منابع و پی نوشتهای متوسط
رعایت سطح مخاطب عام متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابن هشام حمیری

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«عبدالملک بن هشام حِمَیری» معروف به «ابن هِشام» (م، ۲۱۳ ق)، محدث، مورخ، ادیب و نسب‌شناس مسلمان در قرن سوم هجری است. او تدوین کنندۀ مشهورترین کتاب دربارۀ سیرۀ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با عنوان «السیرة النبویة» است.

نام کامل عبدالملک بن هشام حمیری
زادگاه بصره
وفات ۲۱۳ قمری
مدفن مصر

Line.png

اساتید

ابوعبیده معمر بن مثنی، بکّائی، اسد بن موسی اموی،...

شاگردان

عبدالرحیم بن برقی،...

آثار

السیرة النبویة، التیجان فی ملوک حمیر، کتاب فی شرح ما وقع فی اشعار السیر من الغریب،...

زندگی‌نامه

از زندگی ابومحمد عبدالملک بن هشام بن ایوب حِمَیری آگاهیهای ناچیزی در دست است. نخستین‌بار در سدۀ ۶ قمری، سهیلی[۱] در شرح خود بر سیره و پس از او قفطی[۲] اشاره‌های کوتاهی به زندگی او کرده‌اند. برخی آگاهیها نیز از طریق ذهبی[۳] به دست می‌آید. قدیم‌ترین منبع، ابن هشام را به حمیریان یمن نسبت می‌دهد[۴]، اما قفطی[۵] این نظر را مبتنی بر حدس و گمان می‌داند و با استناد به گفتۀ تاریخ‌نگار مصری، ابوسعید عبدالرحمن بن یونس، او را ذُهْلی، منسوب به ذهل بن معاویه...، تیره‌ای از کِنده، می‌شمارد.[۶] ذهبی،[۷] ذهلی بودن ابن هشام را صحیح‌تر می‌داند و برخی نیز او را مَعافِری و سَدوسی دانسته‌اند.[۸]

به هر حال دلایل روشنی برای تعیین دقیق نسب او در دست نیست[۹]. تنها نکتۀ قابل ذکر این است که نمی‌توان علاقۀ ابن هشام را به حمیریان نادیده گرفت، زیرا او اثری دربارۀ پادشاهان حمیر تألیف کرده و پدر او نیز به تاریخ این قوم علاقه‌مند بوده و ابن هشام چند بار وقایعی را از طریق او در این اثر نقل کرده است.[۱۰]

ظاهراً ابن هشام در بصره به دنیا آمده است، اما زمان تولد او به درستی معلوم نیست. تنها می‌دانیم در میان کسانی که او مستقیماً از آنان روایت کرده، کسی نیست که پیش از نیمۀ سدۀ ۲ق. درگذشته باشد و نیز او پیش از مرگ بَکّائی، شاگرد برجستۀ ابن اسحاق (۱۸۳ق)، در سنّی بوده است که بتواند متن کامل «سیره» را از وی اخذ کند.[۱۱]

ابن هشام در زادگاه خود پرورش یافت و از آنجا که اکثر رجال سند او در سیره از مردمِ کوفه و بصره‌اند،[۱۲] وی می‌بایست بخش مهمی از زندگی و آموزشهای خود را در این نواحی گذرانده باشد.[۱۳]

ابن هشام در مصر که آخرین منزل سفرهای علمی او بود[۱۴]، مقیم شد و تا پایان عمر در آنجا زیست.[۱۵] ابن هشام حمیری بنابر گفتۀ سهیلی در ۲۱۳ق. درگذشت، اما قفطی و ذهبی نظر سهیلی را مردود دانسته و ۲۱۸ق. را اختیار کرده‌اند.[۱۶]

استادان و شاگردان

از استادان و رجال حدیث ابن هشام می‌توان ابوعبیده معمر بن مثنی و بکّائی را نام برد. ابن هشام می‌بایست پیش از ورود به مصر از بکائی استماع کرده باشد، زیرا وی در مصر سیره را روایت می‌کرد. همچنین اسد بن موسی اموی را نیز باید از استادان معتبر او به شمار آورد، زیرا ابن هشام، «التیجان» را بیشتر از طریق وی نقل کرده است.

از گروه بسیاری که در مجلس حدیث ابن هشام حضور می‌یافتند، تنها نام برخی به جا مانده است،[۱۷] که برجسته‌ترین آنان عبدالرحیم بن برقی راوی سیره در مصر است.[۱۸]

جایگاه علمی

ابن هشام در ادب و شعر نیز دستی توانا داشت و در این زمینه پیشوای بلامنازع مصر به شمار می‌آمد. شاید به همین سبب بود که هنگام ورود شافعی در ۱۹۸ق. به مصر،[۱۹] ابن هشام در دیدار از او درنگ کرد، اما چون یکدیگر را ملاقات کردند، به انشاد شعر برای هم پرداختند و ابن هشام پس از این دیدار شافعی را ستود.[۲۰]

توجه ابن هشام به نسب، ادب، لغت و فصاحت را می‌توان در آنچه او از امتیازات شافعی دانسته، ملاحظه کرد.[۲۱] جز لغت، آنچه از دانش او در سیره بازتاب یافته، عموماً به احاطۀ وی در نسب‌شناسی و شناخت گویندگان اشعار باز می‌گردد. با اینهمه، به نظر مصححان سیره، وی اشعاری از ابن اسحاق نقل کرده که آشکارا مجعول و سست است و نتوانسته دربارۀ آنها نظری قطعی ابراز کند،[۲۲] گرچه ابن هشام خود به تأکید گفته که از آوردن چنین اشعاری خودداری کرده است.[۲۳]

آثار و تألیفات

  1. السیرة النبویة، که معمولاً «سیره ابن هشام» نیز خوانده می‌شود همواره مورد توجه و استفادۀ مسلمانان بوده است.[۲۴] متن سیره به صورتی که در چاپهای مختلف مشاهده می‌شود، به ابواب و فصول تقسیم نشده است و عنوانهایی هم که بعدها به بخشهای مختلف آن داده‌اند، تنها بازگو کنندۀ وقایع بخشهاست و آنها را به یکدیگر پیوند نمی‌دهد.
  2. التیجان فی ملوک حمیر، که از آن با نام «التیجان لمعرفة ملوک الزمان فی اخبار قحطان»، یا «شرح انساب حمیر و ملوکها»[۲۵] نیز یاد می‌شود. بخشی از اخبار این کتاب هم از طریق بکائی و ابن اسحاق روایت شده است، اما پایۀ روایت آن بر احادیث اسد بن موسی قرار دارد. بنابراین، التیجان را باید حاصل دوران اقامت ابن هشام در مصر دانست.[۲۶] اهمیت و ویژگی التیجان در این است که میان حوادث تاریخی و قصص دینی، خرافه و اسطوره جمع کرده است و از نظر پیدایش و شیوۀ روایت قصۀ عربی درخور توجه است.[۲۷] التیجان به لحاظ احتوا بر حکایات مربوط به پیدایش زبان عرب و فارسی و همچنین شهرها، نژادها و پادشاهان ایرانی نیز منبع قابل مطالعه‌ای است.
  3. کتاب فی شرح ما وقع فی اشعار السیر من الغریب،[۲۸] که در دست نیست.

پانویس

  1. سهیلی، الروض الانف، ج۱، ص۳۳، ۴۳
  2. قفطی، انباه الرواه، ج۲، ص۲۱۱-۲۱۲
  3. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۰، ص۴۲۹
  4. سهیلی، الروض الانف، همانجا
  5. قفطی، انباه الرواه، همانجا
  6. قس: ابراهیم، حاشیه بر انباه الرواه ج۲، ص۲۱۲، حاشیۀ ۶
  7. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، همانجا
  8. نک‌ : سهیلی، الروض الانف، ذهبی، سیر اعلام النبلاء، همانجاها؛ خشنی، شرح السیره النبویه، ص۳
  9. سقا، مقدمه بر السیره، ص«ف»
  10. نک‌ : ابن هشام، التیجان، ص۱۷۳-۱۷۴، ۲۱۴، ۲۲۲.
  11. ابن هشام، السیره، ج۱، ص۵؛ قفطی، انباه الرواه، همانجا؛ ابن خلکان، وفیات، ج۲، ص۳۲۸
  12. مهدوی، مقدمه بر خلاصۀ سیرت رسول‌اللـه، ص۳۳
  13. نک‌ : ابن خلکان، وفیات، همانجا؛ برای فهرست کاملی از رجال سند ابن هشام در السیره، نک‌: مهدوی، مقدمه بر خلاصۀ سیرت رسول‌الله، ص ۱۴۲-۱۴۴
  14. قس: سقا، مقدمه بر السیره، همانجا
  15. قفطی،انباه الرواه، ذهبی، سیر اعلام النبلاء، همانجاها
  16. قفطی، انباه الرواه، و ذهبی، سیر اعلام النبلاء، همانجاها
  17. نک‌ : قاضی عیاض، ترتیب المدارک، ج۳، ص۱۳۴، ۱۳۶
  18. همو، ج۳، ص۸۴؛ ابن خیر، ص۲۳۳-۲۳۶؛ یاقوت، بلدان، ج۱، ص۵۷۴؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۳، ص۴۸
  19. اسنوی، طبقات الشافعیه، ج۱، ص۱۲؛ قاضی عیاض، ترتیب المدارک، ج۱، ص۳۸۲
  20. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۰، ص۴۲۹؛ ابن کثیر، البدایه، ج۱۰، ص۲۹۴
  21. نک‌ : قاضی عیاض، ترتیب المدارک، ج۱، ص۳۸۸؛ ابن حجر، توالی التأسیس، ص۹۶
  22. سقا، مقدمه بر السیره، ص«ف ـ ص»
  23. السیره، ابن هشام، ج۱، ص۴
  24. نک‌: قفطی، انباه الرواه، ج۲، ص۲۱۲؛ ابن خلکان، وفیات، ج۳، ص۱۷۷؛ ابن‌کثیر، البدایه، همانجا
  25. قفطی، انباه الرواه، ابن خلکان، وفیات، همانجاها
  26. قس: ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۰، ص۱۶۲-۱۶۳
  27. مقالح، مقدمه بر التیجان ، ص۷-۸
  28. سهیلی، الروض الانف، همانجا

منابع

  • "ابن هشام، ابومحمد عبدالملک"، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، محمدمهدی مؤذن جامی، ج۵، ص۱۱۸.