https://wiki.ahlolbait.com/api.php?action=feedcontributions&user=%D8%A8%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C&feedformat=atomدانشنامهی اسلامی - مشارکتهای کاربر [fa]2024-03-29T04:49:11Zمشارکتهای کاربرMediaWiki 1.32.0https://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DB%8C%D9%85&diff=41988یم2014-05-26T11:05:17Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} یم به معنای دريا که جمع آن به صورت يُمَم و يُموم است. ...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
یم به معنای دريا که جمع آن به صورت يُمَم و يُموم است.<br />
<br />
== یم در قرآن ==<br />
<br />
این واژه در آیات مختلفی از قرآن کریم آمده است؛ مانند : 40/قصص، 39/طه، 78/طه، 40/ذاریات و ... .<br />
<br />
== منابع ==<br />
* سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DB%8C%D8%B9%D9%88%D9%82&diff=41986یعوق2014-05-26T10:18:58Z<p>بهرامی: افزودن و تکمیل محتوا به کمک منابع جدید</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
نام يكى از پنج بتی كه در قرآن به قوم نوح منسوب شده است.<br />
<br />
بتى بدين نام در جاهليت نيز بوده كه استمرار همان بت بوده است.<br />
«واقدى» در اين مورد آورده است كه: مشرکان عرب از قبیله کهلان (و یا به عقیده برخی دیگر، قبیله همدان)، بت «يعوق» را به صورت «اسب» تراشیدند و به پرستش آن پرداختند.<br />
<br />
== واژه یعوق در قرآن ==<br />
<br />
واژه یعوق تنها یک بار در قرآن آمده است؛ آیه 23 از سوره نوح:<br />
<br />
{{متن قرآن|وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا }}<br />
<br />
و گفتند: خدایانتان را وا مگذارید ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر راترک مکنید.<br />
<br />
== منابع ==<br />
* سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.<br />
* تفسیر مجمع البیان.<br />
* تفسیر نمونه.<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]<br />
[[رده:دوران جاهلیت]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DB%8C%D8%B9%D9%88%D9%82&diff=41985یعوق2014-05-26T10:12:07Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} نام يكى از پنج بتی كه در قرآن به قوم نوح منسوب شده است...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
نام يكى از پنج بتی كه در قرآن به قوم نوح منسوب شده است.<br />
<br />
بتى بدين نام در جاهليت نيز بوده كه استمرار همان بت بوده است.<br />
== واژه یعوق در قرآن ==<br />
<br />
واژه یعوق تنها یک بار در قرآن آمده است؛ آیه 23 از سوره نوح:<br />
<br />
{{متن قرآن|وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا }}<br />
<br />
و گفتند: خدایانتان را وا مگذارید ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر راترک مکنید.<br />
<br />
== منابع ==<br />
* سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]<br />
[[رده:دوران جاهلیت]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AF%D9%88%D8%B4%D9%86%D8%A8%D9%87&diff=41984دوشنبه2014-05-26T10:05:05Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} '''سومین روز از ایام هفته''' دوشنبه که به عربى اثنين گف...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
'''سومین روز از ایام هفته'''<br />
<br />
دوشنبه که به عربى اثنين گفته می شود و عرب در قديم آن را اهون مى خوانده است.<br />
<br />
از حضرت رسول (ص) آمده كه: «دانش را در روز دوشنبه فراگيريد كه آن (دوشنبه) دانش را بر پژوهنده اش آسان مى سازد . <ref> كنزالعمال حديث 29340</ref><br />
<br />
از امام هادى (ع) : «اگر كسى بخواهد نحوست روز دوشنبه از او برطرف شود در ركعت اول نماز صبح سوره هل اتى بخواند . سپس حضرت اين آيه تلاوت نمود: (فوقيهم الله شرّ ذلك اليوم ولقّيهم نضرة وسرورا)<br />
<br />
در تفسير آيه (وقل اعملوا فسيرى الله عملكم ورسوله والمؤمنون)<br />
آمده كه: «در روز دوشنبه وپنج شنبه اعمال اين امت بر پيغمبر (ص) عرضه مى شود وهمچنين پس از آن حضرت بر حضرات ائمه عرضه مى گردد ومراد از «مؤمنين» ايشان اند» . <ref> سفينة البحار </ref><br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
== منابع ==<br />
* سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.<br />
[[رده:روزهای هفته]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DB%8C%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%B9&diff=41980ینبوع2014-05-26T07:33:18Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} ینبوع به معنای چشمه است؛ و به صورت «ينابيع» جمع بسته ...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
ینبوع به معنای چشمه است؛ و به صورت «ينابيع» جمع بسته می شود. <br />
<br />
رسول الله (ص): «كونوا ينابيع الحكمة و مصابيح الهدى، احلاس البيوت، سرج الليل...» : پيوسته چشمه هاى حكمت و دانش و چراغهاى هدايت، ماندگاران خانه و چراغهاى هدايت در شبهاى تار باشيد . <ref>بحارالانوار، 2/38</ref><br />
<br />
== ینبوع در قرآن ==<br />
<br />
ینبوع(به صورت مفرد) یک بار در قرآن کریم آمده است:<br />
<br />
{{متن قرآن|وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَكَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ يَنبُوعًا(سوره اسرا-آیه 90)}}<br />
<br />
(مشركان)گفتند: به تو ایمان نمی آوریم تا برای ما از زمین چشمه ای روان سازی.<br />
<br />
ینابیع نیز یک بار در قرآن کریم آمده است:<br />
{{متن قرآن|أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ...زمر-آیه 21}}<br />
<br />
آیا ندیده ای که خدا از آسمان باران فرستاد و آن را چون چشمه سارهایی درزمین روان گردانید،<br />
== پانویس ==<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
* سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%A8_%DA%A9%D8%AB%DB%8C%D8%B1&diff=41974آب کثیر2014-05-26T07:16:13Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
آب كثير: مقابل آب قليل.<br />
<br />
فقيهان عنوان آب كثير را درباره آب غير قليل به كار بردهاند كه شامل آبهاى كرّ، جارى، باران، چشمه، چاه و حمّام مىشود. گاه آب كثير مقابل آب جارى به كار مىرود كه مراد از آن آب كُرّ است.<br />
<br />
آب كثير مطلق، به ملاقات نجاست نجس نمىشود، مگر آنكه رنگ، بو يا مزه آن به نجاست تغييركند. آب نجس ـ اعم از قليل و كثير ـ با اتّصال به آب كثير در صورت آميختگى با آن و زوال تغيّر پاك مىشود. در حصول طهارت بدون امتزاج اختلاف است. <ref> جواهر الكلام 1/172 ـ 173 </ref> به قول مشهور، چيز نجس با يك بار شستن در آب كثير پاك مىشود.<ref> جواهر الكلام 6/196 </ref>مشهور متأخّران در تطهير شىء نجس ـ مانند لباس ـ با آب كثير، فشردن و خروج [[غساله]] را معتبر نمىدانند.<ref> مهذب الاحكام 2/ 38 . </ref><br />
<br />
== پانویس ==<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
* فرهنگ فقه فارسی، ج 1، ص 105.<br />
[[رده:اصطلاحات فقهی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%A8_%DA%A9%D8%AB%DB%8C%D8%B1&diff=41971آب کثیر2014-05-26T07:09:38Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی 'آب كثير: مقابل آب قليل. فقيهان عنوان آب كثير را درباره آب غير قليل به كار بردها...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>آب كثير: مقابل آب قليل.<br />
<br />
فقيهان عنوان آب كثير را درباره آب غير قليل به كار بردهاند كه شامل آبهاى كرّ، جارى، باران، چشمه، چاه و حمّام مىشود. گاه آب كثير مقابل آب جارى به كار مىرود كه مراد از آن آب كُرّ است.<br />
<br />
آب كثير مطلق، به ملاقات نجاست نجس نمىشود، مگر آنكه رنگ، بو يا مزه آن به نجاست تغييركند. آب نجس ـ اعم از قليل و كثير ـ با اتّصال به آب كثير در صورت آميختگى با آن و زوال تغيّر پاك مىشود. در حصول طهارت بدون امتزاج اختلاف است. <ref> جواهر الكلام 1/172 ـ 173 </ref> به قول مشهور، چيز نجس با يك بار شستن در آب كثير پاك مىشود.<ref> جواهر الكلام 6/196 </ref>مشهور متأخّران در تطهير شىء نجس ـ مانند لباس ـ با آب كثير، فشردن و خروج [[غساله]] را معتبر نمىدانند.<ref> مهذب الاحكام 2/ 38 . </ref><br />
<br />
== پانویس ==<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
* فرهنگ فقه فارسی، ج 1، ص 105.<br />
[[رده:اصطلاحات فقهی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B9&diff=41968سواع2014-05-26T06:52:46Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>سُواع، نام يكى از بتهاى بسيار قديمى كه به صورت زنى بود و قوم نوح، آن را مى پرستيدند. اين بت در جاهليت، معبود عرب و بت [[قبيله هذيل]] بود؛ و با آمدن اسلام به مزبله تاريخ سپرده شد.<ref>اعلام القرآن، شبسترى، ص476-477.</ref><br />
<br />
در سال هشتم هجرت، پيغمبر اسلام صلی الله علیه و آله [[عمرو بن عاص]] را جهت سرنگون ساختن بت سواع كه از آنِ قبيله هذيل بود، فرستاد. عمرو گويد: چون به كنار بت رسيدم، خادمش گفت: ميخواهى چه كنى؟ گفتم: ميخواهم به امر پيغمبر صلی الله علیه و آله سرنگونش كنم. وى گفت: نتوانى چنين كنى. گفتم: چرا؟ گفت: آن خودت را مانع شود. گفتم: مگر او شعور دارد؟ و بالاخره آن را شكستم و به ياران گفتم خانه اش را نيز خراب كردند و سپس به خادم گفتم: چطور شد كه آن مانع نشد؟! گفت: وى به خدا ايمان آورده.<ref>بحار: 21/145.</ref><br />
<br />
== واژه سواع در قرآن ==<br />
<br />
واژه سواع تنها یک بار در قرآن آمده است؛ آیه 23 از سوره نوح:<br />
<br />
{{متن قرآن|وَقَالُوا لَا تَذَرُنَّ آلِهَتَكُمْ وَلَا تَذَرُنَّ وَدًّا وَلَا سُوَاعًا وَلَا يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْرًا }}<br />
<br />
و گفتند: خدایانتان را وا مگذارید ود و سواع و یغوث و یعوق و نسر راترک مکنید.<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* فرهنگ قرآن، جلد16، صفحه348.<br />
* سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.<br />
<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]<br />
[[رده:دوران جاهلیت]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D9%88%D8%A7%D8%B9&diff=41862سواع2014-05-21T11:28:19Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} سُواع، نام يكى از بتهاى بسيار قديمى كه به صورت زنى بو...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
سُواع، نام يكى از بتهاى بسيار قديمى كه به صورت زنى بود و قوم نوح، آن را مى پرستيدند. اين بت در جاهليّت، معبود عرب و بت [[قبيله هذيل]] بود؛ و با آمدن اسلام به مزبله تاريخ سپرده شد. <ref> اعلام القرآن، شبسترى، ص 476 - 477. </ref><br />
<br />
در سال هشتم هجرت ، پيغمبر اسلام [[عمرو بن عاص]] را جهت سرنگون ساختن بت سواع كه از آنِ قبيله هذيل بود فرستاد . عمرو گويد : چون به كنار بت رسيدم خادمش گفت : ميخواهى چه كنى ؟ گفتم : ميخواهم به امر پيغمبر (ص) سرنگونش كنم. وى گفت : نتوانى چنين كنى . گفتم : چرا ؟ گفت : آن خودترا مانع شود . گفتم : مگر او شعور دارد ؟ وبالاخره آنرا شكستم وبه ياران گفتم خانه اش را نيز خراب كردند وسپس به خادم گفتم : چطور شد كه آن مانع نشد ؟! گفت : وى به خدا ايمان آورده . <ref> بحار:21/145 </ref><br />
<br />
== پانویس ==<br />
<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
<br />
*فرهنگ قرآن، جلد 16، صفحه 348.<br />
*سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]<br />
[[رده:دوران جاهلیت]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D9%84%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D9%84&diff=41856سلسبیل2014-05-21T11:06:44Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
سلسبيل به معناى نوشيدنى سبك و لذّت بخش و روان؛ و نام چشمه اى در بهشت است.<ref> مفردات، ص 418، «سل»؛ مجمع البيان، ج 9 - 10، ص 621 - 622 . </ref> <br />
<br />
== سلسبیل در قرآن ==<br />
<br />
اين واژه تنها يك بار در آيه 18 سوره انسان(عينا فيها تسمى سلسبيلا) به معنای نام چشمه اى در بهشت آمده است.<br />
<br />
== سلسبیل در روایت ==<br />
<br />
در حديث ابن عباس آمده كه گفت : از پيغمبر (ص) شنيدم ميفرمود : خداوند پنج چيز به من داد وبه على نيز پنج چيز عطا كرد: مرا كلمات جامع وعلى را علوم جامع ، مرا نبوّت وعلى را وصايت ، مرا كوثر وعلى را سلسبيل ، مرا وحى وعلى را الهام داد ، مرا به معراج برد ودرهاى آسمان براى على گشود كه من و او در آنجا يكديگر را بديديم. (بحار:8/27)<br />
<br />
== پانویس ==<br />
<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
<br />
*فرهنگ قرآن، جلد 16، صفحه 269.<br />
*سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D9%84%D8%B3%D8%A8%DB%8C%D9%84&diff=41855سلسبیل2014-05-21T10:59:03Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} نام چشمه اى در بهشت . (عينا فيها تسمى سلسبيلا) . (انسان:1...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
نام چشمه اى در بهشت . (عينا فيها تسمى سلسبيلا) . (انسان:18)<br />
در حديث ابن عباس آمده كه گفت : از پيغمبر (ص) شنيدم ميفرمود : خداوند پنج چيز به من داد وبه على نيز پنج چيز عطا كرد: مرا كلمات جامع وعلى را علوم جامع ، مرا نبوّت وعلى را وصايت ، مرا كوثر وعلى را سلسبيل ، مرا وحى وعلى را الهام داد ، مرا به معراج برد ودرهاى آسمان براى على گشود كه من و او در آنجا يكديگر را بديديم. (بحار:8/27)<br />
<br />
سلسبيل به معناى نوشيدنى سبك و لذّت بخش و روان و نام چشمه اى در بهشت است.<ref> مفردات، ص 418، «سل»؛ مجمع البيان، ج 9 - 10، ص 621 - 622 . </ref> اين واژه تنها يك بار در آيه 18 سوره انسان آمده است.<br />
<br />
== پانویس ==<br />
<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
<br />
*فرهنگ قرآن، جلد 16، صفحه 269<br />
*فرهنگ معارف و معاریف<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%88%D9%86&diff=41846صالحون2014-05-20T11:28:19Z<p>بهرامی: تغییرمسیر به صالحین</p>
<hr />
<div>#REDIRECT [[صالحین]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AD%DB%8C%D9%86&diff=41845صالحین2014-05-20T11:26:57Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} صلاح، ضدّ فساد؛<ref> لسان العرب، ج 7، ص 384. </ref> به معناى ...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
صلاح، ضدّ فساد؛<ref> لسان العرب، ج 7، ص 384. </ref> به معناى نيكى كردن و نيكوكار گشتن <ref> فرهنگ فارسى، ج 2، ص 2158، «صلاح». </ref> است <br />
<br />
و صالح كسى است كه انجام دهنده صلاح و ملازم و متمسك به آن باشد.<ref> مجمع البيان، ج 3 - 4، ص 111. </ref> برخى گفته اند: صالحان كسانى اند كه در علم و ايمانشان به خدا و آنچه از نزد خدا آمده و نيز در صداقت، شهادت و توبه آنان خللى وارد نشده باشد و تمام عمر خود را در طاعت خدا و اموالشان را در راه رضاى او صرف نمايند. <ref> روح المعانى، ج 4، جزء 5، ص 114. </ref> <br />
<br />
== صالحین در قرآن ==<br />
<br />
در آیاتی از قرآن کریم، واژه های صالحین و صالحون به کا رفته است.<br />
<br />
== مقام صالحان ==<br />
<br />
به اين نكته بايد توجه داشت كه صالح بودن و در زمره آنان قرار داشتن غير از انجام دادن عمل صالح است. در آيه 9 عنكبوت(29) مى خوانيم: والّذين ءامنوا وعملوا الصّـلحـت لندخلنّهم فى الصّـلحين. <br />
معلوم مى شود صالحان از مؤمنانِ داراى عمل صالح، مقامى والاتر دارند. <br />
<br />
مقام صالحان، چنان ارجمند است كه خداوند در قرآن كريم، پيامبرانى چون ابراهيم، اسحاق، يعقوب (انبيا (21) 72)، لوط (انبيا (21) 75)، اسماعيل، ادريس و ذوالكفل(عليهم السلام)(انبيا (21) 85 و 86) را از صالحان دانسته است. <br />
<br />
نيز به اين نكته هم بايد توجه داشت كه صالحان داراى مراتب اند؛ به اين معنا كه شامل انبيا و غير ايشان مى شود.<br />
<br />
== فضایل صالحان ==<br />
<br />
*امر به معروف<br />
*نهی از منکر<br />
*ایمان<br />
*بندگی خدا<br />
*بهره مندی از رحمت و تفضل و ولایت و نعمت الهی<br />
*صبر<br />
*وراثت بهشت و ...<br />
<br />
== پانویس ==<br />
<br />
{{پانویس}}<br />
==منابع==<br />
فرهنگ قرآن، جلد 18، صص 220-209.<br />
[[رده:واژگان قرآنی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84_%D8%A7%D9%85_%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF&diff=41839اعمال ام داوود2014-05-20T10:30:01Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>ام داود خدمت حضرت [[امام صادق]] علیه السلام رسید و راه چارهای برای آزادی فرزندش از زندان منصور دوانیقی خواست «او از سادات حسنی و برادر رضاعی امام بود».<br />
<br />
حضرت [[امام صادق]] علیه السلام فرمود: ایام البیض ماه [[رجب]] را [[روزه]] بگیر. روز پانزدهم در جای خلوتی پس از نماز ظهر و عصر و نوافل آنها و خواندن صد مرتبه حمد و ده مرتبه [[آیه الكرسی]] و قرائت سورههایی از قرآن كه «امام تعیین فرمود» این دعا را بخوان و ام داود به دستور امام عمل نمود و خداوند همان شب پسرش را نجات داد و با شتر سریع السیر او را به مادرش رسانیدند.<br />
<br />
==نظر سید بن طاووس در مورد ام داوود==<br />
<br />
محدث بزرگوار على بن موسى بن جعفر بن طاووس حسنى حسينى معروف به سيد بن طاووس و متوفى 664 هجرى، نويسنده كتاب عظيم اقبال الاعمال، ام داوود را با كنيه ام خالد ياد كرده او را از جده هاى صالح و مومن و شايسته خود دانسته و در باب اعمال نيمه رجب خصوصيات و شرح اعمال ام داوود را آورده است. <br />
<br />
==ماجرای دعاى ام داوود==<br />
<br />
داستان اعمال نيمه [[رجب]] و دعاى معروف به ام داوود كه [[شيخ صدوق]]، [[شيخ طوسى]]، [[علامه مجلسى]] و [[سيد بن طاووس]] آن را از نظر سند معتبر و از نظر تاثير براى رسيدن به حاجت، رفع گرفتاریها و برطرف شدن ظلم و ستم ديگران تجربه شده، شناخته اند بدين قرار است.<br />
<br />
فاطمه، مادر داوود پسر زاده [[امام حسن]] مجتبى علیه السلام و مادر رضاعى [[امام صادق]] علیه السلام روايت كرده است: منصور دوانيقى لشكرى به مدينه فرستاد و با محمد بن عبداللّه بن حسن مثنى جنگيد، او را و برادر او ابراهيم را كشت، عبداللّه محض، پدر محمد و ابراهيم را با تعدادى از سادات حسنى دستگير و اسير كردند و به بند و زنجير كشيده بودند و فرزند من داوود هم در ميان آنان بود كه او را از مدينه به بغداد منتقل نمودند و به سياه چال زندان انداختند!<br />
<br />
حادثه دستگيرى و زندانى بودن فرزندم كه از او اطلاعى نداشتم و گاهى هم خبر مرگ او را به من مى دادند، برايم بسيار تلخ و دردناك بود و روزگارم با اشك و آه و گريه و ناله مى گذشت و حتى براى رفع مشكل خود و اندوه جانكاهى كه با آن دست به گريبان بودم، از اشخاص صالح و مومن درخواست مى كردم براى رفع ناراحتيم دعا كنند.<br />
<br />
اما از دعاى آنان هم نتيجه اى نگرفتم در حالى كه از فرزند اسير و زندانيم هر روز خبر تلخ و دردناكى دريافت مى داشتم ، يك روز مى گفتند: او را كشته اند، روز ديگر خبر مى آوردند او را لاى ديوار گذاشته اند و پيوسته بر غم و ناراحتى فرساينده من افزوده مى شد و مصيبت از دست دادن فرزند جوانم مرا فرتوت و عليل ساخت و ديگر از ديدن روى او قطع اميد كردم!<br />
<br />
به هر حال، روزگار من با سختى و تلخى دردناكى دست به گريبان بود و شب و روزى نداشتم و براى ديدار فرزندم دنبال هر راه چاره اى مى گشتم. يك روز باخبر شدم [[امام صادق]] علیه السلام كه با فرزندم داوود از من شير خورده بود، بيمار شده است به ديدن او شتافتم، از آن حضرت عيادت كردم هنگامى كه مى خواستم از حضورش مرخص شوم، فرمود: از داوود، خبر تازه اى ندارى؟<br />
<br />
يا شنيدن نام داوود داغ من تازه شد، اشكم سرازير گرديد و يا آه دردآلودى ناله سردادم: مولاى من! فدايت شوم، داوود كجاست؟ مدت زيادى است از او خبرى ندارم، فرزندم در عراق زندان است و من از دورى او و سرنوشت نامعلوم او سخت در عذاب و ناراحتى گرفتارم. از شما كه برادر رضاعى او هستى تقاضا مى كنم براى نجات و آزادى او دعا كنى.<br />
<br />
بارى، امام صادق علیه السلام با مشاهده وضع نگران كننده من فرمود: چرا تاكنون از دعاى استفتاح غفلت كرده اى؟ مگر نمى دانى كه بوسيله اين دعا، درهاى آسمان گشوده مى شود؟ و فرشتگان الهى دعاكننده را مژده اجابت مى دهند، هيچ حاجتمند و دردمند و دعاكننده اى مايوس نمى شود و خداوند هم پاداش خواننده اين دعا را [[بهشت]] قرار داده؟<br />
<br />
آرى با شنيدن چنين مژده اى كه با خواندن آن دعا دريافت داشتم از حضرت سوال كردم: اى مولاى من! واى فرزند خاندان پاك و معصوم آن دعا چيست؟ و آداب آن چگونه است؟<br />
<br />
امام صادق علیه السلام فرمود: اى مادر داوود ماه محترم [[رجب]] نزديك است (ماههاى حرام كه در [[قرآن كريم]] به عنوان ماههاى مقدس و محترم مطرح گرديده در بيان [[امام باقر]] علیه السلام [[شوال]]، [[ذی القعده]]، [[ذی الحجه]] و ماه [[رجب]] معرفى شده اند) و در اين ماه مبارك دعا مستجاب مى گردد، همين كه ماه رجب رسيد، سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم آن را كه ايام بيض و شبانه روز نورانى نام دارد، روزه بگير. نزديك ظهر روز پانزدهم غسل كن هشت ركعت نماز با ركوع و سجود دقيق و حساب شده انجام بده. آنگاه حضرت دستور كامل اعمال و آداب دعاى مخصوص را به او تعليم داد.<br />
<br />
ام داوود، مى گويد: من دستور آن حضرت را درباره آن دعا و اعمال بطور دقيق يادداشت كردم و محضر او را ترك گفتم تا اين كه ماه [[رجب]] فرارسيد و دستورهاى امام را طبق آنچه فرموده بود، در همان روزها عملى كردم، شب شانزدهم از نيمه گذشته بود، پيغمبر صلی الله علیه و آله و جمعى از فرشتگان و پيامبران و صالحانى را كه براى آنها دعا و رحمت فرستاده بودم در خواب ديدم.<br />
<br />
[[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله به من فرمود: اى ام داوود اين جماعتى را كه مشاهده مى كنى، شفيعان تو هستند. براى تو دعا كرده اند و مژده مى دهند كه حاجت تو برآورده شده است، خداوند تو را مشمول رحمت خود قرار داده، محفوظ مى دارد، فرزند تو را هم حفظ مى كند و او را سالم به آغوش تو برمى گرداند.<br />
<br />
آرى، خواب خوش و لذت بخشى ديده بودم. پيامبر و اوليا الهى را در خواب ملاقات كردم آنان به من وعده آزادى و آمدن فرزندم را دادند، همين كه سياهى شب از پهنه زمين دامن جمع كرد و طلوع خورشيد به چهره هستى نور طلائى پاشيد، بخاطر وعده پيامبر و نور اميدى كه در دل غمزده ام روشن گرديده بود، حال و حيات تازه اى يافته بودم. ساعتها پس از ديگرى بر روزگارم مى گذشت و همچنان نور اميد وجودم را گرمترمى كرد و از فاصله زمانى كه پيغمبر صلی الله علیه و آله به من مژده آمدن فرزندم را داده بود، به اندازه اي كه يك سوار تيزرو بتواند از عراق به مدينه آيد، گذشته بود كه ناگاه در خانه باز شد و فرزندم به من وارد گرديد!<br />
<br />
بارى، داوود زندانى و دور از وطن به آغوشم بازگشت و آنگاه كه از وضع روزگار و نحوه آزادى او جويا شدم، برايم توضيح داد: مادر! من در زندان [[بغداد]] بودم، دست و پايم را به بند كشيده بودند. در فشار بندهاى آهنين و زندان تنگ و تاريك روزگار تلخ و دردناكى داشتم اما همين كه نيمه رجب گذشت، شب شانزدهم در خواب ديدم بلندي ها و ناهمواري هاى زمين برايم هموار شده و تو را كه روى قطعه حصيرى نشسته بودى و نماز مى خواندى و برايم دعا مى كردى و اطراف تو را چند نفر گرفته و با دست و سر بسوى آسمان در حال تسبيح و ذكر خدا بودند، مى توانم ببينم.<br />
<br />
به هر حال من آن صحنه را در خواب ديدم و آن شخصيت نورانى را هم كه فهميدم جد ما رسول خداست مشاهده كردم و به من هم فرمود: اى پسر پيرزن صالح! ناراحت نباش، خداوند دعاى مادرت را در حق تو مستجاب گردانيده است.<br />
<br />
همين كه از خواب بيدار شدم، ماموران منصور دوانيقى به زندان آمدند، سراغ مرا گرفتند همان شبانه مرا نزد او بردند. او دستور داد غل و زنجير را از دست و گردنم باز كردند، مبلغ ده هزار دينار به من داد. مهربانى و شفقت كرد، ماموران او همان شبانه مرا به شترى سوار كردند و به مدينه رسانيدند!<br />
<br />
فاطمه، يعنى ام داوود مى گويد: آنگاه داوود را نزد [[امام صادق]] علیه السلام بردم و آن حضرت براى فرزندم توضيح داد: علت آزادى تو از زندان اين بود كه منصور دوانيقى، على علیه السلام را در خواب ديده بود و آن حضرت فرموده بود: اگر فرزند مرا آزاد نكنى تو را در آتش خواهم انداخت، منصور هم در حالى كه لهيب آتش را نزد خود مشاهده مى كرد، ناچار به آزادى تو اقدام كرد.<br />
<br />
بعد از آزادى فرزند، ام داوود مى گويد: از امام صادق علیه السلام سوال كردم: اى مولاى من! آيا اين دعا را در غير ماه رجب هم مى توان خواند؟ آن حضرت فرمود: اگر [[روز عرفه]] با [[جمعه]] هماهنگ شود، اين دعا را مى توان خواند، و هر كس هم به اين دعا اقدام كند پس از پايان خداوند او را مشمول غفران و آمرزش خود قرار مى دهد.<br />
<br />
اين بود سرگذشت فاطمه دختر عبداللّه معروف به ام داوود يا ام خالد و حديثى كه از امام صادق علیه السلام روايت كرده و نتيجه اي كه از دعا و آموزش آن حضرت بدست آورده بود.<br />
<br />
==منابع==<br />
* ماجرای اعمال نيمه رجب و دعاى ام داوود،[http://www.mashreghnews.ir/fa/news/125984/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B9%D9%80%D9%85%D9%80%D8%A7%D9%84-%D9%86%D9%80%D9%8A%D9%80%D9%85%D9%87-%D8%B1%D8%AC%D8%A8-%D9%88-%D8%AF%D8%B9%D8%A7%D9%89-%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF مشرق نیوز]، بازیابی: 24 اردیبهشت 1393.<br />
* چرا میگویند اعمال امّ داود؟،[http://www.andisheqom.com/Files/doa.php?idVeiw=909&level=4&subid=909 اندیشه قم]، بازیابی: 24 فروردین 1393.<br />
<br />
[[رده:ماه رجب]] <br />
[[رده:اصحاب امام صادق علیه السلام]]<br />
[[رده:اعمال ماه رجب]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AA%D8%B9%D9%88%D9%8A%D8%B0&diff=41838تعويذ2014-05-20T10:22:34Z<p>بهرامی: تغییرمسیر به تعویذ</p>
<hr />
<div>#REDIRECT [[تعویذ]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B4%D8%B1%DA%A9&diff=41837شرک2014-05-20T10:17:01Z<p>بهرامی: افزودن و تکمیل محتوا به کمک منابع جدید</p>
<hr />
<div>شرک در لغت به معنای مشارکت<ref>راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ مفردات الفاظ القرآن، المکتبه المرتضویه لإحیاء الآثار الجعفریه، بی جا، ص266، ذیل ماده شرک.</ref> و در اصطلاح، همتا قرار دادن برای خداست و ممکن است در صفات، افعال و یا حتی ذات باشد. ولی آنچه بیش از همه در [[قرآن]] مطرح و نقد شده شرک در عبادت است؛ زیرا اکثر مردم گرفتار این نوع از شرک بوده و هستند.<ref>جوادی آملی، عبدالله؛ توحید در قرآن، قم، اسراء، 1383، چاپ اول، 571.</ref><br />
<br />
==شرک در قرآن==<br />
<br />
آنچه در قرآن مقابل شرک قرار گرفته، عنوان [[ایمان]] است و در جایی لفظ توحید بیان نشده است. هر جا که عنوان شرک آمده به معنای بت پرستی و خروج از [[توحید]] و زمره مسلمانان نیست. زیرا در [[قرآن]] علاوه بر اطلاق لفظ مشرک بر بت پرستان، بر اهل کتاب و برخی از اهل ایمان نیز اطلاق شده است.<br />
<br />
در اینجا به برخی از آیات که شرک در آنها آمده، اشاره می شود:<br />
<br />
* 1. خداوند در [[سوره توبه]] می فرماید: «یهود گفتند: عزیر پسر خداست و نصاری گفتند: مسیح پسر خداست. این سخنی است که آنها به زبان می آورند، در حالی که همانند گفتار کافران پیشین (و مشرکان) است...».<ref>[[سوره توبه]]، آیه 30-31.</ref><br />
<br />
در آیه دیگری می فرماید: «و بیشتر آنها به خدا ایمان نمی آورند، مگر آن که ایمان خود را با شرک آلوده می کنند».<ref>[[سوره یوسف]]، آیه106.</ref><br />
<br />
==شرک در روایات==<br />
<br />
روایات بسیاری در باب شرک بیان شده که برخی اقسام شرک را بیان کرده و برخی دیگر نفی اقسام آن را عنوان کرده است. در اینجا به چند نمونه از آن اشاره می کنیم.<br />
<br />
1. در بخش پایانی روایتی از [[امام باقر]] علیه السلام که تفسیر آیه {{متن قرآن|«لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ»}} است، آن حضرت می فرمایند: خداوند نزاییده تا این که برای او فرزندی باشد، تا از او ارث ببرد و از کسی زاییده نشده تا این که برای او پدری باشد که در ربوبیت و ملک با او شریک شود.<ref>مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، تهران، انتشارات اسلامیه، 1364، ج3، ص225.</ref> این روایت اشاره به نفی شریک قرار دادن برای خداوند در مقام ربوبیت است.<br />
<br />
2. [[امام علی]] علیه السلام فرموده است: خداوند پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را به حق مبعوث کرده است، تا این که بندگان خودش را از پرستش دیگر بندگان به سوی پرستش خداوند درآورد و از اطاعت دیگر بندگان به اطاعت خودش رهنمون کند.<ref>حکیمی، محمدرضا؛ الحیاه، تهران، دائره الطباعه والنشر تحت اشراف جامعه مدرسین قم، 1360، جلد1، ص225.</ref><br />
<br />
==اقسام شرک==<br />
<br />
در یک تقسیم بندی کلی شرک را به دو دسته نظری و عملی تقسیم کرده اند:<br />
<br />
=== شرک نظری ===<br />
<br />
شرک نظری مربوط به عالم عقیده و علم است، به عبارتی شناخت دروغین ذات و صفات خداوند که دارای انواعی است:<br />
<br />
*الف- شرک در ذات خداوند(شرک ذاتی): <br />
<br />
شرک در ذات، شریک قرار دادن برای خداست که به دو معنا استفاده می شود: یکی آن که انسان ذات خداوند را مرکب بداند و برای او قائل به جسمانیت باشد چنانکه گروهی از مسلمانان که به «مجسِّمه» مشهورند چنین اعتقادی دارند. <br />
<br />
و معنای دیگر آن که کسی معتقد به چند خدای مستقل باشد.<ref>مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1387، ج2، ص123.</ref><br />
اعتقاد به موجودات قدیم دیگری که در عرض وجود خدای متعال بوده و استقلال درذات داشته باشند شرک ذاتی از این نوع است . کسانی که به تثلیث یا ثنویت رو آوردهاند توجهنکردهاند که حق تعالی حقیقت محض و بی نهایتی است که جایی برای وجود شریکباقی نمی گذارد در حالی که اعتقاد به شرک ذاتی سبب محدودیت ذات حق میشود.خداوند متعال در مورد کسانی که قائل به تثلیث شدند فرموده است: «لَقَدْ کَفَرَ الَّذیِِنَ قََالُوا اِنَّ اللََّهَ ثََالِثُ ثَلاََثَةِ وَ مََا مِنْ اِلََهٍ اِلاََّ اِلََهٌ وََاحِدٌ، مائده(۵)، آیهء ۷۳، «آنها که گفتند: خداوند، یکیاز سه خداست به یقین کافر شدند؛ معبودی جز معبود یگانه نیست.» هرگز اعتقاد به توحید و مبدأ بودن خداوند برای جهان با اعتقاد به موجودات دیگ<br />
<br />
*ب- شرک در صفات ذاتی خداوند: شرک در صفات ذاتی خداوند به این معناست که فرد معتقد باشد، صفات الهی با ذات خداوند مغایرت دارد و دارای وجودی مستقل است. بر این اساس کسی که مانند اشاعره معتقد باشد که صفت خالقیت چیزی است و ذات خداوند چیز دیگری، مشرک محسوب می شود.<br />
<br />
این نوع شرک بین علمای کلام مطرح است و عموم مردم از آن آگاه نیستند. به همین علت موجب خروج از دایره اسلام نمی شود، اما انسان را از رسیدن به مرحله عالی [[تقوا]] و [[ایمان]] باز می دارد.<ref>جوادی آملی، عبدالله؛ پیشین، ص579.</ref><br />
<br />
*ج- شرک در ربوبیت<br />
این نوع شرک در میان اقوام و ملل مختلف رواج بسیاری داشته است آنان برای هر یک از پدیدههای طبیعی مانند باد، باران، رویش گیاهان و ... معتقد به خدایی مستقل بودند و به ربوبیت و تدبیر استقلالی آنها باور داشتند.<br />
<br />
=== شرک عملی ===<br />
<br />
شرک عملی، مربوط به [[عبادت]] و عمل است که خود دارای مراتب گوناگونی است:<br />
<br />
*الف. شرک جلی: اولین و بالاترین مرتبه شرک عملی که سبب خروج از اسلام می شود، شرک در عبادت و استمداد از غیرخداست که شرک جلی نامیده می شود.<br />
<br />
*ب. شرک خفی: مرتبه بعدی از مراتب شرک عملی، شرک خفی است که در مرتبه خود نیز دارای اقسام گوناگونی است: <br />
<br />
1- شرک در خالقیت:<br />
<br />
به معنای اعتقاد به وجود دو یا چند خالق مستقل به گونه ای که هیچ یک از آنان تحت سیطره و اراده دیگری نباشد که یکی از عمده ترین نمونه های آن اعتقاد به دو خالق شر و خیر است.<ref>مصباح یزدی، محمدتقی؛ آموزش عقاید، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1386، ص128.</ref> عده ای می گویند: چون عالم دارای خوبی ها و بدی ها است، پس دارای دو آفریننده است. یکی یزدان که خالق خوبی ها و دیگری اهریمن که خالق بدی ها است.<ref>جوادی آملی، عبدالله؛ پیشین، ص580.</ref><br />
<br />
2- شرک در اطاعت:<br />
<br />
یعنی اطاعت از شیطان در چیزی که رضای خداوند در آن نیست.<ref>نراقی، ملا احمد؛ معراج السعاده، قم، موسسه فرهنگی انتشاراتی طوبای محبت، 1385، ص90.</ref> پس گاهی انسان اطاعت خداوند می کند و گاهی هم در اطاعت، شیطان را شریک خداوند قرار می دهد.<ref>طالقانی، مولی نظرعلی؛ کاشف الاسرار، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373، ص463.</ref><br />
<br />
3- شرک در عبادت:<br />
<br />
شرک در عبادت به معنای پرستش و خضوع و خشوع در مقابل غیر خداست که به ریا می انجامد.<ref>جوادی آملی، عبدالله؛ پیشین، ص583؛ طالقانی، مولی نظرعلی، پیشین، ص463.</ref><br />
<br />
==مفاهیم نزدیک با شرک==<br />
<br />
1. کفر: کفر در لغت به معنای پوشاندن است.<ref>راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ پیشین، ص451، ذیل ماده کفر.</ref>بر اساس روایتی از [[امام صادق]] علیه السلام کفر در [[قرآن]] به پنج معنا آمده است:<ref>کلینی رازی، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الاصول من کافی؛ تحقیق، غفاری، علی اکبر، بیروت، دارالصعب و دارالتعارف، چاپ چهارم، 1401ق، ج2، ص389.</ref><br />
<br />
الف. کفر جحود و نفی: که عبارت است از نفی و انکار ربوبیت. به گفته آن حضرت این گروه معتقدند نه پروردگاری هست و نه [[بهشت]] و جهنمی. از گمان پیروی می کنند و خداوند انذار این دسته را بی فایده دانسته است.<ref>بقره، آیه 78</ref><br />
<br />
ب. انکار آگاهانه حق: مانند کسانی که خداوند درباره آنها فرمود: «و آن را از روی ظلم انکار کردند، در حالی که در دل به آن یقین داشتند. پس بنگر سرانجام تبهکاران و مفسدان چگونه بود!».<ref>[[سوره نمل]]، آیه 14.</ref><br />
<br />
ج. کفران نعمت های خداوند: مانند آنچه از [[حضرت سلیمان]] علیه السلام نقل شد: «اما کسی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت، گفت: «من بیش از آن که چشم برهم زنی آن را نزد تو خواهم آورد.» و هنگامی که (سلیمان) آن (تخت) را نزد خود ثابت و پابرجا دید، گفت: «این از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را بجا می آورم یا کفران می کنم؟ و هر کس شکر کند به نفع خود شکر می کند و هر کس کفران نماید (به خودش زیان رسانده) چرا که پروردگار من بی نیاز و بخشنده است».<ref>[[سوره نمل]]، آیه 40.</ref><br />
<br />
د. ترک اوامر خداوند متعال: خداوند فرمود: «آنها که (در مسیر اطاعت و ترک گناه) استقامت می ورزند، راستگو هستند (در برابر خدا) خضوع و در راه او انفاق می کنند و در سحرگاهان از خداوند آمرزش طلب می کنند».<ref>[[سوره آل عمران]]، آیه 17.</ref><br />
<br />
ه. برائت از کافران: مانند برائت جستن [[حضرت ابراهیم]] علیه السلام و پیروان او از کافران. نتیجه آن که کفر در [[قرآن]] به معانی متعددی آمده که یک معنای آن انکار خداوند و آموزه های دینی است.<br />
<br />
2. الحاد: الحاد به معنای انحراف از وسط و میل به کنار است<ref>راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ پیشین، ص468،ذیل ماده لحد.</ref> و مقصود از آن انحراف از [[توحید]] و میل به شرک است.<ref>جوادی آملی، عبدالله؛ پیشین، ص574.</ref> مانند نسبت دادن اسماء و صفات الهی به غیر. چون صراط مستقیم توحید است و افراط از آن تفکر چند خدایی است و تفریط از آن انکار محض و نفی هرگونه ربوبیت است و هر یک از حد خود بیرون رود شرک محسوب می شود.<br />
<br />
3. نفاق: «نفق» یعنی راه زیرزمینی و کانال منتهی به کانال های زیرزمینی.<ref>راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ پیشین، ص523، ذیل ماده نفق.</ref> انسان دو چهره را از آن جهت منافق می گویند که در ظاهر اظهار [[ایمان]] به خدا و پیامبر می کند ولی در واقع منکر مبدأ و معاد است. در این خصوص آیات فراوانی در قرآن آمده است:<br />
<br />
از دیدگاه قرآن:<br />
<br />
* «نفاق» اظهار ایمان و پوشاندن کفر است. یعنی منافقان شهادت ظاهری می دهند ولی در باطن منکرند.<ref>[[سوره منافقون]]، آیه1-3.</ref><br />
* منافقان در برخی از [[احکام]] با کافران شریکند. مثلاً در سقوط در آتش قهر خدا.<ref>[[سوره نساء]]، آیه140.</ref><br />
* منافقان در برخی آیات با احکام مشرکین شریکند. مانند عدم غفران الهی.<ref>سوره منافقون، آیه6.</ref><br />
<br />
==علل گرایش به شرک==<br />
<br />
1. جهالت و نشناختن خدا:<br />
<br />
عدم شناخت خداوند و مساوی قراردادن او با مخلوق در یک سطح، یکی از مهمترین عوامل شرک به خداوند است. زیرا کسی که خداوند را آن گونه که باید بشناسد و معتقد باشد که آفرینش آسمانها و زمین از آن خداوند است، دیگر برای خدا شریک و همتا قرار نمی دهد.<ref>سید کریمی، سید عباس، شرک و بت پرستی در [[قرآن]]؛ قم، کوثر ادب، 1385، ص 221-224.</ref><br />
<br />
2. هواپرستی:<br />
<br />
یکی از ریشه های مهم و اساسی شرک که بزرگترین ظلم انسانی است، هواپرستی است.<br />
<br />
خداوند در قرآن می فرماید: «بگو من از پرستش کسانی که غیر از خدا می خوانید، نهی شده ام. بگو من از هوا و هوس های شما، پیروی نمی کنم. اگر چنین کنم، گمراه شده ام و از هدایت یافتگان نخواهم بود».<ref>[[سوره انعام]]، آیه 56.</ref><br />
<br />
نتیجه آیه این است که پرستش غیرخدا در واقع تن دادن به هواهای نفسانی است که منجر به شرک خواهد شد.<br />
<br />
3. تقلید کورکورانه:<br />
<br />
تقلید یعنی قبول و پذیرش گفتار و روش شخص دیگر بدون دلیل. از بسیاری از آیات استفاده می شود که بت پرستان به خاطر پیروی کورکورانه از پدران خود و پیروی از سنت بزرگان خود عقیده به شرک داشته اند.<br />
<br />
خداوند در قرآن می فرماید: «و هنگامی که به آنان گفته شد: از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید. می گویند: نه بلکه ما از چیزی پیروی می کنیم که پدران خود را بر آن یافتیم؟ آیا حتی اگر شیطان آنان را دعوت به عذاب آتش فروزان کند (باز هم تبعیت می کنند؟».<ref>[[سوره لقمان]]، آیه21.</ref><br />
<br />
4. شخصیت پرستی:<br />
<br />
یکی از علل شیوع بت پرستی بین افراد، شخصیت پرستی است. یعنی برخی افراد چون انبیاء به موجب قداست و پاکی که دارند و یا موقعیت اجتماعی مورد توجه قرار می گیرند و به مرور زمان به مقام ربوبی و واجب بالا برده می شوند.<ref>جوادی آملی، عبدالله، پیشین؛ ص 658.</ref><br />
<br />
==آثار و پیامدهای شرک==<br />
<br />
1. محروم شدن از معارف الهی: یکی از اصول مهم این است که خداوند کسی را ابتدائا گمراه نمی کند و بی جهت لطف خود را از هیچ کس دریغ نمی کند، حتی از مشرک منصف بنابراین اگر گفته شده خدا بعضی را گمراه می کند، مقصود کیفری است که در اثر لجاجت شرک و عناد، خود را از رحمت و هدایت خاص الهی محروم می کنند.<br />
<br />
2. تفرقه و جنگ: توحید عامل وحدت و هماهنگی و شرک عامل تفرقه و پراکندگی است. شرک از آن جهت که ناشی از هواپرستی است و هواپرستی همواره تابع شهوت و غضب است، هرگز نمی تواند عامل وحدت و همدلی باشد.<ref>جوادی آملی، عبدالله، پیشین؛ ص685.</ref><br />
<br />
3. ذلت و خواری: خداوند در قرآن می فرماید: «هرگز معبود دیگری را با خدا قرار مده که نکوهیده و بی یار و یاور خواهی ماند».<ref>[[سوره اسراء]]، آیه 22.</ref><br />
<br />
از این آیه استفاده می شود که شرک، مایه ضعف و ناتوانی و مذمت و نکوهش است؛ زیرا مشرکان با بت پرستی، عقل خویش را می کشند و به چیزهایی روی می آورند که عقل آن را توبیخ و ملامت می کند. در نتیجه خداوند بشر را به معبودش واگذار می کند و دست حمایت و عنایت را از سر او بر می دارد و در نتیجه خوار و ذلیل گردد.<ref>شریعتی سبزواری، محمدباقر؛ توحید و شرک و ریا، مجله با معارف اسلامی آشنا شویم، شماره 53، ص 64.</ref><br />
<br />
4. حبط اعمال: حبط اعمال به معنی محو آثار است. چرا که شرط قبولی اعمال، اعتقاد به اصل توحید است و بدون آن هیچ عملی پذیرفته نیست. شرک آتش سوزانی است که شجره اعمال آدمی را می سوزاند که تمام محصول زندگی او را به آتش می کشد.<ref>مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه، انتشارات دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1367، ج19، ص 527.</ref><br />
<br />
==موارد عینی وجود شرک==<br />
<br />
با اندک توجهی به زندگی امروز آدمی درمی یابیم که نمونه های شرک در زندگی روزمره بسیار زیاد است.<br />
<br />
1. ریا:<br />
<br />
یکی از این موارد که بسیاری از مردم دچار آن هستند، ریا است. ریا به معنای انجام کار برای نشان دادن به دیگری است.<ref>سیاح، احمد؛ فرهنگ بزرگ جامع نوین، تهران، انتشارات اسلامی، 1378، ج1، ص631.</ref><br />
<br />
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: بی تردید مخوف ترین چیزی که از آن برای شما بیمناکم شرک اصغر است. پرسیدند: شرک اصغر کدام است؟ حضرت فرمودند: ریا. خداوند در روز قیامت، هنگامی که جزای بندگانش را می دهد به ریاکاران می گوید: بروید نزد آنان که برای آنان [[عبادت]] کردید و ببینید آیا پاداش اعمال خود را نزد آنان می یابید یا نه.<ref>ری شهری، محمد؛ پیشین، ج4، ص28.</ref><br />
<br />
2. توسل نامشروع:<br />
<br />
یکی دیگر از مواردی که منجر به شرک می شود، توسل است. توسل در اصطلاح مسلمانان به معنای تمسک جستن به اولیای الهی در درگاه خداوند، به منظور برآمدن نیازهاست.<ref>روحانی، سید محمدکاظم؛ شفاعت و توسل، قم، دفتر نشر معارف، چاپ سوم، 1384، ص49.</ref> این نوع از توسل شرک محسوب نمی شود. بلکه آنچه شرک و توسل نامشروع است این است که غیرخدا را مستقل و در برابر خداوند مؤثر بداند و حاجت خود را از غیرخدا بخواهد. اما مراجعه به ائمه علیهم السلام و توسل به آنها برای واسطه قرار دادن آنها به منظور رسیدن به فیض الهی مانعی ندارد و شرک محسوب نمی شود.<br />
<br />
==راه درمان شرک==<br />
<br />
1. عبرت از گذشتگان: توجه به سرگذشت مشرکینی که در گذشته بوده اند و عذابی که دچار شده اند و خواهند شد یکی از عواملی است که با توجه به آن انسان به حقیقت شرک پی می برد و توجه به عواقب آن انسان را به سمت خداوند متعال می کشاند.<br />
<br />
خداوند در قرآن می فرماید: «هر کسی به خدا شرک آورد، قطعا خدا [[بهشت]] را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است و برای ستمکاران یاورانی نیست».<ref>[[سوره مائده]]، آیه72.</ref><br />
<br />
2. توجه به نعمت ها: انسان باید به حالات گذشته خویش بنگرد و ببیند که چگونه خداوند عالم او را بوسیله ی نور هستی از ظملت نیستی خارج ساخته و لباس زیبای وجود که ریشه همه موهبت هاست بر قامت او پوشانیده است. هنگامی که در رحم مادر هم بود و دست او از همه جا کوتاه بود، از لطف خداوند بی بهره نبود بلکه هر چه نیاز داشت در اختیارش بود و پس از گام نهادن در فضای این جهان نیز آنچه مایه حیات و بقای او بود، از شیر گرفته تا نوازش ها و محبت های او را برایش فراهم ساخت.<ref>نراقی، ملا احمد؛ پیشین، ص270.</ref><br />
<br />
خداوند متعال در [[سوره نحل]] این نعمت ها را از ابتدای به وجود آمدن انسان تا بهره مندی او از نعمات دیگر از جمله میوه ها و... بیان می کند. و در انتها می فرماید: این ها برای مردمی که تفکر می کنند نشانه ای است.<ref>[[سوره نحل]]، آیات 66 به بعد.</ref><br />
<br />
3. توجه به ضعف خدایان دیگر: توجه به این حقیقت که خدایان دیگری که آدمی جایگزین خداوند متعال می کند، هیچ کدام از خصوصیات الوهیت و ربوبیت خداوند را ندارند. [[حضرت یوسف]] علیه السلام در زندان به دو رفیق زندانی اش می فرماید: «ای دو رفیق زنداینم، آیا خدایان پراکنده بهترند یا خدای یگانه مقتدر؟».<ref>[[سوره یوسف]]، آیه39.</ref><br />
<br />
4. توجه به پشیمانی در قیامت: خداوند در قرآن می فرماید: «و چون کسانی که شرک ورزیدند، شریکان خود را ببینند می گویند: پروردگارا، اینها بودند آن شریکانی که ما به جای تو می خواندیم».<ref>[[سوره نحل]]، آیه86.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
*[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=42592 شرک، سیده معصومه جوادی زاویه، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)]، تاریخ بازیابی: 14 بهمن 1391.<br />
*حمید نگارش، توحید از دیدگاه آیات و روایات، ص 54.<br />
*[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=38209 شرک، عبدالرضا آتشین صدف، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی)]، تاریخ بازیابی: 30 اردیبهش 1393.<br />
[[رده:صفات ناپسند]]<br />
[[رده:اعتقادات]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AA&diff=41833لباس شهرت2014-05-20T09:13:03Z<p>بهرامی: افزودن و تکمیل محتوا به کمک منبع جدید</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
لباس شهرت پوشاكى است كه موجب شهرت پوشنده شود؛ و چشم گير باشد.<br />
<br />
== لباس شهرت در روایات ==<br />
<br />
شهرت يافتن و انگشت نما شدن در لباس، مركب و هرچيزى ديگر در روايات متعدد، مذموم شمرده شده است.<br />
<br />
از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: شهرت در لباس مبغوض خداوند است و نيز مىفرمايد: براى خوارى فرد همين بس كه لباسى بپوشد كه موجب شهرت او گردد. همچنين در سخنى ديگر مىفرمايد: شهرت؛ خوب و بدش در آتش است.<ref> وسائل الشيعة 5/ 24 </ref><br />
<br />
وعن الحسين بن على (ع) : «من لبس ثوبا يشهره كساه الله يوم القيامة ثوبا من النار». (وسائل:5/24)<br />
<br />
وعن اميرالمؤمنين (ع) : «نهانى رسول الله (ص) عن لبس ثياب الشهرة ...» . (وسائل:5/30)<br />
<br />
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه خداى را شهرت در عبادت وشهرت در پوشاك خوش نيايد . (بحار:70/251)<br />
<br />
== حکم لباس شهرت ==<br />
<br />
هرگاه پوشيدن لباس شهرت موجب ''هتك حرمت و خوارى فرد نزد مردم'' گردد، پوشيدن آن حرام است؛ ليكن اگر به اين حدّ نرسد و تنها موجب شهرت و انگشت نما شدن فرد گردد ـ نه هتك حرمت وى ـ آيا پوشيدن آن حرام است يا مكروه؟ اختلاف است. <ref> جامع عباسى/ 347 ؛ روضة المتقين 2/ 163 ؛ كشف الغطاء 3/ 27 ؛ العروة الوثقى 2/ 351 ؛ موسوعة الخويى 12/390 ـ 391 </ref> <br />
<br />
برخى گفتهاند: منظور از لباس شهرتى كه بايد از آن اجتناب كرد، لباسى است كه به قصد رياكارى پوشيده شود و فرد بخواهد مثلا بدان وسيله به زهد و وارستگى مشهور شود. بنابر اين، پوشيدن آن بدون قصد ريا جايز است.<ref> توضيح المسائل مراجع 1/ 467 </ref><br />
<br />
== حکم نماز در لباس شهرت ==<br />
<br />
بنابر قول به حرمت پوشيدن لباس شهرت يا در فرض حرمت آن، آيا نمازگزاردن با آن صحيح است يا نه؟ مسئله اختلافى است. بسيارى از فقها قائل به قول نخستاند.<ref> جواهر الكلام 8/ 147 ؛ العروة الوثقى 2/ 351 ـ 352 ؛ توضيح المسائل مراجع 1/ 466 ـ 467 </ref> برخى، نماز را با آن صحيح ندانستهاند.<ref> كشف الغطاء 3/27 </ref> برخى تفصيل داده و گفتهاند: اگر مواضعى از بدن كه پوشاندن آن در نماز واجب است، همچون عورت با چنين لباسى پوشانده شود، نماز با آن باطل است؛ اما چنانچه آن مواضع با لباسى ديگر پوشانده شود، نماز با آن صحيح است.<ref> توضيح المسائل مراجع 1/467 </ref><br />
<br />
== پانویس ==<br />
<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
<br />
*فرهنگ معارف و معاریف، دشتی.<br />
*فرهنگ فقه فارسی، ج 4، ص 762.<br />
[[رده:اصطلاحات فقهی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%B3_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AA&diff=41820لباس شهرت2014-05-18T11:39:51Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} پوشاكى كه موجب شهرت پوشنده شود ، كه چشم گير باشد . پوش...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
پوشاكى كه موجب شهرت پوشنده شود ، كه چشم گير باشد . پوشيدن چنين پوشاكى از نظر فقها مكروه است . رواياتى در اين باره آمده است :<br />
<br />
عن ابى عبدالله (ع) : «ان الله يبغض شهرة اللباس» .<br />
<br />
وعنه (ع) : «كفى بالمرء خزيا ان يلبس ثوبا يشهره ، او يركب دابّة تشهره» .<br />
<br />
وعن الحسين بن على (ع) : «من لبس ثوبا يشهره كساه الله يوم القيامة ثوبا من النار». (وسائل:5/24)<br />
<br />
وعن اميرالمؤمنين (ع) : «نهانى رسول الله (ص) عن لبس ثياب الشهرة ...» . (وسائل:5/30)<br />
<br />
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه خداى را شهرت در عبادت وشهرت در پوشاك خوش نيايد . (بحار:70/251)<br />
[[رده:اصطلاحات فقهی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B0%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%84%D9%8A%D9%81%D9%87&diff=41819ذوالحليفه2014-05-18T10:58:45Z<p>بهرامی: تغییرمسیر به ذو الحلیفه</p>
<hr />
<div>#REDIRECT [[ذو الحلیفه]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C_%D8%B9%D9%82%DB%8C%D9%82&diff=41818وادی عقیق2014-05-18T10:58:31Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|کتاب [[فرهنگ عاشورا(کتاب)|فرهنگ عاشورا]]}}<br />
<br />
وادى به معناى مسيل و سرزمين گود ميان دو كوه يا تپه است. «وادى عقيق»، نام يكى از منزلگاه هايى است كه [[امام حسين]] علیه السلام پس از خروج از [[مكه]] از آن گذشته و به سوى «ذات عرق» رفته است. <br />
<br />
در اين محل برخى براى [[حج]] [[محرم]] مىشدند و به مكه نزديكتر از [[ذوالحليفه]] بوده است.<ref>مقتل الحسين، مقرم، ص 204، به نقل از معجم البلدان.</ref> <br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.<br />
[[رده:حج]]<br />
[[رده:منزلگاه های قافله کربلا]]<br />
{{الگو:واقعه عاشورا}}</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AA%D8%B9%D9%88%DB%8C%D8%B0&diff=41817تعویذ2014-05-18T10:55:42Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|[[دانشنامه جهان اسلام]]}}<br />
__toc__<br />
تعویذ در لغت به معنای پناه بردن، پناه دادن و در امان نگاه داشتن و در اصطلاح به معنای دعاخواندن و حرزآویختن بر آدمیان، جانوران یا اشیا برای محافظت از آنهاست.<ref>ابن منظور؛ طُرَیْحی؛ مرتضی زَبیدی، ذیل «عوذ»؛ دهخدا، ذیل واژه.</ref><br />
<br />
گذشته از واژه های متعددی که در تداول عامة مسلمانان به صورت مغشوش و متداخل برای این مفهوم بکار می رود (از جمله: عوذه، معاذه، حِرزْ، تَمیمه، نُفرة، رُقْیَه، عَزیمه، افسون)، تعویذ بنابر شایعترین صورت کاربرد آن در جهان اسلام عبارت است از برخی آیات قرآن، ادعیة مأثوره، اسماءالحسنی، اسامی فرشتگان یا اولیاءاللّه، اوراد، رموز و علائمِ مفهوم یا نامفهوم که بر قطعه هایی از کاغذ، چرم، پوست، پارچه، فلز و جز آن می نویسند و در کیسه هایی کوچک از اجناس مختلف می گذارند و سپس آن را پنهان یا آشکارا بر گردن می آویزند یا بر قسمتی از بدن انسان یا حیوان می بندند یا بر جایی از اشیا و مکانها نصب می کنند.<br />
<br />
گاه نیز این عبارت را با رعایت ترتیب و آیینی خاص یا بدون رعایتِ آن بر شخص یا جانوریا شیء مورد نظر می خوانند یا زیر لب زمزمه می کنند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص299ـ300؛ امین، ذیل «الاحْجِبة».</ref> برای نوشتن تعاویذ (مانند طلسمات و دیگر نوشته های خَفیه) در بسیاری موارد از الفباهای رمزی ویژه ای استفاده می شود که گاه، صورتِ تبدیل و تحریف یافته الفبای کوفی یا عبری است.<br />
<br />
تعاویذ نیز همچون دیگر اقسام اعمال جادویی و اَشکال و محصولات علوم خفیه بیشتر در خدمت مقاصد دنیوی بوده و ازینرو با علوم دینی که در پی دستیابی به نجات اخروی یا حقیقت و غایتِ هستی است، متفاوت اند.<ref>برای نمونه ای از این نگرش به علوم خفیه رجوع کنید به اخوان الصفا، ج1، ص266ـ267.</ref><br />
<br />
با آنکه تعاویذ گونه ای جادو تلقی می شوند و ساز و کارِ اثر بخشیِ آنها به لحاظ علمی شناختنی نیست، در کاربرد آن در میان مسلمانان به ویژه در مقایسه با اموری چون طلسمات و عزائم، از جنبه های جادویی آن تا حد زیادی کاسته شده به گونه ای که اثربخشی آنها را باید بیشتر از مقولة ایمان و توکل و خلوص نیت دانست.<br />
<br />
در مقایسه با [[دعا]] که نیایش و مناجاتِ بنده با پروردگار بدون میانجیگری ابنای بشر است، تعاویذ کاربردِ اختصاصیتری دارند و با وجود مشابهت های ساختاری بسیار با انواع ادعیه، بکاربردن مطلقِ عنوان اصطلاحی دعا برای آنها درست نیست. از سوی دیگر تعاویذ معمولاً کاربردی پیشگیرانه دارند و فرد یا شیء مورد نظر را از قرار گرفتن در موقعیتی زیان آور حفظ می کنند. در حالی که دعا و همچنین افسون، رقیه، عزیمه و طلسم علاوه بر قدرت پیشگیری از بلایا پس از وقوعِ پیشامدِ بد نیز می توانند در علاج و مداوا و گاه حتی در تبدیل «سوءالقضا» به «حسن القضا» بکار آیند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص236، پانویس.</ref><br />
<br />
توانایی مفروضِ طلسم در تغییر دادن حوادث و به بارآوردن شرایط مطلوب و معمولاً معجزه آسا، آن را از تعویذ متمایز می سازد. طلسم علاوه بر خواص پیشگیری کننده تعویذ، قدرت های دیگری نیز دارد و از این رو گاه تعویذ را گونه ای از طلسمات و از جنس ضعیفتر آن پنداشته یا آن را یکی از گسترده ترین اَشکال استفاده از طلسمات به شمار آورده اند. همچنین ممکن است متن یک تعویذ را یک «افسون» یا «ورد» تلقی کرد ولی یک تعویذ جملگی عبارت از یک افسون یا ورد نیست.<br />
<br />
استفاده از تعاویذ از دیرباز در میان اقوام گوناگون رایج بوده است. با آن که ظاهراً در فرهنگهای کهن عمدتاً اشیای مختلف ــ چه به شکل خام و طبیعی (قطعه سنگها، گیاهان، صدفها، دندانها و استخوانهای جانوران و...) و چه به شکل فرآورده (مجسمه ها، تمثالها، وسایل دست ساز فلزی، چوبی و...) ــ در «رَماندنِ» ارواح پلید، شیاطین و موجوداتِ شریر و زیانکار کاربرد داشته، احتمالاً استفاده از تعاویذِ ملفوظ یا مکتوب نیز با سابقه ای اندکی کمتر، معمول و مرسوم بوده است.<br />
<br />
در فرهنگهای نزدیک به فرهنگ عربی ـ اسلامی (از جمله فرهنگ اسرائیلی و سپس مسیحی) از انواع تعاویذ استفاده می شده است. با وجود جهتگیری توحیدی راسخانة [[تورات]] و اسفارِ مقدس یهودی، در این متون به استفاده تودة اسرائیلیان باستان از تعاویذ، اشاراتی شده است<ref>برای نمونه رجوع کنید به کتاب مقدس به روشنی در کتاب اشعیاءنبی، 3:20 و به کنایه در سفر تثنیه، 6:8 و 11:18.</ref> که اینک نیز یهودیان بر اساس تفسیری تحت اللفظی از دو فقرة اخیر، عباراتی از تورات را نوشته در جعبه های کوچکی قرار می دهند و بر پیشانی یا بازو می بندند.<ref>برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به د.جودائیکا، هاکس، ذیل «تعویذ» و «عصابه».</ref><br />
<br />
نمونه های استفاده از تعاویذ در فرهنگ ایران پیش از اسلام به فراوانی اقسام دیگر اعمال جادوانه و به ویژه افسونها نیست.<ref>قس ایرانیکا، د.دین و اخلاق.</ref> اما تأثیر و سریانِ برخی آداب و رسوم فرهنگی و دینی ایرانی به ویژه جنبه های عامیانة دین زردشتی و نیز فرقه های گنوسی، در استفاده از تعاویذ در فرهنگ عربی ـ اسلامی و ایران بعد از اسلام قابل انکار نیست.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص229؛ قزوینی، ص83.</ref><br />
<br />
در فرهنگ اعراب جاهلی برای کارکردهای تعویذی و خنثی یا محدودکردن اثرِ سوء قوای خَفیه، روشهای گوناگونی بکار می رفته است از جمله استفاده از «نُفْرَة» (رماننده؛ مرتضی زبیدی، همانجا)، سحر، رقیه، تمیمه و عزیمه.<ref>جوادعلی، ج6، ص745.</ref> در یکی از روشهای رماندن ارواح زیانکار، «تنجیس»<ref>آلودن رجوع کنید به ابن منظور، ذیل «نجس»؛ آلوسی، ج2، ص319.</ref>، اشیایی چون استخوانهای مردگان، دندان روباه و شیر یا مواد ناپاک دیگری را که موجبِ نفرت و بیزاری موجودات شریر می شد، بر اندامِ کودکان می آویختند (جوادعلی، همانجا) و برای در امان ماندن از شر جنّیان به ویژه در مسافرتها گاه به بزرگ آنها پناه می جستند.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج6، ص217.</ref> قرآن با اشاره ای ([[سوره جن]]: 6) این رسم را محکوم کرده است.<ref>تفاسیر، ذیل آیه از جمله: طبری، ج29، ص68؛ فضل بن حسن طبرسی، ج10، ص555.</ref><br />
<br />
رقیه، در عربی همان افسون است که برای دفع امراض، تسکین درد، رام کردن و بیرون کشیدن مارها و عقربها و جز آنها از لانه هایشان و دفع آسیبِ پریان و گزندگان می خوانده یا می نوشته یا می دمیده اند <ref>ابن سینا، مقدمة همائی، ص86.</ref> و در واقع بیشتر پس از وقوع پیشامد بد به کار می رفته است با این حال گاهی به تسامح، رقیه را در معنی تعویذ و حرز استعمال کرده اند.<ref>رجوع کنید به ابن ماجه، ج2، ص1162ـ1163، ش3517ـ3519، ص1166، ش 3528ـ3529؛ ابوداوود، ج4، ص10ـ15؛ تِرْمِذی، ج4، ص398.</ref><br />
<br />
عزیمه نیز در شمار افسونها بوده با معنای اصطلاحیِ تعویذ تفاوت قابل توجهی دارد و به ویژه برای مارگیری بکار می رفته است و در اشعار عربی و فارسی بسیار از آن یاد شده است.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج4، ص187ـ190؛ ابن سینا، همان مقدمه، ص71؛ دهخدا، ذیل «عزیمه»، «عزائم».</ref><br />
<br />
تمیمه که نسبتاً به مفهوم تعویذ نزدیکتر می نُماید عبارت بود از مهره های به رشته کشیده ای که کودکان و زنان بیشتر برای دفع چشم زخم * (العین) و اثر سوء حَسَد (النَفْس) به گردن می آویختند. با این حال این مهره ها در فرهنگ جاهلی در بسیاری موارد به همراه برخی اوراد و افسونها به قصد حصولِ منفعت یا ایجاد تغییر در طبایع و نفوس نیز بکار می رفته اند. از اقسام تمایم می توان به تِوَلَه، عُقْرَه، یَنْجَلِب، خَصمَه و عَطفَة اشاره کرد.<ref>جوادعلی، ج6، ص749ـ750.</ref><br />
<br />
در میان تعبیرهای مختلف اعراب جاهلی در این باره، بیش از همه واژة عوذَه یا مَعاذَة<ref>رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج3، ص2080ـ2081؛ ابن ماجه، ج2، ص1163ـ1166، ش3520ـ3529؛ ابن منظور، ذیل مادّه.</ref> به معنای اصطلاحیِ تعویذ نزدیک است.<br />
<br />
پربسامدترین واژه های مورد استفاده برای این معنای اصطلاحی در جهان اسلام عبارت بوده اند از حُرز در شمال افریقا؛ حِجاب، حِماله، حافظ، حمایل، عُوذَه و مِعوَذَه در میان اعراب مشرق؛ یافتَه، نسخه و حمایل در میان ترکان؛ و تعویذ، دعا، حمایل در فارسی و به ویژه حِرز در میان عموم شیعیان.<ref>امین، ذیل «الاحجبة»، «حرز»؛ د.دین و اخلاق، ذیل د.اسلام؛ ایرانیکا، همانجاها؛ د.ترک.</ref><br />
<br />
امروزه استفاده از تعاویذ همچون دیگر ابزار و روشهای ماوراءطبیعی به نسبت کاهش یافته، لیکن همچنان در جوامع اسلامی ــ نظیر دیگر جوامع ــ موسوم است و معمولاً افرادی به عنوان دعانویس که گاه از درویشان فرقه های صوفی مآب و بعضی متقدّسان اند، به تهیه و فروش انواع تعاویذ اشتغال دارند و اغلب برای هر مورد مقتضی، تعویذ ویژه ای به درخواست کننده تحویل می دهند.<ref>برای نمونه رجوع کنید بهاسدیان خرم آبادی و دیگران، ص171ـ180؛ برای آگاهی بیشتر درباره کار تهیه و فروش تعاویذ رجوع کنید به دعانویسی.</ref><br />
<br />
از میان انواع و اقسام تعاویذ رایج در سرزمینهای اسلامی به ذکر نمونه هایی استفاده می کنیم: «حُرز»، تعویذ مورد استفاده دختران بَدَوی در افریقای شمالی، کتاب دعای کوچکی است که آن را در جعبه ای از طلا یا نقره می گذارند و به گردن می آویزند <ref>د.دین و اخلاق، همانجا.</ref>؛ «امام ضامن» تعویذی که همه فرقه های شیعی در هند از آن استفاده می کرده اند. این تعویذ (حرز)، مرکّب از یک یا چند سکه است که آنها را در پارچه ای نهاده، می دوزند و قبل از مسافرت به منظور درخواستِ حمایت از امام مهدی بر بازو می بندند .<ref>عزیز احمد، ص67.</ref>؛ «شِشَه دعاسی» تعویذی رایج در آذربایجان ایران که بر کاغذ نوشته می شود و آن را بر شانة نوزاد می بندند<ref>افشار سیستانی، ج2، ص864.</ref>؛ در سراسر ایران گاه آیه یا عبارتی قرآنی از قبیل «وَ اِنْ یکاد» و «هذا مِنْ فَضْل ربّی» را که بر قطعه ای سنگ یا کاشی حک شده بر سر درِ ساختمانهای نوساز نصب می کنند یا پس از خروج از منزل در چهار جهت اصلی می گردند و آیه ای از قرآن را می خوانند؛ در برخی نقاط ایران، مسافر را از زیر تعویذی به نامِ «قلعه یاسین/حلقه یاسین» عبور می دهند؛ برای پیشگیری از سیاه سرفه نیز گاه تعویذی بر پوست کدوی غلیان نوشته و بر گردن می آویزند یا پس از عطسه کردن برای رفع نحوست و پیشامد بد، آیه ای از قرآن را زمزمه می کنند.<ref>ماسه، ج2، ص26، 52، پانویس1، ص101، 127.</ref>؛ گاه متن کامل قرآن را نیز با حروف بسیار ریز نوشته در میان قابهای چرمیِ نُقره نشان می گذاشتند و به گردن می آویختند.<ref>رجوع کنید به لایارد، ص100.</ref><br />
<br />
از شایعترین تعاویذ، کیسه کوچکی حاوی نودونُه اسم خداوند (اسماءالحسنی) است.(<دایرة المعارف دین>) نمونه های متعددی از تعاویذ مکتوب در کشورهای عربی استفاده می شود و در این باره برای کودکان، زنان و مردان، تقسیم بندیهای ویژه ای قائل شده اند.<ref>برای نمونه هایی در عراق رجوع کنید به عبدالکریم مُلّا، ص123ـ142.</ref> در دفع شر جنّیان (رجوع کنید به جن) نیز تعاویذ مختلفی وجود دارد که از جمله ساده ترین و شایعترین آنها پس از «بسمله»، عبارت «فَاللّهُ خیرٌ حافظاً و هو اَرحمُ الرّاحمین» ([[سوره یوسف]]: 64) است.<ref>هدایت، ص158؛ نیز رجوع کنید به مُعوّذتان، خواص قرآن.</ref><br />
<br />
همچنین گاه تعویذنویسان کلماتی مبهم و نامفهوم و گاه تمسخرآمیز برای مشتریان ساده دل می نویسند و آنها را از بازکردن و نشان دادن این نوشته ها به باسوادان برحذر می دارند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ماسه، ج2، ص128.</ref> در افریقا، تعویذنویسان گاه بریده های روزنامه های عربی را در کیسه های چرمی می گذارند و به بومیان می فروشند.<ref>رجوع کنید به لانتیه، ص295.</ref> در برخی تعاویذ، علاوه بر مقدسات مشترک اسلامی، نام و یاد بعضی از افراد مقدس محلی نیز ذکر می شود مثلاً در اُرُزگانِ افغانستان، اوراد و تعاویذ گاه با نام سید احمد کبیر، از اهل کرامات در آن ناحیه ختم می شود.<ref>رجوع کنید به یزدانی، ص84.</ref> ذکری از یک تعویذ بسیار مهم اسلامی که در برخی جوامع مسیحی رایج است و از خاورمیانه (احتمالاً سوریه) به امریکای لاتین رسیده نیز مناسب است: «دست فاطمه» تعویذی به شکل پنجة باز انسان (یکی از نمادهای خمسه که ظاهراً فاتحان عرب آن را به شبه جزیرة ایبری برده اند و از آنجا به پرو راه یافته است.(آمریکانا)<br />
<br />
==تعویذ در قرآن و حدیث==<br />
<br />
با آنکه واژه تعویذ در قرآن نیامده، بنابر وجود واژه های هم ریشه با آن در سوره های مختلف <ref>[[سوره بقره]]: 67؛ [[سوره آل عمران]]: 36؛ نیز رجوع کنید به استعاذه.</ref>، روشن است که مخاطبانِ قرآن ــ شاید به سببِ تماسِ اعراب شبه جزیره با یهودیان که از تعاویذِ برگرفته از [[تورات]] استفاده می کردند ــ با مفهومِ تعویذ آشنایی داشتند. با این حال رونقِ اصطلاحیِ این تعبیر، طبعاً پس از نزول [[سوره فلق]] و [[سوره ناس]] (مُعَوّذتان) بوده است.<ref>رجوع کنید به جوادعلی، ج6، ص748.</ref><br />
<br />
در [[احادیث]] و سیرة پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام، شواهد و استناداتی در تأیید استفاده از تعویذ یافت می شود، از جمله گفته شده است که عبدالمطلب، پیامبر را در کودکی هنگام طواف به دور [[کعبه]] با خواندن دعاهایی تعویذ کرد.<ref>رجوع کنید به ابن هِشام، ج1، ص176.</ref> همچنین در روایاتِ متعددی <ref>مثلاً رجوع کنید به ابن ماجه، ج2، ص1161، ش3511؛ ترمذی، ج4، ص395؛ قس ایرانیکا، همانجا.</ref> آمده است که پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلم، پیش از نزول معوذتان برای حفاظت از خود و خانواده اش از برخی اوراد استفاده می کرده است. در دسته ای از روایات نیز آمده است که پیامبر دو نواده اش، حسن و حسین را با همان عباراتی تعویذ می کردند که ابراهیم دو پسرش اسماعیل و اسحاق و موسی دو پسرِ هارون را تعویذ می کردند .<ref>رجوع کنید به قاضی نعمان، ج2، ص139ـ140؛ ابن عساکر، ص111؛ فخررازی، ج32، ص189ـ190؛ مجلسی، ج60، ص6.</ref><br />
<br />
در برخی روایات اشاره شده که جبرئیل، تعاویذی را برای حسنین به پیامبر آموخت.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج60، ص18؛ مقدس اردبیلی، قسم1، ص140.</ref> صرفِنظر از صحت و سقمِ این روایات و علاوه بر اقوالی که در کتبِ حدیث و تفسیر درباره شأنِ نزولِ معوذتان برای تعویذ پیامبر اکرم و نیز حسنین آمده است.<ref>رجوع کنید به فضل طبرسی، ج6، ص287؛ فخررازی، ج32، ص187؛ نیز رجوع کنید به دیگر تفاسیر قرآن، ذیل سوره های فلق و ناس؛ ابن ماجه، ج2، ص1164ـ1165، ش3525؛ ترمذی، ج4، ص396.</ref><br />
<br />
برخی سوره های قرآن به ویژه [[سوره فاتحه]] و [[سوره یس]] و برخی آیات از جمله [[آیة الکرسی]] ([[سوره بقره]]: 255ـ256) و آیة العرش ([[سوره توبه]]: 129) نیز بنابر احادیث و کتابهایی که در ادبیات اسلامی به خواص الایات/ خواص القرآن/ فضائل القرآن معروف اند برای تهیه تعاویذ و گاه افسونها و پاره ای طلسمات، مناسب دانسته شده اند.<br />
<br />
در سنت اسلامی، برخی عناوینِ ناظر به اعمالی که ماهیتاً نزدیک به تعویذ به شمار می روند، تحریم شده اند. از جمله «نُشْرَه» که روشی برای دفع اثر سوء شیاطین و جنّیان بود.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج4، ص185.</ref> از اعمال شیطانی شمرده شده است.<ref>رجوع کنید به ابوداوود، ج4، ص6؛ مرتضی زبیدی، ذیل «نشر»؛ قس مجلسی، ج60، ص25.</ref> ظاهراً پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم «تِوَل» ــ آنچه که زنان به وسیلة آنها، محبتِ شوهرانشان را جلب می کنند ــ را نهی کرده اند.<ref>رجوع کنید به قاضی نعمان، ج2، ص142.</ref><br />
<br />
در حدیثِ دیگری توسل به تِوَلَه شرک خوانده شده است.(مجلسی، ج60، ص19) در حدیث «عبداللّه» <ref>رجوع کنید به همانجا.</ref> استفاده از تمائم و رُقی نیز شرک محسوب شده است، شاید به این سبب که اعراب جاهلی در پی آن بودند تا به وسیله آنها مقدراتِ الاهی را بر گردانند یا دفعِ ضرر را از غیرخدا درخواست کنند.<br />
<br />
با این حال علیرغمِ نهی کلی روشهای جادویی در اسلام، ظاهراً شریعت در قبال تعاویذ با این شرط که آیات قرآن و اسمای الاهی در آن آمده باشد، تسامحی نشان داده است. در حدیثِ مشهوری<ref>رجوع کنید به صفی پوری، ذیل «تمم»؛ موحد ابطحی اصفهانی، قسم1، ج1، ص435ـ437.</ref> آمده است که هر کس بر خود تمیمه ای بیاویزد، خداوند کارش را به انجام نرساند اما با تعاویذ در صورتی که در آنها آیات قرآن و نامهای خداوند نوشته شده باشد، مخالفتی نیست.<ref>نیز رجوع کنید به حِمْیَری، ص110ـ111؛ ابن بسطام، ص48ـ49؛ حرّ عاملی، ج6، ص237؛ مجلسی، ج91، ص192.</ref><br />
<br />
در روایتی از [[امام صادق]] علیه السلام، آویختن مکتوبی از آیاتِ قرآن یا شستن و نوشیدن آب آن جایز دانسته شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، همانجا.</ref> در بعضی احادیث شرایط دیگری نیز برای استفاده از تعاویذ ذکر شده است. مثلاً آویختن آیات قرآن بر اندامِ کودکان و زنان به این شرط جایز است که مکتوب را در قطعه ای چرمین بنهند.<ref>رجوع کنید به همان، ص49.</ref><br />
<br />
در روایتِ کاملتری از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مرد در حالِ جنابت نیز می تواند تعویذ بیاویزد و برای مردان و کودکان، نیازی نیست که تعاویذ را در پوشش چرمی قرار دهند ولی زنان بدون این پوشش نباید از آنها استفاده کنند.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج92، ص5.</ref><br />
<br />
در دسته ای از روایات که در آنها، رقیه به معنای تعویذ بکار رفته، مویّداتی در باب جواز رقیه یافت می شود و معمولاً موارد استفاده از آنها نیز مشخص گردیده است. از جمله اسماء بنت عمیس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره پسران جعفر بن ابی طالب که زیبا و سپیدرو بودند و زود چشم می خوردند. اجازه خواست برای محافظت از آنان در برابر عین (=چشم زخمِ اختیاری)، استرقا کند و پیامبر اجازه دادند.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج60، ص61؛ نیز درباره اجازه دادن پیامبر به استفاده از رقیه در مورد چشم زخم رجوع کنید به همان، ج60، ص9.</ref> گفته شده است <ref>رجوع کنید به همان، ج60، ص13، 61.</ref> که جبرئیل، خود پیامبر را نیز رقیه کرد با این حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از رقیه کردن به غیر قرآن و چیزهایی که معنایش را ندانند، منع کرده است.<ref>قاضی نعمان، ج2، ص141؛ مازندرانی، ج11، ص466ـ467؛ مجلسی، ج60، ص18.</ref> از [[امام باقر]] علیه السلام نقل شده است که رقیه باید از قرآن باشد.<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص48.</ref><br />
<br />
علمای مسلمان در بحث جواز تعویذ و رقیه اختلاف کرده اند. فخررازی که استدلالات موافقان و مخالفان تجویز تعویذ و رقیه را نقل کرده روایتی از جابر را به عنوانِ مستندِ مخالفان آورده که در آن از قول پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم، رقیه کردن و روشهای مشابه، منافی توکل به خداوند تلقی شده است.<ref>رجوع کنید به ج32، ص190.</ref><br />
<br />
دمیدن در تعاویذ و رقیه ها نیز مورد اختلاف علمای مسلمان بوده است.<ref>رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج2، ص1723ـ1724؛ ابن بابویه، ج1، ص158.</ref> در بسیاری دیگر از احادیث، رقیه در غیرمعنای تعویذ بکار رفته و کاربرد آن در درمانِ عوارضِ سوء ــ معمولاً ناشی از گزیدنِ جانوران سمّی، تب، چشم زخم و نیز خونریزیِ شدید ــ است نه پیشگیری از آنها.<ref>رجوع کنید به حمیری، ص110؛ ابن بسطام، ص48؛ مجلسی، ج60، ص18ـ20، ج92، ص4، 6.</ref><br />
<br />
در کتب حدیثی شیعه، تعاویذ بسیاری از قول پیامبر اکرم و [[ائمة اطهار]] علیهم السلام نقل شده است از جمله: پیامبر اکرم، تعویذی برای علی علیه السلام قرار داد که او را از شر سحر، جن، صرع، سم، دزد، درندگان، ماران و عقربها مصون می داشت. در صورت کنونیِ این تعویذ، اسامیِ نامأنوس و نامفهوم نیز وجود دارد که البته باید شکل تحریف و تبدیل شده از اسامی عبری یا سریانی باشد.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج91، ص193.</ref><br />
<br />
از [[امام علی]] علیه السلام، تعویذی برای در امان ماندن از شر سحر روایت شده که باید آن را در قطعه ای از پوستِ آهو نوشته بر خود بیاویزند <ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص35.</ref> همچنین تعویذ دیگری از ایشان برای استفاده کسی که از شیر می ترسد، روایت شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، ج2، ص618ـ619.</ref> مشابه همین تعویذ از قول امام صادق علیه السلام <ref>رجوع کنید به حسن طبرسی، ص402.</ref> آمده است که در تعاویذ اخیر نام دانیال نبی به مناسبت آنکه شیران/درندگان به او گزندی نمی رساندند، ذکر می شود.<br />
<br />
تعاویذی برای ایمن ماندن از سرقت یا آتش سوزی یا بلایای مشابه،<ref>رجوع کنید به همان، ص403.</ref> برای حفاظتِ زنان و حیواناتِ باردار<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص98ـ99.</ref>، برای ایمن داشتن زنان در ایامِ نفاس<ref>رجوع کنید به همان، ص97.</ref>، برای حفاظتِ اسب و سوارِ آن <ref>رجوع کنید به مجلسی، ج92، ص46ـ47.</ref> و نیز تعاویذی تحت عنوان «العُوذات الجامعة» از ائمه علیهم السلام <ref>رجوع کنید به همان، ج93، ص6ـ19.</ref> روایت شده است. البته بسیاری از نمونه هایی که مجلسی آورده، دعاهایی برای شفای بیمار و علاج پیشامدهای سوء است.<ref>رجوع کنید به همان، ج92، ص12ـ14، 20ـ39.</ref><br />
<br />
مثلاً دعای معروف به یمانی/ حرزیمانی/ دعای سیفی<ref>رجوع کنید به ابن طاووس، ص105ـ111؛ مجلسی، ج92، ص252.</ref> در واقع تعویذ نیست بلکه دعایی در دفع شر دشمن است. همچنین دعای مشهورِ علوی مصری <ref>رجوع کنید به همان، ص281ـ293.</ref> یک تعویذ محسوب نمی شود.<ref>رجوع کنید به دعا.</ref><br />
<br />
در این مبحث باید توجه داشت که به طور کلی، آیات، ادعیه، اذکار و اورادی که برای این گونه استفاده ها توصیه شده ذیلِ عناوینِ موردِ انتقاد و تحریمِ تعالیمِ اسلام مثل سحر و طلسم و تمیمه و جز آنها نیامده بلکه عمدتاً تحت نام ادعیه، عوذات و در منابع شیعه به ویژه با عنوان احراز/اَحْرُز طبقه بندی و نقل شده اند؛ از جمله مجلسی در [[بحارالانوار]]، هفده باب (36ـ52) را به عوذات و احرز منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، همسران ایشان، فاطمه سلام اللّه علیها و امامان شیعه علیهم السلام اختصاص داده است.<br />
<br />
از میان انبوه کتابهایی که در این زمینه موردِ استفاده دعانویسان و تهیه کنندگان تعاویذ بوده است می توان به مجمع الدعوات مولا عبدالمطلب بن غیاث الدین محمد و مهج الدعواتِ ابن طاووس اشاره کرد.<ref>برای آگاهی از سایر کتابها در باب ادعیه و اوراد و تعاویذ و به ویژه حرزهای معروف شیعه رجوع کنید به آقا بزرگ تهرانی، ج6، ص392ـ394، ج20، ص28؛ اصغر نیاویند و عبادی آق قلعه، ص 113ـ153؛ نیز رجوع کنید به چشم زخم؛ حرز؛ دعانویسی؛ طلسم/طلسمات.</ref><br />
<br />
==منابع مقاله==<br />
<br />
* علاوه بر قرآن و کتاب مقدس عهد عتیق<br />
* آقا بزرگ طهرانی<br />
* ابن بابویه، کتاب الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم 1362ش.<br />
* ابن بسطام (حسین بن بسطام) و ابن بسطام (عبداللّه بن بسطام)، طب الائمة علیهم السلام، [[نجف]] 1385، چاپ افست بیروت [بی تا].<br />
* ابن سینا، کنوزالمعزّمین، چاپ جلال الدین همائی، تهران 1331ش، ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت 1399/1979.<br />
* ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن علیه السلام، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت 1400/1980.<br />
* ابن ماجه، سنن ابن ماجة، استانبول 1401/1981.<br />
* ابن منظور.<br />
* ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، [بی تا].<br />
* سلیمان بن اشعث ابوداوود، سنن ابی داود، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، [قاهره، بی تا]، چاپ افست [بیروت، بی تا].<br />
* ابوریحان بیرونی، آثارالباقیة.<br />
* اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، بیروت 1403/1983.<br />
* محمد اسدیان خرم آبادی، محمدحسین باجلان فرخی و منصور کیائی، باورها و دانسته ها در لرستان و ایلام، تهران 1358ش.<br />
* شهرام اصغر نیاویند و فاطمه عبادی آق قلعه، «کتابشناسی ادعیه»، کتاب ماه دین، سال4، ش9 و 10 (تیر و مرداد 1380).<br />
* ایرج افشار سیستانی، نگاهی به آذربایجان شرقی: مجموعه ای از اوضاع تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و اقتصادی، تهران 1369ش.<br />
* احمد امین، قاموس العادات و التقالید والتعابیرالمصریة، قاهره 1953.<br />
* محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، استانبول 1401/1981.<br />
* عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر [1385ـ1389/1965ـ1969]، چاپ افست بیروت 1388/1969.<br />
* حر عاملی؛ عبداللّه بن جعفر حمیری، قرب الاسناد، قم 1413.<br />
* دهخدا<br />
* ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران 1363ش.<br />
* عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری، منتهی الارب فی لغة العرب، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست 1377.<br />
* حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، قم1392/1972.<br />
* فضل بن حسن طبرسی<br />
* طبری، جامع<br />
* فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، چاپ احمد حسینی، تهران 1362ش.<br />
* عبدالکریم ملّا، «المعلّقات الشعبیة»، التراث الشعبی، سال5، ش4 (1394/1974).<br />
* عزیز احمد، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و محمدجعفر یاحقی، تهران 1367 ش.<br />
* جواد علی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد 1413/1993.<br />
* محمد بن عمر فخررازی، التفسیرالکبیر، قاهره [بی تا]، چاپ افست تهران [بی تا].<br />
* نعمان بن محمد قاضی نعمان، دعائم الاسلام و ذکرالحلال والحرام، چاپ آصف بن علی اصغر فیضی، [قاهره 1963ـ1965].<br />
* زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، بیروت: دارالشرق العربی، [بی تا].<br />
* ژاک لانتیه، دهکده های جادو: جادو و جادوگری در قبایل انسانهای نخستین (آنتروپولوژی)، ترجمة مصطفی موسوی (زنجانی)، تهران 1373ش.<br />
* اوستن هنری لایارد، سفرنامة لایارد، یا ماجراهای اولیه در ایران، ترجمة مهراب امیری، تهران 1367ش.<br />
* محمدصالح بن احمد مازندرانی، شرح اصول الکافی با تعلیقات ابوالحسن شعرانی، چاپ علی عاشور، بیروت 1421/2000.<br />
* هانری ماسه، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمة مهدی روشن ضمیر، تبریز 1355ـ1357ش.<br />
* مجلسی<br />
* محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت 1414/1994.<br />
* مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، استانبول 1401/1981.<br />
* احمد بن محمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان فی احکام القرآن، قم 1375ش.<br />
* محمدباقر موحد ابطحی اصفهانی، جامع الاخبار والآثار عن النبی و الائمة الاطهار علیهم السلام، قسم 1، قم 1411.<br />
* جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349 ش.<br />
* صادق هدایت، فرهنگ عامیانة مردم ایران، تهران 1378 ش.<br />
* حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، صحنه های خونینی از تاریخ تشیع در افغانستان: از 1250 تا 1320 ق، مشهد 1370 ش.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* [http://www.encyclopaediaislamica.com/ دانشنامه جهان اسلام]، مدخل "تعویذ" از ابراهیم موسی پور.<br />
[[رده:آداب و سنن]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A2%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DA%AF%DB%8C&diff=41816آراستگی2014-05-18T10:52:29Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>از آنجا که دین مقدس اسلام بر اساس فطرت الهی بنا شده است برای آراستگی که هر انسانی مطابق با فطرت خویش خواهان آن است، ارزش بسیاری قائل شده و به پیروانش دستور میدهد که خود را همواره پاکیزه و آراسته نگاه دارند و به ویژه در برخورد با دیگران، در این امر دقت بیشتری داشته باشند.<br />
<br />
در روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به آراستگی ظاهر تاکید و ترغیب شده و نیز مواردی به عنوان آراستگی و زینت روح، رفتار و گفتار انسان معرفی شده اند. در روایات علم و دانش به عنوان زینت انسان معرفی شده است.<br />
<br />
==تعریف آراستگی==<br />
<br />
آراستگی یعنی آراسته بودن و عمل آراسته از نظر لغوی به معنای زینت دادن و تزیین کردن است. اما معانی دیگر مانند نظم و مرتب بودن، هماهنگ بودن و آماده و مهیابودن نیز برای آن گفته شده است.<ref>معین، محمد؛ فرهنگ فارسی معین، تهران، امیرکبیر، 1360، چاپ چهارم، ج1، ص39.</ref><br />
<br />
==جایگاه آراستگی==<br />
<br />
در مورد جایگاه آراستگی همین جمله کافیست که خداوند متعال در [[قرآن کریم]] می فرماید: {{متن قرآن|«إِنَّا زَینَّا السَّمَاءَ الدُّنْیا بِزِینَةٍ الْکَوَاکِبِ»}}؛<ref>[[سوره صافات]]/6.</ref> ما آسمان نزدیک [=پایین] را با ستارگان آراستیم.<br />
<br />
همان طور که از این آیه استفاده می شود، خداوند ستارگان را زینت های آسمان قرار داده و از آن با عنوان نعمت یاد میکند بنابراین زینت فینفسه امری مذموم و ناپسند نیست. لذا خداوند در خلقت آسمانها و زمین از زینت استفاده نموده است. <br />
<br />
همچنین بهرهگیری از زینت را برای مسلمانان مجاز دانسته و آنها را به آراستگی فرامیخواند و نظر کسانی را که به غلط، آراستگی و زینت را با دین و آموزههای ناب آن در تضاد میپندارند، مردود میشمارد: {{متن قرآن|«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللّهِ الَّتِيَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّيِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِي لِلَّذِينَ آمَنُواْ...»}}؛<ref>[[سوره اعراف]](76)، آیه 32.</ref> ای رسول! بگو چه کسی زینت خدا را که برای بندگان خود بیرون آورده و نیز روزیهای پاکیزه را حرام کرده است؟ بگو: این برای کسانی است که ایمان آوردهاند.<br />
<br />
از نظر [[قرآن كریم]]، استعداد درك زیبایی از جمله مواهب فطری خداوند در [[روح]] آدمی است و وجود موجودات زیبا در جهان، پاسخی به این خواسته فطری بوده و نعمتی از نعمتهای گرانبهای آفریدگار حكیم است.<ref>ر.ك: [[سوره نحل]](16)، آیات 5 ـ 6؛ [[سوره حج]](22)، آیه 5؛ [[سوره كهف]](18)، آیه 7؛ [[سوره صافات]](37)، آیه 6؛ [[سوره فصلت]](41)، آیه 12؛ [[سوره ملك]](67) آیه 5؛ [[سوره حجر]](15)، آیه 16؛ [[سوره ق]](50)، آیه 6.</ref> <br />
<br />
قرآنكریم در آیهای <ref>«یا بنی ادَمَ خُذُوا زینَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدِ...» ای فرزندان آدم زینت و آرایش خود را در هر مسجدی برگیرید. ([[سوره اعراف]]، آیه 31).</ref>انسانها را به آراستگی و برگرفتن زینتهای خود، هنگام رفتن به مساجد دعوت میكند (كه البته این توصیه منحصر به آرایش ظاهری نبوده و زینت های معنوی مانند طهارت و تقوا را نیز شامل میشود.) سپس در آیه بعد، حكم كلیتری را بیان كرده و نظر كسانی را كه به غلط آراستگی و زینت را با دین و تعالیم آسمانی مغایر میپندارند، مردود میشمارد.<br />
<br />
در سیره پیامبر خدا صلی الله علیه و آله آمده است که هرگاه ایشان قصد خروج از خانه یا پذیرفتن کسی را داشت، موی سر خود را شانه میزد، سر و وضع خود را مرتب میکرد. خویشتن را میآراست و برای آنکه تصویر خود را ببیند، در ظرف آبی مینگریست. وقتی سبب این کار را میپرسیدند، میفرمود: «اِنَّ اللّهَ تَعالی یُحِبُّ مِنْ عَبْدِهِ إِذا خَرَجَ إِلی إخْوانِهِ أَنْ یَتَهَیّاَ لَهُمْ وَ یَتَجَمَّلَ»؛<ref>محمدی ری شهری، محمد؛ میزان الحکمة، حمیدرضا شیخی، قم، دارالحدیث، 1377، چاپ اول، ج2، ص774 و سنن النبی ج1، ص43.</ref> خداوند متعال دوست دارد که بندهاش چون به سوی برادران خود بیرون میرود خود را برای آنها منظم کند و خود را بیاراید و زیبا سازد.<br />
<br />
امیرالمؤمنین علیهالسلام که خود در غایت زهد و ساده زیستی بود، هرگز سهلانگاری در آراستگی و آراسته بودن را روا نمیدانست. روایتی از آن حضرت نقل شده که نشان میدهد رفاقت و صمیمیت و خویشاوندی نباید باعث کوتاهی در این امر شود. آن حضرت فرمود: «لِیتَزَینَ اَحَدُکُم لأَخیهِ الْمُسْلِمِ کما یتَزَینَ لِلْغَریبِ الَّذی یحِبُّ أَنْ یراه فی احسن الهَیئة».<ref>مجلسی محمد باقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، دارالکتاب اسلامیه، 1364، نوبت دوم، ج10، ص91.</ref><br />
<br />
هر یک از شما برای برادری که به دیدنتان آید خود را بیارائید چنانکه برای بیگانهای مایلید در بهترین قیافه شما را ببیند، زینت میکنید.<br />
<br />
در سیره پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله نیز آمده است كه هرگاه ایشان قصد خروج از منزل یا پذیرفتن كسی را داشت، موی سر خود را شانه می زد، سر و وضع خود را مرتب میكرد، خویش را میآراست و برای آن كه تصویر خود را ببیند در ظرف آبی مینگریست وقتی علت این امور را پرسیدند، فرمود: «اِنَّ اللهَ تَعالی یُحِبُّ مِنْ عَبْدِهِ اِذا خَرَجَ اِلی اِخوانِهِ اَنْ یَتَهَیَّأَ لَهُمْ وَیَتَجَمَّلَ»<ref>همان، ج16، ص249.</ref>؛ خداوند متعال دوست دارد، هنگامی كه بندهاش به سوی برادرانش میرود خود را برای دیدار آنان آماده كند و بیاراید.<br />
<br />
هزینهای كه آن حضرت برای تهیه عطر و بوی خوش مصرف میكرد، از هزینه خوراكش بیشتر بود و در شب تاریك قبل از آن كه با چشم دیده شود، از بوی خوشی كه از او در فضا پراكنده بود، شناخته میشد.<ref>همان، ص248.</ref><br />
<br />
از [[امام باقر]] علیه السلام نقل شده كه [[رسول خدا]] صلی الله علیه و آله از هر كوی و برزنی كه عبور میكرد. تا مدتی بوی خوشی فضای آنجا را معطر می ساخت به گونهای كه مردم میفهمیدند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله از آن محل عبور كرده است.<ref>بحارالانوار، ج16، ص249.</ref><br />
<br />
در تعالیم پیشوایان اسلام در خصوص آراستگی ظاهر، توصیههای فراوانی مطرح شده كه این مختصر را گنجایش همه آنها نیست. از آن جمله است توصیه به پوشیدن لباس پاكیزه و آراسته، شانهزدن و مراقبت از موی سر و محاسن، تمیز نگه داشتن بدن و زدودن موهای زاید آن، كوتاهكردن ناخن و موی شارب و درونبینی و پرهیز از آنچه كه موجب نفرت و كراهت دیگران میشود، از قبیل بوی بد دهان كه ناشی از مسواك نزدن و خلال نكردن دندان هاست.<ref>ر.ك: حلیه المتقین، علامه مجلسی، بابهای پنجم، ششم، هفتم.</ref><br />
<br />
نتیجه آن كه اسلام، روی اصل آراستگی ظاهر (همچون آراستگی باطن) تأكید كرده است. بنابراین باید توجه داشت كه اگر مسلمانی با وضع آشفته و ظاهری زشت و پریشان در جامعه ظاهر شود، به خصوص اگر از نظر شغلی، وابستگی به حكومت اسلامی داشته باشد، وجود او یكی از وسایل تبلیغ علیه اسلام خواهد بود. وارستگی از قید ظواهر هرگز به این معنا نیست كه شخص خود را از هر گونه آرایش ظاهری محروم كند و بدین وسیله در نظر دیگران خوار و بی مقدار جلوه نماید.<br />
<br />
البته باید به این نکته هم توجه داشت که در این امر نباید از حد افراط و تفریط بیرون رفت. از این رو مرزهایی برای آن بیان شده است، مثلاً در فقه پوشیدن لباس شهرت، خود را در پوشش، شبیه کافران در آوردن و پوشش با هدف فتنهانگیزی و... جایز دانسته نشده است. بر این اساس، همان طور که آراستگی حلال و شایسته موجب استحکام و ایجاد نشاط و سلامت در ارتباطها میشود، آراستگی ناشایست و حرام، با این امور منافات دارد و موجب مفسده برای فرد و جامعه میشود.<br />
<br />
==انواع آراستگی==<br />
<br />
آراستگی به دو نوع است: آراستگی باطنی (روحی) و ظاهری.<br />
<br />
===آراستگی روحی===<br />
<br />
قبل از پرداختن به آراستگی جسمی و ظاهری از منظر معصومان به پاکیزگی روح و آراستن باطن در کلام آن بزرگواران میپردازیم. آراستگی روح را به سه بخش میتوان تقسیم کرد:<br />
<br />
'''1- آراستگی اندیشه:''' این آراستگی را میتوان به سه زینت اساسی خلاصه کرد: علم، حکمت و ادب.<br />
<br />
* علم: [[امام علی]] علیه السلام میفرمایند: «الْعِلْمُ زَینُ الْأَغْنِیاءِ وَ غِنَی الْفُقَرَاء»؛<ref>عبدالواحد، آمدی؛ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1378، چاپ دوم، ص42.</ref> دانش، زینت دهنده ثروتمندان است (منظور از ثروتمندان یعنی کسانی که علم دارند) و بینیاز کننده فقرا (یعنی کسانی که علم ندارند و جاهل هستند).<br />
<br />
در حدیثی دیگر فرمود: «الْعِلْمُ أَشْرَفُ حِلْیةٍ وَ عَطِیة»؛<ref>همان، ص281.</ref> دانش والاترین و بلندترین زیور و هدیه (بخشیده شده) است. <br />
<br />
* حکمت: «عَلَیکَ بِالْحِکْمَةِ فَإِنَّهَا الْحِلْیةُ الْفَاخِرَة»؛<ref>همان، ص58.</ref> فراگیر حکمت را پس بدرستی که آن زیوری است فاخر. مراد از حکمت، «علم راست و کردار درست است» و فاخر، هر چیز نفیس و نیکوئیست.<br />
<br />
* ادب: امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: «حُسْنُ الْأَدَبِ زِینَةُ الْعَقْل»؛<ref>مجلسی محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، دارالکتاب اسلامیه، 1364، نوبت دوم، ج78، ص80 و ج74، ص112.</ref> ادب نیکو، زیور و زینت خرد و عقل است.<br />
<br />
'''2- آراستگی گفتار:''' در این باره بحث فراوانی وجود دارد، اما خلاصهای از آن را بیان میکنیم. منظور از آراستگی در گفتار، دروغ نگفتن، ناسزا نگفتن، دشنام ندادن، غیبت نکردن، تهمت نزدن، آبرو نریختن و غیر اینهاست. چاره همه این گناهان سکوت است.<br />
<br />
امام صادق علیه السلام میفرماید: «الصَّمْتُ کَنْزٌ وَافِرٌ وَ زَینُ الْحَلِیمِ وَ سَتْرُ الْجَاهِل»؛<ref>همان، ج68، ص274.</ref> سکوت گنجی است فراوان و زینت شخص حلیم و بردبار و پوششی است برای جاهل و نادان.<br />
<br />
'''3- آراستگی رفتار:''' منظور از آراستگی در رفتار، انصاف، وفا و بردباری، سخاوت و... است. در این زمینه روایات فراوانی هست.<br />
<br />
[[امام صادق]] علیه السلام میفرماید: «رَأَیتُ الْوَفَاءَ یزَینُ الرِّجَال»؛<ref>همان، ج47، ص32.</ref> چنین است که وفا، مردان را زینت میدهد.<br />
<br />
[[امام علی]] علیه السلام میفرماید: «زَینُ الْمُصَاحَبَةِ الِاحْتِمَال»<ref>عبدالواحد، آمدی؛ تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1378، چاپ دوم، ص420.</ref> زینت مصاحبت، تحمل کردن است؛ یعنی تحمل کردن بیادبیهای مصاحب (دوست) یا تحمل دیون و اخراجات و مؤنات او هرگاه و هر زمان که محتاج باشد.<br />
<br />
همچنین امیرمؤمنان علیه السلام میفرماید: «السَّخَاءُ یکْسِبُ الْمَحَبَّةَ وَ یزَینُ الْأَخْلَاق»؛<ref>همان، ص378.</ref> سخاوت دوستی را کسب میکند؛ یعنی باعث میشود که مردم با او دوست شوند و خوبیها و خصلتها را زینت و آرایش میدهد.<br />
<br />
===آراستگی ظاهری===<br />
<br />
'''1- پاکیزگی عمومی:''' پاکیزگی گذشته از تأثیر بسزایی که در سلامت شخصی و اجتماعی انسان دارد، موجب دلپذیری و جلب نظر بیننده میشود بلکه یکی از خواستههای فطری انسان است و با سرشت انسان آمیخته شده است.<br />
<br />
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: «النَّظَافَةُ مِنَ الْإِیمَان»؛<ref>مجلسی محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، دارالکتاب اسلامیه، 1364، نوبت دوم، ج21، ص257 و ج59، ص289.</ref> پاکیزگی جزئی از ایمان است. یعنی یکی از نشانههای مؤمن، پاکیزگی و آراستگی است.<br />
<br />
[[امام رضا]] علیه السلام میفرماید: «مِنْ أَخْلَاقِ الْأَنْبِیاءِ التَّنَظُّف»؛<ref>همان، ج75، ص335.</ref> پاکیزگی از اخلاق انبیاست.<br />
<br />
در بعضی از روایات به موارد خاص نظافت اشاره شده است.<br />
<br />
امام صادق علیه السلام در قسمتی از حدیث خود میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یحِبُّ الْجَمَالَ وَالتَّجَمُّلَ وَ یکْرَهُ الْبُؤْسَ وَالتَّبَاؤُسَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَنْعَمَ عَلَی عَبْدٍ نِعْمَةً - أَحَبَّ أَنْ یرَی عَلَیهِ أَثَرَهَا - قِیلَ وَ کَیفَ ذَلِکَ قَالَ ینَظِّفُ ثَوْبَهُ وَ یطَیبُ رِیحَهُ - وَ یحَسِّنُ دَارَهُ وَ یکْنُسُ أَفْنِیتَهُ - حَتَّی إِنَّ السِّرَاجَ قَبْلَ مَغِیبِ الشَّمْسِ ینْفِی الْفَقْرَ - وَ یزِیدُ فِی الرِّزْقِ»؛<ref>همان، ج73، ص176.</ref> همانا خدا دوست دارد زیبائی و زیبانمائی را و زشت میدارد. بدحالی و بدنمائی را زیرا خدا عزوجل چون نعمتی به بنده دهد دوست دارد اثرش را در او بیند، گفته شد، چگونه؟ فرمود: جامه خوب و پاکیزه و بوی خوش بزند و خانه خوب و گرد و غبار خانه را جاروب کند، تا این که چراغ را پیش از غروب خورشید روشن کند که فقر را ببرد و روزی را بیفزاید.<br />
<br />
در حدیثی از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در مورد شخصی آلوده چنین آمده است: «اِنّ اللهَ تَعالی یبغِضُ الوَسِخَ والشَعِثَ».<ref>نهج الفصاحه، مترجم ابوالقاسم پاینده، تهران، بدرقه جاویدان، 1385، چاپ هفتم، کلمات قصار، ص304.</ref><br />
<br />
خداوند متعال شخص آلوده و ژولیده را دشمن میدارد.<br />
<br />
'''2- رسیدگی به موی سر:''' موی سر یکی از جلوهگرترین اجزای بدن است. زیبایی رو و صورت با موی سر جلوه پیدا میکند مخصوصاً در نزد بانوان. اگر فردی صورت، ابرو، چشم، لب و بینی زیبا داشته باشد ولی موی سر نداشته باشد، آن زیبایی جلوه نمیکند و چه بسا آن فرد را زشت نشان دهد. به همین دلیل، امامان معصوم علیهم السلام سفارشهایی درباره موی سر بیان کردهاند.<br />
<br />
[[امام صادق]] علیه السلام فرمود: «إِنَّ مِنْ أَجْمَلِ الْجَمَالِ الشَّعْرَ الْحَسَن»؛<ref>کلینی، محمدبن یعقوب؛ اصول من الکافی، علی اکبر غفاری، بیروت، دارالتعارف، 1401، چاپ چهارم، ج2، ص615.</ref> از زیباترین زیباییها، موی نیکو و قشنگ است.<br />
<br />
در جای دیگر میفرماید: «الشَّعْرُ الْحَسَنُ مِنْ کِسْوَةِ اللَّهِ فَأَکْرِمُوه»؛<ref>مجلسی محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، تهران، دارالکتاب اسلامیه، 1364، نوبت دوم، ج73، ص113.</ref> موی خوب و زیبا یک پوشاک خدائیست پس آن را گرامی دارید.<br />
<br />
[[امام رضا]] علیه السلام فرمود: «ثَلَاثٌ مِنْ سُنَنِ الْمُرْسَلِینَ الْعِطْرُ وَ إِحْفَاءُ الشَّعْرِ وَ کَثْرَةُ الطَّرُوقَة»؛<ref>ابومحمد حرّانی؛ تحف العقول عن آل الرسول، ترجمه صادق حسن زاده، قم، انتشارات آل علی علیه السلام، 1383، نوبت سوم، ص802.</ref> سه چیز است که از آداب و سنن پیامبران است، عطر زدن، مو گذاشتن و بسیار همبستر شدن (فزونی همسر).<br />
<br />
حضرت امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ جَمِیلٌ یحِبُّ الْجَمَالَ وَ یحِبُّ أَنْ یرَی أَثَرَ نِعْمَتِهِ عَلَی عَبْدِه»؛<ref>محمدی ری شهری، محمد؛ میزان الحکمة، حمیدرضا شیخی، قم، دارالحدیث، 1377، چاپ اول، ج2، ص772. والمتقی الهندی؛ کنزالعمال، بیروت لبنان، موسسه الرساله، 1399ه، چاپ پنجم، حدیث 17166.</ref> خداوند جمیل است و جمال را دوست دارد و دوست دارد آثار نعمت خود را بر بندهاش ببیند.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
* علی اصغر الهامی نيا، اخلاق اسلامی.<br />
* [http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=34172 آراستگی، علی اکبریان تبریزی، سایت پژوهه]، بازیابی: 20 اسفند 1392.<br />
<br />
[[رده:اخلاق فردی]]<br />
[[رده:صفات پسندیده]]<br />
[[رده:آداب و سنن]]<br />
[[رده:سنت های پیامبر اکرم]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AA%D8%B9%D9%88%DB%8C%D8%B0&diff=41814تعویذ2014-05-18T10:42:51Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|[[دانشنامه جهان اسلام]]}}<br />
__toc__<br />
تعویذ در لغت به معنای پناه بردن، پناه دادن و در امان نگاه داشتن و در اصطلاح به معنای دعاخواندن و حرزآویختن بر آدمیان، جانوران یا اشیا برای محافظت از آنهاست.<ref>ابن منظور؛ طُرَیْحی؛ مرتضی زَبیدی، ذیل «عوذ»؛ دهخدا، ذیل واژه.</ref><br />
<br />
گذشته از واژه های متعددی که در تداول عامة مسلمانان به صورت مغشوش و متداخل برای این مفهوم بکار می رود (از جمله: عوذه، معاذه، حِرزْ، تَمیمه، نُفرة، رُقْیَه، عَزیمه، افسون)، تعویذ بنابر شایعترین صورت کاربرد آن در جهان اسلام عبارت است از برخی آیات قرآن، ادعیة مأثوره، اسماءالحسنی، اسامی فرشتگان یا اولیاءاللّه، اوراد، رموز و علائمِ مفهوم یا نامفهوم که بر قطعه هایی از کاغذ، چرم، پوست، پارچه، فلز و جز آن می نویسند و در کیسه هایی کوچک از اجناس مختلف می گذارند و سپس آن را پنهان یا آشکارا بر گردن می آویزند یا بر قسمتی از بدن انسان یا حیوان می بندند یا بر جایی از اشیا و مکانها نصب می کنند.<br />
<br />
گاه نیز این عبارت را با رعایت ترتیب و آیینی خاص یا بدون رعایتِ آن بر شخص یا جانوریا شیء مورد نظر می خوانند یا زیر لب زمزمه می کنند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص299ـ300؛ امین، ذیل «الاحْجِبة».</ref> برای نوشتن تعاویذ (مانند طلسمات و دیگر نوشته های خَفیه) در بسیاری موارد از الفباهای رمزی ویژه ای استفاده می شود که گاه، صورتِ تبدیل و تحریف یافته الفبای کوفی یا عبری است.<br />
<br />
تعاویذ نیز همچون دیگر اقسام اعمال جادویی و اَشکال و محصولات علوم خفیه بیشتر در خدمت مقاصد دنیوی بوده و ازینرو با علوم دینی که در پی دستیابی به نجات اخروی یا حقیقت و غایتِ هستی است، متفاوت اند.<ref>برای نمونه ای از این نگرش به علوم خفیه رجوع کنید به اخوان الصفا، ج1، ص266ـ267.</ref><br />
<br />
با آنکه تعاویذ گونه ای جادو تلقی می شوند و ساز و کارِ اثر بخشیِ آنها به لحاظ علمی شناختنی نیست، در کاربرد آن در میان مسلمانان به ویژه در مقایسه با اموری چون طلسمات و عزائم، از جنبه های جادویی آن تا حد زیادی کاسته شده به گونه ای که اثربخشی آنها را باید بیشتر از مقولة ایمان و توکل و خلوص نیت دانست.<br />
<br />
در مقایسه با [[دعا]] که نیایش و مناجاتِ بنده با پروردگار بدون میانجیگری ابنای بشر است، تعاویذ کاربردِ اختصاصیتری دارند و با وجود مشابهت های ساختاری بسیار با انواع ادعیه، بکاربردن مطلقِ عنوان اصطلاحی دعا برای آنها درست نیست. از سوی دیگر تعاویذ معمولاً کاربردی پیشگیرانه دارند و فرد یا شیء مورد نظر را از قرار گرفتن در موقعیتی زیان آور حفظ می کنند. در حالی که دعا و همچنین افسون، رقیه، عزیمه و طلسم علاوه بر قدرت پیشگیری از بلایا پس از وقوعِ پیشامدِ بد نیز می توانند در علاج و مداوا و گاه حتی در تبدیل «سوءالقضا» به «حسن القضا» بکار آیند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص236، پانویس.</ref><br />
<br />
توانایی مفروضِ طلسم در تغییر دادن حوادث و به بارآوردن شرایط مطلوب و معمولاً معجزه آسا، آن را از تعویذ متمایز می سازد. طلسم علاوه بر خواص پیشگیری کننده تعویذ، قدرت های دیگری نیز دارد و از این رو گاه تعویذ را گونه ای از طلسمات و از جنس ضعیفتر آن پنداشته یا آن را یکی از گسترده ترین اَشکال استفاده از طلسمات به شمار آورده اند. همچنین ممکن است متن یک تعویذ را یک «افسون» یا «ورد» تلقی کرد ولی یک تعویذ جملگی عبارت از یک افسون یا ورد نیست.<br />
<br />
استفاده از تعاویذ از دیرباز در میان اقوام گوناگون رایج بوده است. با آن که ظاهراً در فرهنگهای کهن عمدتاً اشیای مختلف ــ چه به شکل خام و طبیعی (قطعه سنگها، گیاهان، صدفها، دندانها و استخوانهای جانوران و...) و چه به شکل فرآورده (مجسمه ها، تمثالها، وسایل دست ساز فلزی، چوبی و...) ــ در «رَماندنِ» ارواح پلید، شیاطین و موجوداتِ شریر و زیانکار کاربرد داشته، احتمالاً استفاده از تعاویذِ ملفوظ یا مکتوب نیز با سابقه ای اندکی کمتر، معمول و مرسوم بوده است.<br />
<br />
در فرهنگهای نزدیک به فرهنگ عربی ـ اسلامی (از جمله فرهنگ اسرائیلی و سپس مسیحی) از انواع تعاویذ استفاده می شده است. با وجود جهتگیری توحیدی راسخانة [[تورات]] و اسفارِ مقدس یهودی، در این متون به استفاده تودة اسرائیلیان باستان از تعاویذ، اشاراتی شده است<ref>برای نمونه رجوع کنید به کتاب مقدس به روشنی در کتاب اشعیاءنبی، 3:20 و به کنایه در سفر تثنیه، 6:8 و 11:18.</ref> که اینک نیز یهودیان بر اساس تفسیری تحت اللفظی از دو فقرة اخیر، عباراتی از تورات را نوشته در جعبه های کوچکی قرار می دهند و بر پیشانی یا بازو می بندند.<ref>برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به د.جودائیکا، هاکس، ذیل «تعویذ» و «عصابه».</ref><br />
<br />
نمونه های استفاده از تعاویذ در فرهنگ ایران پیش از اسلام به فراوانی اقسام دیگر اعمال جادوانه و به ویژه افسونها نیست.<ref>قس ایرانیکا، د.دین و اخلاق.</ref> اما تأثیر و سریانِ برخی آداب و رسوم فرهنگی و دینی ایرانی به ویژه جنبه های عامیانة دین زردشتی و نیز فرقه های گنوسی، در استفاده از تعاویذ در فرهنگ عربی ـ اسلامی و ایران بعد از اسلام قابل انکار نیست.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص229؛ قزوینی، ص83.</ref><br />
<br />
در فرهنگ اعراب جاهلی برای کارکردهای تعویذی و خنثی یا محدودکردن اثرِ سوء قوای خَفیه، روشهای گوناگونی بکار می رفته است از جمله استفاده از «نُفْرَة» (رماننده؛ مرتضی زبیدی، همانجا)، سحر، رقیه، تمیمه و عزیمه.<ref>جوادعلی، ج6، ص745.</ref> در یکی از روشهای رماندن ارواح زیانکار، «تنجیس»<ref>آلودن رجوع کنید به ابن منظور، ذیل «نجس»؛ آلوسی، ج2، ص319.</ref>، اشیایی چون استخوانهای مردگان، دندان روباه و شیر یا مواد ناپاک دیگری را که موجبِ نفرت و بیزاری موجودات شریر می شد، بر اندامِ کودکان می آویختند (جوادعلی، همانجا) و برای در امان ماندن از شر جنّیان به ویژه در مسافرتها گاه به بزرگ آنها پناه می جستند.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج6، ص217.</ref> قرآن با اشاره ای ([[سوره جن]]: 6) این رسم را محکوم کرده است.<ref>تفاسیر، ذیل آیه از جمله: طبری، ج29، ص68؛ فضل بن حسن طبرسی، ج10، ص555.</ref><br />
<br />
رقیه، در عربی همان افسون است که برای دفع امراض، تسکین درد، رام کردن و بیرون کشیدن مارها و عقربها و جز آنها از لانه هایشان و دفع آسیبِ پریان و گزندگان می خوانده یا می نوشته یا می دمیده اند <ref>ابن سینا، مقدمة همائی، ص86.</ref> و در واقع بیشتر پس از وقوع پیشامد بد به کار می رفته است با این حال گاهی به تسامح، رقیه را در معنی تعویذ و حرز استعمال کرده اند.<ref>رجوع کنید به ابن ماجه، ج2، ص1162ـ1163، ش3517ـ3519، ص1166، ش 3528ـ3529؛ ابوداوود، ج4، ص10ـ15؛ تِرْمِذی، ج4، ص398.</ref><br />
<br />
عزیمه نیز در شمار افسونها بوده با معنای اصطلاحیِ تعویذ تفاوت قابل توجهی دارد و به ویژه برای مارگیری بکار می رفته است و در اشعار عربی و فارسی بسیار از آن یاد شده است.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج4، ص187ـ190؛ ابن سینا، همان مقدمه، ص71؛ دهخدا، ذیل «عزیمه»، «عزائم».</ref><br />
<br />
تمیمه که نسبتاً به مفهوم تعویذ نزدیکتر می نُماید عبارت بود از مهره های به رشته کشیده ای که کودکان و زنان بیشتر برای دفع چشم زخم * (العین) و اثر سوء حَسَد (النَفْس) به گردن می آویختند. با این حال این مهره ها در فرهنگ جاهلی در بسیاری موارد به همراه برخی اوراد و افسونها به قصد حصولِ منفعت یا ایجاد تغییر در طبایع و نفوس نیز بکار می رفته اند. از اقسام تمایم می توان به تِوَلَه، عُقْرَه، یَنْجَلِب، خَصمَه و عَطفَة اشاره کرد.<ref>جوادعلی، ج6، ص749ـ750.</ref><br />
<br />
در میان تعبیرهای مختلف اعراب جاهلی در این باره، بیش از همه واژة عوذَه یا مَعاذَة<ref>رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج3، ص2080ـ2081؛ ابن ماجه، ج2، ص1163ـ1166، ش3520ـ3529؛ ابن منظور، ذیل مادّه.</ref> به معنای اصطلاحیِ تعویذ نزدیک است.<br />
<br />
پربسامدترین واژه های مورد استفاده برای این معنای اصطلاحی در جهان اسلام عبارت بوده اند از حُرز در شمال افریقا؛ حِجاب، حِماله، حافظ، حمایل، عُوذَه و مِعوَذَه در میان اعراب مشرق؛ یافتَه، نسخه و حمایل در میان ترکان؛ و تعویذ، دعا، حمایل در فارسی و به ویژه حِرز در میان عموم شیعیان.<ref>امین، ذیل «الاحجبة»، «حرز»؛ د.دین و اخلاق، ذیل د.اسلام؛ ایرانیکا، همانجاها؛ د.ترک.</ref><br />
<br />
امروزه استفاده از تعاویذ همچون دیگر ابزار و روشهای ماوراءطبیعی به نسبت کاهش یافته، لیکن همچنان در جوامع اسلامی ــ نظیر دیگر جوامع ــ موسوم است و معمولاً افرادی به عنوان دعانویس که گاه از درویشان فرقه های صوفی مآب و بعضی متقدّسان اند، به تهیه و فروش انواع تعاویذ اشتغال دارند و اغلب برای هر مورد مقتضی، تعویذ ویژه ای به درخواست کننده تحویل می دهند.<ref>برای نمونه رجوع کنید بهاسدیان خرم آبادی و دیگران، ص171ـ180؛ برای آگاهی بیشتر درباره کار تهیه و فروش تعاویذ رجوع کنید به دعانویسی.</ref><br />
<br />
از میان انواع و اقسام تعاویذ رایج در سرزمینهای اسلامی به ذکر نمونه هایی استفاده می کنیم: «حُرز»، تعویذ مورد استفاده دختران بَدَوی در افریقای شمالی، کتاب دعای کوچکی است که آن را در جعبه ای از طلا یا نقره می گذارند و به گردن می آویزند <ref>د.دین و اخلاق، همانجا.</ref>؛ «امام ضامن» تعویذی که همه فرقه های شیعی در هند از آن استفاده می کرده اند. این تعویذ (حرز)، مرکّب از یک یا چند سکه است که آنها را در پارچه ای نهاده، می دوزند و قبل از مسافرت به منظور درخواستِ حمایت از امام مهدی بر بازو می بندند .<ref>عزیز احمد، ص67.</ref>؛ «شِشَه دعاسی» تعویذی رایج در آذربایجان ایران که بر کاغذ نوشته می شود و آن را بر شانة نوزاد می بندند<ref>افشار سیستانی، ج2، ص864.</ref>؛ در سراسر ایران گاه آیه یا عبارتی قرآنی از قبیل «وَ اِنْ یکاد» و «هذا مِنْ فَضْل ربّی» را که بر قطعه ای سنگ یا کاشی حک شده بر سر درِ ساختمانهای نوساز نصب می کنند یا پس از خروج از منزل در چهار جهت اصلی می گردند و آیه ای از قرآن را می خوانند؛ در برخی نقاط ایران، مسافر را از زیر تعویذی به نامِ «قلعه یاسین/حلقه یاسین» عبور می دهند؛ برای پیشگیری از سیاه سرفه نیز گاه تعویذی بر پوست کدوی غلیان نوشته و بر گردن می آویزند یا پس از عطسه کردن برای رفع نحوست و پیشامد بد، آیه ای از قرآن را زمزمه می کنند.<ref>ماسه، ج2، ص26، 52، پانویس1، ص101، 127.</ref>؛ گاه متن کامل قرآن را نیز با حروف بسیار ریز نوشته در میان قابهای چرمیِ نُقره نشان می گذاشتند و به گردن می آویختند.<ref>رجوع کنید به لایارد، ص100.</ref><br />
<br />
از شایعترین تعاویذ، کیسه کوچکی حاوی نودونُه اسم خداوند (اسماءالحسنی) است.(<دایرة المعارف دین>) نمونه های متعددی از تعاویذ مکتوب در کشورهای عربی استفاده می شود و در این باره برای کودکان، زنان و مردان، تقسیم بندیهای ویژه ای قائل شده اند.<ref>برای نمونه هایی در عراق رجوع کنید به عبدالکریم مُلّا، ص123ـ142.</ref> در دفع شر جنّیان (رجوع کنید به جن) نیز تعاویذ مختلفی وجود دارد که از جمله ساده ترین و شایعترین آنها پس از «بسمله»، عبارت «فَاللّهُ خیرٌ حافظاً و هو اَرحمُ الرّاحمین» ([[سوره یوسف]]: 64) است.<ref>هدایت، ص158؛ نیز رجوع کنید به مُعوّذتان، خواص قرآن.</ref><br />
<br />
همچنین گاه تعویذنویسان کلماتی مبهم و نامفهوم و گاه تمسخرآمیز برای مشتریان ساده دل می نویسند و آنها را از بازکردن و نشان دادن این نوشته ها به باسوادان برحذر می دارند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ماسه، ج2، ص128.</ref> در افریقا، تعویذنویسان گاه بریده های روزنامه های عربی را در کیسه های چرمی می گذارند و به بومیان می فروشند.<ref>رجوع کنید به لانتیه، ص295.</ref> در برخی تعاویذ، علاوه بر مقدسات مشترک اسلامی، نام و یاد بعضی از افراد مقدس محلی نیز ذکر می شود مثلاً در اُرُزگانِ افغانستان، اوراد و تعاویذ گاه با نام سید احمد کبیر، از اهل کرامات در آن ناحیه ختم می شود.<ref>رجوع کنید به یزدانی، ص84.</ref> ذکری از یک تعویذ بسیار مهم اسلامی که در برخی جوامع مسیحی رایج است و از خاورمیانه (احتمالاً سوریه) به امریکای لاتین رسیده نیز مناسب است: «دست فاطمه» تعویذی به شکل پنجة باز انسان (یکی از نمادهای خمسه که ظاهراً فاتحان عرب آن را به شبه جزیرة ایبری برده اند و از آنجا به پرو راه یافته است.(آمریکانا)<br />
<br />
==تعویذ در قرآن و حدیث==<br />
<br />
با آنکه واژه تعویذ در قرآن نیامده، بنابر وجود واژه های هم ریشه با آن در سوره های مختلف <ref>[[سوره بقره]]: 67؛ [[سوره آل عمران]]: 36؛ نیز رجوع کنید به استعاذه.</ref>، روشن است که مخاطبانِ قرآن ــ شاید به سببِ تماسِ اعراب شبه جزیره با یهودیان که از تعاویذِ برگرفته از [[تورات]] استفاده می کردند ــ با مفهومِ تعویذ آشنایی داشتند. با این حال رونقِ اصطلاحیِ این تعبیر، طبعاً پس از نزول [[سوره فلق]] و [[سوره ناس]] (مُعَوّذتان) بوده است.<ref>رجوع کنید به جوادعلی، ج6، ص748.</ref><br />
<br />
در [[احادیث]] و سیرة پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام، شواهد و استناداتی در تأیید استفاده از تعویذ یافت می شود، از جمله گفته شده است که عبدالمطلب، پیامبر را در کودکی هنگام طواف به دور [[کعبه]] با خواندن دعاهایی تعویذ کرد.<ref>رجوع کنید به ابن هِشام، ج1، ص176.</ref> همچنین در روایاتِ متعددی <ref>مثلاً رجوع کنید به ابن ماجه، ج2، ص1161، ش3511؛ ترمذی، ج4، ص395؛ قس ایرانیکا، همانجا.</ref> آمده است که پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلم، پیش از نزول معوذتان برای حفاظت از خود و خانواده اش از برخی اوراد استفاده می کرده است. در دسته ای از روایات نیز آمده است که پیامبر دو نواده اش، حسن و حسین را با همان عباراتی تعویذ می کردند که ابراهیم دو پسرش اسماعیل و اسحاق و موسی دو پسرِ هارون را تعویذ می کردند .<ref>رجوع کنید به قاضی نعمان، ج2، ص139ـ140؛ ابن عساکر، ص111؛ فخررازی، ج32، ص189ـ190؛ مجلسی، ج60، ص6.</ref><br />
<br />
در برخی روایات اشاره شده که جبرئیل، تعاویذی را برای حسنین به پیامبر آموخت.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج60، ص18؛ مقدس اردبیلی، قسم1، ص140.</ref> صرفِنظر از صحت و سقمِ این روایات و علاوه بر اقوالی که در کتبِ حدیث و تفسیر درباره شأنِ نزولِ معوذتان برای تعویذ پیامبر اکرم و نیز حسنین آمده است.<ref>رجوع کنید به فضل طبرسی، ج6، ص287؛ فخررازی، ج32، ص187؛ نیز رجوع کنید به دیگر تفاسیر قرآن، ذیل سوره های فلق و ناس؛ ابن ماجه، ج2، ص1164ـ1165، ش3525؛ ترمذی، ج4، ص396.</ref><br />
<br />
برخی سوره های قرآن به ویژه [[سوره فاتحه]] و [[سوره یس]] و برخی آیات از جمله [[آیة الکرسی]] ([[سوره بقره]]: 255ـ256) و آیة العرش ([[سوره توبه]]: 129) نیز بنابر احادیث و کتابهایی که در ادبیات اسلامی به خواص الایات/ خواص القرآن/ فضائل القرآن معروف اند برای تهیه تعاویذ و گاه افسونها و پاره ای طلسمات، مناسب دانسته شده اند.<br />
<br />
در سنت اسلامی، برخی عناوینِ ناظر به اعمالی که ماهیتاً نزدیک به تعویذ به شمار می روند، تحریم شده اند. از جمله «نُشْرَه» که روشی برای دفع اثر سوء شیاطین و جنّیان بود.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج4، ص185.</ref> از اعمال شیطانی شمرده شده است.<ref>رجوع کنید به ابوداوود، ج4، ص6؛ مرتضی زبیدی، ذیل «نشر»؛ قس مجلسی، ج60، ص25.</ref> ظاهراً پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم «تِوَل» ــ آنچه که زنان به وسیلة آنها، محبتِ شوهرانشان را جلب می کنند ــ را نهی کرده اند.<ref>رجوع کنید به قاضی نعمان، ج2، ص142.</ref><br />
<br />
در حدیثِ دیگری توسل به تِوَلَه شرک خوانده شده است.(مجلسی، ج60، ص19) در حدیث «عبداللّه» <ref>رجوع کنید به همانجا.</ref> استفاده از تمائم و رُقی نیز شرک محسوب شده است، شاید به این سبب که اعراب جاهلی در پی آن بودند تا به وسیله آنها مقدراتِ الاهی را بر گردانند یا دفعِ ضرر را از غیرخدا درخواست کنند.<br />
<br />
با این حال علیرغمِ نهی کلی روشهای جادویی در اسلام، ظاهراً شریعت در قبال تعاویذ با این شرط که آیات قرآن و اسمای الاهی در آن آمده باشد، تسامحی نشان داده است. در حدیثِ مشهوری<ref>رجوع کنید به صفی پوری، ذیل «تمم»؛ موحد ابطحی اصفهانی، قسم1، ج1، ص435ـ437.</ref> آمده است که هر کس بر خود تمیمه ای بیاویزد، خداوند کارش را به انجام نرساند اما با تعاویذ در صورتی که در آنها آیات قرآن و نامهای خداوند نوشته شده باشد، مخالفتی نیست.<ref>نیز رجوع کنید به حِمْیَری، ص110ـ111؛ ابن بسطام، ص48ـ49؛ حرّ عاملی، ج6، ص237؛ مجلسی، ج91، ص192.</ref><br />
<br />
در روایتی از [[امام صادق]] علیه السلام، آویختن مکتوبی از آیاتِ قرآن یا شستن و نوشیدن آب آن جایز دانسته شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، همانجا.</ref> در بعضی احادیث شرایط دیگری نیز برای استفاده از تعاویذ ذکر شده است. مثلاً آویختن آیات قرآن بر اندامِ کودکان و زنان به این شرط جایز است که مکتوب را در قطعه ای چرمین بنهند.<ref>رجوع کنید به همان، ص49.</ref><br />
<br />
در روایتِ کاملتری از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مرد در حالِ جنابت نیز می تواند تعویذ بیاویزد و برای مردان و کودکان، نیازی نیست که تعاویذ را در پوشش چرمی قرار دهند ولی زنان بدون این پوشش نباید از آنها استفاده کنند.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج92، ص5.</ref><br />
<br />
در دسته ای از روایات که در آنها، رقیه به معنای تعویذ بکار رفته، مویّداتی در باب جواز رقیه یافت می شود و معمولاً موارد استفاده از آنها نیز مشخص گردیده است. از جمله اسماء بنت عمیس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره پسران جعفر بن ابی طالب که زیبا و سپیدرو بودند و زود چشم می خوردند. اجازه خواست برای محافظت از آنان در برابر عین (=چشم زخمِ اختیاری)، استرقا کند و پیامبر اجازه دادند.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج60، ص61؛ نیز درباره اجازه دادن پیامبر به استفاده از رقیه در مورد چشم زخم رجوع کنید به همان، ج60، ص9.</ref> گفته شده است <ref>رجوع کنید به همان، ج60، ص13، 61.</ref> که جبرئیل، خود پیامبر را نیز رقیه کرد با این حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از رقیه کردن به غیر قرآن و چیزهایی که معنایش را ندانند، منع کرده است.<ref>قاضی نعمان، ج2، ص141؛ مازندرانی، ج11، ص466ـ467؛ مجلسی، ج60، ص18.</ref> از [[امام باقر]] علیه السلام نقل شده است که رقیه باید از قرآن باشد.<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص48.</ref><br />
<br />
علمای مسلمان در بحث جواز تعویذ و رقیه اختلاف کرده اند. فخررازی که استدلالات موافقان و مخالفان تجویز تعویذ و رقیه را نقل کرده روایتی از جابر را به عنوانِ مستندِ مخالفان آورده که در آن از قول پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم، رقیه کردن و روشهای مشابه، منافی توکل به خداوند تلقی شده است.<ref>رجوع کنید به ج32، ص190.</ref><br />
<br />
دمیدن در تعاویذ و رقیه ها نیز مورد اختلاف علمای مسلمان بوده است.<ref>رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج2، ص1723ـ1724؛ ابن بابویه، ج1، ص158.</ref> در بسیاری دیگر از احادیث، رقیه در غیرمعنای تعویذ بکار رفته و کاربرد آن در درمانِ عوارضِ سوء ــ معمولاً ناشی از گزیدنِ جانوران سمّی، تب، چشم زخم و نیز خونریزیِ شدید ــ است نه پیشگیری از آنها.<ref>رجوع کنید به حمیری، ص110؛ ابن بسطام، ص48؛ مجلسی، ج60، ص18ـ20، ج92، ص4، 6.</ref><br />
<br />
در کتب حدیثی شیعه، تعاویذ بسیاری از قول پیامبر اکرم و [[ائمة اطهار]] علیهم السلام نقل شده است از جمله: پیامبر اکرم، تعویذی برای علی علیه السلام قرار داد که او را از شر سحر، جن، صرع، سم، دزد، درندگان، ماران و عقربها مصون می داشت. در صورت کنونیِ این تعویذ، اسامیِ نامأنوس و نامفهوم نیز وجود دارد که البته باید شکل تحریف و تبدیل شده از اسامی عبری یا سریانی باشد.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج91، ص193.</ref><br />
<br />
از [[امام علی]] علیه السلام، تعویذی برای در امان ماندن از شر سحر روایت شده که باید آن را در قطعه ای از پوستِ آهو نوشته بر خود بیاویزند <ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص35.</ref> همچنین تعویذ دیگری از ایشان برای استفاده کسی که از شیر می ترسد، روایت شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، ج2، ص618ـ619.</ref> مشابه همین تعویذ از قول امام صادق علیه السلام <ref>رجوع کنید به حسن طبرسی، ص402.</ref> آمده است که در تعاویذ اخیر نام دانیال نبی به مناسبت آنکه شیران/درندگان به او گزندی نمی رساندند، ذکر می شود.<br />
<br />
تعاویذی برای ایمن ماندن از سرقت یا آتش سوزی یا بلایای مشابه،<ref>رجوع کنید به همان، ص403.</ref> برای حفاظتِ زنان و حیواناتِ باردار<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص98ـ99.</ref>، برای ایمن داشتن زنان در ایامِ نفاس<ref>رجوع کنید به همان، ص97.</ref>، برای حفاظتِ اسب و سوارِ آن <ref>رجوع کنید به مجلسی، ج92، ص46ـ47.</ref> و نیز تعاویذی تحت عنوان «العُوذات الجامعة» از ائمه علیهم السلام <ref>رجوع کنید به همان، ج93، ص6ـ19.</ref> روایت شده است. البته بسیاری از نمونه هایی که مجلسی آورده، دعاهایی برای شفای بیمار و علاج پیشامدهای سوء است.<ref>رجوع کنید به همان، ج92، ص12ـ14، 20ـ39.</ref><br />
<br />
مثلاً دعای معروف به یمانی/ حرزیمانی/ دعای سیفی<ref>رجوع کنید به ابن طاووس، ص105ـ111؛ مجلسی، ج92، ص252.</ref> در واقع تعویذ نیست بلکه دعایی در دفع شر دشمن است. همچنین دعای مشهورِ علوی مصری <ref>رجوع کنید به همان، ص281ـ293.</ref> یک تعویذ محسوب نمی شود.<ref>رجوع کنید به دعا.</ref><br />
<br />
در این مبحث باید توجه داشت که به طور کلی، آیات، ادعیه، اذکار و اورادی که برای این گونه استفاده ها توصیه شده ذیلِ عناوینِ موردِ انتقاد و تحریمِ تعالیمِ اسلام مثل سحر و طلسم و تمیمه و جز آنها نیامده بلکه عمدتاً تحت نام ادعیه، عوذات و در منابع شیعه به ویژه با عنوان احراز/اَحْرُز طبقه بندی و نقل شده اند؛ از جمله مجلسی در [[بحارالانوار]]، هفده باب (36ـ52) را به عوذات و احرز منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، همسران ایشان، فاطمه سلام اللّه علیها و امامان شیعه علیهم السلام اختصاص داده است.<br />
<br />
از میان انبوه کتابهایی که در این زمینه موردِ استفاده دعانویسان و تهیه کنندگان تعاویذ بوده است می توان به مجمع الدعوات مولا عبدالمطلب بن غیاث الدین محمد و مهج الدعواتِ ابن طاووس اشاره کرد.<ref>برای آگاهی از سایر کتابها در باب ادعیه و اوراد و تعاویذ و به ویژه حرزهای معروف شیعه رجوع کنید به آقا بزرگ تهرانی، ج6، ص392ـ394، ج20، ص28؛ اصغر نیاویند و عبادی آق قلعه، ص 113ـ153؛ نیز رجوع کنید به چشم زخم؛ حرز؛ دعانویسی؛ طلسم/طلسمات.</ref><br />
<br />
==منابع مقاله==<br />
<br />
* علاوه بر قرآن و کتاب مقدس عهد عتیق<br />
* آقا بزرگ طهرانی<br />
* ابن بابویه، کتاب الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم 1362ش.<br />
* ابن بسطام (حسین بن بسطام) و ابن بسطام (عبداللّه بن بسطام)، طب الائمة علیهم السلام، [[نجف]] 1385، چاپ افست بیروت [بی تا].<br />
* ابن سینا، کنوزالمعزّمین، چاپ جلال الدین همائی، تهران 1331ش، ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت 1399/1979.<br />
* ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن علیه السلام، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت 1400/1980.<br />
* ابن ماجه، سنن ابن ماجة، استانبول 1401/1981.<br />
* ابن منظور.<br />
* ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، [بی تا].<br />
* سلیمان بن اشعث ابوداوود، سنن ابی داود، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، [قاهره، بی تا]، چاپ افست [بیروت، بی تا].<br />
* ابوریحان بیرونی، آثارالباقیة.<br />
* اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، بیروت 1403/1983.<br />
* محمد اسدیان خرم آبادی، محمدحسین باجلان فرخی و منصور کیائی، باورها و دانسته ها در لرستان و ایلام، تهران 1358ش.<br />
* شهرام اصغر نیاویند و فاطمه عبادی آق قلعه، «کتابشناسی ادعیه»، کتاب ماه دین، سال4، ش9 و 10 (تیر و مرداد 1380).<br />
* ایرج افشار سیستانی، نگاهی به آذربایجان شرقی: مجموعه ای از اوضاع تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و اقتصادی، تهران 1369ش.<br />
* احمد امین، قاموس العادات و التقالید والتعابیرالمصریة، قاهره 1953.<br />
* محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، استانبول 1401/1981.<br />
* عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر [1385ـ1389/1965ـ1969]، چاپ افست بیروت 1388/1969.<br />
* حر عاملی؛ عبداللّه بن جعفر حمیری، قرب الاسناد، قم 1413.<br />
* دهخدا<br />
* ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران 1363ش.<br />
* عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری، منتهی الارب فی لغة العرب، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست 1377.<br />
* حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، قم1392/1972.<br />
* فضل بن حسن طبرسی<br />
* طبری، جامع<br />
* فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، چاپ احمد حسینی، تهران 1362ش.<br />
* عبدالکریم ملّا، «المعلّقات الشعبیة»، التراث الشعبی، سال5، ش4 (1394/1974).<br />
* عزیز احمد، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و محمدجعفر یاحقی، تهران 1367 ش.<br />
* جواد علی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد 1413/1993.<br />
* محمد بن عمر فخررازی، التفسیرالکبیر، قاهره [بی تا]، چاپ افست تهران [بی تا].<br />
* نعمان بن محمد قاضی نعمان، دعائم الاسلام و ذکرالحلال والحرام، چاپ آصف بن علی اصغر فیضی، [قاهره 1963ـ1965].<br />
* زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، بیروت: دارالشرق العربی، [بی تا].<br />
* ژاک لانتیه، دهکده های جادو: جادو و جادوگری در قبایل انسانهای نخستین (آنتروپولوژی)، ترجمة مصطفی موسوی (زنجانی)، تهران 1373ش.<br />
* اوستن هنری لایارد، سفرنامة لایارد، یا ماجراهای اولیه در ایران، ترجمة مهراب امیری، تهران 1367ش.<br />
* محمدصالح بن احمد مازندرانی، شرح اصول الکافی با تعلیقات ابوالحسن شعرانی، چاپ علی عاشور، بیروت 1421/2000.<br />
* هانری ماسه، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمة مهدی روشن ضمیر، تبریز 1355ـ1357ش.<br />
* مجلسی<br />
* محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت 1414/1994.<br />
* مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، استانبول 1401/1981.<br />
* احمد بن محمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان فی احکام القرآن، قم 1375ش.<br />
* محمدباقر موحد ابطحی اصفهانی، جامع الاخبار والآثار عن النبی و الائمة الاطهار علیهم السلام، قسم 1، قم 1411.<br />
* جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349 ش.<br />
* صادق هدایت، فرهنگ عامیانة مردم ایران، تهران 1378 ش.<br />
* حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، صحنه های خونینی از تاریخ تشیع در افغانستان: از 1250 تا 1320 ق، مشهد 1370 ش.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* [http://www.encyclopaediaislamica.com/ دانشنامه جهان اسلام]، مدخل "تعویذ" از ابراهیم موسی پور.</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AA%D8%B9%D9%88%DB%8C%D8%B0&diff=41813تعویذ2014-05-18T10:39:26Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}<br />
__toc__<br />
تعویذ در لغت به معنای پناه بردن، پناه دادن و در امان نگاه داشتن و در اصطلاح به معنای دعاخواندن و حرزآویختن بر آدمیان، جانوران یا اشیا برای محافظت از آنهاست.<ref>ابن منظور؛ طُرَیْحی؛ مرتضی زَبیدی، ذیل «عوذ»؛ دهخدا، ذیل واژه.</ref><br />
<br />
گذشته از واژه های متعددی که در تداول عامة مسلمانان به صورت مغشوش و متداخل برای این مفهوم بکار می رود (از جمله: عوذه، معاذه، حِرزْ، تَمیمه، نُفرة، رُقْیَه، عَزیمه، افسون)، تعویذ بنابر شایعترین صورت کاربرد آن در جهان اسلام عبارت است از برخی آیات قرآن، ادعیة مأثوره، اسماءالحسنی، اسامی فرشتگان یا اولیاءاللّه، اوراد، رموز و علائمِ مفهوم یا نامفهوم که بر قطعه هایی از کاغذ، چرم، پوست، پارچه، فلز و جز آن می نویسند و در کیسه هایی کوچک از اجناس مختلف می گذارند و سپس آن را پنهان یا آشکارا بر گردن می آویزند یا بر قسمتی از بدن انسان یا حیوان می بندند یا بر جایی از اشیا و مکانها نصب می کنند.<br />
<br />
گاه نیز این عبارت را با رعایت ترتیب و آیینی خاص یا بدون رعایتِ آن بر شخص یا جانوریا شیء مورد نظر می خوانند یا زیر لب زمزمه می کنند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص299ـ300؛ امین، ذیل «الاحْجِبة».</ref> برای نوشتن تعاویذ (مانند طلسمات و دیگر نوشته های خَفیه) در بسیاری موارد از الفباهای رمزی ویژه ای استفاده می شود که گاه، صورتِ تبدیل و تحریف یافته الفبای کوفی یا عبری است.<br />
<br />
تعاویذ نیز همچون دیگر اقسام اعمال جادویی و اَشکال و محصولات علوم خفیه بیشتر در خدمت مقاصد دنیوی بوده و ازینرو با علوم دینی که در پی دستیابی به نجات اخروی یا حقیقت و غایتِ هستی است، متفاوت اند.<ref>برای نمونه ای از این نگرش به علوم خفیه رجوع کنید به اخوان الصفا، ج1، ص266ـ267.</ref><br />
<br />
با آنکه تعاویذ گونه ای جادو تلقی می شوند و ساز و کارِ اثر بخشیِ آنها به لحاظ علمی شناختنی نیست، در کاربرد آن در میان مسلمانان به ویژه در مقایسه با اموری چون طلسمات و عزائم، از جنبه های جادویی آن تا حد زیادی کاسته شده به گونه ای که اثربخشی آنها را باید بیشتر از مقولة ایمان و توکل و خلوص نیت دانست.<br />
<br />
در مقایسه با [[دعا]] که نیایش و مناجاتِ بنده با پروردگار بدون میانجیگری ابنای بشر است، تعاویذ کاربردِ اختصاصیتری دارند و با وجود مشابهت های ساختاری بسیار با انواع ادعیه، بکاربردن مطلقِ عنوان اصطلاحی دعا برای آنها درست نیست. از سوی دیگر تعاویذ معمولاً کاربردی پیشگیرانه دارند و فرد یا شیء مورد نظر را از قرار گرفتن در موقعیتی زیان آور حفظ می کنند. در حالی که دعا و همچنین افسون، رقیه، عزیمه و طلسم علاوه بر قدرت پیشگیری از بلایا پس از وقوعِ پیشامدِ بد نیز می توانند در علاج و مداوا و گاه حتی در تبدیل «سوءالقضا» به «حسن القضا» بکار آیند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به شکورزاده، ص236، پانویس.</ref><br />
<br />
توانایی مفروضِ طلسم در تغییر دادن حوادث و به بارآوردن شرایط مطلوب و معمولاً معجزه آسا، آن را از تعویذ متمایز می سازد. طلسم علاوه بر خواص پیشگیری کننده تعویذ، قدرت های دیگری نیز دارد و از این رو گاه تعویذ را گونه ای از طلسمات و از جنس ضعیفتر آن پنداشته یا آن را یکی از گسترده ترین اَشکال استفاده از طلسمات به شمار آورده اند. همچنین ممکن است متن یک تعویذ را یک «افسون» یا «ورد» تلقی کرد ولی یک تعویذ جملگی عبارت از یک افسون یا ورد نیست.<br />
<br />
استفاده از تعاویذ از دیرباز در میان اقوام گوناگون رایج بوده است. با آن که ظاهراً در فرهنگهای کهن عمدتاً اشیای مختلف ــ چه به شکل خام و طبیعی (قطعه سنگها، گیاهان، صدفها، دندانها و استخوانهای جانوران و...) و چه به شکل فرآورده (مجسمه ها، تمثالها، وسایل دست ساز فلزی، چوبی و...) ــ در «رَماندنِ» ارواح پلید، شیاطین و موجوداتِ شریر و زیانکار کاربرد داشته، احتمالاً استفاده از تعاویذِ ملفوظ یا مکتوب نیز با سابقه ای اندکی کمتر، معمول و مرسوم بوده است.<br />
<br />
در فرهنگهای نزدیک به فرهنگ عربی ـ اسلامی (از جمله فرهنگ اسرائیلی و سپس مسیحی) از انواع تعاویذ استفاده می شده است. با وجود جهتگیری توحیدی راسخانة [[تورات]] و اسفارِ مقدس یهودی، در این متون به استفاده تودة اسرائیلیان باستان از تعاویذ، اشاراتی شده است<ref>برای نمونه رجوع کنید به کتاب مقدس به روشنی در کتاب اشعیاءنبی، 3:20 و به کنایه در سفر تثنیه، 6:8 و 11:18.</ref> که اینک نیز یهودیان بر اساس تفسیری تحت اللفظی از دو فقرة اخیر، عباراتی از تورات را نوشته در جعبه های کوچکی قرار می دهند و بر پیشانی یا بازو می بندند.<ref>برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به د.جودائیکا، هاکس، ذیل «تعویذ» و «عصابه».</ref><br />
<br />
نمونه های استفاده از تعاویذ در فرهنگ ایران پیش از اسلام به فراوانی اقسام دیگر اعمال جادوانه و به ویژه افسونها نیست.<ref>قس ایرانیکا، د.دین و اخلاق.</ref> اما تأثیر و سریانِ برخی آداب و رسوم فرهنگی و دینی ایرانی به ویژه جنبه های عامیانة دین زردشتی و نیز فرقه های گنوسی، در استفاده از تعاویذ در فرهنگ عربی ـ اسلامی و ایران بعد از اسلام قابل انکار نیست.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ابوریحان بیرونی، ص229؛ قزوینی، ص83.</ref><br />
<br />
در فرهنگ اعراب جاهلی برای کارکردهای تعویذی و خنثی یا محدودکردن اثرِ سوء قوای خَفیه، روشهای گوناگونی بکار می رفته است از جمله استفاده از «نُفْرَة» (رماننده؛ مرتضی زبیدی، همانجا)، سحر، رقیه، تمیمه و عزیمه.<ref>جوادعلی، ج6، ص745.</ref> در یکی از روشهای رماندن ارواح زیانکار، «تنجیس»<ref>آلودن رجوع کنید به ابن منظور، ذیل «نجس»؛ آلوسی، ج2، ص319.</ref>، اشیایی چون استخوانهای مردگان، دندان روباه و شیر یا مواد ناپاک دیگری را که موجبِ نفرت و بیزاری موجودات شریر می شد، بر اندامِ کودکان می آویختند (جوادعلی، همانجا) و برای در امان ماندن از شر جنّیان به ویژه در مسافرتها گاه به بزرگ آنها پناه می جستند.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج6، ص217.</ref> قرآن با اشاره ای ([[سوره جن]]: 6) این رسم را محکوم کرده است.<ref>تفاسیر، ذیل آیه از جمله: طبری، ج29، ص68؛ فضل بن حسن طبرسی، ج10، ص555.</ref><br />
<br />
رقیه، در عربی همان افسون است که برای دفع امراض، تسکین درد، رام کردن و بیرون کشیدن مارها و عقربها و جز آنها از لانه هایشان و دفع آسیبِ پریان و گزندگان می خوانده یا می نوشته یا می دمیده اند <ref>ابن سینا، مقدمة همائی، ص86.</ref> و در واقع بیشتر پس از وقوع پیشامد بد به کار می رفته است با این حال گاهی به تسامح، رقیه را در معنی تعویذ و حرز استعمال کرده اند.<ref>رجوع کنید به ابن ماجه، ج2، ص1162ـ1163، ش3517ـ3519، ص1166، ش 3528ـ3529؛ ابوداوود، ج4، ص10ـ15؛ تِرْمِذی، ج4، ص398.</ref><br />
<br />
عزیمه نیز در شمار افسونها بوده با معنای اصطلاحیِ تعویذ تفاوت قابل توجهی دارد و به ویژه برای مارگیری بکار می رفته است و در اشعار عربی و فارسی بسیار از آن یاد شده است.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج4، ص187ـ190؛ ابن سینا، همان مقدمه، ص71؛ دهخدا، ذیل «عزیمه»، «عزائم».</ref><br />
<br />
تمیمه که نسبتاً به مفهوم تعویذ نزدیکتر می نُماید عبارت بود از مهره های به رشته کشیده ای که کودکان و زنان بیشتر برای دفع چشم زخم * (العین) و اثر سوء حَسَد (النَفْس) به گردن می آویختند. با این حال این مهره ها در فرهنگ جاهلی در بسیاری موارد به همراه برخی اوراد و افسونها به قصد حصولِ منفعت یا ایجاد تغییر در طبایع و نفوس نیز بکار می رفته اند. از اقسام تمایم می توان به تِوَلَه، عُقْرَه، یَنْجَلِب، خَصمَه و عَطفَة اشاره کرد.<ref>جوادعلی، ج6، ص749ـ750.</ref><br />
<br />
در میان تعبیرهای مختلف اعراب جاهلی در این باره، بیش از همه واژة عوذَه یا مَعاذَة<ref>رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج3، ص2080ـ2081؛ ابن ماجه، ج2، ص1163ـ1166، ش3520ـ3529؛ ابن منظور، ذیل مادّه.</ref> به معنای اصطلاحیِ تعویذ نزدیک است.<br />
<br />
پربسامدترین واژه های مورد استفاده برای این معنای اصطلاحی در جهان اسلام عبارت بوده اند از حُرز در شمال افریقا؛ حِجاب، حِماله، حافظ، حمایل، عُوذَه و مِعوَذَه در میان اعراب مشرق؛ یافتَه، نسخه و حمایل در میان ترکان؛ و تعویذ، دعا، حمایل در فارسی و به ویژه حِرز در میان عموم شیعیان.<ref>امین، ذیل «الاحجبة»، «حرز»؛ د.دین و اخلاق، ذیل د.اسلام؛ ایرانیکا، همانجاها؛ د.ترک.</ref><br />
<br />
امروزه استفاده از تعاویذ همچون دیگر ابزار و روشهای ماوراءطبیعی به نسبت کاهش یافته، لیکن همچنان در جوامع اسلامی ــ نظیر دیگر جوامع ــ موسوم است و معمولاً افرادی به عنوان دعانویس که گاه از درویشان فرقه های صوفی مآب و بعضی متقدّسان اند، به تهیه و فروش انواع تعاویذ اشتغال دارند و اغلب برای هر مورد مقتضی، تعویذ ویژه ای به درخواست کننده تحویل می دهند.<ref>برای نمونه رجوع کنید بهاسدیان خرم آبادی و دیگران، ص171ـ180؛ برای آگاهی بیشتر درباره کار تهیه و فروش تعاویذ رجوع کنید به دعانویسی.</ref><br />
<br />
از میان انواع و اقسام تعاویذ رایج در سرزمینهای اسلامی به ذکر نمونه هایی استفاده می کنیم: «حُرز»، تعویذ مورد استفاده دختران بَدَوی در افریقای شمالی، کتاب دعای کوچکی است که آن را در جعبه ای از طلا یا نقره می گذارند و به گردن می آویزند <ref>د.دین و اخلاق، همانجا.</ref>؛ «امام ضامن» تعویذی که همه فرقه های شیعی در هند از آن استفاده می کرده اند. این تعویذ (حرز)، مرکّب از یک یا چند سکه است که آنها را در پارچه ای نهاده، می دوزند و قبل از مسافرت به منظور درخواستِ حمایت از امام مهدی بر بازو می بندند .<ref>عزیز احمد، ص67.</ref>؛ «شِشَه دعاسی» تعویذی رایج در آذربایجان ایران که بر کاغذ نوشته می شود و آن را بر شانة نوزاد می بندند<ref>افشار سیستانی، ج2، ص864.</ref>؛ در سراسر ایران گاه آیه یا عبارتی قرآنی از قبیل «وَ اِنْ یکاد» و «هذا مِنْ فَضْل ربّی» را که بر قطعه ای سنگ یا کاشی حک شده بر سر درِ ساختمانهای نوساز نصب می کنند یا پس از خروج از منزل در چهار جهت اصلی می گردند و آیه ای از قرآن را می خوانند؛ در برخی نقاط ایران، مسافر را از زیر تعویذی به نامِ «قلعه یاسین/حلقه یاسین» عبور می دهند؛ برای پیشگیری از سیاه سرفه نیز گاه تعویذی بر پوست کدوی غلیان نوشته و بر گردن می آویزند یا پس از عطسه کردن برای رفع نحوست و پیشامد بد، آیه ای از قرآن را زمزمه می کنند.<ref>ماسه، ج2، ص26، 52، پانویس1، ص101، 127.</ref>؛ گاه متن کامل قرآن را نیز با حروف بسیار ریز نوشته در میان قابهای چرمیِ نُقره نشان می گذاشتند و به گردن می آویختند.<ref>رجوع کنید به لایارد، ص100.</ref><br />
<br />
از شایعترین تعاویذ، کیسه کوچکی حاوی نودونُه اسم خداوند (اسماءالحسنی) است.(<دایرة المعارف دین>) نمونه های متعددی از تعاویذ مکتوب در کشورهای عربی استفاده می شود و در این باره برای کودکان، زنان و مردان، تقسیم بندیهای ویژه ای قائل شده اند.<ref>برای نمونه هایی در عراق رجوع کنید به عبدالکریم مُلّا، ص123ـ142.</ref> در دفع شر جنّیان (رجوع کنید به جن) نیز تعاویذ مختلفی وجود دارد که از جمله ساده ترین و شایعترین آنها پس از «بسمله»، عبارت «فَاللّهُ خیرٌ حافظاً و هو اَرحمُ الرّاحمین» ([[سوره یوسف]]: 64) است.<ref>هدایت، ص158؛ نیز رجوع کنید به مُعوّذتان، خواص قرآن.</ref><br />
<br />
همچنین گاه تعویذنویسان کلماتی مبهم و نامفهوم و گاه تمسخرآمیز برای مشتریان ساده دل می نویسند و آنها را از بازکردن و نشان دادن این نوشته ها به باسوادان برحذر می دارند.<ref>برای نمونه رجوع کنید به ماسه، ج2، ص128.</ref> در افریقا، تعویذنویسان گاه بریده های روزنامه های عربی را در کیسه های چرمی می گذارند و به بومیان می فروشند.<ref>رجوع کنید به لانتیه، ص295.</ref> در برخی تعاویذ، علاوه بر مقدسات مشترک اسلامی، نام و یاد بعضی از افراد مقدس محلی نیز ذکر می شود مثلاً در اُرُزگانِ افغانستان، اوراد و تعاویذ گاه با نام سید احمد کبیر، از اهل کرامات در آن ناحیه ختم می شود.<ref>رجوع کنید به یزدانی، ص84.</ref> ذکری از یک تعویذ بسیار مهم اسلامی که در برخی جوامع مسیحی رایج است و از خاورمیانه (احتمالاً سوریه) به امریکای لاتین رسیده نیز مناسب است: «دست فاطمه» تعویذی به شکل پنجة باز انسان (یکی از نمادهای خمسه که ظاهراً فاتحان عرب آن را به شبه جزیرة ایبری برده اند و از آنجا به پرو راه یافته است.(آمریکانا)<br />
<br />
==تعویذ در قرآن و حدیث==<br />
<br />
با آنکه واژه تعویذ در قرآن نیامده، بنابر وجود واژه های هم ریشه با آن در سوره های مختلف <ref>[[سوره بقره]]: 67؛ [[سوره آل عمران]]: 36؛ نیز رجوع کنید به استعاذه.</ref>، روشن است که مخاطبانِ قرآن ــ شاید به سببِ تماسِ اعراب شبه جزیره با یهودیان که از تعاویذِ برگرفته از [[تورات]] استفاده می کردند ــ با مفهومِ تعویذ آشنایی داشتند. با این حال رونقِ اصطلاحیِ این تعبیر، طبعاً پس از نزول [[سوره فلق]] و [[سوره ناس]] (مُعَوّذتان) بوده است.<ref>رجوع کنید به جوادعلی، ج6، ص748.</ref><br />
<br />
در [[احادیث]] و سیرة پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم و امامان علیهم السلام، شواهد و استناداتی در تأیید استفاده از تعویذ یافت می شود، از جمله گفته شده است که عبدالمطلب، پیامبر را در کودکی هنگام طواف به دور [[کعبه]] با خواندن دعاهایی تعویذ کرد.<ref>رجوع کنید به ابن هِشام، ج1، ص176.</ref> همچنین در روایاتِ متعددی <ref>مثلاً رجوع کنید به ابن ماجه، ج2، ص1161، ش3511؛ ترمذی، ج4، ص395؛ قس ایرانیکا، همانجا.</ref> آمده است که پیامبر اسلام صلی اللّه علیه و آله و سلم، پیش از نزول معوذتان برای حفاظت از خود و خانواده اش از برخی اوراد استفاده می کرده است. در دسته ای از روایات نیز آمده است که پیامبر دو نواده اش، حسن و حسین را با همان عباراتی تعویذ می کردند که ابراهیم دو پسرش اسماعیل و اسحاق و موسی دو پسرِ هارون را تعویذ می کردند .<ref>رجوع کنید به قاضی نعمان، ج2، ص139ـ140؛ ابن عساکر، ص111؛ فخررازی، ج32، ص189ـ190؛ مجلسی، ج60، ص6.</ref><br />
<br />
در برخی روایات اشاره شده که جبرئیل، تعاویذی را برای حسنین به پیامبر آموخت.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج60، ص18؛ مقدس اردبیلی، قسم1، ص140.</ref> صرفِنظر از صحت و سقمِ این روایات و علاوه بر اقوالی که در کتبِ حدیث و تفسیر درباره شأنِ نزولِ معوذتان برای تعویذ پیامبر اکرم و نیز حسنین آمده است.<ref>رجوع کنید به فضل طبرسی، ج6، ص287؛ فخررازی، ج32، ص187؛ نیز رجوع کنید به دیگر تفاسیر قرآن، ذیل سوره های فلق و ناس؛ ابن ماجه، ج2، ص1164ـ1165، ش3525؛ ترمذی، ج4، ص396.</ref><br />
<br />
برخی سوره های قرآن به ویژه [[سوره فاتحه]] و [[سوره یس]] و برخی آیات از جمله [[آیة الکرسی]] ([[سوره بقره]]: 255ـ256) و آیة العرش ([[سوره توبه]]: 129) نیز بنابر احادیث و کتابهایی که در ادبیات اسلامی به خواص الایات/ خواص القرآن/ فضائل القرآن معروف اند برای تهیه تعاویذ و گاه افسونها و پاره ای طلسمات، مناسب دانسته شده اند.<br />
<br />
در سنت اسلامی، برخی عناوینِ ناظر به اعمالی که ماهیتاً نزدیک به تعویذ به شمار می روند، تحریم شده اند. از جمله «نُشْرَه» که روشی برای دفع اثر سوء شیاطین و جنّیان بود.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج4، ص185.</ref> از اعمال شیطانی شمرده شده است.<ref>رجوع کنید به ابوداوود، ج4، ص6؛ مرتضی زبیدی، ذیل «نشر»؛ قس مجلسی، ج60، ص25.</ref> ظاهراً پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم «تِوَل» ــ آنچه که زنان به وسیلة آنها، محبتِ شوهرانشان را جلب می کنند ــ را نهی کرده اند.<ref>رجوع کنید به قاضی نعمان، ج2، ص142.</ref><br />
<br />
در حدیثِ دیگری توسل به تِوَلَه شرک خوانده شده است.(مجلسی، ج60، ص19) در حدیث «عبداللّه» <ref>رجوع کنید به همانجا.</ref> استفاده از تمائم و رُقی نیز شرک محسوب شده است، شاید به این سبب که اعراب جاهلی در پی آن بودند تا به وسیله آنها مقدراتِ الاهی را بر گردانند یا دفعِ ضرر را از غیرخدا درخواست کنند.<br />
<br />
با این حال علیرغمِ نهی کلی روشهای جادویی در اسلام، ظاهراً شریعت در قبال تعاویذ با این شرط که آیات قرآن و اسمای الاهی در آن آمده باشد، تسامحی نشان داده است. در حدیثِ مشهوری<ref>رجوع کنید به صفی پوری، ذیل «تمم»؛ موحد ابطحی اصفهانی، قسم1، ج1، ص435ـ437.</ref> آمده است که هر کس بر خود تمیمه ای بیاویزد، خداوند کارش را به انجام نرساند اما با تعاویذ در صورتی که در آنها آیات قرآن و نامهای خداوند نوشته شده باشد، مخالفتی نیست.<ref>نیز رجوع کنید به حِمْیَری، ص110ـ111؛ ابن بسطام، ص48ـ49؛ حرّ عاملی، ج6، ص237؛ مجلسی، ج91، ص192.</ref><br />
<br />
در روایتی از [[امام صادق]] علیه السلام، آویختن مکتوبی از آیاتِ قرآن یا شستن و نوشیدن آب آن جایز دانسته شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، همانجا.</ref> در بعضی احادیث شرایط دیگری نیز برای استفاده از تعاویذ ذکر شده است. مثلاً آویختن آیات قرآن بر اندامِ کودکان و زنان به این شرط جایز است که مکتوب را در قطعه ای چرمین بنهند.<ref>رجوع کنید به همان، ص49.</ref><br />
<br />
در روایتِ کاملتری از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مرد در حالِ جنابت نیز می تواند تعویذ بیاویزد و برای مردان و کودکان، نیازی نیست که تعاویذ را در پوشش چرمی قرار دهند ولی زنان بدون این پوشش نباید از آنها استفاده کنند.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج92، ص5.</ref><br />
<br />
در دسته ای از روایات که در آنها، رقیه به معنای تعویذ بکار رفته، مویّداتی در باب جواز رقیه یافت می شود و معمولاً موارد استفاده از آنها نیز مشخص گردیده است. از جمله اسماء بنت عمیس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره پسران جعفر بن ابی طالب که زیبا و سپیدرو بودند و زود چشم می خوردند. اجازه خواست برای محافظت از آنان در برابر عین (=چشم زخمِ اختیاری)، استرقا کند و پیامبر اجازه دادند.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج60، ص61؛ نیز درباره اجازه دادن پیامبر به استفاده از رقیه در مورد چشم زخم رجوع کنید به همان، ج60، ص9.</ref> گفته شده است <ref>رجوع کنید به همان، ج60، ص13، 61.</ref> که جبرئیل، خود پیامبر را نیز رقیه کرد با این حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از رقیه کردن به غیر قرآن و چیزهایی که معنایش را ندانند، منع کرده است.<ref>قاضی نعمان، ج2، ص141؛ مازندرانی، ج11، ص466ـ467؛ مجلسی، ج60، ص18.</ref> از [[امام باقر]] علیه السلام نقل شده است که رقیه باید از قرآن باشد.<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص48.</ref><br />
<br />
علمای مسلمان در بحث جواز تعویذ و رقیه اختلاف کرده اند. فخررازی که استدلالات موافقان و مخالفان تجویز تعویذ و رقیه را نقل کرده روایتی از جابر را به عنوانِ مستندِ مخالفان آورده که در آن از قول پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم، رقیه کردن و روشهای مشابه، منافی توکل به خداوند تلقی شده است.<ref>رجوع کنید به ج32، ص190.</ref><br />
<br />
دمیدن در تعاویذ و رقیه ها نیز مورد اختلاف علمای مسلمان بوده است.<ref>رجوع کنید به مُسلم بن حجاج، ج2، ص1723ـ1724؛ ابن بابویه، ج1، ص158.</ref> در بسیاری دیگر از احادیث، رقیه در غیرمعنای تعویذ بکار رفته و کاربرد آن در درمانِ عوارضِ سوء ــ معمولاً ناشی از گزیدنِ جانوران سمّی، تب، چشم زخم و نیز خونریزیِ شدید ــ است نه پیشگیری از آنها.<ref>رجوع کنید به حمیری، ص110؛ ابن بسطام، ص48؛ مجلسی، ج60، ص18ـ20، ج92، ص4، 6.</ref><br />
<br />
در کتب حدیثی شیعه، تعاویذ بسیاری از قول پیامبر اکرم و [[ائمة اطهار]] علیهم السلام نقل شده است از جمله: پیامبر اکرم، تعویذی برای علی علیه السلام قرار داد که او را از شر سحر، جن، صرع، سم، دزد، درندگان، ماران و عقربها مصون می داشت. در صورت کنونیِ این تعویذ، اسامیِ نامأنوس و نامفهوم نیز وجود دارد که البته باید شکل تحریف و تبدیل شده از اسامی عبری یا سریانی باشد.<ref>رجوع کنید به مجلسی، ج91، ص193.</ref><br />
<br />
از [[امام علی]] علیه السلام، تعویذی برای در امان ماندن از شر سحر روایت شده که باید آن را در قطعه ای از پوستِ آهو نوشته بر خود بیاویزند <ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص35.</ref> همچنین تعویذ دیگری از ایشان برای استفاده کسی که از شیر می ترسد، روایت شده است.<ref>رجوع کنید به ابن بابویه، ج2، ص618ـ619.</ref> مشابه همین تعویذ از قول امام صادق علیه السلام <ref>رجوع کنید به حسن طبرسی، ص402.</ref> آمده است که در تعاویذ اخیر نام دانیال نبی به مناسبت آنکه شیران/درندگان به او گزندی نمی رساندند، ذکر می شود.<br />
<br />
تعاویذی برای ایمن ماندن از سرقت یا آتش سوزی یا بلایای مشابه،<ref>رجوع کنید به همان، ص403.</ref> برای حفاظتِ زنان و حیواناتِ باردار<ref>رجوع کنید به ابن بسطام، ص98ـ99.</ref>، برای ایمن داشتن زنان در ایامِ نفاس<ref>رجوع کنید به همان، ص97.</ref>، برای حفاظتِ اسب و سوارِ آن <ref>رجوع کنید به مجلسی، ج92، ص46ـ47.</ref> و نیز تعاویذی تحت عنوان «العُوذات الجامعة» از ائمه علیهم السلام <ref>رجوع کنید به همان، ج93، ص6ـ19.</ref> روایت شده است. البته بسیاری از نمونه هایی که مجلسی آورده، دعاهایی برای شفای بیمار و علاج پیشامدهای سوء است.<ref>رجوع کنید به همان، ج92، ص12ـ14، 20ـ39.</ref><br />
<br />
مثلاً دعای معروف به یمانی/ حرزیمانی/ دعای سیفی<ref>رجوع کنید به ابن طاووس، ص105ـ111؛ مجلسی، ج92، ص252.</ref> در واقع تعویذ نیست بلکه دعایی در دفع شر دشمن است. همچنین دعای مشهورِ علوی مصری <ref>رجوع کنید به همان، ص281ـ293.</ref> یک تعویذ محسوب نمی شود.<ref>رجوع کنید به دعا.</ref><br />
<br />
در این مبحث باید توجه داشت که به طور کلی، آیات، ادعیه، اذکار و اورادی که برای این گونه استفاده ها توصیه شده ذیلِ عناوینِ موردِ انتقاد و تحریمِ تعالیمِ اسلام مثل سحر و طلسم و تمیمه و جز آنها نیامده بلکه عمدتاً تحت نام ادعیه، عوذات و در منابع شیعه به ویژه با عنوان احراز/اَحْرُز طبقه بندی و نقل شده اند؛ از جمله مجلسی در [[بحارالانوار]]، هفده باب (36ـ52) را به عوذات و احرز منسوب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، همسران ایشان، فاطمه سلام اللّه علیها و امامان شیعه علیهم السلام اختصاص داده است.<br />
<br />
از میان انبوه کتابهایی که در این زمینه موردِ استفاده دعانویسان و تهیه کنندگان تعاویذ بوده است می توان به مجمع الدعوات مولا عبدالمطلب بن غیاث الدین محمد و مهج الدعواتِ ابن طاووس اشاره کرد.<ref>برای آگاهی از سایر کتابها در باب ادعیه و اوراد و تعاویذ و به ویژه حرزهای معروف شیعه رجوع کنید به آقا بزرگ تهرانی، ج6، ص392ـ394، ج20، ص28؛ اصغر نیاویند و عبادی آق قلعه، ص 113ـ153؛ نیز رجوع کنید به چشم زخم؛ حرز؛ دعانویسی؛ طلسم/طلسمات.</ref><br />
<br />
==منابع مقاله==<br />
<br />
* علاوه بر قرآن و کتاب مقدس عهد عتیق<br />
* آقا بزرگ طهرانی<br />
* ابن بابویه، کتاب الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم 1362ش.<br />
* ابن بسطام (حسین بن بسطام) و ابن بسطام (عبداللّه بن بسطام)، طب الائمة علیهم السلام، [[نجف]] 1385، چاپ افست بیروت [بی تا].<br />
* ابن سینا، کنوزالمعزّمین، چاپ جلال الدین همائی، تهران 1331ش، ابن طاووس، مهج الدعوات و منهج العبادات، بیروت 1399/1979.<br />
* ابن عساکر، ترجمة الامام الحسن علیه السلام، چاپ محمدباقر محمودی، بیروت 1400/1980.<br />
* ابن ماجه، سنن ابن ماجة، استانبول 1401/1981.<br />
* ابن منظور.<br />
* ابن هشام، السیرة النبویة، چاپ مصطفی سقا، ابراهیم ابیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت: داراحیاءالتراث العربی، [بی تا].<br />
* سلیمان بن اشعث ابوداوود، سنن ابی داود، چاپ محمد محیی الدین عبدالحمید، [قاهره، بی تا]، چاپ افست [بیروت، بی تا].<br />
* ابوریحان بیرونی، آثارالباقیة.<br />
* اخوان الصفا، رسائل اخوان الصفاء و خلان الوفاء، بیروت 1403/1983.<br />
* محمد اسدیان خرم آبادی، محمدحسین باجلان فرخی و منصور کیائی، باورها و دانسته ها در لرستان و ایلام، تهران 1358ش.<br />
* شهرام اصغر نیاویند و فاطمه عبادی آق قلعه، «کتابشناسی ادعیه»، کتاب ماه دین، سال4، ش9 و 10 (تیر و مرداد 1380).<br />
* ایرج افشار سیستانی، نگاهی به آذربایجان شرقی: مجموعه ای از اوضاع تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و اقتصادی، تهران 1369ش.<br />
* احمد امین، قاموس العادات و التقالید والتعابیرالمصریة، قاهره 1953.<br />
* محمد بن عیسی ترمذی، سنن الترمذی، استانبول 1401/1981.<br />
* عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمدهارون، مصر [1385ـ1389/1965ـ1969]، چاپ افست بیروت 1388/1969.<br />
* حر عاملی؛ عبداللّه بن جعفر حمیری، قرب الاسناد، قم 1413.<br />
* دهخدا<br />
* ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران 1363ش.<br />
* عبدالرحیم بن عبدالکریم صفی پوری، منتهی الارب فی لغة العرب، چاپ سنگی تهران 1297ـ1298، چاپ افست 1377.<br />
* حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، قم1392/1972.<br />
* فضل بن حسن طبرسی<br />
* طبری، جامع<br />
* فخرالدین بن محمد طریحی، مجمع البحرین، چاپ احمد حسینی، تهران 1362ش.<br />
* عبدالکریم ملّا، «المعلّقات الشعبیة»، التراث الشعبی، سال5، ش4 (1394/1974).<br />
* عزیز احمد، تاریخ تفکر اسلامی در هند، ترجمه نقی لطفی و محمدجعفر یاحقی، تهران 1367 ش.<br />
* جواد علی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد 1413/1993.<br />
* محمد بن عمر فخررازی، التفسیرالکبیر، قاهره [بی تا]، چاپ افست تهران [بی تا].<br />
* نعمان بن محمد قاضی نعمان، دعائم الاسلام و ذکرالحلال والحرام، چاپ آصف بن علی اصغر فیضی، [قاهره 1963ـ1965].<br />
* زکریا بن محمد قزوینی، عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، بیروت: دارالشرق العربی، [بی تا].<br />
* ژاک لانتیه، دهکده های جادو: جادو و جادوگری در قبایل انسانهای نخستین (آنتروپولوژی)، ترجمة مصطفی موسوی (زنجانی)، تهران 1373ش.<br />
* اوستن هنری لایارد، سفرنامة لایارد، یا ماجراهای اولیه در ایران، ترجمة مهراب امیری، تهران 1367ش.<br />
* محمدصالح بن احمد مازندرانی، شرح اصول الکافی با تعلیقات ابوالحسن شعرانی، چاپ علی عاشور، بیروت 1421/2000.<br />
* هانری ماسه، معتقدات و آداب ایرانی، ترجمة مهدی روشن ضمیر، تبریز 1355ـ1357ش.<br />
* مجلسی<br />
* محمد بن محمد مرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت 1414/1994.<br />
* مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، استانبول 1401/1981.<br />
* احمد بن محمد مقدس اردبیلی، زبدة البیان فی احکام القرآن، قم 1375ش.<br />
* محمدباقر موحد ابطحی اصفهانی، جامع الاخبار والآثار عن النبی و الائمة الاطهار علیهم السلام، قسم 1، قم 1411.<br />
* جیمز هاکس، قاموس کتاب مقدس، بیروت 1928، چاپ افست تهران 1349 ش.<br />
* صادق هدایت، فرهنگ عامیانة مردم ایران، تهران 1378 ش.<br />
* حسینعلی یزدانی (حاج کاظم)، صحنه های خونینی از تاریخ تشیع در افغانستان: از 1250 تا 1320 ق، مشهد 1370 ش.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* [http://www.encyclopaediaislamica.com/ دانشنامه جهان اسلام]، مدخل "تعویذ" از ابراهیم موسی پور.</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA&diff=41812خرافات2014-05-18T10:33:20Z<p>بهرامی: افزودن رده</p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}<br />
<br />
خُرافات، جمع خُرافه و در عربى به معناى سخن دروغ اما با نمك <ref>مُسْتَملَح.</ref> آمده است.<ref>رجوع کنید به خليل بن احمد؛ ابنمنظور، ذيل «خرف».</ref> ظاهراً خرافه نام مردى از قبيله عُذْرَه بود كه بنابر روايات جنّيان<ref>رجوع کنید به جن.</ref> او را ربودند و او پس از بازگشت به قبيله خود، حكاياتى شگفتانگيز از مصاحبتِ خود با جنّيان نقل مىكرد.<br />
<br />
از آنجا كه مردمان سخنان او را باوركردنى نمىيافتند، به تدريج هر سخن عجيب و ناپذيرفتنى را «حديث خرافه» ناميدند. منشأ اين روايات در منابع اسلامى، دو حديث است كه از طريق عايشه از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل شده و در آنها وجود فردى به اين نام، ملاقات او با پيامبر و ماجراهايى كه ميان او و جنّيان رخ داده، تأييد شده است.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج1، ص301، ج6، ص210؛ ابنقتيبه، ص336؛ مُفَضَّل بن سَلمه، ص167ـ171؛ ابندريد، ج1، ص588ـ589؛ ابنمستوفى اربلى، قسم1، ص40؛ ابنكثير، ج6، ص47.</ref> با اين حال در منابع نام خرافه در شمار صحابه پيامبر اكرم ذكر نشده است.<ref>ابنحجر عسقلانى، ج1، ص422.</ref> اين روايات چنان مشهور بوده كه از قرن سوم، «حديث خرافه» در شمار امثال سايره عرب درآمده و مثل «اَمْحَل من حديثِ خُرافة»،<ref>ناممكنتر از داستانى كه خرافه نقل مىكرد</ref> در بيشتر مجموعههاى امثال عربى ذكر شده است.<ref>رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص339؛ عسكرى، ج2، ص295؛ زمخشرى، ج1، ص361.</ref> در عين حال، مفضل بن سلمه،<ref>همانجا.</ref> شرحى مفصل از ماجراى خرافه آورده كه بدون شك از ملحقات و بر ساختههاى قرن سوم است و در منابع ديگر، چنان تفصيلى وجود نداشته است.<br />
<br />
واژه خرافات از حدود قرن چهارم، معادل و ترجمه واژه فارسىِ افسانه محسوب شده است، چنان كه گفتهاند هزار و يك شب عربى، مجموعه خرافاتى مقتبس از هزار افسان ايرانى است و خرافه را به فارسى افسانه گويند.<ref>رجوع کنید به مسعودى، ج2، ص406؛ ابننديم، ص363.</ref> ابننديم،<ref>همانجا.</ref> فصلى از الفهرست را به «اخبار المُسامِرين والمُخَرِّفين و اسماءالكتب المصنَّفة فى الأسمار والخرافات» اختصاص داده و گفته است كه ايرانيان اولين ملتى بودند كه در زمينه خرافات كتاب نوشتند. او <ref>ص364.</ref> آثارى چون كليله و دمنه، سندبادنامه، بلوهر و يوداسف و به طور كلى افسانهها و داستانهاى سنّتى و كهن ايرانى، هندى، رومى و جز آنها را ذيل عنوان اَسمار و خرافات دستهبندى كردهاست.<br />
<br />
به اين ترتيب خرافات در معناى افسانههاى سنّتى ملل، جزو معارفى تلقى مىشد كه فرهنگشناسان و كيهاننگاران در كنار شعر، اغانى، اخبار، احاديث، انساب و لغت و نحو بدان مىپرداختند.<ref>رجوع کنید به تنوخى، ج4، ص10.</ref> به گفته ابننديم،<ref>ص367.</ref> در دوران عباسى<ref>حك: 132ـ656.</ref> و به ويژه دوره مقتدر، مردم به اَسمار و خرافات علاقه بسيار داشتند. در كنار پيوند واژه اسمار با خرافات،<ref>رجوع کنید به همانجا؛ مسكويه، ج1، ص2.</ref> در ادبيات معاصر عرب هم گاه خرافه در معناى روايات غيرمستند، افسانه و حكايات پريان بكار مىرود و هنگامى كه صفتِ خرافيه را به واژهاى چون قصه يا أُقْصُوصَه<ref>داستان كوتاه.</ref> مىافزايند، حكايت يا قصه تَخيلى و اغراقآميز را اراده مىكنند.<ref>رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ج3، ص369ـ370، ج5، ص187.</ref> گاه واژه خَرّاف به معناى قصهگو نيز بكار مىرود،<ref>رجوع کنید به همان، ج3، ص369ـ370.</ref> چنان كه در منابع متقدمتر عربى نيز خرافات، به قُصّاص نسبت داده شده است.<ref>رجوع کنید به ابوزيد، ج1، ص9؛ ابنخلدون، ج1: مقدمه، ص48، 105.</ref><br />
<br />
واژه خرافات، اصولاً ساخته و پرداخته جهانبينى انتقادى و نسبتاً ديرباور و ذهنيت نخبگان/فرهيختگان خواص بوده است و از اين رو در دايره واژگان عوام <ref>رجوع کنید به خاصه و عامه.</ref> كه صاحب جهانبينى متفاوتى بودهاند، جايى نداشته است. با بررسى چگونگى توصيف و تبيين خاصه از باورها و رفتارهاى عامه و تحليل واژهها و اصطلاحاتى كه به اين منظور در ذهن و زبان خواص شكل گرفته و به كار رفته است، معلوم مىشود كه واژه خرافات در كنار مجموعهاى از واژهها استفاده مىشد كه جملگى محتوايى تخفيفآميز و انتقادى داشتهاند، مانند طامات، ژاژ، هَزْل و شَطْح،<ref>رجوع کنید به سنايى، ص74؛ انورى، ج2، ص662؛ حافظ، ص257، 297.</ref> هذيان <ref>ابنكثير، ج1، ص27، ج6، ص318؛ مقريزى، ج14، ص237.</ref> مُحال، مُحالات و محال ممتنع،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص86، 623؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص47؛ مقريزى، ج11، ص209.</ref> فُحش،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص620.</ref> بدعت <ref>ابنعبرى، ص71؛ ابنعماد، ج8، ص402.</ref> زرق،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص618.</ref> فساوس،<ref>حماقتها.</ref> تُرَّهات و بَسابس <ref>دروغها.</ref> و احلام و خيال <ref>ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص178؛ زركلى، ج4، ص81.</ref> در اين گفتمان، خرافات با خرفشدگى و نقصان در عقل، ديوانگى، مستى، پستى و فرومايگى و ذوقانديشى و افسانهگرايى مناسبت دارد<ref>رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص130؛ عطار، ص12؛ عراقى، ص102ـ103؛ اوحدى، ص352؛ قاسم انوار، ص28؛ واصفى، ج2، ص17.</ref> و سخن كودكان و پيرزنان است.<ref>رجوع کنید به ابوزيد، همانجا؛ سنايى، ص542.</ref> و چهبسا كودكان هم از پذيرفتن آن امتناع مىكنند.<ref>رجوع کنید به ابنكثير، ج6، ص326.</ref> <br />
<br />
ازاينرو اين واژه غالباً همراه با صفاتى تحقيرآميز چون پريشان، فاسده و خندهناك،<ref>رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص146؛ ناصرخسرو، 1378ش، ص670؛ مولوى، ج1، ص259، ج5، ص62؛ زركلى، ج6، ص206.</ref> مصنوع و موضوع،<ref>مسعودى، ج2، ص406؛ مقريزى، ج11، ص209.</ref> مزخرف،<ref>مسعودى، ج1، ص110.</ref> باطل،<ref>ابنجوزى، 1412، ج6، ص159.</ref> و دروغ <ref>ياقوت حموى، ج3، ص547؛ ذهبى، حوادث و وفيات 241ـ250ه، ص112؛ ابنعماد، ج1، ص146.</ref> و مستحيل <ref>ابنخلدون، همانجا.</ref> وصف شده است.<br />
<br />
پيدايى و گسترش آن را نيز ناشى از گمراهى و جهل دانستهاند<ref>رجوع کنید به ابنكثير، ج9، ص39؛ ابنحجر عسقلانى، ج1، ص533.</ref> و طبيعى است كه نپذيرفتن خرافات و محالات توصيه شود،<ref>رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص 213، 622ـ623.</ref> چنان كه «خداوندانِ عقل بدان سخنان ننگرند» <ref>بلعمى، ص 354.</ref> و بايد زبان از خرافات در بَست<ref>رجوع کنید به جامى، ص682.</ref> و آيينه دل را از زنگار خرافات زدود.<ref>رجوع کنید به مولوى، ج4، ص162.</ref><br />
<br />
در نگاه و باور خواص، خرافات غالباً بر ساخته باور عوام است، از اينرو در ذكر باورهاى نامعقول و غيرمستند مردم عادى جامعه از الگوى «عوام مىگويند...» يا «باور عوام آن است كه...» استفاده مىكنند.<ref>رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1377، ص19، 23ـ24، 85؛ ناصرخسرو، 1374ش، ص27، 116؛ ابنبلخى، ص127؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص15؛ ظهيرالدوله، ص98ـ99؛ احمد امين، ص105.</ref> به زعم ايشان اكثر مردمِ عامى، باطلِ ممتنع را بيشتر دوست دارند و به اخبار خرافى چون داستانهاى راجع به جن و غول و پرى، بسيار علاقهمندند .<ref>رجوع کنید به بيهقى، ص905.</ref> و طبعاً همين مردم عامى موجب گسترش و رواج اينگونه اخبارِ خلاف واقع مىشوند، هر چند اين اخبار را همواره نويسندگان و فرهيختگان در كتابهاى خود نگاشته و به نسلهاى پى در پى انتقال دادهاند.<br />
<br />
در منابع مختلف، از واژه خرافات با دلالت انتقادى و تخفيفآميزش براى توصيف دستههاى متنوعى از آرا و اخبار و باورها استفاده شده است و موارد كاربرد الگوىِ «و از خرافاتِ ايشان آن است كه...» در متون دوره اسلامى، پرشمار است.<ref>رجوع کنید به مرزوقى اصفهانى، ص106؛ ابوريحان بيرونى، 1377، ص24، 49؛ همو، 1374ش، ص146، 391؛ ياقوت حموى، همانجا؛ ابنكثير، ج1، ص38؛ غَزّى، ج1، ص167.</ref> ابوريحان بيرونى <ref>1374ش، ص187، 192، 269، 413ـ414.</ref>، مكرراً از اخبار و روايات تاريخى يا جغرافيايى يا برخى حكايت ها كه مضمون آنها را باورنكردنى و خلاف واقعيت مىدانسته با عنوان خرافات ياد كرده است. او همچنين <ref>رجوع کنید به 1374ش، ص119، 177ـ178.</ref> تبيينهاى غلط و غيرعلمى برخى نويسندگان را در زمينههاى مختلف مثلاً درباره چگونگى استحصال ياقوت و الماس در شمار خرافات قلمداد كرده است.<br />
<br />
بسيارى از نويسندگان، اخبار و رواياتى را كه در آثار پيشينيان با منابع مقبول خود موافق نمىيافتند يا اين اخبار به هر دليل در نزد ايشان پذيرفتنى نبود با برچسب خرافات، تضعيف مىكردند.<ref>رجوع کنید به مسعودى، ج1، ص144؛ بلعمى، همانجا؛ ثعالبى، 1379، ص7؛ ابناثير، ج1، ص232؛ ذهبى، حوادث و وفيات 301ـ310ه، ص382، حوادث و وفيات 591ـ600 ه، ص228؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص481، ج2، ص249، ج6، ص126؛ ابنعماد، ج4، ص331.</ref> به گفته ابنجوزى <ref>1412، ج1، ص116.</ref> كتابهاى مورخان متأخر پر از مطالب نادرست، مستهجن و خرافات است. برخى نويسندگان نيز اخبار، اطلاعات جغرافيايى و كيهانشناختى نامعقول و ناپذيرفتنى را خرافات مىناميدند.<ref>رجوع کنید به ابنحوقل، ص371؛ ياقوت حموى، ج3، ص547، ج4، ص936.</ref><br />
<br />
در منابع دوره اسلامى، بسيارى از اساطير گوناگون ايرانيان، روميان و ديگر ملل و اقوام باستان خرافات ناميده شده است.<ref>رجوع کنید به مسكويه، ج1، ص21؛ مجمل التواريخ والقصص، ص22، 38؛ ياقوت حموى، ج1، ص293، ج2، ص545، ج4، ص733؛ ابناثير، ج1، ص66؛ ابنعبرى، ص12.</ref> همچنين بسيارى از اخبار راجع به موجودات ماورايى همچون جن در فرهنگ خود عربها نيز خرافات تلقى شده است.<ref>رجوع کنید به مسكويه، ج3، ص385؛ ثعالبى، 1409، ص88ـ89.</ref><br />
<br />
برخى لطيفهها و نيز تحليلهاى زبانشناختى عاميانه، گاه ذيل عنوان خرافات، دستهبندى شدهاند؛ مثلاً راغب اصفهانى <ref>ج4، ص866ـ867.</ref> در كتاب خود، فصلى به نام «خرافاتٌ عَلى سَبيلِ التهَكُّمِ» <ref>لطيفههايى براى ريشخند.</ref> آورده است. برخى نويسندگان با گرايشهاى كلامى، در رد آرا و عقايدِ پيروان اديان و مذاهب ديگر از اين آرا و عقايد با عنوان خرافات ياد كردهاند. چنانكه ابنكثير <ref>ج9، ص39.</ref> اين قول منسوب به شيعيان را كه محل ظهور مهدى موعود سردابى در سامراست، از خرافات و هذيانات و ترّهات رافضيان دانسته است. او همچنين <ref>ج6، ص326.</ref> آيات مجعول مُسَيلمه كذاب را خرافات خوانده است. علماى شيعه نيز در رد و نقد بعضى باورهاى عاميانه دينى و مذهبى از همين عنوان استفاده كردهاند. به گفته عبدالجليل قزوينى<ref>ص287.</ref> اين باور كه در آخرالزمان، يزيد و ابنزياد و خوارج زنده مىشوند و به قتل مىرسند، اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترّهات است و اين افراد همچون همه آدميان، فقط در قيامت زنده مىشوند و به مجازات اعمالشان مىرسند. در 1367 نيز شيخ محمد خالصىزاده كتابى در رد ارشادالعوام محمد كريمخان كرمانى <ref>متوفى 1288، از علماى شيخيه.</ref> كتابى نگاشت و آن را خرافات شيخيه و كفرياتِ ارشادالعوام ناميد. اين نويسندگان در نقد تاريخىِ برخى باورها و سنّتهاى مذهبى رايج همچون تعزيهخوانى، روضهخوانى، قمهزنى و جز آنها ــ كه عمدتاً به تحريفها، الحاقات و بدعتهاى رايج در آداب عزادارى شيعه مربوط مىشوند ــ اين آداب و آيينها را خرافات ناميدهاند.<ref>رجوع کنید به ارفع، ص32ـ38؛ پاكدامن، ص111ـ126؛ اسفنديارى، ص52ـ56، 63ـ67.</ref><br />
<br />
در اين ميان، نويسندگان غربى نيز در سفرنامههاى خود در بسيارى از موارد، مسلمانان را مردمانى خرافاتى و باورها و رفتارهايشان را خرافه دانستهاند <ref>رجوع کنید به رافائل دومان، ص221؛ تانكوانى، ص203، 205؛ كورف، ص154، 160؛ دروويل، ج1، ص16ـ17، ج2، ص 86؛ سرنا، ص83، 94ـ97؛ فريزر، ج2، ص5ـ6؛ آلمانى، ج1، ص346.</ref><br />
<br />
در تمام موارد پيشگفته، آنچه خرافه خوانده شده بدينشرح است: <br />
<br />
# خبر يا تبيينى كه در صحت آن ترديدهاى بسيار هست و غالباً نمىتوان آن را به مقتضاى قوانين ساخته شده طبيعت يا بر حسب مقايسه با ديگر اخبار مقبول، پذيرفت.<br />
# حكمتى عاميانه كه منشأ و مبناى آن مشخص يا دستيافتنى نيست ولى عوام آن را پذيرفتهاند.<br />
# باورها و رفتارهاى عاميانهاى كه نسل به نسل منتقل شده و جزو عناصر هويتِ سنّتىِ كسانى درآمده است كه توانِ توجيه و معقولسازى آنها را در برابر نگاه پرسشگر و انتقادآميز ناظران بيرونى ندارند.<br />
# بخشى از باورها و رفتارهاى تثبيت شده در شيوه دينورزىِ عاميانه مردم كه نه ريشه در آموزههاى دست اول و اصيل دينىِ ايشان دارد و نه علما و نخبگان دينى آن را قبول دارند. بنابراين، رويكرد جديدِ انسانشناختى از نيمه دوم قرن چهاردهم/بيستم به اين سو، با پيشنهاد حذف واژه خرافات، مصرانه درصدد برآمده است كه اينگونه باورها و رفتارها را تحت عنوانهاى غيرارزشگذارانه و فارغ از پيشداوري هاى هنجارمدار مندرج سازد.<br />
<br />
در مطالعات معاصر از همينرو به زير شاخههاى علمى تخصصى جديدى همچون دين عاميانه <ref>رجوع کنید به دين.</ref> حكمت عاميانه، فقهاللغه عاميانه، پزشكى عاميانه و جز آنها در كنار عنوان عمومىترى چون فرهنگ و آداب و باورهاى عاميانه<ref>فولكلور.</ref> توجه شده است.<br />
<br />
به اين ترتيب، ضمن پرهيز از يكجانبهنگرى و ارزشداورى از يكسو و رعايت اصول كلگرايى و جامعنگرى، واقعگرايى و بىطرفىِ روششناختى از سويى ديگر ــ كه تعدى از آنها در مطالعات جديد فرهنگپژوهى يا انسانشناختى، خطايى راهبردى تلقى مىشود.<ref>رجوع کنید به مالفييت، ص15ـ16؛ لمبك، ص54ـ58.</ref> ــ معضلِ ذهنيتزدگى در بررسى خرافات <ref>رجوع کنید به د.دين و اخلاق، ذيل "Superstition"</ref>، در مطالعات علمى درجه دوم <ref>يا دانشهاى توصيفى.</ref> از ميان مىرود و تشخيص و ناميدن برخى باورها و رفتارهاى مردم با عنوان خرافه و استدلال براى نقد و تلاش براى حذف و طرد آنها از جوامع بر عهده صاحبان علوم و معارف درجه اول و دستورين نهاده مىشود. با اين حال پژوهشگران حوزههاى انسانشناسى و تاريخ اجتماعى نيز در قبال اين موضوعات فقط تماشاگر نبودهاند بلكه با طرح مسئله اخلاقى بودن نقد و رد بىدرنگ باورها و رفتارهاى به اصطلاح خرافى به نوعى اين نقدها را تحتتأثير و تا حدى در كنترل قرار دادهاند.<br />
<br />
بررسى تلاشهاى منفرد و پراكنده برخى نخبگان در تاريخ اجتماعى اسلام، در جهت رد و نقد آنچه خرافى تلقى مىكردهاند، نشان مىدهد كه برخلاف تصورِ معمول اين نقدها به واسطه مواجهه جهان اسلام با غلبه گفتمان علمى ـ تجربى به مفهوم غربىِ آن يا در اثر بيدارىِ حاصل از انتقاداتِ ناظرانِ غربى آغاز نشده بلكه سابقه اين نگرش انتقادى به صدر اسلام و حتى به فرهنگ عرب پيش از اسلام مىرسد. براى نمونه امرؤالقيس، سه بار نزد بُتِ ذوالخلصه فال زد تا ببيند كه آيا به خونخواهى پدر برخيزد يا نه و چون هر سه بار بَد آمد، بت را دشنام داد و تيرهاى فالگيرى را شكست. پس از آن به جنگ رفت و پيروز شد و پس از آن ديگر كسى از اعراب براى داورى و تفاؤل به ذوالخلصه نرفت. عدى بن حاتم نيز وقتى كه ديد فَلْسْ، بتِ قبيله طَى استغاثههاى پردهدار خود را بىجواب گذاشته است، از پرستش اين بت دست كشيد.<ref>رجوع کنید به ابنكلبى، ص47، 59ـ61.</ref><br />
<br />
در تعاليم قرآن، نمونههايى از نقد و رد و انكار باورها و رفتارهاى خرافى عرب جاهلى وجود دارد، از جمله پناه بردن به جنّيان <ref>رجوع کنید به جن: 6؛ براى اين باور نزد عرب جاهلى رجوع کنید به جاحظ، ج6، ص217.</ref> و فال زدن با ازلام <ref>[[سوره مائده]]: 3، 90.</ref> در جريان غزوه حنين، وقتى برخى مسلمانان از پيامبر اكرم خواستند كه بنابر سنّت جاهلى، برايشان درختى همچون ذات أنواط تعيين كند تا بر آن گرد آيند و عبادت كنند، ايشان سخت از اين كار نهى كردند و مسلمانان را از دنبال كردن رسوم شركآلود عرب جاهلى بازداشتند.<ref>رجوع کنید به ابنهشام، قسم2، ص442؛ مقريزى، ج2، ص10ـ11.</ref> همچنين پيامبر اكرم در ماجراى كسوفى كه به هنگام مرگ پسرش، ابراهيم رخ داد و مردم آن را به اين رويداد نسبت داده بودند، اينگونه باورها را مردود اعلام كرد. <ref>رجوع کنید به ابنسعد، ج1، ص118.</ref><br />
<br />
عمر، خليفه دوم نيز وقتى شنيد برخى از مسلمانان در كنار شجره رضوان <ref>درختى كه در جريان غزوه حديبيه، بيعت رضوان ميان پيامبر و مسلمانان در زير آن انجام گرفت.</ref> نماز مىگزارند، به قطع آن درخت دستور داد.<ref>رجوع کنید به همان، ج2، ص96.</ref> على عليهالسلام نيز وقتى عازم جنگ نهروان بود، در واكنش به سخن منجمى كه ساعت را براى جنگ نامساعد تشخيص داده بود، اعلام كرد كه پيشگويى با آموزههاى قرآنى ناسازگار است و مسلمانان را از اينگونه اقدامات نهى كرد.<ref>رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه 79؛ براى تفصيل رجوع کنید به ابنابىالحديد، ج6، ص199ـ213؛ قس فخررازى، ج29، ص173 كه اين نهى از پيشگويى را از قول پيامبر اكرم آورده است.</ref> به علاوه [[امام على]] عليهالسلام در [[نهجالبلاغه]]،<ref>حكمت 400.</ref> هر چند بر چشمزخم، سحر و فال، صحه نهاده اما تطيّر<ref>فال بد زدن.</ref> را مردود اعلام كرده است.<br />
<br />
علاوه بر پيشوايان دين، نخبگان سياسى و اجتماعى و علمى نيز در ادوار مختلف تاريخ اسلام، گاه در قبال برخى از باورها و رفتارها كه از نظر ايشان خرافههايى بيش نبود، مواضعى انتقادى اتخاذ مىكردند. اين نقدها گاه مبنايى منطقى داشت چنانكه ابوريحان بيرونى <ref>1374ش، ص178.</ref> در نقد اين قول كه مارهايى در مكانى خاص وجود دارند كه ديدن آنها منجر به مرگ مىشود، گفته است پس چطور ناقلِ اين خبر نمرده است؟ گاه اين نقدها متضمنِ ايرادى تاريخى بود، چنانكه ميرزامحمدحسين فراهانى،<ref>ص22.</ref> عقيده مردم قزوين را درباره نمازخواندن [[امام حسن]] عليهالسلام در مسجدِ سنجيده، واقع در محله درب رى قزوين بىاصل دانسته زيرا هيچ گزارش تاريخى مؤيد آن نيافته است. گاه اين نقد تاريخى با رويكرد اصلاحگرانه اعتقادى همراه مىشد. مثلاً ميرزاحسين نورى طبرسى در 1319 با تأليف كتاب لؤلؤ و مرجان در شرط پله اول و دوم منبر روضهخوانان و سيدمحسن امين عاملى در 1346 با تأليف التنزيه فى اعمال الشبيه در صدد خرافهزدايى از سنّتهاى روضهخوانى و عزادارى شيعيان برآمدهاند.<ref>رجوع کنید به اسفنديارى، ص65ـ66 و پانويس.</ref> برخى از اين نقدها از منظر روانشناختى و با توجه به تجربههاى خودنگرانه مطرح مىشد.<ref>مثلاً تحليل انتقادى امينالشريعه اصفهانىاز جستجوها و سلوك معنوى و عرفانى خود و تجربههاى خرافى و توهم آميزش در اين زمينه رجوع کنید به براون، ص160ـ162.</ref> همچنانكه در بسيارى از موارد، نقد آنچه خرافه خوانده مىشد به آن دسته از پديدههاى دينى يا فرهنگى ناظر بود كه به صورت آسيب اجتماعى درآمده بودند. براى نمونه آقاخان كرمانى با نگارش رسالهاى كوتاه، با تأكيد بر لزوم توجه به پيشرفت و توسعه علوم و فنون جديد از عادت مردم ايران به گفتمان «انشاءاللّه» به شدت انتقاد كرده است.<ref>رجوع کنید به ص84ـ98.</ref><br />
<br />
برخى از اين نقدها نيز بر يك تجربه طولانى حرفهاى مبتنى بود. مثلاً سديدالسلطنه كه سالها در سواحل خليجفارس، در كنار اشتغالات حكومتى به مطالعه پرداخته و يك تكنگارى نسبتاً جامع درباره صيد مرواريد و حرفه غواصى <ref>رجوع کنید به غواصى.</ref> نگاشته در اين باور مشهور كه مرواريد محصول محبوس شدن قطره باران در صدف است،<ref>رجوع کنید به طوسى، ص384.</ref> سخت ترديد كرده است.<ref>رجوع کنید به ص58، 66.</ref><br />
<br />
بسيارى از اين منتقدان نيز براى سنجيدن و ارزيابى اينگونه باورها و رفتارها، دست به مشاهده مستقيم، آزمون و اقدام عملى زدهاند. اين جسارت يا بنا بر جهانبينى ويژه و متمايز آنان به عنوان عضوى از طبقه نخبگان/ فرهيختگان خواص ممكن مىشد يا بر حسب مورد و موقعيت كه در اين صورت، افراد عادى جامعه هم بعضاً در جايگاه اين نقدهاى توأم با آزمون و عمل قرار مىگرفتند. هر چند، باورمندان به اين باورها و رفتارها يا كسانى كه در افق گفتمان خرافى بسر مىبرند، معمولاً اين باورها و رفتارها را به ويژه از حيث اثربخشى مورد آزمون و تجربه قرار نمىدهند. آنان حاضر به خطر كردن براى كشف واقعيت نيستند و در واقع در بيشتر موارد اقدام به هر گونه آزمون و ارزيابى اين باورها و رفتارها، به نوعى مسبوق به دستكم قدرى سستى در اعتقاد به آنهاست.<br />
<br />
ناصرخسرو براى شنيدن صداى دوزخيان كه عوامِ بيتالمقدس مىگفتند از وادى جهنم<ref>يا گِهينوم.</ref> برمىخيزد به آنجا رفت و البته چيزى نشنيد.<ref>رجوع کنید به 1374ش، ص27.</ref> ابنجوزى در كتاب الاذكياء،<ref>ص226ـ228.</ref> داستان مردى زيرك و شجاع را آورده است كه شبانه براى كشف راز غولى كه مردمان از او مىترسيدند، به خرابهاى رفت و در آنجا كنيزى سياهپوست را يافت كه با افكندن سايه خود بر ديوار، سالها رهگذران را در وهم و وحشت مىافكند و جامهها و اسبابشان را مىربود. در حكايتى ديگر آمده كه غواصى شجاع راز عفريتى در قعر دريا را گشود و نشان داد كه آنچه ديگر غواصان را در بن آب مىترساند، عبايى است كه به صخرهاى گير كرده است.<ref>سديدالسلطنه، ص76ـ77؛ براى نمونههايى ديگر همچون مخالفت عباسميرزا قاجار با نظر منجمى كه ساعت را براى آغاز نبرد، نحس و نامساعد اعلام كرده يا روكردن دست شعبدهبازان و دعانويسان شَياد رجوع کنید به دروويل، ج2، ص32؛ ويلز، ص238ـ241؛ فريزر، ج 2، ص21ـ22؛ اعتمادالسلطنه، ص146.</ref><br />
<br />
در برخى موارد كه چنين منتقدى، باورى خرافى را نمىپذيرفت و براى آزمودن آن خطر مىكرد، عملا انتفاعى هم براى او حاصل مىشد. مثلا كسانى كه اسبشان تصادفاً زمين مىخورد، جراحتى برمىداشت يا خوندماغ مىشد، فال بد مىزدند و سوار شدن بر آن اسب را بدشگون مىدانستند و بنابراين كسانى كه به اين خرافات باور نداشتند، اين اسبها را به بهايى نازل مىخريدند و سود كلانى بدست مىآوردند <ref>رجوع کنید به دروويل، ج2، ص86.</ref><br />
<br />
در كنار اين نقدها، چهبسا كه در حكمت عاميانه نيز با وجود آميختگى و تلازم آن با انبوهى از باورهايى كه خرافى ناميده مىشوند، آموزههايى نيز در جهت رد و طرد برخى از اين باورها قابل بررسى است؛ براى نمونه: رد نحوست شب چهارشنبه؛ شومىِ سرتراشيدن و ناخن گرفتن در چهارشنبه؛ رد باور به نحوست ماه [[صفر]].<ref>رجوع کنید به هدايت، ص22.</ref><br />
<br />
در دوران جديد كه رويكردهاى علمى و تجربى كمابيش در سراسر جهان غلبه يافته و به هر روى، ميزان مراجعه انسان به ماوراءالطبيعه كاهش يافته است، باورها و رفتارهايى كه امروزه خرافى تلقى مىشوند نيز رو به كاستى نهادهاند. در واقع با توجه به تضعيف كيفيت و كاهش يافتن كميّت خاستگاهها و سرچشمههاى مفروض اينگونه باورها و رفتارها و بهويژه جابهجايىِ كاركردى كه اين گفتمان در توجيه و تبيين سازوكارهاى حاكم بر جهان آفرينش و نيز زندگى روزانه بشر داشته است،<ref>رجوع کنید به خرافهگرايى، ص56ـ63، 90ـ94.</ref> با نظاماتِ تبيينىِ علم تجربى و تسلط يافتن روزافزونبشر بر بخش بزرگى از اين سازوكارها، باورهاى منطبق با عقلانيت جديد و دستاوردهاى علمى روز جايگزين بسيارى از باورهاى عاميانه ــ هم در حوزههاى دينى و هم در حوزههاى غيردينى ــ شدهاند. البته باورهاى مندرج با عنوان خرافات، پيوسته در قالب ها و بسترهاى تازهاى، بازتوليد و حتى ابداع مىشوند.<ref>رجوع کنید به جاهودا، ص235ـ252.</ref><br />
<br />
==منابع مقاله==<br />
* علاوه بر قرآن<br />
* آقاخان كرمانى، «رساله اناشاءاللّه، ماشاءاللّه» روزگارى كه گذشت، عبدالحسين صنعتىزاده كرمانى، [تهران]، 1346ش.<br />
* هانرى رنه د آلمانى، از خراسان تا بختيارى، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران 1378ش.<br />
* ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385ـ1387/1965ـ1967، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* ابن اثير.<br />
* ابن بلخى.<br />
* ابن جوزى، كتابالاذكياء، بيروت 1408/1988.<br />
* همو، المنتظم فى تاريخ الامم والملوك، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992.<br />
* ابن حجر عسقلانى، كتاب الاصابة فى تمييز الصحابة، مصر 1328، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* ابن حوقل.<br />
* ابن خلدون.<br />
* ابن دريد، كتاب جمهرةاللغة، چاپ رمزى منيربعلبكى، بيروت 1987ـ1988.<br />
* ابن سعد (قاهره).<br />
* ابن عبرى، تاريخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، بيروت 1958.<br />
* ابن عماد.<br />
* ابن قتيبه، المعارف، بيروت 1407/1987.<br />
* ابن كثير، البداية والنهاية، بيروت 1411/1990.<br />
* ابن كلبى، كتاب الاصنام، چاپ احمد زكىپاشا، قاهره 1332/1914.<br />
* ابن مستوفى اربلى، تاريخ اربل، المسمّى نباهة البلد الخامل بمن ورده من الاماثل، چاپ سامى صقار، [بغداد] 1980.<br />
* ابن منظور.<br />
* ابن نديم (تهران).<br />
* ابن هشام، السيرةالنبويّة، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى و عبدالحفيظ شلبى، [بيروت]: دارابن كثير، [بىتا].<br />
* ابوريحان بيرونى، الجماهر فىالجواهر، چاپ يوسفالهادى، تهران 1374ش.<br />
* همو، كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، حيدرآباد، دكن 1377/1958.<br />
* احمد بن سهل ابوزيد، كتاب البدء والتاريخ، چاپ خليل عمران منصور، بيروت 1417/1997.<br />
* احمدامين، قاموس العادات والتقاليد والتعابير المصرية، قاهره 1953.<br />
* كاظم ارفع، مصاحبهاى درباره خرافه و نيرنگ، قم 1346ش.<br />
* محمد اسفنديارى، از عاشوراى حسين تا عاشوراى شيعه، قم 1384ش.<br />
* محمدحسن بن على اعتمادالسلطنه، خرنامه (منطقالحمار)، چاپ على دهباشى، تهران 1379ش.<br />
* محمد بن محمد (على) انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1364ش.<br />
* ركنالدين اوحدى، ديوان، چاپ اميراحمد اشرفى، تهران 1362ش.<br />
* محمد بن محمد بلعمى، تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه تاريخ طبرى، به تصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروين گنابادى، تهران 1380ش.<br />
* بيهقى.<br />
* محمدحسن پاكدامن، جامعه در قبال خرافات، مشهد 1378ش.<br />
* ژ.م. تانكوانى، نامههايى درباره ايران و تركيه آسيا: سفرنامه ژى. ام. تانكوانى، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1383ش.<br />
* محسنبن على تنوخى، نشوار المحاضرة و اخبار المذاكرة، چاپ عبود شالجى، بيروت 1391ـ1393/1972ـ1973.<br />
* عبدالملكبن محمد ثعالبى، فقهاللغة و سرّ العربيّة، چاپ سليمان سليم بواب، دمشق 1409/1989.<br />
* همو، لطائف المعارف، چاپ ابراهيم ابيارى و حسن كامل صيرفى، [قاهره ?1379/1960].<br />
* عمرو بن بحر جاحظ، كتابالحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر [1385ـ1389/1965ـ1969]، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* عبدالرحمان بن احمد جامى، مثنوى هفت اورنگ، چاپ مرتضى مدرس گيلانى، تهران: كتابفروشى سعدى، [بىتا].<br />
* گوستاو جاهودا، روانشناسى خرافات، ترجمه محمدنقى براهنى، تهران 1371ش.<br />
* شمسالدين محمد حافظ، ديوان، چاپ محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران 1369ش.<br />
* حمزة بن حسن حمزه اصفهانى، سوائر الامثال علىافعل، چاپ فهمى سعد، بيروت 1409/1988.<br />
* خرافهگرايى: چيستى، چرايى و كاركردها، زيرنظر رضا صالحى اميرى، تهران: پژوهشكده تحقيقات استراتژيك، 1387ش.<br />
* خليل بن احمد، كتابالعين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1405.<br />
* محمد بن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، حوادث و وفيات 241ـ250ه، 1414/1994، حوادث و وفيات 301ـ310ه، 1415/1994، حوادث و وفيات 591ـ600ه، 1417/1996.<br />
* حسين بن محمد راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء، چاپ رياض عبدالحميد مراد، بيروت 1425/2004.<br />
* خيرالدين زركلى، الاعلام، بيروت 1999.<br />
* محمود بن عمر زمخشرى، المستقصى فى امثال العرب، بيروت 1397/1977.<br />
* محمدعلى سديدالسلطنه، صيد مرواريد = المناص فى احوال غوص والغواص، چاپ احمد اقتدارى، تهران 1381ش.<br />
* كارلا سرنا، سفرنامه مادام كارلا سرنا: آدمها و آيينها در ايران، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1362ش.<br />
* مجدودبن آدم سنايى، ديوان، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ش.<br />
* محمد بن محمود طوسى، عجايبنامه: عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، تهران 1375ش.<br />
* على بن محمدناصر ظهيرالدوله، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، چاپ ايرج افشار، تهران 1351ش.<br />
* عبدالجليل قزوينى، نقض، چاپ جلالالدين محدث ارموى، تهران 1358ش.<br />
* ابراهيم بن بزرگمهر عراقى، كليات شيخ فخرالدين ابراهيم همدانى متخلص بعراقى، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1335ش.<br />
* حسن بن عبداللّه عسكرى، كتاب جمهرة الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم و عبدالمجيد قطامش، بيروت [1964/1384].<br />
* محمد بن ابراهيم عطار، ديوان، چاپ تقى تفضلى، تهران 1362ش.<br />
* على بن ابىطالب علیه السلام، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بيروت 1387/1967.<br />
* كامل غَزّى، كتاب نهر الذهب فى تاريخ حلب، چاپ شوقى شعث و محمود فاخورى، حلب 1412ـ1413/1991ـ1993.<br />
* محمد بن عمر فخررازى، التفسير الكبير، او مفاتيحالغيب، بيروت 1421/2000.<br />
* محمدحسين بن مهدى فراهانى، سفرنامه ميرزا محمدحسين حسينى فراهانى، چاپ مسعود گلزارى، تهران 1362ش.<br />
* على بن نصير قاسمانوار، كليات قاسم انوار، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1337ش.<br />
* فيودور بارون كورف، سفرنامهى بارون فيودوركورف، ترجمه اسكندر ذبيحيان، تهران 1372ش.<br />
* مايكل لمبك، «گفتمان انسانشناسى دين»، در درباره انسانشناسى دين: سه مقدمه، ترجمه ابراهيم موسىپور، تهران: جوانه توس، 1386ش.<br />
* آنمارى دوال مالفييت، «انسانشناسى و مطالعه دين»، در همان.<br />
* مجملالتواريخ والقصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلالهخاور، 1318ش.<br />
* احمد بن محمد مرزوقى اصفهانى، كتاب الازمنة والامكنة، چاپ خليل منصور، بيروت 1417/1996.<br />
* مسعودى، مروج (بيروت).<br />
* مسكويه.<br />
* مفضل بن سلمه، الفاخر، چاپ عبدالعليم طحاوى، [قاهره] 1380/1960.<br />
* احمد بن على مَقريزى، امتاع الاسماع بماللنبى صلى اللّه عليه و سلم من الاحوال والاموال والحفدة والمتاع، چاپ محمد عبدالحميد نميسى، بيروت 1420/1999.<br />
* جلالالدين محمد بن محمد مولوى، كليات شمس يا ديوان كبير، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران 1355ش.<br />
* ناصرخسرو، ديوان، چاپ جعفر شعار و كامل احمدنژاد، تهران 1378ش.<br />
* همو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نادر وزينپور، تهران 1374ش.<br />
* محمود بن عبدالجليل واصفى، بدايع الوقايع، چاپ الكساندر بلدروف، تهران 1349ـ1350ش.<br />
* چارلز جيمز ويلز، تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجاريه، ترجمه سيد عبداللّه، چاپ جمشيد دودانگه و مهرداد نيكنام، تهران 1363ش.<br />
* صادق هدايت، نيرنگستان، تهران 1342ش.<br />
* ياقوت حموى.<br />
* Edward Granville Browne, A year amongst the Persians, London 1950.<br />
* Gaspard Drouville, Voyage en Perse, pendant les annees 1812 et 1813, St. Petersburg 1819, repr. Tehran 1976.<br />
* EI2, s.vv. "Hikaya" (by Ch. Pellat), "Kissa.2: in modern Arabic literature" (by Ch. Vial).<br />
* Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh: T. and T. Clark, 1980-1981, s.v. "superstition" (by Alice Gardner).<br />
* James Baillie Fraser, A winter's journey (Taªtar): from Constantinople to Tehran, London 1838, repr. New York 1973.<br />
* Raphael du Mans, Estat de la perse en 1660, ed. Ch. Schefer, Paris 1890, repr. Farnborough, Engl, 1969.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* دانشنامه جهان اسلام، مدخل "خرافات" از ابراهيم موسىپور، در دسترس در [http://lib.eshia.ir/23019/16/6970 کتابخانه مدرسه فقاهت]، بازیابی: 17 آذر 1392.<br />
[[رده:رسوم مخالف اسلام]]<br />
[[رده:صفات ناپسند]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA&diff=41811خرافات2014-05-18T10:25:48Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}<br />
<br />
خُرافات، جمع خُرافه و در عربى به معناى سخن دروغ اما با نمك <ref>مُسْتَملَح.</ref> آمده است.<ref>رجوع کنید به خليل بن احمد؛ ابنمنظور، ذيل «خرف».</ref> ظاهراً خرافه نام مردى از قبيله عُذْرَه بود كه بنابر روايات جنّيان<ref>رجوع کنید به جن.</ref> او را ربودند و او پس از بازگشت به قبيله خود، حكاياتى شگفتانگيز از مصاحبتِ خود با جنّيان نقل مىكرد.<br />
<br />
از آنجا كه مردمان سخنان او را باوركردنى نمىيافتند، به تدريج هر سخن عجيب و ناپذيرفتنى را «حديث خرافه» ناميدند. منشأ اين روايات در منابع اسلامى، دو حديث است كه از طريق عايشه از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل شده و در آنها وجود فردى به اين نام، ملاقات او با پيامبر و ماجراهايى كه ميان او و جنّيان رخ داده، تأييد شده است.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج1، ص301، ج6، ص210؛ ابنقتيبه، ص336؛ مُفَضَّل بن سَلمه، ص167ـ171؛ ابندريد، ج1، ص588ـ589؛ ابنمستوفى اربلى، قسم1، ص40؛ ابنكثير، ج6، ص47.</ref> با اين حال در منابع نام خرافه در شمار صحابه پيامبر اكرم ذكر نشده است.<ref>ابنحجر عسقلانى، ج1، ص422.</ref> اين روايات چنان مشهور بوده كه از قرن سوم، «حديث خرافه» در شمار امثال سايره عرب درآمده و مثل «اَمْحَل من حديثِ خُرافة»،<ref>ناممكنتر از داستانى كه خرافه نقل مىكرد</ref> در بيشتر مجموعههاى امثال عربى ذكر شده است.<ref>رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص339؛ عسكرى، ج2، ص295؛ زمخشرى، ج1، ص361.</ref> در عين حال، مفضل بن سلمه،<ref>همانجا.</ref> شرحى مفصل از ماجراى خرافه آورده كه بدون شك از ملحقات و بر ساختههاى قرن سوم است و در منابع ديگر، چنان تفصيلى وجود نداشته است.<br />
<br />
واژه خرافات از حدود قرن چهارم، معادل و ترجمه واژه فارسىِ افسانه محسوب شده است، چنان كه گفتهاند هزار و يك شب عربى، مجموعه خرافاتى مقتبس از هزار افسان ايرانى است و خرافه را به فارسى افسانه گويند.<ref>رجوع کنید به مسعودى، ج2، ص406؛ ابننديم، ص363.</ref> ابننديم،<ref>همانجا.</ref> فصلى از الفهرست را به «اخبار المُسامِرين والمُخَرِّفين و اسماءالكتب المصنَّفة فى الأسمار والخرافات» اختصاص داده و گفته است كه ايرانيان اولين ملتى بودند كه در زمينه خرافات كتاب نوشتند. او <ref>ص364.</ref> آثارى چون كليله و دمنه، سندبادنامه، بلوهر و يوداسف و به طور كلى افسانهها و داستانهاى سنّتى و كهن ايرانى، هندى، رومى و جز آنها را ذيل عنوان اَسمار و خرافات دستهبندى كردهاست.<br />
<br />
به اين ترتيب خرافات در معناى افسانههاى سنّتى ملل، جزو معارفى تلقى مىشد كه فرهنگشناسان و كيهاننگاران در كنار شعر، اغانى، اخبار، احاديث، انساب و لغت و نحو بدان مىپرداختند.<ref>رجوع کنید به تنوخى، ج4، ص10.</ref> به گفته ابننديم،<ref>ص367.</ref> در دوران عباسى<ref>حك: 132ـ656.</ref> و به ويژه دوره مقتدر، مردم به اَسمار و خرافات علاقه بسيار داشتند. در كنار پيوند واژه اسمار با خرافات،<ref>رجوع کنید به همانجا؛ مسكويه، ج1، ص2.</ref> در ادبيات معاصر عرب هم گاه خرافه در معناى روايات غيرمستند، افسانه و حكايات پريان بكار مىرود و هنگامى كه صفتِ خرافيه را به واژهاى چون قصه يا أُقْصُوصَه<ref>داستان كوتاه.</ref> مىافزايند، حكايت يا قصه تَخيلى و اغراقآميز را اراده مىكنند.<ref>رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ج3، ص369ـ370، ج5، ص187.</ref> گاه واژه خَرّاف به معناى قصهگو نيز بكار مىرود،<ref>رجوع کنید به همان، ج3، ص369ـ370.</ref> چنان كه در منابع متقدمتر عربى نيز خرافات، به قُصّاص نسبت داده شده است.<ref>رجوع کنید به ابوزيد، ج1، ص9؛ ابنخلدون، ج1: مقدمه، ص48، 105.</ref><br />
<br />
واژه خرافات، اصولاً ساخته و پرداخته جهانبينى انتقادى و نسبتاً ديرباور و ذهنيت نخبگان/فرهيختگان خواص بوده است و از اين رو در دايره واژگان عوام <ref>رجوع کنید به خاصه و عامه.</ref> كه صاحب جهانبينى متفاوتى بودهاند، جايى نداشته است. با بررسى چگونگى توصيف و تبيين خاصه از باورها و رفتارهاى عامه و تحليل واژهها و اصطلاحاتى كه به اين منظور در ذهن و زبان خواص شكل گرفته و به كار رفته است، معلوم مىشود كه واژه خرافات در كنار مجموعهاى از واژهها استفاده مىشد كه جملگى محتوايى تخفيفآميز و انتقادى داشتهاند، مانند طامات، ژاژ، هَزْل و شَطْح،<ref>رجوع کنید به سنايى، ص74؛ انورى، ج2، ص662؛ حافظ، ص257، 297.</ref> هذيان <ref>ابنكثير، ج1، ص27، ج6، ص318؛ مقريزى، ج14، ص237.</ref> مُحال، مُحالات و محال ممتنع،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص86، 623؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص47؛ مقريزى، ج11، ص209.</ref> فُحش،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص620.</ref> بدعت <ref>ابنعبرى، ص71؛ ابنعماد، ج8، ص402.</ref> زرق،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص618.</ref> فساوس،<ref>حماقتها.</ref> تُرَّهات و بَسابس <ref>دروغها.</ref> و احلام و خيال <ref>ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص178؛ زركلى، ج4، ص81.</ref> در اين گفتمان، خرافات با خرفشدگى و نقصان در عقل، ديوانگى، مستى، پستى و فرومايگى و ذوقانديشى و افسانهگرايى مناسبت دارد<ref>رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص130؛ عطار، ص12؛ عراقى، ص102ـ103؛ اوحدى، ص352؛ قاسم انوار، ص28؛ واصفى، ج2، ص17.</ref> و سخن كودكان و پيرزنان است.<ref>رجوع کنید به ابوزيد، همانجا؛ سنايى، ص542.</ref> و چهبسا كودكان هم از پذيرفتن آن امتناع مىكنند.<ref>رجوع کنید به ابنكثير، ج6، ص326.</ref> <br />
<br />
ازاينرو اين واژه غالباً همراه با صفاتى تحقيرآميز چون پريشان، فاسده و خندهناك،<ref>رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص146؛ ناصرخسرو، 1378ش، ص670؛ مولوى، ج1، ص259، ج5، ص62؛ زركلى، ج6، ص206.</ref> مصنوع و موضوع،<ref>مسعودى، ج2، ص406؛ مقريزى، ج11، ص209.</ref> مزخرف،<ref>مسعودى، ج1، ص110.</ref> باطل،<ref>ابنجوزى، 1412، ج6، ص159.</ref> و دروغ <ref>ياقوت حموى، ج3، ص547؛ ذهبى، حوادث و وفيات 241ـ250ه، ص112؛ ابنعماد، ج1، ص146.</ref> و مستحيل <ref>ابنخلدون، همانجا.</ref> وصف شده است.<br />
<br />
پيدايى و گسترش آن را نيز ناشى از گمراهى و جهل دانستهاند<ref>رجوع کنید به ابنكثير، ج9، ص39؛ ابنحجر عسقلانى، ج1، ص533.</ref> و طبيعى است كه نپذيرفتن خرافات و محالات توصيه شود،<ref>رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص 213، 622ـ623.</ref> چنان كه «خداوندانِ عقل بدان سخنان ننگرند» <ref>بلعمى، ص 354.</ref> و بايد زبان از خرافات در بَست<ref>رجوع کنید به جامى، ص682.</ref> و آيينه دل را از زنگار خرافات زدود.<ref>رجوع کنید به مولوى، ج4، ص162.</ref><br />
<br />
در نگاه و باور خواص، خرافات غالباً بر ساخته باور عوام است، از اينرو در ذكر باورهاى نامعقول و غيرمستند مردم عادى جامعه از الگوى «عوام مىگويند...» يا «باور عوام آن است كه...» استفاده مىكنند.<ref>رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1377، ص19، 23ـ24، 85؛ ناصرخسرو، 1374ش، ص27، 116؛ ابنبلخى، ص127؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص15؛ ظهيرالدوله، ص98ـ99؛ احمد امين، ص105.</ref> به زعم ايشان اكثر مردمِ عامى، باطلِ ممتنع را بيشتر دوست دارند و به اخبار خرافى چون داستانهاى راجع به جن و غول و پرى، بسيار علاقهمندند .<ref>رجوع کنید به بيهقى، ص905.</ref> و طبعاً همين مردم عامى موجب گسترش و رواج اينگونه اخبارِ خلاف واقع مىشوند، هر چند اين اخبار را همواره نويسندگان و فرهيختگان در كتابهاى خود نگاشته و به نسلهاى پى در پى انتقال دادهاند.<br />
<br />
در منابع مختلف، از واژه خرافات با دلالت انتقادى و تخفيفآميزش براى توصيف دستههاى متنوعى از آرا و اخبار و باورها استفاده شده است و موارد كاربرد الگوىِ «و از خرافاتِ ايشان آن است كه...» در متون دوره اسلامى، پرشمار است.<ref>رجوع کنید به مرزوقى اصفهانى، ص106؛ ابوريحان بيرونى، 1377، ص24، 49؛ همو، 1374ش، ص146، 391؛ ياقوت حموى، همانجا؛ ابنكثير، ج1، ص38؛ غَزّى، ج1، ص167.</ref> ابوريحان بيرونى <ref>1374ش، ص187، 192، 269، 413ـ414.</ref>، مكرراً از اخبار و روايات تاريخى يا جغرافيايى يا برخى حكايت ها كه مضمون آنها را باورنكردنى و خلاف واقعيت مىدانسته با عنوان خرافات ياد كرده است. او همچنين <ref>رجوع کنید به 1374ش، ص119، 177ـ178.</ref> تبيينهاى غلط و غيرعلمى برخى نويسندگان را در زمينههاى مختلف مثلاً درباره چگونگى استحصال ياقوت و الماس در شمار خرافات قلمداد كرده است.<br />
<br />
بسيارى از نويسندگان، اخبار و رواياتى را كه در آثار پيشينيان با منابع مقبول خود موافق نمىيافتند يا اين اخبار به هر دليل در نزد ايشان پذيرفتنى نبود با برچسب خرافات، تضعيف مىكردند.<ref>رجوع کنید به مسعودى، ج1، ص144؛ بلعمى، همانجا؛ ثعالبى، 1379، ص7؛ ابناثير، ج1، ص232؛ ذهبى، حوادث و وفيات 301ـ310ه، ص382، حوادث و وفيات 591ـ600 ه، ص228؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص481، ج2، ص249، ج6، ص126؛ ابنعماد، ج4، ص331.</ref> به گفته ابنجوزى <ref>1412، ج1، ص116.</ref> كتابهاى مورخان متأخر پر از مطالب نادرست، مستهجن و خرافات است. برخى نويسندگان نيز اخبار، اطلاعات جغرافيايى و كيهانشناختى نامعقول و ناپذيرفتنى را خرافات مىناميدند.<ref>رجوع کنید به ابنحوقل، ص371؛ ياقوت حموى، ج3، ص547، ج4، ص936.</ref><br />
<br />
در منابع دوره اسلامى، بسيارى از اساطير گوناگون ايرانيان، روميان و ديگر ملل و اقوام باستان خرافات ناميده شده است.<ref>رجوع کنید به مسكويه، ج1، ص21؛ مجمل التواريخ والقصص، ص22، 38؛ ياقوت حموى، ج1، ص293، ج2، ص545، ج4، ص733؛ ابناثير، ج1، ص66؛ ابنعبرى، ص12.</ref> همچنين بسيارى از اخبار راجع به موجودات ماورايى همچون جن در فرهنگ خود عربها نيز خرافات تلقى شده است.<ref>رجوع کنید به مسكويه، ج3، ص385؛ ثعالبى، 1409، ص88ـ89.</ref><br />
<br />
برخى لطيفهها و نيز تحليلهاى زبانشناختى عاميانه، گاه ذيل عنوان خرافات، دستهبندى شدهاند؛ مثلاً راغب اصفهانى <ref>ج4، ص866ـ867.</ref> در كتاب خود، فصلى به نام «خرافاتٌ عَلى سَبيلِ التهَكُّمِ» <ref>لطيفههايى براى ريشخند.</ref> آورده است. برخى نويسندگان با گرايشهاى كلامى، در رد آرا و عقايدِ پيروان اديان و مذاهب ديگر از اين آرا و عقايد با عنوان خرافات ياد كردهاند. چنانكه ابنكثير <ref>ج9، ص39.</ref> اين قول منسوب به شيعيان را كه محل ظهور مهدى موعود سردابى در سامراست، از خرافات و هذيانات و ترّهات رافضيان دانسته است. او همچنين <ref>ج6، ص326.</ref> آيات مجعول مُسَيلمه كذاب را خرافات خوانده است. علماى شيعه نيز در رد و نقد بعضى باورهاى عاميانه دينى و مذهبى از همين عنوان استفاده كردهاند. به گفته عبدالجليل قزوينى<ref>ص287.</ref> اين باور كه در آخرالزمان، يزيد و ابنزياد و خوارج زنده مىشوند و به قتل مىرسند، اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترّهات است و اين افراد همچون همه آدميان، فقط در قيامت زنده مىشوند و به مجازات اعمالشان مىرسند. در 1367 نيز شيخ محمد خالصىزاده كتابى در رد ارشادالعوام محمد كريمخان كرمانى <ref>متوفى 1288، از علماى شيخيه.</ref> كتابى نگاشت و آن را خرافات شيخيه و كفرياتِ ارشادالعوام ناميد. اين نويسندگان در نقد تاريخىِ برخى باورها و سنّتهاى مذهبى رايج همچون تعزيهخوانى، روضهخوانى، قمهزنى و جز آنها ــ كه عمدتاً به تحريفها، الحاقات و بدعتهاى رايج در آداب عزادارى شيعه مربوط مىشوند ــ اين آداب و آيينها را خرافات ناميدهاند.<ref>رجوع کنید به ارفع، ص32ـ38؛ پاكدامن، ص111ـ126؛ اسفنديارى، ص52ـ56، 63ـ67.</ref><br />
<br />
در اين ميان، نويسندگان غربى نيز در سفرنامههاى خود در بسيارى از موارد، مسلمانان را مردمانى خرافاتى و باورها و رفتارهايشان را خرافه دانستهاند <ref>رجوع کنید به رافائل دومان، ص221؛ تانكوانى، ص203، 205؛ كورف، ص154، 160؛ دروويل، ج1، ص16ـ17، ج2، ص 86؛ سرنا، ص83، 94ـ97؛ فريزر، ج2، ص5ـ6؛ آلمانى، ج1، ص346.</ref><br />
<br />
در تمام موارد پيشگفته، آنچه خرافه خوانده شده بدينشرح است: <br />
<br />
# خبر يا تبيينى كه در صحت آن ترديدهاى بسيار هست و غالباً نمىتوان آن را به مقتضاى قوانين ساخته شده طبيعت يا بر حسب مقايسه با ديگر اخبار مقبول، پذيرفت.<br />
# حكمتى عاميانه كه منشأ و مبناى آن مشخص يا دستيافتنى نيست ولى عوام آن را پذيرفتهاند.<br />
# باورها و رفتارهاى عاميانهاى كه نسل به نسل منتقل شده و جزو عناصر هويتِ سنّتىِ كسانى درآمده است كه توانِ توجيه و معقولسازى آنها را در برابر نگاه پرسشگر و انتقادآميز ناظران بيرونى ندارند.<br />
# بخشى از باورها و رفتارهاى تثبيت شده در شيوه دينورزىِ عاميانه مردم كه نه ريشه در آموزههاى دست اول و اصيل دينىِ ايشان دارد و نه علما و نخبگان دينى آن را قبول دارند. بنابراين، رويكرد جديدِ انسانشناختى از نيمه دوم قرن چهاردهم/بيستم به اين سو، با پيشنهاد حذف واژه خرافات، مصرانه درصدد برآمده است كه اينگونه باورها و رفتارها را تحت عنوانهاى غيرارزشگذارانه و فارغ از پيشداوري هاى هنجارمدار مندرج سازد.<br />
<br />
در مطالعات معاصر از همينرو به زير شاخههاى علمى تخصصى جديدى همچون دين عاميانه <ref>رجوع کنید به دين.</ref> حكمت عاميانه، فقهاللغه عاميانه، پزشكى عاميانه و جز آنها در كنار عنوان عمومىترى چون فرهنگ و آداب و باورهاى عاميانه<ref>فولكلور.</ref> توجه شده است.<br />
<br />
به اين ترتيب، ضمن پرهيز از يكجانبهنگرى و ارزشداورى از يكسو و رعايت اصول كلگرايى و جامعنگرى، واقعگرايى و بىطرفىِ روششناختى از سويى ديگر ــ كه تعدى از آنها در مطالعات جديد فرهنگپژوهى يا انسانشناختى، خطايى راهبردى تلقى مىشود.<ref>رجوع کنید به مالفييت، ص15ـ16؛ لمبك، ص54ـ58.</ref> ــ معضلِ ذهنيتزدگى در بررسى خرافات <ref>رجوع کنید به د.دين و اخلاق، ذيل "Superstition"</ref>، در مطالعات علمى درجه دوم <ref>يا دانشهاى توصيفى.</ref> از ميان مىرود و تشخيص و ناميدن برخى باورها و رفتارهاى مردم با عنوان خرافه و استدلال براى نقد و تلاش براى حذف و طرد آنها از جوامع بر عهده صاحبان علوم و معارف درجه اول و دستورين نهاده مىشود. با اين حال پژوهشگران حوزههاى انسانشناسى و تاريخ اجتماعى نيز در قبال اين موضوعات فقط تماشاگر نبودهاند بلكه با طرح مسئله اخلاقى بودن نقد و رد بىدرنگ باورها و رفتارهاى به اصطلاح خرافى به نوعى اين نقدها را تحتتأثير و تا حدى در كنترل قرار دادهاند.<br />
<br />
بررسى تلاشهاى منفرد و پراكنده برخى نخبگان در تاريخ اجتماعى اسلام، در جهت رد و نقد آنچه خرافى تلقى مىكردهاند، نشان مىدهد كه برخلاف تصورِ معمول اين نقدها به واسطه مواجهه جهان اسلام با غلبه گفتمان علمى ـ تجربى به مفهوم غربىِ آن يا در اثر بيدارىِ حاصل از انتقاداتِ ناظرانِ غربى آغاز نشده بلكه سابقه اين نگرش انتقادى به صدر اسلام و حتى به فرهنگ عرب پيش از اسلام مىرسد. براى نمونه امرؤالقيس، سه بار نزد بُتِ ذوالخلصه فال زد تا ببيند كه آيا به خونخواهى پدر برخيزد يا نه و چون هر سه بار بَد آمد، بت را دشنام داد و تيرهاى فالگيرى را شكست. پس از آن به جنگ رفت و پيروز شد و پس از آن ديگر كسى از اعراب براى داورى و تفاؤل به ذوالخلصه نرفت. عدى بن حاتم نيز وقتى كه ديد فَلْسْ، بتِ قبيله طَى استغاثههاى پردهدار خود را بىجواب گذاشته است، از پرستش اين بت دست كشيد.<ref>رجوع کنید به ابنكلبى، ص47، 59ـ61.</ref><br />
<br />
در تعاليم قرآن، نمونههايى از نقد و رد و انكار باورها و رفتارهاى خرافى عرب جاهلى وجود دارد، از جمله پناه بردن به جنّيان <ref>رجوع کنید به جن: 6؛ براى اين باور نزد عرب جاهلى رجوع کنید به جاحظ، ج6، ص217.</ref> و فال زدن با ازلام <ref>[[سوره مائده]]: 3، 90.</ref> در جريان غزوه حنين، وقتى برخى مسلمانان از پيامبر اكرم خواستند كه بنابر سنّت جاهلى، برايشان درختى همچون ذات أنواط تعيين كند تا بر آن گرد آيند و عبادت كنند، ايشان سخت از اين كار نهى كردند و مسلمانان را از دنبال كردن رسوم شركآلود عرب جاهلى بازداشتند.<ref>رجوع کنید به ابنهشام، قسم2، ص442؛ مقريزى، ج2، ص10ـ11.</ref> همچنين پيامبر اكرم در ماجراى كسوفى كه به هنگام مرگ پسرش، ابراهيم رخ داد و مردم آن را به اين رويداد نسبت داده بودند، اينگونه باورها را مردود اعلام كرد. <ref>رجوع کنید به ابنسعد، ج1، ص118.</ref><br />
<br />
عمر، خليفه دوم نيز وقتى شنيد برخى از مسلمانان در كنار شجره رضوان <ref>درختى كه در جريان غزوه حديبيه، بيعت رضوان ميان پيامبر و مسلمانان در زير آن انجام گرفت.</ref> نماز مىگزارند، به قطع آن درخت دستور داد.<ref>رجوع کنید به همان، ج2، ص96.</ref> على عليهالسلام نيز وقتى عازم جنگ نهروان بود، در واكنش به سخن منجمى كه ساعت را براى جنگ نامساعد تشخيص داده بود، اعلام كرد كه پيشگويى با آموزههاى قرآنى ناسازگار است و مسلمانان را از اينگونه اقدامات نهى كرد.<ref>رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه 79؛ براى تفصيل رجوع کنید به ابنابىالحديد، ج6، ص199ـ213؛ قس فخررازى، ج29، ص173 كه اين نهى از پيشگويى را از قول پيامبر اكرم آورده است.</ref> به علاوه [[امام على]] عليهالسلام در [[نهجالبلاغه]]،<ref>حكمت 400.</ref> هر چند بر چشمزخم، سحر و فال، صحه نهاده اما تطيّر<ref>فال بد زدن.</ref> را مردود اعلام كرده است.<br />
<br />
علاوه بر پيشوايان دين، نخبگان سياسى و اجتماعى و علمى نيز در ادوار مختلف تاريخ اسلام، گاه در قبال برخى از باورها و رفتارها كه از نظر ايشان خرافههايى بيش نبود، مواضعى انتقادى اتخاذ مىكردند. اين نقدها گاه مبنايى منطقى داشت چنانكه ابوريحان بيرونى <ref>1374ش، ص178.</ref> در نقد اين قول كه مارهايى در مكانى خاص وجود دارند كه ديدن آنها منجر به مرگ مىشود، گفته است پس چطور ناقلِ اين خبر نمرده است؟ گاه اين نقدها متضمنِ ايرادى تاريخى بود، چنانكه ميرزامحمدحسين فراهانى،<ref>ص22.</ref> عقيده مردم قزوين را درباره نمازخواندن [[امام حسن]] عليهالسلام در مسجدِ سنجيده، واقع در محله درب رى قزوين بىاصل دانسته زيرا هيچ گزارش تاريخى مؤيد آن نيافته است. گاه اين نقد تاريخى با رويكرد اصلاحگرانه اعتقادى همراه مىشد. مثلاً ميرزاحسين نورى طبرسى در 1319 با تأليف كتاب لؤلؤ و مرجان در شرط پله اول و دوم منبر روضهخوانان و سيدمحسن امين عاملى در 1346 با تأليف التنزيه فى اعمال الشبيه در صدد خرافهزدايى از سنّتهاى روضهخوانى و عزادارى شيعيان برآمدهاند.<ref>رجوع کنید به اسفنديارى، ص65ـ66 و پانويس.</ref> برخى از اين نقدها از منظر روانشناختى و با توجه به تجربههاى خودنگرانه مطرح مىشد.<ref>مثلاً تحليل انتقادى امينالشريعه اصفهانىاز جستجوها و سلوك معنوى و عرفانى خود و تجربههاى خرافى و توهم آميزش در اين زمينه رجوع کنید به براون، ص160ـ162.</ref> همچنانكه در بسيارى از موارد، نقد آنچه خرافه خوانده مىشد به آن دسته از پديدههاى دينى يا فرهنگى ناظر بود كه به صورت آسيب اجتماعى درآمده بودند. براى نمونه آقاخان كرمانى با نگارش رسالهاى كوتاه، با تأكيد بر لزوم توجه به پيشرفت و توسعه علوم و فنون جديد از عادت مردم ايران به گفتمان «انشاءاللّه» به شدت انتقاد كرده است.<ref>رجوع کنید به ص84ـ98.</ref><br />
<br />
برخى از اين نقدها نيز بر يك تجربه طولانى حرفهاى مبتنى بود. مثلاً سديدالسلطنه كه سالها در سواحل خليجفارس، در كنار اشتغالات حكومتى به مطالعه پرداخته و يك تكنگارى نسبتاً جامع درباره صيد مرواريد و حرفه غواصى <ref>رجوع کنید به غواصى.</ref> نگاشته در اين باور مشهور كه مرواريد محصول محبوس شدن قطره باران در صدف است،<ref>رجوع کنید به طوسى، ص384.</ref> سخت ترديد كرده است.<ref>رجوع کنید به ص58، 66.</ref><br />
<br />
بسيارى از اين منتقدان نيز براى سنجيدن و ارزيابى اينگونه باورها و رفتارها، دست به مشاهده مستقيم، آزمون و اقدام عملى زدهاند. اين جسارت يا بنا بر جهانبينى ويژه و متمايز آنان به عنوان عضوى از طبقه نخبگان/ فرهيختگان خواص ممكن مىشد يا بر حسب مورد و موقعيت كه در اين صورت، افراد عادى جامعه هم بعضاً در جايگاه اين نقدهاى توأم با آزمون و عمل قرار مىگرفتند. هر چند، باورمندان به اين باورها و رفتارها يا كسانى كه در افق گفتمان خرافى بسر مىبرند، معمولاً اين باورها و رفتارها را به ويژه از حيث اثربخشى مورد آزمون و تجربه قرار نمىدهند. آنان حاضر به خطر كردن براى كشف واقعيت نيستند و در واقع در بيشتر موارد اقدام به هر گونه آزمون و ارزيابى اين باورها و رفتارها، به نوعى مسبوق به دستكم قدرى سستى در اعتقاد به آنهاست.<br />
<br />
ناصرخسرو براى شنيدن صداى دوزخيان كه عوامِ بيتالمقدس مىگفتند از وادى جهنم<ref>يا گِهينوم.</ref> برمىخيزد به آنجا رفت و البته چيزى نشنيد.<ref>رجوع کنید به 1374ش، ص27.</ref> ابنجوزى در كتاب الاذكياء،<ref>ص226ـ228.</ref> داستان مردى زيرك و شجاع را آورده است كه شبانه براى كشف راز غولى كه مردمان از او مىترسيدند، به خرابهاى رفت و در آنجا كنيزى سياهپوست را يافت كه با افكندن سايه خود بر ديوار، سالها رهگذران را در وهم و وحشت مىافكند و جامهها و اسبابشان را مىربود. در حكايتى ديگر آمده كه غواصى شجاع راز عفريتى در قعر دريا را گشود و نشان داد كه آنچه ديگر غواصان را در بن آب مىترساند، عبايى است كه به صخرهاى گير كرده است.<ref>سديدالسلطنه، ص76ـ77؛ براى نمونههايى ديگر همچون مخالفت عباسميرزا قاجار با نظر منجمى كه ساعت را براى آغاز نبرد، نحس و نامساعد اعلام كرده يا روكردن دست شعبدهبازان و دعانويسان شَياد رجوع کنید به دروويل، ج2، ص32؛ ويلز، ص238ـ241؛ فريزر، ج 2، ص21ـ22؛ اعتمادالسلطنه، ص146.</ref><br />
<br />
در برخى موارد كه چنين منتقدى، باورى خرافى را نمىپذيرفت و براى آزمودن آن خطر مىكرد، عملا انتفاعى هم براى او حاصل مىشد. مثلا كسانى كه اسبشان تصادفاً زمين مىخورد، جراحتى برمىداشت يا خوندماغ مىشد، فال بد مىزدند و سوار شدن بر آن اسب را بدشگون مىدانستند و بنابراين كسانى كه به اين خرافات باور نداشتند، اين اسبها را به بهايى نازل مىخريدند و سود كلانى بدست مىآوردند <ref>رجوع کنید به دروويل، ج2، ص86.</ref><br />
<br />
در كنار اين نقدها، چهبسا كه در حكمت عاميانه نيز با وجود آميختگى و تلازم آن با انبوهى از باورهايى كه خرافى ناميده مىشوند، آموزههايى نيز در جهت رد و طرد برخى از اين باورها قابل بررسى است؛ براى نمونه: رد نحوست شب چهارشنبه؛ شومىِ سرتراشيدن و ناخن گرفتن در چهارشنبه؛ رد باور به نحوست ماه [[صفر]].<ref>رجوع کنید به هدايت، ص22.</ref><br />
<br />
در دوران جديد كه رويكردهاى علمى و تجربى كمابيش در سراسر جهان غلبه يافته و به هر روى، ميزان مراجعه انسان به ماوراءالطبيعه كاهش يافته است، باورها و رفتارهايى كه امروزه خرافى تلقى مىشوند نيز رو به كاستى نهادهاند. در واقع با توجه به تضعيف كيفيت و كاهش يافتن كميّت خاستگاهها و سرچشمههاى مفروض اينگونه باورها و رفتارها و بهويژه جابهجايىِ كاركردى كه اين گفتمان در توجيه و تبيين سازوكارهاى حاكم بر جهان آفرينش و نيز زندگى روزانه بشر داشته است،<ref>رجوع کنید به خرافهگرايى، ص56ـ63، 90ـ94.</ref> با نظاماتِ تبيينىِ علم تجربى و تسلط يافتن روزافزونبشر بر بخش بزرگى از اين سازوكارها، باورهاى منطبق با عقلانيت جديد و دستاوردهاى علمى روز جايگزين بسيارى از باورهاى عاميانه ــ هم در حوزههاى دينى و هم در حوزههاى غيردينى ــ شدهاند. البته باورهاى مندرج با عنوان خرافات، پيوسته در قالب ها و بسترهاى تازهاى، بازتوليد و حتى ابداع مىشوند.<ref>رجوع کنید به جاهودا، ص235ـ252.</ref><br />
<br />
==منابع مقاله==<br />
* علاوه بر قرآن<br />
* آقاخان كرمانى، «رساله اناشاءاللّه، ماشاءاللّه» روزگارى كه گذشت، عبدالحسين صنعتىزاده كرمانى، [تهران]، 1346ش.<br />
* هانرى رنه د آلمانى، از خراسان تا بختيارى، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران 1378ش.<br />
* ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385ـ1387/1965ـ1967، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* ابن اثير.<br />
* ابن بلخى.<br />
* ابن جوزى، كتابالاذكياء، بيروت 1408/1988.<br />
* همو، المنتظم فى تاريخ الامم والملوك، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992.<br />
* ابن حجر عسقلانى، كتاب الاصابة فى تمييز الصحابة، مصر 1328، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* ابن حوقل.<br />
* ابن خلدون.<br />
* ابن دريد، كتاب جمهرةاللغة، چاپ رمزى منيربعلبكى، بيروت 1987ـ1988.<br />
* ابن سعد (قاهره).<br />
* ابن عبرى، تاريخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، بيروت 1958.<br />
* ابن عماد.<br />
* ابن قتيبه، المعارف، بيروت 1407/1987.<br />
* ابن كثير، البداية والنهاية، بيروت 1411/1990.<br />
* ابن كلبى، كتاب الاصنام، چاپ احمد زكىپاشا، قاهره 1332/1914.<br />
* ابن مستوفى اربلى، تاريخ اربل، المسمّى نباهة البلد الخامل بمن ورده من الاماثل، چاپ سامى صقار، [بغداد] 1980.<br />
* ابن منظور.<br />
* ابن نديم (تهران).<br />
* ابن هشام، السيرةالنبويّة، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى و عبدالحفيظ شلبى، [بيروت]: دارابن كثير، [بىتا].<br />
* ابوريحان بيرونى، الجماهر فىالجواهر، چاپ يوسفالهادى، تهران 1374ش.<br />
* همو، كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، حيدرآباد، دكن 1377/1958.<br />
* احمد بن سهل ابوزيد، كتاب البدء والتاريخ، چاپ خليل عمران منصور، بيروت 1417/1997.<br />
* احمدامين، قاموس العادات والتقاليد والتعابير المصرية، قاهره 1953.<br />
* كاظم ارفع، مصاحبهاى درباره خرافه و نيرنگ، قم 1346ش.<br />
* محمد اسفنديارى، از عاشوراى حسين تا عاشوراى شيعه، قم 1384ش.<br />
* محمدحسن بن على اعتمادالسلطنه، خرنامه (منطقالحمار)، چاپ على دهباشى، تهران 1379ش.<br />
* محمد بن محمد (على) انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1364ش.<br />
* ركنالدين اوحدى، ديوان، چاپ اميراحمد اشرفى، تهران 1362ش.<br />
* محمد بن محمد بلعمى، تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه تاريخ طبرى، به تصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروين گنابادى، تهران 1380ش.<br />
* بيهقى.<br />
* محمدحسن پاكدامن، جامعه در قبال خرافات، مشهد 1378ش.<br />
* ژ.م. تانكوانى، نامههايى درباره ايران و تركيه آسيا: سفرنامه ژى. ام. تانكوانى، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1383ش.<br />
* محسنبن على تنوخى، نشوار المحاضرة و اخبار المذاكرة، چاپ عبود شالجى، بيروت 1391ـ1393/1972ـ1973.<br />
* عبدالملكبن محمد ثعالبى، فقهاللغة و سرّ العربيّة، چاپ سليمان سليم بواب، دمشق 1409/1989.<br />
* همو، لطائف المعارف، چاپ ابراهيم ابيارى و حسن كامل صيرفى، [قاهره ?1379/1960].<br />
* عمرو بن بحر جاحظ، كتابالحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر [1385ـ1389/1965ـ1969]، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* عبدالرحمان بن احمد جامى، مثنوى هفت اورنگ، چاپ مرتضى مدرس گيلانى، تهران: كتابفروشى سعدى، [بىتا].<br />
* گوستاو جاهودا، روانشناسى خرافات، ترجمه محمدنقى براهنى، تهران 1371ش.<br />
* شمسالدين محمد حافظ، ديوان، چاپ محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران 1369ش.<br />
* حمزة بن حسن حمزه اصفهانى، سوائر الامثال علىافعل، چاپ فهمى سعد، بيروت 1409/1988.<br />
* خرافهگرايى: چيستى، چرايى و كاركردها، زيرنظر رضا صالحى اميرى، تهران: پژوهشكده تحقيقات استراتژيك، 1387ش.<br />
* خليل بن احمد، كتابالعين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1405.<br />
* محمد بن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، حوادث و وفيات 241ـ250ه، 1414/1994، حوادث و وفيات 301ـ310ه، 1415/1994، حوادث و وفيات 591ـ600ه، 1417/1996.<br />
* حسين بن محمد راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء، چاپ رياض عبدالحميد مراد، بيروت 1425/2004.<br />
* خيرالدين زركلى، الاعلام، بيروت 1999.<br />
* محمود بن عمر زمخشرى، المستقصى فى امثال العرب، بيروت 1397/1977.<br />
* محمدعلى سديدالسلطنه، صيد مرواريد = المناص فى احوال غوص والغواص، چاپ احمد اقتدارى، تهران 1381ش.<br />
* كارلا سرنا، سفرنامه مادام كارلا سرنا: آدمها و آيينها در ايران، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1362ش.<br />
* مجدودبن آدم سنايى، ديوان، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ش.<br />
* محمد بن محمود طوسى، عجايبنامه: عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، تهران 1375ش.<br />
* على بن محمدناصر ظهيرالدوله، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، چاپ ايرج افشار، تهران 1351ش.<br />
* عبدالجليل قزوينى، نقض، چاپ جلالالدين محدث ارموى، تهران 1358ش.<br />
* ابراهيم بن بزرگمهر عراقى، كليات شيخ فخرالدين ابراهيم همدانى متخلص بعراقى، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1335ش.<br />
* حسن بن عبداللّه عسكرى، كتاب جمهرة الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم و عبدالمجيد قطامش، بيروت [1964/1384].<br />
* محمد بن ابراهيم عطار، ديوان، چاپ تقى تفضلى، تهران 1362ش.<br />
* على بن ابىطالب علیه السلام، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بيروت 1387/1967.<br />
* كامل غَزّى، كتاب نهر الذهب فى تاريخ حلب، چاپ شوقى شعث و محمود فاخورى، حلب 1412ـ1413/1991ـ1993.<br />
* محمد بن عمر فخررازى، التفسير الكبير، او مفاتيحالغيب، بيروت 1421/2000.<br />
* محمدحسين بن مهدى فراهانى، سفرنامه ميرزا محمدحسين حسينى فراهانى، چاپ مسعود گلزارى، تهران 1362ش.<br />
* على بن نصير قاسمانوار، كليات قاسم انوار، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1337ش.<br />
* فيودور بارون كورف، سفرنامهى بارون فيودوركورف، ترجمه اسكندر ذبيحيان، تهران 1372ش.<br />
* مايكل لمبك، «گفتمان انسانشناسى دين»، در درباره انسانشناسى دين: سه مقدمه، ترجمه ابراهيم موسىپور، تهران: جوانه توس، 1386ش.<br />
* آنمارى دوال مالفييت، «انسانشناسى و مطالعه دين»، در همان.<br />
* مجملالتواريخ والقصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلالهخاور، 1318ش.<br />
* احمد بن محمد مرزوقى اصفهانى، كتاب الازمنة والامكنة، چاپ خليل منصور، بيروت 1417/1996.<br />
* مسعودى، مروج (بيروت).<br />
* مسكويه.<br />
* مفضل بن سلمه، الفاخر، چاپ عبدالعليم طحاوى، [قاهره] 1380/1960.<br />
* احمد بن على مَقريزى، امتاع الاسماع بماللنبى صلى اللّه عليه و سلم من الاحوال والاموال والحفدة والمتاع، چاپ محمد عبدالحميد نميسى، بيروت 1420/1999.<br />
* جلالالدين محمد بن محمد مولوى، كليات شمس يا ديوان كبير، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران 1355ش.<br />
* ناصرخسرو، ديوان، چاپ جعفر شعار و كامل احمدنژاد، تهران 1378ش.<br />
* همو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نادر وزينپور، تهران 1374ش.<br />
* محمود بن عبدالجليل واصفى، بدايع الوقايع، چاپ الكساندر بلدروف، تهران 1349ـ1350ش.<br />
* چارلز جيمز ويلز، تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجاريه، ترجمه سيد عبداللّه، چاپ جمشيد دودانگه و مهرداد نيكنام، تهران 1363ش.<br />
* صادق هدايت، نيرنگستان، تهران 1342ش.<br />
* ياقوت حموى.<br />
* Edward Granville Browne, A year amongst the Persians, London 1950.<br />
* Gaspard Drouville, Voyage en Perse, pendant les annees 1812 et 1813, St. Petersburg 1819, repr. Tehran 1976.<br />
* EI2, s.vv. "Hikaya" (by Ch. Pellat), "Kissa.2: in modern Arabic literature" (by Ch. Vial).<br />
* Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh: T. and T. Clark, 1980-1981, s.v. "superstition" (by Alice Gardner).<br />
* James Baillie Fraser, A winter's journey (Taªtar): from Constantinople to Tehran, London 1838, repr. New York 1973.<br />
* Raphael du Mans, Estat de la perse en 1660, ed. Ch. Schefer, Paris 1890, repr. Farnborough, Engl, 1969.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* دانشنامه جهان اسلام، مدخل "خرافات" از ابراهيم موسىپور، در دسترس در [http://lib.eshia.ir/23019/16/6970 کتابخانه مدرسه فقاهت]، بازیابی: 17 آذر 1392.<br />
[[رده:رسوم مخالف اسلام]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%AA&diff=41810خرافات2014-05-18T10:16:28Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}}<br />
<br />
خُرافات، جمع خُرافه و در عربى به معناى سخن دروغ اما با نمك <ref>مُسْتَملَح.</ref> آمده است.<ref>رجوع کنید به خليل بن احمد؛ ابنمنظور، ذيل «خرف».</ref> ظاهراً خرافه نام مردى از قبيله عُذْرَه بود كه بنابر روايات جنّيان<ref>رجوع کنید به جن.</ref> او را ربودند و او پس از بازگشت به قبيله خود، حكاياتى شگفتانگيز از مصاحبتِ خود با جنّيان نقل مىكرد.<br />
<br />
از آنجا كه مردمان سخنان او را باوركردنى نمىيافتند، به تدريج هر سخن عجيب و ناپذيرفتنى را «حديث خرافه» ناميدند. منشأ اين روايات در منابع اسلامى، دو حديث است كه از طريق عايشه از پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم نقل شده و در آنها وجود فردى به اين نام، ملاقات او با پيامبر و ماجراهايى كه ميان او و جنّيان رخ داده، تأييد شده است.<ref>رجوع کنید به جاحظ، ج1، ص301، ج6، ص210؛ ابنقتيبه، ص336؛ مُفَضَّل بن سَلمه، ص167ـ171؛ ابندريد، ج1، ص588ـ589؛ ابنمستوفى اربلى، قسم1، ص40؛ ابنكثير، ج6، ص47.</ref> با اين حال در منابع نام خرافه در شمار صحابه پيامبر اكرم ذكر نشده است.<ref>ابنحجر عسقلانى، ج1، ص422.</ref> اين روايات چنان مشهور بوده كه از قرن سوم، «حديث خرافه» در شمار امثال سايره عرب درآمده و مثل «اَمْحَل من حديثِ خُرافة»،<ref>ناممكنتر از داستانى كه خرافه نقل مىكرد</ref> در بيشتر مجموعههاى امثال عربى ذكر شده است.<ref>رجوع کنید به حمزه اصفهانى، ص339؛ عسكرى، ج2، ص295؛ زمخشرى، ج1، ص361.</ref> در عين حال، مفضل بن سلمه،<ref>همانجا.</ref> شرحى مفصل از ماجراى خرافه آورده كه بدون شك از ملحقات و بر ساختههاى قرن سوم است و در منابع ديگر، چنان تفصيلى وجود نداشته است.<br />
<br />
واژه خرافات از حدود قرن چهارم، معادل و ترجمه واژه فارسىِ افسانه محسوب شده است، چنان كه گفتهاند هزار و يك شب عربى، مجموعه خرافاتى مقتبس از هزار افسان ايرانى است و خرافه را به فارسى افسانه گويند.<ref>رجوع کنید به مسعودى، ج2، ص406؛ ابننديم، ص363.</ref> ابننديم،<ref>همانجا.</ref> فصلى از الفهرست را به «اخبار المُسامِرين والمُخَرِّفين و اسماءالكتب المصنَّفة فى الأسمار والخرافات» اختصاص داده و گفته است كه ايرانيان اولين ملتى بودند كه در زمينه خرافات كتاب نوشتند. او <ref>ص364.</ref> آثارى چون كليله و دمنه، سندبادنامه، بلوهر و يوداسف و به طور كلى افسانهها و داستانهاى سنّتى و كهن ايرانى، هندى، رومى و جز آنها را ذيل عنوان اَسمار و خرافات دستهبندى كردهاست.<br />
<br />
به اين ترتيب خرافات در معناى افسانههاى سنّتى ملل، جزو معارفى تلقى مىشد كه فرهنگشناسان و كيهاننگاران در كنار شعر، اغانى، اخبار، احاديث، انساب و لغت و نحو بدان مىپرداختند.<ref>رجوع کنید به تنوخى، ج4، ص10.</ref> به گفته ابننديم،<ref>ص367.</ref> در دوران عباسى<ref>حك: 132ـ656.</ref> و به ويژه دوره مقتدر، مردم به اَسمار و خرافات علاقه بسيار داشتند. در كنار پيوند واژه اسمار با خرافات،<ref>رجوع کنید به همانجا؛ مسكويه، ج1، ص2.</ref> در ادبيات معاصر عرب هم گاه خرافه در معناى روايات غيرمستند، افسانه و حكايات پريان بكار مىرود و هنگامى كه صفتِ خرافيه را به واژهاى چون قصه يا أُقْصُوصَه<ref>داستان كوتاه.</ref> مىافزايند، حكايت يا قصه تَخيلى و اغراقآميز را اراده مىكنند.<ref>رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ج3، ص369ـ370، ج5، ص187.</ref> گاه واژه خَرّاف به معناى قصهگو نيز بكار مىرود،<ref>رجوع کنید به همان، ج3، ص369ـ370.</ref> چنان كه در منابع متقدمتر عربى نيز خرافات، به قُصّاص نسبت داده شده است.<ref>رجوع کنید به ابوزيد، ج1، ص9؛ ابنخلدون، ج1: مقدمه، ص48، 105.</ref><br />
<br />
واژه خرافات، اصولاً ساخته و پرداخته جهانبينى انتقادى و نسبتاً ديرباور و ذهنيت نخبگان/فرهيختگان خواص بوده است و از اين رو در دايره واژگان عوام <ref>رجوع کنید به خاصه و عامه.</ref> كه صاحب جهانبينى متفاوتى بودهاند، جايى نداشته است. با بررسى چگونگى توصيف و تبيين خاصه از باورها و رفتارهاى عامه و تحليل واژهها و اصطلاحاتى كه به اين منظور در ذهن و زبان خواص شكل گرفته و به كار رفته است، معلوم مىشود كه واژه خرافات در كنار مجموعهاى از واژهها استفاده مىشد كه جملگى محتوايى تخفيفآميز و انتقادى داشتهاند، مانند طامات، ژاژ، هَزْل و شَطْح،<ref>رجوع کنید به سنايى، ص74؛ انورى، ج2، ص662؛ حافظ، ص257، 297.</ref> هذيان <ref>ابنكثير، ج1، ص27، ج6، ص318؛ مقريزى، ج14، ص237.</ref> مُحال، مُحالات و محال ممتنع،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص86، 623؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص47؛ مقريزى، ج11، ص209.</ref> فُحش،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص620.</ref> بدعت <ref>ابنعبرى، ص71؛ ابنعماد، ج8، ص402.</ref> زرق،<ref>ناصرخسرو، 1378ش، ص618.</ref> فساوس،<ref>حماقتها.</ref> تُرَّهات و بَسابس <ref>دروغها.</ref> و احلام و خيال <ref>ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص178؛ زركلى، ج4، ص81.</ref> در اين گفتمان، خرافات با خرفشدگى و نقصان در عقل، ديوانگى، مستى، پستى و فرومايگى و ذوقانديشى و افسانهگرايى مناسبت دارد<ref>رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص130؛ عطار، ص12؛ عراقى، ص102ـ103؛ اوحدى، ص352؛ قاسم انوار، ص28؛ واصفى، ج2، ص17.</ref> و سخن كودكان و پيرزنان است.<ref>رجوع کنید به ابوزيد، همانجا؛ سنايى، ص542.</ref> و چهبسا كودكان هم از پذيرفتن آن امتناع مىكنند.<ref>رجوع کنید به ابنكثير، ج6، ص326.</ref> <br />
<br />
ازاينرو اين واژه غالباً همراه با صفاتى تحقيرآميز چون پريشان، فاسده و خندهناك،<ref>رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1374ش، ص146؛ ناصرخسرو، 1378ش، ص670؛ مولوى، ج1، ص259، ج5، ص62؛ زركلى، ج6، ص206.</ref> مصنوع و موضوع،<ref>مسعودى، ج2، ص406؛ مقريزى، ج11، ص209.</ref> مزخرف،<ref>مسعودى، ج1، ص110.</ref> باطل،<ref>ابنجوزى، 1412، ج6، ص159.</ref> و دروغ <ref>ياقوت حموى، ج3، ص547؛ ذهبى، حوادث و وفيات 241ـ250ه، ص112؛ ابنعماد، ج1، ص146.</ref> و مستحيل <ref>ابنخلدون، همانجا.</ref> وصف شده است.<br />
<br />
پيدايى و گسترش آن را نيز ناشى از گمراهى و جهل دانستهاند<ref>رجوع کنید به ابنكثير، ج9، ص39؛ ابنحجر عسقلانى، ج1، ص533.</ref> و طبيعى است كه نپذيرفتن خرافات و محالات توصيه شود،<ref>رجوع کنید به ناصرخسرو، 1378ش، ص 213، 622ـ623.</ref> چنان كه «خداوندانِ عقل بدان سخنان ننگرند» <ref>بلعمى، ص 354.</ref> و بايد زبان از خرافات در بَست<ref>رجوع کنید به جامى، ص682.</ref> و آيينه دل را از زنگار خرافات زدود.<ref>رجوع کنید به مولوى، ج4، ص162.</ref><br />
<br />
در نگاه و باور خواص، خرافات غالباً بر ساخته باور عوام است، از اينرو در ذكر باورهاى نامعقول و غيرمستند مردم عادى جامعه از الگوى «عوام مىگويند...» يا «باور عوام آن است كه...» استفاده مىكنند.<ref>رجوع کنید به ابوريحان بيرونى، 1377، ص19، 23ـ24، 85؛ ناصرخسرو، 1374ش، ص27، 116؛ ابنبلخى، ص127؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص15؛ ظهيرالدوله، ص98ـ99؛ احمد امين، ص105.</ref> به زعم ايشان اكثر مردمِ عامى، باطلِ ممتنع را بيشتر دوست دارند و به اخبار خرافى چون داستانهاى راجع به جن و غول و پرى، بسيار علاقهمندند .<ref>رجوع کنید به بيهقى، ص905.</ref> و طبعاً همين مردم عامى موجب گسترش و رواج اينگونه اخبارِ خلاف واقع مىشوند، هر چند اين اخبار را همواره نويسندگان و فرهيختگان در كتابهاى خود نگاشته و به نسلهاى پى در پى انتقال دادهاند.<br />
<br />
در منابع مختلف، از واژه خرافات با دلالت انتقادى و تخفيفآميزش براى توصيف دستههاى متنوعى از آرا و اخبار و باورها استفاده شده است و موارد كاربرد الگوىِ «و از خرافاتِ ايشان آن است كه...» در متون دوره اسلامى، پرشمار است.<ref>رجوع کنید به مرزوقى اصفهانى، ص106؛ ابوريحان بيرونى، 1377، ص24، 49؛ همو، 1374ش، ص146، 391؛ ياقوت حموى، همانجا؛ ابنكثير، ج1، ص38؛ غَزّى، ج1، ص167.</ref> ابوريحان بيرونى <ref>1374ش، ص187، 192، 269، 413ـ414.</ref>، مكرراً از اخبار و روايات تاريخى يا جغرافيايى يا برخى حكايت ها كه مضمون آنها را باورنكردنى و خلاف واقعيت مىدانسته با عنوان خرافات ياد كرده است. او همچنين <ref>رجوع کنید به 1374ش، ص119، 177ـ178.</ref> تبيينهاى غلط و غيرعلمى برخى نويسندگان را در زمينههاى مختلف مثلاً درباره چگونگى استحصال ياقوت و الماس در شمار خرافات قلمداد كرده است.<br />
<br />
بسيارى از نويسندگان، اخبار و رواياتى را كه در آثار پيشينيان با منابع مقبول خود موافق نمىيافتند يا اين اخبار به هر دليل در نزد ايشان پذيرفتنى نبود با برچسب خرافات، تضعيف مىكردند.<ref>رجوع کنید به مسعودى، ج1، ص144؛ بلعمى، همانجا؛ ثعالبى، 1379، ص7؛ ابناثير، ج1، ص232؛ ذهبى، حوادث و وفيات 301ـ310ه، ص382، حوادث و وفيات 591ـ600 ه، ص228؛ ابنخلدون، ج1، مقدمه، ص481، ج2، ص249، ج6، ص126؛ ابنعماد، ج4، ص331.</ref> به گفته ابنجوزى <ref>1412، ج1، ص116.</ref> كتابهاى مورخان متأخر پر از مطالب نادرست، مستهجن و خرافات است. برخى نويسندگان نيز اخبار، اطلاعات جغرافيايى و كيهانشناختى نامعقول و ناپذيرفتنى را خرافات مىناميدند.<ref>رجوع کنید به ابنحوقل، ص371؛ ياقوت حموى، ج3، ص547، ج4، ص936.</ref><br />
<br />
در منابع دوره اسلامى، بسيارى از اساطير گوناگون ايرانيان، روميان و ديگر ملل و اقوام باستان خرافات ناميده شده است.<ref>رجوع کنید به مسكويه، ج1، ص21؛ مجمل التواريخ والقصص، ص22، 38؛ ياقوت حموى، ج1، ص293، ج2، ص545، ج4، ص733؛ ابناثير، ج1، ص66؛ ابنعبرى، ص12.</ref> همچنين بسيارى از اخبار راجع به موجودات ماورايى همچون جن در فرهنگ خود عربها نيز خرافات تلقى شده است.<ref>رجوع کنید به مسكويه، ج3، ص385؛ ثعالبى، 1409، ص88ـ89.</ref><br />
<br />
برخى لطيفهها و نيز تحليلهاى زبانشناختى عاميانه، گاه ذيل عنوان خرافات، دستهبندى شدهاند؛ مثلاً راغب اصفهانى <ref>ج4، ص866ـ867.</ref> در كتاب خود، فصلى به نام «خرافاتٌ عَلى سَبيلِ التهَكُّمِ» <ref>لطيفههايى براى ريشخند.</ref> آورده است. برخى نويسندگان با گرايشهاى كلامى، در رد آرا و عقايدِ پيروان اديان و مذاهب ديگر از اين آرا و عقايد با عنوان خرافات ياد كردهاند. چنانكه ابنكثير <ref>ج9، ص39.</ref> اين قول منسوب به شيعيان را كه محل ظهور مهدى موعود سردابى در سامراست، از خرافات و هذيانات و ترّهات رافضيان دانسته است. او همچنين <ref>ج6، ص326.</ref> آيات مجعول مُسَيلمه كذاب را خرافات خوانده است. علماى شيعه نيز در رد و نقد بعضى باورهاى عاميانه دينى و مذهبى از همين عنوان استفاده كردهاند. به گفته عبدالجليل قزوينى<ref>ص287.</ref> اين باور كه در آخرالزمان، يزيد و ابنزياد و خوارج زنده مىشوند و به قتل مىرسند، اصلى ندارد و از جمله خرافات و ترّهات است و اين افراد همچون همه آدميان، فقط در قيامت زنده مىشوند و به مجازات اعمالشان مىرسند. در 1367 نيز شيخ محمد خالصىزاده كتابى در رد ارشادالعوام محمد كريمخان كرمانى <ref>متوفى 1288، از علماى شيخيه.</ref> كتابى نگاشت و آن را خرافات شيخيه و كفرياتِ ارشادالعوام ناميد. اين نويسندگان در نقد تاريخىِ برخى باورها و سنّتهاى مذهبى رايج همچون تعزيهخوانى، روضهخوانى، قمهزنى و جز آنها ــ كه عمدتاً به تحريفها، الحاقات و بدعتهاى رايج در آداب عزادارى شيعه مربوط مىشوند ــ اين آداب و آيينها را خرافات ناميدهاند.<ref>رجوع کنید به ارفع، ص32ـ38؛ پاكدامن، ص111ـ126؛ اسفنديارى، ص52ـ56، 63ـ67.</ref><br />
<br />
در اين ميان، نويسندگان غربى نيز در سفرنامههاى خود در بسيارى از موارد، مسلمانان را مردمانى خرافاتى و باورها و رفتارهايشان را خرافه دانستهاند <ref>رجوع کنید به رافائل دومان، ص221؛ تانكوانى، ص203، 205؛ كورف، ص154، 160؛ دروويل، ج1، ص16ـ17، ج2، ص 86؛ سرنا، ص83، 94ـ97؛ فريزر، ج2، ص5ـ6؛ آلمانى، ج1، ص346.</ref><br />
<br />
در تمام موارد پيشگفته، آنچه خرافه خوانده شده بدينشرح است: <br />
<br />
# خبر يا تبيينى كه در صحت آن ترديدهاى بسيار هست و غالباً نمىتوان آن را به مقتضاى قوانين ساخته شده طبيعت يا بر حسب مقايسه با ديگر اخبار مقبول، پذيرفت.<br />
# حكمتى عاميانه كه منشأ و مبناى آن مشخص يا دستيافتنى نيست ولى عوام آن را پذيرفتهاند.<br />
# باورها و رفتارهاى عاميانهاى كه نسل به نسل منتقل شده و جزو عناصر هويتِ سنّتىِ كسانى درآمده است كه توانِ توجيه و معقولسازى آنها را در برابر نگاه پرسشگر و انتقادآميز ناظران بيرونى ندارند.<br />
# بخشى از باورها و رفتارهاى تثبيت شده در شيوه دينورزىِ عاميانه مردم كه نه ريشه در آموزههاى دست اول و اصيل دينىِ ايشان دارد و نه علما و نخبگان دينى آن را قبول دارند. بنابراين، رويكرد جديدِ انسانشناختى از نيمه دوم قرن چهاردهم/بيستم به اين سو، با پيشنهاد حذف واژه خرافات، مصرانه درصدد برآمده است كه اينگونه باورها و رفتارها را تحت عنوانهاى غيرارزشگذارانه و فارغ از پيشداوري هاى هنجارمدار مندرج سازد.<br />
<br />
در مطالعات معاصر از همينرو به زير شاخههاى علمى تخصصى جديدى همچون دين عاميانه <ref>رجوع کنید به دين.</ref> حكمت عاميانه، فقهاللغه عاميانه، پزشكى عاميانه و جز آنها در كنار عنوان عمومىترى چون فرهنگ و آداب و باورهاى عاميانه<ref>فولكلور.</ref> توجه شده است.<br />
<br />
به اين ترتيب، ضمن پرهيز از يكجانبهنگرى و ارزشداورى از يكسو و رعايت اصول كلگرايى و جامعنگرى، واقعگرايى و بىطرفىِ روششناختى از سويى ديگر ــ كه تعدى از آنها در مطالعات جديد فرهنگپژوهى يا انسانشناختى، خطايى راهبردى تلقى مىشود.<ref>رجوع کنید به مالفييت، ص15ـ16؛ لمبك، ص54ـ58.</ref> ــ معضلِ ذهنيتزدگى در بررسى خرافات <ref>رجوع کنید به د.دين و اخلاق، ذيل "Superstition"</ref>، در مطالعات علمى درجه دوم <ref>يا دانشهاى توصيفى.</ref> از ميان مىرود و تشخيص و ناميدن برخى باورها و رفتارهاى مردم با عنوان خرافه و استدلال براى نقد و تلاش براى حذف و طرد آنها از جوامع بر عهده صاحبان علوم و معارف درجه اول و دستورين نهاده مىشود. با اين حال پژوهشگران حوزههاى انسانشناسى و تاريخ اجتماعى نيز در قبال اين موضوعات فقط تماشاگر نبودهاند بلكه با طرح مسئله اخلاقى بودن نقد و رد بىدرنگ باورها و رفتارهاى به اصطلاح خرافى به نوعى اين نقدها را تحتتأثير و تا حدى در كنترل قرار دادهاند.<br />
<br />
بررسى تلاشهاى منفرد و پراكنده برخى نخبگان در تاريخ اجتماعى اسلام، در جهت رد و نقد آنچه خرافى تلقى مىكردهاند، نشان مىدهد كه برخلاف تصورِ معمول اين نقدها به واسطه مواجهه جهان اسلام با غلبه گفتمان علمى ـ تجربى به مفهوم غربىِ آن يا در اثر بيدارىِ حاصل از انتقاداتِ ناظرانِ غربى آغاز نشده بلكه سابقه اين نگرش انتقادى به صدر اسلام و حتى به فرهنگ عرب پيش از اسلام مىرسد. براى نمونه امرؤالقيس، سه بار نزد بُتِ ذوالخلصه فال زد تا ببيند كه آيا به خونخواهى پدر برخيزد يا نه و چون هر سه بار بَد آمد، بت را دشنام داد و تيرهاى فالگيرى را شكست. پس از آن به جنگ رفت و پيروز شد و پس از آن ديگر كسى از اعراب براى داورى و تفاؤل به ذوالخلصه نرفت. عدى بن حاتم نيز وقتى كه ديد فَلْسْ، بتِ قبيله طَى استغاثههاى پردهدار خود را بىجواب گذاشته است، از پرستش اين بت دست كشيد.<ref>رجوع کنید به ابنكلبى، ص47، 59ـ61.</ref><br />
<br />
در تعاليم قرآن، نمونههايى از نقد و رد و انكار باورها و رفتارهاى خرافى عرب جاهلى وجود دارد، از جمله پناه بردن به جنّيان <ref>رجوع کنید به جن: 6؛ براى اين باور نزد عرب جاهلى رجوع کنید به جاحظ، ج6، ص217.</ref> و فال زدن با ازلام <ref>[[سوره مائده]]: 3، 90.</ref> در جريان غزوه حنين، وقتى برخى مسلمانان از پيامبر اكرم خواستند كه بنابر سنّت جاهلى، برايشان درختى همچون ذات أنواط تعيين كند تا بر آن گرد آيند و عبادت كنند، ايشان سخت از اين كار نهى كردند و مسلمانان را از دنبال كردن رسوم شركآلود عرب جاهلى بازداشتند.<ref>رجوع کنید به ابنهشام، قسم2، ص442؛ مقريزى، ج2، ص10ـ11.</ref> همچنين پيامبر اكرم در ماجراى كسوفى كه به هنگام مرگ پسرش، ابراهيم رخ داد و مردم آن را به اين رويداد نسبت داده بودند، اينگونه باورها را مردود اعلام كرد. <ref>رجوع کنید به ابنسعد، ج1، ص118.</ref><br />
<br />
عمر، خليفه دوم نيز وقتى شنيد برخى از مسلمانان در كنار شجره رضوان <ref>درختى كه در جريان غزوه حديبيه، بيعت رضوان ميان پيامبر و مسلمانان در زير آن انجام گرفت.</ref> نماز مىگزارند، به قطع آن درخت دستور داد.<ref>رجوع کنید به همان، ج2، ص96.</ref> على عليهالسلام نيز وقتى عازم جنگ نهروان بود، در واكنش به سخن منجمى كه ساعت را براى جنگ نامساعد تشخيص داده بود، اعلام كرد كه پيشگويى با آموزههاى قرآنى ناسازگار است و مسلمانان را از اينگونه اقدامات نهى كرد.<ref>رجوع کنید به نهجالبلاغة، خطبه 79؛ براى تفصيل رجوع کنید به ابنابىالحديد، ج6، ص199ـ213؛ قس فخررازى، ج29، ص173 كه اين نهى از پيشگويى را از قول پيامبر اكرم آورده است.</ref> به علاوه [[امام على]] عليهالسلام در [[نهجالبلاغه]]،<ref>حكمت 400.</ref> هر چند بر چشمزخم، سحر و فال، صحه نهاده اما تطيّر<ref>فال بد زدن.</ref> را مردود اعلام كرده است.<br />
<br />
علاوه بر پيشوايان دين، نخبگان سياسى و اجتماعى و علمى نيز در ادوار مختلف تاريخ اسلام، گاه در قبال برخى از باورها و رفتارها كه از نظر ايشان خرافههايى بيش نبود، مواضعى انتقادى اتخاذ مىكردند. اين نقدها گاه مبنايى منطقى داشت چنانكه ابوريحان بيرونى <ref>1374ش، ص178.</ref> در نقد اين قول كه مارهايى در مكانى خاص وجود دارند كه ديدن آنها منجر به مرگ مىشود، گفته است پس چطور ناقلِ اين خبر نمرده است؟ گاه اين نقدها متضمنِ ايرادى تاريخى بود، چنانكه ميرزامحمدحسين فراهانى،<ref>ص22.</ref> عقيده مردم قزوين را درباره نمازخواندن [[امام حسن]] عليهالسلام در مسجدِ سنجيده، واقع در محله درب رى قزوين بىاصل دانسته زيرا هيچ گزارش تاريخى مؤيد آن نيافته است. گاه اين نقد تاريخى با رويكرد اصلاحگرانه اعتقادى همراه مىشد. مثلاً ميرزاحسين نورى طبرسى در 1319 با تأليف كتاب لؤلؤ و مرجان در شرط پله اول و دوم منبر روضهخوانان و سيدمحسن امين عاملى در 1346 با تأليف التنزيه فى اعمال الشبيه در صدد خرافهزدايى از سنّتهاى روضهخوانى و عزادارى شيعيان برآمدهاند.<ref>رجوع کنید به اسفنديارى، ص65ـ66 و پانويس.</ref> برخى از اين نقدها از منظر روانشناختى و با توجه به تجربههاى خودنگرانه مطرح مىشد.<ref>مثلاً تحليل انتقادى امينالشريعه اصفهانىاز جستجوها و سلوك معنوى و عرفانى خود و تجربههاى خرافى و توهم آميزش در اين زمينه رجوع کنید به براون، ص160ـ162.</ref> همچنانكه در بسيارى از موارد، نقد آنچه خرافه خوانده مىشد به آن دسته از پديدههاى دينى يا فرهنگى ناظر بود كه به صورت آسيب اجتماعى درآمده بودند. براى نمونه آقاخان كرمانى با نگارش رسالهاى كوتاه، با تأكيد بر لزوم توجه به پيشرفت و توسعه علوم و فنون جديد از عادت مردم ايران به گفتمان «انشاءاللّه» به شدت انتقاد كرده است.<ref>رجوع کنید به ص84ـ98.</ref><br />
<br />
برخى از اين نقدها نيز بر يك تجربه طولانى حرفهاى مبتنى بود. مثلاً سديدالسلطنه كه سالها در سواحل خليجفارس، در كنار اشتغالات حكومتى به مطالعه پرداخته و يك تكنگارى نسبتاً جامع درباره صيد مرواريد و حرفه غواصى <ref>رجوع کنید به غواصى.</ref> نگاشته در اين باور مشهور كه مرواريد محصول محبوس شدن قطره باران در صدف است،<ref>رجوع کنید به طوسى، ص384.</ref> سخت ترديد كرده است.<ref>رجوع کنید به ص58، 66.</ref><br />
<br />
بسيارى از اين منتقدان نيز براى سنجيدن و ارزيابى اينگونه باورها و رفتارها، دست به مشاهده مستقيم، آزمون و اقدام عملى زدهاند. اين جسارت يا بنا بر جهانبينى ويژه و متمايز آنان به عنوان عضوى از طبقه نخبگان/ فرهيختگان خواص ممكن مىشد يا بر حسب مورد و موقعيت كه در اين صورت، افراد عادى جامعه هم بعضاً در جايگاه اين نقدهاى توأم با آزمون و عمل قرار مىگرفتند. هر چند، باورمندان به اين باورها و رفتارها يا كسانى كه در افق گفتمان خرافى بسر مىبرند، معمولاً اين باورها و رفتارها را به ويژه از حيث اثربخشى مورد آزمون و تجربه قرار نمىدهند. آنان حاضر به خطر كردن براى كشف واقعيت نيستند و در واقع در بيشتر موارد اقدام به هر گونه آزمون و ارزيابى اين باورها و رفتارها، به نوعى مسبوق به دستكم قدرى سستى در اعتقاد به آنهاست.<br />
<br />
ناصرخسرو براى شنيدن صداى دوزخيان كه عوامِ بيتالمقدس مىگفتند از وادى جهنم<ref>يا گِهينوم.</ref> برمىخيزد به آنجا رفت و البته چيزى نشنيد.<ref>رجوع کنید به 1374ش، ص27.</ref> ابنجوزى در كتاب الاذكياء،<ref>ص226ـ228.</ref> داستان مردى زيرك و شجاع را آورده است كه شبانه براى كشف راز غولى كه مردمان از او مىترسيدند، به خرابهاى رفت و در آنجا كنيزى سياهپوست را يافت كه با افكندن سايه خود بر ديوار، سالها رهگذران را در وهم و وحشت مىافكند و جامهها و اسبابشان را مىربود. در حكايتى ديگر آمده كه غواصى شجاع راز عفريتى در قعر دريا را گشود و نشان داد كه آنچه ديگر غواصان را در بن آب مىترساند، عبايى است كه به صخرهاى گير كرده است.<ref>سديدالسلطنه، ص76ـ77؛ براى نمونههايى ديگر همچون مخالفت عباسميرزا قاجار با نظر منجمى كه ساعت را براى آغاز نبرد، نحس و نامساعد اعلام كرده يا روكردن دست شعبدهبازان و دعانويسان شَياد رجوع کنید به دروويل، ج2، ص32؛ ويلز، ص238ـ241؛ فريزر، ج 2، ص21ـ22؛ اعتمادالسلطنه، ص146.</ref><br />
<br />
در برخى موارد كه چنين منتقدى، باورى خرافى را نمىپذيرفت و براى آزمودن آن خطر مىكرد، عملا انتفاعى هم براى او حاصل مىشد. مثلا كسانى كه اسبشان تصادفاً زمين مىخورد، جراحتى برمىداشت يا خوندماغ مىشد، فال بد مىزدند و سوار شدن بر آن اسب را بدشگون مىدانستند و بنابراين كسانى كه به اين خرافات باور نداشتند، اين اسبها را به بهايى نازل مىخريدند و سود كلانى بدست مىآوردند <ref>رجوع کنید به دروويل، ج2، ص86.</ref><br />
<br />
در كنار اين نقدها، چهبسا كه در حكمت عاميانه نيز با وجود آميختگى و تلازم آن با انبوهى از باورهايى كه خرافى ناميده مىشوند، آموزههايى نيز در جهت رد و طرد برخى از اين باورها قابل بررسى است؛ براى نمونه: رد نحوست شب چهارشنبه؛ شومىِ سرتراشيدن و ناخن گرفتن در چهارشنبه؛ رد باور به نحوست ماه [[صفر]].<ref>رجوع کنید به هدايت، ص22.</ref><br />
<br />
در دوران جديد كه رويكردهاى علمى و تجربى كمابيش در سراسر جهان غلبه يافته و به هر روى، ميزان مراجعه انسان به ماوراءالطبيعه كاهش يافته است، باورها و رفتارهايى كه امروزه خرافى تلقى مىشوند نيز رو به كاستى نهادهاند. در واقع با توجه به تضعيف كيفيت و كاهش يافتن كميّت خاستگاهها و سرچشمههاى مفروض اينگونه باورها و رفتارها و بهويژه جابهجايىِ كاركردى كه اين گفتمان در توجيه و تبيين سازوكارهاى حاكم بر جهان آفرينش و نيز زندگى روزانه بشر داشته است،<ref>رجوع کنید به خرافهگرايى، ص56ـ63، 90ـ94.</ref> با نظاماتِ تبيينىِ علم تجربى و تسلط يافتن روزافزونبشر بر بخش بزرگى از اين سازوكارها، باورهاى منطبق با عقلانيت جديد و دستاوردهاى علمى روز جايگزين بسيارى از باورهاى عاميانه ــ هم در حوزههاى دينى و هم در حوزههاى غيردينى ــ شدهاند. البته باورهاى مندرج با عنوان خرافات، پيوسته در قالب ها و بسترهاى تازهاى، بازتوليد و حتى ابداع مىشوند.<ref>رجوع کنید به جاهودا، ص235ـ252.</ref><br />
<br />
==منابع مقاله==<br />
* علاوه بر قرآن<br />
* آقاخان كرمانى، «رساله اناشاءاللّه، ماشاءاللّه» روزگارى كه گذشت، عبدالحسين صنعتىزاده كرمانى، [تهران]، 1346ش.<br />
* هانرى رنه د آلمانى، از خراسان تا بختيارى، ترجمه غلامرضا سميعى، تهران 1378ش.<br />
* ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغة، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، قاهره 1385ـ1387/1965ـ1967، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* ابن اثير.<br />
* ابن بلخى.<br />
* ابن جوزى، كتابالاذكياء، بيروت 1408/1988.<br />
* همو، المنتظم فى تاريخ الامم والملوك، چاپ محمد عبدالقادر عطا و مصطفى عبدالقادر عطا، بيروت 1412/1992.<br />
* ابن حجر عسقلانى، كتاب الاصابة فى تمييز الصحابة، مصر 1328، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* ابن حوقل.<br />
* ابن خلدون.<br />
* ابن دريد، كتاب جمهرةاللغة، چاپ رمزى منيربعلبكى، بيروت 1987ـ1988.<br />
* ابن سعد (قاهره).<br />
* ابن عبرى، تاريخ مختصرالدول، چاپ انطون صالحانى، بيروت 1958.<br />
* ابن عماد.<br />
* ابن قتيبه، المعارف، بيروت 1407/1987.<br />
* ابن كثير، البداية والنهاية، بيروت 1411/1990.<br />
* ابن كلبى، كتاب الاصنام، چاپ احمد زكىپاشا، قاهره 1332/1914.<br />
* ابن مستوفى اربلى، تاريخ اربل، المسمّى نباهة البلد الخامل بمن ورده من الاماثل، چاپ سامى صقار، [بغداد] 1980.<br />
* ابن منظور.<br />
* ابن نديم (تهران).<br />
* ابن هشام، السيرةالنبويّة، چاپ مصطفى سقا، ابراهيم ابيارى و عبدالحفيظ شلبى، [بيروت]: دارابن كثير، [بىتا].<br />
* ابوريحان بيرونى، الجماهر فىالجواهر، چاپ يوسفالهادى، تهران 1374ش.<br />
* همو، كتاب البيرونى فى تحقيق ماللهند، حيدرآباد، دكن 1377/1958.<br />
* احمد بن سهل ابوزيد، كتاب البدء والتاريخ، چاپ خليل عمران منصور، بيروت 1417/1997.<br />
* احمدامين، قاموس العادات والتقاليد والتعابير المصرية، قاهره 1953.<br />
* كاظم ارفع، مصاحبهاى درباره خرافه و نيرنگ، قم 1346ش.<br />
* محمد اسفنديارى، از عاشوراى حسين تا عاشوراى شيعه، قم 1384ش.<br />
* محمدحسن بن على اعتمادالسلطنه، خرنامه (منطقالحمار)، چاپ على دهباشى، تهران 1379ش.<br />
* محمد بن محمد (على) انورى، ديوان، چاپ محمدتقى مدرس رضوى، تهران 1364ش.<br />
* ركنالدين اوحدى، ديوان، چاپ اميراحمد اشرفى، تهران 1362ش.<br />
* محمد بن محمد بلعمى، تاريخ بلعمى: تكمله و ترجمه تاريخ طبرى، به تصحيح محمدتقى بهار، چاپ محمد پروين گنابادى، تهران 1380ش.<br />
* بيهقى.<br />
* محمدحسن پاكدامن، جامعه در قبال خرافات، مشهد 1378ش.<br />
* ژ.م. تانكوانى، نامههايى درباره ايران و تركيه آسيا: سفرنامه ژى. ام. تانكوانى، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1383ش.<br />
* محسنبن على تنوخى، نشوار المحاضرة و اخبار المذاكرة، چاپ عبود شالجى، بيروت 1391ـ1393/1972ـ1973.<br />
* عبدالملكبن محمد ثعالبى، فقهاللغة و سرّ العربيّة، چاپ سليمان سليم بواب، دمشق 1409/1989.<br />
* همو، لطائف المعارف، چاپ ابراهيم ابيارى و حسن كامل صيرفى، [قاهره ?1379/1960].<br />
* عمرو بن بحر جاحظ، كتابالحيوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر [1385ـ1389/1965ـ1969]، چاپ افست بيروت [بىتا].<br />
* عبدالرحمان بن احمد جامى، مثنوى هفت اورنگ، چاپ مرتضى مدرس گيلانى، تهران: كتابفروشى سعدى، [بىتا].<br />
* گوستاو جاهودا، روانشناسى خرافات، ترجمه محمدنقى براهنى، تهران 1371ش.<br />
* شمسالدين محمد حافظ، ديوان، چاپ محمد قزوينى و قاسم غنى، تهران 1369ش.<br />
* حمزة بن حسن حمزه اصفهانى، سوائر الامثال علىافعل، چاپ فهمى سعد، بيروت 1409/1988.<br />
* خرافهگرايى: چيستى، چرايى و كاركردها، زيرنظر رضا صالحى اميرى، تهران: پژوهشكده تحقيقات استراتژيك، 1387ش.<br />
* خليل بن احمد، كتابالعين، چاپ مهدى مخزومى و ابراهيم سامرائى، قم 1405.<br />
* محمد بن احمد ذهبى، تاريخالاسلام و وفيات المشاهير والاعلام، چاپ عمر عبدالسلام تدمرى، بيروت، حوادث و وفيات 241ـ250ه، 1414/1994، حوادث و وفيات 301ـ310ه، 1415/1994، حوادث و وفيات 591ـ600ه، 1417/1996.<br />
* حسين بن محمد راغب اصفهانى، محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء، چاپ رياض عبدالحميد مراد، بيروت 1425/2004.<br />
* خيرالدين زركلى، الاعلام، بيروت 1999.<br />
* محمود بن عمر زمخشرى، المستقصى فى امثال العرب، بيروت 1397/1977.<br />
* محمدعلى سديدالسلطنه، صيد مرواريد = المناص فى احوال غوص والغواص، چاپ احمد اقتدارى، تهران 1381ش.<br />
* كارلا سرنا، سفرنامه مادام كارلا سرنا: آدمها و آيينها در ايران، ترجمه علىاصغر سعيدى، تهران 1362ش.<br />
* مجدودبن آدم سنايى، ديوان، چاپ مظاهر مصفا، تهران 1336ش.<br />
* محمد بن محمود طوسى، عجايبنامه: عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات، تهران 1375ش.<br />
* على بن محمدناصر ظهيرالدوله، خاطرات و اسناد ظهيرالدوله، چاپ ايرج افشار، تهران 1351ش.<br />
* عبدالجليل قزوينى، نقض، چاپ جلالالدين محدث ارموى، تهران 1358ش.<br />
* ابراهيم بن بزرگمهر عراقى، كليات شيخ فخرالدين ابراهيم همدانى متخلص بعراقى، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1335ش.<br />
* حسن بن عبداللّه عسكرى، كتاب جمهرة الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم و عبدالمجيد قطامش، بيروت [1964/1384].<br />
* محمد بن ابراهيم عطار، ديوان، چاپ تقى تفضلى، تهران 1362ش.<br />
* على بن ابىطالب علیه السلام، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ صبحى صالح، بيروت 1387/1967.<br />
* كامل غَزّى، كتاب نهر الذهب فى تاريخ حلب، چاپ شوقى شعث و محمود فاخورى، حلب 1412ـ1413/1991ـ1993.<br />
* محمد بن عمر فخررازى، التفسير الكبير، او مفاتيحالغيب، بيروت 1421/2000.<br />
* محمدحسين بن مهدى فراهانى، سفرنامه ميرزا محمدحسين حسينى فراهانى، چاپ مسعود گلزارى، تهران 1362ش.<br />
* على بن نصير قاسمانوار، كليات قاسم انوار، چاپ سعيد نفيسى، تهران 1337ش.<br />
* فيودور بارون كورف، سفرنامهى بارون فيودوركورف، ترجمه اسكندر ذبيحيان، تهران 1372ش.<br />
* مايكل لمبك، «گفتمان انسانشناسى دين»، در درباره انسانشناسى دين: سه مقدمه، ترجمه ابراهيم موسىپور، تهران: جوانه توس، 1386ش.<br />
* آنمارى دوال مالفييت، «انسانشناسى و مطالعه دين»، در همان.<br />
* مجملالتواريخ والقصص، چاپ محمدتقى بهار، تهران: كلالهخاور، 1318ش.<br />
* احمد بن محمد مرزوقى اصفهانى، كتاب الازمنة والامكنة، چاپ خليل منصور، بيروت 1417/1996.<br />
* مسعودى، مروج (بيروت).<br />
* مسكويه.<br />
* مفضل بن سلمه، الفاخر، چاپ عبدالعليم طحاوى، [قاهره] 1380/1960.<br />
* احمد بن على مَقريزى، امتاع الاسماع بماللنبى صلى اللّه عليه و سلم من الاحوال والاموال والحفدة والمتاع، چاپ محمد عبدالحميد نميسى، بيروت 1420/1999.<br />
* جلالالدين محمد بن محمد مولوى، كليات شمس يا ديوان كبير، چاپ بديعالزمان فروزانفر، تهران 1355ش.<br />
* ناصرخسرو، ديوان، چاپ جعفر شعار و كامل احمدنژاد، تهران 1378ش.<br />
* همو، سفرنامه ناصرخسرو، چاپ نادر وزينپور، تهران 1374ش.<br />
* محمود بن عبدالجليل واصفى، بدايع الوقايع، چاپ الكساندر بلدروف، تهران 1349ـ1350ش.<br />
* چارلز جيمز ويلز، تاريخ اجتماعى ايران در عهد قاجاريه، ترجمه سيد عبداللّه، چاپ جمشيد دودانگه و مهرداد نيكنام، تهران 1363ش.<br />
* صادق هدايت، نيرنگستان، تهران 1342ش.<br />
* ياقوت حموى.<br />
* Edward Granville Browne, A year amongst the Persians, London 1950.<br />
* Gaspard Drouville, Voyage en Perse, pendant les annees 1812 et 1813, St. Petersburg 1819, repr. Tehran 1976.<br />
* EI2, s.vv. "Hikaya" (by Ch. Pellat), "Kissa.2: in modern Arabic literature" (by Ch. Vial).<br />
* Encyclopaedia of religion and ethics, ed. James Hastings, Edinburgh: T. and T. Clark, 1980-1981, s.v. "superstition" (by Alice Gardner).<br />
* James Baillie Fraser, A winter's journey (Taªtar): from Constantinople to Tehran, London 1838, repr. New York 1973.<br />
* Raphael du Mans, Estat de la perse en 1660, ed. Ch. Schefer, Paris 1890, repr. Farnborough, Engl, 1969.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* دانشنامه جهان اسلام، مدخل "خرافات" از ابراهيم موسىپور، در دسترس در [http://lib.eshia.ir/23019/16/6970 کتابخانه مدرسه فقاهت]، بازیابی: 17 آذر 1392.</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AC%D8%AD%D9%81%D9%87%E2%80%8C&diff=41809جحفه2014-05-18T10:11:59Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{مدخل دائره المعارف|[[فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهمالسلام]]}}<br />
<br />
'''از میقاتهاى عمره.''' <br />
<br />
جحفه نام محلى است بین [[مكه]] و [[مدینه]]، نزدیك رابغ و در دو میلى غدیرخم. <br />
<br />
فاصله آن تا مكه سه و تا مدینه هفت منزل است. این محل بر اثر سیل ویران گشته،<ref> معجم البلدان ج2، ص111؛ الحدائق الناضرة 1ج4، ص435؛ مستند الشیعة 1ج1، ص180؛ جواهرالكلام 1ج8، ص 110-111. </ref> لیكن هم اكنون مسجد بزرگى با همه امكانات جانبى جهت احرام عمره گزارانى كه از این مسیر به مكه مشرف مىشوند، در این محل بنا شده است. نام این محل قبل از جحفه «مَهْیَعَه» بوده است.<ref> معجم البلدان ج2، ص111. </ref> این عنوان در باب [[حج]] بكار رفته است. <br />
<br />
از میقاتهاى پنجگانه عمره تمتع ([[حج تمتع]]) و نیز [[عمره مفرده]] جحفه است كه میقات اهل [[شام]]، [[مصر]]، مغرب و كسانى است كه عبورشان از این مسیر است.<ref> جواهرالكلام 1ج8، ص113؛ مهذب الاحكام 1ج3، ص 16-17. </ref> میقات اهل مدینه در حال اختیار [[مسجد شجره]] است؛ لیكن هنگام ضرورت چون بیمارى و ضعف مىتوانند از جحفه محرم شوند.<ref> جواهرالكلام 1ج8، ص 110-111؛ مناسك حج (مراجع)/ 109.</ref> <br />
<br />
كسى كه وظیفهاش احرام از مسجد شجره است، چنانچه بدون احرام از آن بگذرد، مىتواند در جحفه محرم شود. بر مسئله ادعاى اجماع شده است؛<ref> مستند الشیعة 1ج1، ص 180-181. </ref> لیكن برخى معاصران، احتیاط واجب را در برگشتن به مسجد شجره و احرام از این [[میقات]] دانستهاند. <ref> مناسك حج (مراجع)/ 117.</ref> <br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
جمعى از پژوهشگران زیر نظر سید محمود هاشمى شاهرودى، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهمالسلام، جلد 3، ص 50.<br />
<br />
[[رده:اماکن عربستان]]<br />
[[رده:حج]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF_%D8%AD%DA%A9%DB%8C%D9%85&diff=41808مسجد حکیم2014-05-18T09:44:22Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} {{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}} مسجد حكی...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
{{مدخل دائرة المعارف|[[دانشنامه جهان اسلام]]}}<br />
مسجد حكیم، از مساجد اواخر دوره صفوى در منطقه قدیمى بابالدشت اصفهان. بانى آن حكیم محمد داود ملقب به تقربخان، پزشك شاهعباس دوم و شاهصفى، بوده و بدینسبب، مسجد به حكیم شهرت یافته است <ref>شاردن، ج 7، ص 462؛ هنرفر، ص 612</ref> و چون در محله قدیمى جورجیر، در محل مسجدى از قرن چهارم معروف به مسجد جوءجوء یا جورجیر، كه صاحب بن عباد آن را بنا كرده بود، ساخته شد، مسجد جورجیر نیز نامیده شده است <ref>مافَرّوخى، ص 85ـ86؛ جابرى انصارى، ج 2، ص 118؛ رفیعى مهرآبادى، ص 604</ref>.<br />
<br />
بناى مسجد، براساس كتیبه سردر شرقى آن، در 1067 آغاز شده و بنابر كتیبه سردر شمالى، در 1073 پایان یافته است <ref>هنرفر، ص 612ـ613</ref>. این بنادر 1313ش به شماره 223 به ثبت آثار ملى رسید <ref>پازوكیطرودى و شادمهر، ص 70</ref>. در 1318ش قسمتى از سردر شمالغربى، یا سردر مسجد دوره دیلمیان، از زیرخاك نمایان شد و در 1335ش كاهگل آن كاملاً زدوده گردید <ref>نیكزاد امیرحسینى، ص 183</ref>. این مسجد در دهه سى شمسى و نیز در دهههاى اخیر، به همت سازمان میراث فرهنگى، مرمت شده است <ref>همان، ص 184ـ 185؛ گنجنامه، دفتر2، ص 41</ref>.<br />
<br />
براساس كتیبههاى مسجد، از معماران این بنا محمدعلیبن استاد علیبیك بنّا اصفهانى، از كارشیكاران آن میرزامحمد كاشیپز، و كتیبهنگار آن خوشنویس نامآور عهد صفوى، محمدرضا امامى*، بودهاند. نام خوشنویس دیگرى به نام محمدباقر شیرازى نیز در یكى از كتیبهها دیده میشود <ref>گنجنامه، همانجا؛ گدار، ص 328</ref>.<br />
<br />
در جنوبغربى مسجد، مقبرهاى معروف به مقبره سادات و مقابلِ درِ شرقى، مقبره محمد ابراهیم كلباسى*، فقیه معروف قرن سیزدهم، وجود دارد كه با مقرنسهاى گچبرى آراسته شده است. در گذشته در شمال مسجد، مقبره حكیم داود بوده است كه امروزه در محل آن مغازهاى قرار دارد. این مسجد موقوفات بسیارى دارد كه بخشى از آنها از بین رفته و بخشى شامل تعدادى از دكانهاى اطراف مسجد و مغازههاى بازارهاى اصفهان است <ref>ماهرالنقش، ص 11، 15 و تصاویر ص 16، 26</ref>.<br />
<br />
مسجد حكیم، با نقشهاى نامنتظم، در حدود هشتهزار مترمربع وسعت دارد <ref>رفیعى مهرآبادى، ص 608</ref>. این بنا ــ كه مانند بسیارى از بناهاى دوره صفویه از آجر ساخته شده <ref>رجوع کنید به ماهرالنقش، ص 32</ref> ــاز نوع مساجد چهار ایوانى است و سه ورودى اصلى دارد. سردر شرقى به شكل پنج ضلعى، با دو سكو در دو طرف، كتیبهاى با اشعار فارسى، مقرنس كارى در قوسِ سردر، و دو پشتبغل مزین به خط بنّایىِ كاشیكاریشده است. سردر غربى با مقرنس گچى ساده در قوس، در انتهاى كوچهاى بنبست قرار دارد و به خیابان حكیم راه مییابد و نزدیك به در جورجیر است <ref>هنرفر، ص 41؛ رفیعیمهرآبادى، ص 151</ref>. سردر شمالى با انواع كاشیكارى و آجركارى و دو سكو در دو طرف، ایوان كوچكى به عرض مدخل با طراحى زیبا، در بالاى در ورودى دارد كه به حجرهاى راه مییابد. در بالاى حجره دو پشتبغل و در قوسِ ایوان، مقرنس با پوشش كاشیكارى مَعْقَلى دیده میشود <ref>ماهرالنقش، ص 51ـ52، 54</ref>.<br />
<br />
مسجد حكیم، با صحنى به ابعاد تقریبى 61 متر × 53 متر كه در هر ضلع آن ایوانى قرار گرفته، داراى حوض سنگى مستطیل شكل و دو مهتابى (سكو) در دو طرف آن است كه در جنوب هر دو مهتابى، جایگاهى به طول 70ر1 متر براى امام جماعت تعبیه شده است <ref>همان، ص 45، 47</ref>.<br />
<br />
ایوان ضلع شمالى به طول 5ر11 متر و عمق 9 متر، در حدود 15 سانتیمتر بالاتر از سطح حیاط قرار دارد. كتیبهاى كاشیكارى، شامل اشعارى در وصف مسجد، در وسط ایوان دیده میشود. ازاره این ایوان تا ارتفاع 20ر1 متر با كاشیهاى معقلى پوشیده شده است. در وسط دیوار غربى، راهرویى به عرض 3ر3 متر دیده میشود كه راه دستیابى به مدخل شمالى مسجد است و اكنون با دیوار آجرى مشبك پوشانده شده است. در بخش فوقانى راهروها، دو ایوان كوچك جلو حجرهها قرار دارد. كتیبهاى به خط ثلث، از محمدرضا امامى، با زمینه لاجوردى در سه جانب ایوان كار شده است. این كتیبه به همراه پوشش سقف، كه كلمه على را با خط بنّایى از تركیب آجر و كاشى فیروزه شكل داده، به این ایوان جلوهاى خاص بخشیده است. در دو طرف ایوان، ایوانى كوچكتر با تزیینات مشابه بنا گردیده و هر كدام از این ایوانها در دو طرف خود طاقنمایى به عرض سه متر دارند <ref>همان، ص 93ـ98، 101ـ103؛ گنجنامه، دفتر2، تصویر34</ref>.<br />
<br />
جبهه جنوبى صحن و نیز ایوان، مشابه ضلع شمالى است و فقط در تزیینات، متفاوت به نظر میرسند، از جمله در مقرنسى كه در دل رسمیبندى بالاى ایوان ساخته شده است <ref>ماهرالنقش، ص 46، 115 و تصاویر ص 114، 117</ref>.<br />
<br />
جانب شرقى و غربى صحن همانند است، مشتمل بر ایوانى به عرض حدود هشت متر و در هر طرف ایوان ابتدا یك طاقنما و سپس سه ایوان كوچكتر، با عرض نزدیك به پنج متر، قرار دارد. دو طاقنماى كوچك نیز در ابتدا و انتهاى هر ضلع دیده میشود كه از داخل آنها میتوان به حجرههاى بالاى آنها دسترسى یافت. در طبقه بالاى دو ضلع شرقى و غربى، براى زیباسازى اطراف صحن، طاقنماهایى ساخته شده است كه هیچگونه بنایى در پشت آنها وجود ندارد، بهطورى كه هوا از میان آنها جریان مییابد. بدینترتیب، در هر طرف ایوانهاى شرقى و غربى شش طاقنما قرار گرفته است.<br />
<br />
ایوان شرقى به شكل بدیعى داراى شاهنشینى است كه طول فرورفتگى آن حدود 5ر5 متر و داراى قوسى است و روى آن ایوانكى (بالكنی) تعبیه كردهاند كه حجرههاى دو طرف بدان راه دارند. تزیینات كاشیكارى این ایوان در پشتبغلها با نقش هشت و چهار سُلى معقلى و نیز كتیبه سرتاسرى، مشاهده میشود. ایوان غربى نیز با دارا بودن یك شبكه كاشیكارى معرق با نقش اسلیمى، در دیوار مقابل ایوان طراحى شده است <ref>همان، ص 45ـ46، 103ـ109</ref>.<br />
<br />
مسجد حكیم داراى چهار شبستان و محراب است كه شبستان اصلى یا شبستانِ زیرگنبد آن، در پشت ایوان جنوبى واقع شده و به شكل مربعى به ضلع 5ر11 متر است. ازاره دیوارها تا ارتفاع 30ر1 متر از نقوش متنوع با آجر و كاشى مزین شدهاند. همچنین طاقنماهایى با تزیینات مشابه با خط بنّایى كار شده است، شامل كلمات «على»، «یاحنّان»، یا «یامنّان» و غیره. سقف گنبد نیز با نقش هشت و زُهره معقلى طراحى شده است و در زیر آن كتیبه دیگرى از محمدرضا امامى دیده میشود. بزرگترین و زیباترین محراب مسجد در این شبستان قرار دارد. این محراب، با عرض تقریبى 5ر6 متر، هم عرض ایوان جنوبى است. ازاره محراب، به ارتفاع 30ر1 متر، از سنگ مرمر است و نبش دیوار داخلى و خارجى محراب با كاشیپیچ فیروزهاى پوشیده شده است. كتیبهاى از آیات قرآن بر لبه خارجى محراب به عرض هشتاد سانتیمتر، بر زمینه كاشى لاجوردى كار شده و بر زیبایى محراب افزوده است <ref>رجوع کنید به همان، ص 67ـ71، 84</ref>.<br />
<br />
در دو طرف شبستان زیرگنبد، دو شبستان به ابعاد 22 متر × 5ر7 متر وجود دارد. در جانب شرقى و غربى این شبستانها ورودیهایى به راهروهاى اطراف شبستان جاى گرفتهاند. ازارهها داراى تزیینات آجر و كاشیاند، به طورى كه در شبستان جنوبغربى این تزیینات به شكل حصیرِ بافتهاى كه مربعهایى از كاشى را در میان خود دارند، دیده میشود. نقاط دیگر، مانند طاقنماها، پشتبغلها و سقف شبستانها، نیز پوشیده از سطوح تزیینىِ مشابه دیگر جاهاى مسجد است. محرابهاى این دو شبستان كوچكترند. محراب شبستان شرقى به شكل نیمهشتى است و كتیبهاى كاشیكارى در لبه پخِ محراب كار شده است. پشتبغلها نیز تزیینات كاشیكارى دارند و سقف محراب با مقرنسكارى آجرى شكل گرفته است. محراب شبستان غربى، طراحى سادهترى دارد <ref>همان، ص 72ـ 75، 88ـ90</ref>.<br />
<br />
شبستان دیگرى معروف به شبستان زمستانى در ضلع غربى مسجد قراردارد و داراى دو بخش زنانه و مردانه است. سقف شبستان مردانه خیمهاى و ازاره آن مزین به كاشیكارى با نقش هشت و صابونك است. شبستان زنانه داراى سیزده ستون با سقفهاى چهاربخشى است. وسط هر سقف سوراخى با درپوشى از سنگ مرمر، براى حفظ گرماى داخل شبستان و جذب نور، دارد. در دیوار جنوبى شبستانِ مردانه، محرابى به شكل یك نیم هشت ضلعى منتظم پوشیده از كاشیكارى و كتیبه در نیمه بالایى آن است. روى پشت بام شبستان زنانه یك مهتابى و محرابى براى نمازگزاران در فصل تابستان پیشبینى شده است <ref>همان، ص 78، 80ـ91</ref>. در ضلع شمالشرقى مسجد، نزدیك درِ دیالمه، حوضخانهاى به ابعاد 80ر8 متر × 70ر7 متر قرار دارد. اطراف حوضخانه از طاقنماهایى تشكیل شده و طاقنماى جنوبى شاهنشین است. قسمتى از روشنایى این فضا از شبكههاى شش ضلعى منظم بالاى دیوارها تأمین میشود. كف طاقنماها درحدود پنجاه سانتیمتر از كف حوضخانه بلندتر است تا در موقع وضو گرفتن بتوان روى آن نشست و هم محلى براى قرار دادن لباسهاى اضافى باشد. در وسط حوضخانه حوضى بهطول چهار متر و عرض سه متر تعبیه شده است. در وسط حوض فوارهاى است كه آب را از منبع مادرچاه به اینجا منتقل میكند. هر چند كه شیرهاى آب لولهكشى نیز در اطراف حوض نصب شدهاند. این حوضخانه از نظر ساخت رسمیبندى زیبایى كه در زیر كاسه سقف و بر چهار ستون كلافكشى شده اطراف حوض قرار گرفته، شیوه جالب توجهى از سقفسازى است <ref>همان، ص40ـ43</ref>. این حوضخانه نمونهاى است كه در مساجد مشابه آن كمتر طراحى شده است.<br />
<br />
از دیگر ویژگیهاى این مسجد، دو ساعت آفتابى است كه یكى در زاویه شمالغربى مسجد و دیگرى در بالاى ایوان شمالغربى نصب شدهاند <ref>همان، ص 49</ref>.<br />
<br />
مسجد حكیم، از نوع مساجد بدون منار و گنبد برجسته و بزرگ، و مشابه آن [[مسجد سید]] از دوره قاجار، است <ref>رجوع کنید به گنجنامه، دفتر2، ص 104</ref>. مسجد حكیم از آخرین آثار دوره صفوى است و شاید از دیدگاه پژوهشگران غربى، نمونهاى یأسآور در مقایسه با مسجد امام* و شیخلطفاللّه* باشد <ref>براى نمونه رجوع کنید به هیلن برند، ص 114</ref>؛ اما این مسجد با نگاهى معمارانه، به سبب نمایش شكوهمند طرح چهار ایوانى در مقیاسى بزرگ و داشتن آجركارى، كاشیكارى، گرهكشى و بهویژه خط بنّایى*، در زمره آثار برجسته آن دوران، درخور ارزیابى است <ref>ماهرالنقش، ص ] 9[؛ كیانى، ص 146؛ پوپ، ص 231</ref>.<br />
<br />
== پانویس ==<br />
<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
، ذیل مدخل حکیم(مسجد) از ابوالقاسم حاتمى و گروه هنر و معمارى.<br />
[[رده:مساجد تاریخی اصفهان]]<br />
[[رده:مساجد تاریخی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF_%D8%A7%D9%84%D9%86%D9%82%D8%B7%D9%87&diff=41800مسجد النقطه2014-05-18T08:22:34Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} يكى از اماكنى كه نزد شيعه اهميت بسزايى دارد، مشهد ال...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
يكى از اماكنى كه نزد شيعه اهميت بسزايى دارد، مشهد الحسين عليه السلام يا مسجد النقطه است . اين مكان يادآورده خاطره تلخى در تاريخ تشيع است .<br />
هنگامى كه كاروان اسرا و سرها ی شهيدان كربلا از سرزمين عراق به منطقه شمالى شام يعنى حلب رسيدند، در كنار تپه يا كوهى به نام جوشن <ref> آن را بدين علت ناميده اند كه شمر بن الجوشن بن ذى الجوشن سر مبارك امام حسين عليه السلام را بر اين بپه گذاشته بود </ref> - در غرب حلب - كاروان شب متوقف شد تا لختى بيا سايد و دوباره حركت به سوى دمشق را صبحگاهان از سر گيرد.نگهبانان و حاملان سرهاى مقدس نيز به استراحت نشسته و سر مبارك امام حسين عليه السلام را بر صخره اى قرار دادند. هنگام طلوع آفتاب كه سر مقدس را برداشته اند، چند قطره اى خون بر اين سخره يا سنگ جارى گشته بود.پس از حركت كاروان ، مردم حلب از اين مساءله خبر يافته و اطراف آن قطرات خون شده و به عزاى و شيون و زارى بر كشتگان كربلا و نواده رسول خدا صلى الله عليه وآله پرداختند.<br />
<br />
بر اساس روايات شيعه ، همه ساله در روز عاشورا آن خون بر سنگ مى جوشيد و توجه بسيارى از مردم شام را به خود جلب كرده بود تا اينكه عبدالملك بن مروان اموى دستور انتقال سنگ را از آن نقطه داد و از آن پس اثرى از آن ديده نشد.<br />
بعدها سيف الدواله حمدانى شيعه ، بر مكان آن سنگ ، حجره و مسجدى ساخت و آن را مسجد النقطه ناميد. مشهد الحسين عليه السلام امروز در شهر حلب معروف و مورد زيارت اهالى و زائرين حضرت زينت عليه السلام كه از طريق تركيه و مرز زمينى به سوريه مى روند - قرار دارد.<br />
<br />
محل مشهد الحسين عليه السلام اكنون به حى الانصارى مشهور و سمت پل هوايى است .تپه جوشن نيز به رغم اينكه خانه هاى متعددى بر فراز آن ساخته شده است ولى همچنان باقى است .مكان مشهد الحسين عليه السلام سمت راست خيابان اصلى و حدود پنجاه متر بالاتر از آن است كه صحن بزرگى داشته و بر ورودى ، نام اين مكان بر روى سنگى حجارى شده است و.<br />
در انتهاى صحن و حياط در ديگرى است كه به داخل شبستان و محل اصلى مشهد مرتبط است ، بر در ورودى آن كتيبه اى به خط كوفى است كه بر آن نوشته شده است هذه مقام و مشهد الحسين عليه السلام و پايين آن نيز نام سيف الله همدانى مى رسيم كه در سازنده اين بنا به چشم مى خورد.پس از ورود؛به شبستان ديگرى مى رسيم كه در انتهاى آن ايوانى قرار دارد و كنار آن سنگى بر روى استوانه اى قرار داده شده و اين جا همان مكانى است كه سر مقدس امام حسين عليه السلام در آن روز بر آن گذاشته شده و قطره هايى از خون است ، ولى بر آن ريخته است . نويسنده كتاب حلب و التشيع مى نويسد سنگ مزبور به مشهد الطرح يعنى مشهد المحسن منتقل شده است .<ref> ابراهيم نصرالله ، حلب و التشيع ، ص 31. </ref> در هر حال اين مكان بسيار مقدس و شريف بوده است و يادآور مظلوميت اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه وآله در تاريخ است در كنار اين ايوان ، مسجدى ساخته شده كه بناى آن نيز مشهد الحسين عليه السلام در سال 350 هجرى به وسيله سيف الدوله ساخته شده است .<ref> تاريخ و اماكن سياحتى و زيارتى سوريه ، ص 272. </ref><br />
<br />
== پانویس ==<br />
<br />
{{پانویس}}<br />
== منابع ==<br />
<br />
غلامرضا نيشابوری، داستانها و حكايتهاى مسجد<br />
[[رده:اماکن مقدسه سوریه]]<br />
[[رده:مساجد تاریخی]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%AC&diff=41798ازدواج2014-05-18T07:58:22Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>==اهميت ازدواج در اسلام ==<br />
<br />
دست توانمند آفرينش، غريزه قدرتمند جنسى را با ذات آدمى، عجين كرده كه خود، عامل تكامل انسان، تحكيم عواطف و احساسات، بقاى نسل و بسيارى مواهب ديگر است. از ديدگاه شريعت مقدس [[اسلام]] و ديگر اديان الهى، براى ارضاى غريزه جنسى، راهى جز [[ازدواج]] وجود ندارد؛ بنابراين، ازدواج، ناموس طبيعت بشرى، خواست فطرت و [[حكمت]] آفرينش است؛ چنان كه هسته مركزى و سنگ زيرين جامعه بشرى را نيز تشكيل مى دهد.<br />
<br />
[[قرآن]] مجيد در اين راستا مى فرمايد: «وَ مِنْ اياتِهِ انْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ انْفُسِكُمْ ازْواجاً لِتَسْكُنوُا الَيْها وَ جَعَل بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً...؛<ref> [[سوره روم]]، آيه 21.</ref> و از نشانه هاى او، اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش يابيد و در ميانتان، مودت و رحمت قرار داد».<br />
<br />
همچنين از ازدواج با عنوان «پيوند محكم» ياد كرده، مى فرمايد: «...وَاخَذْنَ مِنْكُمْ ميثاقاً غَليظاً؛<ref> [[سوره نساء]]، آيه 21.</ref> زنان (هنگام عقد) از شما پيمان محكمى گرفته اند».<br />
<br />
به همين دليل، رهبر بزرگوار اسلام، [[حضرت محمد]] صلى الله عليه و آله درباره ازدواج مى فرمايد: «ما بُنِىَ بِناءٌ فِى الْاسْلامِ احَبَّ الَى الَّلهِ عَزَّوَجَلَّ مِنَ التَّزْويجِ؛<ref> [[وسائل الشيعه]]، ج 20، ص 14.</ref> در اسلام هيچ بنيادى پى ريزى نشده كه مانند ازدواج، محبوب خداى بزرگ باشد».<br />
<br />
و [[امام صادق]] عليه السلام، ازدواج را سبب افزونى ارزش عبادت دانسته، مى فرمايد: «رَكْعَتانِ يُصَلّيهِمَا الْمُتَزَوِّجُ افْضَلُ مِنْ سَبْعينَ رَكْعَةً يُصَلّيها غَيْرُ مُتَزَوِّجٍ؛<ref> همان، ص 20.</ref> دو ركعت نمازى كه متأهل به جاى مى آورد از هفتاد ركعت نمازى كه مجرد به جاى مى آورد، برتر است».<br />
<br />
در متون اسلامى به موازات تمجيد و تشويق به ازدواج از تجرد، نهى و نكوهش شده است، از جمله رسول اكرم صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «اكْثَرُ اهْلِ النَّارِ العُزَّابُ؛<ref> همان .</ref> بيشتر دوزخيان را مجردان تشكيل مى دهند».<br />
<br />
==احکام مربوط به ازدواج==<br />
<br />
ازدواج، براى زن يا مرد به خودى خود از مستحبات بسيار مؤكد است.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 236.</ref> كه گاه واجب مى شود؛ كسى كه به واسطه نداشتن زن به [[حرام]] مى افتد، واجب است زن بگيرد.<ref> توضيح المسائل، م 2443.</ref><br />
<br />
<br />
===خواستگارى و انتخاب همسر=== <br />
از ديدگاه [[اسلام]]، رعايت امور زير در خواستگارى ضرورى است:<br />
<br />
* 1- سزاوار است انسان در صفات همسر آينده خويش دقت كند و همسرى خوش نام و خوش اخلاق برگزيند و همان گونه كه مرد بايد در صفات نامزد خويش توجه كند، سزاوار است زن و اولياى او نيز در صفات خواستگار، نيك بنگرند.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 237، مسأله 1.</ref><br />
<br />
* 2- در انتخاب همسر نبايد به زيبايى و ثروت او بسنده كرد، بلكه بايد همسرى را اختيار كند كه از صفات نيكو برخوردار باشد. اين صفات از نظر رسول اكرم صلى الله عليه و آله عبارتند از:<br />
<br />
- ولود و بسيارزا؛<br />
<br />
- ودود و بامحبت؛<br />
<br />
- عفيف و پاكدامن؛<br />
<br />
- عزيز و محترم در ميان خانواده خويش؛<br />
<br />
- متواضع و مطيع در برابر شوهر؛<br />
<br />
- خودآرايى براى همسر.<ref> همان، مسأله 2.</ref><br />
<br />
* 3- صفات زنان ناشايست از منظر [[رسول خدا]] صلى الله عليه و آله اين گونه است:<br />
<br />
- نسبت به شوهر عزيز (و پرتوقع) است.<br />
<br />
- در ميان خانواده خود، خوار و بى مقدار است.<br />
<br />
- كينه توز و حسود است.<br />
<br />
- در برابر [[گناه]]، ورع و [[تقوا]] ندارد.<br />
<br />
- در غياب شوهر براى ديگران آرايش مى كند، ولى در حضور شوهرش از چنين كارى دريغ مى ورزد.<br />
<br />
- سخن شوهرش را نمى شنود و از او اطاعت نمى كند.<br />
<br />
- چون اسب سركش، از شوهرش تمكين نمى كند.<br />
<br />
- هيچ عذرى را از شوهر نمى پذيرد و هيچ گونه گذشتى نسبت به او ندارد.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 237-238، مسأله 2.</ref><br />
<br />
* 4- ازدواج با اين گونه زنان نيز مكروه است:<br />
<br />
- ازدواج با زن زناكار و زنازاده؛<br />
<br />
- ازدواج با زنى كه هنگام تولد، قابله انسان بوده و دختر قابله.<ref> همان، ص 238، مسأله 3.</ref><br />
<br />
* 5- زنان نيز نبايد مردانى را به همسرى برگزينند كه صفات زشت زير را دارند:<br />
<br />
- بداخلاقى؛<br />
<br />
- زن صفتى و نامردى؛<br />
<br />
- فسق و فجور؛<br />
<br />
- شرابخورى.<ref> همان، مسأله 4.</ref><br />
<br />
* 6- مرد مى تواند هنگام خواستگارى با شرايط زير، به زن مورد نظر نگاه كند:<br />
<br />
- قصد لذت نداشته باشد، گرچه به طور ناخواسته لذت نيز ببرد.<br />
<br />
- نگاه كردن، بصيرت و شناخت او را نسبت به زن، افزون كند.<br />
<br />
- زن در حال حاضر ممنوعيت ازدواج نداشته و احتمال توافق، وجود داشته باشد.<br />
<br />
- احتياط واجب آن است به نگاه بر صورت، دست ها تا مچ، مو و برخى زيبايى ها بسنده كند.<br />
<br />
- احتياط واجب آن است نگاه كردن از پشت لباس نازك باشد.<ref> همان، ص 245، مسأله 28.</ref><br />
<br />
===احکام مراسم عقد===<br />
<br />
ازدواج به دو شكل؛ دايم و موقت، انجام مى گيرد و هر يك از آن ها نيازمند صيغه عقدى است كه مشتمل بر «ايجاب و قبول» است؛ يعنى گفتن دو جمله اى كه دلالت بر انشا و رضايت به مفهوم خود داشته باشند؛ بنابراين، تنها رضايت قلبى دو طرف، يا به شكل معاطاتى (ازدواج عملى بدون عقد و صيغه) همين طور صيغه عقد كتبى يا اشاره اى كه دلالت بر ازدواج كند<ref> افرادى كه لال هستند از اين حكم استثنا مى شوند.</ref> كافى نيست.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 246.</ref><br />
<br />
صيغه عقد بنابر احتياط لازم بايد به عربى خوانده شود و اگر مرد و زن نتوانند صيغه را به عربى صحيح بخوانند، با هر زبانى كه صيغه را بخوانند صحيح است و لازم نيست وكيل بگيرند، ولى بايد جمله اى بگويند كه معناى «زَوَّجْتُ وَ قَبِلْتُ» لغت عربى را بفهماند.<ref> توضيح المسائل، مسأله 2370.</ref><br />
<br />
صيغه عقد، چه توسط خود زوجين خوانده شود، چه توسط وكيل آن ها، بايد بعد از بيان شرايط و توافق و تعيين مهريه، اجرا شود و احتياط واجب آن است كه «ايجاب» از طرف زن و «قبول» از طرف مرد باشد.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 246-247، مسأله 1 و 4.</ref><br />
<br />
'''احكام عقد'''<br />
<br />
* 1- كسى كه صيغه عقد را جارى مى كند - خواه براى خود يا براى ديگرى -، بايد بالغ و عاقل باشد، همچنين بايد صيغه را صحيح و با قصد جدى پيوند ازدواج، جارى كند. <ref> همان، ص 249، مسأله 11.</ref><br />
<br />
* 2- اگر در عقد، يك حرف غلط خوانده شود كه معناى آن را عوض كند، عقد باطل است.<ref> توضيح المسائل، مسأله 2371.</ref><br />
<br />
* 3- زن و مرد تا يقين نكنند وكيل آن ها صيغه را خوانده است، نمى توانند به يكديگر نگاه محرمانه نمايند.<ref> همان، مسأله 2365.</ref><br />
<br />
* 4- رضايت كامل زن و مرد در صحت عقد، شرط است؛ بنابراين اگر زن يا مرد را مجبور به ازدواج كنند، عقد صحيح نيست مگر بعد از اجراى صيغه، ازدواج را بپذيرد و راضى شود.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 254، مسأله 25.</ref><br />
<br />
* 5- دخترى كه به حد بلوغ رسيده و رشيده است يعنى مصلحت خود را تشخيص مى دهد، اگر بخواهد شوهر كند، چنانچه باكره باشد. بايد از پدر يا جد پدرى خود اجازه بگيرد و اجازه مادر و برادر لازم نيست.<ref> توضيح المسائل، مسأله 2376.</ref><br />
<br />
* 6- اگر مرد پس از عقد و پيش از عروسى، زنش را [[طلاق]] بدهد، بايد نصف مهريه را به او بپردازد. همين طور اگر زن يا مرد در اين اثنا بميرند، زن يا وارثان او نصف مهريه را دريافت مى كنند.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 300، مسأله 13 و 14.</ref><br />
<br />
* 7- وجود برخى عيب ها در زن يا مرد، سبب باطل شدن عقد مى شود.<ref> توضيح المسائل، مسأله 2380-2381 و تحريرالوسيله، ج 2، ص 292-297.</ref><br />
<br />
===احکام مراسم عروسى ===<br />
<br />
'''<I>الف) مستحبات:</I>'''<br />
<br />
* 1- مستحب است عروسى در شب انجام گيرد و در شب يا روز عروسى، وليمه داده شود كه از سنت [[پيامبران]] است. وليمه يكى دو روزه مستحب است نه بيشتر و خوب است كه مؤمنان ثروتمند و فقير را به وليمه دعوت كرد و براى آنان نيز مستحب است اين دعوت را بپذيرند، گرچه روزه مستحبى گرفته باشند.<br />
<br />
* 2- مستحب است داماد هنگام عروسى، دو ركعت نماز و دعاهايى را كه از معصومين علیهم السلام رسيده بخواند و عروس و داماد با [[وضو]] باشند و داماد از خدا بخواهد كه فرزندش را مسلمان و سالم قرار دهد و او را از گزند وسوسه [[شيطان]] نگه دارد.<br />
<br />
* 3- بسم الله بگويد تا شيطان به آنان نزديك نشود.<ref> تحريرالوسيله، ج 2، ص 238-239، مسأله 6-8.</ref><br />
<br />
'''<I>ب) مكروهات:</I>'''<br />
<br />
* 1- در زمان هاى زير، آميزش مكروه است: شب و روزى كه ماه و خورشيد مى گيرند؛ روزى كه باد سياه يا زرد مى وزد يا زلزله رخ مى دهد، هنگام غروب خورشيد، شب اول ماه (جز ماه [[رمضان]])، شب نيمه هر ماه، شب چهارشنبه، شب [[عيد فطر]] و [[عید قربان]] و در مسافرت اگر آب براى غسل كردن يافت نمى شود.<br />
<br />
* 2- در اين حالات نيز آميزش كراهت دارد؛ رو به قبله و پشت به [[قبله]]، در كشتى، هنگام سيرى، ايستاده، زير آسمان و درخت ميوه.<ref> همان، ص 239-240، مسأله 8.</ref><br />
<br />
'''<I>ج) واجبات:</I>'''<br />
<br />
* 1- وقتى زن در اختيار همسرش قرار بگيرد و مطيع او شود بر شوهر واجب است مخارج او را اعم از خوراك، پوشاك، مسكن و لوازم ضرورى زندگى در حد متعارف تأمين كند، به شرط آن كه زن، همسر دائمى مرد باشد و بدون اجازه او از منزل خارج نشود (جز براى [[حج]] واجب) و مرتد نگردد.<ref> همان، ص 313-315، مسأله 1، 3، 5 و 8.</ref><br />
<br />
* 2- پس از عروسى، بر مرد واجب است همه مهريه زن را به او بپردازد و زن حق دارد آن را پيش از عروسى نيز طلب كند.<ref> همان، ص 299-300، مسأله 11 و 17.</ref><br />
<br />
* 3- بر زن، واجب است در مورد كامجويى هاى حلال، از شوهر خويش تمكين كند.<ref> توضيح المسائل، مسأله 2412.</ref><ref> فقه خانواده، علىاصغر الهامى نيا، ص 13.</ref><br />
<br />
==پانویس ==<br />
<references /><br />
<br />
[[رده:احکام خانواده]]<br />
[[رده:احکام ازدواج]]<br />
[[رده:سنت های پیامبر اکرم]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AE%D8%B6%D8%A7%D8%A8&diff=41788خضاب2014-05-17T11:25:38Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|[[دانشنامه جهان اسلام]]}}<br />
<br />
خِضاب، رنگ كردن موى سر و صورت و نيز دست و پا با موادى نظير حَنا. واژه خضاب از ريشه خ ض ب است به معناى حِنّا و كَتَم و مانند آن كه براى رنگ كردن بكار مىرود<ref>جوهرى؛ ابن منظور، ذيل «خضب».</ref> و مصدر آن به معناى «رنگ كردن چيزى» <ref>رجوع کنید به فيّومى، ذيل «خضب».</ref> و مقصود از آن رنگ كردن موى سر و محاسن است. <ref>ابنحجر عسقلانى، ج10، ص291؛ طريحى، ذيل «خضب».</ref> چون مادّه اصلى براى خضاب حناست، غالباً حنابستن مترادف خضاب كردن آمده است.<ref>رجوع کنید به جوهرى، ذيل «حنأ».</ref> فيّومى (همانجا) توضيح داده است كه براى رنگ كردن با حنا ريشه خ ض ب و براى رنگ كردن با ساير مواد ريشه ص ب غ بكار مىرود.<br />
<br />
خضاب كردن پيش از اسلام رايج بوده<ref>رجوع کنید به ابن ابى شيبه، ج8، ص335؛ عسكرى، قسم1، ص27؛ ذهبى، ج2، ص443؛ سيوطى، ذيل بقره: 124.</ref> و احاديث متعددى درباره استحباب آن براى مردان و زنان، <ref>رجوع کنید به حرّعاملى، ج2، ص82ـ85.</ref> به جز مصيبتديدگان،<ref>همان، ج2، ص87ـ88.</ref> روايت شده تا آنجا كه مجلسى (ص27) خضاب كردن را سنّت مؤكد به شمار آورده است. در يك حديث آمده كه خضاب هديه و سنّت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم است، به ويژه خضاب موى سر و ريش براى مردان و خضاب موى سر و دست و پا براى زنان.<ref>رجوع کنید به ابنبابويه، 1414، ج1، ص122؛ طبرسى، ص91؛ مجلسى، همانجا.</ref><br />
<br />
در روايات متعددى آمده است كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم خضاب مىكردند <ref>رجوع کنید به مجلسى، ص28.</ref> و پرداخت يك درهم براى خضاب را بهتر از [[انفاق]] هزار درهم مىدانستند و ديگران را براى احتراز از شباهت به يهود و نصارا بدان تشويق و از ترك آن منع مىكردند؛<ref>احمد بن حنبل، ج1، ص165؛ ابن بابويه، 1362ش، ج2، ص497ـ498.</ref> چون پيروان اين دو دين خضاب نمىكردند.<ref>بخارى، ج4، ص145ـ146؛ مسلم بن حجاج، ج6، ص156.</ref><br />
<br />
همچنين فوايد متعددى براى خضاب از آن حضرت روايت كردهاند، مثل خوشبوشدن، زينت دادن، موجب شادى مؤمنان و نيز افزايش عفاف بودن و شمارى از آثار اخروى.<ref>رجوع کنید به كلينى، ج5، ص567، ج6، ص480، 482ـ483؛ ابنبابويه، 1362ش، همانجا؛ طبرسى، ص92.</ref><br />
<br />
در روايات به ترتيبِ فضيلتْ رنگهاى سياه، قرمز و زرد براى خضاب كردن ذكر شده است.<ref>رجوع کنید به حرّعاملى، ج2، ص90ـ92.</ref> حتى خضاب به رنگ سياه، احتمالاً به سبب جلوه بيشتر آن، مصداق ايمان و موجب ترس دشمنان و از مصاديق قوت، مذكور در آيه 60 [[سوره انفال]] معرفى شده <ref>رجوع کنید به كلينى، ج6، ص480ـ483؛ ابنبابويه، 1414، ج1، ص123.</ref> و گفته شده است كه پيامبر سياه را نيكوترين رنگ براى خضاب مىدانستند اهل بيت آن حضرت نيز همين رنگ را برگزيده بودهاند.<ref>رجوع کنید به ابن سعد، ج5، ص 322؛ ابنماجه، ج2، ص1197.</ref><br />
<br />
در ميان روايات اهل سنّت درباره خضاب به رنگ سياه دو دسته حديث ديده مىشود؛ دستهاى در جواز و برخى در نهى از آن <ref>رجوع کنید به ابن ماجه، همانجا؛ نسائى، ج8، ص138.</ref> بر اين اساس، فقهاى اهل سنّت درباره حكم خضاب سياه اختلافنظر دارند.<ref>رجوع کنید به ابن حجر عسقلانى، ج10، ص292؛ مباركفورى، ج5، ص355ـ361.</ref> طبرانى هر دو دسته روايات را صحيح شمرده است، <ref>رجوع کنید به نووى، شرح صحيح مسلم، ج14، ص80.</ref> اما ابن ابىحاتِم (ج4، ص185) و ابن جوزى (ج3، ص55) برخى از اين روايات را مجعول يا شبهمجعول خواندهاند. همچنين نقدهاى سندى و متنى متعددى بر روايات نهى از خضاب سياه وارد شده است. <ref>رجوع کنید به مباركفورى، ج5، ص358ـ361؛ مطيرى، ص25ـ56.</ref> ابنقيم جوزيه (ص 286) نيز كوشيده است وجه نهى از خضاب سياه را بيان كند.<br />
<br />
از ديگر موادى كه براى خضاب بستن در روايات بدان اشاره شده، حَنا است <ref>رجوع کنید به ابنماجه، ج2، ص1196ـ1197؛ حرّعاملى، ج2، ص94ـ97.</ref> كه خضاب كردن با آن را يكى از سنّتهاى پيامبران <ref>ابن بابويه، 1363ش، ج1، ص242؛ همو، 1414، ج1، ص52؛ درباره اختلاف محدّثان در الفاظ اين روايت رجوع کنید به طريحى، ذيل «حنأ».</ref> و آن را خضاب اسلام (طبرسى، ص91) معرفى كردهاند و فوايد و آثارى براى آن بيان كردهاند.<ref>رجوع کنید به طبرسى، همانجا؛ حرّعاملى، ج2، ص73ـ77، 94ـ95، 355.</ref> گفته شده است پيامبر اكرم بانوان را به خضاب كردن ناخنها با حنا امر مىكرد.<ref>طريحى، همانجا.</ref><br />
<br />
در روايات آمده است كه برخى امامان [[شيعه]] از حنا جهت خضاب بستن استفاده مىكردند.<ref>رجوع کنید به كلينى، ج6، ص509.</ref> البته برخى بر اين گمان بودهاند كه خضاب كردن با حنا موجب افزايش موى سفيد مىشود، از اين رو چندان تمايلى بدان نداشتند.<ref> رجوع کنید به همان، ج6، ص480.</ref> به گفته جبورى و حسينى (ص34) مردم كربلا بر اين باور بودهاند كه حضرت زهرا سلاماللّه عليها در شب عروسى خويش، از حنا جهت خضاب استفاده كرده بود به اين جهت حنابستن عروس را «حَنَّةالزهرة» مىگفتهاند. در ايران و بحرين نيز رسم حنابندان در شب عروسى رواج داشته است.<ref>رجوع کنید به كتيرايى، ص201ـ205؛ عدنانى، ص127ـ128.</ref> در ايران همچنين دست و پاى محتضر را حنا مىبستند و اين كار را مايه سهولت كار ميت در قبر و پرسش نكير و منكر تلقى مىكردند.<ref>كتيرايى، ص266؛ درباره كاربردهاى ديگر حنا در آداب و رسوم ايرانى رجوع کنید به همان، ص117، 120؛ ماسه، ج1، ص93.</ref><br />
<br />
در گذشته برخى افراد، گاهى با حنا نقوشى بر دست و پاى خود ايجاد مىكردند كه به نگار معروف بود.<ref>كتيرايى، ص202؛ سمسار، ص35.</ref> اما در روايتى، نقش كردن روى بدن با رنگ نهى شده است.<ref>رجوع کنید به كلينى، ج5، ص519ـ520.</ref><br />
<br />
از ديگر مواد خضاب، كَتَم <ref>درباره اين گياه رجوع کنید به جوهرى؛ ابنمنظور، ذيل «كتم»؛ ابن قيم جوزيه، ص285.</ref> است كه در روايات، گاه جداگانه <ref>رجوع کنید به حرّعاملى، ج2، ص92.</ref> و گاه به همراه حنا،<ref>رجوع کنید به همان، ج2، ص96ـ97.</ref> به آن اشاره و گفته شده است كه پيامبر اكرم و برخى امامان عليهمالسلام از حنا و كتم براى خضاب كردن استفاده مىكردند.<ref>رجوع کنید به ابن ابىعاصم، ج1، ص300؛ كلينى، ج6، ص481؛ ابنبابويه، 1414، ج1، ص122؛ طبرسى، ص91.</ref> طبق يك روايت، پيامبر صلى اللّه عليه و آله اين دو مادّه را بهترين مواد خضاب ذكر كرده است.<ref>رجوع کنید به نسائى، ج8، ص139؛ طبرسى، ص92.</ref> <br />
<br />
پيامبر اكرم گاه محاسن خود را به رنگ زرد خضاب مىكرد<ref>ابن ماجه، ج2، ص1198.</ref> و براى آن از دو گياه وَرْس (درباره آن رجوع کنید به دينورى، ج3، ص165ـ167؛ ابن منظور، ذيل «ورس») و زعفران استفاده مىنمود.<ref>رجوع کنید به ابوداوود، ج2، ص291؛ نسائى، ج8، ص186.</ref> [[امام صادق]] عليهالسلام نيز براى خضاب به رنگ زرد از خطمى همراه با حنا استفاده مىكرد.<ref>رجوع کنید به طبرسى، ص90.</ref><br />
<br />
گاه از مادّه خَلُوق براى درمان و نيز خضاب كردن ياد شده، <ref>رجوع کنید به ابناثير، ذيل «خلق»؛ مجلسى، ص28.</ref> اما در روايات مداومت بر استعمال آن مورد نهى قرار گرفته است.<ref>رجوع کنید به كلينى، ج6، ص517؛ براى تفصيل اين بحث رجوع کنید به عدنانى، ص379ـ382.</ref><br />
<br />
در خضاب از گياهان ديگرى مانند عَنْدَم، عِشرِق، شقايق و دَرماء نيز استفاده مىشده، اما در احاديث اشارهاى به آنها نشده است.<ref>درباره اين گياهان و برخى ديگر از گياهان مورد استفاده براى خضاب رجوع کنید به دينورى، ج3، ص165ـ183؛ زكيه عمر على، ص61ـ65.</ref><br />
<br />
ظاهراً به دليل كاركرد اصلى خضاب، يعنى حفظ آراستگى و ايجاد نشاط اجتماعى، خضاب كردن در برخى مواقع و موارد نهى و اين كار مكروه تلقى شده است.<ref>رجوع کنید به مفيد، ص58؛ طوسى، 1401، ج1، ص181ـ182؛ درباره سبب اين كراهت رجوع کنید به مفيد، همانجا؛ بحرانى، ج3، ص274ـ275؛ براى روايات ديگر رجوع کنید به حرّعاملى، ج2، ص222.</ref><br />
<br />
همچنين بنابر روايات، كم شدن يا از بين رفتن رنگ خضاب مورد نهى قرارگرفته<ref>رجوع کنید به حرّعاملى، ج2، ص86ـ88.</ref> و به نظر حرّ عاملى تكرار خضاب مستحب بوده است.<br />
<br />
ديگر اين كه خضاب بستن دستان براى بانوان توصيه شده <ref>رجوع کنید به حر عاملى، ج2، ص97.</ref> و از طرف ديگر، طريحى (ذيل «خضب») تصريح كرده كه دليلى براى استحباب خضاب دست براى مردان نيافته است. مجلسى (ص27) نيز خضاب كردن دست و پا را براى مردان علىالاصول مكروه شمرده است، چرا كه اين كار موجب شباهت مردان به زنان مىشده است.<ref>رجوع کنید به كلينى، ج8، ص38؛ نيز رجوع کنید به ابوداوود، ج2، ص462؛ بيهقى، ج8، ص224.</ref><br />
<br />
همچنين احاديث متعددى درباره حكم خضاب براى زنِ مُحرم، با توجه به جنبه زينت داشتن آن، روايت شده كه آراى فقهاى شيعه نيز درباره آن متفاوت است.<ref>رجوع کنید به صابرى همدانى، ج2، ص314ـ316؛ درباره نظر علماى اهلسنّت در اين موضوع رجوع کنید به نووى، المجموع، ج7، ص219ـ220.</ref> طوسى <ref>1407ـ1417، ج2، ص295.</ref> خضاب زن هنگام احرام را اگر به قصد زينت باشد، منع كرده و اگر به قصد تبعيت از سنّت باشد، بى اشكال دانسته است.<br />
<br />
درباره خضاب رسالههايى نگاشته شده است؛ از جمله الخضاب بالسواد عندالشيعة والسنة، تأليف ميرزانجمالدين طهرانى كه در آن مصادر تمام روايات مربوط با نام كتاب و عنوان باب مشخص شده است. شيخ محمدحسين قمشهاى نجفى (متوفى 1336) نيز رساله مبسوط الخضابية را در اين باره نوشته است.<ref>آقا بزرگ تهرانى، ج7، ص176.</ref> از اهل سنّت نيز رساله على بن محمدسعيد سُوَيدى (متوفى 1237) درباره خضاب <ref>زركلى، ج5، ص17.</ref> و كتاب الحِلية فى خضاباللحية اثر سيد نورالدين واعظ بغدادى <ref>بغدادى، ج2، ستون461.</ref> در خور ذكر است.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* دانشنامه جهان اسلام، جلد 15، ذیل مدخل ''خِضاب'' از حميد باقرى، در دسترس در پایگاه دانشنامه جهان اسلام.<br />
[[رده:سنت های پیامبر اکرم]]<br />
[[رده:پیامبر اکرم]]<br />
[[رده:آداب و سنن]]<br />
[[رده:اخلاق فردی]]<br />
[[رده:صفات پسندیده]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B3%D8%A7%D8%AF%D9%87_%D8%B2%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85_(%D8%B5)&diff=41786ساده زیستی پیامبر اکرم (ص)2014-05-17T11:23:23Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>{{نیازمند ویرایش فنی}}<br />
ساده زيستي مورد نظر اسلام عبارت است از عدم دل بستگي به مظاهر دنيا و رهايي از تجملات و تشريفات زايد زندگي و بي پيرايه بودن که مقابل آن، تجمل گرايي و رفاه زدگي است.<br />
<br />
== خوراک پیامبر(ص) ==<br />
<br />
عمر میگفت:روزی به اتاق پیامبر(ص) رفتم، دیدم او بر بوریا خفته بود و بوریا بر پهلوی او رد انداخته بود و اندوخته خوراک پیامبر(ص) هم چیزی جز دو مشت جو و یک مشت تره نبود؛ گریهام گرفت. پیامبر(ص) فرمود:ای پسر خطاب چرا گریه میکنی؟ گفتم:چرا گریه نکنم تو برگزیده خدایی و این اندوخته غذایی توست در حالی که خسرو و قیصر غرق در میوه و نعمتهای فراوانند، فرمود:ای عمر خشنود نیستی که دنیا از آن ایشان و آخرت از آن ما باشد؟ من هم پذیرفتم.<ref>. بیهقی،سنن الکبری،بیروت،دارالفکر،ج7ص46؛ابن حبان،صحیح ابن حبان،موسسه الرساله،1414،ج9ص497</ref><br />
<br />
روایتهای مختلفی در مورد خوراک ایشان نقل شده است؛ از جمله اینکه ایشان هیچ گاه سه شب متوالی سیر غذا نخورد، تا رحلت فرمود.<ref>. <br />
<br />
طبرسی،الاحتجاج،نجف،دارالنعمان،1386ج1ص335؛سنن الکبری،ج2ص150</ref> گاهی سه ماه متوالی بر خانواده پیامبر(ص) میگذشت که آتشی برای پختن غذا روشن نمیکردند؛ زیرا بیشتر خوراک ایشان آب و خرما بود، گاه همسایهها زیادی شیر گوسفندان خود را برای پیامبر(ص) میفرستادند.<ref>. ابن سعد،طبقات الکبری،بیروت،دارصادر،بی تا،ج1ص307؛سنن الکبری،ج7ص47</ref> پیامبر(ص) حتی دو روز پیاپی از نان جو هم سیر نشد.<ref>. احمدبن حنبل،مسنداحمد،بیروت،دارصادر،بی تا،ج6ص97؛ابن کثیر،البدایة والنهایة،بیروت،داراحیاءالتراث العربی،<br />
1408ج6ص58</ref><br />
<br />
از انس بن مالک نقل است، فاطمه(ع) قطعه نانی برای رسولخدا آورد، پیامبر(ص) فرمود:ای فاطمه این چیست؟ گفت:قرص نانی پختهام، دلم آرام نگرفت تا این قطعه را برای شما آوردم. فرمود:دخترم این اولین غذایی است که از سه روز پیش تاکنون به دهان پدرت رسیده است.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص400؛ابن عساکر،تاریخ مدینه دمشق،بیروت،دارالفکر،1415،ج4ص122</ref> باز از انس بن مالک است، هرگز در غذای روز یا شب پیامبر(ص) نان و گوشت با هم در سفره نبود؛ مگر در مهمانیها.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص404؛صحیح ابن حبان،ج14ص274</ref> از ابوامامه نقل شده که گفته است:هیچ گاه از سفره خاندان پیامبر(ص) حتی قطعه نان جوینی هم باقی نمیماند.<ref>. شیخ حرعاملی،وسائل الشیعه،قم،موسسه آل البیت،چاپ دوم1414ج5ص54؛فضل الله؛راوندی،النوادر،قم،دارالحدیث،ص152</ref><br />
<br />
== پوشاک پیامبر(ص) ==<br />
<br />
پیامبر سادگی را در پوشاک هم رعایت میکرد. ایشان بعضی اوقات جامه خود را وصله میکرد.<ref>. شیخ صدوق،امالی،قم،موسسه بعثت،1417ص130؛مکارم الخلاق،ص115</ref> گاهی لباس پشمینه میپوشید.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص456؛ذهبی،میزان الاعتدال،بیروت،دارالمعرفه،ج3ص128</ref><br />
<br />
از انس بن مالک روایت شده، پادشاه روم ردایی از سندس به پیامبر(ص) هدیه کرد، رسولخدا آن را پوشید، مردم گفتند:ای رسولخدا آیا این جامه از آسمان بر شما نازل شده است؟ پیامبر(ص) فرمود:از این تعجب میکنید و حال آنکه سوگند به کسی که جانم در دست اوست، دستمالی از دستمالهای سعد بن معاذ در بهشت، بهتر از این است. آن گاه آن را نزد جعفر بن ابیطالب فرستاد که به نجاشی برگرداند<ref>. بخاری،صحیح،استانبول،دارالفکر،1401،ج7ص28؛طبقات الکبری،ج1ص457</ref> و در نقل دیگر قبای حریری به رسولخدا هدیه شد که نخست آن را پوشید و در آن نمازگزارد؛ سپس از پوشیدن آن منصرف شد و آن را بیرون آورد و فرمود:برای پرهیزکاران شایسته نیست.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص465</ref><br />
<br />
محل خواب حضرت نیز بسیار ساده بود. تشک پیامبر(ص) چرمی از لیف خرما بود.<ref>. همان؛تاریخ مدینه دمشق،ج4ص105</ref> از عایشه نقل است که روزی بانویی از انصار به خانه ما آمد و رختخواب پیامبر که یک عبای تاشده بود، دید و تشکی انباشته از پشم فرستاد، چون رسولخدا پیش من آمد، فرمود:این چیست؟ گفتم:بانوی انصاری چون رختخواب شما را دید این را فرستاد. پیامبر فرمود:این را برگردان،ای عایشه اگر میخواستم خداوند کوههایی از طلا و نقره در اختیارم قرار میداد.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص465؛الحلبی،السیرة الحلبیه،بیروت،دارالمعرفه،1400،ج3ص454</ref> باز از عایشه نقل است که میگفت:معمولا عبایی را دو لایه پهن میکردم؛ شبی پیامبر(ص) آمد و من آن عبا را چهار لایه کرده بودم، چون پیامبر(ص) دراز کشید، فرمود:ای عایشه امشب رختخواب من چه تغییری کرده است که چون هر شب نیست، گفتم:آن را چهار لایه کردم فرمود:به حال اول برگردان.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص467؛البدایة والنهایة،ج6ص56</ref> <br />
<br />
در روایت دیگری از عبدالله بن مسعود است که میگفت، پیامبر(ص) بر روی حصیری خوابید که روی پوست ایشان اثر و نشانه انداخته بود؛ چون بیدار شد، من شروع به دست کشیدن به محل نشان حصیر کردم و گفتم چه میشود؛ اگر به ما اجازه فرمایی که روی این حصیر چیزی بگسترانیم تا از تاثیر ان محفوظ بمانی؟ پیامبر(ص) فرمود:مرا با دنیا چه کار است، مثل من و دنیا چون سواری است که زیر درختی سایه میگیرد و سپس به سرعت حرکت میکند و درخت را رها میکند.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص363؛تاریخ مدینه دمشق،ج3ص390</ref><br />
<br />
== مرکب پیامبر(ص) ==<br />
<br />
تواضع و فروتنی پیامبر(ص) به حدی بود که در وسایل و زندگی شخصی ایشان نمود داشت، از جمله مرکب ایشان بود، ایشان علاوه بر اسب بر شتر و قاطر نیز سوار میشدند.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص372؛متقی هندی،کنزالعمال،بیروت،موسسه الرسالة،1409،ج7ص98</ref> و گاهی نیز کسی را هم ترک خود سوار میکرد.<ref>. امالی،ص130؛مکارم الاخلاق،ص115</ref> در مواردی هم بر خر بیپالان سوار میشد.<ref>. ابن شهرآشوب،مناقب،نجف،مکتبة الحیدریة،1376،ج1ص127</ref> در بعضی مواقع نیز با پای پیاده بدون دستار و کلاه راه میرفتند.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص499؛ذهبی،تاریخ الاسلام،بیروت،دارالکتب العربی،1407،ج6ص31</ref><br />
<br />
== خانه پیامبر(ص) ==<br />
<br />
واقدی از عبدالله بن زید هذلی نقل کرده که میگفته است:من خانههای همسران رسولخدا را در آن موقع که به فرمان عمر بن عبدالعزیز ویران کردند، دیدم دیوار حیاطها از خشت خام بود و هر حیاط دارای حجرههایی از چوب و شاخ خرما بود که میان آنها را گل اندود کرده بودند، حتی در یک مورد که امسلمه در نبود، پیامبر(ص) حجره خود را با خشت خام بنا کرد؛ چون رسولخدا برگشتند و متوجه شدند فرمودند:این چیست؟ امسلمه گفت:ای رسولخداخواستم از دید مردم محفوظ باشم، فرمودند، ای امسلمه بدترین چیزی که اموال مسلمانان در آن راه خرج شود، ساختمان است.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص499؛مقریزی،امتاع الاسماع،بیروت،دارالکتب العلمیه،1420،ج10ص94</ref><br />
در زمان ولید بن عبدالملک و به دستور وی حجرههای همسران رسولخدا ضمیمه مسجد شد، سعید بن مسیب گفت:به خدا سوگند دوست میداشتم که آن حجرهها را به همان حال نگه میداشتند، تا آنکه مردم مدینه و هر کس به آنجا میآید، ببیند رسولخدا در زندگی خود به چه مقدار کفایت میکرد و موجب شود که مردم از مال اندوزی و فخرفروشی دست بردارند و به زهد روآورند.<ref>. امالی،ص130،مکارم الاخلاق،ص115</ref><br />
<br />
== پرهیز از خوی استکبار ==<br />
<br />
یکی از نمودهای سادهزیستی، پرهیز از خوی استکباری است. رسولخدا فرمود:پنج کار را ترک نمیکنم، تا پس از آن برای امتم سنت گردد؛ روی زمین با غلامان غذا خوردن، سوار الاغ بیپالان شدن بز را با دست خود دوشیدن، لباس پشمینه پوشیدن و به کودکان سلام کردن.<ref>. مکارم الاخلاق،ص22</ref> ایشان هنگامی که سواره بود، اجازه نمیداد، کسی پیاده با آن حضرت حرکت کند، یا او را با خود سوار میکرد و یا اگر فرد نمیپذیرفت، میفرمود:جلوتر برود و در فلان مکان منتظر باشد.<ref>. ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه،داراحیاءالکتب العربی،1961،ج11ص196</ref> با توانگر و تنگدست یکسان مصافحه میکرد؛<ref>. همان</ref> اگر به خوردن چیزی دعوت میشد، آن را کوچک نمیشمرد، هر چند خرمایی پوسیده باشد.<ref>. مناقب آل ابی طالب،ج1ص127</ref><br />
<br />
در خوراک و پوشاک بر غلامان و کنیزانش برتری نمیجست.<ref>. السیرة الحلبیه،ج3ص448</ref> دعوت هر کس را چه آزاد و چه غلام میپذیرفت. در دورترین نقاط شهر از بیماران عیادت میکرد.<ref>. امتاع الاسماع،ج2ص189</ref> در خانه به اهل خانه کمک میکرد.<ref>. همان،ص190</ref> هنگام نشستن تکیه نمیکرد.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص371؛امتاع الاسماع،ج7ص335</ref><br />
<br />
پیامبر(ص) فرمود:من همان طور غذا میخورم که برده غذا میخورد، همانطور مینشینم که برده مینشیند که من بندهای از بندگان خدایم.<ref>. طبقات الکبری،ج1ص394</ref> پیامبر(ص) حتی در سلام کردن به کودکان نیز سبقت میگرفت. از انس بن مالک نقل است که پیامبر(ص) مرا برای انجام کاری فرستاد، گروهی از کودکان را دیدم و با ایشان نشستم که پیامبر(ص) آمد و به کودکان سلام کرد. <ref>. مکارم اخلاق،ص16</ref><br />
از ابوذر نقل است که رسولخدا بدون امتیاز در میان اصحاب خود مینشست، هر گاه بیگانهای وارد مجلس میشد، ایشان را نمیشناخت، تا این که بپرسد.<ref>. سوره احزاب،آیه28-29</ref><br />
<br />
علاوه بر این که خود پیامبر(ص) خصلت سادهزیستی داشت، حتی از جانب خدا مامور بود به همسران خود که درخواست زندگی بهتری داشتند، وحی خداوند را اعلام کند:«یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیاة الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخرة اعد للمحسنات منکن اجرا عظیما».<ref>. حضرت علی«علیه السلام»،نهج البلاغه،ترجمه محمددشتی،قم،مشرقین،چاپ چهارم،1379،خطبه160ص300</ref> ای پیامبر(ص) به زنان خود بگو؛ اگر شما زندگانی و زینت دنیا را میخواهید، بیایید تا من مهر شما را پرداخته و همه را به خوبی طلاق دهم و اگر طالب خدا و رسول و مشتاق آخرت هستید، همانا خدا به نیکوکاران از شما اجر عظیم عطا خواهد کرد. <br />
<br />
== سادهزیستی پیامبر(ص) از زبان علی(ع) ==<br />
<br />
علی(ع) پیامبر(ص) و زندگی او را این گونه توصیف میکند:« پیامبر(ص) از دنیا چندان نخورد که دهان را پرکند و به دنیا با گوشه چشم نگریست، دو پهلویش از تمام مردم فرو رفتهتر و شکمش از همه خالیتر بود، دنیا را به او نشان دادند؛ اما نپذیرفت... روی زمین مینشست و غذا میخورد و چون برده ساده مینشست، با دست خود کفش خود را وصله میزد و جامه خود را با دست خود میدوخت... پردهای بر در خانه آویخته بود که نقش و نگار داشت، به یکی از همسران فرمود:این پرده را از چشمان من دور کن که هر گاه نگاهم به آن میافتد، به یاد دنیا و زینتهای آن میافتم، پیامبر(ص) با دل از دنیا روی گرداند و یادش را از جان خود ریشه کن کرد...»<ref>. محمدی ری شهری وهمکاران،حکمت نامه پیامبراعظم،قم،دارالحدیث،1386،ج8ص200</ref><br />
<br />
== مراتب سادهزیستی ==<br />
<br />
مراتب سادهزیستی از دو منظر مورد توجه است:<br />
1.سادهزیستی خود یکی از مراتب زهد است و برای رسیدن به زهد باید این مرحله را طی کرد. سادهزیستی هر چند به معنای زهد و بیرغبتی به دنیا نیست؛ ولی یکی از راههای کسب آن است و ترویج فرهنگ سادهزیستی در جامعه به تقویت فرهنگ زهدگرایی میانجامد.<ref>. مصطفی؛دلشادتهرانی،سیره نبوی«منطق عملی»،تهران،دریاچاپ دوم،1385ج1ص327</ref><br />
<br />
2.سادهزیستی دارای مراتبی است که با توجه به شخصیت و شأنیت افراد متفاوت است. به طوری که لزوم سادهزیستی در رهبران و کارگزاران از شدت بیشتری برخوردار است و هر چه مسوولیتها سنگینتر شود، سادهزیستی یک امر واجب میشود.<ref>. شرح نهج البلاغه،ج11ص32</ref><br />
<br />
امام علی میفرماید:بر پیشوایان حق است تا میتوانند خود را به حال فقیرترین مردم درآورند، تا فقیر به فقرش راضی باشد.<ref>. مجلسی،بحارالانواربیروت،الوفاءچاپ دوم،1403،ج69ص47</ref><br />
<br />
== مقایسه فقر و سادهزیستی ==<br />
<br />
فقر به معنای ناداری است که در روایات امری نکوهیده است. پیامبر(ص):فقر از کشته شدن سختتر است. امام علی:گور بهتر از فقر و ناداری است؛<ref>. شرح نهج البلاغه،ج17ص119</ref> اما در مورد سادهزیستی باید گفت که فرد در عین توانایی داشتن زندگی بهتر با توجه به درجه معنویت خود و تأسی از ائمه معصومین، خود به دنبال زندگی ساده و بیپیرایه است. «از طرفی برای سادهزیستی حدود و مرزهایی وجود دارد که این حدود لایتغیر است، از جمله نفی اسراف، تبذیر، اتراف و تجمل است و هم چنین رعایت کفاف، عفاف، قناعت و...است، با توجه به این نکات سادهزیستی علیرغم تغییر صورت آن در زمانهای مختلف دارای حدود و مرزهای ثابت است.»<ref>. سیره نبوی «منطق عملی»،ج1ص359؛برای مطالعه بیشتردرموردساده زیستی پیامبربه همین کتاب رجوع شود</ref> در مقایسهای دیگر باید گفت سادهزیستی امری پسندیده و مورد توجه معصومین است.<br />
<br />
شهید مطهری در باب سیره عملی پیامبر اکرم(ص) مینویسد: زهد و ساده زیستی از اصول زندگی او بود. در عین سادگی طرفدار فلسفه فقر نبود. بکارگیری مال و ثروت را به سود جامعه و در راههای مشروع لازم میشمرد و میفرمود: «نعم المال الصالح للرجل الصالح».<ref> وحی و نبوت، شهید مطهری، تهران، صدرا، ص136.<br />
</ref><br />
<br />
مسلما ادامه حیات در گرو بهره برداری و استفاده از امکانات موجود و سرمایه های دنیوی است. پروردگار متعال به پیامبر مکرم اسلام میگوید: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زینَةَ اللّهِ الَّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالْطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هی لِلَّذینَ آمَنُواْ فی الْحَیاةِ الدُّنْیا خالِصَةً یوْمَ الْقِیامَةِ کَذالِکَ نُفَصِّلُ الآیاتِ لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ؛<ref> اعراف،32 </ref>. بگو ای پیامبر چه کسی زینتهای خدا را که برای بندگان خود آفریده است حرام کرده و از صرف رزق حلال و پاکیزه منع نموده؟ بگو این نعمتها در دنیا برای اهل ایمان است و خالص اینها در آخرت برایشان خواهد بود.<br />
<br />
==پانویس == <br />
<references /><br />
<br />
== منابع ==<br />
*فاطمه عادلی،ساده زيستي پيامبر(ص)،[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37927 پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام]،بازیابی: 27 اردیبهشت1393.<br />
<br />
*زهرا نساجی،خانواده ها و رعایت الگوی مصرف، پیام زن ، مهر 1388 ، شماره 211،<br />
ص 24،در دسترس در[http://www.hawzah.net/fa/Magazine/View/3992/7029/85229 پایگاه اطلاع رسانی حوزه]،بازیابی: 27 اردیبهشت 1393.<br />
[[رده:سنت های پیامبر اکرم]]<br />
[[رده:پیامبر اکرم]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%B3%DA%A9%D9%86_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1&diff=41785مسکن پیامبر2014-05-17T11:23:10Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>{{نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
== مسکن و خانه های همسران پیامبر ==<br />
<br />
واقدی از عبدالله بن زید هذلی نقل کرده که میگفته است: من خانه های همسران رسولخدا را در آن موقع که به فرمان عمر بن عبدالعزیز ویران کردند، دیدم دیوار حیاطها از خشت خام بود و هر حیاط دارای حجره هایی از چوب و شاخ خرما بود که میان آنها را گل اندود کرده بودند، حتی در یک مورد که ام سلمه در نبود، پیامبر(ص) حجره خود را با خشت خام بنا کرد؛ چون رسولخدا برگشتند و متوجه شدند فرمودند: این چیست؟ ام سلمه گفت: ای رسولخدا خواستم از دید مردم محفوظ باشم، فرمودند، ای ام سلمه بدترین چیزی که اموال مسلمانان در آن راه خرج شود، ساختمان است<ref> .طبقات الکبری،ج1ص499؛مقریزی،امتاع الاسماع ،بیروت،دارالکتب العلمیه،1420،ج10ص94 </ref><br />
در زمان ولید بن عبدالملک و به دستور وی حجره های همسران رسولخدا ضمیمه مسجد شد، سعید بن مسیب گفت: به خدا سوگند دوست میداشتم که آن حجره ها را به همان حال نگه میداشتند، تا آنکه مردم مدینه و هر کس به آنجا میآید، ببیند رسولخدا در زندگی خود به چه مقدار کفایت میکرد و موجب شود که مردم از مال اندوزی و فخرفروشی دست بردارند و به زهد روآورند. <ref> امالی،ص130،مکارم الاخلاق،ص115<br />
</ref> <br />
<br />
== آداب و سنن آن حضرت در مسكن ==<br />
<br />
1. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت در حالى كه خشتى بر روى خشتى ننهاد.<br />
<br />
2. رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: مسجدها مجالس پيامبران است.<br />
<br />
3. امام صادق عليه السّلام فرمود: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله هر گاه مى خواست در گرماى تابستان از خانه بيرون رود روز پنجشنبه مى رفت، و هر گاه مى خواست در سرماى زمستان به خانه باز گردد روز جمعه به خانه بازمى گشت.<br />
<br />
4. حضرت خديجه عليها السّلام گويد: پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله هنگامى كه وارد خانه مى شد ظرف آب طلب مى كرد و براى نماز وضو مى گرفت، آن گاه بر مى خاست و دو ركعت نماز كوتاه مى گزاشت، سپس به بستر خواب مى رفت.<br />
<br />
5-امام صادق عليه السّلام فرمود: خانه هيچ پيامبرى نبود مگر آنكه در آن كبوترى نگهدارى مى شد، زيرا سفيهان جنّ با بچه هاى خانه سر به سر مى گذارند، اما وقتى كبوتر در خانه باشد با آنها بازى مى كنند و به اهل خانه كارى ندارند.<br />
<br />
6- امام صادق عليه السّلام فرمود: در خانه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله يك جفت كبوتر سرخ رنگ بود.<br />
<br />
7-امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كراهت داشت كه بدون چراغ وارد خانه تاريك شود.<br />
<br />
8- امام صادق عليه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دوست داشت كه در زمستان دخول و خروجش از خانه در شب جمعه باشد.<br />
<br />
9-امام صادق عليه السّلام فرمود: سقف خانه ها را )با عكس هاى حيوانات و صورت جانداران ( نقاشى نكنيد، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از اين كار كراهت داشت.<br />
<br />
<br />
==پانویس == <br />
<references /><br />
<br />
== منابع ==<br />
*سنن النبی باب آداب پیامبر در مورد مسکن. <br />
*فاطمه عادلي،ساده زيستي پيامبر(ص)،[http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=37927 پژوهشگاه باقرالعلوم علیه السلام]، بازیابی: 27 اردیبهشت 1393.<br />
[[رده:تاریخ پیامبر اسلام]]<br />
[[رده:آداب و سنن]]<br />
[[رده:پیامبر اکرم]]<br />
[[رده:سنت های پیامبر اکرم]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%AA%D8%AD%D9%86%D8%AB&diff=41784تحنث2014-05-17T11:21:50Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>{{مدخل دائرة المعارف|[[دانشنامه جهان اسلام]]}}<br />
<br />
تَحَنُّث، سنّتی پیش از بعثت که طی آن پیامبر اکرم صلی اللّه علیه و آله و سلم هر سال مدتی را در [[غار حِرا]] به خلوت و عبادت می گذراند.<br />
<br />
حِنْث در لغت به معنای «گناه بزرگ» که شرک از مصادیق آن است<ref>رجوع کنید به [[سوره واقعه]]: 46.</ref> و نیز به معنای مرحلة بلوغ و تکلیف، شکستن سوگند و میل به حق یا باطل است.<ref>فراهیدی، ج3، ص206، ذیل «حنث»؛ ازهری، ج4، ص480، ذیل «حنث».</ref><br />
<br />
تحنّث از مادّة حنث معنایی مخالف دارد و کاری است که بدان وسیله از گناه دوری جویند و خدا را عبادت کنند.<ref>ازهری، همانجا؛ ابن سیده، ج3، ص223؛ راغب اصفهانی، ذیل «حنث».</ref> برخی تحنّث را تعبّد معنی کرده اند<ref>مثلاً رجوع کنید به بخاری جعفی، ج1، ص3.</ref> یا به جای تحنّث واژه های تعبّد و نسک را بکار برده اند.<ref>رجوع کنید به ابن اثیر، ج2، ص48؛ ذهبی، ص129.</ref> در پاره ای منابع تاریخی نیز تحنّث برابر با تألُّه (بندگی و پارسایی) و تبرّر (نیکوکاری) آمده است.<ref>ابن هشام، ج1، ص251؛ بلاذری، ج1، ص84؛ طبری، ج2، ص300.</ref><br />
<br />
مجموعاً تحنّث اجتناب از گناه است و این معنای سلبی معمولاً با حالتی روحی مانند خلوت نشینی و مراقبت نفس یا نیکوکاری <ref>مثلاً رجوع کنید به ازهری، ج4، ص481.</ref>، توأم می شده است بنابراین تحنّث، بالملازمه در مفهوم عام عبادت می گنجد و در اصل مترادف تعبّد یا نوع خاصی از عبادت یا تعهد انجام دادن وظیفه عبادی نیست.<ref>قس کالدر، ص234ـ239.</ref><br />
<br />
از بعضی روایات برمی آید که پیش از اسلام تحنّث در میان قریش شناخته شده بود. به گزارش ابن سعد از واقدی، کسانی از قریش ماه [[رمضان]] را در حرا به تحنّث می گذراندند، در آنجا فقرا را اطعام می کردند و پس از آن به [[مکه]] می رفتند و هفت بار کعبه را طواف می کردند.<ref>بلاذری، ج1، ص105؛ نیز رجوع کنید به ابن هشام، همانجا.</ref><br />
<br />
به گفته بلاذری، عبدالمطلب نیای پیامبر این سنّت را در میان قریش پایه گذاری کرد،<ref>ج1، ص84.</ref> اما ابن هشام تحنّث را استمرار سنّتی حنیفی دانسته است. به گفته وی<ref>همانجا.</ref> تحنّث و تحنّف در عربی به یک معنی (حنیفیّت) است و تحنّث از ابدال ف به ث ساخته شده است.<ref>نیز رجوع کنید به جوهری، ج1، ص280؛ ابن سیده، همانجا.</ref> در آستانه ظهور اسلام چند تن از قریش که حنیف (جمع: حُنَفا) خوانده شده اند، از برخی عادات قوم خود مانند بت پرستی و خوردن مردار و خون و قربانیانِ بتها پرهیز می کردند، از جمله زید بن عَمرو بن نُفَیل که از مشرکان انتقاد می کرد و برای آنکه از آزار عم خود، خطّاب بن نفیل در امان بماند به کوه حرا پناه می برد.<ref>ابن اسحاق، ص97؛ ابن هشام، ج1، ص237ـ240، 244ـ247؛ زریاب خویی، ص79ـ81</ref> با این همه گفته می شود که تحنّث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نه پیروی از سنّت قریش بوده است و نه پیروی از روش حنفا.<br />
<br />
از بعضی روایات برمی آید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با تفکر و تأمل و فطرت پاک خود از گناهان دوری گزید و در پی مجاهدات و مراقبات و تحنّث به رسالت مبعوث گردید و بار سنگین جاهلیت (وِزر) از دوش او برداشته شد؛<ref>زریاب خویی، ص99ـ101؛ قس سهیلی، ج2، ص390 که حنث را «بار گران» معنی کرده است.</ref> از این رو، برخی <ref>رجوع کنید به قَسطَلانی، ج1، ص62؛ حلبی، ج1، ص237.</ref> تحنّث پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را تفکر دانسته اند.<ref>نیز رجوع کنید به قسطر، ص227.</ref><br />
<br />
بعضی مستشرقان تحنّث را از واژة عبری تِحِنُّت/ تِحِنُّث به معنای «نیایش و عبادت فردی» دانسته و هر گونه ارتباط میان تحنّث و تحنّف (حنیفیّت) را انکار کرده یا پنداشته اند که پیامبر اکرم تحت تأثیر روش راهبان یهودی و مسیحی یا پاره ای تجارب شخصی به تحنّث روی آورده است و از این رو اساساً در تداول لفظ تحنّث یا رواج این سنّت در میان قریش پیش از اسلام تردید کرده اند.<ref>برای آگاهی بیشتر از این آرا و نقد آنها رجوع کنید به همان، ص228ـ231؛ نیز رجوع کنید به د.اسلام، چاپ دوم، ذیل واژه.</ref> اما طبق روایات معتبر تاریخی تحنّث در میان قریش رواج داشته <ref>رجوع کنید به قسطر، ص230ـ236.</ref>و به گفته برخی نویسندگان<ref>ابن حزم، ص36.</ref> تحنّث پیامبر اکرم امری کاملاً بی سابقه و غیرتقلیدی بوده است.<br />
<br />
طبق گفتاری از [[امام علی]] علیه السلام <ref>رجوع کنید به خطبه قاصِعه؛ نهج البلاغة، ص222.</ref> پیامبر اکرم پیش از بعثت هر سال مدتی در حرا «مجاور» می شد. به روایت ابن اسحاق، حضرت رسول چند سالی پیش از بعثت بنا به سنّت قریش هر سال یک ماه در حرا مجاور می شد و تحنّث می کرد و فقرایی را که پیش او می آمدند، اطعام می کرد و پس از آن به کعبه می رفت و هفت بار یا بیشتر به دور آن [[طواف]] می کرد و سپس به خانه بازمی گشت؛ این کار تا بعثت حضرت در ماه [[رمضان]] ادامه داشت.<ref>ص101؛ نیز رجوع کنید به ابن هشام، ج1، ص251ـ252؛ طبری، ج2، ص300.</ref><br />
<br />
بنابر روایتی از عایشه چیزی محبوبتر از تنهایی و گوشه نشینی نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نبود. آن حضرت در غار حرا خلوت می کرد و شبهایی چند به تحنّث می گذراند، سپس به خانه نزد خدیجه برمی گشت و زاد و توشه ای برای مدتی دیگر برمی داشت تا این که سروش حق او را دریافت.<ref>ابن سعد، ج1، قسم1، ص129؛ طبری، ج2، ص298؛ بخاری جعفی، ج1، ص3.</ref> ظاهراً در نتیجة تحنّث و تفکر و تعمق درباره جهان و انسان و خالق هستی، حقایقی بر آن حضرت کشف می شده که انگیزه ادامة تحنّث می گردیده<ref>قس زریاب خویی، ص103، 106.</ref> و در پی همین تحنّثات ــ که صفای معنوی و روحی بیشتری به دنبال داشته ــ وحی بر پیامبر اکرم نازل شده است.<ref> همان، ص106.</ref> برخی بین دو روایت جمع کرده و گفته اند که پیامبر اکرم پس از چند شب تحنّث که توشه اش تمام می شد، به خانه بازمی گشت و برای چند شب دیگر توشه برمی داشت تا این که یک ماه به پایان می رسید.<ref>حلبی، ج1، ص236.</ref> روایات بیشتر بر این دلالت دارند که پیامبر اکرم به تنهایی به تحنّث می رفت.<ref>مثلاً رجوع کنید به ابن سعد؛ طبری؛ بخاری جعفی؛ ابن حزم، همانجاها.</ref> ولی در پاره ای اخبار <ref>ابن هشام، ج1، ص252؛ طبری، ج2، ص300؛ مقریزی، ج1، ص12.</ref> اشاره شده است که خدیجه همراه او و ظاهراً تا محل تحنّث می رفت یا برای حضرت توشه و آب می برد؛<ref>رامیار، ص36.</ref> با این همه از کلام امام علی علیه السلام پیداست که کسی جز وی شاهد تحنّث پیامبر و نزول [[وحی]] بر او نبوده است.<ref>رجوع کنید به نهج البلاغة، همانجا.</ref><br />
<br />
بنابر پاره ای روایات تحنّث پیامبر اکرم در غار حرا از ده سال قبل از بعثت و مصادف با سال ولادت علی علیه السلام آغاز شد. در این دوره، پیامبر ندا و نور غیبی و آواز سنگها و درختان را می شنید و پرده از دیدگانش کنار زده می شد ــ که از خوارق عادات و دلایل نبوت پیامبر (اِرهاصات) به شمار می آید ــ و چنان گذشت تا وحی بر او نازل شد.<ref>مجلسی، ج39، ص327ـ328.</ref><br />
<br />
احتمالاً پیامبر پس از بعثت تحنّث را که برای دوری از جامعه جاهلی و عادات و رسوم آن انجام می داد.<ref>ازهری، همانجا.</ref> ترک کرد و پس از هجرت هر سال دهه اول یا دوم و سپس دهه سوم ماه [[رمضان]] را در مسجد مدینه اعتکاف می کرد.<ref>کلینی، ج4، ص175؛ بخاری جعفی، ج2، ص255ـ256؛ رامیار، ص36ـ37.</ref><br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* دانشنامه جهان اسلام، جلد 6، ذیل مدخل ''تَحَنُّث'' از محمدرضا ناجی، در دسترس در پایگاه دانشنامه جهان اسلام.<br />
<br />
[[رده:پیامبر اکرم]]<br />
[[رده:تاریخ پیامبر اسلام]]<br />
[[رده:سنت های پیامبر اکرم]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%A7%DA%A9%D8%AA%D8%AD%D8%A7%D9%84&diff=41783اکتحال2014-05-17T11:18:41Z<p>بهرامی: افزودن 1 رده</p>
<hr />
<div>اکتحال یا '''سرمه کشیدن'''، یکی از دستورات مستحبى اسلام و از سنت های مؤکد است که هم جنبه پیشگیرى دارد و هم به عنوان درمان برخى بیمارى ها معرفى شده است.<br />
<br />
سرمه کشيدن یکی از آداب زینت و یکی از اعمال پسنديده در شريعت است که براى تمام افراد مرد و زن سفارش شده است؛ البته سرمه کشیدن برای زن مانند سایر زینت ها در مقابل نامحرم حرام است. <br />
<br />
مرحوم طبرسى در کتاب مکارم الاخلاق در بيان آداب پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى گويد: «و کان لايفارقه في اسفاره قارورة الدهن و المکحلة والمقراض و المرآة و السواک و المشط؛ پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله میفرمایند: هميشه شش چيز در سفر همراه داشت:<br />
<br />
# شيشه کوچکى از روغن و کِرِم<br />
# سرمه دان<br />
# قيچى<br />
# آينه<br />
# مسواک<br />
# شانه».<ref>مستدرک الوسائل، جلد اوّل، ابواب آداب الحمام، باب 29، حديث2.</ref><br />
<br />
این روايت نیز در کتاب «دعائم الاسلام» از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله نقل شده است: «انه امر بالا کتحال بالا ثمد و قال صلى الله عليه و آله: عليکم به فانه مذهبة لِلْقَذى<ref>«قذى» (بر وزن قضا) به گفته مقاييس اللغة، مفهومى برخلاف صفا و خلوص دارد و به همين جهت به شىء آلوده اى که در آب بيفتد و آن را خراب کند «قذى» مى گويند. و نيز به چيزهاى که در چشم مى افتد و چشم را ناراحت مى کند «قذى» گفته مى شود.</ref> مصفاة للبصر؛ پيامبر اکرم صلى الله عليه و آله سفارش کردند که مسلمانان با «اثمد» سرمه بکشند. و ضمن تأکيد بر اين نوع از سرمه، فرمودند: سرمه به اثمد خار و خاشاک (و آشغالهاى داخل چشم) را خارج نموده و چشم را پاک مى کند».<ref>مستدرک الوسائل، جلد اوّل، ابواب آداب الحمام، باب 30، حديث اوّل.</ref><br />
<br />
==تاکید بر سنت نبوی اکتحال در روایات ائمه==<br />
<br />
* امام صادق عليه السلام فرمودند: «الکحل ينبت الشعر و يجفّف الدِّمعه و يُعذِبُ الريق و يجلو البصر؛ سرمه (چهار فايده دارد):<br />
<br />
# به رشد موها کمک مى کند.<br />
# از ريزش اشک زياد (از حدّ معمول) جلوگيرى مى نمايد. <br />
# آب دهان را گوارا مى سازد. <br />
# و چشم را جلا مى دهد».<ref>خصال، جلد 1، صفحه 16، به نقل از بحارالانوار، جلد73، صفحه 94.</ref><br />
<br />
* [[امام باقر]] عليه السلام فرمودند: «الاکتحال بالاثمد ينبت الاشفار و يحدّ البصر و يعين على طول السجود؛ سرمه کشيدن با اثمد موجب رشد مژه ها مى شود و چشم را تيزبين مى کند و به عبادت و شب زنده دارى کمک مى نمايد».<ref>مکارم الاخلاق، صفحه 49 به نقل از بحارالانوار، جلد 73، صفحه 96.</ref><br />
<br />
نکته جالب اين که طبق اين روايت، سرمه علاوه بر آثار مادى اثر معنوى نيز دارد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
* آداب و فضیلت سرمه کشیدن، حجت الاسلام ابوالقاسم عليان نژادى، در دسترس در [http://makarem.ir/articles/?lid=0&mid=252855&TypeInfo=1&CatID=25445 پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی، بخش مقالات فقهی].<br />
* [http://thesaurus.islamicdoc.org/thesaurus/ اکتحال، اصطلاحنامه جامع علوم اسلامی]، بازیابی: 5 اسفند 92.<br />
<br />
[[رده:صفات پسندیده]]<br />
[[رده:اخلاق فردی]]<br />
[[رده:آداب و سنن]]<br />
[[رده:پیامبر اکرم]]<br />
[[رده:سنت های پیامبر اکرم]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B1%D8%AF%D9%87:%D8%B3%D9%86%D8%AA_%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1_%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D9%85&diff=41782رده:سنت های پیامبر اکرم2014-05-17T11:18:29Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی 'رده:پیامبر اکرم' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>[[رده:پیامبر اکرم]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%82%D9%85%D8%B1_%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%B7%D8%AD%D8%A7%D8%A1&diff=41780قمر البطحاء2014-05-17T11:08:33Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی 'عبد مناف که جد سوم پيامبر اسلام است؛ با لقب " قمر البطحاء " (ماه سرزمين بطحاء)...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>[[عبد مناف]] که جد سوم پيامبر اسلام است؛ با لقب " قمر البطحاء " (ماه سرزمين [[بطحاء]]) ناميده مى شود.<br />
وی چون بسيار زيبا بود؛ «قمر البطحاء» خوانده می شد.<br />
<br />
== منابع ==<br />
<br />
*جمعی از نویسندگان، تاريخ اسلام در دوران پيامبر اكرم(ص)، صفحه 44.<br />
*عبدالرحیم عقيقى بخشايشی، چهارده نور پاك، ج ١، صفحه 40.<br />
[[رده:نیاکان پیامبر]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B9%D8%A8%D8%AF_%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%81&diff=41779عبد مناف2014-05-17T10:20:28Z<p>بهرامی: تغییرمسیر به عبدمناف</p>
<hr />
<div>#REDIRECT [[عبدمناف]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D8%A8%D8%B9%D8%AB_%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%B5%D9%84%DB%8C_%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87_%D9%88_%D8%A2%D9%84%D9%87&diff=41773مبعث حضرت محمد صلی الله علیه و آله2014-05-17T10:14:47Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>حضرت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب صلی الله علیه و آله آخرين پيامبر الهي است كه براي هدايت بشر و راهنمايي دايمي انسانها از سوي پروردگار سبحان برانگيخته شد.<br />
<br />
== مختصری از زندگانی پیامبر اکرم (ص) ==<br />
<br />
نام مباركش: محمد؛ در [[تورات]] و برخي از كتابهاي آسماني "احمد" ناميده شده است. همچنين مادرش آمنه بنت وهب، پيش از نامگذاري وي توسط [[عبدالمطلب]] به محمد وي را "احمد" ناميده بود.<ref> فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله (جعفر سبحاني)، ص 59.</ref> كنيهاش: ابوالقاسم و ابوابراهيم و القاب شريفش: رسول الله، نبي الله، مصطفي، محمود، امين، امي، خاتم و...<ref> [[كشف الغمه]] (علي بن عيسي اربلي)، ج 1، ص 10.</ref><br />
<br />
حضرت محمد صلی الله علیه و آله، به روايت [[شيعه]] در 17 [[ربيع الاول]] و به روايت اهل سنت در 12 ربيع الاول [[عام الفيل]] در [[مكه]] معظمه ديده به جهان گشود.<ref> كشف الغمه، ج 1، ص 17؛ [[منتهي الآمال]] ([[شیخ عباس قمی]])، ج 1، ص 13؛ [[تاريخ ابن خلدون]]، ج 1، ص 383؛ فرازهايي از تاريخ [[پيامبر اسلام]]، ص 59.</ref><br />
<br />
پدرش عبدالله بن عبدالمطلب، دو ماه پيش از تولد وي از دنيا رفته بود. مادرش آمنه بنت وهب بن [[عبدمناف]] از بانوان صالحه، جليلالقدر و عاقله بود و در طهارت و [[تقوا]] در ميان بانوان قريش، كمنظير و سرآمد همگان بود. وي نيز پس از دو سال و چهار ماه و به روايتي، پس از شش سال از تولد تنها فرزند دلبندش [[حضرت محمد]] صلی الله علیه و آله بدرود حيات گفت.<ref> منتهي الآمال، ج 1، ص 44؛ فرازهاي از تاريخ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله، ص 67.</ref><br />
<br />
كفالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر عهده جدش عبدالمطلب بود و پس از وفات عبدالمطلب بر عهده فرزندش ابوطالب قرار گرفت.<ref> همان و تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 384.</ref> به هر روي آن حضرت در 27 [[رجب]] سال چهلم عام الفيل (مطابق با سال 610 ميلادي) در چهل سالگي به [[رسالت]] مبعوث شد.<br />
<br />
== مبعث پیامبر اکرم(ص) ==<br />
<br />
بنا به شهادت تاریخ (به روایت اهل سنت) آنحضرت صلی الله علیه و سلم روز دوشنبه هفدهم یا هجدهم یا نوزدهم ماه مبارک رمضان، در رأس چهل سالگی و در غار حراء، به پیامبری مبعوث گردیده اند. [۱] و روز بيست و هفتم ماه رجب اين اجماعى علماى شيعه است.[۲] كه با روز نوروز مطابق بود. حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم به سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد<br />
آن حضرت در حالي كه در [[غار حرا]] در حوالي [[مكه]] معظمه به [[عبادت]] و نيايش ميپرداخت، [[جبرئيل]] امين بر وي نازل شد و بر وي آياتي از [[قرآن]] مجيد را به عنوان طليعه و آغاز كتاب هدايت و سعادت بخواند و وي را به كسوت نبوت مفتخر ساخت. نخستين آياتي كه بر آن حضرت فرود آمد، آيههاي سوره 96 قرآن مجيد يعني [[سوره علق]] بود<ref> فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله، ص 93؛ تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 385.</ref> و در آن آمده است: <br />
<br />
{{قرآن در قاب|بسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ * اِقْرَاْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ * خَلَقَ الْاِنسانَ مِنْ عَلَقَ * اِقْرَا وَ رَبُّكَ الْاَكْرَمُ * اَلَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ...».|سوره=96|آیه=1تا3}}<br />
<br />
به روايتي، جبرئيل امين با هفتاد هزار فرشته و [[ميكائيل]] با هفتاد هزار فرشته فرود آمدند و براي آن حضرت، كرسي عزت و كرامت آوردند و تاج نبوت و رسالت را بر سر آن بزرگوار گذاشتند و لواي حمد را به دستش داده و گفتند بر فراز اين كرسي برو و خدايت را سپاس گو. به روايت ديگر آن كرسي از ياقوت سرخ و پايهاي از آن از زبرجد و پايهاي از مرواريد بود و چون [[فرشتگان]] به سوي آسمان صعود كردند، آن حضرت از [[كوه حرا]] پايين آمد و انوار جلال او را فراگرفته بود، به طوري كه كسي توان نظر كردن به چهره مباركش را نداشت و بر هر درخت گياه و سنگي كه ميگذشت، وي را [[سجده]] ميكردند و با زبان فصيح ميگفتند: السلام عليك يا نبي الله، السلام عليك يا رسول الله.<br />
<br />
همين كه وارد خانه شد از نور چهره مباركش خانه خديجه كبري سلام الله علیها منور شد و آن بانوي پرهيزكار پرسيد: اي محمد! اين چه نوري است كه در تو مشاهده ميكنم؟ حضرت فرمود: اين نور پيامبري است، بگو: لا اله الله، محمد رسول الله. خديجه گفت: من سالهاست كه پيامبري تو را ميدانم و هم اكنون نيز شهادت ميدهم كه خدايي جز خداوند يكتا نيست و تو رسول و پيامبر خدايي. بدين گونه خديجه نخستين كسي بود كه به همسرش حضرت محمد صلی الله علیه و آله ايمان آورد.<ref> منتهي الآمال، ج 1، ص 47.</ref><br />
<br />
از ميان مردان نيز امام علي بن ابيطالب علیهالسلام، به محض ديدن چهره نوراني پيامبر صلی الله علیه و آله به وي ايمان آورد و شهادتين را بر زبان جاري كرد. از آن پس پيامبر صلی الله علیه و آله در كنار خانه خدا نماز ميگذارد و خديجه سلام الله علیها و علي علیهالسلام بر او اقتدا ميكردند و نماز ميخواندند.<ref> فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام صلی الله علیه و آله، ص 95.</ref> اين سه نفر، با جان و مال و هستي خويش اسلام را پرورانده و فراگير نمودند.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
<br />
==منابع==<br />
<br />
*موسسه تبیان، نرمافزار دایرةالمعارف چهارده معصوم علیهمالسلام<br />
<br />
*[http://lib.ahlolbait.ir/parvan/resource/31855/%D9%81%D9%8A%D8%B6-%D8%A7%D9%84%D8%B9%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%81%D9%8A-%D8%B9%D9%85%D9%84-%D8%A7%D9%84%D8%B4%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%88-%D9%88%D9%82%D8%A7%D9%8A%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%A7%D9%85/preview/31084/%D9%85%D8%AD%D8%AA%D9%88%D8%A7%D9%8A-%D8%AF%D9%8A%D8%AC%D9%8A%D8%AA%D8%A7%D9%84%D9%8A/&sa=false&#!page=135 وقایع الایام شیخ عباس قمی، 27 رجب].<br />
<br />
*[http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=49 رسول نور مجمد (ص)]<br />
پیوند:<br />
<br />
* [http://wiki.ahlolbait.com/index.php/%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84_%D8%B1%D9%88%D8%B2_%D9%85%D8%A8%D8%B9%D8%AB اعمال روز مبعث].<br />
* [http://wiki.ahlolbait.com/index.php/%D8%A7%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%84_%D8%B4%D8%A8_%D9%85%D8%A8%D8%B9%D8%AB اعمال شب مبعث].<br />
* [http://wiki.ahlolbait.ir/home/-/wiki/Islamic_Wiki/%D8%B2%D9%8A%D8%A7%D8%B1%D8%AA%20%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%B4%D8%A8%20%D9%85%D8%A8%D8%B9%D8%AB زیارت حضرت علی علیهالسلام در شب مبعث].<br />
<br />
[[رده:وقایع ماه رجب]]<br />
[[رده:روزهای خاص تاریخ اسلام]]<br />
[[رده:سال 40 عامالفیل]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B0%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%B1%D9%82&diff=41772ذات عرق2014-05-17T10:08:35Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>ذات عرق نام منزلى است بين [[مكه]] و [[عراق]] كه تا مكه دو منزل فاصله دارد و اين محل، [[ميقات]] [[احرام]] براى مناطق شرقى مكه است.<ref>مقتل الحسين، مقرم، ص 204.</ref><br />
<br />
عرق، نام كوهى است در راه مكه وحد فاصل بين «تهامه» و«نجد» است.<br />
<br />
عراقيون از مسير ذات عرق وارد مكه مىشوند و حاجيان عراقی در ذات عرق محرم می شوند. <br />
<br />
اين منزل، از منزلگاههايى است كه [[سیدالشهدا]] پس از [[وادى عقيق]] بر آن گذشته است و يكى دو روز در اين محل توقف كرده سپس خيمهها را برچيده و به راه ادامه داده است. شاید اینجا اولین منزلگاهی بود که امام بر آن وارد شده و توقفی داشته است.<br />
امام در همين منزل با بشر بن غالب اسدی ملاقات كرد كه از [[عراق]] مىآمد؛ اوضاع عراق را پرسيد. وى پاسخ داد: دلها با تو ولى شمشيرها بر توست. سيدالشهدا راه خويش را به سوى «غمره» كه منزل بعدى بود ادامه داد.<ref>الحسين فى طريقه الى الشهادة، ص 31.</ref> در همين منزل نامهاى به كوفيان نوشت و خبر آمدنش را در آن نگاشت و توسط [[قيس بن مسهر صيداوى]] فرستاد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
==منابع==<br />
*ذات عرق، دائرة المعارف طهور.<br />
*جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.<br />
*علی نظری منفرد، قصه کربلا.<br />
[[رده:منزلگاه های قافله کربلا]]<br />
[[رده:حج]]<br />
{{الگو:واقعه عاشورا}}</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%88%D8%A7%D8%AF%D9%89_%D8%B9%D9%82%D9%8A%D9%82&diff=41771وادى عقيق2014-05-17T10:03:16Z<p>بهرامی: تغییرمسیر به وادی عقیق</p>
<hr />
<div>#REDIRECT [[وادی عقیق]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B0%D8%A7%D8%AA_%D8%B9%D8%B1%D9%82&diff=41770ذات عرق2014-05-17T09:58:35Z<p>بهرامی: افزودن رده و تکمیل محتوا به کمک منبع جدید</p>
<hr />
<div>ذات عرق نام منزلى است بين [[مكه]] و [[عراق]] كه تا مكه دو منزل فاصله دارد و اين محل، [[ميقات]] [[احرام]] براى مناطق شرقى مكه است.<ref>مقتل الحسين، مقرم، ص 204.</ref><br />
<br />
عرق، نام كوهى است در راه مكه وحد فاصل بين «تهامه» و«نجد» است.<br />
<br />
عراقيون از مسير ذات عرق وارد مكه مىشوند و حاجيان عراقی در ذات عرق محرم می شوند. <br />
<br />
اين منزل، از منزلگاههايى است كه [[سیدالشهدا]] پس از [[وادى عقيق]] بر آن گذشته است و يكى دو روز در اين محل توقف كرده سپس خيمهها را برچيده و به راه ادامه داده است. شاید اینجا اولین منزلگاهی بود که امام بر آن وارد شده و توقفی داشته است.<br />
امام در همين منزل با بشر بن غالب اسدی ملاقات كرد كه از [[عراق]] مىآمد؛ اوضاع عراق را پرسيد. وى پاسخ داد: دلها با تو ولى شمشيرها بر توست. سيدالشهدا راه خويش را به سوى «غمره» كه منزل بعدى بود ادامه داد.<ref>الحسين فى طريقه الى الشهادة، ص 31.</ref> در همين منزل نامهاى به كوفيان نوشت و خبر آمدنش را در آن نگاشت و توسط [[قيس بن مسهر صيداوى]] فرستاد.<br />
<br />
==پانویس==<br />
<references/><br />
==منابع==<br />
*ذات عرق، دائرة المعارف طهور.<br />
*جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، نشر معروف.<br />
علی نظری منفرد، قصه کربلا.<br />
[[رده:منزلگاه های قافله کربلا]]<br />
[[رده:حج]]<br />
{{الگو:واقعه عاشورا}}</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B2%D9%84&diff=41768قرن المنازل2014-05-17T09:32:18Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
قرن المنازل یکی از میقاتهای حج است. <br />
<br />
بعضی آن را به سکون راء و بعضی به فتح راء خوانده اند و این وادی در سمت جنوب شرقی [[مکه]] وارد شده است و اهل [[طائف]] از آنجا محرم می شوند<br />
<br />
== موقعيت قرن المنازل ==<br />
<br />
قرن المنازل يكي از منازل و مناطق سر راه حاجيان از طائف به سمت نخله يمانيه است. <br />
<br />
«حربي» در مناسك خود، درباره «راه طائف» مي گويد: «اين راه از عرفه شروع شده به كوهي به نام «كَرا» مي رسد كه مشرف به سنگلاخي به نام «هَدَه» است كه داراي علفزار فراوان است، و از هده به طائف منتهي مي شود. طائف راه ديگري نيز دارد كه از منطقه «زَيْمَه» عبور مي كند و از «مُشاش» جدا شده به «قرن المنازل» مي رسد و آن محلي است كه پيامبر ـ ص ـ آن را ميقات اهل نجد معرفي كرد و فرمود: «اهل نجد از قرن محرم مي شوند.» اين راه از قرن المنازل به طائف منتهي مي شود.<br />
<br />
== منابع ==<br />
*درس خارج فقه آیت الله مکارم شیرازی در تاریخ 89/02/21، سایت ارتباط شیعی.<br />
*عبدالهادى الفضلی (مترجم:مهدى پيشوائی)، يلملم، ميقات حج، شماره پانزدهم، بهار 1376.<br />
[[رده:حج]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%82%D8%B1%D9%86_%D8%A7%D9%84%D9%85%D9%86%D8%A7%D8%B2%D9%84&diff=41767قرن المنازل2014-05-17T09:31:42Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} قرن المنازل یکی از میقاتهای حج است. بعضی آن را به سکو...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
قرن المنازل یکی از میقاتهای حج است. <br />
<br />
بعضی آن را به سکون راء و بعضی به فتح راء خوانده اند و این وادی در سمت جنوب شرقی [[مکه]] وارد شده است و اهل [[طائف]] از آنجا محرم می شوند<br />
<br />
== موقعيت قرن المنازل ==<br />
<br />
قرن المنازل يكي از منازل و مناطق سر راه حاجيان از طائف به سمت نخله يمانيه است. «حربي» در مناسك خود، درباره «راه طائف» مي گويد: «اين راه از عرفه شروع شده به كوهي به نام «كَرا» مي رسد كه مشرف به سنگلاخي به نام «هَدَه» است كه داراي علفزار فراوان است، و از هده به طائف منتهي مي شود. طائف راه ديگري نيز دارد كه از منطقه «زَيْمَه» عبور مي كند و از «مُشاش» جدا شده به «قرن المنازل» مي رسد و آن محلي است كه پيامبر ـ ص ـ آن را ميقات اهل نجد معرفي كرد و فرمود: «اهل نجد از قرن محرم مي شوند.» اين راه از قرن المنازل به طائف منتهي مي شود...<br />
<br />
== منابع ==<br />
*درس خارج فقه آیت الله مکارم شیرازی در تاریخ 89/02/21، سایت ارتباط شیعی.<br />
*عبدالهادى الفضلی (مترجم:مهدى پيشوائی)، يلملم، ميقات حج، شماره پانزدهم، بهار 1376.<br />
[[رده:حج]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DB%8C%D9%84%D9%85%D9%84%D9%85&diff=41764یلملم2014-05-17T07:50:19Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
یَلَمْلَم نام کوهی است از کوههای [[تهامه]] که در 84 کیلومتری جنوب شرقی مکّه واقع شده است. آن را الملم و یرمرم نیز خوانند.<br />
<br />
یلملم یکی از میقاتهای شش گانه حجّ است. کسانی که از سمت جنوب شبه جزیره و [[یمن]] قصد ورود به مکه را دارند، در این مکان [[احرام]] می بندند. <br />
<br />
[[ميقات]] بودن يلملم، در احاديث مربوط به ميقاتهاى پنجگانه ذكر شده است; <br />
فقها به استناد احاديث مربوطه، به ميقات بودن يلملم و صحت احرام از آن جا فتوا داده اند و در اين باره در ميان آنها اختلافى نيست.<br />
<br />
== منابع ==<br />
*تاریخ و آثار اسلامی مکه و مدینه ص 165.<br />
*فرهنگ لغت دهخدا.<br />
*عبدالهادى الفضلی(مترجم:مهدى پيشوائی)، يلملم، ميقات حج، شماره نوزدهم، بهار 1376.<br />
[[رده:حج]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DB%8C%D9%84%D9%85%D9%84%D9%85&diff=41763یلملم2014-05-17T07:50:06Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
یَلَمْلَم نام کوهی است از کوههای [[تهامه]] که در 84 کیلومتری جنوب شرقی مکّه واقع شده است. آن را الملم و یرمرم نیز خوانند.<br />
<br />
یلملم یکی از میقاتهای شش گانه حجّ است. کسانی که از سمت جنوب شبه جزیره و [[یمن]] قصد ورود به مکه را دارند، در این مکان [[احرام]] می بندند. <br />
<br />
[[ميقات]] بودن يلملم، در احاديث مربوط به ميقاتهاى پنجگانه ذكر شده است; <br />
فقها به استناد احاديث مربوطه، به ميقات بودن يلملم و صحت احرام از آن جا فتوا داده اند و در اين باره در ميان آنها اختلافى نيست.<br />
<br />
== منابع ==<br />
*تاریخ و آثار اسلامی مکه و مدینه ص 165.<br />
*فرهنگ لغت دهخدا.<br />
*عبدالهادى الفضلی(مهدى پيشوائی)، يلملم، ميقات حج، شماره نوزدهم، بهار 1376.<br />
[[رده:حج]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%DB%8C%D9%84%D9%85%D9%84%D9%85&diff=41762یلملم2014-05-17T07:48:05Z<p>بهرامی: صفحهای جدید حاوی '{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} یَلَمْلَم نام کوهی است از کوههای تهامه که در 84 کیل...' ایجاد کرد</p>
<hr />
<div>{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}<br />
<br />
یَلَمْلَم نام کوهی است از کوههای [[تهامه]] که در 84 کیلومتری جنوب شرقی مکّه واقع شده است. آن را الملم و یرمرم نیز خوانند.<br />
<br />
یلملم یکی از میقاتهای شش گانه حجّ است. کسانی که از سمت جنوب شبه جزیره و [[یمن]] قصد ورود به مکه را دارند، در این مکان [[احرام]] می بندند. <br />
<br />
[[ميقات]] بودن يلملم، در احاديث مربوط به ميقاتهاى پنجگانه ذكر شده است; <br />
فقها به استناد احاديث مربوطه، به ميقات بودن يلملم و صحت احرام از آن جا فتوا داده اند و در اين باره در ميان آنها اختلافى نيست.<br />
<br />
== منابع ==<br />
*تاریخ و آثار اسلامی مکه و مدینه ص 165.<br />
*فرهنگ لغت دهخدا.<br />
*يلملم، دكتر عبدالهادى الفضلی ترجمه: مهدى پيشوائی، ميقات حج، سال پنجم شماره نوزدهم بهار 1376.<br />
[[رده:حج]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D9%85%D9%8A%D9%82%D8%A7%D8%AA&diff=41761ميقات2014-05-17T07:47:27Z<p>بهرامی: تغییرمسیر به میقات</p>
<hr />
<div>#REDIRECT [[میقات]]</div>بهرامیhttps://wiki.ahlolbait.com/index.php?title=%D8%B0%D9%88_%D8%A7%D9%84%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%81%D9%87&diff=41758ذو الحلیفه2014-05-17T07:20:53Z<p>بهرامی: </p>
<hr />
<div>ذوالحلیفه از میقات های [[عمره تمتّع]] به شمار می رود.<br />
<br />
این مکان در هشت کیلومتری جنوب [[مسجد النبی]] صلی اللّه علیه و آله قرار دارد و امروزه با توجه به توسعه [[مدینه]] در حاشیه شهر قرار گرفته است.<br />
<br />
ذوالحلیفه در حال اختیار (بدون ضرورت) [[میقات]] عمره تمتع و [[عمره مفرده]] برای مردم مدینه و کسانی است که از مدینه به [[مکه]] میروند. <br />
<br />
در این که میقات، خصوص مسجدِ واقع در این محل است که معروف به «[[مسجد شجره]]» است یا اعم از مسجد و اطراف آن، اختلاف است.<ref>جواهرالکلام، 18/ 107-109؛ العروة الوثقی 4/ 630؛ معتمد العروة 2/ 328.</ref><br />
<br />
بنابر قول نخست، جنب و حائض بنابر تصریح گروهی از فقها باید در حال عبور از مسجد محرم شوند و در صورت عدم امکان، از بیرون مسجد محرم میگردند.<ref>جواهرالکلام 18/ 109.</ref><br />
<br />
برخی گفتهاند: در این صورت، احرام را تا جُحفه به تأخیر انداخته و در جحفه محرم میشوند.<ref>مستند الشیعة، 11/ 183.</ref> برخی نیز احتیاط را در جمع بین آن دو (احرام از بیرون مسجد و تجدید آن در جحفه) دانستهاند.<ref>العروة الوثقی، 4/ 632.</ref><br />
<br />
بعضی هم گفتهاند: حائضی که از حیض پاک شده و نیز جنب در صورتی که نتوانند در حال عبور از مسجد محرم شوند و برای [[غسل]] دسترسی به آب نداشته باشند و امکان صبر تا پیدا شدن آب نیز نباشد، جهت دخول به مسجد تیمم کرده و در داخل مسجد محرم میشوند.<ref>مناسک حج (مراجع)، 110/ م204.</ref><br />
<br />
میقات مردم مدینه در حال ضرورت، مانند بیماری و ناتوانی [[جحفه]] است.<ref>جواهرالکلام، 18/ 110.</ref><br />
<br />
==پانویس== <br />
{{پانویس}}<br />
<br />
==منابع==<br />
فرهنگ فقه فارسی، ج3، ص712.<br />
<br />
[[رده:حج]]</div>بهرامی