امامزاده شاه اسماعيل(سيد سربخش) قم

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

بقعه اين امامزاده واقع در خيابان آذر ـ رو به روى چهل اختران است كه بنا به گفته مرحوم عباس فيض(1)، در داخل شهر قم دو بقعه مشهور به بقعه سيد سربخش وجود داشته كه بر اثر توسعه خيابان آذر يكى از آن بقاع بكلي ويران و منهدم شده و آثارى از آن باقى نمانده است.

بنابراين مدفون در يكى از آن دو بقعه جناب محمد عزيزى بود كه در تاريخ قديم قم ماجراى قتل او نقل شده است و ديگرى بنام اسماعيل كه مربوط به قرن هفتم يعنى دو قرن و نيم پس از تأليف تاريخ مزبور بوده است مى باشد كه نام و نسب وى در هيچ يك از تأليفات ذكر نگرديده و همين باعث اشتباه بعضى از مؤلفين نسبت به سيد سربخش اولى با سيد سربخش دومي(اسماعيل) كه در اين گنبد مورد بحث به خاك سپرده شده منجر گرديده است.

بهرحال اين دو گنبد يكى در قسمت جنوبى تكيه درخت پير و مقابل آن واقع شده بود كه بر اثر احداث خيابان آذر قبه اش در مسير آن قرار گرفت و بكلى منهدم گرديد و بقعه ديگرى در محله موسوم بنام سيد سربخش يعنى همين نقطه واقع است كه شرح شهادت وى خواهد آمد.

مدفن سيد سربخش(محمد عزيزي) كجاست؟

همانطوري كه بيان گرديد در اين شهر(قم) دو بقعه بنام سيد سربخش معروف بود. كه نام اولى آن در اكثر كتب تاريخى ذكر گرديده و دركتاب(انوار المشعشعين)(2) هم بنقل از تاريخ قم چنين است كه:"مدفون در اين بقعه ظاهرا از اولادهاى حضرت امام صادق(ع) و از نسل جناب محمد ديباج كه نسب شريفش از قرار زير است مى باشد؛"شاهزاده محمد بن عبدالله بن حسين بن على بن محمد ديباج بن امام جعفر الصادق(ع)(3)" كه در نهروان بقتل رسيده و جسد مطهرش را به قم نقل و بخاك سپردند، و مرحوم شيخ عباس قمى دركتاب منتهى الآمال(4)هم به اين معني تصريح نموده كه سيد سربخش همان امامزاده محمد عزيزى است كه در نهروان بقتل رسيده و در قم بخاك سپرده شده است، و علامه مجلسى هم در كتاب بحارالانوار بطور كلى مي نگارد كه قبور بسيارى از احفاد محمد بن امام جعفرالصادق(ع) در قم مى باشند(5).

بنابر عبارت فوق روشن مى گردد كه مدفون دراين بقعه مورد نظر جناب محمد عزيزى مى باشد و از طرفى هم خلاف آن بدلائل زير ثابت شده كه چنين است؛

1ـ نام مدفون دراين گنبد جناب شاهزاده اسماعيل و از احفاد امام جعفرالصادق(ع) است زيرا اين نام در روى لوح مزار و كتيبه كمربندى بقعه كه باستانى و مربوط به شش قرن قبل مى باشد ثبت گرديده است و اينگونه اسناد هم قابل تشكيك و ترديد نيستند و هيچ نويسنده و مؤلفى هم حق ندارد كه بدون داشتن اسناد معارض به طرد آنها بپردازد.

2ـ چون اكثر مؤلفين مدفون بودن محمد عزيزى معروف به سيد سربخش را طبق نقل قول تاريخ قم قائل شده اند، لذا بديهى است كه از مدفون بودن جناب شاهزاده اسماعيل معروف به سيد سربخش اطلاعى دردست نداشته و تتبعى هم ننموده كه مرتكب اين اشتباه شده اند، زيرا اين شاهزاده در سنه 617 هـ .ق يعنى دو قرن و نيم بعد از تاليف كتاب تاريخ قم بشهادت رسيده و دلائلى كافى بر قتل و دفن وى در اين مكان مشهود و مستند و مذكور خواهد افتاد.

3ـ اما علت اين توهم از آنجاست كه چون بقعه اين دو شاهزاده در جوار هم و معروف به سربخش و هر دو هم بشهادت رسيده ان منجر گرديد كه پس از تخريب بقعه اولى يعنى بقعه شاهزاده محمد عزيزي، بقعه شاهزاده اسماعيل معروف به سيد سربخش به اشتباه محمد عزيزى تلقى گردد وحال آنكه دلائل كافى مبنى بر منهدم شدن بقعه شاهزاده محمد عزيزي بر اثر توسعه خيابان آذر كه ذكر خواهد شد موجود مى باشد.

مدفون دراين بقعه كيست و داستان شهادت وي

اما مدفون در اين گنبد جناب شاهزاده ابوالمعالى اسماعيل بن عبدالله بن حسين بن محمد بن حسين بن احمد بن محمد عزيزي(6)بن حسين بن محمد اطروش بن على بن حسين بن على بن محمد ديباج بن امام صادق(ع) مى باشد كه از اعاظم نقباء و شرفاء و فضلاى سادات در خطه خراسان بود كه به اين نام(اسماعيل) در قرن هفتم در منطقه خراسان دو نفر بودند و هر دو بفضل و رفعت منزلت شهرت داشته اند كه بايد توضيح داد، ابوالمعالى اسماعيل مورد بحث، جداى ابوالمكارم اسماعيل يعنى سيد ابوطالب اسماعيل(7)بن محمد بن حسين بن احمد الازورقانى بن محمد بن عزيز بن الحسين بن محمد بن على بن حسين بن على بن محمد ديباج بن امام صادق(ع) است كه بعنوان قاضى نسابه مشهور(8)و در شهر مرو داراى محبوبيت تامه با مقبوليت عامه و متصدى مقام قضا بود و كتبى هم تأليف كرده است من جمله(شجون الاحاديث و زهره الحكايات) كه ياقوت حموى رومى در سال 614 هـ .ق در مرو با وى برخورد كرده و او را ستوده است.

بهرحال شاهزاده ابوالمعالى اسماعيل مورد بحث، پس از كسب علوم و اكتساب معارف اسلامى به دار الملك خراسان(نيشابور) منتقل گشت و چندان وجيه الملك گرديد و بحدى رفعت منزلت و حشمت يافت كه سلطان محمد خوارزمشاه او را بمقام نقيب النقبائى كشور برگزيد.

مقام نقباء از عناوين رفيع روحانى و سياسى بود كه از آغاز خلافت عباسيان در بغداد از ناحيه آنان براى ثبت و ضبط انساب سادات عباسى و علوى برگزيده ميشد ولى سادات علوي از تبعيت نقباى عباسى خوددارى كردند ودر نتيجه براى آنان نقيب خاصى انتخاب مي گرديد كه در اكثر ولايات نقيب با شخصيت، و شاخصيت تامه بود كه با نظر نقيب النقباء‌ انتخاب مى گرديد و درهر حال هم از وى تبعيت و جانب دارى مى كردند.

و ابوالمعالى اسماعيل معروف به سيد سربخش در سراسر خطه نفوذ سلطان محمد تا سال 617 هـ .ق بدون هيچ معارضى نقيب النقباء و رئيس بود و در كليه مهام امور از نظر و فكر وى تبعيت مى نمودند هيچ مهمى بدون موافقت وى انجام نمى پذيرفت چنانكه در حمله سپاه مغول هم اركان دولت با نظر وى از تسليم نيشابور خوددارى بعمل آوردند.

ولي سلطان محمد خوارزمشاه با صدور دستور بر قتل 450 تن ا زتجار تركستان و سپس قتل ايلچى چنگيزخان از روى كمال غرور، حس انتقامجوئى چنگيزخان را چندان تحريك كرد كه پس از جمع آورى سپاهى از مغول بر ممالك ماوراء النهر يورش برده پس از تسخير آنها از رود جيحون عبور كرد.

ولي سلطان محمد بجاى جلوگيرى از عبور وى در حاليكه چهارصد هزار تن سپاهى در اختيار داشت، بدون هيچ مشورت سپاه خود را پراكنده ساخت و هر لشگرى را بسوئى گسيل نمود و(تركان خاتون) حرم خويش را هم با مادر و فرزندان خود بهمراه ناصرالدين وزير به د قارون روانه نمود و خود متوجه عراق گرديد و در سر راه خود در نيشابور بساط عيش خوش را پهن نمود و بكلى از آمادگى حمله سپاه مغول غافل بود كه يكدفعه خبر رسيد كه سي هزار سوار بفرماندهى جته نويان و سويداى بهادر از رود جيحون گذشته در مسير خويش هر شهر و ديارى را طعمه آتش قتل و غارت ساخته اند.

از شنيدن اين خبر ناگوار ترس و رعبى به دل سلطان راه يافت و توصيه كرد كه در مهام امور از ابوالمعالى اسماعيل معروف به سيد سربخش تخلف نورزيد و سپس خود از راه اسفراين متوجه شهر رى گرديد. چون بشهر رى رسيد خبر شنيد كه سپاه مغول پس قتل و غارت بلاد خراسان در دنبال سلطان هستند، در اين وقت از كرده خويش پشيمان گشته مى انديشيد كه هرگاه در كلات باقواي مجهز خود مى ماند هيچ نيروئى قادر بر پيشروى و مقابله با وى را نداشتند و يا اگر با چهار صد هزار سوار خود سر راه سپاه چنگيز را در كنار رودخانه مى گرفت، امكان نداشت كه چنگيز بتواند از آب بگذرد و بيك چنين سرنوشت شومى دچار گردد.

سرانجام سلطان محمد، بجهت ترس زياد به اطراف درياى خزر دردل جنگل پناهنده گشت و هنگاميكه خبر دستگيرى و زنان و فرزندان خود را شنيد از غصه فراوان مدهوش شد و درگذشت و چون كفنى همراه نداشت او را در لباس خود بخاك سپردند.

اما دار الملك نيشابور كه داراى جمعيتى بيش از هزا هزار تن(يك ميليون نفر) و برج و باره اى متين و آهنين داشت و سربازان آزموده با اسلحه كامل در داخل شهر به آمادگي كامل بسر مى بردند، از اينرو بود كه تسخير شهر براى سپاهيان چنگيز به اين سهولتي ميسر نبود بنابراين جته نويان و سويداى بهادر چون به نيشابور رسيدند، خيمه ها برافراشتند و شهر را در محاصره گرفتند و چون مدت محاصره بطول انجاميد پيكى نزد سران شهر اعزام داشت تا نسبت بر تسليم شهر آنها را قانع سازد.

اما فخرالملك و مجير الملك و ضياء الملك و قاضى القضات قاضى ركن الدين على بن ابراهيم با شاهزاده ابوالمعالى اسماعيل به مشورت پرداخته سرانجام جواب خود را با هداياي فراوان بهمراه چند پيك چرب زبان نزد فرماندهان مغول فرستادند و مفاد جواب چنى بود كه نيشابور دارالملك خراسان، با جمعيت و ارزقى فراوان و باره اى متين و نيروئي مجهز است و در غياب پادشاه تسليم آن سزوار نيست پس بهتر آنستكه شما به دنبال سلطان برويد و هرگاه بر او پيروز شديد سراسر مملكت بدون منازع از آن شما خواهد بود، بدين وسيله خان زادگان پس از شنيدن اين پاسخ از محاصره دست كشيدند ودردنبال پادشاه بسوي رى شتافتند.

اما اشاعه اخبار سفاكى و قتل و غارت سربازان مغول در هرديار توأم با خبر فراز و اختفاء سلطان محمد بيش از هر كس سران و اركان دولت در نيشابور را به وحشت انداخته بود، لذا هنگى با زن و فرزند از شهر خارج شدند و هر يك مأمنى برگزيدند كه من جمله جناب شاهزاده ابوالمعالى اسماعيل مسبب اصلى پايدارى و عدم تسيلم شهر به سپاه مغول بود بسوى قم هجرت نمود و در محله رضاباد(9)با خاطر آشفته به عبادت و بندگى اشتغال ورزيد.

اما اميرزاده جته نويان پس از قتل مردم رى از راه قم عازم همدان بود تا از گرماى سخت تابستان، خود را نجات بخشد كه در بين راه چند تن از مخالفين مفسد كه در سپاه مغول بنام راهنماء راه يافته بودند قتل مردم قم به استناد آنكه رافضى مذهبند واجب و متسوجب اجر جزيل خواهيد بود را در نظر اميرزاده جته نويان جلوه داه و او را براي قتل عام مردم قم مصمم ساختند، خصوصا در محاصره شهر قم مقاومت مردم اين شه رباعث شد كه خشم جته نويان را زيادتر نمايد و پس از منهدم نودن حصار قم و رخنه به داخل شهر چنان بقتل و غارت دست زد كه تمام شهر به ويرانه اى جغد نشين مبدل گرديد.

در اين كشتار وحشيانه دو تن از نقباء و شرفاى سادات چنانكه از كتيبه ها بدست آمده است نيز كشته و شربت شهادت را نوشيده اند كه در هيچ يك از كتب تاريخى جزئيات حادثه ضبط نگرديده است.

يكي سيد جعفر نقيب موسوى كه در غرب شهر بالاتر از بقعه و بارگاه شاهزاده ابراهيم داراي قبه و بارگاه مجلل مى باشد كه از آثار قرن هفتم بوده و بتازگى تمام بناء‌ آن مجددا احداث گرديد و ديگرى شاهزاده ابوالمعالى اسماعيل معروف به(سيد سربخش) بن عبدالله بن حسين بن محمد بن حسين بن احمد بن محمد بن عبدالله عزيز بن حسين بن محمد بن علي بن حسين بن على بن محمد ديباج ابن امام صادق(ع) مى باشد كه بقعه و قبه اش در سال 774 هـ .ق بنيان گرديده است و چون نامبرده را مسبب عدم تسليم مردم نيشابور معرفي كرده بودند سر او را از تن جدا ساخته و نزد اميرزاده بردند و پس از آنكه تن ويرا در خانه مسكونيش در محله(رضاباد) با ترس و لرز بخاك سپردند و جته نويان از اين منطقه دور شد سر او را بهر كيفيت از ميان سرهاى بريده اى كه روى هم انباشته بودند بدست آورده در نزديكى بدنش دفن كردند(10). كه بنابراين مدفون در اين بقعه مورد نظر همين شاهزاده مى باشد و بقعه جناب امامزاده محمد عزيزى كه حالاتش خواهد آمد بر اثر توسعه خيابان آذر منهدم گرديد و دلائلش ذكر خواهد شد.

داستان شهادت محمد عزيزى و پاره اى از حالات وي

در تاريخ قم(11)مسطور است كه عبدالله بن الحسين در قم مقيم گشت و از او محمد عزيزى در وجود آمد كه مادر محمد مزبور همان فاطمه دختر قاسم بن احمد بن على بن جعفر عريضي(ع) و خواهر شاهزاده احمد بن قاسم است كه در قبه شاهزاده احمد بن قاسم بخاك سپرده شده است و داستان هجرت آنان از مدينه به قم و بخاك سپردن آنان در مقبره مالون(دروازه قلعه) قبلا نگاشته شد.

سيد محمد معروف به عزيزى سيدى دلاور و قوى الجثه و شجاع و نيرومند بود كه در اواخر قرن سوم براى زيارت اعتاب عاليات با كاروانى عازم بغداد گشت.

در نزديكى نهروان با گروهى از راهزنان روبرو شدند و اهل كاروان به او متوسل شده و از وى استمداد طلبيدند، سيد هم لباس فاخرى بر تن نمود و شمشير خود را حمايل و عمامه سبزى بر سر نهاد نزد قاطعان طريق آمده بدوا زبان بشفاعت گشود و سخن به درازا كشيده و چون راهزنان او را چنانكه بايد تحويل نگرفتندم كارشان از مكالمه به مشاجره منجر و به جنگ منتهى گرديد مردم كاروان كه دركنارى ايستاده بودند دستى نگشودند و با نگرانى صحنه را مى نگريستند و سرانجام سيد در آن ميان به قتل رسيد و سر او را از تن جدا ساخته نزد رئيس خويش فرستادند و كليه اموال اهالى كاروان را به چهار پايان نهاده با خود بردند ومردم را در صحرا گذاشتند.

مردم كاروان برهنه و گرسنه و بدون هيچ نقدينه و مركبى از عزيمت به عراق منصرف و راه رفته را بازگشتند و غلامان سيد تن شريف مولاى خود را با كمك مردم خيرخواه به جانب قم نقل داده در خانه مسكونيش در نقطه ياد شده قرب مسجد رضائيه بخاك سپردند و يكي از نزديكان وى از دنبال راهزنان نزد اميرشان رفته بهر كيفيت سر سيد را بازگرفت و پس از چند روز بقم آمد و درنتيجه سر او را هم در گوشه بقعه جداى از تن دفن كردند. و پس از دفن وى بر فراز قبرش بقعه اى بناء نمودند كه متأسفانه در اثر امتداد خيابان آذر از ميدان كهنه تا آخر شهر قسمتى از جلوى تكيه مزبور تا گذر چهل اختران يعني كمتر از نيمى از طول كوچه درخت پير در مسير خيابان آذر قرار گرفت چنانكه بقعه بكلي از بين رفت(12). مرحوم عباس فيض اضافه مى كند كه هنگام تدوين كتاب گنجينه آثار قم به محل مزبور تشريف برده و به بررسى پرداخته و معلوم شد كه در باقيمانده از محوطه تكيه و مسجد، مسجد جديدى بنا كرده اند كه بقعه سيد سربخش درست در ده مترى جدار مسجد قرار داشت و اكنون وسط خيابان افتاده است و روى جدول كنار خيابان در نقطه اى كه كوچه درخت پير بشكل مورب به خيابان مى رسد قطعه سنگى را پل ساخته بودند كه چون دقت نمودند ديدند كلماتيكه ذيلا‌ اشاره مى شود روى آن هنوز قابل تشخيص است و معلوم شد كه اين تخته سنگ قسمتى از لوح قب سيد سربخش محمد عزيزى است كه چون گنبد را روى آن خراب كرده بودند شكسته و به دو نمى تقسيم شده و قسمت بالاى آنرا روى جدول خيابان براى عبور قرار داده اد كه بر اثر پايمالى و اصطكاك اكثر حروف آن ريخته كه مرحوم عباس فيض چند كلمه روى آنرا ضبط كرده و به كسبه محل توصيه كرد تا آنرا حك نمودند و بعدا آنرا روى پله مسجد مزبور نصب كردند كه آن عبارت چنين بوده: هذا... الشهدي... محمد.عبد... الامام...وى اضافه مى كند كه نسل هم عصرش بالخصوص كسبه محل وجود اين بقعه را بخاطر دارند و حقيقت روشنتر از آنستكه اهل تتبع دوچار اشتباه شوند.

با اين حال مؤلف كتاب انوار المشعشعين چون از كوچه درخت پير عبور نكرده و اين بقعه را نديده بوده به استناد اينكه در تاريخ قم فقط محمد عزيزى در نهروان بدست راهزنان و نقل جسد وى بقم و دفن آن در نزديكى مسجد رضائيه و سپس از آوردن سر وى و دفن آن در جوارتن خبر داده و از امامزاده اى به اسم اسماعيل كه كشته شده بود اطلاعى در دست نداشته لذا لوح مزار و كتيبه كمربندى بقعه شاهزاده اسماعيل را اشتباها شاهزاده محمد عزيزى تلقى كرده است و قائل به اشتباه بودن كتيبه هاى آن شده است. درحاليكه بقعه منهدم شده هم قرب مسجد رضائيه و نزديك با صحن چهل اختران واقع است به اضافه دفن وى درنزديكى مسجد دليل بر آن نمى شود كه گنبد شاهزاده اسماعيل را از محمد عزيزى بدانيم، خصوصا وجود لوح قديمى وكتيبه باستانى موجود در گنبد شاهزاده اسماعيل و نقل داستان هجرت وى بقم وجريان شهادتش اقوى دليل بر دفن شاهزاده اسماعيل در اين بقعه مى باشد(13).

اما اينكه چرا مؤلف تاريخ قديم قم از ذكر سانحه قتل شاهزاده اسماعيل سكوت نموده، معلوم است چونكه تاريخ مزبور در اواخر قرن هفتم رخ داده است و تبعيت مؤلف انوار المشعشعين هم از ايشان ناشى از عدم تتبع بوده است كه بايد در اينجا از زحمات مرحوم علامه نسابه عباس فيض قدر دانى نمود.

بنابراين معلوم گرديد كه سيد سربخش در قم دو تن بوده اند و بقعه شان نيز متعدد بوده ولي متأسفانه بقعه شاهزاده محمد عزيزى بر اثر گسترش خيابان آذر منهدم و آثارى از آن باقى نمانده و بقعه فعلى هم از شاهزاده ابوالمعالى اسماعيل مى باشد كه كتيبه هاي سردرب و تحت گنبد مؤيد اين قول است. توصيف گنبد و بارگاه شاهزاده

ابوالمعالي اسماعيل(سيد سربخش)

پوشيده نيست كه بقعه تاريخى سيد سربخش از بناهاى اصيل تاريخى است كه از نام بانى و تاريخ بناء و حتى از استاد گچبرى آن حكايت دارد، ما هم توصيف اين بقعه را از كتاب گنجينه آثار قم براى علاقمندان نوشته و اضافات و همچنين تعميراتى كه بعد از تاليف كتاب مزبور صورت گرفته را در سينه اين صفحات ثبت خواهيم نمود.

در كتاب گنجينه آثار قم مسطور است كه نوشته: اين بقعه گنجينه آثار هنرى ابوشجاع علي(14)بناء است و حاكى از بناى آن به سال 774 هـ .ق و نام بانى آن ميرغياث الدين محمد فرزند على صفى شهريار عراق است.

بقعه مورد نظر فاقد بيوتات و حجره مى باشد زيرا در قرن 7 و 8 هجرى چنين متداول بوده و لذا اكثر مشاهد موجود در اين دو قرن كه الآن در بسيارى از شهرهاى ايران خصوصا قم، كاشان، اصفهان، شيراز، تهران و... مشاهده مى شود خالى از هرگونه بيوتات و حجرات مي باشند و بعدا به آن اضافاتى از طرف اوقاف و اهالى خير منطقه صورت گرفته است.

در مدخل بقعه از جانب شمالى ايوانچه ايست كه بسبك همان عصر به دهانه دو و عرض يك و ارتفاع پنج متر با ازاره اى متنوع از سيمانى و كاشى تعميرى و جدار ساده سفيدكارى و پوشش مقرنس گچى باستانى كه حوضچه هاى آنها درهر رديف آراسته به كنده كارى گل و بوته و در وسط آنها اسامى جلاله و نامهاى معصومين بخط ثلث برجسته گچبرى شده اند كه متأسفانه هنگام تعميرات روى آنرا گچ كارى نمودند كه درخلال سفيد كارى كتيبه هاى آن بچشم مى خورد.

درگاه بقعه كوتاه و تنگ و در جبهه آن كتيبه ايست از كاشى خشتى و روى آن به خط نستعليق سفيد چنين نوشته شده است:(شاهزاده اسماعيل بن محمد بن جعفر الصادق(ع)). كه در اين كتيبه هم نام متوفى و هم جد اعلايش محمد ديباج اين امام صادق(ع) قيد و وسائط و سلسله اجداد ديگر آن را اسقاط نموده است. برفراز اين بقعه گنبدى است هرمى شكل هشت تركى به ارتفاع تقريبى 4 متر آراسته به كاشيهاي دوالى فيروزه فام تعميرى با نقوشى از كاشيهاى الوان كه زيباتر از گنبدهاى هرمي ساير مشاهد متبركه است كه توصيف گرديده شد و متصل به سر درب هم از بالاى و طرفين محراب كتيبه ايست بخط ثلث برجسته كه روى آن آيه شريفه ذيل گچبرى شده است(اقم الصلوه لدلوك الشمس الى غسق الليق و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا بعمل علي بن محمد بن ابى شجاع).

بر فراز اين كتيبه اشكال گل و بوته هاى متنوعى است داراى برگهاى درشت كه در وسط هر برگ كتيبه اى از نام جلاله با اسامى محمد(ص) و علي(ع)كنده كارى شده است كه تا دقت نشود تشخيص داده نميشود. همچنين در بالاى محراب كتيبه ايست كمربندى بخط ثلث ممتاز و درشت كه بغله ها و اسپرشاه نشين ها را هم زينت بخشيده و روى آن سوره مباركه فتح و يازده آيه از اول سوره دهر خوانده مى شود و بر فراز همين كتيبه، كتيبه ديگرى به عرض 50% سانتيمتر با دو حاشيه كنده كارى كه در زمينه مزين به گل و بوته هاى برجسته عبارات ذيل گچبرى شده است.

(امر ببناء هذا العماره الرفيعه المنيعه مرقد الامام المعصوم المظلوم اسماعيل بن محمد بن الامام جعفرالصادق(ع) الصاحب الأعظم الأعدل الأعلم و الى اقاليم الفضل و الكريم مستند ارباب السيف و اصحاب القلم المنصور بنصره خيرالناصرين غياث الحق و الدنيا والدين امير محمد بن المولى المخدوم الأعظم الأعدم و الأعلم جمال الحق و الدنيا و الدين على الصفى اعلى الله شأنهما و رفع فوق الفرقدين مكانتهما فى محرم الحرام سنه 774 هـ .ق).

در وسط بقعه هم مرقدى است كه در سال 1370 هـ .ش از طرف اوقاف و امور خيريه ضريحى از آلومينيوم بر آن نصب نموده و كف روضه مطهر و جدار آنرا به ارتفاع يك و نیم متر از سنگهاى مرمر آراسته اند و در جهت شرقى بقعه مسجدى است نوبنيان كه بداخل بقعه هم راه دارد و از آن براى مراسمهاى مذهبى استفاده مى شود.

پی نوشت

(1)ـ در كتاب گنجينه‌ آثار قم جلد 2 صفحه 383.

(2)ـ انوار المشعشعين جلد اول صفحه 234.

(3)ـ ظاهرا در سلسله نسب آن اشتباه شده چونكه حسين بن على بن محمد بن امام جعفر الصادق(ع) را از پنج پسر به اسامى محمد، علي، جعفر، محسن، احمد، حسن نسل باقي مانده و احمال زياد اشتباهى صورت گرفته كه چنين اصلاح مى شود محمد بن عبدالله عزيزى ابن حسين بن محمد بن على بن حسين بن على بن محمد بن امام صادق(ع) تحقيق از كتاب شجره المباركه، صفحه 106. و انساب فخرى صفحه 527.

(4)ـ منتهى الآمال جلد 2 صفحه 302.

(5)ـ نقل از انجم فروزان صفحه 222.

(6)ـ محمد بن عبدالله عزيزي. الشجره المباركه صفحه 106، و انساب فخرى صفحه 27.

(7)ـ حسين بن محمد بن الحسين نقل از كتاب الشجره المباركه صفحه 106.

(8)ـ مؤلف كتاب ارزشمند الفخرى فى انساب الطالبيين مى باشد كه اخيرا از سلسله نشريات كتابخانه آيه الله العظمى مرعشي(ره) بچاپ رسيده است، و نگارنده از كتاب ارزشمند وي استناد فراوان كرده است.

(9)ـ وجه تسميه اين محله آنست كه در قديم جايگاه سادات رضائيه بوده و منزل شخصى جناب موسى مبرقع(ع) يا(فرزندش محمد بن موسي) و ابوعلى محمد اعرج بن احمد بن موسي مبرقع(ع) جد سادات رضائيه و ابناء و اعقاب او در آنجا سكنى داشته اند، آن محل بر اثر مرور زمان از رضائيه به رضاباد مشهور گشت. نقل از انجم فروزان صفحه 221 با اندكى تصرف.

(10)ـ اين داستان با اندكى تلخيص از كتاب گنجينه آثار قم جلد 2صفحه 384 الى 389 نقل گرديد و ضمنا در كتاب تاريخ نيشابور هم متن اين حادثه مذكور افتاده است.

(11)ـ تاريخ قم صفحه 164.

(12)ـ داستان شهرت شاهزاده محمد عزيزى در كتابهاى انجم فروزان صفحه 221، انوار المشعشعين جلد 1 صفحه 234، گنجينه آثار قم جلد 2 صفحه 390، تاريخ قم صفحه 228 موجود مى باشد كه ملخصا بيان گرديد.

(13)ـ نقل از كتاب گنجينه آثار قم جلد 2 صفحه 390 الى 393 با اندكى تلخيص.

(14)ـ از اين بناء آثار ارزنده ديگرى در گنبدهاى تاريخى اين شهر بيادگار باقى مانده كه يكى از آنها بقعه خواجه اصيل الدين در سال 761 و ديگرى در بقعه خديجه خاتون در پنج فرسنگى قم به سال 770و سومى همين بقعه در سال 774 و آخرى در بقعه شاهزاده احمد بن قاسم بسال 780 مى باشد كه پس از 7 قرن مانند آئينه رخشانند و توصيف هر كدام در بخش جداگانه خواهد آمد.

منبع

سایت الشیعه