شناسه ناقص است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابن زبعری

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

«عبدالله بن زبعرى» از شعراى بنام عصر جاهلى و از دشمنان نخستین پیامبر اکرم و دین اسلام بود. او تا سال فتح مکه (۸ هجرى) در سپاه مشرکان بود و در تقویت آنان و تضعیف سپاه اسلام شعر مى‌گفت، ولی پس از آن اسلام آورد. سروده‌هاى ابن‌زبعرى درباره تاریخ جاهلیت از مستندات مورخان است.[۱]

زندگی‌نامه

ابوسعد عبدالله بن زبعرى بن ‌قیس‌ بن عدى از تیره بنى ‌سهم[۲] از شعراى عصر جاهلی بود و ‌برخى او را بدیع‌گوى‌ترین شاعر مکه دانسته‌اند؛ هر چند برخى دیگر چون زبیر بن ‌بکار چنین باورى ندارند.[۳] وى اشعارى در ستایش و سرزنش افراد و اقوام داشت و همین امر گاه او یا قومش را دچار مشکل مى‌کرد؛ چنان‌که شعرش در ستودن هاشم بن‌ عبدمناف و اطعام او در خشکسالى، حسادت امیّة بن ‌عبد شمس را برانگیخت و نزاعى را پیش آورد و نیز هجوى که درباره بنى‌ قصى بن‌ کلاب سرود، براى او دردسر آفرید.[۴]

اشعار وى گاه مایه صلح و مانع انتقام‌جویى نیز مى‌شد؛[۵] همچنین، شعرهاى او گاهى در محاوره‌ها نیز بکار مى‌آمد؛ چنان‌که یزید پس از واقعه کربلا به ‌شعرى از وى در بزرگى شیوخ مکه و قریش استناد کرد: لیتَ اشیاخى بِبَدر شهدوا...[۶]

این‌که ابن‌زبعرى در جاهلیت از چه موقعیتى برخوردار بوده، در تاریخ روشن نیست. فقط گفته‌اند که در «حِلْفُ‌ المُطَیّبین» شرکت داشت و همیشه پاى‌بندى خود را به آن نشان مى‌داد.[۷] با ظهور دین اسلام و آغاز دعوت آشکار پیامبر صلى الله علیه و آله او در شمار دشمنان اسلام قرار گرفت و با شعر و شمشیر با اسلام و مسلمانان به ستیز برخاست.[۸]

گفته‌اند: او یکى از سه شاعرى است که پیامبر صلى الله علیه و آله را در مکه هجو کرده است.[۹] وى در بازدارى دیگران از گرایش به اسلام نیز مى‌کوشید؛[۱۰] از این‌رو برخى او را از بزرگترین دشمنان اسلام شمرده‌اند.[۱۱]

نقل ‌است که گاهى از طرف سران قریش مورد بى‌مهرى قرار مى‌گرفت؛ چنان‌که وقتى خواست به دارالندوه درآید تا مشورت بنى‌قصى را بشنود، مانعش شدند؛ بدین روى شعرى در نکوهش و هجو آنان بر در دارالندوه نوشت که آزارش را در پى داشت و در نهایت به ناچار در ستایش آنان نیز اشعارى سرود.[۱۲]

ابن‌زبعرى تا سال فتح مکه (۸ هجرى) در سپاه مشرکان بود و در تقویت آنان و تضعیف سپاه اسلام شعر مى‌گفت. پس از جنگ بدر براى کشته‌شدگان قریش مرثیه‌اى خواند که مشرکان را به تدارک نیرو و انتقام‌جویى برانگیخت و حتى با سه تن دیگر مأموریت یافت تا دیگر تیره‌هاى اطراف مکه را نیز به مبارزه با مسلمانان فراخواند.[۱۳]

در جنگ احد نیز شرکت کرد و مسلمانى را کشت[۱۴] و پس از پیروزى قریش با اظهار خشنودى از کشته شدن بعضى مسلمانان چون حمزه، اشعارى سرود که البته از طرف حسان ‌بن ‌ثابت بى‌پاسخ نماند.[۱۵]

وى در جنگ احزاب نیز حضور داشت و پس از دیدن محاصره مدینه به وجد آمد و قصیده‌اى در ستایش سران احزاب و خوشحالى از پایان کار مسلمانان سرود؛ اما پس از پیروزى مسلمانان و شکست مشرکان، وى آن را مرهون خندق دانسته، گفت: اگر خندق نبود از مسلمانان جز کشته‌هایى براى پرندگان بیابان و گرگ‌ها چیزى باقى نمى‌ماند.[۱۶]

ابن‌زبعرى در سال فتح مکه به اتفاق هبیرة بن ‌ابى‌ وهب مخزومى به نجران گریخت[۱۷] و به نجرانیان درباره خطر حمله پیامبر صلى الله علیه و آله به آن‌جا هشدار داد.[۱۸]

وى مدتى در آن‌جا اقامت گزید تا حسان ‌بن ‌ثابت - شاعر مسلمان - در یک بیت پیامى بدین مضمون براى او فرستاد: مردمى را که دشمنى با آنان تو را به زندگى سخت در نجران واداشت، از دست مده[۱۹] و بدین طریق از او خواست تا اسلام آورد. گویى وى پس از دریافت نامه در همین سال اسلام آورد و در امان پیامبر صلى الله علیه و آله قرار گرفت.[۲۰] و با اظهار پشیمانى از گذشته در ضمن اشعارى انگیزه‌هاى مخالفت خود را با پیامبر قساوت قلب و پیروى از هواى نفس و شیطان برشمرد.[۲۱] از وى جمله‌هایى هنگام پذیرش اسلام نقل شده که از پشیمانى او حکایت دارد.[۲۲]

او پس از مسلمانى، در حوادث بعدى با پیامبر صلى الله علیه و آله بود.[۲۳] پس از آن، اطلاعى از او در دست نیست، ولى گویا خلافت عمر را درک کرده است.

ابن‌زبعرى در شأن نزول

بعضی مفسرین، شأن نزول برخی از آیات قرآن کریم را در مورد ابن‌زبعرى - پیش از اسلام آوردن او - دانسته اند، از جمله:

  • در غرر التبیان، ذیل آیه «وَالشُّعَرَاء یتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» (سوره شعراء، ۲۲۴) آمده است که مقصود از «شعرا» در این آیه، شعراى مشرکان از جمله عبداللّه‌ بن ‌زبعرى است که در وادى‌ها سرگردانند.[۲۴] طبرسى، تمام این شعرا جز یک تن را از قریش دانسته که به ‌گزاف، مدعى بودند مانند محمد صلى الله علیه و آله سخن ‌مى‌گویند.[۲۵]
  • «وَکانَ الْإِنسَانُ أَکثَرَ شَیءٍ جَدَلًا» (سوره کهف، ۵۴) بر پایه قولى منظور از انسانِ مجادله‌گر در آیه مذکور، عبدالله بن زبعرى است که به مجادله با پیامبر صلى الله علیه و آله برمى‌خاست.[۲۶]
  • چون پیامبر آیات ۹۸ تا ۱۰۰ سوره انبیاء را بر مشرکان تلاوت کرد که در آن از پرستش غیرخدا نهى و معبودهایشان، هیزم آتش دوزخ خوانده شده‌اند، ابن ‌زبعرى گفت: اگر چنین باشد پس فرشتگان، مسیح و عزیر که معبود ما نصارا و یهودند، هیزم دوزخند! پیامبر صلى الله علیه و آله در پاسخ بدو گفت: همه آن‌ها (جز خدا) که مى‌پسندند معبود واقع شوند با پرستندگانشان شیطانى‌اند.[۲۷] در مجمع‌البیان، تفصیلِ داستان چنین آمده است: چون آیات ۹۸ تا ۱۰۰ سوره انبیاء نازل شد، وى نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: اى محمد! آیا گمان ندارى که عزیر و عیسى، مردانى صالح و مریم زنى نیکوکار بودند؟ چون پیامبر صلى الله علیه و آله پاسخ مثبت داد، پرسید: اینان ‌که به جاى خدا پرستیده مى‌شوند، آیا در آتش دوزخند؟ در پاسخ به او، خداوند آیه ۱۰۱ و ۱۰۲ سوره انبیاء را فرود آورد: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُم مِّنَّا الْحُسْنَى أُوْلَئِک عَنْهَا مُبْعَدُونَ * لَا یسْمَعُونَ حَسِیسَهَا وَهُمْ فِی مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَالِدُونَ»؛ همانا کسانى ‌که از پیش، وعده نیکو (=بهشت) به ایشان داده‌ایم، اینان از آن (دوزخ) دورشدگانند. آواى آن (آتش دوزخ) را هم نشنوند و ‌ایشان در آن‌چه دل‌هایشان بخواهد و آرزو کنند، جاویدانند». بدین طریق عیسى، عزیر و مریم و ملائکه که به جاى خدا پرستیده مى‌شدند، در حالى که خود ناخرسند بودند، مستثنا شدند.[۲۸]
  • قرطبى[۲۹] به نقل از ماوردى، مقصود از «ظالمون» در آیه ۸ سوره فرقان را ابن ‌زبعرى دانسته است: «و‌قالَ الظّلِمونَ إِن تَتَّبِعونَ إلاّ رَجُلا مَسحُوراً» و ستم‌کاران گفتند: جز مردى مسحور را پیروى نمى‌کنید!

پانویس

  1. سیره ابن ‌هشام، ج‌۳، ص‌۱۳۶ به بعد؛ البدایة والنهایه، ج‌۸‌، ص‌۱۷۹ به بعد.
  2. الاشتقاق، ص۱۲۲.
  3. الاستیعاب، ج‌۳، ص‌۳۶.
  4. الطبقات، ج‌۱، ص‌۶۲‌.
  5. المنمّق، ص‌۱۹۶ و ۱۹۷.
  6. البدایة والنهایه، ج‌۸‌، ص‌۱۷۹.
  7. المنمّق، ص ۵۰ و ۵۱؛ سیره ابن ‌هشام، ج۳، ص۲۷۸.
  8. المنمّق، ص‌۵۰ و ۵۱‌.
  9. الاغانى، ج‌ ۴، ص‌ ۱۴۴.
  10. سیره ابن ‌هشام، ج‌۳، ص‌۲۷۸.
  11. البدایة والنهایه، ج۴، ص۲۴۷.
  12. المنمّق، ص‌ ۳۴۳ و ۳۴۴.
  13. المغازى، ج‌۱، ص‌۲۰۱.
  14. المغازى، ج‌۱، ص‌۳۰۲.
  15. سیره ابن ‌هشام، ج‌۳، ص‌۱۳۶ و ۱۳۷.
  16. سیره ابن هشام، ج‌۳، ص‌۲۵۷ و ۲۵۸.
  17. تاریخ طبرى، ج‌۲، ص‌۱۶۲؛ الاستیعاب، ج‌۳، ص۳۶.
  18. المغازى، ج‌۲، ص‌۸۴۷‌.
  19. همان، ص‌ ۸۴۷ و ۸۴۸‌؛ الاستیعاب، ج‌۳، ص‌۳۷.
  20. الاغانى، ج‌۱۵، ص‌۱۷۴؛ الاصابه، ج‌۴، ص۷۶.
  21. الاستیعاب، ج‌۳، ص‌۳۷.
  22. المغازى، ج‌۲، ص‌۸۴۷ و ۸۴۸‌.
  23. الاستیعاب، ج‌۳، ص‌۳۸.
  24. غررالتبیان، ص‌ ۳۷۶.
  25. مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۳۲۵.
  26. مبهمات القرآن، ج‌ ۲، ص‌ ۱۶۷.
  27. جامع‌البیان، مج‌۱۰، ج‌۱۷، ص‌۱۲۶ و ۱۲۷.
  28. مجمع‌البیان، ج‌۷، ص‌۱۰۲ و ۱۰۳.
  29. قرطبى، ج‌۱۳، ص‌۶‌.

منابع