محمد بن مسلم ثقفی کوفی

از دانشنامه‌ی اسلامی
(تغییرمسیر از محمّد بن مسلم بن رباح)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

محمد بن مسلم بن رباح (ریاح)، شاگرد دو امام شیعه، امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام بود. او یکی از اصحاب اجماع است و روایات بسیاری از این دو امام نقل کرده است.

ولادت و القاب

ولادت او در شهر کوفه بود. کنیه‌اش ابوجعفر، و ملقب به القاب زیادی است که هر یک، به سبب وجود ویژگی‌های جسمی، اقتصادی و قبیله‌ای است. چون گردن او از اندازه معمول، کوتاه‌تر بود به «اوقص»، و چون بینایی یک چشم او مشکل داشت به «اَعور»،[۱] و به جهت این که پلک چشمش بیش از معمول حرکت می‌کرد به «حداج»،[۲] و به دلیل این که قدش کوتاه بود به «قصیر»، و چون به انگیزه صیانت از باورهای شیعی خود تقیه کرد و برهه‌ای از عمر خود را به آسیابانی گذراند به طحان (آسیابان) و گاهی که به تجارت و داد و ستد روغن می‌پرداخت به سمان (روغن‌فروش)، چون اصالتاً تیره و تبار و نیاکان او از شهر طائف در سرزمین حجاز بودند به «طائفی» و به مناسبت این که از قبیله و تبار ثقیف بود ـ که این تیره بیشتر ساکن قلمرو طائف بودند ـ به «ثقفی» معروف و شهره است.[۳]

ویژگی‌ها

1. کثرت حدیث:

از برجسته‌ترین ویژگی‌های این فقیه و محدث شیعی، تعداد شگفت‌انگیز روایات اوست. او این مطلب را در گزارشی چنین بازتاب داده:

هر زمان که در مسئله‌‌ای شرعی، دچار مشکل می‌شدم که دانستن حکم آن ضروری بود، به حضرت امام باقر علیه السلام و حضرت امام صادق علیه السلام مراجعه می‌کردم و طی سالیان متمادی که در مدینه اقامت داشتم و یا گاهی که از کوفه به مدینه می‌رفتم، حدود سی هزار حدیث از امام باقر علیه السلام شنیدم و شانزده هزار حدیث نیز از امام صادق علیه السلام فراگرفتم.[۴]

2. مرجعیت در فتوا:

عبدالله بن ابی یعفور ـ که خود یکی از برگزیده‌ترین فقیهان و محدثان و از یاران امام صادق علیه السلام است ـ می‌‌گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: آقاجان! من قدرت و توان این را ندارم که در هر زمانی به محضر شما شرفیاب شوم و از کوفه به حجاز مسافرت کنم. گاهی اتفاق می‌افتد که برخی شیعیان شما در آن جا، به من مراجعه می‌کنند و از مسائل شرعی و وظایف خود از من می‌پرسند. بارها شده که من حکم آن را نمی‌دانم. شما چه دستوری می‌دهید؟

امام علیه السلام در پاسخ او فرمود: تو را چه شده که از محمد بن مسلم ثقفی غافلی؟ به او مراجعه و از او پرسش کن؛ چون او از دانش‌ آموختگان مکتب پدرم امام باقر علیه السلام است و از آن بزرگوار اخبار فراوانی را فراگرفته است.[۵]

محمد بن مسلم نه تنها در این ساحت نزد پیروان اهل بیت علیهم‌السلام، که نزد مخالفان مکتب آل البیت علیهم‌السلام نیز معروف و مقبول بود. به عنوان نمونه، به داستان جالب ذیل عنایت شود.

خود این فقیه و محدث گرانقدر بازگو می‌کند که: شبی پشت بام خانه‌ام خوابیده بودم که ناگهان با صدای در از خواب بیدار شدم. صدا کردم: پشت در کیست؟ او گفت: من شریک هستم! خداوند تو را رحمت کند. من از بالا به پایین نگریستم. با کمال شگفتی مشاهده کردم که زننده در خانه، خانمی است. تا مرا دید، گفت: من عروسی دارم که دچار درد زایمان بود. این درد آن چنان شدید بود که از دنیا رفت، ولی بچه‌اش در رحم او زنده است و نشانه حیات بچه‌ که حرکت کردن باشد، کاملاً مشهود است. وظیفه ما چیست؟ به زن گفتم: روزی در محضر فرزند پیامبر امام باقر علیه السلام بودم که همانند این سؤال از آن حضرت پرسیده شد. امام در پاسخ فرمود: اگر چنین رخدادی پیش آید، لازم است شکم زن را شکافته، بچه را از رحم او خارج کنند. ای خانم، بروید این کار را انجام دهید!

سپس خطاب به او گفتم: من مردی هستم که در سایه تقیه و با حالت پنهانی زندگی می‌کنم و چندان معروف و مشهور نیستم؛ چه کسی مرا به تو معرفی کرد؟ او در پاسخ گفت: خدا تو ر رحمت کند. نزد ابوحنیفه صاحب الرای (اهل عمل به رای و قیاس) رفتم و حکم این مسئله را از او پرسیدم. او در پاسخ گفت: «من نمی‌دانم، بر تو باد که به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه کنی؛ او می‌داند. وقتی نزد او رفتی، هر چه به تو فتوا داد، آن را برای من نیز بازگو کن». پس به او گفتم: برو به سلامت. محمد بن مسلم می‌افزاید: روز بعد که به مسجد رفتم، مشاهده کردم که ابوحنیفه از شاگردانش همین پرسش را ‌پرسید و خود جواب آن را داد. من تا سخن او را شنیدم، سرفه‌ای کردم (کنایه از این که به دروغ و فریب، ادعای فضل و دانش مکن) ابوحنیفه متوجه شد، رو به من کرد و گفت: خواهش می‌کنم مرا رها کن، بگذار زندگی کنم (و آبروی مرا نزد شاگردانم مریز).[۶]

3. چهار سال در محضر امام:

هشام بن سالم می‌گوید که: محمد بن مسلم ثقفی کوفی به مدت چهار سال متوالی در مدینه اقامت کرد و در این مدت به طور مستمر به محضر امام باقر علیه السلام بار می‌یافت و کسب دانش و حدیث می‌کرد. از همین منظر است که در تبیین جایگاه بلند او گفته‌اند: «ما کان أحَدٌ مِنَ الشیعَةِ اَفْقهُ مِنْ محمد بن مسلم؛ هیچ یک از محدثان شیعی، فقیه‌تر از محمد بن مسلم نیست».[۷]

داستان‌های مربوط به محمد بن مسلم

1. جعفری‌ فاطمی:

کشی باواسطه از زرارة بن اعین ـ که از برجسته‌ترین یاران امام باقر و امام صادق علیهم‌السلام است ـ نقل می‌کند که او گفت: ابوکریبه ـ از راویان شیعی ـ و محمد بن مسلم ثقفی در طی یک رخداد، برای ادای شهادت، نزد قاضی کوفه ـ شریک بن عبدالله نخعی ـ حضور یافتند و شهادت دادند. قاضی که از قضات و کارگزاران مخالفان ـ اهل سنت ـ بود، در چهره نورانی آن دو خیره شد و چند لحظه‌ای به آنان نگریست. آن گاه افزود: جعفریان فاطمیان! (یعنی شما دو نفر از پیروان حضرت فاطمه (علیها السلام) و حضرت صادق (علیه السلام) و از شیعیان هستید، چگونه من شهادت شما را قبول کنم؟)

همین که آن دو، این سخن را از زبان قاضی شنیدند، شروع به گریستن کردند. قاضی که شگفت‌زده شده بود، گفت: چرا گریه می‌کنید؟ آن‌ها گفتند: تو ما را به انسان بزرگ و مطهری نسبت دادی که شاید ما لایق چنین انتسابی نباشیم؛ چون رفتار و اخلاق ما کاملاً بر سیره و دستورهای آنان انطباق ندارد( و شیعه کامل نیستیم) و چنانچه امام صادق علیه السلام ما را از شیعیان و رهروان راه خویش بداند، مایه فخر و مباهات و سرافرازی است. شریک بن عبدالله تبسمی کرد و گفت: اگر در میان جامعه مردانی باشند، باید همانند شما (انسا‌ن‌های صالح و برجسته و نورانی) باشند. سپس رو به منشی خود ولید کرد و گفت: ای ولید! این بار شهادت آنان را بپذیر.[۸]

2. تقیه و دفع خطر دشمن:

خالد طیالسی بازگو می‌کند که: محمد بن مسلم، در فاصله‌های زمانی از کوفه به مدینه می‌رفت و به حضور مولا و امام خویش شرفیاب می‌شد. در یکی از این ملاقات‌ها، امام رو کرد به محمد بن مسلم و فرمود: بشّر المُخبِتین، بشارت باد به انسان‌های متواضع و فروتن! (اشاره به این که محمد بن مسلم از گروه فروتنان و انسان‌های بی‌آلایش است).

خالد می‌افزاید: محمد بن مسلم ضمن این که یکی از بلند‌پایه‌ترین فقیهان و محدثان شیعه است، از تمکن مالی مناسبی هم برخوردار بود. آن‌گاه او این داستان جالب را نقل می‌کند که روزی از روزها، حضرت امام باقر علیه السلام به محمد بن مسلم فرمود: «محمد! هنگامی که به کوفه برگشتی، تواضع و فروتنی پیشه کن. کاری کن که مأموران دستگاه ستم‌پیشه بنی‌امیه تو را مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان قرار ندهند». این یک دستورالعمل سیاسی و منطبق با شرایط زمان و مکان بود تا یاران حضرت، همانند محمد بن مسلم از شر و ستم دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام محفوظ بمانند. محمد بن مسلم که از زیرکی و فرزانگی ویژه‌ای برخوردار بود، راز و رمز و حکمت این دستور را با همه وجود درک کرد. او به کوفه که برگشت، به دستور امام عمل کرد و یک زنبیل پر از خرما برگرفت و کنار در مسجد رفت و شروع به خرمافروشی کرد. این عمل محمد بن مسلم که از بزرگان و شخصیت های معروف کوفه بود، تعجب همگان را برانگیخت. خویشاوندانش که متوجه این کار شدند، نزد او شتافتند و گفتند: آبروی ما و تیره و تبار ما را بردی، این کار در شأن تو نیست، برخیز که برویم. محمد بن مسلم به آنان پاسخ داد: من خرمافروشی را رها نمی‌کنم؛ چرا که سرورم امام باقر علیه السلام چنین دستوری داده است. آنان گفتند: پس در خانه خود آسیابانی کن. او این پیشنهاد را پذیرفت و اسباب آسیاب کردن گندم را برایش فراهم کردند و او در درب می‌نشست و گندم یا جو آرد می‌کرد.[۹]

3. شفایافتن از بیماری:

کشی در رجال خود باواسطه از این فقیه و محدث وارسته نقل می‌کند که گفت: در یکی از مسافرت‌هایم از کوفه به مدینه، در مدینه دچار بیماری بسیار سختی شدم؛ به گونه‌ای که در بستر بیماری افتادم و توان حرکت از من سلب شد؛ تا این که خبر بیماری من به مولایم امام باقر علیه السلام رسید. همان گونه که در بستر آه و ناله می‌کردم، دیدم خادم حضرت شربتی را که داخل ظرفی قرار داشت و روی آن را با پارچه پوشانده بود، نزد من آورد. سپس به من رو کرد و گفت: این شربت را بنوش! امام علیه السلام به من امر کرده که تا تو این را ننوشی، از نزد تو مرخص نشوم و به محضر امام بازنگردم. من هم به فرمان امام عمل کردم و آن را نوشیدم. آن شربت همانند مشک خوشبو و بسیار خوش‌طعم و خنک بود. سپس خادم گفت: امام فرموده پس از این که شربت را نوشیدی، نزد من بیا. به هر حال چون آن را خوردم و در بدنم استقرار یافت، احساس کردم که سبک شده‌ام و دردم کاهش یافت. از جای خود حرکت کردم، چنان که گویی از قید و بند رها شده‌ام. در این جا بود که از سخن حضرت که فرموده بود نزد من بیا، دچار شگفتی شدم؛ چون من به هیچ روی توان حرکت کردن از بستر بیماری را نداشتم. بنابراین برخاستم و نزد آن امام مهربان روانه شدم. نزدیک خانه امام که رسیدم، اجازه ورود خواستم. امام علیه السلام از داخل خانه ندا کرد: بدنت خوب شد، داخل شو، داخل شو. بر حضرت وارد شدم؛ در حالی که گریه امانم را بریده و اشک بر گونه‌ام جاری بود. بر حجت خدا سلام کردم و دست و پای آن حضرت را بوسیدم. امام فرمود: ای محمد! چرا گریه می‌کنی؟ عرض کردم: جانم به فدایت! گریه می‌کنم بر دوری راه کوفه تا مدینه و فراهم نبودن زمینه در محضر شما و محروم بودن از نگریستن به سیمای ملکوتی شما و بهره‌مندی از دانش بیکران شما.

امام علیه السلام در پاسخ فرمود: این که گفتی تمکن مالی ماندن در این جا را نداری، ناراحت و نگران مباش. خداوند متعال، شیعیان و پیروان آل البیت را بدین امور امتحان و آزمایش می‌کند و بلا و سختی‌ها را متوجه آنان می‌سازد. اما این که گفتی غریبی و راهت دور است، پس تو به امام حسین علیه السلام اقتدا کن که از ما اهل بیت دور است و قبر او در کنار فرات قرار دارد. (عراق کجا، مدینه کجا؟) این که می‌گویی راه دور است، بدان که مؤمن حقیقی، در این جهان، غریب و تنهاست تا این که از این دنیای فریبنده و آکنده از هم و غم به جوار رحمت حق تعالی پرواز کند. نیز این که گفتی اهل بیت را دوست داری، خداوند تبارک و تعالی نیت و اراده تو را می‌داند و به همین نیت تو پاداش نیکو خواهد داد.[۱۰]

پانویس

  1. الاعور: مَنْ ذَهَبَ حِسّ أحدِ عَینَیه.
  2. کثیر التحدیق بعینه.
  3. رجال الکشی، ج 2، ص 386، چاپ موسسه آل البیت؛ تنقیح المقال، ج 3، ص 184، چاپ سه جلدی.
  4. رجال الکشی، ج 2، ص 387.
  5. همان، ص 388.
  6. همان، ص 389.
  7. همان، ص 390 و 391.
  8. همان، ص 392.
  9. همان، ص 395.
  10. همان، ص 396.

منابع

  • حاج شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق عليه السلام.
  • ابوالحسن ربانی صالح‌آبادی، کوثر، پاییز 1387، شماره 75.
  • ستارگان درخشان (جلد 7) (سرگذشت حضرت امام محمد باقر)؛ محمد جواد نجفی؛ کتابفروشی اسلامیه چاپ پنجم 1376. در دسترس در پایگاه جامع عاشورا، بازیابی: 29 بهمن 1392.