امامت امام علی علیه السلام

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
H1151.jpg
مقام امام اول
نام علی
القاب امیرالمؤمنین، مرتضی، حیدر کرار، امام متقین
کنیه ابوالحسن، ابوتراب
پدر ابوطالب علیه السلام
مادر فاطمه بنت اسد
زادروز ۱۳ رجب سال ۳۰ عام الفیل
زادگاه مکه، خانه کعبه
مدت امامت ۳۰ سال
مدت عمر ۶۳ سال
تاریخ شهادت ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری
علت شهادت ضربت خوردن در محراب نماز
قاتل ابن ملجم مرادی لعنة الله علیه
مدفن نجف اشرف


پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله پس از بعثت تا پایان حیات، به شکلهای مختلف از جمله در ماجرای «یوم الدار» و واقعه «غدیر خم»، حضرت على علیه السلام را به عنوان جانشین خود به مردم معرفی نمود و بر آن تأکید داشت. با این وجود، پس از رحلت پیامبر اکرم و در فقدان ایشان، در شورای سقیفه، مقام خلافت از جانشین راستین آن حضرت بازداشته شد. گرچه از نظر شیعه، حضرت علی علیه السلام امام و خلیفه بلافصل بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است، اما آن حضرت در سال ۳۵ هجری یعنی پس از قتل خلیفه سوم، رسما به خلافت رسید که تا هنگام شهادت یعنی سال ۴۰ هجری، ادامه داشت.

دلایل امامت امام علی علیه السلام

به اعتقاد شیعه، على بن ابى طالب (علیه السلام) جانشین بلافصل پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله) و نخستین امام امت اسلامى پس از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) است. اهل سنت و دیگر مذاهب غیر شیعى، على (علیه السلام) را چهارمین خلیفه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مى دانند. برخی از دلایل عقلی و نقلی شیعه بر اثبات عقیده خود در این مورد عبارتند از:

دلایل قرآنی

۱. آیه ولایت

خداوند متعال خطاب به مؤمنان فرموده است: «إِنّما وَلِیکمُ اللّه وَرَسُولهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلوة وَیؤْتُونَ الزَّکوة وَهُمْ راکعُون» (مائده:۵۵)؛ جز این نیست که ولى و صاحب اختیار شما خداوند و رسول او و مؤمنانى اند که نماز گزارده و در حال رکوع زکات (صدقه) مى دهند.

مطابق روایات، این آیه در شأن حضرت على (علیه السلام) نازل شده است، هنگامى که در نماز و در حال رکوع انگشتر خود را به بینوایى داد که از مردم درخواست کمک مى کرد و کسى به او اعتنا نکرد. کلمه «ولى» اگر چه کاربردهاى متفاوتى مانند پدر، هم پیمان، یاور و دوست دارد، ولى جامع آنها «الاولى بالشىء» است؛ یعنى ولى هر فرد، کسى است که با او نسبت ویژه اى دارد و در آن نسبت بر دیگران مقدم و سزاوارتر است. بر این اساس کاربرد واژه «ولى» در مصادیق مختلف آن از قبیل مشترک معنوى است، نه لفظى. در این صورت، هرگاه در کلام قرینه اى بر تعیین مصداقى خاص وجود نداشته باشد، همه مصداق هاى ممکن را شامل مى شود. از آنجا که در این آیه، ولایت قبل از آن که به على (علیه السلام) (الذین آمنوا) نسبت داده شود، به خداوند و رسول خدا نسبت داده شده است، آن کاربردهایى از ولایت مقصود است که در مورد خدا و پیامبرش ممکن و محقق است، که ولایت حکومت و سرپرستى از آن جمله است. البته، ولایت حکومت و سرپرستى خداوند در حقیقت از طریق پیامبر و امام تحقق مى پذیرد. روشن است که این کاربرد ولایت با محبت و نصرت نیز منافات ندارد، اما این فرض که مقصود از ولایت در آیه فقط ولایت محبت و نصرت است پذیرفته نیست، زیرا با سیاق آیه که بر حصر دلالت مى کنند سازگارى ندارد، چون ولایت نصرت و محبت عمومیت دارد و همه مؤمنان را شامل مى شود.

۲. آیه إکمال دین

«اَلْیوم أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتى وَرَضیتُ لَکمُ الإِسْلام دِیناً» (مائده:۳)؛ امروز دین شما را کامل کردم، نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و از اسلام به عنوان دین براى شما راضى شدم.

مطابق روایات شأن نزول، این آیه در روز غدیر خم و در ارتباط با نصب على (علیه السلام) توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به ولایت و رهبرى مسلمانان نازل شده است. هنگامى که جبرئیل این آیه را بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرو خواند، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: اللّه اکبر على إکمال الدین، و إتمام النعمة و رضى الرب برسالتى و بولایة على من بعدى؛ او با گفتن این جمله خشنودى خود و نیز سپاس خود از خداوند را اعلان کرد.

گذشته از روایات شأن نزول، جمله «اَلْیوم یئِسَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ دِینِکمْ» که پس از جمله «اَلْیومَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینکم...» آمده است نیز قرینه گویایى بر این است که اکمال دین ناظر به مسئله امامت است، که اگر چه در طول دوران نبوت در مواقع گوناگون بیان شده بود، ولى بیان آن به صورت رسمى و با تشریفات خاصى در میان انبوهى از مسلمانان که از مناطق مختلف دنیاى اسلام گرد آمده بودند، تا آن روز انجام نشده بود، و اگر کافران تا آن روز امید داشتند که پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خواهند توانست اسلام را از مسیر درست آن منحرف سازند، با اعلان امامت على (علیه السلام) که در علم و عمل تالى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود، امید آنان به یأس مبدل شد.

۱۰. آیه تبلیغ

«یا ایها الرَّسُول بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالتهُ وَاللّهُ یعْصِمُک مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا یهْدِى الْقَومَ الکافِرین» (مائده:۶۷)؛ اى رسول خدا! آنچه را که از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است به مردم ابلاغ کن و اگر این مأموریت را انجام ندهى رسالت خداوند را ابلاغ نکرده اى و خداوند تو را از [شرّ] مردم حفظ مى کند، به درستى که خدا کافران را هدایت نمى کند.

مطابق روایات، این آیه در حجة الوداع بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل گردید و سیاق آن بیانگر این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از جانب خداوند مأموریت یافته بود که مطلب بسیار مهمى را به مردم ابلاغ کند و اهمیت آن تا حدى است که بدون آن، رسالت او ناقص و نامقبول خواهد بود. بدیهى است پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تا آن زمان همه اصول و فروع اسلام را به مسلمانان ابلاغ کرده بود و مسلمانان به آنها عمل مى کردند. تنها مطلبى که به صورت رسمى و عمومى ابلاغ نشده بود مسئله رهبرى امت اسلامى پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود. نگرانى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) این بود که با ابلاغ این دستور الهى، منافقان که از هر فرصتى براى ضربه زدن به اسلام استفاده مى کردند، چنین وانمود کنند که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در حقیقت به همان سنت هاى قومى و قبیلگى عمل مى کند، و مسئله رهبرى او نیز که به عنوان امرى الهى تبلیغ مى شد، ریشه در سنت هاى مزبور دارد و او در پایان، پسر عمو و داماد خود را به عنوان جانشین خود تعیین کرده است. اگر این تفکر در میان مسلمانان نفوذ مى کرد، همه تلاش هاى طاقت فرساى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در طول دوران نبوت، مخدوش مى گردید. خداوند به او اطمینان داد که کافران و منافقان از نقشه هاى خود طرفى نخواهند بست و بر او لازم است که بدون نگرانى از این جهت مأموریت الهى خویش را ا بلاغ کند. بر این اساس، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در هیجدهم ذى الحجه و در غدیر خم به مأموریت ویژه خود جامه عمل پوشانید و على (علیه السلام) را به عنوان رهبر امت اسلامى پس از خود معرفى کرد.

۱۱. آیه اولوا الأرحام

«وَأُولُوا الأَرْحام بَعْضُهُمْ أَولى بِبَعْض فِى کتابِ اللّه» (احزاب:۶)؛ [در کتاب خداوند (شریعت الهى)] برخى خویشاوندان نسبت به برخى دیگر برترى دارند.

یعنى اگر کسى از دنیا برود خویشاوندان نزدیک او وارث او خواهند بود و تا خویشاوندان نزدیک هستند نوبت به خویشاوندان مرتبه بعد نمى رسد. این که برترى یاد شده در چه چیز است بیان نشده است، اگر چه گفته شده است شأن نزول آن وراثت در مال است، ولى مورد مخصص نیست، بنابراین همه آن چیزهایى را که وراثت پذیر است شامل مى شود، خواه از مقوله مال باشد یا غیر مال. مقام امامت و رهبرى از امورى است که اگر فردى شرایط آن را داشته باشد مى تواند وارث امام و رهبر پیش از خود باشد. بر این اساس، على (علیه السلام) وارث مقام امامت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بوده است، زیرا او هم صفات امامت را داشت و هم خویشاوند پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود و از طرفى ابوبکر علاوه بر این که شرایط امامت را نداشت، خویشاوند نسبى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز نبود.

بر این استدلال اشکال شده که مقتضاى آن این است که عباس عموى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) وارث مقام امامت او باشد، زیرا وى در خویشاوندى نسبى بر على (علیه السلام) برترى داشت، چرا که عمو برتر از پسر عمو است. در پاسخ گفته شده است: اولاً، على (علیه السلام) پسر عموى پدرى و مادرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود، ولى عباس تنها عموى پدرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود و پسر عموى پدرى و مادرى بر عموى پدرى فقط، مقدم است. ثانیاً، وراثت در امامت مشروط به داشتن صفات امامت است، که عصمت و افضلیت از آن جمله است و عباس فاقد این دو شرط بود. به همین دلیل بود که عباس از على (علیه السلام) خواست دستش را پیش آورد تا با او به عنوان جانشین پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بیعت کند. این درخواست بیانگر آن است که او على (علیه السلام) را شایسته امامت مى دانست، نه خود را.[۱]

۱۲. آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون»

در روایاتى که از طریق شیعه و اهل سنت در تفسیر آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسئُولُون» (صافات:۲۴) نقل شده است، آنچه افراد در قیامت از آن سؤال مى شوند، ولایت على بن ابی طالب (علیه السلام) است[۲]. ابن اسحاق، اعمش، شعبى، ابواسحاق سبیعى، ابن جریر طبرى، حسین بن حکم حبرى، ابونعیم اصفهانى، حاکم حسکانى، ابن شاهین بغدادى، ابن مردویه اصفهانى، خطیب خوارزمى، سبط ابن جوزى، ابوعبداللّه گنجى، جمال الدین زرندى، نورالدین سمهودى، شهاب الدین خفاجى، شهاب الدین آلوسى و قندوزى حنفى از جمله عالمان برجسته اهل سنت اند که نزول آیه مزبور را درباره ولایت على (علیه السلام) نقل کرده اند. در برخى از نقل ها ولایت اهل بیت نیز روایت شده است.[۳]

پرسش از اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) عموماً و از ولایت على (علیه السلام) خصوصاً در احادیث دیگرى نیز بیان شده است؛ چنان که در برخى از نقل هاى حدیث ثقلین آمده است: وإنّى سائلکم حین تردون علىّ عن الثقلین[۴]. در روایات متعدد دیگرى پرسش از چهار چیز در قیامت مطرح شده است که محبت اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یکى از آنهاست.[۵] در احادیث دیگرى آمده است که گذر از صراط در قیامت جز با داشتن ولایت على (علیه السلام) امکان نخواهد داشت[۶].

با توجه به احادیث یاد شده در درستى سند این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال قرار خواهد گرفت تردید روا نیست، با این حال جاى شگفت است که فضل بن روزبهان گفته است این روایت از طریق اهل سنت نقل نشده است.[۷] و ابن تیمیه آن را کذب و موضوع شمرده است[۸].

علامه حلى در بیان استدلال به آیه و روایات یاد شده گفته است: لازمه پرسش از على (علیه السلام) این است که ولایت براى او ثابت باشد و از طرفى ولایت براى دیگر صحابه ثابت نشده است، بنابراین، على (علیه السلام) افضل صحابه است و در نتیجه امام آنان خواهد بود.[۹] یعنى اگر چه کلمه ولایت نص در امامت نیست، ولى بر فضیلت ویژه اى دلالت مى کند که از میان صحابه به على (علیه السلام) اختصاص دارد، بر این اساس برترین اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است و چون افضلیت، شرط امامت است، امامت آن حضرت نیز ثابت مى شود[۱۰].

از تقریر یاد شده نادرستى سخن فضل بن روزبهان روشن مى شود که گفته است: بر فرض درستى این روایات، بر این که على (علیه السلام) از اولیاى خداوند است دلالت مى کند و ولایت به معناى محبت است، پس نص در امامت نخواهد بود[۱۱].

نادرستى سخن ابن تیمیه در منهاج السنة نیز روشن است که گفته است: لفظ مسئولون مطلق است و در سیاق نیز قرینه اى بر این که مقصود محبت على (علیه السلام) است وجود ندارد! پاسخ به ابن تیمیه این است که محبت على (علیه السلام) از سیاق آیه به دست نیامده است، بلکه از احادیث شأن نزول و شواهد بسیار آن در روایات دیگر استفاده شده است، و پاسخ فضل بن روزبهان این است که علامه حلّى ولایت را نص آشکار بر امامت ندانسته است، بلکه به قرینه افضلیت که مدلول التزامى روایات است، بر امامت على (علیه السلام) استدلال کرده است. شگفت آورتر این که آلوسى، ولایت خلفاى راشدین را نیز بر ولایت على (علیه السلام) عطف کرده و گفته است ولایت آنان در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد.[۱۲] اما وى هیچ دلیلى بر مدعاى خود نقل نکرده است.

دهلوى چند اشکال سندى و دلالى بر استدلال شیعه به آیه «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُون» و احادیث مربوط به آن وارد کرده است: ۱. روایت از کتاب فردوس دیلمى نقل شده که احادیث ضعیف را گرد آورده و در سند آن، افراد ضعیف و مجهول قرار دارد؛ ۲. آیه در سیاق مربوط به مشرکان واقع شده است؛ ۳. مقصود از ولایت، محبت است و بر امامت دلالت نمى کند؛ ۴. بر فرض دلالت آن بر امامت، ناظر به وقت خاصى نیست، و این مطلب با مذهب اهل سنت هماهنگ است[۱۳].

پاسخ اشکال اول این است که روایت به کتاب فردوس دیلمى اختصاص ندارد، و سند برخى از نقل هاى آن معتبر است؛ چنان که شواهد بسیارى نیز آن را تأیید مى کند، بنابراین، در اصل این مطلب که ولایت على (علیه السلام) در قیامت مورد سؤال واقع خواهد شد، تردیدى راه ندارد. از اینجا پاسخ اشکال دوم نیز معلوم گردید، زیرا با وجود روایات یاد شده، سیاق اعتبار ندارد. پاسخ اشکال سوم او نیز از مطالب قبل به دست آمد، زیرا دلالت ولایت و محبت بر امامت از نوع دلالت التزامى است، نه دلالت مطابقى، و پاسخ اشکال چهارم این است که پرسش از ولایت على (علیه السلام) خلفا را نیز شامل مى شود؛ بنابراین، على (علیه السلام) امام خلفا نیز خواهد بود.

۱۳. آیه «إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَ لِکلِّ قَومٍ هادٍ»

«إِنّما أَنْتَ مُنْذِر وَ لِکلِّ قَوم هاد»؛ (رعد:۷) جز این نیست که تو انذار کننده اى و هر قومى را هدایت گرى است. معناى آیه با توجه به آیات دیگر و روایات این است که همواره از سوى خداوند هدایتگرانى وجود داشته و خواهند داشت، که مردم را به آیین حق هدایت کرده و خواهند کرد. این هدایتگران یا پیامبرانند و یا جانشینان آنان.[۱۴] در قرآن کریم از پیامبران با عنوان نذیر و منذر یاد شده است[۱۵]. بنابراین، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یکى از مصادیق منذر است، چنان که پیامبران پیشین نیز مصادیق دیگر آن بودند، و همه پیامبران مصادیق هادیان الهى نیز بوده اند، چنان که اوصیاى آنان، دیگر مصادیق هادیان خداوند بوده اند. بر این اساس اوصیاى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز مصادیق هادیان الهى خواهند بود که نخستین آنان على بن ابى طالب (علیه السلام) است و این، مطلبى است که در روایات شأن نزول آیه بیان شده است. در این روایات که در منابع حدیثى شیعه و اهل سنت در حدّ متواتر نقل شده آمده است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) اشاره کرد و او را به عنوان مصداق هادى معین کرد. تعابیرى که در این روایات آمده بیانگر حصر است، مانند: «أنت الهادى و الهادى علىّ و بک یهتدى المهتدون». به ویژه آن که چنین تعبیرى درباره دیگر صحابه وارد نشده است. بر این اساس، مفاد روایات این است که در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تنها على (علیه السلام) است که مصداق هادى الهى مى باشد. و این، همان معناى امامت است. بنابراین معناى این سخن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) که فرمود: أنا المنذر و علىّ الهادى، این است که من مصداق منذر (پیامبر) هستم و على مصداق هدایت گرى است که پیامبر نیست[۱۶].

علامه حلّى در دو کتاب خود[۱۷] به این آیه و احادیث مربوط به آن، بر امامت على (علیه السلام) استدلال کرده است. احادیثى که «هادى» در آیه را بر على (علیه السلام) تفسیر کرده است علاوه بر منابع شیعه[۱۸]، در منابع معتبر اهل سنت از برخى صحابه از جمله على بن ابى طالب (علیه السلام)، عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن مسعود، جابر بن عبداللّه انصارى، بریده اسلمى، ابوبرزه أسلمى، یعلى بن مرّة، ابوهریره و سعد بن معاذ، نیز روایت شده است.[۱۹]

محمد بن عباس معروف به حجام در کتاب «تأویل ما أنزل من القرآن الکریم فى النبىّ» از پنجاه طریق روایت کرده است که هادى در آیه مورد بحث بر على (علیه السلام) تطبیق شده است[۲۰]. حاکم نیشابورى بر صحت سند حدیث تصریح کرده است؛ چنان که ضیاء مقدسى نیز آن را در کتاب المختاره نقل کرده است، به گفته سیوطى وى در این کتاب احادیثى را آورده که ملتزم به صحت آنها بوده است.[۲۱] برخى از محققان درباره صحت اسناد حدیث از طریق اهل سنت تحقیق ارزنده اى انجام داده و به همه تشکیک ها پاسخ داده است[۲۲].

اما بر استدلال به آیه و احادیث شأن نزول آن بر امامت على (علیه السلام) اشکال هایى وارد شده است:

۱. ذکر على (علیه السلام) در احادیث به عنوان هادى از باب مثال و نمونه است، و مقصود عالمان امت اسلامى است[۲۳].

جواب: این تأویل با ظاهر روایات که بر حصر دلالت مى کند سازگارى ندارد. آلوسى نیز این تأویل را نادرست دانسته است: وأنا أظنّک لا تلتفت إلى التأویل[۲۴].

۲. ظاهر احادیث، حجت است و باید به آن عمل کرد و لازمه آن این است که خلافت خلفاى دیگر را بپذیریم، زیرا على (علیه السلام) از روى طوع و رغبت با خلفا بیعت کرد.

جواب: آلوسى این وجه را از برخى نقل کرده، ولى تأیید نکرده است، زیرا درستى آن در گرو اثبات بیعت على (علیه السلام) با خلفا از روى رضا و رغبت است، که خود مورد اختلاف است و از نظر شیعه پذیرفته نیست.

۳. مفاد «أنا المنذر و بک یا على یهتدى المهتدون» که در برخى از نقل هاى حدیث آمده این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فقط منذر است، و هدایتگرى به على (علیه السلام) اختصاص دارد، و این سخن نادرست است، زیرا پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به نص قرآن کریم هدایت کننده بشر به صراط مستقیم بوده است.[۲۵]

جواب: چنین برداشتى از روایت نادرست است، مفاد روایت انحصار هدایت گرى در على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است؛ چنان که در نقل دیگر آمده است «بک یهتدى المهتدون من بعدى».

۴. با توجه به حدیث «أصحابی کالنجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم» هدایتگرى امت پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به على (علیه السلام) اختصاص ندارد، بلکه عموم صحابه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) را شامل مى شود، بنابراین، هدایت با امامت ملازمه ندارد.[۲۶]

جواب: وجه دلالت روایات بر حصر هدایت امت پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) توسط على (علیه السلام) پیش از این بیان گردید. و حدیث مزبور نیز مجعول است، زیرا یقیناً همه صحابه پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از چنان شایستگى علمى و عملى برخوردار نبودند که بتوانند هدایتگر علمى و عملى امت باشند. علاوه بر این که در میان آنان اختلافاتى در حد تعارض و تناقض وجود داشت و گفتارها و رفتارهاى تناقض آمیز نمى توانند راه هدایت باشند. علاوه بر این، محدثان و عالمان رجال اهل سنت حدیث مزبور را مردود دانسته اند.[۲۷]

دلایل روایی

مهمترین روایاتی که بر امامت و خلافت حضرت على علیه السلام دلالت دارند عبارتند از:

۱. حدیث غدیر

بیش از یکصد صحابی روایت کرده اند که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در سفر حجة الوداع، پس از انجام مناسک حج و هنگام بازگشت از مکه به مدینه، در سرزمین جحفه و در کنار غدیر خم، حاجیان را که حدود یکصدهزار نفر بودند، متوقف ساخت و با این که هوا به شدت گرم و سوزان بود نماز ظهر و عصر را به جماعت اقامه کرد، آن گاه براى آنان سخنرانى کرد، و پس از توجه دادن مردم به توحید، نبوت و معاد و یادآورى این که او به زودى از دنیا خواهد رفت، و پس از گرفتن اقرار از آنان که او از جانب خداوند بر مسلمانان ولایت دارد و زمام امور دینى و دنیوى آنان به دست اوست، دست على (علیه السلام) را که در کنار او ایستاده بود بلند کرد و فرمود: «من کنت مولاه فهذا على مولاه»؛ هر کس من مولاى او هستم این على مولاى اوست. اگر چه کلمه مولى، علاوه بر امامت و رهبرى کاربردهاى دیگرى چون محبت و نصرت نیز دارد، ولى با توجه به قراین لفظى و غیر لفظى مقصود از آن در حدیث غدیر، امامت و رهبرى است. روشن ترین قرینه لفظى آن این است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) قبل از بیان جمله یاد شده، با تأکید بر ولایت و اولویت خود در تصمیم گیرى نسبت به امور مسلمانان، از آنان در این باره اقرار گرفت، آن گاه بدون فاصله فرمود: «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه». و گویاترین قرینه غیر لفظى این است که متوقف کردن حاجیان در آن سرزمین و در آن هواى بسیار گرم و سوزان که مسلمانان را در مشقت و زحمت بسیار قرار داد، آن هم از جانب پیامبر که در رحمت و مهربانى و حکمت سرآمد همه افراد بشر به شمار مى رود، براى بیان مطلب روشنى چون محبت و نصرت، معقول و منطقى به نظر نمى رسد، بر خلاف مسئله امامت که پایدارى و استوارى آیین اسلام را پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) تضمین مى کرد.

۲. حدیث منزلت

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) در موارد مختلف، که یکى از آنها در جریان سپردن امور مدینه به على (علیه السلام) در مدتى که رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) سپاه اسلام را در غزوه تبوک فرماندهى مى کرد، بود، نسبت على (علیه السلام) به خود را به نسبت هارون به موسى (علیهما السلام) تشبیه کرده است. با این تفاوت که هارون پیامبر بود، ولى چون پیامبرى با رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) پایان پذیرفته است، على (علیه السلام) پیامبر نخواهد بود: «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى». حدیث منزلت در منابع روایى شیعه به صورت متواتر نقل شده است[۲۸].

نقل هاى این حدیث در منابع اهل سنت نیز در حد تواتر است. مؤلفان صحاح و مسانید و عموم محدثان و مورخانى که غزوه تبوک را یادآور شده اند، حدیث منزلت را روایت کرده اند[۲۹]. نسائى در کتاب خصائص أمیرالمؤمنین (علیه السلام)[۳۰] ۲۱ روایت را در این باره نقل کرده است. ابن عساکر در کتاب تاریخ دمشق در معرفى على بن ابی طالب (علیه السلام) بیش از ۱۲۰ حدیث را از طرق مختلف که اکثر آنها صحیح اند از ۲۱ صحابی روایت کرده است. ابن عبدالبرّ در الاستیعاب درباره احوال على (علیه السلام) پس از نقل حدیث منزلت گفته است: این حدیث از استوارترین و صحیح ترین آثار است. ابن حجر مکى[۳۱] گفته است ائمه حدیث که در این فن به سخن آنان اعتماد مى شود این حدیث را صحیح دانسته اند، بسیارى از عالمان برجسته اهل سنت بر صحت و تواتر حدیث منزلت تصریح کرده اند[۳۲].

در این حدیث، منزلت هایى که هارون (علیه السلام) نسبت به موسى (علیه السلام) داشت براى على (علیه السلام) نسبت به پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) ثابت شده است، از این منزلت ها نبوت استثنا شده است؛ چنان که اخوت نَسبَى نیز تخصّصاً خارج از مستثنا منه است. به جز دو منزلت یاد شده، منزلت هاى دیگر که خلافت هارون، وجوب اطاعت، وزارت و حمایت، محبوبیت و برترى بر دیگران از مهم ترین آنهاست. این منزلت ها در آیات قرآن بیان شده است[۳۳]. عمومیت منزلت هاى هارون در حدیث منزلت دو دلیل دارد، یکى اضافه شدن کلمه «منزلة» که اسم جنس است به کلمه «هارون» که عَلَم است مى باشد (زیرا اضافه اسم جنس به علم از ادوات عموم است)، و دیگر استثنا است، زیرا استثنا از فرد خاص معقول نیست.[۳۴]

حضرت موسى (علیه السلام) هنگامى که مى خواست به میقات برود، هارون را جانشین خود ساخت: «وَقالَ مُوسى لأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنى فِى قَوْمى وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیل المُفْسِدین» (اعراف:۱۴۲). اگر چه این استخلاف در مورد خاصى انجام گرفته است، ولى عبارت آن عمومیت دارد و مورد، مخصص نیست. مقتضاى عمومیت استخلاف این است که هرگاه موسى (علیه السلام) بار دیگر به سفر مى رفت هارون جانشین او در رهبرى مردم بود، این عمومیت پس از درگذشت موسى (علیه السلام) را نیز شامل مى شود. اگر چه هارون (علیه السلام)، قبل از موسى (علیه السلام) از دنیا رفت، ولى اگر پس از موسى (علیه السلام) زنده مى بود، مقتضاى عمومیت استخلاف این بود که مقام خلافت او را داشته باشد. این که او خود مقام نبوت داشت، و اگر پس از موسى (علیه السلام) زنده مى بود به عنوان پیامبر الهى رهبرى مردم را عهده دار مى شد، با مطلب یاد شده منافات ندارد، زیرا خصوصیات موارد، دلالت کلام بر اساس قواعد زبانى و عقلایى را دگرگون نمى سازد. حدیث منزلت مقام خلافت هارون (علیه السلام) از جانب موسى (علیه السلام) را براى على (علیه السلام) از جانب پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) اثبات کرده است. همان گونه که خلافت هارون عمومیت داشت؛ یعنى هم عموم امت موسى را شامل مى شود و هم محدود به زمان خاصى نبود، خلافت على (علیه السلام) نیز داراى چنین ویژگى بود. بنابراین، على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) جانشین او و رهبر امت اسلامى بود.

از آنچه گفته شد پاسخ اشکال هایى چون استخلاف على (علیه السلام) از سوى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه و جریان جنگ تبوک اختصاص داشته و شامل عموم امت اسلامى و در زمان هاى دیگر نمى شود،[۳۵] روشن گردید، زیرا همان گونه که تفتازانى یادآور شده است «العبرة لعموم اللفظ لا لخصوص المورد». علاوه بر این، استخلاف بر مدینه و عدم عزل او از آن، و این که کسى میان خلافت بر مدینه و شهرهاى دیگر قائل به تفصیل نشده است، و نیاز به خلیفه پس از درگذشت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) شدیدتر از زمان غیبت موقت است، بر خلافت على (علیه السلام) پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دلالت مى کند.[۳۶][۳۷]

۳. نصوص دیگر بر امامت حضرت على

علاوه بر روایاتى که تا اینجا به عنوان نصوص بر امامت على (علیه السلام) بیان گردید، در کتاب هاى کلامى شیعه روایات دیگرى نیز در این باره آمده است. نصوص امامت حضرت على (علیه السلام) دوگونه اند: نصوص عام و نصوص خاص. نصوص عام به امامت وى اختصاص ندارند، بلکه امامت دیگر امامان اهل بیت را نیز اثبات مى کنند، مانند حدیث ثقلین و حدیث سفینه و مانند آنها.[۳۸]

نصوص خاص که به امامت امیرمؤمنان اختصاص دارند دو گونه اند: نصوص جلى و نصوص خفى؛ نصوص جلى مواردى اند که در آنها واژگانى چون خلافت، امامت و امارت به کار رفته است، در نتیجه دلالت آنها بر امامت آشکار است و تأویل نمى پذیرد، و نصوص خفى امورى اند که صراحت بر امامت ندارند و مجال تأویل در آنها وجود دارد و دلالت آنها بر امامت در گرو تأمل و توجه به قراین و شواهد است. استدلال به نصوص جلى بر امامت حضرت على (علیه السلام) در عموم کتاب هاى کلامى مهم شیعه آمده است.[۳۹] در اینجا نمونه هایى از این نصوص را یادآور مى شویم:

۱. سلّموا على علىّ بإمرة المؤمنین؛ بر على (علیه السلام) به عنوان امیر و فرمانرواى مؤمنان سلام کنید.

۲. هذا خلیفتى فیکم من بعدى فاسمعوا له وأطیعوا؛ این (على) جانشین من در میان شما پس از من مى باشد، فرمان او را بشنوید و از او اطاعت کنید.

۳. هذا أخى و وصیى وخلیفتى من بعدى و وارثى فاسمعوا له وأطیعوا؛ این (على) برادر و وصى و جانشین من پس از من ووارث من است، سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.

۴. أنت أخى و وصیىّ وخلیفتى من بعدى و قاضى دینى؛ تو [اى على] برادر، وصى وجانشین من پس از من و قاضى دین من هستى.

۵. ألم ترض أن تکون أخى وخلیفتى من بعدى؛ [یا على] آیا راضى نیستى که برادر و جانشین من پس از من باشى. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) این سخن را هنگامى به على فرمود که میان مسلمانان عقد اخوت برقرار کرد و کسى جز على (علیه السلام) باقى نمانده بود. وى به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم عرض کرد میان صحابه به جز من عقد اخوت برقرار ساختى، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) سخن فوق را به او فرمود.

۶. أنت سید المسلمین وامام المتقین وقائد الغرّ المحجّلین؛ تو [اى على] بزرگ مسلمانان و پیشواى متقیان و رهبر سپید رویان و سرافرازان هستى.

۷. انّ اللّه اطلع إلى الأرض اطلاعة فاختارنى منها فجعلنى نبیاً، ثم اطلع ثانیة فاختار منها علیاً فجعله إماماً، ثمّ أمرنى أن اتخذه أخاً و وصیاً و وزیراً؛ خداوند بار نخست به زمین نظر افکند و مرا از آن برگزید و پیامبر قرارداد، بار دوم به زمین نظر نمود و على را برگزید و او را امام قرار داد، سپس به من دستور داد تا او را برادر، وصى و یاور خود سازم.

۸. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به عبداللّه بن سمره که از او خواست وى را به راه نجات هدایت کند، فرمود: إذا اختلفت الأهواء وتفرقت الآراء فعلیک بعلى بن ابی طالب فإنّه امام اُمّتى وخلیفتى علیهم؛ هرگاه عقاید و آرا مختلف گردید به على بن ابى طالب اقتدا کن، زیرا او پیشواى امت من و جانشین من بر آنان است.

۹. سلمان فارسى روایت کرده که بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) وارد شدم، در حالى که حسین (علیه السلام) را بر دامن خود نشانده و او را مى بوسید و مى گفت: أنت سید و ابن سید، أنت إمام ابن إمام ابو الأئمّة، وأنت حجّة ابن الحجّة ابو حجج تسعة من صلبک تاسعهم قائمهم؛ تو بزرگ و فرزند بزرگى، تو امام و فرزند امام و پدر امامانى، تو حجت، فرزند حجت و پدر حجت هاى نهگانه اى که نهمین آنان قائم آنهاست.

۱۰. ابن عباس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت کرده که فرمود: انّ على بن ابی طالب إمام أُمّتى و خلیفتى علیهم من بعدى ومن ولده القائم المنتظر المهدى؛ على بن ابى طالب پیشواى امت من و جانشین من بر آنان پس از من است، و مهدى قائم منتظر از فرزندان اوست.

این گونه روایات در کتاب هاى روایى شیعه به اندازه اى است که در عالى ترین حد تواتر قرار دارد،[۴۰] چنان که نمونه هاى بسیارى از آنها در منابع حدیثى و تفسیرى و تاریخى اهل سنت نیز نقل شده است که حدیث یوم الدار از آن جمله است. هنگامى که آیه «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الأَقْرَبین» (شعرا، ۲۱۴) بر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نازل شد، خویشاوندان خود را که چهل مرد بودند در خانه ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایى از آنان نبوت خود را به آنها ابلاغ کرد و فرمود کدام یک از شما در امر نبوت مرا یارى مى کند تا برادر، وصى و جانشین من در میان شما باشد؟ همگان سکوت کردند، ولى على (علیه السلام) به دعوت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) پاسخ مثبت داد. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دست بر دوش على گذاشت و خطاب به حاضران فرمود: «انّ هذا أخى و وصیى وخلیفتى فیکم فاسمعوا له وأطیعوا»؛ به درستى که این (على) برادر، وصى و جانشیین من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید.[۴۱] شیخ سلیم بشرى گفته است: رجال این حدیث را که در مسند احمد بن حنبل[۴۲] روایت شده است، مورد بررسى قرار دادم، همگى از ثقات اند. طرق دیگر نقل این حدیث نیز متضافر است و یکدیگر را تأیید مى کنند، بدین جهت به درستى آن اعتقاد دارم.[۴۳] دیگر نصوص جلى در منابع اهل سنت در کتاب «الغدیر» علامه امینى و «غایة المرام» سید هاشم بحرانى آمده است.[۴۴]

جاى بسى شگفتى است که فضل بن روزبهان اشعرى ادعا کرده است که کلمه خلیفتى در نقل مسند احمد نیامده است[۴۵] و شگفت آورتر از او سخن ابن تیمیه است که اصل چنین حدیثى را در صحاح و مسانید اهل سنت انکار کرده است.[۴۶]

دلایل عقلی

۱. عصمت امام على (علیه السلام)

یکى از دلایل شیعه بر امامت حضرت على (علیه السلام) این است که امام باید معصوم باشد. کسانى که غیر از على (علیه السلام) ـ مدعى امامت بودند یا دیگران مدعى امامت آنان بودند (ابوبکر و عباس و سعد بن عباده) معصوم نبودند زیرا قبل از اسلام، بت پرست و مشرک بودند، و پس از اسلام آوردن نیز کسى مدعى این که از مقام عصمت علمى و عملى برخوردار باشند، نبوده است. بنابراین، در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)، غیر از على (علیه السلام) کسى از ویژگى عصمت برخوردار نبوده است. بر این اساس امامت او اثبات مى گردد.

عصمت آن حضرت یکى از این طریق اثبات مى شود که اگر او هم داراى مقام عصمت نباشد، هیچ کس در امت اسلامى شایستگى امامت را نخواهد داشت، با این که وجود امام واجب است؛ در این فرض لازم مى آید که این فریضه اسلامى هرگز تحقق نیابد و این، بر خلاف اجماع امت اسلامى است، زیرا حق از امت اسلامى بیرون نخواهد بود[۴۷].

راه دیگر براى اثبات عصمت امیرمؤمنان (علیه السلام نصوص قرآنى و روایى است، مانند:

  • آیه مباهله (آل عمران:۶۱) که با توجه به روایات شأن نزول، على (علیه السلام) به منزله نفس پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) که معصوم است به شمار آمده است؛ بنابراین، از ویژگى عصمت برخوردار خواهد بود.
  • آیه تطهیر (احزاب:۳۳) که مطابق روایات در شأن پیامبر، على، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام) نازل گردیده است، از آنجا که اراده در آیه اراده تکوینى است، هرگونه رجس و پلیدى از آنان زدوده شده که نتیجه آن عصمت است.
  • حدیث ثقلین که بر عصمت عترت و اهل بیت پیامبر دلالت دارد و على نخستین آنان است.
  • حدیث «على مع الحق والحقّ مع على لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض»[۴۸]، زیرا محور و مدار حق بودن جز با عصمت امکان پذیر نیست. به نقل ابن ابی الحدید، ابومحمد بن متّویه از متکلمان معتزلى در کتاب «الکفای» بر عصمت على (علیه السلام) تصریح کرده و گفته است اگر چه ما به وجوب عصمت آن حضرت به عنوان امام اعتقاد نداریم، ولى او را معصوم مى دانیم و این، از ویژگى هاى او در میان اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود.[۴۹]

دلیل عصمت به گونه اى دیگر نیز تقریر شده است و آن این که امت اسلامى درباره امام پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دو گروهند: گروهى گفته اند امام باید معصوم باشد، و گروهى دیگر عصمت امام را لازم ندانسته اند. گروه اول، على (علیه السلام) را امام دانسته اند، و گروه دوم نیز اگر عصمت را شرط امامت مى دانستند، امامت را مخصوص او مى دانستند. حاصل آن که امت اجماع دارند که اگر عصمت، شرط امامت باشد امامت مخصوص على (علیه السلام) است.[۵۰]

۲. افضلیت امام على (علیه السلام)

یکى از شرایط امامت، افضلیت است، و از طرفى، على (علیه السلام) افضل صحابه و بلکه افضل افراد بشر پس از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است. بنابراین، امامت در وى تعین یافته است[۵۱]. على (علیه السلام) خود را شایسته ترین فرد براى امامت مى دانست: أنا أحقّ بهذا الأمر منکم، لا أبایعکم وأنتم اولى بالبیعة لى.[۵۲]

۳. اعلمیت امام على (علیه السلام)

امام باید به عموم احکام شریعت علم بالفعل و مصون از خطا داشته باشد. هیچ یک از مدعیان امامت به جز على (علیه السلام) از چنین علم گسترده و کاملى برخوردار نبودند. آنچه اهل سنت درباره ابوبکر و عباسیه درباره عباس عموى پیامبر معتقدند، علم اجتهادى است که هم محدود است وهم خطاپذیر. بنابراین، امامت به على (علیه السلام) اختصاص داشته است[۵۳].

۴. عدم صلاحیت دیگران براى امامت

کسانى که مدعى امامت بودند، علاوه بر این که فاقد صفات عصمت، افضلیت و اعلمیت بودند، دست به کارهایى زدند که نشان دهنده عدم صلاحیت آنان براى احراز مقام امامت است. متکلمان شیعه این بحث را ذیل عنوان «مطاعن» خلفا مطرح کرده و موارد بسیارى از مطاعن و معایب خلفاى سه گانه را نقل کرده اند.[۵۴] با اثبات عدم شایستگى مدعیان امامت، امامت در على (علیه السلام) تعین خواهد یافت، زیرا در غیر این صورت، حق از امت اسلامى بیرون خواهد بود که بر خلاف اجماع است.

۵. معجزات امام على (علیه السلام)

معجزه، همان گونه که اثبات کننده صدق مدعى نبوت است، راستگویى مدعى امامت را نیز اثبات مى کند. از سوى دیگر معجزات بسیارى به دست او آشکار گردید. این معجزات دلیل روشن امامت او مى باشد[۵۵].

۶. استخلاف على (علیه السلام) بر مدینه

پیامبر گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) هنگامى که عازم تبوک بود، على (علیه السلام) را جانشین خود در مدینه ساخت و پس از بازگشت، او را از این مقام عزل نکرد، بنابراین اگر پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بار دیگر نیز به سفر مى رفت على (علیه السلام) جانشین او در مدینه بود. بر این اساس رهبرى او پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز در مورد مدینه ادامه یافته است، زیرا ملاک رهبرى على (علیه السلام) به عنوان جانشینى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به مدینه، نیازمندى مردم به رهبر و فقدان رهبرى پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بود. این ملاک پس از رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) به گونه اى قوى تر وجود داشت. هرگاه رهبرى مسلمانان در مدینه به على (علیه السلام) اختصاص داشته باشد، رهبرى دیگر شهرهاى اسلامى نیز مخصوص او است، زیرا به اجماع مسلمانان، میان مدینه و شهرهاى دیگر در این باره تفاوتى وجود ندارد[۵۶].

بر این استدلال اشکال شده که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) افراد دیگرى را نیز در مدینه و شهرهاى دیگر جانشین خود ساخت، ولى شما به امامت آنان اعتقاد ندارید. پاسخ آن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) برخى از آنان را از مقام خود برکنار کرد و آنان نیز مدعى امامت نبودند و کسى نیز قائل به امامت آنان نشده است[۵۷].

۷. شواهد رفتارى و گفتارى پیامبر اکرم

هرگاه زمامدار و رهبر جامعه نسبت به فردى خاص عنایت ویژه اى مبذول داشته و او نزد زمامدار از منزلت ویژه اى برخوردار باشد، عقلاى بشر آن را دلیل شایستگى او براى جانشنى وى و عهده دار شدن امر زمامدارى و رهبرى مى دانند. این روش عقلایى در شریعت اسلام مردود شناخته نشده است و در نتیجه روشى است معقول و مشروع. اینک اگر رفتار و گفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در ارتباط با على (علیه السلام) را مطالعه کنیم، موقعیت ممتاز و جایگاه ویژه او را نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خواهیم یافت، در اینجا نمونه هایى را بازگو مى کنیم:

در جریان جنگ خیبر، پس از آن که ابوبکر و عمر در دو نوبت جداگانه به عنوان فرمانده سپاه براى جنگ با دشمن اعزام شدند و از میدان گریختند، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود پرچم را به مردى خواهم داد که خدا و رسول خدا را دوست دارد و خدا و رسول خدا نیز او را دوست دارند و هرگز فرار نخواهد کرد، آن گاه پرچم را به على (علیه السلام) سپرد.

همچنین پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نخست ابوبکر را مأموریت داد تا سوره توبه را بر مشرکان مکه بخواند، ولى سپس به دستور خداوند وى را معزول ساخت و مأموریت آن را به على (علیه السلام) سپرد و فرمود: این کار باید توسط من و یا فردى که از من است انجام شود.

درب خانه عده اى از افراد به سوى مسجد باز بود. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دستور داد تا درهاى خانه هاى خود را به سوى مسجد ببندند، و فقط در خانه على (علیه السلام) را باز گذاشت. از آنجا که این کار براى برخى گران تمام شد، پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: به خدا سوگند این کار را به رأى خود انجام ندادم، بلکه از جانب خداوند مأموریت داشتم.

پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره على (علیه السلام) فرمود: على از من است و من از على هستم و او ولى هر مؤمنى پس از من است.

مطابق فرموده رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) هر کس به على (علیه السلام) ناسزا گوید در حقیقت به پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) ناسزا گفته است و هر کس با على جنگ کند، با پیامبر جنگیده است. محبت على (علیه السلام) نشانه ایمان، و عداوت با او نشانه نفاق است.

عایشه گفته است: هیچ مردى را محبوب تر از على و هیچ زنى را محبوب تر از فاطمه نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیافتم.

پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) خطاب به على (علیه السلام) فرمود: هیچ چیزى را از خداوند براى خود نخواسته ام، مگر این که براى تو نیز خواسته ام، و هر چه از خدا خواسته ام به من عطا کرده است، مگر این که پس از من پیامبرى مبعوث نخواهد شد.

ابوسعید خدری گفته است: با جمعى از اصحاب منتظر آمدن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بودیم، پیامبر در حالى که بند کفشش پاره شده بود بر ما وارد شد. آن گاه کفش خود را به على (علیه السلام) داد تا آن را اصلاح کند، سپس فرمود: برخى از شما بر تأویل قرآن جنگ خواهد کرد؛ چنان که من بر تنزیل آن جنگ کردم. هر یک از ابوبکر و عمر گفتند: آیا من آن فرد هستم؟ پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: نه، او صاحب نعل (على) است.

مطالب یاد شده و نظایر آنها که بسیار است و علاوه بر منابع حدیثى و تاریخى شیعه در صحاح و مسانید و کتب تاریخ و سیره اهل سنت نقل شده است. به عنوان نمونه خصائص امیرالمؤمنین نوشته ابوعبدالرحمان نسائى؛ المستدرک على الصحیحین، ج۳؛ باب مناقب على بن ابوطالب (علیه السلام) گویاى این واقعیت است که رسول گرامى (صلى الله علیه وآله وسلم) نسبت به على (علیه السلام) عنایت ویژه اى داشته اند، و او نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از مقام و منزلت بى مانندى برخوردار بود. مجموعه این گفتارها و رفتارها از نظر عقلاى بشر به منزله نص و دلیل روشن بر امامت على (علیه السلام) به شمار مى رود.[۵۸]

بررسى اشکالات و شبهات

روایاتى که بر امامت امام على (علیه السلام) دلالت آشکار دارند؛ یعنى از آن حضرت به عنوان خلیفه پیامبر و امام یا امیرمؤمنان یاد شده است، از طریق شیعه در بالاترین حد تواتر نقل شده است و از طریق اهل سنت نیز اگر چه در حد تواتر نیست، ولى یقیناً در حد روایت مستفیض مى باشد و سند برخى از آنها نیز مطابق قواعد آنان معتبر است. با این حال، در این خصوص مناقشه هایى مطرح شده است:

۱. گاهى از سوی برخی -مانند شیخ سلیم بشرى- فرضیه نسخ آن توسط پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مطرح گردیده است.

جواب: ولى فرضیه نسخ حدیث عقلاً و شرعاً مردود است، زیرا از قبیل نسخ حکم قبل از فرا رسیدن وقت عمل به آن است. علاوه بر این که هیچ گونه ناسخى از گفتار یا رفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نقل نشده است، بلکه در گفتار و رفتار پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) شواهد فراوانى بر تأیید و تثبیت آن یافت مى شود.[۵۹]

۲. گفته شده است تعداد شیعه در عصر اول و دوره هاى پس از آن اندک بوده و در حدى نبوده است که نقل نصوص امامت توسط آنان به حد تواتر برسد.[۶۰]

جواب: آگاهان به تاریخ مى دانند که تشیع در صدر اسلام در سرزمین حجاز و دیگر سرزمین هاى اسلامى ظهور کرد و همواره جمع کثیرى از امت اسلامى در مناطق مختلف دنیاى اسلام پیرو مذهب تشیع بوده اند. مکه، مدینه و دیگر شهرهاى سرزمین حجاز، کوفه، بصره، کربلا، نجف، بغداد و شهرهاى دیگر سرزمین عراق، سوریه، حلب، جبل عامل، بعلبک در منطقه شامات، شهر مصر در آفریقا، یمن و شهرهاى مختلف ایران که در گذشته قلمروى بسیار گسترده داشت مهم ترین و شناخته شده ترین شهرهایى هستند که شیعیان در آنها زندگى مى کرده اند. با توجه به کثرت شیعه و پراکندگى جغرافیایى آنان مى توان منشأ و علت تواتر نصوص امامت على (علیه السلام) را به دست آورد. خبر متواتر آن است که ناقلان آن از نظر تعداد و شرایط مکانى و جهانى به گونه اى باشد که احتمال خطا و تبانى بر ساختن آن عادتاً محال باشد. با توجه به نکات پیش گفته، این ویژگى ها در مورد نقل نصوص امامت توسط شیعه به صورت کامل تحقق دارد. از این رو، در تواتر این نصوص مجال کمترین تردیدى وجود نخواهد داشت.[۶۱]

۳. اعتقاد به نص امامت على (علیه السلام) توسط هشام بن حکم و ابن راوندى مطرح شده است.[۶۲]

جواب: اوّلاً، شواهد تاریخى معتبر، نادرستى این فرضیه را آشکار مى سازد و ثانیاً، لازمه این فرضیه آن است که چنین عقیده اى تا قبل از هشام بن حکم وجود نداشته و او آن را ابداع کرده است. اگر چنین بود باید از مطالب مسلم و مشهور میان مورخان و نویسندگان ملل و نحل بوده باشد، مانند عقایدى که توسط افراد خاصى چون جهم بن صفوان، واصل بن عطا، ابوالحسن اشعرى و دیگران مطرح گردید و در شمار مسائل مسلم و مشهور تاریخى قرار گرفت، در حالى که درباره فرضیه جعل منصوص بودن امامت توسط هشام بن حکم چنین نیست.[۶۳]

۴. اگر امامت و خلافت على (علیه السلام) به صورت آشکار توسط پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) بیان شده بود، در زمره مسائل مسلم و مشهور میان مسلمانان قرار مى گرفت، همانند وجوب نمازهاى پنج گانه، روزه ماه رمضان، قبله بودن کعبه و مسائلى از این قبیل.[۶۴]

جواب: نص بر امامت على (علیه السلام) با مسائل یاد شده قابل مقایسه نیست، زیرا در مورد آنها انگیزه اى براى کتمان و عدم نقل وجود نداشته است، ولى در مورد امامت، انگیزه عدم نقل و کتمان وجود داشته است، زیرا در آغاز گروهى از صحابه آن را نادیده گرفته و درباره جانشین پیامبر دست به انتخاب زدند و پس از آن با امتناع کنندگان از بیعت با خلیفۀ برگزیده شده با روش قهرآمیز برخورد کردند. این اقدام از یک سو، مسئله را بر عده اى مشتبه ساخت، و از سوى دیگر کسانى نیز مرعوب شرایط شده و دم فرو بستند. این وضعیت در دوران حکومت امویان و عباسیان تشدید شد و در نتیجه نص امامت على (علیه السلام) در میان هواداران مکتب خلفا به فراموشى سپرده شد، و عالمان آنان در دوره هاى بعد به توجیه و تصحیح رفتار خلفا اهتمام ورزیدند.[۶۵]

۵. مطابق این نظریه، اکثر اصحاب پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) از روى علم و عمد با دستور او مخالفت کرده اند. این مطلب با سوابق تاریخى آنان در اطاعت از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) سازگارى ندارد؛ چنان که احتمال این که آنان در زمانى کوتاه با قصد و عمد راه ضلالت را برگزیدند، مردود است.[۶۶]

جواب: انگیزه و دلیل همه کسانى که به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره امامت على (علیه السلام) عمل نکردند یکسان نبوده است. عده اى به خاطر مصلحت اندیشى چنین تصمیمى گرفتند، آنان گمان مى کردند فردى سالخورده تر از على (علیه السلام) براى مقام امامت در آن شرایط مناسب تر است، به ویژه این که على (علیه السلام) در دفاع از پیامبر و در جنگ ها افراد بسیارى از قریش را کشته بود، و کسانى از این بابت نسبت به او در دل کینه داشتند. عده اى نیز بر فضایل بى شمار و نیز موقعیت ممتازى که على (علیه السلام) نزد پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) داشت حسد مى ورزیدند، بدین جهت امامت او را برنمى تافتند. بسیارى از افرادى که از قدرت کافى در تحلیل مسائل برخوردار نبودند نیز به خاطر عمل عده اندکى از مشاهیر صحابه که در سقیفه گرد آمده و درباره خلافت تصمیم گرفتند، دچار اشتباه شده و به این تصور که آن گروه بدون دلیل معتبر شرعى دست به آن اقدام نزده اند، نصوص امامت را رها کردند. با وجود چنین انگیزه ها نمى توان بى توجهى آنان به نصوص امامت را دلیل مخالفت عمدى همه آنها با پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) دانست، و سپس آن را پدیده اى باور نکردنى شمرد.[۶۷] برخى از اصحاب نیز بر این باور بودند که مسئله امامت از مسائل تعبدى نیست که باید دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) درباره آن بى چون و چرا اجرا شود، بلکه از امورى است که به مصلحت اندیشى مسلمانان مربوط است، و آنان حق دارند درباره آن به تبادل نظر و انتخاب بپردازند. آنان در زمان پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) نیز با برخى از دستورهاى او که مربوط به امور سیاسى و اجتماعى بود مخالفت ورزیده یا درباره آن به چون و چرا پرداختند. جریان صلح حدیبیه، القاى شبهه و تردید در عمل به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در آوردن قلم و کاغذ در بستر بیمارى، تعلل ورزیدن در عمل به دستور پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) در پیوستن به سپاه اسامة بن زید و موارد دیگر، دلایل روشن بر این مدعاست.[۶۸]

۶. برخى گفته اند نصوص امامت على (علیه السلام) تنها بر امامت او دلالت مى کنند و نافى امامت دیگران نیستند. بنابراین، دیدگاه اهل سنت که على (علیه السلام) را خلیفه و امام چهارم مى دانند با نصوص امامت ناسازگار نیست.[۶۹]

جواب: روشن است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مطابق قواعد متعارف زبان با مردم سخن گفته است. فهم متعارف از سخن رهبران در مورد تعیین جانشین خود این است که جانشینى و امامت بلافصل مقصود مى باشد؛ چنان که معتقدان به خلافت عمر، خلافت او را به تعیین ابوبکر مستند مى کنند و هرگز این احتمال را مطرح نکردند که با سخن ابوبکر درباره خلافت عمر، خلافت دیگران نیز قابل طرح است.

دوران امامت امام علی علیه السلام

پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم در حالى که سرش بر دامان حضرت على (علیه السلام) بود، به ملکوت اعلى پیوست و دوران امامت آن حضرت آغاز گردید. اما با ماجراى سقیفه، خلافت و رهبرى امت اسلامى که یکی از مناصب مربوط به امامت است از وى باز ستانده شد و این جریان تا ۲۵ سال ادامه یافت. رعایت مصلحت اسلام و مسلمانان مانع آن شد که امام (علیه السلام) براى اعمال حق خود به عمل قهرآمیز توسل جوید، اما در موارد مناسب حقیقت را آشکار مى ساخت و در حدّ ضرورت با خلفا همکارى مى کرد.

با کشته شدن عثمان به دست عده اى از مسلمانان، مردم با حضرت على (علیه السلام) بیعت کردند و بدین ترتیب شرایط براى اعمال حق امامت او فراهم گردید، اما طولى نکشید که عده اى پیمان شکستند و آتش جنگ جمل را برافروختند. معاویه و هوادارانش جبهه قاسطین را در برابر امام گشودند و جنگ صفین را پدید آوردند که در جریان آن با نقشه شیطنت آمیز عمرو بن عاص و معاویه از یک سو و ساده لوحى و سطحى نگرى گروهى از سپاه امام (علیه السلام) از سوى دیگر، ماجراى تلخ حکمیت پدید آمد و به ظهور خوارج و جنگ نهروان انجامید.

سرانجام در سحرگاه شب نوزدهم ماه رمضان سال ۴۰ هجرى هنگامى که امام (علیه السلام) در حال نماز بود، ابن ملجم مرادى با شمشیر زهرآلود فرق مبارک پیشواى بزرگ فضیلت و عدالت را نشانه گرفت و در پى آن در شب ۲۱ همان ماه به شهادت رسانید.

پانویس

  1. نهج الحق وکشف الصدق، ص۲۰۳؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۴۰؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۲۸۷ـ ۲۹۰؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ الصواعق المحرقة، ص۵۳
  2. غایة المرام، ج۳، ص۸۶ـ ۹۱؛ شواهد التنزیل، ج۲، ص۱۶۰ـ ۱۶۴؛ الصواعق المحرقة، ص۱۸۷؛ نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۷۸۳۷۳
  3. الصواعق المحرقة، ص۱۸۷
  4. نوادر الاصول، ص۶۸ـ۶۹
  5. مجمع الزوائد، ج۱۰/۳۴۶؛ تاریخ دمشق، ج۲، ص۱۶۱
  6. فرائدالسمطین، ج۱، ص۲۸۹، مناقب على بن ابوطالب، ابن المغازلى، ص۱۱۹ و ۲۴۳
  7. دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰
  8. منهاج السنة، ج۷، ص۱۴۳ـ ۱۴۷
  9. منهاج الکرامه، ص۱۵۳
  10. دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۲
  11. دلائل الصدق، ج۲، ص۱۵۰
  12. روح المعانى، ج۲۳،ص۸۰
  13. مختصر التحفة الإثناعشریه، ص۱۷۷ـ ۱۷۸
  14. المیزان، ج۱۱، ص۳۰۵
  15. سبأ:۳۴؛ فاطر:۲۴؛ زخرف:۲۳؛ نجم:۵۶؛ فرقان:۵۱؛ ص:۴ و آیات دیگر
  16. المیزان، ج۱۱، ص۳۲۷
  17. نهج الحق وکشف الصدق، ص۱۸۰؛ منهاج الکرامة، ص۱۵۱ـ ۱۵۲
  18. غایة المرام، ج۳، ص۷ـ۱۲؛ البرهان فى تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۹ـ ۲۸۲
  19. تفسیر طبرى، ج۱۲، ص۷۲؛ المستدرک على الصحیحین، ج۳، ص۱۲۹؛ تاریخ ابن عساکر، ج۲، ص۱۴۵ـ ۴۱۷؛ الدر المنثور، ج۴، ص۴۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۳۸۱ـ ۳۹۵
  20. سعدالسعود، ص۹۹
  21. تدریب الراوى، ج۱، ص۱۱۵
  22. نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۱۴ـ ۳۳۶
  23. البحر المحیط، ج۵، ص۳۶۷ـ ۳۶۸
  24. روح المعانى، ج۱۳، ص۱۰۸
  25. منهاج السنة، ج۳، ص۱۳۹
  26. دلائل الصدق، ج۲، ص۹۳ به نقل از التحفة الإثنا عشریة، ص۲۰۷
  27. نفحات الأزهار، ج۲۰، ص۳۶۳ـ ۳۶۶
  28. اثبات الهداة، ج۳؛ غایة المرام، ج۲
  29. المراجعات، ص۲۸
  30. خصائص، ص۸۰ـ۹۷.
  31. الصواعق المحرقة، ص۶۱
  32. نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۱۴۹ـ ۱۶۲
  33. طه:۲۹ـ ۳۲؛ اعراف:۱۴۲
  34. نفحات الأزهار، ج۱۷، ص۲۵۷ـ ۳۸۰.
  35. شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۳
  36. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۶
  37. الشافى فى الإمامة، ج۳، ص۵ـ۷۱؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۲۰۵ـ ۲۳۴؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۴۸ـ ۳۵۶؛ المراجعات، ص۲۶ـ ۳۰؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۳۸۹ـ ۳۹۳؛ نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الأنوار، ج۱۸، ص۳۱۰ـ ۳۶۰
  38. تقریب المعارف، ص۱۲۳ـ ۱۲۶؛ کشف المراد، ص۵۰۳
  39. نمونه هایى از این کتاب ها عبارتند از: الشافى فى الامامة، ج۲، ص۶۷؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۵۶؛ الإقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۲۶؛ الذخیرة فى علم الکلام، ص۳۶۳؛ المنقذ من التقلید، ج۲/۳۱۰؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۳۵؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ کشف المراد، ص۴۹۸؛ قواعد المرام فى علم الکلام، ص۱۸۷؛ گوهر مراد، ص۵۱۱؛ دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹ـ ۳۷۱
  40. اثبات الهداه، ج۳، ص۲۱۳ـ۲۱۵
  41. تاریخ طبرى، ج۲، ص۲۱۶ ۲۱۷؛ الکامل فى التاریخ، ج۱، ص۴۸۷؛ ینابیع الموده، ص۱۰۵؛ کنزالعمال، ج۶، احادیث:۶۰۰۸، ۶۰۴۵، ۶۱۰۲، ۶۱۵۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۶۷
  42. ج۱، ص ۱۱۱.
  43. المراجعات، ص۲۳
  44. الغدیر، ج۳، ص۱۶۹، ۱۷۴و ۴۷۸؛ ج۵، ص۵۵۰، ۹۶۰؛ج ۹، ص۳۶۴؛ غایة المرام، ج ۱، ۲، ۳ و ۷
  45. دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۹
  46. همان
  47. الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۳۷؛ الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۱۷ـ ۳۱۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹؛ قواعد المرام/۱۸۶ـ ۱۸۷
  48. الغدیر، ج۳، ص۲۵۱ـ ۲۵۴
  49. شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۹۸
  50. الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۳۷؛ کشف المراد، ص۴۹۷؛ الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۱۷؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۰۰؛ ارشاد الطالبین، ص۳۳۹
  51. همان
  52. الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۱۸؛ نهج البلاغه، خطبه۷۴
  53. همان
  54. کشف المراد، ص۵۰۴ـ ۵۱۷
  55. کشف المراد، ص۵۰۲ـ ۵۰۳؛ تقریب المعارف، ص۱۱۹ـ ۱۲۰؛ اللوامع الإلهیة، ص۳۴۳
  56. کشف المراد، ص۵۰۱
  57. همان.
  58. تقریب المعارف، ص۱۲۶ـ۱۲۷
  59. المراجعات، ص۲۴
  60. دلائل الصدق، ج۲، ص۳۵۱ به نقل از: ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان اشعرى
  61. الشافى فى الإمامة، ج۲، ص۶۸ـ ۷۸؛ الذخیرة فى علم الکلام، ص۴۶۳؛ تلخیص الشافى، ج۲، ص۴۶ـ ۵۶؛ الإقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۲۶ـ ۳۲۸؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۱ـ ۳۱۴
  62. المغنى، ج۱، ص۱۱۸
  63. الشافى فى الإمامة، ج۲، ص۱۱۹؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۴ـ ۳۱۵
  64. المغنى، ج۱، ص۱۱۴.
  65. تلخیص الشافى، ج۲، ص۶۰ـ۶۱؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۶ـ ۳۱۷
  66. شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۹؛ المغنى، ج۱، ص۱۱۹ـ ۱۲۰
  67. الاقتصاد فیما یتعلق بالإعتقاد، ص۳۳۹ـ۳۷۸
  68. المراجعات، ص۸۴، ۸۷ و ۹۱ ۹۲
  69. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۷

منابع مقاله

• اثبات الهداة، حرّ عاملى، محمد بن حسن، مؤسسة الاعلمى، بیروت، ۱۴۲۵هـ ؛

• ارشاد الطالبین، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشى، قم، ۱۴۱۵هـ ؛

• الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، طوسى، محمد بن الحسن، مطبعه خیام، قم، ۱۴۰۰ق ؛

• الامامة والسیاسة، دینورى، ابن قتیبه، دارالمعرفه، بیروت، بى تا ؛

• البرهان فى تفسیر القرآن، بحرانى، سید هاشم، دارالکتب العلمیه، قم، ۱۳۹۳ق ؛

• تاریخ طبرى، الطبرى، محمد بن جریر، مکتبه خیاط، بیروت ؛

• تدریب الراوى، سیوطى، جلال الدین، عبدالرحمن، تحقیق احمد عمر هاشم، دارالکتاب العربى، بیروت، ۱۴۲۴هـ ؛

• تفسیر طبرى، طبرى، محمد بن جریر، ضبط وتعلیق محمود شاکر، داراحیاء التراث العربى، بیروت ؛

• تقریب المعارف، حلبى، ابوالصلاح، تقى بن نجم، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۰۴ق ؛

• خصائص امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حسن بن احمد ؛

• الدر المنثور، سیوطى، جلال الدین، داراحیاء التراث العربى، بیروت، ۱۴۲۱هـ ؛

• دلائل الصدق، مظفر، محمد حسن، مکتبة الذجاج،تهران ؛

• الذخیرة فى علم الکلام، سید مرتضى، على بن الحسین، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۱هـ ؛

• روح المعانى، آلوسى، محمود، دارالفکر، بیروت ؛

• سعدالسعود، ابن طاووس، رضى الدین، على بن موسى، منشورات الرضى، قم، ۱۳۶۳ش ؛

• الشافى فى الامامة، سید مرتضى، على بن الحسین، مؤسسة الصادق(علیه السلام)، تهران، ۱۴۰۷هـ ؛

• شرح المواقف، جرجانى، میرسید شریف، منشورات الشریف الرضى، قم، ۱۴۱۲ق ؛

• شرح نهج البلاغه، ابن ابوالحدید، عبدالحمید بن هبة الله، دارلبنانیة للعلوم، بیروت، ۱۴۲۱هـ ؛

• الصواعق المحرقة، هیثمى مکى، ابن حجر، احمد بن محمد، المکتبة العصریه، بیروت، ۱۴۲۵ق ؛

• غایة المرام، بحرانى، سیدهاشم، بى تا ؛

• الغدیر، امینى، عبدالحسین، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، قم، ۱۴۲۱هـ ؛

• فرائد السمطین، حموینى، ابراهیم ؛

• قواعد المرام فى علم الکلام، بحرانى، ابن میثم، مکتبة آیت الله مرعشى، قم، ۱۴۰۶ق ؛

• الکامل فى التاریخ، ابن اثیر، عزالدین، على بن ابوالکرم شیبانى، مؤسسة التاریخ العربى، بیروت، ۱۴۱۴ق ؛

• کشف المراد، حلّى، حسن بن یوسف، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۹ق ؛

• کنزالعمال، متقى هندى، حسام الدین، مؤسسة الرسالة، بیروت، ۱۴۰۵ق ؛

• گوهر مراد، اللاهیجى، عبدالرزاق، وزارة الثقافة والارشاد الاسلامى، تهران، ۱۳۷۲ش ؛

• اللوامع الالهیه، الفاضل المقداد، جمال الدین مقداد بن عبدالله، مکتبة المرعشى، قم، ۱۴۰۵هـ ؛

• مختصر التحفة الاثنى العشریه، شکرى آلوسى، سید محمود، تحقیق وتعلیق محب الدین الخطیب، الریاض، ۱۴۰۴هـ ؛

• المراجعات، شرف الدین، سید عبدالحسین، دارالصادق، بیروت ؛

• مجمع الزوائد، هیثمى، نورالدین على بن ابى بکر، بیروت، دارالکتب العلمیه ؛

• المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، محمد بن عبدالله، بیروت، دارالکتب العلمیه ؛

• المغنى فى أبواب التوحید والعدل، همدانى، عبدالجبار، تحقیق الدکتور محمودمحمد قاسم، دارالکتب، بیروت ۱۳۸۲ق ؛

• مناقب، ابن المغازلى، على بن محمد، دارالکتب العلمیه، بیروت، بى تا ؛

• المنقذ من التقلید، حمصى، رازى، سدیدالدین محمود، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، ۱۴۱۲ق ؛

• منهاج السنة النبویة، ابن تیمیه، احمد بن عبدالحلیم ؛

• منهاج الکرامة فى معرفة الامامة، حلّى، حسن بن یوسف، تحقیق عبدالرحیم مبارک، کتابخانه تخصص امیر المؤمنین(علیه السلام)، مشهد المقدسه، ۱۴۲۵هـ ؛

• المیزان، طباطبایى، محمدحسین، مؤسسة الاعلمى، بیروت، ۱۳۹۳ق ؛

• نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار، میلانى، سیدعلى، مرکز تحقیق و ترجمه و نشر آراء، قم، ۱۴۲۳هـ ؛

• نوادر الاصول، ترمذى، محمد بن على، بیروت، دارالجیل ؛

• نهج البلاغه، الرضى، ابوالحسن محمد بن الحسین، صبحى الصالح، بیروت، ۱۳۸۷ش ؛

• نهج الحق وکشف الصدق، حلّى، حسن بن یوسف، دارالهجرة، قم، ۱۴۱۴هـ ؛

• ینابیع المودة، قندوزى حنفى، شیخ سلیمان، مؤسسة الأعلمى، بیروت، ۱۴۱۸ق؛

منابع