز رضا و تسليم نديد. آن حضرت، ولايت عهدى مأمون را با شرايطى پذيرفت.<br />
<br />
امام رضا علیه السلام فرمود: در صورتى ولايت عهدى تو را مى پذيرم كه مسئوليت امر و نهى در حكومت تو با من نباشد، در چيزى فتوا ندهم و در دعوايى داورى نكنم و كسى را عزل و يا نصب ننمايم و آيينى را كه هم اكنون در [[خلافت]] تو رايج است، تغيير ندهم.<br />
<br />
مأمون، تمام خواسته هاى امام رضا علیه السلام پذيرفت.<br />
<br />
امام رضا علیه السلام مى خواست با اين شرايط به او و همگان تفهيم كند كه آن حضرت، از عناصر خلافت نيست و نقشى در حكومت ندارد و هيچ گونه مسئوليتى از جانب حكومت متوجه او نيست و از اين كه ولى عهد [[خليفه]] است، يك امر اجبارى و به عبارتى تشريفاتى، بيش نيست.<ref> الارشاد، ص 600.</ref><br />
<br />
مأمون، پس از آن كه توانست امام رضا علیه السلام را به پذيرش ولايت عهدى حاضر نمايد و از آن حضرت، پاسخ مثبت بگيرد، بسيار شادمان شد و در آغاز، نشستى خصوصى با سران كشورى و لشكرى و خانوادگى برقرار كرد و ولايت عهدى امام رضا علیه السلام را به اطلاع آنان رسانيد و هفته بعد، در نشستى عمومى، تمامى سران كشورى، لشكرى، درباريان، نظاميان، قاضيان، فرهنگيان و اقشار مختلف مردم را بار عام داده تا با امام رضا علیه السلام [[بيعت]] نمايند.<br />
<br />
مأمون، نخست به فرزند خود عباس و سپس به سايرين دستور داد كه با آن حضرت بيعت كنند.<br />
<br />
از آن هنگام، لباس سياه [[عباسيان]] به رنگ سبز كه لباس [[علويان]] بود، تغيير پيدا كرد و همگان سبزپوش شدند. همچنين بيرق ها و پرچم هاى عباسيان كه به رنگ سياه بود، تبديل به سبز گرديد.<br />
<br />
مأمون در آن ايام به شكرانه پذيرش ولايت عهدى از سوى امام رضا علیه السلام، دستور داد مواجب و حقوق يك ساله كارمندان و سپاهيان را يكجا پرداخت نمايند.<br />
<br />
سخن سرايان و شاعران دوستدار اهل بيت علیهم السلام كه قريب به دو قرن نمى توانستند از ترس خلفاى [[امویان|اموى]] و عباسى و عاملان آن ها، نامى از اهل بيت علیهم السلام ببرند، يك باره، زبان به تمجيد و توصيف اهل بيت عصمت و طهارت علیهم السلام، از جمله امام رضا علیه السلام گشودند و در اين باره سخن ها و شعرهاى فراوان در مجلس مأمون و در خارج مجلس سرودند.<br />
<br />
مأمون نيز فرمان داد كه به نام نامى امام رضا علیه السلام، سكه زنند و پول رايج و رسمى آن زمان را به نام آن حضرت، منقش گردانند. همچنين به تمام سخن گويان و خطيبان جمعه دستور داده شد كه در هنگام سخنرانى، نام امام رضا علیه السلام را با توصيف و تعظيم بيان كنند.<br />
<br />
در آن سال، مأمون، اميرى [[حج]] را به [[اسحاق بن موسى]]، برادر امام رضا علیه السلام سپرد و او را به همراه حاجيان خراسان، روانه مكه نمود و به وى دستور داد در تمامى شهرهاى بين راه، مردم را از ولايت عهدى امام رضا علیه السلام باخبر گرداند.<br />
<br />
بدين طريق آوازه ولايت عهدى امام رضا علیه السلام در تمامى شهرها طنين افكن شد.<br />
<br />
در [[مدينه]] منوره، [[عبدالحميد بن سعيد]]، خطيب وقت، به هنگام [[خطبه]] در فراز منبر [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله چنين گفت: ولى عهد المسلمين على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على علیه السلام. <ref> همان، ص 605 و زندگانى چهاده معصوم علیهم السلام (ترجمه اعلام الورى)، ص 445.</ref><br />
<br />
شيعيان و دوستداران اهل بيت علیهم السلام، فرصت و موقعيت بسيار مناسبى پيدا كرده تا پس از سال ها اختناق و فشار، بار ديگر راه و رسم خويش را آشكار و حقانيت مذهب خود را [[اثبات]] كنند. [[علويان]]، به ويژه نوادگان [[امام صادق]] علیه السلام و فرزندان [[امام کاظم]] علیه السلام به خاطر وجود مبارك [[امام رضا]] علیه السلام، موقعيت هاى ممتازى در حكومت مأمون پيدا كرده و در [[ايران]]، [[عراق]]، [[حجاز]] و [[يمن]] به منصب هايى رسيدند.<br />
<br />
در خراسان نيز به خاطر گفتمان ها و رفتار دلنشين و زيباى امام رضا علیه السلام، هر روز محبوبيت آن حضرت و گرايش مردم به سوى اهل بيت علیهم السلام زيادتر مى شد. <br />
<br />
روند چنين پروسه اى، خوشايند مأمون نبود. زيرا وى مى خواست از ولايت عهدى امام رضا علیه السلام براى مشروعيت و مقبوليت عمومى حكومت غاصبانه خويش، استفاده ابزارى كند، ولى امام رضا علیه السلام با درايت خويش، نتيجه را به عكس خواسته هاى مأمون كرد و به همگان تفهيم نمود كه خلافت [[عباسيان]]، مشروعيت ندارد و بايد به خاندان پيامبر صلی الله علیه و آله كه شايسته ترين افراد اُمتند برگردد.<br />
<br />
مأمون با زيركى و فطانت خويش به اين أمر پى برد و خود را بازنده ميدان ديد. بدين جهت، درصدد معارضه پنهانى با امام رضا علیه السلام برآمد.<br />
<br />
از سوى ديگر، در عراق و به ويژه در [[بغداد]]، شورش هايى برضد مأمون پديد آمد و عباسيان در غياب مأمون، وى را از خلافت خلع كردند و ابراهيم بن مهدى عباسى را به تخت خلافت نشانده و با او بيعت كردند. حسن بن سهل كه از سوى مأمون، فرماندهى كل سپاه و حكومت عراق و بخش هاى عربى را بر عهده داشت، با مخالفان مأمون به نبرد پرداخت ولى اين گونه رويدادها را از مأمون، پنهان نگه مى داشت و تلاش مى كرد كه اخبار عراق به وى نرسد.<ref> [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 2، ص 383.</ref><br />
<br />
امام رضا علیه السلام كه از اين گونه خبرها اطلاع داشت، آن ها را به مأمون گوشزد مى كرد. اين أمر، سبب شد كه فضل بن سهل، از موقعيت خويش و برادرش حسن بن سهل در نزد مأمون احساس خطر كرده و از جانب مأمون، متهم به پنهان كارى گردند. بدين لحاظ تلاش مى كرد كه امام رضا علیه السلام را از چشم مأمون بيندازد و وى را نسبت به آن حضرت بدگمان كند.<br />
<br />
امام رضا علیه السلام در برابر رفتار و كردار غيرانسانى و غيراخلاقى سرداران و زمامداران عباسى، اظهار ناخوشايندى مى كرد و مأمون را در قبال آن ها مسئول مى دانست. آن حضرت، در برابر كردار و رفتارهاى ناپسند خود مأمون نيز ساكت نمى شد و وى را نسبت به آن ها، هشدار داده و درستى و راستى راه را به وى نشان مى داد.<br />
<br />
مأمون در ظاهر از نقدها و پيشنهادهاى امام رضا علیه السلام استقبال و اظهار خوشنودى مى كرد ولى در باطن، بسيار رنج مى برد و به تدريج وجود امام رضا علیه السلام را بر خود سنگين مى ديد.<ref> زندگانى چهاده معصوم علیهم السلام (ترجمه اعلام الورى)، ص 452 و الارشاد، ص 611.</ref><br />
<br />
وى در صدد برآمد تا به طريقى، اين امام همام را از سر راه خويش برداشته و به حكومت دلخواه خود، بدون مراقبت و مزاحمت كسى ادامه دهد.<br />
<br />
به هر تقدير، در بازگشت مأمون و درباريان و كارگذاران حكومتى او از خراسان، جهت عزيمت به سوى عراق، و انتقال مقر حكومت از "مرو" به "بغداد"، در آغاز، فضل بن سهل به توطئه مأمون، در حمام سرخس ترور گرديد و به قتل رسيد. پس از آن، امام رضا علیه السلام در طوس به توطئه مأمون، مسموم گرديد و پس از دو روز بيمارى شديد، به شهادت رسيد.<br />
<br />
پس از آن كه امام رضا علیه السلام به شهادت رسيد، مأمون يك شب و يك روز، شهادت آن حضرت را مخفى نگه داشت و سپس به سراغ محمد بن جعفر بن صادق علیه السلام كه عموى امام رضا علیه السلام و بزرگ علويان بود، فرستاد و او را از درگذشت امام رضا علیه السلام باخبر گردانيد. مأمون در جمع علويان سوگوار، ابراز اندوه و تأثر نمود و بدن شريف امام رضا علیه السلام را به آنان نماياند كه ببينند، هيچ آزارى به آن حضرت نرسيد و به مرگ طبيعى از دنيا رفت.<br />
<br />
مأمون براى پنهان داشتن توطئه ننگين خود و فريب دادن علويان و محبان اهل بيت علیهم السلام، در شهادت امام رضا علیه السلام بسيار گريه و ناله كرد. وى گفت: اى برادر! چه قدر بر من گران و سنگين است كه تو را چنين ببينم. من آرزو داشتم كه پيش از تو از دنيا بروم، وليكن خداى سبحان آن چه را اراده كند، به انجام مى آورد.<br />
<br />
آن گاه دستور داد كه بدن شريف آن حضرت را غسل و كفن نمايند و خود وى، جنازه آن امام شهيد را بدوش گرفت و به محلى كه هم اكنون مرقد شريفش است، تشييع نمود و در همان جا كه در جوار قبر پدرش هارون الرشيد است، دفن نمود.<br />
<br />
محل تدفين امام رضا علیه السلام، پيش از آن، خانه و ملك [[حميد بن قحطبه]] بود كه در روستاى سناباد قرار داشت. هنگامى كه هارون الرشيد در سال 193 هجرى قمرى به هلاكت رسيد، وى را در آن جا به خاك سپردند. مأمون پس از شهادت امام رضا علیه السلام مى خواست بدن شريف آن حضرت را پشت قبر پدر خود هارون الرشيد قرار دهد، به طورى كه قبر هارون، قبله امام رضا علیه السلام گردد. <br />
<br />
ولى در هنگام كندن قبر، سنگ بزرگى نمايان شد كه كندن آن، غيرممكن بود. اما در روبروى قبر هارون، كندن قبر با مشكلى مواجه نبود. بدين جهت، قبرى براى امام رضا علیه السلام در پيش روى قبر هارون كندند و آن حضرت را در آن دفن نمودند. هم اكنون، مرقد مطهر و منور امام رضا علیه السلام، قبله قبر هارون الرشيد است. <br />
<br />
گفتنى است كه در ظاهر امر، [[غسل]] و [[كفن]] و [[نماز]] بر بدن امام رضا علیه السلام به دستور مأمون انجام گرفت، ولى در واقع و عالم معنى، بدن امام معصوم علیهم السلام را بايد امام معصوم ديگرى غسل و كفن نمايد. به همين جهت، روايات فراوانى وارد شده است كه [[امام محمد تقى]] علیه السلام از مدينه (با كرامت و قدرت الهى) به خراسان رفت و بدن شريف پدرش امام رضا علیه السلام را غسل و كفن نمود و بر وى نماز به جاى آورد.<br />
<br />
درباره تاريخ شهادت امام رضا علیه السلام، اكثر مورخان، [[صفر]] سال 203 قمرى را ذكر كرده اند ولى از اين كه در چه روزى از اين ماه بود، اتفاق نظر ندارند. برخى از آنان، آخرين روز از ماه صفر و برخى ديگر، روزهاى ديگرى را بيان كرده اند.<ref> همان، ص 426؛ [[منتهى الآمال]]، ج 2، ص 312 و الارشاد؛ ص 591؛ [[بحارالانوار]]، ج 49، ص 2 و 292 و كشف الغمه، ج 3، ص 150.</ref><br />
<br />
همچنين برخى از آنان، شهادت آن حضرت را در 23 [[ذى القعده]] سال 203 قمرى مى دانند.<ref> وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 97.</ref><br />
<br />
جانشين امام رضا علیه السلام، فرزندش امام محمد تقى علیه السلام بود كه به عنوان نهمين امام معصوم، رهبرى شيعيان را بر عهده گرفت.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرم افزار دایرة المعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
منابع بیشتر:<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=83 وقایع الایام شیخ عباس قمی،30 صفر]<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۲۰۳ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D9%88%D8%B3%DB%8C_%D8%A8%D9%86_%D8%A8%D8%BA%D8%A7&diff=57340موسی بن بغا2016-03-14T05:45:02Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 264 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[موسی بن بغای کبیر]]، يكى از فرماندهان نظامى و ترك نژاد متوكل (دهمين خليفه عباسى) بود و از سوى او، جهت سركوبى قيام ها و شورش هاى مردمى به مناطق مختلف اسلامى اعزام گرديد و با شدت و خشونت، اعتراضات مردمى را سركوب كرد.<br />
<br />
وى در [[خلافت]] [[معتز عباسى]] (سيزدهمين خليفه عباسى)، مأموريت يافت براى از ميان بردن نخستين حكومت [[شیعه]] در شمال ايران، با [[داعی کبیر]] (حسن بن زيد علوى) حاكم [[طبرستان]]، به نبرد پردازد.<br />
<br />
وى در آغاز [[باجستان بن وهسودان]]، عامل داعى كبير در قزوين، برخورد كرد و با وى جنگ سختى نمود و بر سپاهيان علوى پيروز شد و شهرهاى [[قزوین]]، [[زنجان]] و [[ابهر]] را بار ديگر از دست مخالفان خليفه بيرون آورد و در سيطره سپاهيان [[خليفه]] درآورد.<br />
<br />
وى، آن گاه به "[[ری]]" رفت و پس از تصرف آن، در آن جا اقامت گزيد و سپاهيان خود را به فرماندهى "[[مفلح]]" به جنگ داعى كبير در طبرستان فرستاد.<ref> [[تاریخ دمشق]] (ابن عساكر)، ج 60، ص 401.</ref><br />
<br />
[[مفلح]]، در آغاز به سمنان لشكر كشيد و آن را از تسلط [[علويان]] خارج ساخت. در همين هنگام، [[احمد بن محمد سكنى]] كه از سوى [[طاهریان]]، حاكم منطقه بود، به سپاه خليفه پيوست و به همراه مفلح به طبرستان هجوم آوردند.<br />
<br />
آنان، پس از سمنان و مناطق جنوبى سلسله جبال البرز، به گرگان هجوم آوردند و آن را تصرف كردند. سپس به شهرهاى سارى، آمل، چالوس و سراسر مازندران هجوم آوردند و آن ها را از دست داعى كبير بيرون آوردند. داعى كبير، به ناچار، در اطراف كلاردشت، در غرب مازندران پناه گرفت و از [[ديلميان]] استمداد جست. ولى ديلميان، وى را يارى نكردند. <br />
<br />
تا اين كه در سال 255 قمرى، پس از خلع معتز عباسى از خلافت و مردن او، سپاهيان خليفه، طبرستان و مناطق ديگر ايران را ترك كرده و به سوى [[بغداد]] روان شدند. پس از خروج سربازان مفلح و موسى بن بغا از طبرستان، داعى كبير، دوباره اين مناطق سرسبز را به [[تصرف]] خود درآورد.<ref> [[تاريخ طبرستان]] (بهاء الدين بن اسفنديار)، ص 243.</ref><br />
<br />
موسى بن بغا، در عصر خلافت مهتدى (چهاردهمين خليفه عباسى) به يكى از قدرتمندترين فرماندهان نظامى و سياسى تبديل شد. وى، خليفه را وادار به پذيرش شرايط خود كرد و با دسيسه هايى چند، [[صالح بن وصيف]] را كه از نزديكان و فرماندهان عالى رتبه مهتدى بود، كشت و از اين طريق، رقيب خود را از ميان برداشت.<ref> [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 2، ص 462.</ref><br />
<br />
وى در عصر [[معتمد عباسى]] (پانزدهمين خليفه عباسى) نيز از اقتدار كافى برخوردار بود.<br />
<br />
موسى بن بغا در سال 259 قمرى، از سوى معتمد عباسى مأموريت يافت كه با جنبش زنگيان در جنوب [[عراق]] مبارزه كند. ولى تلاش وى، سودى دربرنداشت.<br />
<br />
وى در سال 260 قمرى، از سوى معتمد عباسى، مأمور لشكركشى به "رى" شد و در اين شهر با هواداران حسن بن زيد طالبى كه بر اين شهر تسلط يافته بود، مبارزه كرد و آنان را شكست داد و شهر را به تصرف خود درآورد. همچنين در سال 261 قمرى، حكومت مناطق جنوبى ايران و عراق، همانند اهواز، [[بصره]]، [[بحرین]] و [[یمامه]] را از معتمد عباسى دريافت كرد و پس از مدتى، از منصب خود بركنار گرديد.<ref> همان، ص 528.</ref><br />
<br />
سرانجام، پس از سال ها خدمت به خلفاى عباسى و خيانت به مردم، و جنايت هاى بي شمار به مسلمانان، در 28 [[صفر]] سال 264 قمرى، در عصر معتمد عباسى، به هلاكت رسيد. جنازه اش به [[سامرا]] منتقل شد و در آن جا به خاك سپرده شد.<ref> تاريخ دمشق، ج 60، ص 401.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۲۶۴ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57302شهادت امام حسن علیه السلام2016-03-12T08:52:34Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 50 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[امام حسن]] علیه السلام نخستين فرزند [[امام علی]] علیه السلام و [[حضرت فاطمه]] زهرا سلام الله علیها است كه در نيمه ماه مبارك [[رمضان]] سال سوم هجرى قمرى در [[مدينه]] منوره ديده به جهان گشود و با تولد خويش، در جدش پيامبر صلی الله علیه و آله و ساير [[اهل بيت]] علیهم السلام شادى و نشاط ويژه اى پديد آورد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام بنا به روايت [[شيعه]] و [[اهل سنت]]، شبيه ترين انسان ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در اين باره گفته شده است: و كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه صلی الله علیه و آله خلقاً و هَدياً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سيما، روش و رهبرى از همه بيشتر به [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شباهت داشت.<ref> الإرشاد ([[شيخ مفيد]])، ص 347.</ref><br />
<br />
امام حسن علیه السلام پس از [[شهادت]] پدرش اميرمؤمنان على بن أبى طالب علیه السلام در [[كوفه]]، با درخواست و [[بيعت]] ياران آن حضرت و اهالى [[كوفه]]، [[خلافت]] را پذيرفت و راه و روش عدالت پرور پدرش را تداوم بخشيد.<ref> همان.</ref><br />
<br />
وليكن با فتنه انگيزى هاى [[ معاويه بن ابي سفيان]] و شرارت هاى سران سفاك سپاه او از يك سو و نفاق و خيانت برخى از سران سپاه امام علیه السلام و ايجاد چند دستگى در ميان مردم و خستگى آنان از جنگ و خونريزى از سوى ديگر، آن حضرت را واداشت كه براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاويه صلح كند و حكومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد.<br />
<br />
از آن پس، امام علیه السلام از كوفه به وطنش مدينه بازگشت و بقيه عمر شريف خود را در مدينه گذرانيد. آن حضرت گرچه از حكومت كناره گيرى كرده بود ولى با رفتار و كردار خود، امت اسلام را به جنايت هاى معاويه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى كرد و روحيه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى كرد.<br />
<br />
وجود آن حضرت براى معاويه و عامل او در مدينه، بسيار گران مى آمد و مانع ترك تازى آنان مى گرديد و دستگاه [[غاصب]] خلافت را با مشكلاتى مواجه مى كرد. از جمله اين كه معاويه تصميم گرفته بود كه فرزند خود يزيد را جانشين خويش گرداند و در اين راه تلاش زيادى به عمل آورد وليكن در آغاز توفيق چندانى به دست نياورد. <br />
<br />
چون اين فكر شيطانى مخالف با [[صلح امام حسن|صلحنامه امام حسن]] علیه السلام بود و از سوى ديگر وجود شخصيت امام حسن علیه السلام مانع تحقق هدف هاى [[معاويه]] بود. بدين جهت در صدد از ميان برداشتن اين اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در اين راه از منافقان و كسانى كه به خاطر وابستگى فاميلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست.<br />
<br />
معاويه از طريق [[اشعث بن قيس]]، دخترش [[جعده]] را كه همسر امام حسن علیه السلام بود وسوسه كرد و او را به شهادت آن حضرت ترغيب و تطميع نمود. وى به جعده گفت كه اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر اين كه يكصد هزار درهم پول نقد دريافت مى كنى، وى را به عقد فرزندش يزيد درمى آورد و او را ملكه عالم اسلام قرار مى دهد.<br />
<br />
جعده كه نفاق و دوچهرگى را از پدرش به [[ارث]] برده بود، هر چه بيشتر خود را به آن حضرت نزديك گردانيد و پس از جلب توجه امام علیه السلام، ناجوانمردانه به آن حضرت، خيانت كرد و به وى زهر خورانيد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام به خاطر نوشيدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بيمارى افتاد و روز به روز، حالش وخيمتر گرديد، تا اين كه در 28 [[صفر]] سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى و دومين سال رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله در مدينه به شهادت رسيد و محبان اهل بيت علیهم السلام را در سوگ بزرگى فرو برد. [[امام حسين]] علیه السلام به تجهيز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفين آن در كنار مرقد پيامبر صلی الله علیه و آله، اقدام به تشييع جنازه نمود. <br />
<br />
عده زيادى از اهالى مدينه، اهل بيت علیهم السلام و تمامى [[بنى هاشم]] در تشييع جنازه امام شهيد خود همراهى كردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسولخدا صلی الله علیه و آله حركت دادند. ولى [[بنى اميه]] و مخالفان اهل بيت علیهم السلام با تحريك [[عایشه]] بنت ابى بكر مانع [[خاکسپاری|تدفين]] بدن آن حضرت در جوار مرقد پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله شدند و در اين راه بسيار پافشارى كرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گرديدند. <br />
<br />
جوانان بنى هاشم و پيروان ولايت آماده دفاع از حريم امامت و ولايت شدند. امام حسين علیه السلام كه در شهادت برادرش امام حسن علیه السلام، از همه سوگوارتر و غمگين تر بود، در برابر حرمت شكنى هاى بنى اميه و مخالفان اهل بيت علیهم السلام فرمود: <br />
<br />
<I>واللّه لولا عهد الحسن علیه السلام إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهريق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم كيف تأخذ سيوف اللّه منكم مآخذها، و قدنقضتم العهد بيننا و بينكم، و أبطلتم ما اشترطنا عليكم لأنفسنا.</I><ref> همان، ص 8.</ref><br />
<br />
سوگند به خدا اگر برادرم با من پيمان نبسته بود كه در پاى جنازه او به اندازه [[حجامت]] خونى ريخته نشود، مى ديديد كه چگونه شمشيرهاى الهى از نيام بيرون مى آمدند و دمار از روزگار شما برمى آوردند. شما همان بيچارگان روسياه ايد كه عهد ميان ما و خود را شكستيد و شرائط في ما بين را باطل ساختيد.<br />
<br />
امام حسين علیه السلام و ساير بنى هاشم كه به خاطر سفارش امام حسن علیه السلام، كظم غيض كرده و بردبارى و جوانمردى را پيشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن علیه السلام را به سوى [[قبرستان بقيع]] حمل نموده و در جوار جده اش [[فاطمه بنت اسد]] تدفين نمودند.<ref> نك: [[كشف الغمه]] ([[علي بن عيسي اربلي]])، ج 2، ص 80 و الارشاد، ص 9.</ref><br />
<br />
هم اكنون مزار امام حسن مجتبى علیه السلام به همراه سه تن از امامان معصوم (يعنى [[امام زين العابدين]]، [[امام باقر]] و [[امام صادق]] عليهم السلام) بدون هيچ گونه گنبد و بارگاهى در اين قبرستان قرار دارد و محل زيارت بسيارى از شيعيان و دوستداران اهل بيت علیهم السلام مى باشد.<br />
<br />
در تاريخ شهادت امام حسن مجتبى علیه السلام، علما و مورخان [[شيعه]] اتفاق نظر دارند كه آن حضرت در 28 [[صفر]] سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسموميت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاء اللّه پيوست.<ref> نك: [[الكافى]] (كليني)، ج 1، ص 461؛ [[بحارالانوار]] ([[علامه مجلسی]])، ج 44، ص 149 و [[الارشاد]]، ص 346.</ref> <br />
<br />
وليكن علماى اهل سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، [[ربيع الاول]] سال 49 قمرى،<ref> [[انساب الأشراف]] ([[بلاذري]])، ج 3، ص 75.</ref> برخى ربيع الاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذكر كرده اند. همچنين در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند.<ref> بحارالانوار، ج 44، ص 149.</ref> ولى اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه همسرش وى را مسموم كرد و پس از تشييع جنازه، سعيد بن عاص (عامل [[معاويه]] در مدينه) بر بدن او نماز گذاشت.<ref> همان.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر<br />
<br />
منابع بیشتر:<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=83 وقایع الایام شیخ عباس قمی،28 صفر]<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۵۰ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57300شهادت امام حسن علیه السلام2016-03-12T08:50:29Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 50 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[امام حسن]] علیه السلام نخستين فرزند [[امام علی]] علیه السلام و [[حضرت فاطمه]] زهرا سلام الله علیها است كه در نيمه ماه مبارك [[رمضان]] سال سوم هجرى قمرى در [[مدينه]] منوره ديده به جهان گشود و با تولد خويش، در جدش پيامبر صلی الله علیه و آله و ساير [[اهل بيت]] علیهم السلام شادى و نشاط ويژه اى پديد آورد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام بنا به روايت [[شيعه]] و [[اهل سنت]]، شبيه ترين انسان ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در اين باره گفته شده است: و كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه صلی الله علیه و آله خلقاً و هَدياً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سيما، روش و رهبرى از همه بيشتر به [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شباهت داشت.<ref> الإرشاد ([[شيخ مفيد]])، ص 347.</ref><br />
<br />
امام حسن علیه السلام پس از [[شهادت]] پدرش اميرمؤمنان على بن أبى طالب علیه السلام در [[كوفه]]، با درخواست و [[بيعت]] ياران آن حضرت و اهالى [[كوفه]]، [[خلافت]] را پذيرفت و راه و روش عدالت پرور پدرش را تداوم بخشيد.<ref> همان.</ref><br />
<br />
وليكن با فتنه انگيزى هاى [[ معاويه بن ابي سفيان]] و شرارت هاى سران سفاك سپاه او از يك سو و نفاق و خيانت برخى از سران سپاه امام علیه السلام و ايجاد چند دستگى در ميان مردم و خستگى آنان از جنگ و خونريزى از سوى ديگر، آن حضرت را واداشت كه براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاويه صلح كند و حكومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد.<br />
<br />
از آن پس، امام علیه السلام از كوفه به وطنش مدينه بازگشت و بقيه عمر شريف خود را در مدينه گذرانيد. آن حضرت گرچه از حكومت كناره گيرى كرده بود ولى با رفتار و كردار خود، امت اسلام را به جنايت هاى معاويه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى كرد و روحيه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى كرد.<br />
<br />
وجود آن حضرت براى معاويه و عامل او در مدينه، بسيار گران مى آمد و مانع ترك تازى آنان مى گرديد و دستگاه [[غاصب]] خلافت را با مشكلاتى مواجه مى كرد. از جمله اين كه معاويه تصميم گرفته بود كه فرزند خود يزيد را جانشين خويش گرداند و در اين راه تلاش زيادى به عمل آورد وليكن در آغاز توفيق چندانى به دست نياورد. <br />
<br />
چون اين فكر شيطانى مخالف با [[صلحنامه امام حسن]] علیه السلام بود و از سوى ديگر وجود شخصيت امام حسن علیه السلام مانع تحقق هدف هاى [[معاويه]] بود. بدين جهت در صدد از ميان برداشتن اين اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در اين راه از منافقان و كسانى كه به خاطر وابستگى فاميلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست.<br />
<br />
معاويه از طريق [[اشعث بن قيس]]، دخترش [[جعده]] را كه همسر امام حسن علیه السلام بود وسوسه كرد و او را به شهادت آن حضرت ترغيب و تطميع نمود. وى به جعده گفت كه اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر اين كه يكصد هزار درهم پول نقد دريافت مى كنى، وى را به عقد فرزندش يزيد درمى آورد و او را ملكه عالم اسلام قرار مى دهد.<br />
<br />
جعده كه نفاق و دوچهرگى را از پدرش به [[ارث]] برده بود، هر چه بيشتر خود را به آن حضرت نزديك گردانيد و پس از جلب توجه امام علیه السلام، ناجوانمردانه به آن حضرت، خيانت كرد و به وى زهر خورانيد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام به خاطر نوشيدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بيمارى افتاد و روز به روز، حالش وخيمتر گرديد، تا اين كه در 28 [[صفر]] سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى و دومين سال رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله در مدينه به شهادت رسيد و محبان اهل بيت علیهم السلام را در سوگ بزرگى فرو برد. [[امام حسين]] علیه السلام به تجهيز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفين آن در كنار مرقد پيامبر صلی الله علیه و آله، اقدام به تشييع جنازه نمود. <br />
<br />
عده زيادى از اهالى مدينه، اهل بيت علیهم السلام و تمامى [[بنى هاشم]] در تشييع جنازه امام شهيد خود همراهى كردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسولخدا صلی الله علیه و آله حركت دادند. ولى [[بنى اميه]] و مخالفان اهل بيت علیهم السلام با تحريك [[عایشه]] بنت ابى بكر مانع [[خاکسپاری|تدفين]] بدن آن حضرت در جوار مرقد پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله شدند و در اين راه بسيار پافشارى كرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گرديدند. <br />
<br />
جوانان بنى هاشم و پيروان ولايت آماده دفاع از حريم امامت و ولايت شدند. امام حسين علیه السلام كه در شهادت برادرش امام حسن علیه السلام، از همه سوگوارتر و غمگين تر بود، در برابر حرمت شكنى هاى بنى اميه و مخالفان اهل بيت علیهم السلام فرمود: <br />
<br />
<I>واللّه لولا عهد الحسن علیه السلام إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهريق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم كيف تأخذ سيوف اللّه منكم مآخذها، و قدنقضتم العهد بيننا و بينكم، و أبطلتم ما اشترطنا عليكم لأنفسنا.</I><ref> همان، ص 8.</ref><br />
<br />
سوگند به خدا اگر برادرم با من پيمان نبسته بود كه در پاى جنازه او به اندازه [[حجامت]] خونى ريخته نشود، مى ديديد كه چگونه شمشيرهاى الهى از نيام بيرون مى آمدند و دمار از روزگار شما برمى آوردند. شما همان بيچارگان روسياه ايد كه عهد ميان ما و خود را شكستيد و شرائط في ما بين را باطل ساختيد.<br />
<br />
امام حسين علیه السلام و ساير بنى هاشم كه به خاطر سفارش امام حسن علیه السلام، كظم غيض كرده و بردبارى و جوانمردى را پيشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن علیه السلام را به سوى [[قبرستان بقيع]] حمل نموده و در جوار جده اش [[فاطمه بنت اسد]] تدفين نمودند.<ref> نك: [[كشف الغمه]] ([[علي بن عيسي اربلي]])، ج 2، ص 80 و الارشاد، ص 9.</ref><br />
<br />
هم اكنون مزار امام حسن مجتبى علیه السلام به همراه سه تن از امامان معصوم (يعنى [[امام زين العابدين]]، [[امام باقر]] و [[امام صادق]] عليهم السلام) بدون هيچ گونه گنبد و بارگاهى در اين قبرستان قرار دارد و محل زيارت بسيارى از شيعيان و دوستداران اهل بيت علیهم السلام مى باشد.<br />
<br />
در تاريخ شهادت امام حسن مجتبى علیه السلام، علما و مورخان [[شيعه]] اتفاق نظر دارند كه آن حضرت در 28 [[صفر]] سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسموميت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاء اللّه پيوست.<ref> نك: [[الكافى]] (كليني)، ج 1، ص 461؛ [[بحارالانوار]] ([[علامه مجلسی]])، ج 44، ص 149 و [[الارشاد]]، ص 346.</ref> <br />
<br />
وليكن علماى اهل سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، [[ربيع الاول]] سال 49 قمرى،<ref> [[انساب الأشراف]] ([[بلاذري]])، ج 3، ص 75.</ref> برخى ربيع الاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذكر كرده اند. همچنين در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند.<ref> بحارالانوار، ج 44، ص 149.</ref> ولى اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه همسرش وى را مسموم كرد و پس از تشييع جنازه، سعيد بن عاص (عامل [[معاويه]] در مدينه) بر بدن او نماز گذاشت.<ref> همان.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر<br />
<br />
منابع بیشتر:<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=83 وقایع الایام شیخ عباس قمی،28 صفر]<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۵۰ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B9%D8%A7%D9%88%D9%8A%D9%87_%D8%A8%D9%86_%D8%A7%D8%A8%D9%8A_%D8%B3%D9%81%D9%8A%D8%A7%D9%86&diff=57298معاويه بن ابي سفيان2016-03-12T08:47:38Z<p>بهنام: تغییرمسیر به معاویه</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[معاویه]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57297شهادت امام حسن علیه السلام2016-03-12T08:41:25Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 50 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[امام حسن]] علیه السلام نخستين فرزند [[امام علی]] علیه السلام و [[حضرت فاطمه]] زهرا سلام الله علیها است كه در نيمه ماه مبارك [[رمضان]] سال سوم هجرى قمرى در [[مدينه]] منوره ديده به جهان گشود و با تولد خويش، در جدش پيامبر صلی الله علیه و آله و ساير [[اهل بيت]] علیهم السلام شادى و نشاط ويژه اى پديد آورد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام بنا به روايت [[شيعه]] و [[اهل سنت]]، شبيه ترين انسان ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در اين باره گفته شده است: و كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه صلی الله علیه و آله خلقاً و هَدياً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سيما، روش و رهبرى از همه بيشتر به [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شباهت داشت.<ref> الإرشاد ([[شيخ مفيد]])، ص 347.</ref><br />
<br />
امام حسن علیه السلام پس از [[شهادت]] پدرش اميرمؤمنان على بن أبى طالب علیه السلام در [[كوفه]]، با درخواست و [[بيعت]] ياران آن حضرت و اهالى [[كوفه]]، [[خلافت]] را پذيرفت و راه و روش عدالت پرور پدرش را تداوم بخشيد.<ref> همان.</ref><br />
<br />
وليكن با فتنه انگيزى هاى [[ معاوية بن ابي سفيان]] و شرارت هاى سران سفاك سپاه او از يك سو و نفاق و خيانت برخى از سران سپاه امام علیه السلام و ايجاد چند دستگى در ميان مردم و خستگى آنان از جنگ و خونريزى از سوى ديگر، آن حضرت را واداشت كه براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاويه صلح كند و حكومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد.<br />
<br />
از آن پس، امام علیه السلام از كوفه به وطنش مدينه بازگشت و بقيه عمر شريف خود را در مدينه گذرانيد. آن حضرت گرچه از حكومت كناره گيرى كرده بود ولى با رفتار و كردار خود، امت اسلام را به جنايت هاى معاويه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى كرد و روحيه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى كرد.<br />
<br />
وجود آن حضرت براى معاويه و عامل او در مدينه، بسيار گران مى آمد و مانع ترك تازى آنان مى گرديد و دستگاه [[غاصب]] خلافت را با مشكلاتى مواجه مى كرد. از جمله اين كه معاويه تصميم گرفته بود كه فرزند خود يزيد را جانشين خويش گرداند و در اين راه تلاش زيادى به عمل آورد وليكن در آغاز توفيق چندانى به دست نياورد. <br />
<br />
چون اين فكر شيطانى مخالف با [[صلحنامه امام حسن]] علیه السلام بود و از سوى ديگر وجود شخصيت امام حسن علیه السلام مانع تحقق هدف هاى [[معاويه]] بود. بدين جهت در صدد از ميان برداشتن اين اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در اين راه از منافقان و كسانى كه به خاطر وابستگى فاميلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست.<br />
<br />
معاويه از طريق [[اشعث بن قيس]]، دخترش [[جعده]] را كه همسر امام حسن علیه السلام بود وسوسه كرد و او را به شهادت آن حضرت ترغيب و تطميع نمود. وى به جعده گفت كه اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر اين كه يكصد هزار درهم پول نقد دريافت مى كنى، وى را به عقد فرزندش يزيد درمى آورد و او را ملكه عالم اسلام قرار مى دهد.<br />
<br />
جعده كه نفاق و دوچهرگى را از پدرش به [[ارث]] برده بود، هر چه بيشتر خود را به آن حضرت نزديك گردانيد و پس از جلب توجه امام علیه السلام، ناجوانمردانه به آن حضرت، خيانت كرد و به وى زهر خورانيد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام به خاطر نوشيدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بيمارى افتاد و روز به روز، حالش وخيمتر گرديد، تا اين كه در 28 [[صفر]] سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى و دومين سال رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله در مدينه به شهادت رسيد و محبان اهل بيت علیهم السلام را در سوگ بزرگى فرو برد. [[امام حسين]] علیه السلام به تجهيز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفين آن در كنار مرقد پيامبر صلی الله علیه و آله، اقدام به تشييع جنازه نمود. <br />
<br />
عده زيادى از اهالى مدينه، اهل بيت علیهم السلام و تمامى [[بنى هاشم]] در تشييع جنازه امام شهيد خود همراهى كردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسولخدا صلی الله علیه و آله حركت دادند. ولى [[بنى اميه]] و مخالفان اهل بيت علیهم السلام با تحريك [[عایشه]] بنت ابى بكر مانع [[خاکسپاری|تدفين]] بدن آن حضرت در جوار مرقد پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله شدند و در اين راه بسيار پافشارى كرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گرديدند. <br />
<br />
جوانان بنى هاشم و پيروان ولايت آماده دفاع از حريم امامت و ولايت شدند. امام حسين علیه السلام كه در شهادت برادرش امام حسن علیه السلام، از همه سوگوارتر و غمگين تر بود، در برابر حرمت شكنى هاى بنى اميه و مخالفان اهل بيت علیهم السلام فرمود: <br />
<br />
<I>واللّه لولا عهد الحسن علیه السلام إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهريق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم كيف تأخذ سيوف اللّه منكم مآخذها، و قدنقضتم العهد بيننا و بينكم، و أبطلتم ما اشترطنا عليكم لأنفسنا.</I><ref> همان، ص 8.</ref><br />
<br />
سوگند به خدا اگر برادرم با من پيمان نبسته بود كه در پاى جنازه او به اندازه [[حجامت]] خونى ريخته نشود، مى ديديد كه چگونه شمشيرهاى الهى از نيام بيرون مى آمدند و دمار از روزگار شما برمى آوردند. شما همان بيچارگان روسياه ايد كه عهد ميان ما و خود را شكستيد و شرائط في ما بين را باطل ساختيد.<br />
<br />
امام حسين علیه السلام و ساير بنى هاشم كه به خاطر سفارش امام حسن علیه السلام، كظم غيض كرده و بردبارى و جوانمردى را پيشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن علیه السلام را به سوى [[قبرستان بقيع]] حمل نموده و در جوار جده اش [[فاطمه بنت اسد]] تدفين نمودند.<ref> نك: [[كشف الغمه]] ([[علي بن عيسي اربلي]])، ج 2، ص 80 و الارشاد، ص 9.</ref><br />
<br />
هم اكنون مزار امام حسن مجتبى علیه السلام به همراه سه تن از امامان معصوم (يعنى [[امام زين العابدين]]، [[امام باقر]] و [[امام صادق]] عليهم السلام) بدون هيچ گونه گنبد و بارگاهى در اين قبرستان قرار دارد و محل زيارت بسيارى از شيعيان و دوستداران اهل بيت علیهم السلام مى باشد.<br />
<br />
در تاريخ شهادت امام حسن مجتبى علیه السلام، علما و مورخان [[شيعه]] اتفاق نظر دارند كه آن حضرت در 28 [[صفر]] سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسموميت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاء اللّه پيوست.<ref> نك: [[الكافى]] (كليني)، ج 1، ص 461؛ [[بحارالانوار]] ([[علامه مجلسی]])، ج 44، ص 149 و [[الارشاد]]، ص 346.</ref> <br />
<br />
وليكن علماى اهل سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، [[ربيع الاول]] سال 49 قمرى،<ref> [[انساب الأشراف]] ([[بلاذري]])، ج 3، ص 75.</ref> برخى ربيع الاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذكر كرده اند. همچنين در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند.<ref> بحارالانوار، ج 44، ص 149.</ref> ولى اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه همسرش وى را مسموم كرد و پس از تشييع جنازه، سعيد بن عاص (عامل [[معاويه]] در مدينه) بر بدن او نماز گذاشت.<ref> همان.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر<br />
<br />
منابع بیشتر:<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=83 وقایع الایام شیخ عباس قمی،28 صفر]<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۵۰ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57296شهادت امام حسن علیه السلام2016-03-12T08:40:14Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 50 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[امام حسن]] علیه السلام نخستين فرزند [[امام علی]] علیه السلام و [[حضرت فاطمه]] زهرا سلام الله علیها است كه در نيمه ماه مبارك [[رمضان]] سال سوم هجرى قمرى در [[مدينه]] منوره ديده به جهان گشود و با تولد خويش، در جدش پيامبر صلی الله علیه و آله و ساير [[اهل بيت]] علیهم السلام شادى و نشاط ويژه اى پديد آورد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام بنا به روايت [[شيعه]] و [[اهل سنت]]، شبيه ترين انسان ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در اين باره گفته شده است: و كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه صلی الله علیه و آله خلقاً و هَدياً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سيما، روش و رهبرى از همه بيشتر به [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شباهت داشت.<ref> الإرشاد ([[شيخ مفيد]])، ص 347.</ref><br />
<br />
امام حسن علیه السلام پس از [[شهادت]] پدرش اميرمؤمنان على بن أبى طالب علیه السلام در [[كوفه]]، با درخواست و [[بيعت]] ياران آن حضرت و اهالى [[كوفه]]، [[خلافت]] را پذيرفت و راه و روش عدالت پرور پدرش را تداوم بخشيد.<ref> همان.</ref><br />
<br />
وليكن با فتنه انگيزى هاى [[معاویه بن ابی سفیان]] و شرارت هاى سران سفاك سپاه او از يك سو و نفاق و خيانت برخى از سران سپاه امام علیه السلام و ايجاد چند دستگى در ميان مردم و خستگى آنان از جنگ و خونريزى از سوى ديگر، آن حضرت را واداشت كه براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاويه صلح كند و حكومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد.<br />
<br />
از آن پس، امام علیه السلام از كوفه به وطنش مدينه بازگشت و بقيه عمر شريف خود را در مدينه گذرانيد. آن حضرت گرچه از حكومت كناره گيرى كرده بود ولى با رفتار و كردار خود، امت اسلام را به جنايت هاى معاويه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى كرد و روحيه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى كرد.<br />
<br />
وجود آن حضرت براى معاويه و عامل او در مدينه، بسيار گران مى آمد و مانع ترك تازى آنان مى گرديد و دستگاه [[غاصب]] خلافت را با مشكلاتى مواجه مى كرد. از جمله اين كه معاويه تصميم گرفته بود كه فرزند خود يزيد را جانشين خويش گرداند و در اين راه تلاش زيادى به عمل آورد وليكن در آغاز توفيق چندانى به دست نياورد. <br />
<br />
چون اين فكر شيطانى مخالف با [[صلحنامه امام حسن]] علیه السلام بود و از سوى ديگر وجود شخصيت امام حسن علیه السلام مانع تحقق هدف هاى [[معاويه]] بود. بدين جهت در صدد از ميان برداشتن اين اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در اين راه از منافقان و كسانى كه به خاطر وابستگى فاميلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست.<br />
<br />
معاويه از طريق [[اشعث بن قيس]]، دخترش [[جعده]] را كه همسر امام حسن علیه السلام بود وسوسه كرد و او را به شهادت آن حضرت ترغيب و تطميع نمود. وى به جعده گفت كه اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر اين كه يكصد هزار درهم پول نقد دريافت مى كنى، وى را به عقد فرزندش يزيد درمى آورد و او را ملكه عالم اسلام قرار مى دهد.<br />
<br />
جعده كه نفاق و دوچهرگى را از پدرش به [[ارث]] برده بود، هر چه بيشتر خود را به آن حضرت نزديك گردانيد و پس از جلب توجه امام علیه السلام، ناجوانمردانه به آن حضرت، خيانت كرد و به وى زهر خورانيد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام به خاطر نوشيدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بيمارى افتاد و روز به روز، حالش وخيمتر گرديد، تا اين كه در 28 [[صفر]] سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى و دومين سال رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله در مدينه به شهادت رسيد و محبان اهل بيت علیهم السلام را در سوگ بزرگى فرو برد. [[امام حسين]] علیه السلام به تجهيز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفين آن در كنار مرقد پيامبر صلی الله علیه و آله، اقدام به تشييع جنازه نمود. <br />
<br />
عده زيادى از اهالى مدينه، اهل بيت علیهم السلام و تمامى [[بنى هاشم]] در تشييع جنازه امام شهيد خود همراهى كردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسولخدا صلی الله علیه و آله حركت دادند. ولى [[بنى اميه]] و مخالفان اهل بيت علیهم السلام با تحريك [[عایشه]] بنت ابى بكر مانع [[خاکسپاری|تدفين]] بدن آن حضرت در جوار مرقد پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله شدند و در اين راه بسيار پافشارى كرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گرديدند. <br />
<br />
جوانان بنى هاشم و پيروان ولايت آماده دفاع از حريم امامت و ولايت شدند. امام حسين علیه السلام كه در شهادت برادرش امام حسن علیه السلام، از همه سوگوارتر و غمگين تر بود، در برابر حرمت شكنى هاى بنى اميه و مخالفان اهل بيت علیهم السلام فرمود: <br />
<br />
<I>واللّه لولا عهد الحسن علیه السلام إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهريق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم كيف تأخذ سيوف اللّه منكم مآخذها، و قدنقضتم العهد بيننا و بينكم، و أبطلتم ما اشترطنا عليكم لأنفسنا.</I><ref> همان، ص 8.</ref><br />
<br />
سوگند به خدا اگر برادرم با من پيمان نبسته بود كه در پاى جنازه او به اندازه [[حجامت]] خونى ريخته نشود، مى ديديد كه چگونه شمشيرهاى الهى از نيام بيرون مى آمدند و دمار از روزگار شما برمى آوردند. شما همان بيچارگان روسياه ايد كه عهد ميان ما و خود را شكستيد و شرائط في ما بين را باطل ساختيد.<br />
<br />
امام حسين علیه السلام و ساير بنى هاشم كه به خاطر سفارش امام حسن علیه السلام، كظم غيض كرده و بردبارى و جوانمردى را پيشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن علیه السلام را به سوى [[قبرستان بقيع]] حمل نموده و در جوار جده اش [[فاطمه بنت اسد]] تدفين نمودند.<ref> نك: [[كشف الغمه]] ([[علي بن عيسي اربلي]])، ج 2، ص 80 و الارشاد، ص 9.</ref><br />
<br />
هم اكنون مزار امام حسن مجتبى علیه السلام به همراه سه تن از امامان معصوم (يعنى [[امام زين العابدين]]، [[امام باقر]] و [[امام صادق]] عليهم السلام) بدون هيچ گونه گنبد و بارگاهى در اين قبرستان قرار دارد و محل زيارت بسيارى از شيعيان و دوستداران اهل بيت علیهم السلام مى باشد.<br />
<br />
در تاريخ شهادت امام حسن مجتبى علیه السلام، علما و مورخان [[شيعه]] اتفاق نظر دارند كه آن حضرت در 28 [[صفر]] سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسموميت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاء اللّه پيوست.<ref> نك: [[الكافى]] (كليني)، ج 1، ص 461؛ [[بحارالانوار]] ([[علامه مجلسی]])، ج 44، ص 149 و [[الارشاد]]، ص 346.</ref> <br />
<br />
وليكن علماى اهل سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، [[ربيع الاول]] سال 49 قمرى،<ref> [[انساب الأشراف]] ([[بلاذري]])، ج 3، ص 75.</ref> برخى ربيع الاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذكر كرده اند. همچنين در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند.<ref> بحارالانوار، ج 44، ص 149.</ref> ولى اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه همسرش وى را مسموم كرد و پس از تشييع جنازه، سعيد بن عاص (عامل [[معاويه]] در مدينه) بر بدن او نماز گذاشت.<ref> همان.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر<br />
<br />
منابع بیشتر:<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=83 وقایع الایام شیخ عباس قمی،28 صفر]<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۵۰ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%B4%D8%B9%D8%AB_%D8%A8%D9%86_%D9%82%D9%8A%D8%B3&diff=57295اشعث بن قيس2016-03-12T08:39:37Z<p>بهنام: تغییرمسیر به اَشْعَث بن قَيس</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[اَشْعَث بن قَيس]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%AF%D8%AA_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57293شهادت امام حسن علیه السلام2016-03-12T08:34:49Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 50 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[امام حسن]] علیه السلام نخستين فرزند [[امام علی]] علیه السلام و [[حضرت فاطمه]] زهرا سلام الله علیها است كه در نيمه ماه مبارك [[رمضان]] سال سوم هجرى قمرى در [[مدينه]] منوره ديده به جهان گشود و با تولد خويش، در جدش پيامبر صلی الله علیه و آله و ساير [[اهل بيت]] علیهم السلام شادى و نشاط ويژه اى پديد آورد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام بنا به روايت [[شيعه]] و [[اهل سنت]]، شبيه ترين انسان ها به رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و در اين باره گفته شده است: و كان الحسن اشبه النّاس برسول اللّه صلی الله علیه و آله خلقاً و هَدياً وَ سؤدداً؛ حسن از جهت سيما، روش و رهبرى از همه بيشتر به [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله شباهت داشت.<ref> الإرشاد ([[شيخ مفيد]])، ص 347.</ref><br />
<br />
امام حسن علیه السلام پس از [[شهادت]] پدرش اميرمؤمنان على بن أبى طالب علیه السلام در [[كوفه]]، با درخواست و [[بيعت]] ياران آن حضرت و اهالى [[كوفه]]، [[خلافت]] را پذيرفت و راه و روش عدالت پرور پدرش را تداوم بخشيد.<ref> همان.</ref><br />
<br />
وليكن با فتنه انگيزى هاى [[معاوية بن ابى سفيان]] و شرارت هاى سران سفاك سپاه او از يك سو و نفاق و خيانت برخى از سران سپاه امام علیه السلام و ايجاد چند دستگى در ميان مردم و خستگى آنان از جنگ و خونريزى از سوى ديگر، آن حضرت را واداشت كه براى حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاويه صلح كند و حكومت را به طور موقت و مشروط به وى سپارد.<br />
<br />
از آن پس، امام علیه السلام از كوفه به وطنش مدينه بازگشت و بقيه عمر شريف خود را در مدينه گذرانيد. آن حضرت گرچه از حكومت كناره گيرى كرده بود ولى با رفتار و كردار خود، امت اسلام را به جنايت هاى معاويه و عاملان او در سراسر مناطق اسلامى آگاه مى كرد و روحيه رزم و جهاد را در نهاد آنان دوباره زنده مى كرد.<br />
<br />
وجود آن حضرت براى معاويه و عامل او در مدينه، بسيار گران مى آمد و مانع ترك تازى آنان مى گرديد و دستگاه [[غاصب]] خلافت را با مشكلاتى مواجه مى كرد. از جمله اين كه معاويه تصميم گرفته بود كه فرزند خود يزيد را جانشين خويش گرداند و در اين راه تلاش زيادى به عمل آورد وليكن در آغاز توفيق چندانى به دست نياورد. <br />
<br />
چون اين فكر شيطانى مخالف با [[صلحنامه امام حسن]] علیه السلام بود و از سوى ديگر وجود شخصيت امام حسن علیه السلام مانع تحقق هدف هاى [[معاويه]] بود. بدين جهت در صدد از ميان برداشتن اين اسوه بزرگ عالم اسلام برآمد و در اين راه از منافقان و كسانى كه به خاطر وابستگى فاميلى با آن حضرت رابطه داشتند، سود جست.<br />
<br />
معاويه از طريق [[اشعث بن قيس]]، دخترش [[جعده]] را كه همسر امام حسن علیه السلام بود وسوسه كرد و او را به شهادت آن حضرت ترغيب و تطميع نمود. وى به جعده گفت كه اگر حسن را به قتل آورى، علاوه بر اين كه يكصد هزار درهم پول نقد دريافت مى كنى، وى را به عقد فرزندش يزيد درمى آورد و او را ملكه عالم اسلام قرار مى دهد.<br />
<br />
جعده كه نفاق و دوچهرگى را از پدرش به [[ارث]] برده بود، هر چه بيشتر خود را به آن حضرت نزديك گردانيد و پس از جلب توجه امام علیه السلام، ناجوانمردانه به آن حضرت، خيانت كرد و به وى زهر خورانيد.<br />
<br />
امام حسن علیه السلام به خاطر نوشيدن زهر، مسموم شد و به مدت چهل روز در بسترى بيمارى افتاد و روز به روز، حالش وخيمتر گرديد، تا اين كه در 28 [[صفر]] سال پنجاه هجرى قمرى، مصادف با سى و دومين سال رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله در مدينه به شهادت رسيد و محبان اهل بيت علیهم السلام را در سوگ بزرگى فرو برد. [[امام حسين]] علیه السلام به تجهيز بدن مطهر برادرش پرداخت و سپس جهت تدفين آن در كنار مرقد پيامبر صلی الله علیه و آله، اقدام به تشييع جنازه نمود. <br />
<br />
عده زيادى از اهالى مدينه، اهل بيت علیهم السلام و تمامى [[بنى هاشم]] در تشييع جنازه امام شهيد خود همراهى كردند و با عزت و احترام، بدن مطهرش را به سوى مرقد رسولخدا صلی الله علیه و آله حركت دادند. ولى [[بنى اميه]] و مخالفان اهل بيت علیهم السلام با تحريك [[عایشه]] بنت ابى بكر مانع [[خاکسپاری|تدفين]] بدن آن حضرت در جوار مرقد پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله شدند و در اين راه بسيار پافشارى كرده و آماده هرگونه فتنه و فساد گرديدند. <br />
<br />
جوانان بنى هاشم و پيروان ولايت آماده دفاع از حريم امامت و ولايت شدند. امام حسين علیه السلام كه در شهادت برادرش امام حسن علیه السلام، از همه سوگوارتر و غمگين تر بود، در برابر حرمت شكنى هاى بنى اميه و مخالفان اهل بيت علیهم السلام فرمود: <br />
<br />
<I>واللّه لولا عهد الحسن علیه السلام إلىّ بحقن الدّماء، و أن لااُهريق فى أمره مِحجمة دم، لعلمتم كيف تأخذ سيوف اللّه منكم مآخذها، و قدنقضتم العهد بيننا و بينكم، و أبطلتم ما اشترطنا عليكم لأنفسنا.</I><ref> همان، ص 8.</ref><br />
<br />
سوگند به خدا اگر برادرم با من پيمان نبسته بود كه در پاى جنازه او به اندازه [[حجامت]] خونى ريخته نشود، مى ديديد كه چگونه شمشيرهاى الهى از نيام بيرون مى آمدند و دمار از روزگار شما برمى آوردند. شما همان بيچارگان روسياه ايد كه عهد ميان ما و خود را شكستيد و شرائط في ما بين را باطل ساختيد.<br />
<br />
امام حسين علیه السلام و ساير بنى هاشم كه به خاطر سفارش امام حسن علیه السلام، كظم غيض كرده و بردبارى و جوانمردى را پيشه خود داشتند، به ناچار بدن امام حسن علیه السلام را به سوى [[قبرستان بقيع]] حمل نموده و در جوار جده اش [[فاطمه بنت اسد]] تدفين نمودند.<ref> نك: [[كشف الغمه]] ([[علي بن عيسي اربلي]])، ج 2، ص 80 و الارشاد، ص 9.</ref><br />
<br />
هم اكنون مزار امام حسن مجتبى علیه السلام به همراه سه تن از امامان معصوم (يعنى [[امام زين العابدين]]، [[امام باقر]] و [[امام صادق]] عليهم السلام) بدون هيچ گونه گنبد و بارگاهى در اين قبرستان قرار دارد و محل زيارت بسيارى از شيعيان و دوستداران اهل بيت علیهم السلام مى باشد.<br />
<br />
در تاريخ شهادت امام حسن مجتبى علیه السلام، علما و مورخان [[شيعه]] اتفاق نظر دارند كه آن حضرت در 28 [[صفر]] سال 50 قمرى در سن 47 سالگى به علت مسموميت از سوى همسرش جعده بنت اشعث به لقاء اللّه پيوست.<ref> نك: [[الكافى]] (كليني)، ج 1، ص 461؛ [[بحارالانوار]] ([[علامه مجلسی]])، ج 44، ص 149 و [[الارشاد]]، ص 346.</ref> <br />
<br />
وليكن علماى اهل سنت به اختلاف پرداختند. برخى از آنان، [[ربيع الاول]] سال 49 قمرى،<ref> [[انساب الأشراف]] ([[بلاذري]])، ج 3، ص 75.</ref> برخى ربيع الاول سال 50 قمرى و برخى آخر ماه صفر سال 50 قمرى را ذكر كرده اند. همچنين در مقدار عمر آن حضرت به اختلاف پرداختند.<ref> بحارالانوار، ج 44، ص 149.</ref> ولى اكثر آنان اتفاق نظر دارند كه همسرش وى را مسموم كرد و پس از تشييع جنازه، سعيد بن عاص (عامل [[معاويه]] در مدينه) بر بدن او نماز گذاشت.<ref> همان.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر<br />
<br />
منابع بیشتر:<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=83 وقایع الایام شیخ عباس قمی،28 صفر]<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۵۰ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D9%84%D9%89_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57292على علیهالسلام2016-03-12T08:15:05Z<p>بهنام: تغییرمسیر به امام علی علیه السلام</p>
<hr />
<div>#تغییرمسیر[[امام علی علیه السلام]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2_%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA_%D8%BA%D8%A7%D8%B5%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A8%DA%A9%D8%B1&diff=57288آغاز خلافت غاصبانه ابوبکر2016-03-12T07:41:29Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 11 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
مورخان و سيره نگاران درباره تاريخ رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله، اتفاق نظر ندارند. [[شيعيان]] به پيروى از [[اهل بيت]] علیهم السلام، تاريخ رحلت را، 28 [[صفر]] دانسته ولى [[اهل سنت]]، آن را در ماه [[ربيع الاول]] ذكر كرده اند.<br />
<br />
همين ديدگاه هاى تاريخى درباره آغاز [[خلافت]] [[ابوبكر بن ابى قحافه]]، به عنوان نخستين [[خليفه]] از خلفاى راشدين، نيز سارى و جارى است. ولى تمامى تاريخ نگاران، اتفاق دارند بر اين كه در همان روزى كه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله رحلت نمود، [[ابوبكر]] به خلافت رسيد.<ref> [[تاريخ اليعقوبى]]، ج 2، ص 7.</ref><br />
<br />
خلافت ابوبكر، نخستين سنگ بناى عملى و تفرقه مسلمانان در صدر اسلام است. زيرا خلافت وى، نه به وصايت پيامبر صلی الله علیه و آله بود و نه به صورت انتخابات آزاد و دموكراتيك برگزار شد. بلكه نتيجه منازعه و مناظره گفتارى برخى از افراد دو گروه مهاجر و انصار بود كه در [[سقيفه بنى ساعده]]، در تجمع چند ده نفرى مسلمانان، بدون حضور بزرگان [[بنى هاشم]] (كه نزديكترين افراد به رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند) و بدون اطلاع بسيارى از سران صحابه كبار، با ترفندهاى چند تن از مهاجران، به اين مقام برگزيده شد و سپس با فضاسازى ويژه، از سايرين نيز به رضايت و يا با اجبار [[بيعت]] گرفتند.<br />
<br />
مخالفان خلافت [[ابوبكر]]، دو دسته از صاحب نفوذان مدينه و [[اصحاب رسول خدا]] صلی الله علیه و آله بودند. <br />
<br />
دسته اول: آنانى كه شخصيت ابوبكر را به دلايلى براى اين مقام مناسب نمى دانستند. معروف ترين شخصيت هاى اين دسته، افرادى چون [[سعد بن عباده]]، [[قيس بن سعد]]، [[ابوسفيان]] و بسيارى از طايفه هاى انصار و گروهى از مهاجران بودند.<br />
<br />
دسته دوم: آنانى كه نه شخص ابوبكر، بلكه مخالف انتخاب خليفه بدون در نظر گرفتن وصايت بودند. اين ها، معتقدان به [[امامت]] بودند كه اعتقاد داشتند بر اين كه خليفه، بايد از سوى پيامبر صلی الله علیه و آله به وصايت تعيين شده باشد و به شواهد غيرقابل انكار، استناد مى كردند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در واپسين ماه هاى زندگى خود، در بازگشت از مراسم [[حجة الوداع]]، در سرزمين [[غديرخم]، [[حضرت على ]]بن ابى طالب علیه السلام را به اين مقام منصوب كرد و از حاجيان حاضر، براى آن حضرت، بيعت گرفت.<br />
<br />
بدين لحاظ، معتقد بودند كه خلافت، همانند امامت، از آن امام على بن ابى طالب علیه السلام است و هر فردى و يا شخصيتى كه به خواهد اين مقام را غصب كند، آن را مشروع ندانسته و با او مبارزه خواهند كرد.<br />
<br />
اين دسته از مسلمانان، پس از آگهى از بيعت گروهى از مسلمانان با ابوبكر، اعتراض كرده و با تجمع در خانه [[فاطمه زهرا]] سلام الله علیها كه پايگاه اهل بيت عصمت و طهارت بود، خواهان بيعت با [[امام علی]] علیه السلام شدند.<br />
<br />
بزرگانى از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله، چون سلمان، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[حذيفه]]، عباس، [[زبير]] و بسيارى از مهاجران و انصار و طايفه[[ بنى هاشم]] از همين دسته بودند.<ref> [[تاريخ الطبرى]]، ج 3، ص 202؛ [[الارشاد]] ([[شيخ مفيد]])، ص 175.</ref><br />
<br />
ولى اعتراض آنان، خليفه و گروه حمايتگر او را از كرده خويش بازنداشت. قدرت به دست گرفتگان، به جاى دلجويى از دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و اميرمؤمنان على بن ابى طالب علیه السلام در رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله و [[غصب]] خلافت، با اين گونه اعتراضات مخالفان به شدت برخورد كرده و حتى بدون اجازه، وارد خانه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند و معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده و على علیه السلام را به اجبار و اكراه به مسجد بردند.<ref> همان.</ref> <br />
<br />
در اين ارتباط، فاطمه زهرا سلام الله علیها نيز مورد ضرب و شتم ستم كارانه قرار گرفت و جنين او به نام محسن كه نزديك وضع حملش بود، سِقط شد و بر اثر همان صدمات، آن حضرت پس از هفتاد و پنج، يا نود و پنج روز از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله به شهادت رسيد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرم افزار دایرة المعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۱۱ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%BA%D8%A7%D8%B2_%D8%AE%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%AA_%D8%BA%D8%A7%D8%B5%D8%A8%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A8%DA%A9%D8%B1&diff=57287آغاز خلافت غاصبانه ابوبکر2016-03-12T07:39:59Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 28 صفر|سال= سال 11 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
مورخان و سيره نگاران درباره تاريخ رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله، اتفاق نظر ندارند. [[شيعيان]] به پيروى از [[اهل بيت]] علیهم السلام، تاريخ رحلت را، 28 [[صفر]] دانسته ولى [[اهل سنت]]، آن را در ماه [[ربيع الاول]] ذكر كرده اند.<br />
<br />
همين ديدگاه هاى تاريخى درباره آغاز [[خلافت]] [[ابوبكر بن ابى قحافه]]، به عنوان نخستين [[خليفه]] از خلفاى راشدين، نيز سارى و جارى است. ولى تمامى تاريخ نگاران، اتفاق دارند بر اين كه در همان روزى كه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله رحلت نمود، [[ابوبكر]] به خلافت رسيد.<ref> [[تاريخ اليعقوبى]]، ج 2، ص 7.</ref><br />
<br />
خلافت ابوبكر، نخستين سنگ بناى عملى و تفرقه مسلمانان در صدر اسلام است. زيرا خلافت وى، نه به وصايت پيامبر صلی الله علیه و آله بود و نه به صورت انتخابات آزاد و دموكراتيك برگزار شد. بلكه نتيجه منازعه و مناظره گفتارى برخى از افراد دو گروه مهاجر و انصار بود كه در [[سقيفه بنى ساعده]]، در تجمع چند ده نفرى مسلمانان، بدون حضور بزرگان [[بنى هاشم]] (كه نزديكترين افراد به رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند) و بدون اطلاع بسيارى از سران صحابه كبار، با ترفندهاى چند تن از مهاجران، به اين مقام برگزيده شد و سپس با فضاسازى ويژه، از سايرين نيز به رضايت و يا با اجبار [[بيعت]] گرفتند.<br />
<br />
مخالفان خلافت [[ابوبكر]]، دو دسته از صاحب نفوذان مدينه و [[اصحاب رسول خدا]] صلی الله علیه و آله بودند. <br />
<br />
دسته اول: آنانى كه شخصيت ابوبكر را به دلايلى براى اين مقام مناسب نمى دانستند. معروف ترين شخصيت هاى اين دسته، افرادى چون [[سعد بن عباده]]، [[قيس بن سعد]]، [[ابوسفيان]] و بسيارى از طايفه هاى انصار و گروهى از مهاجران بودند.<br />
<br />
دسته دوم: آنانى كه نه شخص ابوبكر، بلكه مخالف انتخاب خليفه بدون در نظر گرفتن وصايت بودند. اين ها، معتقدان به [[امامت]] بودند كه اعتقاد داشتند بر اين كه خليفه، بايد از سوى پيامبر صلی الله علیه و آله به وصايت تعيين شده باشد و به شواهد غيرقابل انكار، استناد مى كردند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در واپسين ماه هاى زندگى خود، در بازگشت از مراسم [[حجة الوداع]]، در سرزمين [[غديرخم]، [[حضرت على بن ابى طالب]] علیه السلام را به اين مقام منصوب كرد و از حاجيان حاضر، براى آن حضرت، بيعت گرفت.<br />
<br />
بدين لحاظ، معتقد بودند كه خلافت، همانند امامت، از آن امام على بن ابى طالب علیه السلام است و هر فردى و يا شخصيتى كه به خواهد اين مقام را غصب كند، آن را مشروع ندانسته و با او مبارزه خواهند كرد.<br />
<br />
اين دسته از مسلمانان، پس از آگهى از بيعت گروهى از مسلمانان با ابوبكر، اعتراض كرده و با تجمع در خانه [[فاطمه زهرا]] سلام الله علیها كه پايگاه اهل بيت عصمت و طهارت بود، خواهان بيعت با [[امام علی]] علیه السلام شدند.<br />
<br />
بزرگانى از صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله، چون سلمان، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[حذيفه]]، [[عباس]]، [[زبير]] و بسيارى از مهاجران و انصار و [[طايفه بنى هاشم]] از همين دسته بودند.<ref> [[تاريخ الطبرى]]، ج 3، ص 202؛ [[الارشاد]] ([[شيخ مفيد]])، ص 175.</ref><br />
<br />
ولى اعتراض آنان، خليفه و گروه حمايتگر او را از كرده خويش بازنداشت. قدرت به دست گرفتگان، به جاى دلجويى از دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و اميرمؤمنان على بن ابى طالب علیه السلام در رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله و [[غصب]] خلافت، با اين گونه اعتراضات مخالفان به شدت برخورد كرده و حتى بدون اجازه، وارد خانه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند و معترضان را مورد ضرب و شتم قرار داده و على علیه السلام را به اجبار و اكراه به مسجد بردند.<ref> همان.</ref> <br />
<br />
در اين ارتباط، فاطمه زهرا سلام الله علیها نيز مورد ضرب و شتم ستم كارانه قرار گرفت و جنين او به نام محسن كه نزديك وضع حملش بود، سِقط شد و بر اثر همان صدمات، آن حضرت پس از هفتاد و پنج، يا نود و پنج روز از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله به شهادت رسيد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرم افزار دایرة المعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۱۱ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%A3%D9%85%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AA_%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D9%85%D8%A9_%D8%A8%D9%86_%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%89_%D8%AA%D8%AC%D9%87%DB%8C%D8%B2_%D8%B3%D9%BE%D8%A7%D9%87_%D8%AC%D9%87%D8%AA_%D9%86%D8%A8%D8%B1%D8%AF_%D8%A8%D8%A7_%D8%B1%D9%88%D9%85%DB%8C%D8%A7%D9%86&diff=57285مأموریت اسامة بن زید براى تجهیز سپاه جهت نبرد با رومیان2016-03-12T07:19:45Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 27 صفر|سال= سال 11 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله پس از بازگشت از [[حجة الوداع]]، در آخرين روزهاى عمر شريف خود جهت نبرد با روميان كه از شمال غربى شبه جزيره [[عربستان]] در صدد لشكركشى به سرزمين هاى مسلمانان بودند، سپاهى منظم از [[مهاجران و انصار]] [[مدينه]] ترتيب داد و به همگان فرمان داد تا در آن شركت جسته و با روميان متجاوز به [[جهاد]] برخيزند.<br />
<br />
پيامبر صلی الله علیه و آله، فرماندهى اين سپاه بزرگ و پرمخاطره را به جوانى نورس به نام [[اُسامه]] فرزند [[زيد بن حارثه]] (كه پدرش پيش از اين در [[جنگ موته]] بدست روميان كشته شده بود) سپرد. اسامه در آن زمان بيش از هفده يا هجده سال نداشت.<ref> [[المغازى]] (واقدي)، ج 2، ص 1117 و [[بحارالانوار]] ([[علامه مجلسی]])، ج 21، ص 407.</ref><br />
<br />
اسامه، به فرمان پيامبر خدا صلی الله علیه و آله از مدينه خارج شده و "[[جُرف"]] (مكانى در سه ميلى شهر مدينه به سمت [[شام]]) را پادگان نظامى سپاهيان خويش قرار داد. مسلمانان واجد شرايط رزم از انصار و مهاجر، از جمله [[ابوبكر]]، [[عمر بن خطاب]]، [[سعد بن أبى وقاص]]، سعيد بن زيد، ابوعبيده و قتادة بن نعمان در آن لشكرگاه حضور يافتند.<br />
<br />
سپاه اسلام به سوى [[روم]] به حركت درآمد ولى هنوز از مدينه چندان فاصله نگرفته بود كه از رحلت [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله باخبر گرديد. همين أمر موجب اندوه سپاهيان اسلام و دست مايه برخى از فرصت طلبان و بازگشت آنان به مدينه گرديد. به همين جهت اين سپاه بزرگ براى مدتى موقت از هم پاشيد و شيرازه آن با پراكنده شدن مسلمانان سوگوار در هم ريخت<ref> [[فروغ ابديت]] ([[جعفر سبحانی]])، ج 2، ص 485.</ref> تا اين كه خلافت ابوبكر بن أبى قحافه استقرار پيدا كرد. از آن پس سپاه اسلام به رهبرى اسامه به سوى سرحدات روم عازم گرديد.<ref> [[تاريخ دمشق]] ([[ابن عساكر]])، ج 2، ص 51.</ref><br />
<br />
تاريخ انتخاب اسامة بن زيد به فرماندهى سپاه اسلام از سوى رسول اكرم صلی الله علیه و آله، مورد اتفاق مورخان [[شيعه]] و [[اهل سنت]] نيست. زيرا مورخان اهل سنت، از جمله [[واقدى]] در مغازى خود،<ref> [[المغازى]]، ج 2، ص 1117.</ref> آن را روز 27 [[صفر]] سال يازدهم هجرى قمرى دانسته اند.<ref> [[بحارالانوار]]، ج 21، ص 407.</ref> غير از [[طبرى]] كه آن را [[محرم]] سال 11 هجرى مى داند.<ref> [[تاريخ الطبرى]]، ج 3، ص 184.</ref><br />
<br />
از آن جا كه آنان رحلت پيامبر خدا صلی الله علیه و آله را در روز 12 [[ربيع الاول]] مى دانند، بايد فاصله ميان انتصاب اسامه و رحلت پيامبر خدا صلی الله علیه و آله به مدت 15 روز باشد. ولى مورخان و دانشمندان شيعه به پيروى از [[اهل بيت]] علیهمالسلام و نوادگان رسول خدا صلی الله علیه و آله رحلت آن حضرت را روز 28 [[صفر]] دانسته اند. <br />
<br />
بنابراين اگر فاصله ميان انتخاب اسامه و رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله را همان 15 روز قرار دهيم، به ناچار بايد بپذيريم كه تاريخ انتخاب اسامه به فرماندهى سپاه اسلام، در دهه دوم (يعنى سيزدهم) صفر مى باشد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم: ماه صفر<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۱۱ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D9%84%D9%89_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57283على علیهالسلام2016-03-12T07:12:30Z<p>بهنام: صفحهای تازه حاوی «امام علی علیه السلام» ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>[[امام علی علیه السلام]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85&diff=57282پیامبراسلام2016-03-12T07:11:20Z<p>بهنام: صفحهای تازه حاوی «پیامبر اسلام» ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>[[پیامبر اسلام]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2_%D8%AC%D9%85%D8%A7%D8%B9%D8%AA_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A8%DA%A9%D8%B1_%D8%A8%D9%87_%D8%AC%D8%A7%DB%8C_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85_%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D9%88_%D8%A2%D9%84%D9%87&diff=57281نماز جماعت ابوبکر به جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله2016-03-12T07:08:10Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 23 صفر|سال= سال 11 هجری قمری}} <br />
<br />
[[بلال|بلال حبشی]] موقع [[نماز صبح]] اذان گفت ولى حضرت صلى الله علیه و آله از شدت بیمارى مطلع نشد. [[عایشه]] گفت: بگوئید، [[ابوبکر]] به [[نماز]] برود. حفصه گفت: به [[عمر]] بگوئید به نماز رود.<br />
<br />
حضرت چون سخن آنان را شنید غمگین شد و با حال نامساعدى که داشت برخاست و دست بر دوش [[امام على]] علیهالسلام و [[فضل بن عباس نهاد]]، بانهایت ضعف و ناتوانى پاهاى خود را مىکشید تا به مسجد رسید، دید ابوبکر در محراب ایستاده و نماز مىخواند.<br />
<br />
حضرت صلى الله علیه و آله با دست مبارک اشاره کرد، عقب بایست و خود داخل [[محراب]] شد و [[نماز]] را از سر گرفت پس از اتمام نماز به منزل تشریف آورد و مدهوش شد.<br />
<br />
مسلمانان گریستند، حضرت صلى الله علیه و آله چشمان مبارک را باز کرد و فرمود: کاغذ و دواتى بیاورید تا براى شما نامهاى بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید، یکى از اصحاب خواست تا کاغذ و دوات بیاورد دومى گفت: برگرد که این مرد هذیان مىگوید و کتاب خدا ما را کفایت مىکند.<br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
[[سید مهدی مرعشی نجفی]]، [[حوادث الأیام]]، صفحه 67.<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۱۱ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2_%D8%AC%D9%85%D8%A7%D8%B9%D8%AA_%D8%A7%D8%A8%D9%88%D8%A8%DA%A9%D8%B1_%D8%A8%D9%87_%D8%AC%D8%A7%DB%8C_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85_%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D9%88_%D8%A2%D9%84%D9%87&diff=57280نماز جماعت ابوبکر به جای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله2016-03-12T07:05:34Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 23 صفر|سال= سال 11 هجری قمری}} <br />
<br />
[[بلال حبشی]] موقع [[نماز صبح]] اذان گفت ولى حضرت صلى الله علیه و آله از شدت بیمارى مطلع نشد. [[عایشه]] گفت: بگوئید، [[ابوبکر]] به [[نماز]] برود. حفصه گفت: به [[عمر]] بگوئید به نماز رود.<br />
<br />
حضرت چون سخن آنان را شنید غمگین شد و با حال نامساعدى که داشت برخاست و دست بر دوش [[امام على]] علیهالسلام و [[فضل بن عباس نهاد]]، بانهایت ضعف و ناتوانى پاهاى خود را مىکشید تا به مسجد رسید، دید ابوبکر در محراب ایستاده و نماز مىخواند.<br />
<br />
حضرت صلى الله علیه و آله با دست مبارک اشاره کرد، عقب بایست و خود داخل [[محراب]] شد و [[نماز]] را از سر گرفت پس از اتمام نماز به منزل تشریف آورد و مدهوش شد.<br />
<br />
مسلمانان گریستند، حضرت صلى الله علیه و آله چشمان مبارک را باز کرد و فرمود: کاغذ و دواتى بیاورید تا براى شما نامهاى بنویسم تا بعد از من گمراه نشوید، یکى از اصحاب خواست تا کاغذ و دوات بیاورد دومى گفت: برگرد که این مرد هذیان مىگوید و کتاب خدا ما را کفایت مىکند.<br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
[[سید مهدی مرعشی نجفی]]، [[حوادث الأیام]]، صفحه 67.<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۱۱ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D9%88%D9%81%D9%82_%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3%DB%8C&diff=57279موفق عباسی2016-03-12T06:40:50Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 22 صفر|سال= سال 278 هجری قمری}} <br />
<br />
[[معتمد عباسى]] در [[رجب]] سال 256 قمرى پس از بركنارى [[مهتدى عباسى]] به [[خلافت]] رسيد.<ref> [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 2، ص 472.</ref><br />
<br />
پس از قدرت گرفتن وى، برادرش محمد بن متوكل، معروف به الموفق بالله كه مردى زيرك و كاردان بود، در كنارش به قدرت رسيد.<br />
<br />
او، از سوى معتمد ولايت [[مكه]] را بر عهده داشت. اما هنگامى كه درگيرى سپاهيان معتمد با نيروهاى صاحب زنج در جنوب [[عراق]] شدت پيدا كرد و معتمد در برابر زنگيان نتوانست، كارى از پيش برد و روز به روز بر قدرت صاحب زنج افزايش پيدا مى كرد، در اين هنگام موفق عباسى از مكه به يارى برادرش شتافت.<br />
<br />
معتمد عباسى براى تقويت برادرش موفق بالله، حكومت مكه، مدينه، [[كوفه]]، [[يمن]]، [[بغداد]]، [[واسط]]، سواد، كوره هاى دجله، [[بصره]] و اهواز را به وى سپرد. همچنين در سال 258 قمرى ولايت [[مصر]]، قنسرين و عواصم را به موفق واگذار كرد، تا با گردآورى سپاهى عظيم به نبرد صاحب زنج پردازد.<ref> همان، ص 476.</ref><br />
<br />
معتمد عباسى با اين گونه كارها، بيشتر مناطق تحت حكومت را به برادرش سپرد. بدين جهت موفق بالله، به فرد توانمند خلافت تبديل گرديد. تمام امور كشورى و لشكرى خلافت، با تدبير و خواست وى تنظيم مى يافت.<br />
<br />
معتمد عباسى در سال 261 قمرى، پسر خردسال خود به نام جعفر را به ولايت عهدى برگزيد و او را "المفوض بالله" لقب داد و حكومت مناطقى چون [[افريقا]]، [[مصر]]، [[شام]]، [[جزيره]]، [[موصل]] و [[ارمنستان]] را به او سپرد و [[موسى بن بغاه]] را با او همراه كرد. همچنين برادر خود، موفق بالله را پس از جعفر به ولايت عهدى برگزيد و وى را به "الناصر بالله و الموفق الله" ملقب ساخت و حكومت شرق عالم اسلام، مناطق [[ايران]]، [[عراق]]، [[عربستان]] و [[يمن]] را به او سپرد.<br />
<br />
معتمد، [[وصيت]] كرد كه پس از مرگ او، اگر جعفر به حد بلوغ رسيده باشد، مقام خلافت را بر عهده گيرد، ولى اگر به چنين سنينى نرسد، عمويش موفق بالله، خلافت را بر عهده گيرد و ولايت عهدى خويش را به جعفر واگذار كند.<ref> همان، ص 484.</ref><br />
<br />
هر چه زمان مى گذشت، بر قدرت و شوكت موفق بالله افزوده مى شد و گرايش مردم به وى زيادتر مى گرديد.<ref> تاريخ دمشق (ابن عساكر)، ج 52، ص 221 و [[تاريخ الخلفاء]] ([[سيوطی]])، ج 1، ص 363.</ref> معتمد عباسى از فزونى قدرت برادرش در امر خلافت، رشك مى برد و در نهان احساس خطر و ناراحتى مى كرد. تا اين كه در سال 269، خويشتن دارى اش از دست داد و براى كوتاه كردن دست موفق بالله، از [[احمد بن طولون]]، حاكم مصر و شام يارى خواست و جهت پيوستن به او راهى مصر گرديد. ولى با تدبير فرماندهان و طرفداران موفق بالله، به آرزوى خويش دست نيافت و با سرافكندگى به [[دارالخلافه]] در [[سامرا]] برگشت.<br />
<br />
در كنار موفق بالله، فرزندش ابوالعباس، كه بعدها به "المعتضد" ملقب گرديد، نيز به قدرت رسيد و فرماندهى بسيارى از جنگ ها را بر عهده گرفت و پيروزى هاى چندى بدست آورد.<br />
<br />
سرانجام موفق بالله عباسى، پيش از [[مرگ]] برادرش معتمد عباسى، در 49 سالگى، در ماه [[صفر]] سال 278 قمرى به علت بيمارى نقرس، زمين گير شد و توان سوارشدن بر مركب را از دست داد.<br />
<br />
وى بنا به روايت [[ابن خلدون]]، هشت روز مانده به پايان صفر سال 278، وفات يافت و در رصافه به خاك سپرده شد.<br />
<br />
پس از مرگ او، سرداران و سپاهيانش گردآمده و با پسرش ابوالعباس به ولايت عهدى بيعت كردند و وى را ملقب به "المعتضد" نمودند.<ref> [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 2، ص 520.</ref><br />
<br />
ولى بنا به روايت [[ابن عساكر]]، در تاريخ وفات موفق بالله، دو قول نقل شده است: بنا بر قول اول، وى در هشتم صفر و بنا بر قول دوم، هشت روز مانده به پايان ماه صفر سال 278، بدرورد حيات گفت.<ref> [[تاريخ دمشق]]، ج 52، ص 222.</ref><br />
<br />
موفق بالله، گرچه به عنوان خليفه [[عباسیان|عباسى]] شناخته نشده است، وليكن در مدت بيست و سه سال از خلافت برادرش [[معتمد عباسى]]، حدود 22 سال قدرتمندترين شخص حكومت بود.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرم افزار دایرة المعارف چهارده معصوم علیهم السلام<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۲۷۸ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%88%D8%B1%D9%88%D8%AF_%D8%AC%D8%A7%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D9%86%D8%B5%D8%A7%D8%B1%D9%89_%D8%A8%D9%87_%DA%A9%D8%B1%D8%A8%D9%84%D8%A7_%D9%88_%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%AA_%D9%82%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D8%AF%D8%B1_%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%DB%8C%D9%86&diff=57278ورود جابر انصارى به کربلا و زیارت قبر امام حسین در اربعین2016-03-12T06:14:53Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 20 صفر|سال= سال 61 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
بيستم [[صفر]] روز [[اربعين امام حسين]] علیهالسلام و يارانش است. اين روز، روز زيارت امام حسين علیهالسلام است و براى آن، زيارت هاى ويژه اى از [[امامان معصوم]] علیهالسلام نقل شده است. براى استفاده از اين زيارت ها به كتب ادعيه از جمله كتاب شريف [[مفاتيح الجنان]] [[شیخ عباس قمی]] رجوع نماييد.<br />
<br />
در اين روز [[جابربن عبدالله انصارى]] وارد [[كربلا]] گرديد و [[قبر]] مطهر [[امام حسين]] علیهالسلام را زيارت كرد. او نخستين زائرى بود كه بامعرفت، موفق به زيارت قبر آن حضرت گرديد. جابر بن عبدالله انصارى كه در هنگام [[شهادت]] امام حسين علیهالسلام به احتمال زياد در [[مدينه]] حضور داشت و از قيام و [[شهادت]] آن حضرت بى اطلاع بود، پس از آگاهى از جنايت سپاهيان يزيد و شهادت امام حسين علیهالسلام و ياران وفادارش در كربلا، عازم [[كوفه]] گرديد تا از اين رويداد بزرگ به خوبى آگاه شود.<br />
<br />
وى، پس از اطلاع كامل از نحوه شهادت و بدستآوردن نشانى محل شهادت امام حسين علیهالسلام، عازم سرزمين [[كربلا]] گرديد و نخستين كسى بود كه توفيق زيارت قبر امام حسين علیهالسلام را بدست آورد و پايه گذار سنت حسنه زيارت [[مرقد]] پيشواى شهيدان، حضرت امام حسين علیهالسلام گرديد.<br />
<br />
در اين جا ماجراى [[زيارت]] جابر را از كتاب [[بشارة المصطفى]] به نقل از كتاب [[منتهى الآمال]] شيخ عباس قمى بيان مى كنيم: عطيه بن سعد بن جناده عوفى كوفى كه از روات [[اماميه]] است و [[اهل سنت]] در رجال، تصريح كرده اند به صدق او در [[حديث]] گفت: ما بيرون رفتيم با جابر بن عبدالله انصارى به جهت زيارت قبر حضرت حسين عليه السلام. <br />
<br />
پس زمانى كه به كربلا وارد شديم، جابر نزديك فرات رفت و [[غسل]] كرد پس جامه را لنگ خود كرد و جامه ديگر را بردوش افكند. پس گشود بسته اى را كه در آن سُعد بود و به پاشيد از آن بر بدن خود. پس به جانب قبر روان شد و گامى برنداشت مگر با ذكر خدا تا نزديک قبر رسيد. مرا گفت تا دست مرا به [[قبر]] گذار. <br />
<br />
من دست وى را به قبر گذاشتم. چون دستش به قبر رسيد بى هوش بر روى قبر افتاد. پس آبى بر وى پاشيدم تا به هوش آمد و سه بار گفت: يا حسين! پس گفت: حَبيبٌ لايُجيبُ حَبيبَهُ؛ آيا دوست، جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت: كجا توانى جواب دهى و حال آن كه در گذشته از جاى خود رگ هاى گردن تو و آويخته شده بر پشت و شانه تو و جدايى افتاده بين سر و تن تو. <br />
<br />
پس شهادت مى دهم كه تو مى باشى فرزند خيرالنبيين و پسر سيدالمؤمنين و فرزند هم سوگند تقوى و سليل هدى و خامس اصحاب كساء و پسر سيدالنقباء و فرزند فاطمه سيده زن ها و چگونه چنين نباشى و حال آن كه پرورش داده تو را پنجه سيدالمرسلين و پروريده شدى در كنار متقين و شيرخوردى از پستان ايمان و بريده شدى از شير با سلام و پاكيزه بودى در حيات و ممات. <br />
<br />
همانا دل هاى مؤمنين خوش نيست به جهت فراق تو و حال آن كه شكى ندارد در نيكويى حال تو. پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او و همانا شهادت مى دهم كه تو گذشتى بر آن چه گذشت بر آن برادر تو يحيى بن زكريا. پس جابر برگردانيد چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام كرد، بدين طريق: «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ اَيَّتُهَا الْاَرْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ قَبْرِ الْحُسَينِ عَلَيهالسَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّكُمُ اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكوةَ وَ اَمَرْتُمْ بِالمَعْروُفِ وَ نَهَيْتُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدينَ وَ عَبَدْتُمُ اللّهَ حَتّى آتيكُمُ الْيَقينُ».<br />
<br />
پس گفت: سوگند به آن كه برانگيخت محمد صلى الله عليه و آله را به [[نبوت]] حقه كه ما شركت داريم شما را در آن چه داخل شديد در آن. عطيه گفت: به جابر گفتم: چگونه ما با ايشان شركت كرديم و حال آن كه فرود نيامديم ما وادى اى را و بالا نرفتيم كوهى را و شمشيرى نزديم؟ و اما اين گروه، پس جدايى افتاده مابين سر و بدنشان و اولادشان يتيم و زنانشان بيوه گشته اند.<br />
<br />
جابر گفت: اى عطيه! شنيدم از حبيب خود رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود: هر كه دوست دارد گروهى را، با ايشان محشور شود و هر كه دوست داشته باشد عمل قومى را، شريك شود در عمل ايشان. پس قسم به خداوندى كه محمد صلى الله عليه و آله را براستى برانگيخته كه نيت من و اصحابم بر آن چيزى است كه گذشته بر او حضرت حسين عليهالسلام و ياورانش.<ref> نك: [[منتهي الآمال]] ([[شیخ عباس قمی]])، ج 1، ص 444 و [[وقايع الايام]] (شيخ عباس قمي)، ص 194.</ref><br />
<br />
به اين ترتيب، جابر بن عبدالله انصارى نه تنها خود موفق به زيارت ابا عبدالله الحسين علیهالسلام گرديد، بلكه با رفتار و گفتار خود [[زيارت امام حسين]] علیهالسلام و ساير [[شهيدان كربلا]] را در ميان دوستداران [[اهل بيت]] علیهمالسلام رواج داد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
===منابع بیشتر===<br />
<br />
[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=80 وقایع الایام شیخ عباس قمی، 20 صفر].<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۶۱ هجری قمری]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B9%D9%8A%D9%86_%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85_%D8%AD%D8%B3%D9%8A%D9%86&diff=57277اربعين امام حسين2016-03-12T06:14:29Z<p>بهنام: صفحهای تازه حاوی «اربعین حسینی» ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>[[اربعین حسینی]]</div>بهنامhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%A8%DB%8C_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%B4_%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D9%85%D9%87%D9%84%D8%A8_%D8%AA%D9%88%D8%B3%D8%B7_%D8%B3%D9%BE%D8%A7%D9%87_%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D9%86_%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%84%DA%A9&diff=57270سرکوبی شورش یزید بن مهلب توسط سپاه یزید بن عبدالملک2016-03-12T06:01:40Z<p>بهنام: </p>
<hr />
<div>{{تقویم|روز= 15 صفر|سال= سال 102 هجری قمری}} <br />
<br />
<br />
<br />
[[يزيد بن مهلب]] در [[خلافت]] سليمان بن عبدالملک (هفتمين خليفه [[امویان|اموى]]) به حكومت خراسان و بخش اعظمى از ايران و [[عراق]] منصوب گرديد. وى در مدت خلافت سليمان بن عبدالملک، پايه هاى حكومت خويش را در عراق، ايران و خراسان بزرگ مستحكم نمود و فرزندان و كسان خود را به حكومت شهرها و فرماندهى لشكرها منصوب كرد و از اين راه به كسب ثروت و دارايى فراوان و قدرت نظامى و سياسى شگفتى دست يافت.<br />
<br />
اما پس از درگذشت سليمان بن عبدالملک در [[صفر]] سال 99 قمرى و جانشينى [[عمر بن عبدالعزيز]] به خلافت اسلامى، ابهت يزيد بن مهلب شكسته شد و ستاره قدرتش افول يافت. زيرا عمر بن عبدالعزيز وى را به خاطر گردآورى دارايى فراوان و [[غصب]] [[بيت المال]] مسلمانان و اجحاف و ستمگري نسبت به مسلمانان، از حكومت خراسان عزل كرد و پس از دستور بازگشتش به سوى [[دارالخلافه]]، فرمان داد در ميان راه، وى را دستگير و زندانى نمايند.<br />
<br />
يزيد بن مهلب در زندان بسر مى برد تا اين كه عمر بن عبدالعزيز به بيمارى افتاد و بيمارى اش روز به روز شدت گرفت. يزيد بن مهلب با همدستى نفوذى هاى خويش از زندان عمر بن عبدالعزيز گريخت و در جنوب عراق ([[بصره]] و [[كوفه]]) پنهان گرديد.<br />
<br />
پس از وفات عمر بن عبدالعزيز در سال 101 قمرى، يزيد بن عبدالملک به خلافت رسيد. وى نيز خواهان دستگيرى يزيد بن مهلب شد. يزيد بن عبدالملک به عاملان خود در عراق نوشت كه يزيد بن مهلب را يافته و دستگيرش نموده و به [[شام]] اعزام كنند.<br />
<br />
يزيد بن مهلب با گردآورى فرزندان، برادران و كسان خود، سپاهى به وجود آورد و براى عاملان [[خليفه]] در [[بصره]]، [[واسط]]، [[كوفه]] و بسيارى از نقاط جنوب غربى ايران مزاحمتهايى پديد آورد و با تصرف بصره و واسط و گردآورى هواداران خود از كوفه، تصميم جدى براى نبرد با سپاهيان خليفه گرفت. از سوى ديگر يزيد بن عبدالملک، سپاهى به فرماندهى مسلمة بن عبدالملک به سوى عراق حركت داد تا فتنه يزيد بن مهلب را خاموش سازد.<br />
<br />
دو سپاه در ميان بصره و كوفه در برابر هم قرار گرفتند و پس از هشت روز تأمل و رد و بدل كردن پيام ها، سرانجام در نيمه [[صفر]] سال 102 قمري، نبردى خونين ميان دو سپاه آغاز شد و از دو طرف، تعداد زيادى كشته و زخمى گرديدند.<br />
<br />
مسلمه فرمان داد پلى را كه پشت سر سپاه يزيد بن مهلب بود، آتش زنند تا راه تداركات و پشتيبانى آنان بسته گردد. سپاهيان يزيد، به تدريج روحيه خود را از دست داده و تعداد زيادى از آنان از ميدان نبرد گريختند و بقيه در برابر سپاهيان خليفه، توانايى خويش را از دست داده و به ناچار متحمل شكست سنگين شدند. در اين نبرد، يزيد بن مهلب و برادرانش حبيب و محمد و برخى از كسان او، كشته شدند و تعداد سيصد تن از سپاهيان او اسير شده و آنان را به كوفه منتقل كردند و در زندان كوفه تعداد هشتاد تن را كشته و مابقى را آزاد كردند.<ref> [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 2، ص 130.</ref><br />
<br />
ساير برادران و فرزندان يزيد بن مهلب كه تعدادشان زياد بود، متوارى شدند ولى يكى پس از ديگرى شناسايى و دستگير شده و به اعدام محكوم گرديدند. بدين سان قدرت و حكومت يزيد بن مهلب و خاندان او درهم شكست و به نيستى سپرده شد.<ref> نك: همان، ج 2، صص 127، 124، 120، 117.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه صفر]]<br />
[[رده:سال ۱۰۲ هجری قمری]]</div>بهنام