شکنجه و آزار مسلمانان در مکه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

پس از آنکه اشراف مشرک قریش دیدند نمی توانند به هیچ صورتی جلوی نشر اسلام را بگیرند و با توجه به حامیان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) قادر به آسیب رساندن به ایشان نیستند، شروع به آزار و اذیت تازه مسلمانان کردند. هر قبیله مسؤولیت آزار و اذیت مسلمانان خود را به عهده گرفت و آنان که هیچ قبیله یا عشیره ای یا حامی نداشتند، مجبور به تحمل انواع آزار و اذیت ها شدند. این شکنجه ها به این صورت بود که مشرکان، مسلمانانی که از طبقه اشراف و بزرگان مکه بودند، تهدید به خوار کردن، متهم کردن به حماقت و سفاهت و به صورت محدود شکنجه های بدنی؛ ثروتمندان را متهم به کسادی تجارت و از بین بردن اموالشان و ضعیفان را آنقدر می زدند و تشنگی و گرسنگی می دادند که توان نشستن نداشتند.

شکنجه اصحاب رسول خدا

فشار مشرکین بافرادى که مسلمان شده بودند زیاد شد و افراد قبائل مأمور شدند هر کدام میان قبیله خود هر کس را که بدین اسلام درآمده بیازارند و زجر دهند تا از این دین دست باز دارند از این رو حبس و شکنجه افراد مسلمان شروع شد، انواع زجرها را نسبت بدانان روا می داشتند، برخى را می زدند، گروهى را بگرسنگى می آزردند، جمعى را هنگام داغ شدن ریگهاى مکه برهنه کرده و روى آن ریگهاى تفتیده مى‌ خواباندند و بدین وسیله آنقدر شکنجه می دادند تا از دین خود دست بردارد. در این میان برخى بواسطه کثرت صدمات وارده از دین خود بیزارى مى ‌جست و بعضى هم استقامت می ورزیدند و هر گونه آزارى را بر خود هموار کرده، ولى دست از دین خود بر نمی داشتند.[۱]

شکنجه عمار و خانواده‌اش

عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه همگى مسلمان شده بودند. قبیله بنى مخزوم (که ابوجهل از همان قبیله بود) این خانواده مسلمان را می آزردند، چون هوا گرم می شد آنها را روى ریگهاى داغ مکه می آوردند و به انواع شکنجه ‌ها آنها را مبتلا مى ساختند. رسول خدا (صلى الله علیه و آله) بر آنان مى‌ گذشت و آنان را با این جملات دلدارى داده مى‌ فرمود: اى خاندان یاسر بردبارى پیشه کنید که منزلگاه شما بهشت است.[۲]

یاسر از شدت شکنجه مرد و همسر او سمیه با ابوجهل درشتى کرد. ابوجهل حربه اى که در دست داشت بقلب او فرو برد و او را کشت. آن زن نخستین شهید عالم اسلام بود، ولى عمار بن یاسر هم چنان بردبارى مى ‌کرد. شکنجه را بر عمار سخت‌ تر و فزون تر نمودند. گاهى او را با حرارت (آتش یا آفتاب) آزار مى ‌دادند و گاهى صخره سنگین بر سینه او مى‌ نهادند و وقتى هم او را در آب فرو می بردند و مى‌ گفتند ترا آزار خواهیم داد مگر آنکه محمد را دشنام دهى و لات و عزى (دو بت) را ستایش کنى، او ناگزیر شد و آنچه خواستند به زبان آورد. پس از آن با دیده گریان نزد پیغمبر رفت. پیغمبر از او پرسید بدنبال خود چه دارى چه خبر آوردى؟ گفت اى پیغمبر بخدا خبر بد آورده ‌ام، آنگاه هر چه گذشته بود حکایت نمود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: قلب خود را چگونه مى‌ بینى؟ گفت: ایمان و اطمینان دارد. فرمود: اى عمار اگر باز چنین کنند تو هم باز چنین بگو.[۳]

بعضی از مسلمانان به شماتت عمار پرداختند که خداوند در جواب آنها آیه: «مَن کفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِیمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُکرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئنِ‌ُّ بِالْایمَانِ وَ لَکن مَّن شَرَحَ بِالْکفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیم (کسى که پس از ایمان به خدا کافر مى‌شود نه آنکه او را به زور واداشته‌اند تا اظهار کفر کند و حال آنکه دلش به ایمان خویش مطمئن است بل آنان که درِ دل را به روى کفر مى‌گشایند، مورد خشم خدایند و عذابى بزرگ برایشان مهیاست.)[۴]

بطور کلى ابوجهل با جمعى از مردمان قریش کارشان این بود که ببینند تا چه کسى مسلمان شده، پس اگر مرد محترم و عشیره دارى بود (که نمى توانستند او را صدمه جانى بزنند) شروع بسرزنش و ملامت او مى ‌کردند و می گفتند: دین پدرت را با اینکه بهتر از این دین بود رها ساخته‌ اى! بدانکه ما تو را در نزد مردم‌ به بى خردى معرفى خواهیم کرد و رأى و اندیشه‌ات را بخطا و زشتى نسبت داده و از قدر و شوکتت خواهیم کاست! و اگر مرد تاجرى مسلمان می شد بدو مى‌ گفتند: بخدا بازارت را کساد خواهیم کرد، و تو را به ورشکستگى مى ‌کشانیم! و اگر از فقرا و بیچارگان بود او را می زدند و بانواع صدمات دچار می ساختند.

سعید بن جبیر گوید: به ابن عباس گفتم: آیا شکنجه و آزار مشرکان نسبت باصحاب رسول خدا صلى الله علیه و آله بدان حدّ بود که ناچار شوند دست از دین خود بکشند؟ گفت: آرى بخدا سوگند گاهى چنان آنها را شکنجه می دادند و کتک می زدند و گرسنه و تشنه نگه می داشتند که قادر نبودند سرپا بایستند و بناچار سخن آنان را می پذیرفتند، و در پاسخ آنها که مى‌ گفتند: آیا لات و عزى خداى شما هستند؟ مى‌گفتند: آرى، حتى اینکه گاهى حشراتى چون «جعل» (سرگین غلطان) و غیره را که روى زمین حرکت مى‌کردند بدانها نشان داده مى‌ گفتند: آیا این جعل خداى تو است؟ آنها براى خلاصى از دستشان مى‌گفتند: آرى‌! [۵]

شکنجه کردن بلال حبشی

از جمله کسانى که در برابر شکنجه مشرکان پایدارى مى‌ کرد بلال حبشى بود، پدر او رباح و مادرش حمامة بود، او در قبیله بنى جمح زندگى مى ‌کرد، دین اسلام را بجان و دل پذیرفته بود، امیة بن خلف که از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله علیه و آله و از همین قبیله بنى جمح بود، روزها هنگام ظهر او را از خانه بیرون می آورد و روى ریگهاى داغ مکه مى‌ خواباند و سنگ بزرگى روى سینه‌اش می گذارد، سپس باو می گفت: بخدا بهمین حال خواهى بود تا بمیرى و یا دست از خداى محمّد برداشته، لات و عزى را پرستش کنى! بلال در همان حال مى‌گفت: أحد... أحد... (خداى من یکى است...).

روزى ورقة بن نوفل (عموى حضرت خدیجه که بدین نصرانیت می زیست) بر او بگذشت و بلال را دید که شکنجه‌اش می دهند و او در زیر شکنجه مى‌گوید: أحد... أحد... . ورقة نیز گفت: أحد... أحد... بخدا اى بلال خدا یکى است... آنگاه به امیة بن خلف و سایر افراد قبیله بنى جمح که او را شکنجه می دادند رو کرده گفت: بخدا سوگند اگر او را بدین حال بکشید من قبرش را زیارتگاه مقدسى قرار خواهم داد که بدان تبرک جویم.

ابوبکر خانه‌اش در محله بنى جمح بود. روزى از خانه خود بیرون آمده تا بدنبال کار خود برود. بلال را دید که امیة بن خلف او را بهمان نحو شکنجه مى‌کند، پس رو به امیة کرده گفت: آیا از خدا نمى‌ترسى؟ تا کى این بدبخت را اینطور آزار و شکنجه مى‌کنى؟ امیة گفت: تو او را بفساد در عقیده کشاندى اکنون از این بلیه نجاتش بده! ابوبکر گفت: آسوده‌اش می سازم، من در خانه خود غلام سیاهى دارم که از بلال نیرومندتر و چابک‌تر است و گذشته با تو در دین هم عقیده است، او را با بلال معاوضه مى‌کنم! امیة قبول کرد، پس بلال را بگرفت و آزادش کرد.[۶]

پانویس

  1. زندگانى ‌محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص ۱۹۶
  2. زندگانى‌ محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص:۱۹۸
  3. ترجمه الکامل فی التاریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى‌ ج‌۷،ص ۷۳
  4. سوره نحل، آیه ۱۰۶
  5. زندگانى‌ محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص:۱۹۸
  6. زندگانى ‌محمد(ص) ترجمه سیره ابن هشام، ج‌۱،ص:۱۹۷

منابع

  • زندگانى ‌محمد(صلی الله علیه وآله) ترجمه سیره ابن هشام.
  • ترجمه الکامل فی التاریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلى.